بازداری (به عربی: بَیْزَرَه )، فنّ شکار با پرندگان شکاری به معنای اعمّ ونه لزوماً با باز (آنچنانکه از معنای لفظی واژة بازداری برمیآید). بیزرة عربی مشتق از بَیْزار ، معرّب بازیار یا بازدار فارسی است که آن را بر بَزْدَرَة، صورت دیگر آن، ترجیح دادهاند؛ واژههای بازیّة و بِیازَة فقط در کشورهای غربی جهان اسلام به کار رفته است. عربها بیگمان پیش از ظهور اسلام نیز با کاربرد پرندگان شکاری (به عربی: «کاسِر»، جمع آن: «کواسر») به عنوانِ جانوران شکارگیر (به عربی: «جارِح»، جمع آن: «جَوارح») آشنا بودند، و امرؤ القیس در قصیدة «ایّام الصَّید» خود صحنههایی از اینگونه شکار را به اجمال وصف کرده است. با اینهمه، بازداری فقط پس از فتوحات بزرگ مسلمانان، که موجب حشر و نشر عربها با ایرانیان و رومیان شد، نزد ایشان اهمیت یافت و دیری نگذشت که امیران عرب به آن علاقهمند شدند و آن را مایة سرگرمی و سبب ارضای عشق مفرط خود به اسبسواری یافتند. خلفا و بزرگان مسلمان بازداری و شکار را به صورت نهاد و سازمانی به ریاست یک میرشکار (در عربی نخست با عنوان «امیرالصید» و، بعدها «امیرشکار») ارتقا دادند. یزیدبن معاویه، خلیفة اموی (حک : 64-65)، یکی از نخستین کسانی بود که رغبتی مفرط به بازداری نشان دادند. مورّخان و تذکرهنویسان و وقایعنگاران عربزبان، هریک به مقتضای روزگار و سرزمین خود، اطلاعاتی دربارة شیوة رایج بازداری دادهاند و حکایتهای جالبی از هنرنماییهای برخی از امیران عرب در این زمینه نقل کردهاند (رجوع کنید به طبری، ابناثیر، سیوطی، مَقریزی ـ کاترمر ، در سُواژه ). از اینها بسی گرانبهاتر اطلاعاتی در بارة بیزره است که در برخی از آثارِ دانشنامهای، که برای افادة فواید ادبی و لغوی تألیف شدهاند، آمدهاست، نظیر کتاب الحیوان جاحظ، المُخصَّص ابنسیده، صُبحالاعشی' از قَلقَشَنْدی، مروجالذَّهَبِ مسعودی.در مغرب و اندلس نیز، همچنانکه در سرزمینهای شرقی جهان اسلام، بازداری مشتاقانی داشت. در اِفریقیة دورة اَغالِبه، والی آنجا، امیرمحمد دوّم (حک :250-261)، که لقبِ «ابوالغرانیق» (=دُرناباز) بیدلیل به او داده نشده، خزانة دولت را با هزینههای جنونآمیز برای «لَعْب» (بازبازی) خود تهی کرد (رجوع کنید به ابنعِذاری، ص 147-148). بعدها حَفْصیان نیز سخت شیفتة بازداری شدند. ابوعبداللّه محمداوّل، ملقّببه المستنصر(حک : 647ـ 675)، مانند شاهزادگان ساسانی، لذت میبرد از اینکه باز شکاری بر دستش نشسته باشد و در شکارگاهی («مَصْیَد») بزرگ نزدیک بِنْزِرت * تفرّج کند (رجوع کنید به ابنخلدون، ج 2، ص 338). در قرن نهم، یکی از نوادگان او، عثمانبنمحمد (حک : 839-893)، چند روز هفته را به این سرگرمی اختصاص میداد (رجوع کنید به برونشویک ، ص 212). در دربار امویان قُرطُبه، «صاحب البَیازرَة» (بازسالار) نزد سلطان مقامی رفیع داشت (رجوع کنید به ابن عذاری در لِوی ـ پُروانسال ، ص 55). این رواج بازداری در همة کشورهای اسلامی وسیلة ارتزاق جمعیّت کثیری از مردم بود و عمل به آن، برخلاف کشورهای مسیحی، اختصاص به طبقات ممتاز جامعه نداشت. روستاییان و صحرانشینان تا اوایل قرن چهاردهم پیوسته به این کار پرداختند و سنتهای آن را حفظ کردند. ازینرو، ارزیابیِ اهمیت نقش پرندگان شکاری در زندگانی اقتصادی مسلمانان، بویژه در قرنهای اول هجری، به سبب داد و ستدی که ایجاد میکرد و شمار کسانی که برای تربیت و نگهداری آنها لازم بود، آسان است (اسعدطَلَس، ص 271ـ 301؛ جاحظ، 1935، ص 34-35؛ ترجمة شارل پلاّ ، ص 160-161).در واقع، سرپرست دستگاه بازداری خودش بازدار به معنای دقیق آن نبود و فقط، در وقت شکار، «بَهْلِه» (به فارسی و عربی: «دَسْتَبان»؛ در مغرب: «قُفّاز») به دست میکرد. مراقبت از «بیتالطیور» به «غلام»های او سپرده میشد که، علاوه بر این، عهدهدار تهیة کبوتر و دیگر پرندگان برای تغذیه و تعلیم بازها بودند. فن تعلیم، برحسب نوعِ پرندگان شکاری، مستلزم کفایت و صلاحیت «بازیار» (در جمع: بَیازِرَة) یا «صَقّار» (چَرْغْدار) نیز بود (در بارة ترجیح لفظ بازیار بر بَیّاز رجوع کنید به اکفانی، ص 92؛ الفاظ بَیّاز ، بَیّازی ، بیاز ، بازیّ ، بَیْزاری ، به معنای عامِّ «بازدار»، جزو واژگانِ مغربیـ اندلسی بوده و غالباً جای خود را به لفظ طیّار دادهاند). هم بازدار و هم چرغدار از کمک «کَلاّ بَزی/ کلاّ باذی» (متصدّی سگان شکاری) بهرهمند میشدند که سگان تازی (به عربی: سُلوقی، در جمع: سُلوقیّه) خود را در پی آهو یا خرگوش رها میکرد درحالی که باز یاگاهی چرغ و حتی عقاب، مترصد و چرخزنان در هوا («حائم»)، پروازکنان از دستة سگان پیش میافتاد ونخجیر را «کور» میکرد و متوقّف میساخت رجوع کنید به (شکل 82).طبقهبندیِ سنتیِ پرندگانِ شکاریِ تربیتپذیر (به عربی: «ضَراوَة» و «ضَرائة») در شرق، براساس رنگ سیاه یا زرد عنبیّة، چشمان آنها حاکی از دقت نظر و دقیقاً با طبقهبندی پرندهشناختی جدید مطابقت میکند. در واقع، پرندگانِ «سیاه چشم» تنها در خانوادة شاهینیان ، که عنبیة سیاه دارند، دیده میشود. اینها پرندگانی درازبال و بلندپرواز و مخصوص شکار پرندگان بلندپرواز ـ مانند «بَلْشون» (حواصیل)، «کُرْکی» (کُلَنگ)، «غُرنوق» (دُرنا)، «غِرْبان» (کلاغها)، گاهی حتی «عقاب» و «حِدا» (غَلیواژ) و «طَیْرُالماء» (مرغان دریایی) و گاهی حتی عقاب ـ هستند. محقّقان زبان عربی غالباً در برابر وفور واژهها و اصطلاحاتِ دالّ بر پرندگان شکارگیر حیران میشوند. این وفور نتیجة کثرت انواع این پرندگان نیست بلکه ناشی از تعدّد صفتهایی است که برای بیان رنگهای بیشمار پر و بال این پرندگان برحسب جنس (نر یا ماده) و سن و محیط طبیعیِ زیست آنها به کار رفته است. عربها برای افراد یک خانواده از پرندگان، برحسب اینکه جوجه بودند یا جوان یا بالغ یا نر یا ماده، انواع متفاوت قایل بودند. با اینهمه، از سویی، به کمک فهرستهای علمی پرندگان هر ناحیه و، از سوی دیگر، با استفاده از وصفهای طبیعیدانان بزرگ مسلمان، مانند قزوینی (600-682) در عجائب المخلوقات و دَمیری (742-808) در حیاة الحیوان ، و مخصوصاً آثار راجع به شکار (رجوع کنید به دنبالة مقاله)، میتوان اسمِ جنس پرندگان را از میان این انبوه نامها به دست آورد. مثلاً «صقّار» (بازیار) فقط به تربیت این دسته از پرندگان میپرداخت: الف) سُنْقور (یا شُنقور یا شُنقار) که در کشورهای اسلامی ناشناخته بود و آن را با هزینة هنگفت از سیبریه وارد میکردند و غالباً از جملة هدایای معمول و تشریفاتی به مناسبت مبادلة سُفرا بود؛ ب) چَرْغ (امروزه: بالابان؛ به عربی: «صَقْر، صَقْرالغَزال، شَرْق»)؛ ج) بَحْری یا شاهین، با سه زیرگونة شرقی؛ د) زُرِّق یا صَقْر اَبْیَض، یا به نام فارسی آن «کوهی»؛ ه ) یُؤیُؤ یا جَلَم؛ و) کَوِنْج ؛ ز)عاسوق ؛ ح) عُوَیْسِق ؛ ط) لُزَیْق (رجوع کنید به امین معلوف؛ نظر به اشتباهات فراوان در دیدگاه علمی کهنه شدة این کتاب، در مراجعه به آن باید بسیار احتیاط کرد).در سرزمینهای غربی جهان اسلام، فقط چهار پرنده برای شکار پرندگان بلندپرواز شناخته شده بود و بهکار میرفت: الف) چَرغ (با نام محلّیِ نُبْلی یا لُبْلی، مأخوذ از شهر اندلسیِ لَبْلَة ، که ظاهراً این پرنده را از آنجا میآوردند؛ ب) لاچین (با نام محلی بُرنَی )، که همان «آلفانِت » بازداران مسیحی بود؛ ج) تُرْکْلی ؛ د) بَحْری (رجوع کنید به لِئوی افریقایی ، ص 166؛ مِرسیه ، فصل 5: «بازداری»، ص 81-106 و منابع آن؛ دوما ، ص 359-372). این چهار قوش در کشور مغرب به صفت «حُرّ»(نجیب، شریف) موصوفاند. و امّا «زردچشمان»، که بازیار (به معنای اخص) یعنی «طَرلاندار» فقط آنها را تربیت میکرد، دستهای بودند که بیش از انواع دیگر برای شکار بهکار میرفتند. «زردچشمان» همگی پرندگان کوتهبال «بالْبازْ رو» مخصوص شکار پرندگان پستپروازند. این دسته عمدتاً شامل باشکیان است؛ ولی، در برخی از نواحی ایران و آسیای صغیر، بعضی از عقابیانِ خُردْ اندام را هم به این دسته افزوده بودند.پرندهای که از قدیمترین ایّام و در سراسر کشورهای خاورزمین بیش از دیگر پرندگان شکاری از عنایت و توجه اهل فن بهرهمند بوده همانا «باز» (یا شاهباز) است. باز از پرندگان بومی کشورهای عربیزبان نیست و بازرگانان آن را از یونان و ترکستان و ایران و هند میآوردند. در کشور مغرب تقریباً با آن آشنایی نداشتند. چنین حدس میزنند که فنِّ شکارِ با پرنده از همین «باز» پدید آمده است. نام فارسی آن، که مدتها پیش از اسلام وارد زبان عربی شده است، ظاهراً به سبب ناآگاهی، بر هر پرندة شکاری اطلاق شد و ازینرو اصطلاح بَیْزَرَة ، که برای اهل فن، «بازداری» به معنای اخص است، به مفهوم اعمّ شکار با پرندگان شکاری بهکار رفته است (در اروپا، بر عکس، شاهین بود که بر باز رجحان یافت). در تعریب نام باز لازم بود که برای آن یک ریشة ثُلاثی بیابند و انتخاب این ریشه مشکلی برای علمای لغت و فرهنگنویسان پدید آورد. لذا سه ریشه برای آن پیشنهاد کردهاند: الف) ب ز و ـ ب ز ی ، که از آن باز / البازی ، بازیّ و، جمع آن، بُزاة ، بَو'از / البَوازِی ، بُزْءان مشتق شدهاست؛ ب) ب و ز - ب ی ز ، که از آن باز ، و جمعش، أبْواز یا بِیزان به دست آمـده است؛ ج) ب ء ز ، که از آن بَأز و جمعهای آن ـ بَأزات ، أبْؤُز ، بُؤُوز ، بِئْزان ، بُؤُز ، یا بُؤز- را ساختهاند. پس از باز، باشه یا قِرقی (در عربی: باشَق ، عُلام ، طُوط )، A.nisus و زیرگونة «پاکوتاه» آن A. badius brevipes (در عربی: بَیْدَق ) بود که، به دلیل فرمانبرداری و نیز پهنة بسیار وسیع انتشار آن، رجحان یافت؛ از مادة آن (به زبان محلی: «ساف») هنوز در دماغة بونه در تونس برای شکار بلدرچینِ بهاره استفاده میشود (رجوع کنید به ماتیس ، ج 2، ش 3-4، ص 107-118 با تصویر؛ بوآیه و پلانیول ، ص 242ـ 248؛ لاودان ، ص 20-21؛ اللَطائف ص 24-27 با تصویر).امّا عقابیان هرگز واقعاً مقام پرندگان شکاریِ آموخته («عِتاقالطَّیر») رانیافتند، هر چندایرانیان و ترکان، طُغْرُل و زُمَّج (درفارسی: «عقاب دو برادر» یا «عقاب پر پا») را با موفقیت تربیت میکردند. از تربیت سُنْقُرها (در عربی: مُرْزَة، جمْع: مُرْزات ) و سارگپهها (در عربی: سَقاوة، جمْع: سَقاوی' ) به دلیل آموختنی نبودن آنها، و از کور کور و کرکس (در عربی: نَسْر)، به دلیل لاشخوری آنها، صرفنظر کردند. ایرانیها فنّ تربیت قوش را تا آنجا پیش بردند که از شاهْ بوف (در عربی: بُوهَة ) نیز برای جلب و به داماندازی دیگر پرندگان شکاری استفاده کردند. همة این «زردچشمان» به شکار پرندگان پستپرواز، مانند بلدرچین (در عربی: سُمانی'، سَلْوی')، کبک معمولی (در عربی: حَجَل) و کبکِچیل (قَبْج)، تیهو (طَیْهوج)، کوکر (قَطا)، هوبَره (حُباری')، زنگوله بال (رَعّاد)، دُرّاج، آنقْوت (عَنْقود)، و دیگر نخجیرهای دشت و صحرا اختصاص داشتند (شکل 83).دیری نگذشت که اصول فنّی بازداری در دورة اسلامی موضوع تألیفات متعدد واقع شد که بیشتر آنها به ما نرسیده است. ابنندیم در حدود ده اثر را در الفهرست ذکر کرده است. از سوی دیگر، نسخههای خطی بسیاری در کتابخانههای عمومی و خصوصی خاور زمین و اروپا هست که هنوز بررسی نشده است (رجوع کنید به بروکلمان، در فصلهای «علوم طبیعی» و «شکار»). با اینهمه، از برکتِ چند کتاب که تا کنون تصحیح و منتشر شده است آن اصول فنّی را نسبتاً خوب میشناسیم. قدیمترین متنهای بازداری شاید آنهایی باشد که مبنا و مأخذ تألیفاتی به زبان لاتینیِ متأخر است منسوب به دو مؤلف ناشناخته به نامهای «مؤمن» و «غَطریف» (رجوع کنید به چاپ انتقادی عالی این متنها به همّت تِرنلد ). خوشبختانه، محمد کُردعلی، دانشمند سوری، رسالة البَیْزَرة را، که به قلم بازدارِ العزیزباللّه، خلیفة فاطمی (حک : 364-386) است، منتشر کرده است. مؤلف این رساله، که نام خود راذکر نکرده است، ثمرات تجارب ممتدّ خود و دیگر «لُعّاب» (کارشناسان بازداری) رابیفضلفروشی عرضه کرده و شواهد و منقولات شعری راجع به بازداری را در فصلی خاص گرد آورده است. این کتاب از همة آثاری که به عربی دربارة روشهای تربیت پرندگان شکاری در دست داریم بمراتب نفیستر است. تقریباً همزمان با کُردعلی، اسعدطَلَس قدیمترین متن شناخته شده در این زمینه، یعنی کتاب المَصاید و المَطارد تألیف کُشاجِم * ، شاعر معروف (متوفی 350 یا 356)، را تصحیح و نشر کرد (بغداد 1954؛ رجوع کنید به بروکلمان، ج 1، ص 85؛ ) ذیل ( ، ج 1، ص 137؛ نیز رجوع کنید به اسعد طلس، ج 2، ص 271-301، با تحلیلی از محتوای آن کتاب). این کتابِ کاملِ شکار و بازداری یکی از مآخذی بود که مؤلفان بعدی آثارِ راجع به شکار بیش از دیگر آثار از آنها استفاده کردهاند. متأسفانه، در اثر توجه و علاقة بیش از حدّ مؤلف به موضوعات ادبی، این کتاب بکلّی فاقد جنبه و فایدة عملی شده است. «خاطرات بازداری» اُسامَةبن مُنْقِذْ (متوفی 584) در کتاب الاعتبار او (فصل 3، ص 192-229)، که در دورة جنگهای صلیبی نوشته شده است (رجوع کنید به درنبورگ )، با مطالب کشاجم بسیار فرق دارد و زندهتر و سودمندتر است. پس از طبع کتاب کشاجم، از ارزش کتاب أُنْس المَلا بِوَحْش الفَلا، تألیف محمد المَنْگْلی، یکی از فضلایعصر ممالیک در 772 (رجوع کنید به بروکلمان، ج 2، ص 136؛ ) ذیل ( ، ج 2، ص 167)، که با ترجمة فرانسویِ نه چندان خوبِ فلوریان فارائون انتشار یافت (پاریس 1880)، بسی کاسته شد. بازداری همچنین موضوع منظومههایی تعلیمی واقع شد، مثل قصیدة دویست و سیزده بیتیِ ابراهیم بن عبدالجبّار فَجیجی مغربی (متوفی 920؛ بروکلمان، ج 2، ص 136) و الجَمْهَرَة فی البیزرة از شخصی به نام عیسی أزدی (قرن چهارم؟) که منگلی غالباً به او استشهاد میکند. هر چند مرسیه از این آثار و از نسخههای خطی آثار فاکِهی (متوفی 948) و اشعری (متوفی 848؛ نسخههای خطی کتابخانة ملّی پاریس، ش 2831، 2834) استفاده کرده است، جا دارد که این مؤلفات تصحیح و نشر شود. اسعد طلس فَرائد السّلوک فی مَصاید المُلوک ، اُرجوزة زیبای ابننُباتَه * (686-768) در بارة بازداری را تصحیح و چاپ کرده است.از این متنها چنین برمیآید که روشهای صید و تربیت همة انواع پرندگان شکاری تقریباً یکسان بوده است. باز را در جوجگی، وقتی که «آشیانی» (در عربی: غِطْریف، غِطْراف) بود، یعنی هنوز پر درنیاورده بود، یا وقتی که «خالْوَر» (در عربی: ناهِضْ) شده بود، یعنی تازه میتوانست از این شاخه به آن شاخه یا از این صخره به آن صخره بپرد، از لانه بر میداشتند؛ در دورة بلوغ ـ خواه در مرحلة «بُزی» (در عربی: فَرْخ، یعنی باز جوانی که هنوز تولک نرفته است)، خواه «وحشی» خواه بومی (در عربی: بَلَدی)، خواه مهاجر (در عربی: قاطع یا راجع) ـ آن را با دامِ آلوده به دِبْق یا با تور یا باتلة خِفْتدار و بویژه با «بارَک» (= طعمة مصنوعیِ پَردار که به پای پرندة شکاری کمارزش آموختهای میبندند و این پرنده را برای جلب باز میپرانند) میگرفتند (رجوع کنید به شیوة استفاده از کومه در ابنمنقِذ، ص 200-201؛ پلانیول، ص 154-156). همینکه گرفته میشد، به «آموختن» یعنی رام کردن او (در عربی: تَعْبیر، تَهْدیء) میپرداختند: پلکهایش را میدوختند (خَیْط) و او را گرسنگی میدادند (تجْویع، تَنْقیص)؛ سپس بتدریج پلکهای او را باز میکردند و با تَلْقیم (= لُقمه لُقمه عرضه کردن و خوراندن طعمه) و تلقیف (= چِشته خوار کردن به گوشت طعمههای زنده) او را میفریفتند که تا روی مشتِ بازیار پیش آید. وقتی که آموخته میشد و به ندای بازیار پیش میآمد و روی دستش مینشست او را به «شکاربند» (در عربی: طِوالَة) میبستند، و آنگاه تربیت او برای شکار فلان یا فلان نخجیر آغاز میشد. از آن نوع پرندهای که میخواستند باز را به آن «گیرا» کنند «مُسته» (در عربی: کَسیره) در پیش باز رها و از این راه غریزة گوشتخواری او را تحریک میکردند و «فَراهَت» (زیرکی) او را برای «پَنجه کردن» آن طعمة مخصوص میپرورانیدند. این تمرینها را با حوصله و هر بار در مسافتهایی دورتر تکرار میکردند. وقتی که بازِ نوآموز را به اصطلاح «مُسْتَوٍ لِلاْ ءِرْسال» (یعنی وقتی که دیگر نمیهراسید و نیازی به دربند نگه داشتن او نبود) تشخیص میدادند، او را به دو «پاچهبند» (در عربی: سِباقان) و زنگولهها (در عربی: أَجْراس) و «پایآوَرَ نْجَن»ها (به عربی: خَلاخِل) مجهّز میکردند، سپس به داشتن «کلاه» (در عربی: بُرقَع، کُمَّه؛ در مغرب: کَنْبیل) یا پوشیدن «قَباء» عادت میدادند و بعد به «اُنْس» دادن او میپرداختند، یعنی ساعتها او را در کوچه و بازار میگرداندند تا به مردم و هیاهوی ایشان خو بگیرد. پس از اینکه با مردم و اسبان و سگان و دیگر جانوران اهلی مأنوس میشد، او را به شکارگاهها میبردند تا پرندگان آبی یا پرندگانی از تیرة کلاغ را خودش آزادانه شکار کند (صادَطَلْقاً). آنگاه به بانگ طبلی (در عربی: طَنْبَل)، که همواره به زین اسب بازیار بسته بود، باز میگشت (رجوع کنید به مرسیه، ص 98) و به او اجازه میدادند که با یکی از صیدهایش خود را سیر کند (اِشباع). در کشورهای غربی جهان اسلام، تربیت پرندگان شکاری را هرگز به این درجه از اتقان و ظرافتکاری نرساندند. بدین معنی که به پرنده، که همیشه آن را در مرحلة بلوغ میگرفتند، آموزش مختصری میدادند و در پاییز رها میکردند (رجوع کنید به همان، ص 96-104).به هنگام آسایش پرنده، او را بر روی «بالِشه» یا «نشیمن» (در عربی: حَمولة، قُفّاز) یا «کَنْدَرَه» (= گونة دیگری از «نشیمن»؛ نیز در عربی: کَنْدَرَة یا عَارِضَة) قرار میدهند و او را برای «هواخوری» در کنار طشت آب یا حوضچهاش در آفتاب میگذارند (در عربی: «تشریق»). در دورة تو لک رفتن (در عربی: قَرْنَصَة، تَکْریز)، او را در تاریکی و دور از هر گونه صدا نگاه میدارند و فضلههایش (در عربی: ذَرْق، رَمْج) را بدقّت وارسی میکنند و بدینوسیله از تندرستی او مطمئن میشوند. در رسالههای بازداری فصلهای درازی به تشخیص بیماریهای مخصوص بازها و راههای درمان آنها اختصاص دارد. این فنِّ درمان، در بیشتر موارد، طبّ تجربی بسیار ابتدایی آمیخته به خرافات در بارة پیشگیری بیماریهاست.از زمان حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم حلّیّت یا جوازِ خوردن گوشت جانوری که به کمک پرندگان شکاری صید شود در شریعت اسلام مطرح بوده است. مسأله این بود که آیا این نخجیر را باید بر وفق دستورهای دینی ذبح کنند یا نه. ابنرشد در بدایةالمُجتهد خود (رجوع کنید به ابنرُشد، «کتابالصید»، برگرفته از بدایة، متن و ترجمة فرانسوی با شرح ویره ، ش 3-4، ص 228-259) گزارش روشنی از دیدگاههای مختلف فقها و مذاهب فقهی اهل سنّت داده است. این مسأله در مقدمة همة کتابهای بازداری و شکار نیز مطرح میشود.تکملة 1 ] بنابر مطالب ابنرشد (ج 1، ص 627-629) و دیگران (از جمله رجوع کنید به ابنقُدامه، ج 8، ص 545)، فقها در این مسأله که آیا شکار همة حیوانات و پرندگان مانند شکار سگ آموزشدیده (الکلبُالمعلَّم) است یا نه، اختلاف داشتهاند. بیشتر فقها به درستی شکار با حیوانات و پرندگانِ تعلیمپذیر فتوا دادهاند، برخی آن را به سگ شکاری منحصر دانستهاند و عدّهای فقط باز را استثنا کردهاند. ابنرشد منشأ اختلاف آرا را دو چیز میداند که میتوان هر دو را ناشی از چگونگی استنباط از آیة 4 سورة مائده دانست؛ البتّه همچنانکه او و نیز ابنقُدامه یادآوری کردهاند، قایلان به انحصار جواز شکار با باز شکاری، به حدیثی منقول از حضرت رسول صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم استناد میکنند، در آن حدیث آمده است که اگر باز، شکار را برای صاحب خود نگاه دارد، خوردن آن جایز است.بنا به روایاتی در منابع حدیثی امامیّه، خوردن شکار باز و امثال آن جایز است (از جمله رجوع کنید به حرّ عاملی، ج 16، ص 223)، امّا احادیث دیگری از امامان شیعه علیهمالسّلام نقلشده که جواز خوردن گوشت اینگونه شکارها را مشروط به تذکیة آن دانستهاند (همان، ص 219-223). بنا به این احادیث، هیچ حیوانی، چه باز و چه یوزپلنگ، حتّی تعلیم دیده، مانند سگ نیست تا شکار آن را بتوان خورد؛ بلکه شکار آنها فقط در صورتی حلال خواهد بود که زنده باشد و سپس به دست انسان تذکیه شود. در برخی از این روایات به همان آیة قرآن و واژة «مُکلَّبین» اشاره شده است. فقهای امامیّه بر اساس روایات دستة دوم فتوا دادهاند، و به گفتة نجفی (ج 36، ص 10) هیچیک به جواز خوردن گوشت شکار پرندگانی مانند باز فتوا ندادهاند. فقها بر اساس قواعد خاص تعارض ادلّه و روشهای ترجیح یکی بر دیگری، از روایات دستة اوّل اعراض کردهاند؛ خصوصاً اینکه در یکی از آن روایات تصریح شده که حکم به حلیّت خوردن گوشت شکار باز در زمان امویان از روی تقیّه صادر شده است (رجوع کنید به به مبحث «الصید و الذبائج» در کتب مختلف فقهی شیعه، از جمله: شیخ طوسی، ج 6، ص 256-257؛ محقّق حلّی، ج 3، ص 199؛ شهید ثانی، ج 7، ص 196؛ نجفی، ج 36، ص 8-11) [ .منابع: ابنرُشد، بدایةالمجتهد و نهایةالمقتصد، مصر 1402؛ ابنقُدامه، المغنی، لبنان؛ محمدبن حسن حرّ عاملی، وسایلالشیعه، چاپ عبدالرحیم ربانی؛ زینالدینبن علی شهید ثانی، الروضةالبهیه، لبنان 1403؛ محمدبن حسن طوسی، المبسوط، تهران 1387؛ جعفربنحسن محقّق حلّی، شرایعالاسلام، نجف 1389؛ محمّد حسنبن باقر نجفی، جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام، لبنان 1981.از سوی دیگر، بازداری الهامبخش شاعران نیز گردید و از دورة اموی به بعد، مانند صید سواره با سگان شکاری، یکی از مضامین عمدة اشعار عامیانه به بحر رَجَز بود. دیری نگذشت که اُرْجوزه، قالبی نرمتر و انعطافپذیرتر و زندهتر از قصیدة جامد و خشک سنّتی، با سرودههای شمّاخ * (متوفّی 22) و عَجّاج * (متوفّی 89) و پسرش رُؤبَة * (متوفّی 145) و چندین تن دیگر، قالبِ نمونة اشعار «طَرَدیّه * » (راجع به شکار) گردید. این نوع اشعار را، که در دورة عبّاسیان رواج بسیار داشت، شاعران بزرگی چون ابونواس و ابنالمُعتَزّ و کشاجم و النّاشی پسندیدند و به کار گرفتند. ضمناً اینان در طردیههای خود، با جستجو و استعمال الفاظ غریب و اصطلاحات نادر بازیاران و شکارگران، «فرصت اظهار فضل» یافتند (پِلا، 1952، ص 108-109)، (در بارة «طردیات» رجوع کنید به همو، 1953، ص 160 و بعد، و تعلیقات آن. «طردیات» را در دیوانهای شعرا میتوان یافت؛ بیشتر طردیههای ابونواس را جاحظ در کتابالحیوان نقل کرده است). مایة تأسف است که این فضلفروشی سبب شد همة کسانی که از آن لذّت میبردند زبانی به کار ببرند که دیگر هیچ مشابهت به زبانی نداشت که دوستداران بازیاری به کار میبردند. در اندلس، بویژه از قرن پنجم به بعد، شاعران از موضوع شکار با پرندگان، که از ذوق طبیعت دوستی شدید ایشان جدا نبود، بسی بهره بردند و توانستند صبغهای از احساسات رقیق به آن ببخشند که در آثار شاعران شرقی یافت نمیشود (رجوع کنید به پِرِس ، ص 346-349). در کنار این آثار عالمانه و ادیبانه، اشعاری در بازیاری به لهجههای گوناگون وجود داشت که در میان بادیهنشینان بزرگ عرب ادامه یافته و محفوظ مانده بود. شگفت این است که طایفة طَوارق * هرگز با بازداری آشنا نبودهاند (رجوع کنید به لُت ). کراهت شدید گردآورندگان منتخبات شعر عرب نسبت به زبان «دارِج» (عامیانه) ما را از این «اغانی» (ترانههای) بادیهنشینان، که تا چندی پیش هنوز در اقاصی صحرای شمال افریقا رایج بود، محروم کرده است. در وصف پرنده و شکارِ با آن و نخجیرهای آن نوعی بیان واقع (رئالیسم) در این اشعار دیده میشود که یافتن نظیرش در شعر رسمی عرب دشوار است (رجوع کنید به سیدون ، ش 270-271، ص 272-294).سهم بزرگی که موضوع پرندگان شکاری در آثار هنری کشورهای اسلامی داشته شایستة تحقیق گستردهای است. همانا در وسایل بیان هنری ـ نقاشی (مینیاتور)، کندهکاری روی سنگ و گچ و چوب و عاج، حکّاکی روی بلور و شیشه و مِس، ریختهگری با برنز و شیشه و فلزات گرانبها، کاشیکاری و سفالگری، حریربافی و سوزندوزی و گُلدوزی ـ بخش بزرگی از آثار گرانقدر با مضمون پرندگان شکاری پرداخته شده است. این مضمون با تعبیرات بیشمارش یکی از مضامینی است که هنر اسلامی، در سرزمینهای شرقی و غربی جهان اسلام، بسیاری از خصوصیات خود را از آن حاصل کرده است (رجوع کنید به پوپ ؛ میژون ؛ کشلن و میژون ؛ مارسه ). در طرح نشانهای رسمی ممالیک نیز از همین مضمون استفادة بسیار کردهاند (رجوع کنید به میر ؛ آرتینپاشا .منابع: ابنسیده، المخصص، اسکندریه 1904، ج 8؛ فهرستها از محمد طالبی، تونس 1956؛ ابنمنقذ، کتابالاعتبار، چاپ P. Hitti پرینستن 1930؛ ابنندیم، الفهرست؛ عیسی أَزدی، الجمهرة فی البیزره، نسخة خطی اسکوریال، ش 903؛ ابنسعید اکفانی، ارشادالمقاصد؛ البیزره، چاپ محمد کردعلی، دمشق 1953؛ عمروبن بحر جاحظ، کتاب التَبَصُّر بالتجارة، چاپ حسن حسنی عبدالوهاب، قاهره 1935؛ همو، کتاب الحیوان ، قاهره 1947؛ دمیری، حیاة الحیوان الکبری، قاهره 1947؛ محمداسعد طلس، «الحیاة الاجتماعیة فیالقرنینالثانی والثالث الهجریین»، مجلة المجمع العراقی ، ج 2 (1952)؛ زکریابن محمد قزوینی، عجایبالمخلوقات ؛ احمدبن علی قلقشندی، صبحالاعشی ، قاهره 1913، ج 2؛ کشاجم، کتاب المصاید و المطارد، چاپ اسعد طلس، بغداد 1954؛ اللطائف، تونس (مه 1955)؛ مسعودی، مروجالذهب ؛ امین معلوف، معجمالحیوان، قاهره 1932؛ محمدالمنگلی، اُنس المَلابِوحش الفلا، با ترجمة فلوریان فارائون، پاریس 1880؛Artin Pacha, Contribution a l’etude du blason en Orient, London 1902; Averroes, Le livre de la chasse, extr. of the Bidayat al-mu dj tahid, text and trans.; annotated by F. Vire, in Revue Tunisienne de Droit, nos. 3-4, Tunis 1954; Carl Brockelmann, Geschichte der Arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949; Supplementband, 1937-1942; R. Brunschvig, Deux recits de voyage inedits..., Paris 1936; E.Daumas, Les chevaux du Sahara, Paris 1853, with the Reflexions de l'Emir Abdelkader; G. Dementieff, La Fauconnerie en Russie, Esquisse historique , in L'Oiseau and Rev. Francaise d'Ornithologie, XV(1945), 9-39; Derenbourg, Vie d'Ousama..., and texts, Paris 1885 and 1893; al- Dj a ¦ hiz (?), K. al-tabas ¤ s ¤ ur, bi 'l-Ti dj a ¦ ra , ed. H. H. Abdul-Wahab, Cairo 1935, 34-35, trans. Ch. Pellat, in Arabica, i, 2 (1954); Z. M. Hassan, Hunting as practised in Arab countries of the Middle Ages, Cairo 1937; Ibn Hu dh ayl al-Andalus i ¦ , k. H ¤ ulyat al-Fursa ¦ n... Fr. trans. by L. Mercier, La Parure des Cavaliers et l`Insigne des Preux, Paris 1924, pp. 6, 400 and bibl.; Ibn 'I dh a ¦ r i ¦ , Baya ¦ n, trans. Fagnan, Algiers 1901; ibid., in E. Levi-Provencal, Paris 1932; Ibn Kh aldu ¦ n , K . al-IIbar, trans. De Slane et Casanova; R. Koechlin, G. Migeon, Art musulman, Paris 1956; L. Lavauden, La chasse et la faune cynegetique en Tunisie, Tunis 1920; Leo Africanus. Il Viaggieo, Venice 1837; H. Lhote, La chasse chez les Touaregs, Paris 1951; G. Marcais, L'Art de l'Islam, Paris 1946; D. M. Mathis, La chasse au faucon en Tunisie, in Bull. Societe Sc. Natur. de Tunisie, ii, 3-4, Tunis (1949); idem, in A. Boyer et M. Planiol, Traite de fauconnerie et autourserie, Paris 1948; L. A. Mayer, Saracenic heraldry, Oxford 1932; L. M, La chasse et les sports chez les Arabes, Paris 1927; G. Migeon, Art musulman, Paris 1956; Ch. Pellat, Langue et litterature arabes, Paris 1952; idem, Le milieu bas ¤ rien; H. Peres, Poesie Andalouse, Paris 1953; D. C. Phillott, The Ba ¦ z Na ¦ ma-yi Na ¦ s ¤ ir i ¦ , A Persian treatise on falconry, London 1908; A. U. Pope, A survey of Persian art, Oxford 1939; R. F. E., La chasse au faucon dans les Hauts du Constantinois, in Rev. "TAM", 330, Algiers 1948; J. Sauvaget, Introduction. A l`histoire. de l`Orient musulman; M. Sidoun, Chants sur la chasse au faucon attribues a Si El-Hadj Aissa, Cherif de Laghouat, in R. Afr., nos. 270-71, 1908, 272-94, text, trans., notes; ed. H. Tjerneld, Stockholm-Paris 1945.تکملة 2 (بویژه دربارة بازداری در ایران). بازداری یا بازیاری (از بازدار/ بازیار ، لفظاً به معنای «بازنگهدار»، که اکنون در فارسی مهجور شدهاند و به جای آنها قوشچی یا قوشباز و قوشچیگری یا قوشبازی به کار میرود؛ نیز رجوع کنید به دنبالة مقاله)، به معنای پیشه یا هنر تربیتِ باز و برخی دیگر از پرندگان شکاری و نیز به معنای صید با آنها.باز (در فارسی میانه نیز باز ، برای ریشة این واژه، که محل اختلاف است رجوع کنید به هُرن ، هوبشمان ، ج 1، ص 213ـ214؛ شاپکا، ذیل همین واژه) نام مشترک برخی از پرندگان شکاری روز پرواز، بویژه از دو جنس Falco و Accipiter ، است که در شکار پرندگان و برخی جانوران دیگر (مثلاً خرگوش، آهو) آنها را پرارزش میدانستند و تربیت میکردند (برای دیگر جنسهای پرندگان شکاری که گاهی به این منظور تربیت میشدند رجوع کنید به دنبالة مقاله). از روی تعریفهای کلّی و خالی از دقّتی که در واژهنامههای قدیم فارسی برای «باز» آمده است نمیتوان هویّت و انواع آن را از لحاظ پرندهشناسی معلوم کرد؛ اشارات ادبی بسیار به باز (مثلاً در حدود 25 بار در شاهنامة فردوسی؛ رجوع کنید به اذکائی، ص 9) نیز کمکی به تشخیص دقیق آن نمیکند (برای مثالهای ادبی رجوع کنید به دهخدا). این حکم دربارة قدیمترین مأخذ شناخته شدهای که واژة باز در آن یافت شده یعنی بُندَهِشن (فصل 22، بند 28) نیز صادق است؛ در فصل 22 این کتاب، که «دربارة ماهیت آفریدگان موذی» است، گفته شده که اهورامزدا باز (سپید) را (دربارة «بازسپید» رجوع کنید به دنبالة مقاله) برای از میان بردن مارِ پَردار/ بالدار که اهریمن آفریده بود، خلق کرد. با اینهمه، از شواهد ادبی دورة اسلامی در ایران چنین بر میآید که باز را در این دوره از پرندگان شکاری همانندی چون باشه (قِرقی)، شاهین، چَرْغ/ چَرْخ (و، البته، عقاب) جدا میدانستهاند (برای شواهد ادبی حاکی از این تمایزات رجوع کنید به دهخدا، ذیل این واژهها).اطلاعات نسبتاً دقیقتری دربارة باز در نوروزنامه (منسوب به عمرخیام، ص 56ـ59) یافت میشود. مؤلف این کتاب کوچک، که ظاهراً علاقة شخصی به باز و بازداری داشته است، پس از ستودنِ باز، نکات دقیقتری را دربارة گزینش آن ذکر میکند: «انواع ] باز [ بسیار است ولیکن از همه سپیدچُرده بهتر و باز سرخفام و یا زردِ تمام، و به شکار حریصتر سپیدچرده بُوَد، ولیکن بیمارناک بوَد و بدخو و، پس از وی، زرد حریصتر و تندرستتر و از این هر دو سرخ فام درستتر؛ لیکن بدخو بوَد و به کالبد از همه بزرگتر بوَد». دربارة عوامل برجسته در گزینش باز برای تربیت و شکار، مؤلف به امیرِ زیاری «ماهانْ مَه وُشمگیر» استناد میکند (زیرا «هیچکس بهتر ] از او [ نشناختهاند اِشْکَرَه ] پرندگان/ جانوران شکاری [ را، که کار ایشان سالی دوانزده ماه شکارکردن بود... و او را، به زبان کوهی ] مراد گویش قدیم طبرستان است [ ، کتابی شِکَرْه نام است بزرگْ تصنیفِ وی»): «همة جانورانِ یکرنگ به از آمیختة ناتمام، ولیکن شرط اندر اختیار باز آن است که سخت گوشت بوَد... و اندامهاش در خور یکدیگر، چنانک سَر کوتاه و خُرد بود و پیشانی و چشمهاش فراخ بود، و حوصله ] = چینهدان [ فراخ و سینه پهن و پست و دُمچه و ران سطبر و ساقهاش سطبر و گِرد و کوتاه و پنجه نیکو و انگشتان قوی و ناخنان سیاه و پای سبز. هر بازی که بدین صفت بود آن بیشتر سپیدچرده یا زردِ تمام یا سرخِ تمام بوَد، و نادر افتد و به همه قیمتی ارزد».علی نَسَوی (دانشمند و بازیار حرفهای ایرانی از اهل ری در قرن پنجم) در ص 88 ـ 91 بتفصیل ویژگیهای حاکی از «زیرکی و تأدیب پذیرفتن و به کار اندر آوردن بازان» گوناگون را ذکر میکند، مثلاً بزرگی سر («خاصّه آنجا که مغز اندر او باشد»)، کوچکی چشمها، «قَدّی بِاَندام» ] = متناسب؛ نسوی اندازههای مطلوب این تناسب را بر مبنای اندازة سینة باز به دست میدهد [ و منقاری مانندِ آنِ عقاب ] به اصطلاحِ او «اَلُهْ شَوا»، لفظاً به معنای «عقابْ منقار»، در برابر «طوطَکْ شَوا»، لفظاً «طوطی منقار»، که صفت نامطلوبی در بازان است [ . در اینجا گفتنی است که در شرح علمی جدید پرندگان خاور نزدیک و میانه (شامل ایران) از سفید یا زرد یا سرخِ «تمام» (= یکدست) بودن باز یا باشه ذکری نرفته است (رجوع کنید به هو و اچکوپار ؛ اسکات و دیگران). گویا «باز سفید»، که به گفتة برخی از فرهنگنویسان همان شاهباز/ شهباز است (مثلاً رجوع کنید به برهان قاطع ، ذیل «شاهباز»)، بسیار کمیاب بوده است، زیرا نسوی (ص 76) میگوید که، در طول شصت سال اشتغالش به بازداری، همه گونه «شِکَرَه» میداشته است «مگر سُنْقُر و باز سفید». با اینهمه، مسعودی (چاپ بیروت، ج 1، ص 223) گونهای از بازان سفید را گزارش کرده است که در جزایری ] در حقیقت، شبه جزیرههایی [ از دریای جرجان/ گرگان گرفته میشد و «از همة پرندگان شکاری ] به ندا یا فرمان بازیار [ تندتر پاسخ میدهد و از همه کم معاشرتتر است» (یعنی کمتر از همه به آدمی انس میگیرد؛ دربارة صید باز در دَهِستان رجوع کنید به دنبالة مقاله). سپس چنین میافزاید: «جمهور اهل معرفت به پرندگان و دیگر جانوران شکاری ــ از ایرانی و ترک و رومی و هندی و عرب ــ گفتهاند که آن بازی که رنگش به سفیدی میزند از همة بازها سریعتر، زیباتر، به تنْ نیکوتر و به دلْ بیباکتر است، از همه آسانتر تربیت میپذیرد و در اوجگیری و بلندپروازی و دورپروازی از همه نیرومندتر است، زیرا آن حرارت سوزان و جرأتی («حرق الحرارة و جرأةالقلب») که در او هست در هیچیک از دیگر انواع بازان نیست. اختلاف رنگهای بازان در اثر اختلاف زیستگاههای آنهاست و، ازینرو، به سبب بسیاریِ برف در ارمنستان و خَزَران و گرگان و نواحی همسایة اینها در سرزمین تُرکان، بازهای سفیدِ ] آنجا [ به رنگ سفید خالص در میآیند« (نیز رجوع کنید به داستانی باورنکردنی که مسعودی دربارة باز سفید هارونالرشید نقل کرده است). چنانکه یکی از بازیاران حرفهای، تیمور میرزا حسامالدوله، در بازنامة ناصری (تألیف: 1285)، تصریح کرده است (ص 9ـ11؛ نیز رجوع کنید به دنبالة مقاله)، بسیار محتمل است که «باز سفید» چیزی جز «تیقون» (= گونة آلبینُویِ تَرلان/ طرلان ) نبوده باشد (برای «ترلان» رجوع کنید به دنبالة مقاله). معلوف (ص 102) و ویره (رجوع کنید به بخش اول همین مقاله)، احتمالاً بنابر منابع عربی، باز یا شاهباز را همان تَرلان دانستهاند. با اینهمه، معلوف اشارهای هم به «باز اَشْهَب » (= خاکستریرنگ) کرده است، در صورتی که ویره باز اشهب را زیرگونة ترلان میداند (پرندهای با نام علمی A. albidus یا . albidus subsp A.gentilis در خاورنزدیک و میانه در تألیف هو و اچکوپار، ص 163ـ169 و اسکات و دیگران، ص 79ـ80، گزارش نشده است).از اشارات بسیار به باز در ادب فارسی و عربی و از گزارشهای واقعبینانهتر چنین برمیآید که اهل فن «باز» را (با هویت چندگانة آن به لحاظ پرندهشناسی) بسیار گرامی میداشتند. در نوروزنامه (ص 56) باز چنین ستوده شده است: «باز مونس شکارگاه ملوک است و به وی شادی آرند و وی را دوست دارند؛ و در باز خویها بوَد، چنانکه اندر ملوک بوَد، از بزرگمنشی و پاکیزگی. و پیشینیان چنین گفتهاند که شاهِ جانورانِ گوشتخوار باز است و شاهِ چهار پایان گیاهخوار اسب است... و از بهر این حال، باز به ملوک مخصوصتر است که به دیگر مردمان. و مر باز را حشمتی است که پرندگان دیگر را نیست. عقاب از وی بزرگتر است ولیکن وی را آن حشمت نیست که باز را.» صاحب نوروزنامه (ص 58 ـ 59) دو داستان باورکردنی هم دربارة قدر و منزلت باز و باشه نزد بزرگان آورده است. در یکی، ماهان، که «پادشاهی بزرگ بوده است، عاقل و کافی ] شاید ماکانِ کاکیِ دیلمی [ ، یک روز بازدار خویش را دید باز بر دست آب میخورد. بفرمود تا صد چوبش بزدند. گفت: ای عجب، باز به تنِ خویش پادشاه پرندگان است و غمگسار و عزیزِ دست پادشاهان است، روا بوَد که تو این چنین بیادبی کنی؟ عزیزملوک بر دست تو و تو آب خوری یا جز آب چیز دیگر؟» داستان دیگر راجع به امیرابوالعباس (برادر فخرالدوله، از آلبویه) است که در کودکی آماج خشم وسرزنش «مؤدِّب» (مربّی، لَلِه) خود (ابوعبدالله خطیب) شد، به این جهت که باشه بر دستْ خیو ] = آب دهان [ انداخت. ابوعبدالله به او گفت: «سبحان اللّه، تو ملک و ملکزادهای؛ عزیز مَلِکان بر دست تو، چنین بی ادبی کنی؟» در بارة ارزش و قدر باز در ایران پیش از اسلام نیز مؤلف نوروزنامه (ص 18)، در وصف مراسم درباری نوروز «از گاهِ کیخسرو تا به روزگار یزدجرد شهریار که آخرِ ملوک عجم بود»، روایت میکند که در آن روز موبدِموبدان هدایای گرانبهایی، از جمله جامی زرّین پر از می و شمشیری و اسبی و بازی به شاه تقدیم میکرد و در مورد باز در خطابة خود چنین میگفت: «شَها... بازت گیرا ] باد [ و خجسته به شکار!» (دربارة «خجستگی» باز رجوع کنید به دنبالة مقاله). آیین تقدیم باز و اسب و دیگر هدایا به حکمرانان ظاهراً در دورة اسلامی نیز ادامه یافته است، چنانکه در قرن نهم نیز در میان امیران محلّی شیعی مذهب گیلان و مازندران معمول بوده است. مورّخ محلی آن دیار، سیّدظهیرالدین مرعشی * ، چندین مورد را، نه به مناسبت نوروز بلکه به مناسبتهایی دیگر، گزارش کرده است (رجوع کنید به مثلاً ص 123، 154، 191، 231).مسعودی نیز در بارة «باز» به طور کلی و دیگر پرندگان شکاری مطالب جالبی از قول «حکما و شاهان ] که [ باز را به اغراق وصف کرده و در ستایش آن اطناب نمودهاند» گرد آورده است (چاپ بیروت، ج 1، ص 224ـ225؛ چاپ پاریس، ج 2، ص 31ـ33). نسوی (ص 79) باز را چنین ستوده است: «از همة مرغان پرنده و شکارکننده باز نیکوتر است و مردم دوستتر و ادبها نیکوپذیرندهتر و از عیبها و پلیدیها گریزندهتر... و دیگر از مرغانْ نَرِ ایشان نیکوتر است و ماده زشتتر، ] اما [ نر و مادة باز یکسان است. و باز از جملة نیکوییهای آفریدگار است... که زیر فلکِ ماه آفریده است».نسوی (ص 150) تفاوتی میان «باز» و «باشه» نمیبیند جز اینکه «باز باشهای بزرگ است و باشه بازِ خُرد». میگوید که از حیث رنگ بال و پر هرچه در بازان دیده میشود «بهتر و بیشتر»در باشکان نیز یافت میشود «مگر سفید که ] در باشکان [ کمتر یابند». نسوی پرندگان شکاری تربیتپذیر دیگر ــ عقاب، سنقر، چرغ، شاهین، یوهه و طغرل (رجوع کنید به دنبالة مقاله) ــ را به صفتِ «سیاهچشم» مشخّص کرده، پس مفهوم مخالف آن این است که چشمان (یا، به بیان دقیقتر، عنبیّة چشمان) باز و باشه به رنگ دیگری است (احتمالاً زرد، چنانکه در طبقهبندی سنّتیِ شرقیِ پرندگان شکاری ملحوظ شده است؛ رجوع کنید به دنبالة مقاله).محمدبن مَنْکَلی (ص 138ـ140)، صیّادی دانشمند و متفقِّه در روزگار ممالیک مصر (متوفی 784)، هفت «جنس» باز برحسب منشأ جغرافیایی آنها وصف کرده است: 1) کَرْجی، که در جایی جُز گرجستان («بلاد الکرج») یافت نمیشود مگر بندرت؛ گرانبهاست زیرا «بهترینِ بازهاست و به تنْ قویترین و بزرگترینِ آنها، و بیش از دیگر بازان عمر میکند؛ صید جانوری را که طاقت آن را نداشته باشد به خود تحمیل نمیکند؛ گونة خاکستری رنگِ آن فاخرتر و گرانبهاتر است؛ فقط شاهان و بزرگان به بازان کرجی دست مییابند». 2) بازان رومی، که بیشتر سرخاند، بدنهای لطیفی دارند، کوته عمرند و نفسشان زود تنگ میشود. 3) بازان اِفرنجی، که آنها هم لطیفاند و سر کوچکی دارند، بدن و پر و بالشان قشنگ است، اما «ردیّة الاجابة»اند ] یعنی به ندا یا فرمان صاحب خود خوب و زود واکنش نشان نمیدهند [ . 4) بازان دربندی، که کمیابترین و بهترین بازاناند، سَرِشان مانند سَرِ «زُمَّج» (گونهای عقاب؛ رجوع کنید به نویری، ج 15، ص 184) است، گردنی دراز و چشمانی چون شعلة آتش دارند...؛ بیشتر در ایران («بلاد العجم»)، از حوالی همدان تا موصل و مراغه، یافت میشوند ولی کمتر کسی آنها را میشناسد. 5) بازان شروی/ شروینی ] = شروانی/ شیروانی؟ [ ، که در عمل و شکار مانند دربندیاند ولی در زیباییِرنگ و تن و پروبال به دربندی نمیرسند؛ از شکار هیچگونه پرندهای ابا نمینمایند. 6) بازان اِنجازی ] کذا؛ شاید اَبْخازی، منسوب به ناحیة اَبْخاز در مغرب قفقاز [ . 7) حَکوری/ حَکّاری، که بیشتر در «جزیره» ] = بخشهای شمالی ناحیة بینالنهرین [ تا اَخلاط و سرزمین حکّاری ] در جنوب دریاچة وان و در مرزهای کنونی ایران و ترکیه [ یافت میشوند؛ کردها آنها را میگیرند...؛ رنگ آنها بر اثر دود دگرگون میشود.نسوی (ص 83) زیستگاههای بازان را بیشهها، کنار دریاها یا کوههای ترکستان، خوارزم، گرگان، مازندران، دیلمان، گیلان، آذربایجان، دربندِ خَزَران، روم، فارس و کرمان و جز آن ذکر میکند ولی در ص 85 میافزاید که «این اشکرگان مَشتأ مصیف باشند» ] یعنی ییلاق و قشلاق میکنند [ . در طی این مهاجرتها بود که «بازانِگذاری» با دامها و ترفندهای گوناگون صید میشدند. از نظر صیادان، این «بازانِگذاری را فضل ] بود [ بر آشیانی ] یعنی بازانی که در جوجگی از آشیان گرفته و تربیت کرده باشند [ هم به نیکویی و هم به دلیری و هم به تیز پریدن». نسوی (ص 87 ـ 88) چند گونه از این دامها و ترفندها را وصف کرده است، از جمله آنچه در فارس معمول بود: در گذرگاههای شناخته شدة مهاجرت بازان، بازگیر کومهای با سنگ میساخت و سوراخی در دیوارة آن میگذاشت به قدری که میشد دستی با کبوتری را از آن بیرون آورد؛ بامداد و شبانگاه، بازگیر دست و کبوتر را بیرون آورده کبوتر را میجنبانید؛ همین که بازی به طمع گرفتن آن کبوتر فرود میآمد، صیاد دست خود را آهسته زیر میکشید و باز را میگرفت.هر چند شکارِ با باز یکی از سرگرمیها یا ورزشهای حکمرانان و بزرگان ایران قبل و بعد از اسلام بود (نیز رجوع کنید به دنبالة مقاله)، ولی شاعران فارسیگو، که معمولاً به دلخواه آنان یا در وصف پیروزیها و هنرنماییهای آنان شعر میسرودند، به باز و بازداری توجّه خاصی نکردهاند؛ ازینرو، در ادب فارسی اثری که با اشعار عالمانه یا عامیانة عربی دربارة باز و بَیْزَره قابل مقایسه باشد (رجوع کنید به بخش اول همین مقاله) یافت نمیشود. البته، چنانکه گفته شد، ذکر باز و دیگر پرندگان شکاریِ تربیتپذیر در شعر فارسی بسیار آمده است، ولی معمولاً به اشاراتی گذرا (مثلاً اشارات فخرالدین گرگانی، شاعر قرن پنجم، به باز و باشه و غیره در ویس و رامین ، ص 252ـ253 و جاهای متعدد). مبسوطترین قطعه شعر فارسی که اختصاص به باز دارد همانا دوازده بیت از فریدالدین عطّار (قرن ششم) در منطقالطیر اوست (ص 53 ـ 54) که در طی آنها باز از پیوستن به دیگر پرندگان در طلب شاهی آرمانی (سیمرغ) برای پرندگان عذر میآورد و از منزلت ممتاز خود در دربار شاهان اینجهانی لاف میزند وبه خود میبالد که دست شاهان نشیمنگاه اوست. در مورد هنرهای تصویری، هر چند جانوران و صحنههای شکار مایههای مورد علاقة نقاشانی (مینیاتورسازانی) بودند که نسخههای خطی آثاری چون کلیله و دمنه ، شاهنامة فردوسی، خمسة نظامی و جامعالتواریخ رشیدالدین فضلالله را مصوّر میکردند، امّا توجّه ویژهای به باز و شکار با باز پیش از شکوفایی نقاشی صفوی (قرن دهمـ دوازدهم) مشهود نیست. همچنانکه درنقاشیهای مغولی هند در همان روزگار دیده میشود، در نقاشیهای دورة صفوی تصویرهای باز و دیگر پرندگان شکاری آموخته همراه با چهرة شاهان و بزرگان بیشتر به چشم میخورد و هنرمندان، وقتی که موضوعهای خود را جدا از صحنههای شکار یا بدون وابستگی به متن تصویر میکردند، ظاهراً عمد داشتند که بازی را بر دست فلان بزرگ ایرانی یا مغولی بنشانند، چنانکه گویی باز یکی از نشانههای سلطنت یا اقتدار بوده است (برای بحث بازداری در هنر اسلامی رجوع کنید به سعاد ماهر، «البیزرة فیالتاریخ و الا´ثار»).باز دستمایة خوابگزاران نیز بوده است. مؤلف ناشناختة خوابگزاری (ص 106) میگوید: «اگر ] کسی در خواب [ بازی بیند طاعتدار ] = مطیع [ چنانکه هر وقت او را خوانند بیاید، آن پادشاهی بود بیدادگر... از بهر آنکه کار ] باز [ بیداد کردن است بر مرغان و گوشت ایشان خوردن. پس اگر بیند که آن باز از وی بشد و رشته یا ساقش ] کذا؛ ظاهراً سِباقش [ اندر دست وی بماند یا بهری از پر وبالش، آن پادشاهی و خواسته از وی بشود اما بعضی از خواسته اندر دستش بماند». همچنین شاهان یا نزدیکان ایشان در شکارگاه به حرکات باز تفأل میکردهاند. بنابر نوروزنامه (ص 56 ـ 57)، اگر «باز، بی تعبی، سبُک بر دست ] پادشاه [ نشیند و رو سوی پادشاه کند، دلیل آن باشد که وی را ولایتی نو بدست آید، و برخلاف این بعکس ... و چون به چشم راست سوی آسمان نگرد کارهای مُلک بلندی گیرد و چون به چشمچپ نگرد خللی باشد... و چون باز آسوده باشد و به شکارگاه با بازی دیگر جنگ افتد، دشمنی نو پدید آید» (برای دیگر تعبیرات شاهانه رجوع کنید به همانجا، و دربارة تعبیرات «اشکرهداران» از حرکات و سکنات باز رجوع کنید به نسوی، ص 103ـ104).گرچه از بازنامههای عربی و فارسی چنین برمیآید که، به طور کلّی و از لحاظ نظری، هر پرندة شکاریِ روز پرواز یا شب پرواز را میشد با درجات مختلف شکیبایی و ابتکار و کوشش برای شکار یا برای گرفتن پرندگان شکاری دیگر رام و تربیت کرد ولی، در عمل، بازیاران شمار کمابیش محدودی از آنان را برای تأمین منظور خود تربیت میکردند. نسوی (ص 79 به بعد) اینها را شایستة ذکر دانسته است: 1) باز، در اصطلاح او، نام مشترکی است برای انواع و اقسام بازان. 2) باشَه و عَصْفی ] کذا [ . از نظر نسوی (ص 150ـ154) تفاوت میان باشه وباز فقط از حیث جثّه است: «مردم متفقاند که باشه ماده است و عَصْفی نر». عصفی شاید قرائت نادرست یا تصحیف عَقْصی عربی باشد، که دمیری (ج 1، ص 154ـ155) آن را چنین وصف کرده است: «کوچکترین پرندة شکاری... که مانند باشَق است ولی کوچکتر از آن»؛ در کتاب محمدبنمنکلی (ص 152): «نَرِ باشه عَفْصی نام دارد». 3) عقاب: نسوی دو نوع تمیز میدهد: نوعی که «آشیان او در کوهستان بر کمرهای استوار بوَد و نوعی... که در بیشهها آشیان کنند و ایشان را دارْ اَلُه ] لفظاً «عقاب درخت/ درختی» [ خوانند و به قدْ کهتر باشند. «گرچه نسوی (ص 154ـ 155) از عقاب تربیتیافتة فخرالدوله و عقاب خودش سخن میگوید «که آهو گرفتی» ولی، ظاهراً بهسبب دشواری نگهداری و تربیت عقاب، آن را بیشتر «از بهر زهرة او که در شیافِ مَرارات به کار ] میآمد [ و پر و دمش که در تیر به کار ] میبردند [ و چنگالش که از بهر مُرْسَلَة ] نوعی گردن بند [ کودکان چشم زخم را نیک بود» میگرفتند و میکشتند. 4) سُنْقُر (واژة ترکی): «به این دیار نبود، نام ] آن را فقط [ شنیدهام. ] مرا [ گفتند که به درگاه امیرمحمود و امیرمسعود بود و از ترکستان همی آوردند... ظنّ من آن است که سنقر چرغی بزرگ است» (ص 155ـ156). 5) چَرْغ: آن گونة مهاجری را که در کنار دریا گرفته میشد «بَحْری» میگفتند (ص 156ـ 157). 6) شاهین: آن گونة مهاجری از شاهین هم که در کنار دریا گرفته میشد «بَحْری» نام داشت (ص 157ـ 159). 7) یوهه (ص 163ـ164؛ نیز رجوع کنید به شاپکا، ذیل همین واژه). 8) طُغْرُل (واژة ترکی جغتایی): نسوی میگوید که هرگز طغرل ندیده بوده است ولی «در بازنامة سامانیان از طغرل سخن بسیارمیرود و... چنان معلوم میشود که در ماوراءالنهر سامانیان را طغرل بوده است ولی حقیقتی نیست این کار را... شنیدم که از ترکستان شکره پیش فخرالدوله آوردند و گفتند این طغرل است... مثل چرغی سفید بود» (ص 164).چندین قرن پس از نسوی، تیمورمیرزا (ص 56ـ58) نخست «طیور شکاری» را به «زردچشم» و «سیاهچشم» بخش کرده است (بیآنکه اهمیت رنگ ] عنبیة [ چشمان هر گروه را نسبت به مقاصد بازیاران توضیح دهد). چنانکه دیده میشود، تیمورمیرزا واژة «باز» را به عنوان اصطلاح فنی یک جنس یا نوع یا گروه از پرندگان شکاری به کار نبرده است. در فاصلة میان دو بازنامة نسوی و تیمورمیرزا، این واژه، شاید به دلیل ابهام در اشتمال آن به لحاظ پرندهشناسی، از استعمال افتاد (جز در شعر و شاید در برخی گویشهای فارسی و در کُردی و غیره؛ در مورد کردی رجوع کنید به محمد مُکری، ص 24) و واژة ترکی جغتاییِ «قوش» جای آن را گرفت (نیز بسنجید با واژة ترکی قوشچی که جانشینِ بازدار/ بازیار فارسی شد). این نام جدید، که دراصل به معنای «پرنده» به مفهوم اعمّ است، از باز هم مبهمتر بود و، شاید از اینرو، بسیاری از انواع و گونههای قوشها بتدریج به نامهای محلی یا خارجی آنها مشخص و در میان قوشچیها معروف شدند (برای منشأ نامهای جدید رجوع کنید به شاپکا، ذیل هر واژه). نامهای خارجی جدید قوشها بیشتر ترکی (یا مغولی) است، و این احتمالاً تأثیر خاندانهای ترک و مغول و ترکمان را، که تا پایان دورة قاجاریه بر ایران حکومت کردند، نشان میدهد. حاکمان و امیران این خاندانها عموماً عاشقِ شکار بویژه شکار باقوش بودند (رجوع کنید به نسوی، ص 90، 114، که «بازنامة ترکان» را یکی از مآخذ خود ذکر کرده است؛ و تیمورمیرزا (ص 11) که اعتراف میکند که «اهل ترکستان در این فن ] قوشچیگری، قوشبازی [ استادند»).طبقة «زردچشمانِ» تربیتپذیر از نظر تیمورمیرزا شامل این جنسها، نوعها و گونههاست (تنظیم مجدد اینها به گروههای جداگانه از نظر پرندهشناسی از نویسندة این مقاله است):الف) باشَکیان : 1. طَرْلان/ تَرْلان (واژة ترکی) 2. تیقون (واژة ترکی)؛ از توضیحات تیمورمیرزا چنین برمیآید که تیقون نوع مخصوصی نیست بلکه نتیجة آلبینوی جفتگیری دو ترلان سفید است، ازینرو، اهل ترکستان گونهای از آن را «کافوری» و گونة دیگر را «لازقی» مینامند؛ نیز ؛ رجوع کنید به شاپکا، ذیل همین واژه؛ 3. باشه (فارسی) یا قِرْقی (ترکی) . 4. پیقو/ پیغو . 5. شِکْرَه (واژة هندی مأخوذ از فارسی) . («از مرغان شکاری هندوستان است... و در ولایت ایران بسیار کم است»)؛ 6. قِزِل (واژة ترکی، اصلاً به معنی «سرخ»)، گونهای تَرلان (؟) یا Milvus milvus (؟)رجوع کنید به شاپکا، ذیل همین واژه).ب) بیل باقلی (جنس Milvus ) (اصطلاح ترکی؛ در کردی، دَیْشته ماله یا کورکوره نام دارد؛ رجوع کنید به مکری، ذیل همین واژهها؛ به گفتة تیمورمیرزا، هم زردچشم آن هست و هم سیاهچشم).ج) عُقابْدیسان : 1. طُغرل (تیمورمیرزا هم میگوید که هرگز طغرلی ندیده است و فقط شنیده است که طغرل زرد چشم است)؛ 2. سَنج : («مارخور است... زندگی او بسته به گوشت مار است»؛ نیز رجوع کنید به شاپکا، ذیل همین واژه)؛ 3. دَمیردیرناق (واژة ترکی، لفظاً به معنای «دارای ناخنهای/ پنجة آهنین»)، (گونة سیاهچشم آن نیز هست؛ تیمورمیرزا ذکری از فایدة آن در بازداری نمیکند).د) هُما (جنس Gypaحtus ) : (« ] پرندهای است [ بسیار باقوّت که استخوان ران سفید شدة خَرِ مُرده را از زمین بلند میکند و از بلندی بر سنگی میاندازد که استخوان خُرد میشود، بعد... میآید و خُردة استخوانهای او را برچیده میخورد. مشهور است که اگر کسی بداند پرندهای هماست و او را بکُشد، زیاده از چهل روز ] زنده [ نمیماند... مشهور است اگر سایة همای بر سر هر کس بیفتد البته او به درجة سلطنت و پادشاهی میرسد»؛ ذکری از کاربرد آن در بازداری نیست).ه ) بوفْدیسان (رجوع کنید به بوم * ). تیمورمیرزا در مورد بوفدیسان و نسبت آنها با بازداری، گذشته از «شاهْبوف»، فقط ذکری میکند از فایدة بایه قوش/ بایقوش («جغد») (اگر بخواهند شاهین نر را برای شکار چاخْرُق آماده کنند، حتماً باید آن را قبلاً یکی دو بار برای جغدگیری بپرانند. ص 23) و از مرغِ شباهنگ/ مرغِ حق («با ] آن [ شکار توان کرد امّا به... رنج بسیار؛ بدخو و کمپَرِش است لیکن... خیلی پُرنَفَس است»؛ ص 24).گروه سیاه چشمانِ تیمورمیرزا شامل اینهاست:الف) شاهینیان : 1. شُنْقار (واژة مغولی؛ رجوع کنید به شاپکا، ذیل «شُنغار» و غیره؛ ویره، همانجا، این نام را مترادفِ سُنْقُر دانسته است). تیمورمیرزا میگوید که هرگز شنقاری ندیده بود تا اینکه یکی را که به بهایی گزاف در روسیه و به احتمال بسیار از یک باغوحش خریده بودند، در 1284 برای ناصرالدین شاه پیشکش آوردند، و او ] تیمورمیرزا [ ، پس از چندین ماه رنج و کوشش، موفق شد که شنقار را چنان آماده کند که دُرنای بزرگی را از آسمان به زمین انداخت. 2. شاهین و بَحری (به گفتة تیمورمیرزا، «اگر آن را در جوجگی از آشیان بردارند، «شاهین ِاُروم ] =آناطولی [ » است ولی اگر آن را در بزرگی با تور بگیرند، «بحری» خوانده میشود»)؛ 3. بالابان (واژة ترکی ] ؟ [ ، در کُردی، بالاوان / بالِوان ؛ رجوع کنید به شاپکا، ذیل همین واژه)، (ده دوازده گونه است، از جمله، بالابانِ کبیدی ] ؟ [ ، بالابان فارسی، بالابان احمرشام، بالابان بدری ] ؟ [ ، بالابان جبالی، و بالابان لَفیف؛ «این نوع ] اخیر [ را در صورتی که بچة او را از آشیانه بردارند به ترکی «اَیْتَلگی»... و به فارسی «چرخ» میگویند، و اگر از آشیانه پرواز نمود و ] آن را [ با طور ] کذا [ گرفتند، آن را بالابانِ لفیف میگویند»؛ ص 42ـ43)؛ 4. چَرْخ (رجوع کنید به نوع پیشین)، 5. تـُرُمْتـا(ی) (واژة تـرکی). 6. لِیـْل : («بسیار بدخو و بیجرئت است. در شمیرانات و مازندران در باغها بچه میگذارد... شکاری میشود ولی بزحمت و شکار او به زحمتش نمیارزد مگر او را با ترمتای جفتکنی ] یعنی این دو را با هم به سوی صید واحدی بپرانی [ » (شاید از واژة عربی لَیْل «شب» از آنرو که این پرنده شبها شکار میکند رجوع کنید به شاپکا، ذیل همین واژه؛ معیّرالممالک، ص 74، حاشیة 51، و جاهای دیگر)؛ 7. سَنْگَک («بسیار با پیقو شباهت دارد... فرق این است که سنگک سیاهچشم است و پیقو ازرقْ چشم»). 8. دَلیجه/ دَلیچه (واژة ترکی آذری).ب) عُقابْدیسان: تیمورمیرزا هفت هشت نوع عقاب را وصف میکند ولی در زمینة بازداری فقط از دو نوع سخن میگوید: 1. عقاب زرد («یکی را بنده... رسانیدم و بر سر شکارش آوردم»؛ ص 28). 2. عقابِ دو بَرادَر/ بَرار (وجه تسمیه: «مُدام جُفت شکار میکنند». تیمورمیرزا ادعا میکند که «در عربستان یکی را با چرخ قره قوشگیر گرفتم و در عرض چهل روز او را رسانیدم، با او درّاج و پِرِلا ] یا پَرِلا، نوعی مرغابی [ و خرگوش و حُقار ] = حواصیل خاکستری [ گرفتم»).ج) کَرْکَسان: 1. کَچَلْ کرکس، احتمالاً Neophron perenopterus (کاربرد آن در بازداری: درتربیت چرخ برای گرفتن عقاب، باید چرخ را قبلاً به یکی دو کچل کرکسِ نابالغ پرانید). 2. دال (ذکری از کاربرد آن در بازداری نرفته است).د) کلاغ (سیاه) قُوزقون، جنس Corvus (در ترکی آذری، قُزغُن = کلاغ) ، («او را صیادان عرب با تله میگیرند و تعلیم میدهند. در کرمانشاهان ] و غیره [ او را با شاهبوف میگیرند. مثل آن که در دشتی و دشتستان فارس دلیجه را برای گرفتن بالابان و سایر طیور شکاری تعلیم میدهند، در عربستان ] = خوزستان؟ [ کلاغ قوزقون را به همان سیاق تعلیم میدهند»؛ ص 31؛ رجوع کنید به تاورنیه ، ص 373: «چون ایرانیها پرحوصله و خستگی ناپذیرند، گاهی کلاغی را گرفته مثل باز و قرقی به شکارکردن آموخته میکنند»).ه ) آلاگُزْکِنه (جنس Lanius ) : («گنجشکی ] کذا [ است خاکستری رنگ و سیاه که او را به کُردی بازُری و به فارسی آلاگزکنه میگویند». ص 55 ـ56) ولی این واژه ترکی است (شاپکا، ذیل همین واژه)؛ معمولاً کودکان آن را برای گرفتن گنجشک و دیگر پرندگان کوچک تربیت میکنند (مکری، ذیل «بازر» و «بالْزِر»).چگونگی صید پرندگان شکاری سنّتی، بویژه باز، عامل مهمی درتربیتِ بعدی آنها بوده است. از این لحاظ، نسوی سه گونه باز تشخیص میدهد (ص 84 ـ 88): 1. آشیانی، یعنی بازهایی که آنها را در جوجگی «در آن وقت ] که [ زَغَب بر آورده باشند» از آشیانشان برمیدارند؛ اگر جوجهها «در آشیان بمانند تا بزرگتر شوند چنان که باز ایشان را بخواند نزدیک او توانند رفت یا برشاخ درختی توانند نشست، ایشان را در آن حال خالْوَر ] = خالدار [ خوانند». (نسوی سپس ترفند صیادانِ «روم» ] = آسیای صغیر [ را برای فریفتن و گرفتن خالورها با سوت مخصوصی، شرح میدهد). 2. گُذاری، که به هنگام گذار (= مهاجرت فصلی) صید میشوند. 3. وحشی، که آنها را با تلهها و ترفندهای گوناگون میگیرند (نسوی چندگونه از دامها، از جمله به وسیلة دِبْق، را وصف میکند). به عقیدة او، آشیانیان، که «پروردة خانه باشند، با مردم گستاخ باشند که طعمه از دست مردم خورده باشند نه از مادر خویش، لیکن بسیار حریص و دلیر نباشند بر صید»؛ «بازانِ گذاری را فضل باشد بر آشیانی، هم به نیکویی و هم به دلیری و هم به تیز پریدن». تیمورمیرزا فقط دوگونه در نظر گرفته است: «آشیانی» و «توری» (یعنی پرندگان وحشی بالغ که با تور یا دامهای گوناگون بگیرند). او مزایا و عیوب بیشتر انواع پرندگان شکاری تربیتپذیر را بتفصیل ذکر میکند.طبقهبندی پرندگان شکاری به «زردچشم» و «سیاهچشم»، که به خودی خود عملاً بیهوده مینماید، از این روی اهمیت دارد که، در مورد پرندگان شکاری سنتیِ معمول در بازداری، رنگ عنبیّه چشمهای آنها ملازم است با ویژگیهای طبیعی دیگری مانند درازی نِسبی بالها، نیرومندی بدنی، کارآیی در شکار، و شیوة فِطری و طبیعی آنها در شکار. همچنانکه وصف تیمورمیرزا نشان میدهد، طبقه «زردچشمان» شامل باشَکیان نیز هست که پرندگانی هستند دارای بالهای گِرد، نسبتاً ستبر ، کوتاه و سنگین که در وقت پرواز کمتر کشیده میشود؛ تیزپروازند ولی بلندپرواز نیستند، یعنی فقط تا آنجا در هوا اوج میگیرند که بتوانند جانور دونده یا پرندة پَسْتْ پروازی را کشف کنند. در این مرحلة اکتشاف میتوانند مدت مدیدی به اصطلاح «بال بازْرَوی» کنند. پس از کشف طعمه، با بالزدنهای سریع آن را در ارتفاع کم دنبال میکنند و با چابکی و حیلهگری غریزی خود در شکار (که طاقت پرواز و نیرومندی بدنیِ کمترِ آنها را جبران میکند) طعمه را «پنجه میکُنند». ازینرو، این شکاریانِ زردچشم را به طور سنتی برای شکار پرندگان پست پرواز (قرقاول، کبک، هوبره) یا جانوران نسبتاً کوچک (خرگوش، آهوبچه و غیره) تربیت میکردند. شاهینیان طبقة «سیاهچشمان» بالهای بلند و سبک و نسبتاً نازک دارند که در پرواز سخت گسترده و کشیده میشود. حرکاتشان تند و پرتوان است. میتوانند در پرواز بتندی تغییر جهت بدهند و حتی بخوبی در جهت مخالفت باد بپرند. بلندپروازند و در هر ارتفاعی طعمة خود را در بالا دنبال میکنند و سپس، در لحظة مناسب، با بالهای تقریباً بسته، گلولهوار به طور عمودی بر روی طعمه میافتند یا به یک حمله آن را میگیرند یا با حملات و ضربات مکرّر نوک و پنجه و سینه طعمة مُقاوم را از پای درمیآورند و نیمه جان به خاک مینشانند. لذا این شکاریان سیاهچشمِ پرتوان و پرنفَس و دلیر و بیباک و به اصطلاح «کلانگیر» را به طور سنتی برای گرفتن یا به خاک افکندن پرندگانِ بلندپرواز (دُرنا، کبوتر، و پرندگان آبزی بلندپرواز چون غاز و مرغابی وحشی، و غیره)یا برای متوقّف ساختن (چشمبستن، کورکردن) جانورانی به بزرگی آهو و گورخر تربیت میکردند (نیز رجوع کنید به به سلسله مقالههای تاجبخش، بویژه ش 24، ص 26ـ30).شیوههای تربیت پرندگان شکاری عمدتاً مشروط به دو عامل بوده است: از سویی، ویژگیهای طبیعی و ذاتی هر جنس یا نوع پرنده و، از سوی دیگر، چگونگی دستیابی به آن (آشیانی، توری). برخی از بازیاران یا بازنامهنویسان در عمل ترجیح دادهاند که شیوههای تربیت شکاریان را دستهبندی نکنند، بلکه شیوه و «فوت و فن» تربیت هر نوع و گاهی حتی هر گونه از آنها را جداگانه بیان کردهاند، بویژه باتوجه به نوع شکاری (مثلاً آهو یا درنا) که میخواستند پرندهای را برای گرفتن آن «آمُخته» سازند. ازینرو، عملیات «تربیتی» گوناگونی که در بیزرة تازیان و در قوشبازی قدیم اروپایی (در قرون وسطی) کمابیش معمول بوده است ــ از قبیل رامکردن، گرسنه نگهداشتن، پلکدوختن، با طعمه مصنوعی آشناکردن، «به خویشتن خواندن» ــ در صورت لزوم و به اندازههای مختلف توصیه شده است. نسوی (ص 96) مسئلة تربیت باز را چنین خلاصه میکند: «باز را فراهت و مهارت و تأدیب آموختن وبه مرغان خُرد و بزرگ گیراکردن و دیگر پیشهها یاد دادن، بعضی از آن ] از استادان [ توان آموختن و بهری از تجربه درست توانکردن و بهری خود از اشکرگان یاد توان گرفتن در میان کار».بازداری سابقهای بسیار قدیم دارد. تا جایی که به ایران، به معنای گستردهتر باستانی آن، برمیگردد، اشارات افسانهای و برخی شواهد تاریخی حکایت از این میکنند که شکار با باز (و سگ) سرگرمی و یا ورزش مورد علاقة خاص حکمرانان و بزرگان در ایران پیش از اسلام بوده است. بنا بر افسانهای که فردوسی (ج 1، ص 36) نقل کرده است، تهمورث، از شاهان اساطیری ایران، نخستین کسی بود که باز، شاهین، یوز و سیاهگوش را برای شکار رام کرد. در یکی از الواحی که در بینالنهرین باستان کشف شده و راجع به روزگار استیلای هخامنشیان در سرزمین بابِل است، منظور از آن صاحبمنصبی که «متصدی پرندگان شاه» خوانده شده به احتمال بسیار بازدار شاه بوده است (و نه به معنای متصدی پرندگان خوراکی مطبخ سلطنتی؛ ) تاریخ ایران کیمبریج ( ، ج 2، ص 579ـ580). فردوسی (ج 7، ص 340 و بعد) گزارشی نیمهافسانهای (یا بسیار اغراقآمیز) نیز از حَفْلة، (بزمِ) شکار شگرفی دارد که بهرامِگور (= بهرام پنجم ساسانی) برپا کرد، شامل بازدارانی که «یک صد و شصت باز و دویست چرخ/ چرغ و شاهین» با خود میبردند. بزم شکارِ شگرفِ همانندی را خسروپرویز (= خسرو دوم ساسانی) «بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند از او پیشتر در جهان»، شامل «پانصد بازدار» که (علاوه بر باز ] ؟ [ )، واشه/ باشه، چرغ و «شاهینِکار» (= تربیت شده) با خود داشتند (ج 9، ص 211 به بعد). به همان بهرامِگورِ شگرفْ کردار چنین نسبت داده شده است (به گزارش قلقشندی، ج 2، ص 63) که او نخستین کسی بود که یُؤیُؤ/ جَلَم (گونهای تُرمتای) را برای شکار تربیت کرد. برخی اسناد و گزارشهای تاریخی نیز اشتیاق شاهان و اشراف ساسانی را به شکار و بازداری تأیید میکند، مثلاً در زمرة خدمتکاران دربار انوشیروان (= خسرو اوّل) شماری بازدار و شخصی با مقام «نخچیرْبَذ» (= میرشکار) وجود داشت (رجوع کنید به کریستنسن، ص 395؛ ترجمة فارسی، ص 417؛ نیز رجوع کنید به جاحظ، ج 1، ص 140، که مینویسد: «شاهان فارس همانا ] همه [ شیفتة شکار بودند اما فقط بهرامگور نزد عوام به این ] شیفتگی [ مشهور شده است»). نظر به اهمیت باز و برخی دیگر از پرندگان شکاری، ابتکار در تربیت آنها برای شکار را در افسانهها و روایتها به بزرگانی نسبت دادهاند؛ مثلاً، به گزارش قلقشندی * (ص 63)، نخستین کسی که باز (ص 57ـ 58) و شاهین (ص 59ـ60) را برای شکار تربیت کرد «قسطنطنین پادشاه روم» بود، و نخستین کسی که ] در میان تازیان [ به صَقْربازی پرداخت الحارثبنمعاویةبنکنْدَة الکنْدی بود ولی مسعودی (چاپ پاریس، ج 2، ص 279ـ280)، که قلقشندی ظاهراً داستان تربیت بازان را از او گرفته است، از گفتة «اهل درایت به اخبار شاهان این جهان» نقل کرده است که «بطلمیوس جانشین اسکندر» نخستین کسی بود که بازهایی به دست آورد و با آنها بازی کرد و آنها را تربیت کرد. باز و جز آن طبعاً پیشکشهای گرانبهایی نیز برای شاهان و بزرگانِ علاقمند به بازداری به شمار میرفته است. فردوسی (ج 7، ص 340) حکایت میکند که هدایای گرانبهای خاقان چین به بهرامگور شامل طُغرلی نیز بود که در چشم بهرام از دیگر هدایا گرانبهاتر مینمود. مسعودی (همان، ص 37ـ 38؛ چاپ بیروت، ج 1، ص 226ـ227) دربارة تربیت و اهدای عقاب میگوید که نخستین کسانی که به تربیت عقاب پرداختند «اهل مغرب» (یعنی مغرب جهاناسلام، شامل اندلس) بودند و، سپس، داستان عقاب آموختهای را نقل میکند که قیصرروم برای کسری' (انوشیروان؟) هدیه فرستاد و به او نوشت که «کار عقاب بیش از کار صَقْر است که ] توانایی [ صید آن ] یعنی صقر [ مایة شگفتی او ] = کسری [ شده است».در ایران دورة اسلامی نیز ورزش یا تفریح پُرهزینة شکار با باز و یوز کماکان سرگرمی محبوب امیران و بزرگان مملکت بود. اعتبار و رونق چنین ورزشی به این سبب نیز بود که خلفای عرب در بغداد و والیان ایشان، پس از اینکه با ایرانیها و اقوام دیگر تماس یافتند، اشتیاق و ولع شدیدی به «بَزْدَره»/ «بَیْزَرَه» پیدا کردند (برای علاقة مجدّد خلفای عباسی و اموی و اکابر مسلمان به شکار با باز، و نیز برای اشتقاق واژههای معرّب باز و بیزره ، رجوع کنید به بخش اول همین مقاله). تأثیر شمار نسبتاً زیادی از اصطلاحات معرّبِ راجع به بازداری از تأثیر ایرانیان بر بیزره عرب حکایت میکند. مثلاً، علاوه بر باز / بازی و بیزره / بزدره ، شاهین (جمعِ آن، شواهین)، صَقْر (که در عربی نامی است اعمّ که به همة پرندگان شکاری جُز انواع عقاب و نَسْر اطلاق میشود ] رجوع کنید به نویری، ج 10، ص 195 [ ، و هم، به صورت جمع، صُقور، به شکاریانِ سیاهچشم ] رجوع کنید به معلوف، ص 102 [ و نیز شَرق از فارسی چَرخ / چَرْغ / چَغْر ، باشِق از باشه / واشه ، زُرَّق از جُرَّ (ک)، بَیْدَق (نوعی باز ) از پیاده ؛ کوهیّ (جمعِ آن، کَوْاهی ؛ = زُرّق ] ؟ [ ، دَسْتَبان (دستکش بازداران) از دَسْتْبان (رجوع کنید به اذکایی، ص 6ـ7، شاپکا، ذیل این واژهها. نامهای بــاز و بازیار و اصطلاحاتی دیگر راجع به بازداری در زبان آرامی و ارمنی نیز مأخوذ از ایران است؛ رجوع کنید به ) تاریخ ایران کمبریج ( ، ج 3، بخش 1، ص 497).شواهد فراوان ادبی و تاریخی در منابع فارسی نشان میدهد که سلاطین و بزرگان سلسلههای متوالی تُرک و مغول در ایران (بویژه غزنویان، سلجوقیان و اتابکان)، همچون خلفای عرب، ولعی به بازداری و، به طور کلّی، شکار داشتند و این شاید بازماندهای از زندگانی شبانی و صحرانشینی جامعة پیشینِ نیاکان آنها در آسیای میانه بود که شکار با باز وسیلهای برای معیشت ارتزاق آنان به شمار میرفت (رجوع کنید به موزِر ] متن اصلی، ص 63؛ ترجمة فارسی با اختلافاتی، ص 36 [ که در 1885 گزارش کرده است که قرقیزهای دشتهای آسیای میانه بازداری را به صورت علمی درآورده بودند و قرقیز چادرنشین، هر قدر هم که مستمند بود، باز یا باشهای داشت که حاضر نبود بفروشد).نظر به اهمیت باز و بازداری، جای شگفتی نیست که گرفتن باز و امثال آن، چه برای تربیت چه برای فروش، بتدریج به صورت فعالیت یا پیشة پرسودی درآمده باشد. یکی از قدیمترین اشارات به این پیشه در ایران گزارش مؤلف ناشناختة حدود العالم (ص 24) در قرن چهارم است که در «جزیره»ای ] در حقیقت، شبه جزیرهای [ در «دریای خَزَران» به نام دَهِستان سَر، واقع در برابر ناحیة ساحلی دهستان قدیم، «اندکی مردم است ] که [ صیادانِ بازند و حواصل و ماهی» (نیز رجوع کنید به گزارش مسعودی دربارة باز سفید). رشیدالدین فضلالله، (ج 2، ص 1097ـ1101)، وزیر غازانخان (حک : 694ـ703)، وجود شبکة وسیعی مأمور گرفتن «شِکَرَه» (پرندة شکاری) و یوز برای ادارة مرکزی قلمرو ایلخانان پیش از غازانخان را گزارش کرده است. «قوشچیان» (از ترکی مغولی قوش، «پرنده») و «پارسچیان» (از ترکی مغولی پارس / بارس ، «یوز») وابسته به حکومت در هر ولایتی باز و یوز میگرفتند و به «امرای قوشچی و پارسچی» تحویل میدادند. این صیّادانِ باز و یوز، به عنوان عمّال دولت، «یَرلیغ * » (پروانه) در دست داشتند و، علاوه بر «جامَگی» (مواجب)، وجوهی برای «عَلَفِه و علوفة» خرانشان و خوراک جانورانی که مفروضاً میگرفتند برای آنان مقرّر شده بود. با اینهمه، به سبب اهمال و بیمبالاتی حکومت مرکزی، اینان بتدریج غارتگران و راهزنان بیپروایی شدند که به روستاییان برای اخذ خر و علوفه و مرغ و جز اینها (اسماً برای طعمة آن جانوران شکاری که گرفته بودند ولی در واقع برای خودشان) ستم میکردند و زور میگفتند و «در راه هر که را میدیدند میغارتیدند». برای ترساندن مردم محل، «بعضی رؤسا و کدخدایان ولایت را، به هر بهانة مختصر، ریش میتراشیدند»؛ حمایت «فتّان» (آشوبگر، اوباش)های محلّی را هم جلب میکردند و به ضرب چوب و چماقِ اینان هر کاری را که میخواستند با «حکّام و ارباب و رعایا» پیش میبردند. دیگر اینکه شمار واقعی بازها و یوزهایی را که میگرفتند دغلکارانه از مقامات حکومتی پنهان میکردند، چنانکه اینان همیشه جانور شکاری کم داشتند. این وضع چندان بیحساب و پرسود شده بود که هر بیسروپایی که بازی یا یوزی میگرفت (یا میخرید) وسوسه میشد که در خواست یرلیغ کند تا وانماید که «جانوردار است یا تَرخان ] نزد مغول، شاهزاده یا بزرگی که از برخی مزایای موروثی برخوردار بود [ ... و بر مردم زور و زیادتی کند و مواجب و علفه و علوفه گیرد». در نتیجه سیاست کلّیِ غازانخان برای اعادة نظم و آسایش و آبادانی در قلمرو خود، مقرّرات سختی نیز برای حفظ روستاییان و دیگر مردم از ستم و زورگویی این صیادان بیمروّت وضع کردند. قانون جدید شمار کافی جانورانی را که میبایست سالانه از ولایات بیاورند هزار باز و سیصد یوز مقرّر کرد؛ به «امـرای قوشچی و پارسچی» دستور داده شد که در هر ولایت اشخاص صلاحیتدار را تعیین کنند تا جز اینان کسی نتواند خود را قوشچی وانماید؛ برای هر شخص لایقی که بدین سان معیّن میشد یرلیغی ممهور به «آلتون تَمغا * » (در مغولی به معنای «مُهرِزرّین») صادر میشد که در آن، به نسبتِ شمار بازان و یوزانِ «آموخته» و «ناآموخته» ای که میآورد، «وجوه» او، شامل «وجوه» برای تهیة «مایحتاج و طعمه در مقام و راه و اولاغ» معیّن شده بود؛ و فرمان داده شد که این تدابیر و انتصابات جدید را در هر ولایتی «ندا زدند». در مـورد قوشچیانی که ملازم «پادشاه اسلام» بودند، «مواجب ایشان و طعمة جانورانی ] را [ که در اهتمام هر یک بود» دقیقاً برآورد کرده بودند و سالانه از طریق «مُقدَّمِ» ایشان با «زرِنقد» از خزانه میپرداختند. به هنگام «قوشلامیشی» (در مغولی به معنای ییلاق قشلاق کردن) براتهای آلتون تمغا برای خوراک جانوران شکاری و علوفة اسب و اُلاغ و دیگر مایحتاج ایشان صادر میشد تا ایشان دیگر مجبور نباشند در طی راه تقاضای دیگری از مردم بکنند. با اینهمه، پس از اعلام این تدابیر جدید، در اوایل، یکی دوبار گزارش اجحاف «امرای قوشچی» رسید؛ ایلچی معتبری برای تحقیق فرستادند و، پس از اثبات جُرم، هر خاطی را «هم آنجا در میان ولایت... هفتاد و هفت چوب زدند». به گزارش رشیدالدین، در نتیجة این تدابیر، مأموران «بی زحمت هر سال یک هزار جانور و سیصد قِلاده یوز میآورند و میسپارند». بعید مینماید که این مقررات سخت پس از غازانخان و وزیر با تدبیرش باقی و مرعی مانده باشد.شکار با باز و یوز سرگرمی پُر هزینة افراد طبقة حاکم یا طبقة ممتاز بود و حال و فعالیت یوزگیران و بازگیران نیز، همچون حال و کار و بار بازداران و یوزداران، تابع فراز و نشیب اوضاع اجتماعی، اقتصادی و زندگانی حاکمان بوده است. با استقرار سلسلة صفوی در ایران (905ـ 1148) که پس از حملات ویرانگر ترکان و مغولان ثبات و نظم و آرامشی نسبی در ایران برقرار کرد، به شهادت سیاحان و فرستادگان خارجــی متعدّد، شکار و بازداری نیز در دورة صفوی رونق گرفت. شاه عبّاساوّل که مانند پدربزرگ خود، طهماسب اول، شیفتة بازداری بود، شاید بزرگترین احترامی را که تاکنون به یک باز گذاشته شده باشد در حق بازِ محبوب خود (که لقب «بازِ لَوَند» به آن داده بود) مرعی داشت: در 1001، به هنگام شکارِ شاه در نزدیکی نطنز، این باز در تعقیب کبکی، که از بیم جان خود را به درون چاهی افکند، در آب افتاد و، ساعتی پس از آنکه بزحمت او را از ته چاه درآوردند، مُرد. شاه، که از مرگ این باز بسیار غمگین شده بود، به والی نطنز دستور داد که مقبرهای کوچک ولی نمایان بر فراز کوهی، که مشرف بر نطنز بود، بسازد (این مقبره هنوز باقی است؛ دربارة این مقبره و تفصیلات تاریخی این واقعه رجوع کنید به عباس اقبال، ص 295 ـ 299). به گزارش شاردن ، سیاح و بازرگان فرانسوی، سازمان شکار شاهعباسدوّم (حک : 1052 ـ 1077) شامل هشتصد باز بود (به نقل شوبرل ، ج 3، ص 58؛ نیز رجوع کنید به وصف تاورنیه، ص 372 ـ 373 از سازمان قوشخانة شاه صفی (حک : 1038ـ1052) در کنار زایندهرود، با بیش از هشتصد پرندة شکاری و «مجسمه» های جانورانی چون آهو و گراز و گورخر برای تربیت قوشها به صید اختصاصی اینها).برخی از شاهان وشاهزادگان و بزرگان سلسلة قاجاریه (حک : 1193ـ1344) نیز به شکار و بازداری عشق مفرطی داشتند، که اشاراتی به آن در منابع محلی معاصر (از جمله، «خاطرات شکاریّه» مسعودمیرزا ظلّالسلطان و دوستعلی معیّرالممالک) و گزارشهای ناظران خارجی یافت میشود. سرهنگ دروویل فرانسوی (1819؛ ج 2، ص 61ـ63؛ ترجمة فارسی، ص 222)، که به مأموریت نظامی به ایران آمده بود (1812ـ1813)، شکارهای با بازِ فتحعلیشاه و ولیعهد را وصف کرده است؛ از جمله میگوید: «ایرانیها عشق مفرطی به شکار دارند؛ ازینرو، بزرگان مملکت هفتهها و حتی ماهها به شکار میگذرانند... شکار، چه شکار پرندگان چه شکار دوندگان، همیشه سواره انجام میگیرد. شکار پرندگان فقط با باز/ قوش است و در جهان کشوری نیست که ] در آن [ این پرندگان را به خوبیِ ایرانیانِ تربیت کنند.» شوبرل (ج 3، ص 57ـ60) نیز از همان روزگار فتحعلیشاه چنین گزارش میکند: «همة اعیان باز و باشه و دیگر پرندگان شکاری برای شکار نگه میدارند و رویهمرفته، ایرانیها از سگ در شکار کم استفاده میکنند زیرا سگ را نجسترینِ جانوران میدانند؛ ازینرو، پرندگان شکاری را به جای سگ به کار میبرند... قوشهای خود را به درجة اعلای فرمانبرداری میرسانند، بویژه آن نوعی را که چَرْخ مینامند... چرخ را برای شکار آهو... با زحمت و دردسر بیحد تربیت میکنند». فرایر میگوید که در زمان او ] یعنی در دورة سفرهایش به ایران، 1672ـ1681 [ هر یک از این چرخها از یکصد تا چهارصد لیرة انگلیس ارزش داشت.مارکهم (ص 391ـ392) از عشق محمدعلیمیرزا (برادر ناتنی عباسمیرزا و والی کرمانشاهان) به شکار هوبره و آهو و خرگوش در درّهها و دشتهای کرمانشاهان سخن میگوید و چنین میافزاید: «شکارگر ایرانی چرخ را، که به دلیری و بیباکی مشهور است، بسیار خوب تربیت میکند. چرخ را معمولاً به هوبره یا آهو میپرانند. شاهین و بحری را هم پیش از رواج سلاحهای گرم میپراندند، ولی اکنون این دو فقط در قوشخانههای سلطنتی یافت میشود... قوشها و سگان تازی را برای همکاری در شکار آهو تربیت میکنند: وقتی که قوش را می پرانند، قوش مستمراً و نزدیک زمین آهو را دنبال میکند و چندین بار خود را به سر آهو میزند و بدین سان به سگ تازی فرصت میدهد که خود را به آهوی بیچارة ترسان برساند. تیزدوندگی آهوی زیبا چندان است که کمتر سگی میتواند بیکمک قوش به او برسد».در دورة ناصرالدین شاه قاجار (حک : 1264ـ1313)، محبوبیت و استعمال فزایندة تفنگهای شکاری نو بتدریج جانشین قوشچیگری سنّتی شد. هر چند این شاهِ شکارپرست از شاهزادة قاجار، تیمورمیرزا حسامالدوله، که شکارگر و قوشبازی حرفهای بود، درخواست میکند که بازنامة جدیدی برای او بنویسد، ولی در سفرنامهها و خاطرات خود از هنرمندی و مهارت خود در شکار با قوش لافی نمیزند و پسرش، ظلّالسلطان (ص 354)، که عاشق شکار با تفنگ بود، حتی «قوشچیگری» یا «قوشبازی» را خوار میدارد. عامل دیگر در بیرونقی و انحطاط فزایندة بازداری در دورة قاجاریه هزینة گزاف شغل شاقّ نگهداری و تربیت درست باز بود (رجوع کنید به پولاک ، ] بخش 1، ص 181؛ ترجمة فارسی، ص 129 [ که در 1865 نوشته است که در آن روزگار «نگهداری یک قوش سالی حداقل صد دوکات ] در ترجمة فارسی، صد تومان؛ هر دوکات معادل 56 ر3 گرم طلا [ ، هزینه داشت»)، و این با دولت و ثروت سریعالزوال سلاطین و اعیان قاجار ناساز بود. اما، همچنانکه برخی ناظران خارجی ذکر کردهاند (مثلاً پولاک، همانجا؛ دالمانی ، ج 4، ص 230؛ ترجمة فارسی، ص 1080)، بازداری بـه عنوان نشانة اشرافیّت و بزرگی در میان برخی خوانین (بویژه کُرد و لُر) و برخی اعیان و اشراف تجمّلپرستِ خوشگذران باقی بود. دالمانی در 1907 مینویسد که این گونه خوانین و اشراف « فقط برای خودنمایی، برای هر قوشی یک خادم/ قوشچی نگه میدارند نه برای اینکه از آن قوش مواظبت کند بلکه برای اینکه وقتی آهنگ شکار میکنند خیل خَدَم و حَشَم خود را بزرگتر جلوه دهند» (دالمانی ضمناً ذکر میکند که در آن زمان یک قوش تربیت یافته لااقل 15 تومان و گاهی پنج شش برابر این قیمت داشت ] ج 4، ص 229 [ ).دشواری و پُر هزینگی شغل بازداری ناشی از کارِ گرانِ حفظ تندرستی یا درمان بیماریهای متعدد «عزیزملوک» (اصطلاح صاحب نوروزنامه برای باز شکاری) نیز بود. بازنامهها شامل فصلهای مشروحی دربارة برنامة غذایی و حفظ صحّت و نشاط و کارآیی بازان و درمان بیماریهای آنهاست. چنانکه از نوشتههای مؤلفان ما برمیآید، تشخیص بیماریهای بازان عمدتاً از روی «علامات» بیماریها (مثلاً علامت سَردرد:« ] باز [ نَفَس بسیار زند و از بینیش آب ریزد»؛ نسوی، ص 125) و یا معاینه (مثلاً برای یافتن شپشه یا پرهای شکسته) انجام میگرفت. همچنانکه در طب پیشگیری معمول است، به برنامههای غذایی مناسب برای پرندگان شکاری گوناگون، به احتیاط لازم در دورة «کُریز» (پَر ریختن و تو لَک رفتن پرندگان)، به رعایت میانهروی و عقل سلیم در «کار فرمودن و حمل کردن و طعمه دادن» آنها دقتِ بسیار میشد (نسوی، ص 107، افسوس میخورد که «مردم از غایت بیانصافی میخواهند که باز خرچال ] = هوبره [ و کُلنگ ] = درنا [ و مالِکی ] = مالِکالحزین، بوتیمار [ و مانند این بگیرند و به باشه... و چرغ و شاهین... خواهند آهو بگیرند»). بازیاران، همچون طبیبان، بیماریهای درونی و بیرونی و همچنین صدمات و زخمهای اتفاقی را تشخیص میدادند (مثلاً نسوی، ص 111ـ150، بیش از سی بیماری و درمان آنها را شرح میدهد، از جمله زکامهای گوناگون، نَزله، سردرد، آب سیاهچشم، سفیده در چشم، ناخُنه در چشم، شبکوری، کَری، نَفَستنگی، نزاری، نفْخ، تُخْمَه (= سوءهاضمه)، کِرم شکم، نقرس، خوره، شپشه، سستیِبال، و زخمهای گوناگون). برای درمانْ بسیاری از موادّ دارویی، به صورت قرص، شیاف، مرهم، گَرد، و غیره، تجویز میشد که در اصل اختصاص به درمان آدمیان داشت و بر روی آدمی آزموده شده بود. «جرّاحی صغیر» ، فصد، و داغ کردن (به عنوان «آخِرالدواء» در برخی موارد زکام و غیره) نیز مصداق پیدا میکرد. در مداوا از داروهای ساده ومرکّب استفاده میشد: ساده («مُفرد») مانند خون هُدهُد (برای درمان آب سیاهچشم، نسوی، ص 127) و گوشت توله سگِ هنوز چشم باز نکرده (به عنوان داروی خوراکی تَنگیِنفَس، ص 131)؛ مرکّب مانند مخلوطی از تخم کوبیدة لاکپشت و دلِخُردکردة بُز (به عنوان داروی خوراکی سودمند برای نزله، ص 122) یا مخلوطی از دانههای کوبیدة شِبِت، کرفس، بنگ، تُرب و رازیانه (در حُقنهای برای درمان نزله؛ همانجا).برای توجیه این همه مشقّات پیشة بازداری، نسوی (ص 106) میگوید: «باز را از فرزند خود دوستتر باید داشت» و (از قول بازیار معروفی خطاب به فرزند خود) «این باز تو را بهتر است از پسرت از بهر آنکه پسرت تو را باید داشتن و تو را و پسرت را این بازمیدارد».منابع: پرویز اذکائی، «باز و بازنامههای فارسی»، هنر و مردم ، بخش 1، ش 15، (1356 ش)؛ درکِ ا. اسکات و دیگران، پرندگان ایران ، تهران 1354 ش؛ عباس اقبالآشتیانی، «قبر بازلوند»، مهر ، سال 7، ش 5ـ6، (1321 ش)؛ هانری رنه دالمانی، سفرنامه از خراسان تا بختیاری ، ترجمة علیمحمد فرهوشی، تهران 1335 ش؛ محمدحسینبن خلف، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران 1361 ش؛ ادوارد یاکوب پولاک، سفرنامة پولاک ، ترجمة کیکاووس جهانداری، تهران 1361 ش؛ هاشم تاجبخش، «پرندگان شکاری»، شکار طبیعت ، ش 24 (آبان 1340 ش)، ش 26 (دی 1340 ش)، ص 26 و بعد، ش 27 (بهمن 1340 ش)، ص 44 وبعد، ش 31 (خرداد 1341 ش)، ص 38 و بعد، ش 32 (تیر 1341 ش)، ص 36 و بعد؛ ژان باپتیست تاورنیه، سفرنامة تاورنیه ، ترجمة ابوتراب نوری، چاپ حمید شیرانی، اصفهان 1363 ش؛ عمروبنبحر جاحظ، کتابالحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر 1965ـ1969؛ حدودالعالم منالمشرق الیالمغرب ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1340 ش؛ تیموربنحسنعلی حسامالدوله، بازنامة ناصری ، تهران 1285؛ خوابگزاری ، چاپ ایرج افشار، تهران 1346 ش؛ گاسپار دروویل، سفر در ایران ، ترجمة منوچهر اعتماد مقدم، تهران 1367 ش؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوان الکبری ، قاهره 1970؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ ...، چاپ بهمن کریمی، تهران 1362 ش، 2 ج؛ مسعودمیرزا ظلّالسلطان، تاریخ سرگذشت مسعودی ، تهران 1363 ش؛ محمدبن ابراهیم عطار، منطقالطیر ، چاپ صادق گوهرین، تهران 1365 ش؛ فخرالدین اسعدگرگانی، ویس و رامین ، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران 1337 ش؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه ، چاپ Bertels و دیگران، مسکو 1963ـ1971؛ احمدبن علی قلقشندی، صبحالاعشی ، ج 2، قاهره 1963؛ آرتور امانوئل کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان ، ترجمة غلامرضا رشیدیاسمی، تهران 1351 ش؛ سعاد ماهر، «البیزره فی التأریخ و الا´ثار» در مؤتمرالصداقة الدولی للبیزره (ابوظبی 1976)؛ ظهیرالدین مرعشی، تاریخ گیلان و دیلمستان ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1364 ش؛ علیبن حسین مسعودی، مروجالذهب ، چاپ شارل پلا، بیروت 1965ـ1979؛ همان چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس 1861ـ1877؛امین معلوف، معجمالحیوان ، قاهره 1932؛ دوستعلی معیرالممالک، وقایع الزمان (خاطرات شکاریه)، چاپ خدیجه نظاممافی، تهران 1361 ش؛ محمد مکری، فرهنگ نامهای پرندگان در لهجههای غرب ایران ، تهران 1362 ش؛ محمدبنمنکلی، کتاب أُنس المَلابوَحش الفلا ، چاپ صادق آئینهوند، چاپ استنسیل، ] دمشق ؟ [ 1987؛ هنری موزر، سفرنامة ترکستان و ایران: گذری در آسیای مرکزی ، ترجمة علی مترجم، تهران 1356 ش؛ علیبناحمد نسوی، بازنامه ، چاپ علی غروی، تهران 1354 ش؛ نوروزنامه ، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1312 ش؛ احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایةالارب فی فنونالادب ، قاهره 1923ـ1955؛ پاول هرن و هاینریش هوبشمان، اساس اشتقاق فارسی ، ترجمه و چاپ جلال خالقی مطلق، ج 1، تهران 1356 ش،H. R. d`Allemagne, Du Khorassan au pays des Backtiaris , Paris 1911 ; The Cambridge History of Iran , Cambridge, vol. 3, 1968; Arthur E. Christensen, L ص Iran sous les Sassanides , Copenhagen 1944; Gaspard Drouville, Voyage en Perse pendant les annإes 1812-1813 , St. Petersburg 1819; F. Hدe and R. D. ـtchإcopar, Les oiseaux du Proche et du Moyen Orient ..., Paris 1970; Clements R. Markham, A general sketch of the history of Persia , London 1874; Henry Moser, ، travers l`Asie centrale ..., Paris 1885; Jacob Eduard Polak, Persien, Das Land und seine Bewohner , Leipzig 1865; Ulrich Schapka, Die persischen Vogelnamen , Ph.D. dissertation, Julius- Maximilians-Universitجt, Wدrzburg 1972; Frederic Shoberl, Persia... , London 1821-1825; Zand-a ¦ ka ¦ sih: Iranian or Greater Bundahiی , ed. and tr. Behramgore Tehmuras Anklesaria, Bombay 1956.تکملة 3. دوغانجی، اصطلاح ترکی برای بازیار/ بازدار یا قوشچی، از واژة دوغان (در ترکی قبچاق، توغان ؛ رجوع کنید به التحفة الزکیّة فی اللّغة الترکیّة ، ص 260) به معنای باز یا قوش و، در استعمال عام، هر گونه پرندة شکاری. واژة فارسیِ بازدار نیز غالباً به جای دوغانجی به کار میرفت.در دوران عثمانی، از قرن هشتم به اصطلاح «دوغانجی» به همان معنایی که در قرنهای بعد به کار رفته است، برمیخوریم (رجوع کنید به ویتک ،دورة 54، ص 240؛ دورة 57، ص 103؛ دربارة «دوغانجی چفتلیگی» ] مزرعة دوغانجی [ ، رجوع کنید به اینالجق، ص 10).بازداری (یا قوشبازی)، که ورزش سنّتی مورد علاقة دربار عثمانی بود، سازمان وسیعی یافت. دوغانجیهایی در «اَندرون * » و «بیرون * » دارالخلافه و در ولایات بودند. دوغانجیهای «اندرون» به سرپرستی «دوغانجیباشی»، و در «اودا» (اطاق، حجره)های مختلف بودند، و در شکار و قوشبازیهای سلطان همراه او میرفتند. شمار ایشان بر حسب میزان علاقه و شوق سلطانِ وقت به قوشبازی تغییر میکرد (نُه تن در 883، چهل تن در اوایل قرن یازدهم رجوع کنید به اوزون چارشیلی، ص 421ـ422).در «بیرون» دوغانجیها، که عموماً «شِکارْخَلقی» خوانده میشدند، سه گروه («جماعت») مختلف را تشکیل میدادند، که هر گروه به «بُلوک»هایی بخش میشد: «چاقرجیان»، «شاهینجیان» و«آتْماجَه جیان»، که بترتیب مأمور نگهداری «چاقر» ] (چرغ/چرخ) [ ها، شاهینها و باشهها بودند و زیر نظر و فرمان «چاقرجیباشی»، «شاهینجیباشی» و«آتماجه جی باشی» قرار داشتند. چاقرجیباشی رییس همة این سازمان بود و، در این مقام، معمولاً «میرِشکار» خوانده میشد. در سلسله مراتب «آغا * »ها در «بیرون»، میرشکار مقام چهارم را داشت (مقام اوّل از آنِ «ینیچِری آغاسی» بود؛ رجوع کنید به عَینی عَلی، ص 12). در زمان محمّد دوّم، وقتی که چاقرباشی به مقام بالاتر ارتقا یافت، «سنجق بیگی * » لقب گرفت (همانجا، ص 15) و در قرن یازدهم «بیگلربیگی * » خوانده شد. آنگاه شاهینجیباشی به مرتبة چاقرجیباشی رسید و دوغانجیباشیِ «اندرون» شاهینجیباشی شد. دوغانجیهای دربار همگی راتبی (معروف به «عُلوفه») دریافت میکردند (رجوع کنید به بارکان، ص 300؛ عینیعلی، ص 95).در ولایات هم سازمان مشابهی وجود داشت. در «سنجق * »هایی که پرندگان شکاری در آنها یافت میشد، دوغانجیها (یا «بازداران»)، چاقرجیها، شاهینجیها و آتماجهجیهایی به زیر فرمان یک دوغانجی باشی وجود داشتند. شمار آنان و ابوابجمعی ایشان در 972 در آناطولی به 2171 نفر و در روم ایلی به 1520 نفر میرسید (رجوع کنید به دفتر بازداران ولایت روم ایلی وآناطولی و غیره ؛ این منبع مهم به اِجمالْ شمار دوغانجیها و رونوشت «حُکم»های راجع به آنان را به دست میدهد). دوغانجیهای ولایتی گروههای بزرگی، بویژه در سنجقهای گلیبولی (642 نفر)، وِدین (706 نفر)، مِنتشا (503 نفر)، مَرعش (770 نفر) و قارص (537 نفر)، تشکیل میدادند. دوغانجیباشیهای محلّی را چاقرجیباشی معیّن و منصوب میکرد و به آنها «تیمار * »ی تعلّق میگرفت. دو تن «خاصّه قوشباز» بر زیر فرمان هر دوغانجیباشی بودند: یکی با عنوان گورنچ جی (ظاهراً از واژة گوره به معنای «وحشی») و دیگری با عنوانِ «گوتوریجی»، که آنها هم «تیمار» دریافت میکردند و مأمور بودند که پرندگان شکاریی را که در منطقة خود میگرفتند تربیت کنند و به دربار بیاورند.گروهی از دوغانجیها، که در اصل «رعایا * »ی مسیحی و مسلمان بودند، در روستاها زندگی میکردند و به زیر فرمان دوغانجیباشیها بودند و وظیفة آنها تأمین پرندگان شکاری بود. این «رعایا» با پروانة مخصوص سلطان (معروف به «دوغانجی براتی») به این خدمت مأمور میشدند. به موجب این «برات * »، در عوض آن خدمت، قطعه زمینی برای کشت و کار، معروف به «دوغانجی چیفتلیگی» یا «دوغانجی باشتنه سی» ] رجوع کنید به چیفتلیک * [ ، به آنان واگذار میشد و از پرداخت «عُشر»، «چِفتْ رَسمی * » و «عَوارض * » معاف بودند؛ فقط عوارضِ «بادِهوا * » به دوغانجیباشی خود، یا مستقیماً به تحصیلداران سلطان میپرداختند. اگر زمینی را بیرون از چیفتلیکهای خود کشت میکردند، میبایست برای آن زمین مالیاتهای معمولی «رعایا» را به مالک زمین بپردازند. این چیفتلیکها به پسرانشان به ارث میرسید و آنها، به نوبة خود، دوغانجی میشدند (در بارة همة این مسایل، رجوع کنید به بارکان، ص 20، 272، 274، 280، 331). امّا در قرن دهم، «رعایا»یی که فقط یک نسل پیش از آن دوغانجی شده بودند از این معافیتها محروم گشتند.دوغانجیهایی که اصلاً «رعایا» بودند، بر حسب نوع پرندة شکاریی که میبایست بگیرند و تربیت کنند به دستههای مختلف بازدارها، چاقرجیها، شاهینجیها یا آتماجه جیها، و برحسب وظایفشان نیز به دو گروه «صیّاد» و «یوواجی» (متصدی آشیانهها ) بخش میشدند. یوواجیها نیز به نوبة خود به دو دستة «قایاجی » و «دیدهبان» (یعنی کسانی که آشیانها را در کوهها کشف میکردند و از آنها محافظت میکردند) و «تولکجی » (متصدّی جوجههایی که هنوز پر درنیاوردهاند) بخش میشدند. وقتی که «صیّاد»ها یا یوواجیها پرندهها را به دوغانجیباشی محلی تحویل میدادند، یک قبضِ رسید (معروف به «مُهرلی تذکره ») دریافت میکردند. سپس، در موعد معیّنی از سال، دوغانجیباشی و خاصّه دوغانجیها پرندگان را به استانبول میبردند و به چاقرجیباشی تحویل میدادند. هر که پرندهای شکاری را در قُرُقها شخصاً یا به توسط «صیّاد» میگرفت میبایست 500 آقچه * جریمه به خزانه بپردازد. صید پرندگان شکاری توسط «عسکری»ها (سپاهیان) و «رعایا»ی معمولی ممنوع بود.از قرن یازدهم به بعد، در ولایات به سازمان دوغانجیها توجه نشد و این سازمان در بسیاری از جاها منحل شد. دوغانجیها به وضع «رعایا»ی ساده برگشتند و معافیتهای آنها نیز لغو شد؛ ولی سازمان به طور کلی تا ربیعالثانی 1246 که محمود دوّم آن را بکلی منحل کرد باقی بود.منابع : التحفةالزکیّة فی اللغةالترکیه ، چاپ B . A t a l a y ، استانبول 1945؛ دفتر بازداران ولایت روم ایلی و آناطولی و غیره ، در کتابخانة شهرداری استانبول، مجموعة جودت، ش 60؛ عینیعلی، قوانین آل عثمان... ، استانبول 1280؛O. L. Barkan, Kanunlar, Istanbul I943; idem, H. 933-934 mali yilina aitbir butce ornegi , in I st Univ. Iktisat Fakultesi Mecmuasi , xv (I953-4); H. Inalcik, Suret-i defter-i sancak-i Arvaid, Ankara 1954. K ¤ a ¦ nu ¦ nna ¦ me-i Sl-i o th ma ¦ n, ed. M. Arif, in TOEM, I330H., appendix, I2; I. H. Uzuncar sili, Osmanli devletinin saray tes kilati , Ankara I945; P. Wittek, Zu einigen fruhosmanischen Urkunden , in WZKM, liv (I957); lvii (I96I).تکملة 4 . چاقرجیباشی (قوشچیباشی)، از بلند پایگان دربار عثمانی. در قانوننامة محمّد دوّم (رجوع کنید به ) مجلة انجمن تاریخ عثمانی ( ، ص 12) ذکر او در زمرة «رکاب آغالری» (ملازمان رکاب سلطان) و بلافاصله پیش از«چاشنیگیرباشی» رفته است. در قرن دهم شمار و تقسیمات فرعی «شکار آغالری»(متصدیان شکار) بسیار افزایش یافت و کارمندانی که متصدی شاهینهاو بازها و باشهها بودند (با عنوانهای «شاهینجیباشی»، «دوغانجیباشی» و «آتماجهجیباشی») به چاقرجی باشی پیوستند. تا زمان محمد چهارم (حک : 1058ـ1099) دوغانجیباشی و کارمندان اوبه «اَندرون» و دیگران به «بیرون» وابسته بودند. در قرنهای یازدهم و دوازدهم، شمار و اهمیت چاقرجیها (قوشچیها) کاهش یافت.منابع:H. A. R. Gibb and Harold Bowen, Islamic Society and the West, London 1900-1909, I/I, 347-8, Ka nu nna me of Meh ¤ emmed II (TOEM Supp. I330; Ismail Hakki Uzun µ ar í ili, Osmanli Devletinin Saray Teskilati , Ankara I945, 420 ff.