باروت / باروتخانه1) کلیات. در زبان عربی، واژه «نفط» (در فارسی «نفت») به خالصترین شکلِ قیر بینالنهرین (قیر یا قارِ بابلی) اطلاق شده است. رنگ طبیعی آن سفید است و گاهی به رنگ سیاه نیز دیده میشود که آن را میتوان با تصفیه سفید کرد. نفت در درمانِ آب مروارید و لکة سفید روی قرنیه مفید است، و در نزدیکی آتش، بدون تماس مستقیم با آن، شعلهور میشود.ترکیب نفت با مواد دیگر (از قبیل چربی و روغن و گوگرد و غیره)، که به قابلیت اشتعال و چسبندگی آن میافزاید، مادة اولیة «آتش یونانی» است، یعنی مایع ترکیبی آتشزایی که به سوی افراد، کشتیها و نیز آلات چوبی گوناگونی که در محاصره به کار میرفت پرتاب میشد. مسلمانان، چنانکه میدانیم، در جنگهای صلیبی و نیز در برابر مغولان از این سلاح بسیار استفاده میکردند. این مادة جدید نیز «نفط» نام داشت. نفّاط یا زَرّاق «آتش یونانی» را با لولة مسی مخصوصی (به نام نَفّاطه، زَرّاقه، مُکْحُلَه) پرتاب میکرد. این وسیله، نمونة نخستین شعله افکنهای کنونی و شبیه به «تلمبه»های قدیمی مأموران آتشنشانی در قسطنطنیه بوده است. «آتش یونانی» را در قاروره نیز میتوانستند قرار بدهند و با وسایل گوناگون پرتاب، یا به شیوة «چینی» («سهامِ خِطائِیَّه = تیرهای چینی) در محفظههای فشنگ مانندی که به تیر بسته میشد، پرتاب کنند. با شروع استفاده از شوره، در حدود 628، واژة «نفت» معانی جدیدی یافت. چینیان از دورانهای بسیار قدیم با خواص آتشزایی شوره آشنایی داشتهاند، ولی تنها برای پرتاب موشک در آتشبازی یا جنگ از آن استفاده میکردند. آشنایی به خواص شوره (و نحوة تصفیة آن از طریق شستن) احتمالاً از چین به ایران رسید. در فارسی، علاوه بر واژة «شوره» (شکل قدیم آن «شورَگ»)، «نمکِ چینی» نیز، به صورت اصطلاحی مترادف با آن وجود داشت. در عربی، علاوه بر واژة دخیل فارسی «شَوْرَج» و اصطلاحات بومی «مِلْحُ الحائط» (نمک دیوار) (رجوع کنید به دنبالة مقاله) و «مِلْحُ الدَبّاغین» (نمکِ دبّاغها)، «ثَلْج صِینی» (برف چینی) و «ثَلج الصین» (برفِ چین) نیز دیده میشود. اصطلاحاتی چون «زَهْرَة حَجَر اَسّیوس» به معنای تحت اللفظی «گُلِ سنگ اَسُّس » (شهری باستانی در تروآس یا میسیا ) نیز وجود دارد که نوعی شورة دریایی یا ذرات نمکی شبیه شوره است که از پاشیده شدن آب دریا بر روی تخته سنگهای تُرد و شکننده، که به سنگِپا مشابهت دارد، برجای میماند. ابنبیطار (متوفی 646) واژة باروت (بارود) را، معادل مغربی سه اصطلاح اخیر میداند که به شورههای دارویی اطلاق میشود.در آغاز، شوره به گَردِ قابلِ احتراق فشفشه، که همچنان به «نفط» موسوم بود، افزوده میشد. کمی پس از آن، همین واژه به باروت نیز اطلاق شد. بر مبنای اطلاعات موجود، نخستین نامی که عرب زبانها به این مادة شورهدار دادند، واژة «دَوا» بود که معانی متعدد دارد. حسن رَمّاح (متوفی 649) این واژه را برای ترکیبی از ده قسمت باروت و دو قسمت زغال و 5 ر1 قسمت گوگرد، که برای پرکردن توپ (مِدْفَعْ) به کار میرفت، استعمال کرده است. این اصطلاح هنوز هم در عربستان متداول است (رجوع کنید به لَندبِرگ، ج 1، ص 895). از نظر معنیشناسی، «دوا» معادل واژة فارسی «دارو»ست (رجوع کنید به دنبالة مقاله)، ولی تشخیص اینکه آیا این مطابقت توارد محض است یا استعمال واژة دوا به این معنی از طریق ترجمة کلمة دارو مرسوم شده، و در صورت صحّتِ شقِ اخیر، چگونه این امر به وقوع پیوسته، غیرممکن است.اصطلاح «نفط»، یعنی نام «آتشِ یونانیِ» پیشین که به ترکیب جدید اطلاق میشد، دست کم در بخشی از قلمرو اسلامی که ممالیک بر آن حکومت میکردند بسیار بیشتر رواج داشت. در اندلس قدیمترین نامی که ضبط شده (از 724 به بعد) «نفط» است. در ) قاموس ( (فرهنگ لاتینی ـ عربی ـ اسپانیایی که در قرن هفتم/ سیزدهم در منطقة بَلَنسیه تدوین شد)، در برابر کلمات «ایگنیس » (= آتش) و «ایگنم اِکْسْکُوتِره » (= آتش انداز) واژة «نفط» آمده ولی معنای دقیق آن ذکر نشده است، به هرحال، این اصطلاح در بیروت به معنای کبریت به کار میرود. در تونس «نفّاطه» به ترقّه اطلاق میشود. در بسیاری از گویشهای عربی، واژههای مشتق از ریشة نفط (نَفْطَه، نَفّاطَه) به معنای «تاول» به کار میرود که احتمالاً به سبب مشابهت با «قواریرالنفط» (شیشههای نفت) بوده است.شکل واژة «بارود» با «الف» واژهای قدیمی نیست. ظاهراً، نخستین بار در جامع ابنالبیطار استعمال شده است. به گفتة او، در مغرب، عوام و پزشکان «ثَلْجالصین» یا «شوره» را که دارای خواص طبی است «بارود» مینامند (رجوع کنید به ترجمة لکلر ، ج 1، ص 71). رَمَّاح در بیان چگونگی تهیة باروت، این واژه را به همین معنی به کار میبرد. ابن کُتُبی (710 رجوع کنید به دنبالة مقاله) نیز «بارود» را تنها به معنای شوره میداند.واژة «بارود» دوبار در کتاب التعریف (ص 208) عُمَری * (متوفی 748) ذکر شده است. وی در یک مورد از مادهای سخن میگوید که به «قواریرالنفط»، یعنی پرتابههایی که در جنگهای دریایی به کار میرود، آمیخته میشود. بار دیگر از «مَکاحِل البارود» سخن میگوید که در آن کلمة «بارود» ممکن است به معنای ترکیبی از شوره باشد که خاصیت به حرکت درآوردن دارد (رجوع کنید به بخش دوم مقاله).بدین ترتیب، ذکر دقیق تاریخ و مملکتی که در آن «باروت» به نام مادة اصلی آن خوانده شد فعلاً مشکل است. در اندلس این تحولِ معنایی در طی نیمة دوم قرن نهم به وقوع پیوست؛ باروت را «بارود» و شوره را «مَلْحُ البارود» خواندند و «نفط» (جمع آن: اَنفاط) به توپ اطلاق شد و «نَفّاط» به توپچی (رجوع کنید به دُزی، ذیل همین مواد).«بارود» در این معنای جدید، یعنی باروت، در سراسر جهانِ عرب متداول است و عموماً با «راء» مفخّم تلفظ میشود. در جزیرةالعرب، شکلهایی از «دوا» به عنوان اصطلاحات فرعی به کار میرود (رجوع کنید به مطالب سابقالذکر). در لیبی، علاوه بر «بارود» واژة «باروگ» نیز دیده میشود که یا از ریشة عربی «برق» یا از «بورق» (بورگ)، یعنی نیترون یونانی ] =نِطرون= کربنات سدیم [ گرفته شده است.درترکی، این واژه بیشتر به صورت «باروت» به کار میرود. این تلفظ در گویشهای مختلف نواحی جنوبی جزیرةالعرب از قبیل عُمان و حضرموت نیز شنیده میشود (و حتی «باروط» هم نوشتهاند، رجوع کنید به لندبرگ، ج 1، ص 130). اصطلاح ترکی در فارسی و زبانهای ناحیة بالکان، از جمله یونانی جدید و آلبانیایی و صربی و بلغاری، وارد شده است. از فارسی به کردی و هندی نیز راه یافته است، ولی در هندی مانند افغانی واژه فارسی «دارو» نیز به کار میرود. در چند زبان افریقایی، مانند اَمْهَری و سواحلی و هَوسا و غیره، اَشکالی از «بارود» به همین معنی دیده میشود. در یونانی جدید، علاوه بر کلمة رایج «مپاروتی » که از ترکی گرفته شده است، واژة عالمانة «پوریتیس » نیز وجود دارد که آن را منشأ کلمة «بارود» دانستهاند، ولی این اشتقاق به هیچ وجه مبنایی ندارد.خفاجی * ، نویسندة مصری (متوفی 1069)، در کتاب شفاءالغَلیل (ص 55)، شرح مفصلی به «بارود» اختصاص داده است و از جمله میگوید: «این کلمه با دال مهمله نوشته میشود و باروت اشتباه است». در کتاب ما لا یَسَعُ الطَّبیبَ جَهْلُهْ (نوشتة ابنکُتُبی، پزشک بغدادی، در حدود 709) چنین آمده است: «این کلمه در مغرب نام گُلِ اَسّیوس است (رجوع کنید به مطالب سابقالذکر، منقول از ابنبیطار). مردم عراق، در لهجة محلی خود، «مِلح الحائط» (شوره) را که به صورت گردی بر دیوارهای کهنه ظاهر و از آنجا جمعآوری میشود، بارود میخوانند و آن را در وسایل آتشبازی ] مانند موشک و فشفشه [ ، که بالا میروند و به این سو و آن سو حرکت میکنند، به کار میبرند و در نتیجه این وسایل تندتر بالا میروند و سریعتر محترق میشوند». مؤلفِ مصری در دنبالة مطلب چنین مینویسد: «این واژهای جدید است که از کلمة بُراده (خردههای آهن) به سبب مشابهتی که میان این دو ماده وجود دارد مشتق شده است. اکنون بارود به مخلوطی مرکّب از نمک و زغال و گوگرد گفته میشود و این در حقیقت نام یکی از اجزای ترکیبی آن است». مردم عراق در ابتدای قرن هشتم هنوز «بارود» را صرفاً به معنای شوره به کار میبردند، ولی استفاده از آن در آتشبازی رایج بود.تعریفی نیز که محمد حسینبن خلف تبریزی در برهان قاطع به دست داده جالب توجه است: «بارود داروی تفنگ است و به لغت سریانی شوره را گویند که جزءِ اعظم باروت باشد». معلوم نیست که فرهنگنویس ایرانی این اطلاع را از کجا بهدست آورده است، ولی در ) فرهنگ سریانی ( بروکلمان (ص 95) اشارهای به «بارود» هست که از متنی دربارة کیمیاگری نقل شده است.بر مبنای دو شاهد یادشده میتوان برای «بارود» اصل آرامی قایل شد. قالب صرفی آن یعنی «فاعول» نیز با چنین امری بخوبی سازگار است.در زبان ارمنی، «باروت» را «وَرود » (به جای «ورود ») مینامند که، به حکم قواعد آواشناسی حاکم بر انتقال کلمات، نمیتوان آن را مستقیماً به «بارود» نسبت داد. ولی این واژة ارمنی ظاهراً مبدأ اشتقاقی (عامیانه؟) در خودِ آن زبان دارد: «وَر» (سوختن) و «اَوْد» (هوا). آیا ممکن است واژة آرامی مورد نظر اصلِ ارمنی داشته باشد؟ (این اطلاعات را پروفسور فیدی از پاریس در اختیار نگارنده گذاشته است).دخویه (ص 96) نیز اشتقاق دیگری برای «بارود» پیشنهاد کرده که ظاهراً توجهی بدان نشده است: بارود شاید از «بَرود» مشتق شده باشد که نخست به گرد سُرمه (کُحْل) که برای معالجة التهاب چشم به کار میرفته اطلاق میشده، و سرانجام به هرگونه داروی گردمانند تعمیم یافته است (رجوع کنید به ابنحَشّاء، ص 18). ابن جَزْلَه، پزشک بغدادی (متوفی 493)، در کتاب منهاج البیان ، استعمال گُلِ «حَجَر اَسّیوس» یا شورة دریایی را به صورت توتیا برای تقویت دید و روشنی چشم و نیز رفع لکههای سفیدِ روی قرنیه تجویز کرده است. در مورد تغییر کمیّت یا امتداد نخستین مصوِّت کلمه نیز نمونههای دیگری از تبدیل فتحه به الف ( ¦ a)a ) در اسمهایی که در عربی مغرب به همین صیغة صرفی متعلق است و بر داروها دلالت میکند دیده شده است: «غاسُول» (در جامع ابنبیطار، ج 3، ص 148 نیز آمده) و «فاسُوخ» (اُشَّقُ)، و غیره، چون در بسیاری از کشورهای عرب زبان، «مُکْحُلَه» (میل سُرمهدان) به معنای تفنگ نیز به کار رفته است و نیز اولین واژة عربی که برای باروت استعمال شده «دوا» بوده است، نباید چنین فرضیهای را بیاهمیت شمرد. در زبان فارسی، باروت را گاهی «دارو یا کحل تفنگ» نامیدهاند. و نیز در قلمروی کاملاً متفاوت، نظیر زبان مالایایی نیز «اُبَت بِدیل » به معنای «داروی تفنگ» است. دربارة اطلاق دارو یا دوا بر باروت و «لولة آتش» میتوان اینها را در آغاز، نامهایی ناشی از حسن تعبیر به شمار آورد. در عربی «دوا» دارای معانی دیگری مانند سَمّ و نوره است که این نیز باید حسن تعبیر تلقی شود (رجوع کنید به دُزی). حاصل مطلب اینکه ریشة واژة «بارود» هنوز نامعلوم است.در ایام جشن و سرور، روستاییان شمال افریقا به «لِعْبَ البارود» میپردازند. تفنگها را با گلولههای مشقی پر میکنند و سوار بر اسب («لِعْب الْخَیْل») شیوههای کهن رزمآزمایی «اَلْفَرّوالْکَرّ» را تقلید میکنند، یا پیاده به «رقص تفنگ» میپردازند (برای توصیفات دقیق به عربی گویشی رجوع کنید به دِلفن، ص 233، 255؛ لوبینیاک، ص79؛ مِرسیه، ص 234).«باروده» به معنای تفنگ (رجوع کنید به دنبالة مقاله) از «بارود» مشتق شده است، و در عربیِ مراکشی نیز «بارُدیّه» به معنای سولفات آهن، که به عنوان رنگ سیاه در رنگرزی به کار میرود، به سبب رنگش چنین نامیده میشود.2) در مغرب اسلامی. آلات محاصره نخستین سلاحهای آتشینی بودند که در مغرب پدید آمد. به قول ابنخلدون (قرن هشتم)، سلطان یعقوب از بنی مَرین، هنگام محاصرة سِجِلْماسه در 673، از «مجانیق» و «عَرّادات»، و نیز «هِنْدام النَفْط» استفاده کرد. سلاح اخیر با آتشی که در «بارود» میزدهاند، «حَصاالحَدید» (گلولههای آهنین) از «خَزْنَة» خود پرتاب میکرده است (ج 4، ص 188). وجود چنین سلاحی در آن زمان متأسفانه محل شک است. ابنخلدون در شرحی که از همین محاصره در تاریخ پادشاهان تِلِمْسان (همان، ج 4، ص85) آورده است، فقط به وصف «آلات الحِصار» میپردازد و بدین اختراع شگفتانگیز اشارهای نمیکند. علاوه بر این مؤلف ظاهراً وصف این محاصره را از رَوض القِرطاس و کتاب تاریخ مشابه آن الذَخِیرة السَنِیَّة (ج 2، فاس، ص 225؛ چاپ بِن شَنَب، ص 158) اقتباس کرده است، و در این دو متن فقط به مجانیق و عَرّادات اشاره میکنند.در 724 به نخستین نشانه از آنچه ظاهراً اسلحة گرم واقعی بوده است برمیخوریم. ضمن محاصرة وَشْقَه (110 کیلومتری شمالِ شرقی غرناطه)، که در دست مسیحیان بود، اسماعیل، پادشاه غرناطه، از وسیلة بزرگی که با نفت کار میکند («الا´لة العُظمی' المُتَّخَذَة بِالنَفْط») استفاده کرد. این وسیله گلولة آهنینِ گداخته («کُرَة حدید مُحْماة») به سوی برجِ بزرگِ دژ شلیک کرد که پس از شلیک شدن، جرقههای بسیار به زمین ریخت و در میان محاصره شدگان افتاد و به اندازة صاعقه خرابی به بار آورد. چند تن از شاعران به مناسبت این واقعه اشعاری سرودهاند (رجوع کنید به ابنخطیب، 1319، ج 1، ص 231؛ همو، 1347، ص 72).نوزده سال بعد، در طی محاصرة جزیرة الخضراء (743)، مدافعان مسلمان «تُنْدَر »هایی به سوی مسیحیان شلیک میکردند که عبارت از تیر (پیکان)های بزرگ و ستبر و نیز گلولههای آهنی سنگین بود (ریبادِنیرا ، فصل 270، ص 344، فصل 279، ص 352). ولی منظور از «تندر» چیست؟ آیا سلاحِ آتشینِ واقعی است، یا وسیلهای مشابه «رَعّادات»؟اصطلاحات «بارود»، به معنای باروت، و «نفط»، به معنای توپ (توپ قلعه کوب نزد کاستیلیها، توپخانة مخصوص دژ نزد غرناطهایها) در اواخر دورة بنینصر (887 ـ 897) پیدا شده است. در طی محاصرة مُکلین (891)، کاستیلیها از توپهایی استفاده کردند که سنگهای آتشین («صُخُورمِن نار») از آنها شلیک میشد و این سنگها به هوا میرفت و به صورت شعلهای انبوه بر روی شهر فرود میآمد و بر روی هر کس که میافتاد او را میسوزاند و میکشت. در این دوره معمولاً «اَنفاط»، به صورت جمع، با کلمة «عُدَّه»، که به آلاتِ کهن از نوع منجنیق اطلاق میشد، همراه است. در واقع در محاصرة معروف حومة البیّازین، در غرناطه (891)، از «انفاط» و منجنیق در کنار یکدیگر استفاده شد (رجوع کنید به مولر، ص 18، 20).آلکالا ، در ) قاموس ( عربی متداول در غرناطه (مؤلَّفِ 907/1501)، توپخانة را «عُدَّه» ترجمه کرده است، حال آنکه معادل توپچی «نفّاط»، «مشتق از نفط» (بمباردا )، ذکر شده و «منجنیق» به ازای «ترابوکو » آمده است. مؤلف در ضمن از نوعی توپ قدیم موسوم به «اُبْرُقِین» یا «اُبْرِقِین» نیز اطلاع داشته، ولی فقط به یکی از انواع منجنیق اشاره کرده و از سلاحهای آتشین قابلحمل ذکری به میان نیاورده است.سلاح آتشین قابل حمل در اوایل قرن دهم در مغرب پدید آمد. «بُنْدُقیّه» (تفنگ شمخال) را نخستین بار یکی از اهالی مغرب به سلطان قانْصُور غَوری (حک : 906 ـ 922)، یکی از ممالیک، هدیه کرد و به او گفت این سلاح، که در مُلکِ «اِفْرَنْج» اختراع شده، در تمام سرزمینهای آل عثمان و «غرب» متداول است (رجوع کنید به ابن زُنْبُل، 2 ر).لئوی افریقی، که در 922 مراکش را ترک کرد، از سپاه بنی وَطاّس * که به توپ، و سواره نظامِ آن به تفنگ شمخال مجهز بود وصفی به دست داده است. دربارة تونس، در همین زمان، نیز متذکر میشود که پادشاه گروهی نگهبان پیادة ترک داشت که به «قره مینا » مسلح بودند (رجوع کنید به ترجمة اِپولار ، ص 239، 387). ولی کاربرد و تولید سلاحهای آتشین در زمان بنی سعد * توسعه یافت. سلاطین این سلسله سپاهیان خود را به شیوة ترکان سازمان میدادند؛ لشکرهایی از تفنگداران ترک و اندلسی تشکیل میدادند و اروپاییانی را که کموبیش مسلمان شده بودند («عُلُوج») در پیرامون خود گرد میآوردند و این افراد فنون جدید، بویژه ریختن توپ، را به ایشان میآموختند.سپاه سلطان مولای محمد در 983 دارای 150 عراده توپ بود که یکی از آنها نُه لوله داشت (اکنون در «موزة ارتش» در پاریس است). در 986 سپاه مراکش در نبرد معروف «وادی المخازن» 34 عراده توپ، و نیز 000 ، 3 سربازِ اندلسیِ پیاده و 000 ، 1 سرباز سوار داشت که همگی به تفنگ شمخال مسلح بودند.سپاهی که در 999 به جنگ سودان (سیاهان) گسیل شد شامل 000 ، 2 سرباز اندلسی و اروپایی پیاده مجهز به تفنگ شمخال و 500 سوار اروپایی مسلح به قره مینا و شش خمپارهانداز و تعداد زیادی توپ کوچک بود (رجوع کنید به هِسْپِریس ، 1923، ص 467). این سلاحهای آتشین شکست سودانیها را، که فقط به نوعی نیزة سبک وزن افریقایی و کمان و شمشیر مسلح بودند، آسان کرد. در تمبوکتو، اعقاب تفنگداران مراکشی ـ که مولود اختلاط بسیار با مردمان بومیاند ـ هنوز به منزلة نوعی طبقة اجتماعی به نام «اَرْمَه» (از «رُماة» عربی) به شمار میآیند.در این دوره، در مراکش توپ را «نَفْض» (کذا) مینامیدند، ولی تفنگ را «مِدْفَعْ» میخواندند. اندکی بعد در قرن یازدهم، «مِدفَع» به توپ اطلاق شد و تفنگ سرپر «مکحله» نام گرفت که احتمالاً از شرق آمده بود. مَقَّری تِلْمسانی (متوفی 1041)، در کتاب خود (ج 2، ص 1265) که در آن متنی عربی متعلق به غرناطه مورخ 947 را نقل کرده، در چندین مورد «مَدافِع» را جایگزین «انفاط» کرده است. درست است که مقری در شرق به نگارش کتابِ خود مشغول بود، ولی این مطلب نمودار تاریخ پدیدآمدن تغییر در معنای این واژههاست.عربی اندلسی، که در 1039 به تونس گریخته بود، بر مبنای فنون آلمانی، شیوه نامة مهمی به زبان اسپانیایی برای توپخانه تألیف کرد. عرب اندلسی دیگری، که پس از اقامت طولانی در مراکش به تونس پناهنده شده بود، این نوشته را به صورتی که درکش برای همگان آسان باشد در 1048، به عربی ترجمه کرد و این ترجمه به سلطان مراد، پادشاه عثمانی، و دیگر سلاطین مسلمان عرضه شد (رجوع کنید به بروکلمان، ج 2، ص 617-618؛ ) ذیل ( ، ج 2، ص 714). در این کتاب آمده است که «مدفع» در تونس به معنای توپ و در مراکش به معنای تفنگ به کار میرود؛ و بر عکس، «انفاط»، که در مراکش به توپ اطلاق میشود، در تونس به فشفشه گفته میشود که در مراکش فشفشه را «سَماویّات» میخوانند.توپهای برنزی که بنی سعد در کارگاههای خود در فاس مراکش و تارودانتْ ساختهاند (یا به سفارش آنها در هلند ساخته شده)، زیبایی خاصی دارد. هنوز هم بسیاری از آنها، که به «علامت» یا «طغرا»ی سلطانِ وقت مزین است، در بندرهای مراکش یافت میشود. سلاحهای آتشین قابلحمل، معمولاً به صورت قاچاق، از اروپا وارد میشد.عمدة توپخانة سلسلة علوی متشکل از توپهایی بود که در خشکی یا دریا از دشمنان خود به غنیمت گرفته، یا سفیران بیگانه به آنها پیشکش کرده بودند. بجز اینها توپ و خمپارهانداز را از کشورهای دیگر میخریدند و نوشتهای به عربی بر آن حک میکردند. در عوض، تولید تفنگ در مراکش، بویژه در سوس، و البته در شمال نیز (در تطوان و تارجیست)، در زمان حکومت این دودمان رواج یافت.گرچه این مطلب غریب مینماید، در مراکش تا 1142 علاوه بر محاصرهها، در لشکرکشی به نواحی کوهستانی نیز، از منجنیق (در کنار توپ و خمپارهانداز) استفاده میکردند (رجوع کنید به ) آرشیو مراکش ( ، ج 9، ص 107، 162، 169، 180).امروزه در سراسر افریقای شمالی واژهای که عموماً به توپ اطلاق میشود «مدفع» است؛ گلولة توپ را «کُورَه» (عربی فصیح: «کُرَة»)، و در جمع «کُوَر» مینامند؛ توپچی را «طُبْچی»، خمپارهانداز را «مِهراز» و خمپاره را «بُنْبَه» (واژهای لاتینی که از طریق ترکی وارد شده است) میخوانند. اسامی تفنگهای قدیمی که در تونس و مراکش و الجزایر تهیه میشود از «مکحله» مشتقاند. دو نوع اصلی این تفنگها یکی «بُوشْفِر» (چخماقی) و دیگری «بوحَبّه» (چاشنیدار) است. اسامی فرعی آنها از نام اسلحه ساز یا محل تولید یا حتی از طول توپ به «شِبْر» (وجب) گرفته شده است. آثاری از اسامی سلاحهای قدیمی قابلحملی که در اصل، اروپایی بوده در لهجة مغربی حفظ شده است: «کابُوس »، «مِشکِط »، «شْکُوبّیطه »، «قَربیله » و غیره. تفنگ نظامی اروپایی، که از ته (کولاس) پر میشود، در مراکش «کِلاطَه» (اسپانیایی: کولاتا ) خوانده میشود، و نام انواع مختلف آن نیز به تعداد فشنگی که در خزانه جای میگیرد بستگی دارد. تفنگ محلی را در مشرقِ تونس و لیبی «بِنْدْگَه» و تفنگ قرابینه را «ششخان» («دارای لولهای با شش خان»، برگرفته از فارسی، از طریق ترکی) مینامند.دیدیم که در غربِ مغرب تا اوایل قرن یازدهم/هفدهم، واژة «نفط» به توپ و «مدفع» به سلاح آتشینِ قابلِحمل اطلاق میشد. این دو کلمه با همین معانی (با تغییر «نفط» به «نفض») تا به امروز در گویشهای بربری همان منطقه، و نیز در گویشِ عربی موریتانی حفظ شده است. ولی بربرهای طوارق به تفنگ «لْبُوروض» میگویند (فوکو، ج 3، ص994). در اَمْهَری، معانی جابجا شده و «نفط» برای تفنگ و «مَدْف» برای توپ به کار میرود (دربارة نامهای تفنگ در مراکش رجوع کنید به ژولی، ص 361؛ دِلوم، ص 123).آشنایی با سلاحهای آتشینِ قابلِ حمل و کاربرد آنها در «جهاد» و نیاز به تعلیم فن تیراندازی («رمایه»)، به تأسیس انجمنهای تیراندازان («رُماة») با صبغهای مذهبی انجامید (رجوع کنید به ) آرشیو مراکش ( ، ج 4، ص97، ج 17، ص 73، ج 20، ص 242؛ مِرسیه، ص 134).از طرف دیگر، کاربرد این سلاحها برای شکار، فقها را واداشت تا به بررسی این مسئله بپردازند که آیا گوشت حیوانی که بدین طریق کشته میشود حلال است یا حرام (رجوع کنید به منابع «احکام البُنْدُق»)./ کولن ( د. اسلام ) /3) در عصر ممالیک. بر اساس اطلاعاتی که تا این زمان در دست است، نخستین اشارة موثقی که به کاربرد سلاحهای آتشین در قلمرو ممالیک شده است به حدود سال 760 بازمیگردد، یعنی تقریباً چهل سال پس از تاریخی که در مورد کاربرد آن در اروپا در دست داریم. اشاراتی متقدم بر این تاریخ دربارة این سلاحها در منابع یافت میشود، ولی صحت آنها نیازمند دلایل بیشتری است. اگر در کتاب التعریف فی المصطلح الشریف (ص 208)، تألیف ابن فضلالله عُمَری در 741، سلاحهای آتشین در مد نظر بوده باشد، میتوان گفت که ممالیک چند دهه قبل از 760، از این نوع سلاحها استفاده میکردهاند.اصطلاحاتی که بین سلاحها اطلاق میشد عبارت بودند از: «مَکاحِل ] جمع مِکْحُله [ النفط» و «مَدافعِ ] جمع مِدْفَع [ النفط»، یا تنها «نفط» (جمع آن: «نفوط»). بعدها، این دو اَصطلاح مختصر شده و به صورت «مَدافع» و «مَکاحِل» درآمد. از روی منابع موجود از دورة ممالیک نمیتوان مشخص کرد که آیا «مکحله» و «مدفع» به دو نوع متفاوت از سلاحهای آتشین اطلاق میشده است یا نه. در طی نخستین سالهای متعاقبِ پدید آمدن این سلاحها، اصطلاحاتی مانند «صَواعق النفط»، «صوارخ النفط»، «آلات النفط»، «هِندام النفط»، که همگی به معنای سلاحهای آتشین است، دیده میشود. ولی اندک زمانی بعد کلیة این اصطلاحات متروک شد (برای اثبات اینکه اصطلاحات مذکور به سلاحهای آتشین اطلاق میشده و نفت یا «آتشِ یونانی» ـ که آن نیز در عربی «نفط» خوانده میشود ـ مد نظر نبوده است رجوع کنید به ایالون، ص 9 ـ 44).در منابع تاریخی ممالیک راجع به بخش اعظم دورة چرکسها (784 ـ 922)، اطلاق واژة «بارود» بر مادة ترکیبی باروت بسیار نادر است، تنها در آخرین دهههای حکومت ممالیک اشاره به آن به معنای مذکور رایج میشود، ولی استعمال واژة «نفط» تا پایان سلطنت ممالیک همچنان رواج بیشتری دارد. غلبة نهایی «بارود» بر «نفط» ظاهراً پس از استیلای حکومت عثمانی بر مصر صورت گرفته است.از آخرین سالهای قرن هشتم به بعد، کاربرد توپخانه در قلمرو ممالیک پیوسته روبه فزونی داشت، ولی مدتها گذشت تا توپخانه کاملاً جایگزین آلات محاصرة کهنی چون «منجنیق» (در جمع: «مجانیق») شد. «مدفع» و «مکحله» سالها به صورت آلاتِ کمکیِ منجنیق به کار میرفتند و در جنگها کم اهمیتتر بودند. در منابع راجع به دوران ممالیک اطلاعات فراوانی هست مشعر بر اینکه مدفع و مکحله به هدفهای موردنظر خسارات ناچیزی وارد میآوردهاند. نهایتاً توپخانه برتری یافت و منجنیق البته تا پایان حکومتِ ممالیک باقی بود، ولی در نیمة دوم قرن نهم اشاره به وجود آن در صحنة نبرد روبه کاهش میگذارد.ممالیک فقط در محاصره (چه به صورت تدافعی و چه به صورت تهاجمی) از توپخانه استفاده میکردند و تا پایان حکومت خود از کاربرد آن در میدان جنگ خودداری میکردند.حضور روزافزون توپخانه در محاصره و غیبت مطلقِ آن در میدان جنگ به هیچ وجه تصادفی نیست. استفاده از آن در محاصره بدین سبب بود که، بویژه در اوایل کار، مستلزم ایجاد تغییرات عمده در روشهای سنتی محاصره نبود. پیش از رواج توپ، از منجنیق که وظیفهای مشابه را عهدهدار بود و مدتها بر سلاحهای آتشین برتری داشت، استفاده میکردند. ولی در فضای باز وضعی کاملاً متفاوت برقرار بود. دراین مورد، توپخانه، پدیدهای کاملاً جدید بود و سلاحی مشابه آن نیز قبلاً وجود نداشت. بنابراین کاربرد آن ناگزیر به ایجاد تغییراتی در تدابیر (تاکتیکها) و روشهای رزمی منجر میشد و در نتیجه، سلسله مراتب نظامی ممالیک را وامیداشت تا از راه و رسمی کاملاً مغایر با روحیة خود پیروی کنند.البته سلطان غوری برای پذیرش سلاحهای آتشین تغییراتی به وجود آورد، ولی به نسبتِ اهمیّتِ این سلاحها چندان تأثیرنداشت، زیرا کلیة این تغییرات براین اصل استوار بود که شالودة نظام ارتش هیچ تغییر عمدهای نکند، چنین نگرشی در واقع به مثابة انصراف کامل از هرنوع تجدیدِ سازمان ارتش و هرنوع تلاش به منظور آماده ساختن آن برای آزمون نهایی بود؛ زیرا بدون ایجاد دگرگونی در جامعة نظامی ممالیک و درمعتقداتی که مبنای این جامعه بود امیدی به کاربرد وسیع سلاحهای آتشین نمیرفت، اما مطلب به همین جا ختم نمیشد: غوری تصمیم گرفت که به موازات برنامة توسعة کاربرد سلاحهای آتشین، روشهای سنتی نبرد را نیز احیا کند. طرح او متضمن سه نکتة اصلی بود: اول افزایش معتنابه تعداد توپهایی که ساخته میشد؛ دوم تجدید تمرینهای «فُرُوسیت» و آموزش نظامی سنتی؛ سوم ایجاد یک واحد مسلح به تفنگهای شمخال. در اینجا فقط نکتههای اول و سوم مورد توجه ماست.توپریزی. غوری، چند سال پس از جلوس، با چنان سرعت و وسعتی به ساختن توپ پرداخت که در تاریخ سلطنت ممالیک سابقه نداشت. در نزدیکیِ «میدانِ» جدیدی که ساخته بود، یک «مَسْبَک» (کارخانة توپریزی) تأسیس کرد که در فواصل کوتاه مقدار معتنابهی توپ تولید میکرد. متأسفانه، منبع ما (ابن اِیاس) معمولاً تعداد توپهایی را که هربار تولید میشده ذکر نمیکند. ولی، در چهار موردی که ذکر میکند این تعداد بترتیب عبارتاند از: 15 و 70 و 74 و 75 عراده توپ.هدف از این تولیدِ سریع، آن نبود که در میدانِ جنگ بر ضدّ عثمانیها به کار رود، بلکه بخش اعظم آن برای تقویت استحکامات ساحلی یا استفاده در ناوگانِ جنگی به بندرهای مصر در مدیترانه و بحراحمر فرستاده میشد.ارسال این تعداد توپ به سواحل و ا ستحکاماتِ ساحلی به این معنی نیست که تعداد زیادی توپ در اختیار مراکز سوقالجیشی داخل کشور گذاشته نمیشد. شکی نیست که در زمان غوری و نیز طی دورههای قبل از آن بخش بزرگی از تولید توپ به پایتخت مصر، از جمله ارگ، تخصیص مییافت. گواه این مدعا اینکه اولاً قاهره منشأ بیشتر اطلاعات ما دربارة این سلاح است، دیگر اینکه تجمع مقدار زیادی از توپهای ممالیک در جنگ رَیْدانیَّه (ذیحجة 922) مؤید آن است. دربارة وضع توپخانة شام، چه در سواحل و چه در درون این بخش از قلمرو ممالیک، چندان اطلاعی نداریم. از تاریخ ابن طُولُون چنین برمیآید که مقدار معتنابهی سلاحِ آتشین در دمشق موجود بوده است. براین مبنا، شاید با دسترسی به تاریخهایی مشروحتر از آنچه در اختیار داریم، معلوم شود که سهم توپخانه در سرزمین شام از آنچه از منابع موجود برمیآید بسیار بیشتر بوده است.ایجاد واحدی مسلح به تفنگهای شمخال. در منابع دورة ممالیک، تفنگهای شمخال (یا توپهای سبک یا سلاحهای آتشینِ قابل حمل) را «البُنْدُق الرَّصاص» (گلولههای سرب) مینامند. اصطلاح «بُنْدُقیّه»، که بعدها به تپانچه اطلاق شد، از «بندق» مشتق است و «رَصاصَه» به معنی گلوله یا فشنگ از «رَصاص» گرفته شده است. ضمناً چون ونیز (در عربی: البُنْدُقیَّه) در این دوره بخش عمدهای از تجارت اسلحه را در اختیار داشت، این امر ممکن است که در انتخاب اصطلاح «بندقیه» مؤثر بوده باشد. ظاهراً تبدیل «بُنْدُق رصاص» به «بُنْدُقیّه» چندان طولی نکشید. ابن ایاس شخصاً سه بار اصطلاح «بندقیه» را به کار برده، ولی در آثار معاصرانِ او، ابن زنبل و ابن طولون، که فقط چند دهه پس از او درگذشتند، «بندقیه» و «بندقیات» و «بَنادِق» بسیار به کار رفته است. اینان «بندق» را نیز به کار بردهاند، ولی ترکیب «بندق رصاص» دیگر در آثار آنها دیده نمیشود.بیمیلی ممالیک به استعمال سلاحهای آتشینِ سبک بمراتب شدیدتر از احتراز ایشان از کاربرد توپخانه در میدان جنگ بود. زیرا توپخانه در تخصص کارشناسانی است که گروه کوچکی از قوای رزمی را تشکیل میدهند و مستلزم تغییر ناچیزی در بافت ارتش است. ولی تفنگِ شمخال سلاحی فردی و همگانی است که وارد کردن آن در سپاه بر تعداد کثیری اثر خواهد گذاشت؛ ازینرو، اختیار کردن آن در سطحی گسترده، ناگزیر متضمن تغییراتی وسیع در سازمانبندی و شیوههای نبرد است. برای اینکه سربازی را به تفنگ شمخال مسلح کنند باید کمان و اسبش را از او بگیرند و، بدینترتیب، او را به درجة خفت آور سربازی پیاده تنزل دهند که ناچار است پیاده یا سوار بر ارابهای که گاو آن را میکشد طی طریق کند.بنابراین، هر اقدامی به منظور گسترش کاربردِ تفنگِ شمخال ناگزیر میبایست بر عناصر غیر مملوک سپاه، یعنی عواملی که از نظر اجتماعی پستتر بودند، مبتنی شود. سلاطین مملوک نیز در ابتدای امر بناچار همین سیاست را درپیش گرفتند و، درنتیجه، میان منافع سلطنت و منافع صاحب منصبان نظامی برخورد پیش آمد. البته خطر روزافزون خارجی به سلطان امکان داد تا محدودیتهای شدیدی را که مقاومت ممالیک بر کاربرد تفنگ تحمیل کرده بود تا اندازهای تخفیف دهد و افرادی را از واحدهای دیگر به هنگِ تفنگداران وارد کند که جایگاه اجتماعیشان تا حدی از تفنگداران قبلی برتر بود. ولی توفیقی بیش از این نیافت، و بدینجهت کاربرد تفنگ محکوم به فناشدن بود.حتی تاریخِ ورودِ تفنگ به قلمرو ممالیک نیز حایز اهمیت است. نخستین اشارهای که در منابع به آن میشود سنة 895 (زمان حکومت سلطان قایِتْبای)، یعنی فقط 27 سال قبل از انقراض سلطنت ممالیک و 125 سال دیرتر از اروپا، است (تفنگ در اروپا در 767/1365 استفاده شد). از طرف دیگر، توپخانه فقط در حدود چهل سال پس از اروپا در سرزمین ممالیک به کار گرفته شد. تأخیر بسیار طولانیتری که در اختیار کردن تفنگ، در قیاس با توپخانه، رخ داد به هیچ وجه تصادفی نیست.بخش اعظم افرادی که واحدهای تفنگدار را تشکیل میدادند از «عَبید» (بردگان سیاه) و «اولاد ناس * » (فرزندان ممالیک) بودند. اما ظاهراً اعضای این دو گروه اجتماعی هرگز در دستة واحدی خدمت نمیکردند، بلکه در میان افراد تفنگدار گاهی اکثریت با بردگان سیاه بود و گاهی با اولاد ناس.سلطان الناصر ابوالسعادات محمد (حک : 901 ـ 904)، فرزند قایِتْبای، که در چهارده سالگی برتخت نشست، مجدّانه کوشید که واحدی نیرومند از تفنگداران، مشتمل بر بردگان سیاه، به وجود آورد و میخواست که جایگاه اجتماعی برتری به ایشان اعطا کند، ولی امیرانِ مملوک مداخله کردند و او را واداشتند تا آن واحد را منحل کند و از او قول گرفتند که دیگر هرگز به تشکیل آن اقدام نکند.حدود دوازده سال پس از قتل الناصر ابوالسعادات، در 916، سلطان قانْصُوه غَوری، که از اعتباری بمراتب بیش از شاهِ نوجوانِ یادشده برخوردار بود و نیاز به کاربرد تفنگ در عهد او بسیار مبرمتر مینمود، با رعایت احتیاط بیشتر، بار دیگر به تشکیل واحدی از تفنگداران اقدام کرد. گرچه این واحد وضعی بهتر از واحد قبلی داشت، موجودیت آن بسیار متزلزل و مقامش بسیار حقیر و دستاوردهایش بسیار ناچیز بود.این واحد را «الطبقة الخامسة» مینامیدند، زیرا اعضای آن مواجب خود را همراه دیگر سپاهیان دریکی از چهار روز مقرر در اواسط ماه دریافت نمیکردند بلکه در آخرماه میگرفتند. نام دیگر آن «اَلْعَسْکَرُالْمُلَفَّق» یعنی «سپاه مختلط» یا «سپاه تلفیق شده» بود، زیرا از عناصر ناهمگونی که براساس معیارهای ممالیک از اصل و نسبی فرودست بودند تشکیل میشد. علاوه بر «اولاد ناس»، ترکمنان و ایرانیان و پیشهورانِ مختلف نظیر کفشدوزان و خیاطان و قصابان نیز در صفوف آن وجود داشتند و فقط در جمادیالاولی 921 که سلطان غوری لشکرکشیِ عظیم خود را برای مقابله با پرتغالیان آغاز کرد ممالیک وابسته به خاندان سلطنتی نیز بدان پیوستند. نکتة مهم اینکه با وجود خصیصة نامتجانس «الطبقة الخامسة» هرگز به وجود بردگانِ سیاه در این واحد اشارهای نشده است.گرچه اعضای این واحد در سلسلة مراتب اجتماعی ـ نظامی جایگاه بسیار حقیری داشتند و حقوقی بمراتب کمتر از ممالیک وابسته به سلطنت دریافت میکردند، به این بهانه که از واحدهای دیگر بیشتر مورد توجه است و ایجاد آن سبب اصلی تهیبودن خزانه است، فشار زیادی بر سلطان وارد میشد. سلطان سرانجام تسلیم شد و در محرم 920 آن را منحل کرد. ولی این انحلال صوری بود و «الطبقة الخامسة» که در جبههای بسیار مهم مورد نیاز مبرم بود، به حیات خود ادامه داد.استفادة آگاهانه و بسیار گستردة عثمانیها از سلاح آتشین و بیاعتنایی ممالیک و دیگر سلاطین مهم کشورهای اسلامی به آن در سرنوشت آسیای باختری و مصر تأثیری تعیین کننده داشت. در ظرف دوسال ونیم (رجب 920 ـ محرم 923) عثمانیها دولت صفوی را شکست دادند و سلطنت ممالیک را از میان برداشتند و سرزمینهایی را از جهان کهن اسلام به قلمرو خود افزودند که تا زمان تجزیة قلمرو حکومت عثمانی در قرن بیستم در دست آنها باقی ماند و از تمام کشورگشاییهایی که در تمام مدت حکومت خود در اروپا کردند بمراتب وسیعتر بود. چنین توسعة سریع و دامنهداری هرگز نمیتوانست بدون برتری بیچون و چرای آنها در زمینة سلاحهای آتشین امکان پذیر باشد.منابع : ابنابیزرع، الذخیرة السنیة فی تاریخ الدولة المرینیة ؛ همو، روضالقرطاس ؛ ابنبیطار، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة ، بولاق 1291؛ ابن جزله، منهاج البیان فیما یستعمله الانسان ؛ ابنحشّاء، مفید العلوم و مبید الهموم ، چاپ کلن و رنو، رباط 1941؛ ابن خطیب، الاحاطة فی اخبار غرناطة ، قاهره 1319؛ همو، اللَّمْحَة البَدریَّة فی الدّولة النَّصریَّة ، قاهره 1347؛ ابن خلدون، کتاب العبر ، بولاق 1284؛ ابن زُنبُل، فتح مصر ، نسخة خطی کتابخانة ملّی پاریس 1832؛ ابن کتبی، ما لایَسَعُالطبیب جَهْلُهْ ؛ محمدحسینبن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران 1330 ش؛ محمد عبدالمنعم خفاجی، شفاء الغلیل فی ما فی کلام العرب من الدخیل ، قاهره 1282؛ احمدبنیحیی عُمری، التعریف بالمصطلح الشریف ، مصر 1312؛ احمدبنمحمد مقری، نفح الطیب مِن غصن الاندلس الرطیب ، بولاق 1279؛P. de Alcala, Vocabulista ; I. S. Allouche, "Un texte relatif aux premiers canons", Hesperis , 32 (1945), 81-84; Amari, Su i fuochi da guerra usati nel Mediterraneo nell' XI & XII secoli, Atti della Reale Academia dei Lincei, Roma 1876, 3-17; D. Ayalon, Gunpowder and firearms in the Mamluk kingdom-A challenge to a mediaeval society , London 1956 (including Appendix by p. Wittek, The earliest references to the use of fireams by the Ottomans , 141-144); Brockelmann, Lexikon Syriacum , 1928; R. Brunschvig, La Berberie Orientale sous les H ¤ afs ¤ ides , Paris 1947, II, 85-87; C.Cahen, "Un traite d'armurerie compose pour Saladin", Bulletin d etudes orientales , XII (1948), esp. 20-23; M. Canard," Les expeditions des Arabes contre Constantinople", JA, ccv Ë Ë Ë (1926), 61-121; idem, "Textes relatifs a l'emploi du feu gregeois chez Arabes", Bulletin des etudes arabes, 26 (Jan.-Feb. 1946), 3-7 (bibliography on 7); W. Y. Carman, A history of firearms from earliest times to 1914 , London 1955 (bibliography on 198-199); Delhomme,"Les armes dans le Sous occidental", Archives Berberes , 2 (1917); G. Delphin, Recueil de textes...; R. Dozy, Supplement aux dictionnaires arabes, Leiden 1881; C. de Foucauld, Dictionnaire touareg- fran µ ais; M. L. de Goeje, Quelques observations sur le feu gregeois, Estudios de erudicion oriental, Saragossa 1904, 93-98; H. W. L. Hime, The origins of artillery , London 1915 (bibliography on 221); Huuri, Zur Geschichte des mittelalterlichen Geschutzwesens aus orientalischen Quellen , in Studia Orientalia, Helsinki 1941; Ibn Bayt ¤ a ¦ r, Traite des simples , tr. Lucien Leclerc, Paris 1877-1883; A. Joly, "L'industrie a Tetouan", Archives marocaines , 11(1907); Landberg, Glossaire dationois ; Leon l'Africain, Description de l'Afrique, tr. Epaulard; V. Loubignac, Textes arabes des Zaer ; L. Mercier, La chasse et les sports chez les Arabes ; M. Mercier, Le feu gregeois, les feux de guerre depuis l'antiquite, la poudre a canon, Paris 1952 (bibliography on 151-158); Muller, Die letzten Zeiten von Granada; C. Oman, A history of the art of war in the Middle Ages , London 1924, vol. ii; Quatremere, Historie des Sultans Mamelouks (trans. of Mak ¤ r ¦ â z ¦ â ), 1837-1845, 112, 148; idem, "Observations sur le feu gregeois",JA , 6th series, 15 (1850), 214-274; Rash ¦ â d al-D ¦ â n, Histoire des Mongols de la Perse (ed. Quatremere), Paris 1836, 132-137, 285-290; Reinaud, "De l'art militaire chez les Arabes au moyen age", JA , 6th series, 12 (1848), 193-237; idem, "Nouvelles observations sur le feu gregeois et des origines de la Poudre a canon", in JA ,6th series, 15 (1850), 371-376; Reinaud et Fave "Dufeu gregeois, des feux de guerre et des orgines de La poudre a canon chez les Arabes, les Persans et les Chinois", JA , 6th series, 14 (1849) 257-327; idem, Histoire de l'Artillerie, du feu gregeois, des feux de guerreet des origines de la poudre a canon , 1845, vol. and atlas; Ribadeneira, ed., Cronica del rey Don Alfonse el onceno ; H. Ritter, "La parure des Cavaliers und die Literatur uber die Ritterlichen Kunste", Der Islam , (1929), 116- 154; G. Sarton, Introduction to the history of science , ii, 1034-1040, iii, 725-736, 1549; G. Wiet, Notes d’epigraphie Syro-musulmane , Syria , Paris 1924-1926, 62-66.4) در عثمانی. مدرکی از تاریخ دقیق اولین کاربرد باروت و سلاحهای آتشین در قلمرو عثمانی در دست نیست، اما از عبارت یکی از دفترهای عثمانیان راجع به آلبانی در 835/1431، چنین برمیآید که توپ دست کم در زمان سلطنت محمد اول (816-824) و شاید هم کمی زودتر از آن به عثمانی وارد شده است (اینالجق، 1957، ج21، ص 509). منابع دیگر به استفادة عثمانیها از توپ در محاصرهها در 825، 827 و 834، و مجدداً در 844، 850، 852 و 854 اشاره کردهاند (رجوع کنید به مآخذی که در ویتِک، ص 142 و اینالجق، همانجا، مذکور است). ضمناً محمد ثانی (حک : 855 - 886) نیز، چنانکه معروف است، هنگام محاصرة قسطنطنیه در 857/1453 تعداد زیادی توپ در اختیار داشته است (دوکاس، ص 247 - 249، 258، 273؛ اسْفْرانْتْزِس، ص 236 به بعد، در جاهای متعدد؛ خالکوکوندیلاس، ص 385 - 386، 414 - 415؛ کریتوبولوس، کتاب اول، فصلهای 20 و 29، با ارجاعات اضافی در حواشی؛ ویل، ص 10 به بعد؛ یِنز، ص 791 - 792، 1141 - 1444). ظاهراً استفادة عثمانیها از توپ صحرایی به اندکی پیش از زمان نبرد وارْنَه (848/1444)، یعنی دوران جنگهای مجارستان در زمان سلطنت مُراد ثانی (824 - 855)، بازمیگردد. نخستین نشانة آشکارِ کاربردِ توپی از این نوع در نبرد صحرایی مهمی از جانب عثمانیان به جنگ دوم قوصوه (852/1448) بازمیگردد (ویتِک، ص 142ـ143؛ اینالجق، همان کتاب، ج 21، ص 509 ـ 510). ولی مدت مدیدی طول کشید تا عثمانیها با استفاده از پیشرفتهای فنی توانستند توپخانة صحرایی مؤثری پدید آورند. تفنگ شمخال نیز حدود 844 - 847، در جنگهای مجارستان هنگام سلطنت مراد ثانی، به کار رفت و در زمان سلطنت محمد ثانی کاربرد آن گسترش بسیار یافت. با این وجود، قبول عامِ این سلاحِ جدید، از جمله در واحدهای ینیچریها، بکندی و بتدریج صورت گرفت و مدتها طول کشید تا کامل شد (ویتِک، ص 143؛ اینالجق، همان کتاب، ج21، ص 506، 510 ـ512؛ ایالون، ص 38، حاشیة 89؛ یورگا، ج2، ص 228؛ نیز رجوع کنید به بابینگر، ص 36، ذیل « zerbottaneri »؛ خالکوکوندیلاس، ص 356، ذیل « zarabotanas »؛ دولفین، ص 13، ذیل « zarabattane » اصطلاحاتی که معنای آنها چندان روشننیست، ولی شاید به تفنگ شمخال اطلاق میشده است؛ نیز رجوع کنید به لوکوچ، ص 172، ذیل «زَرْبَطانة» عربی؛ ایالون، ص 61، ذیلِ «زَبْطانَه»). پس از شکستهایی که عثمانیها در جنگهای کیلیکیه (890 ـ896) با ممالیک مصر و سوریه متحمل شدند، بایزید ثانی (حک : 886 ـ 918) به عدة ینی چریها افزود و ایشان و طبقاتِ دیگر سپاه را به سلاحهایی که در قیاس با سلاحهای پیشین از کارایی و قدرت تهاجمی بیشتری برخوردار بود، مجهز ساخت. ضمناً برای ایجاد نیروی توپخانهای با تحرک بیشتر و افراد کارآمدتر از هیچ هزینهای فروگذار نکرد (آلبری، مجموعة سوم، ج3، ص 21، «گزارش مربوط به سال 1503»؛ نیز رجوع کنید به اینالجق، همان کتاب، ج 21، ص 506). پر کردن تفنگ شمخال به طول میانجامید و کار کردن با آن نیز مشکل بود، ازینرو برای سواره نظام مناسب نبود. برای همین در قرون نهم و دهم/ پانزدهم و شانزدهم چندان مورد توجه «صاحبان تیمارِ» عثمانی و سپاهیانِ باب عالی، یعنی سلحشوران «زمیندار» و «درباری» سلطان قرار نگرفت. کاربرد سلاحهای آتشین در این حوزه بهطورکلی زمانی شروع شد که انواع جدید و قابل استفادهتری از تفنگ، یعنی انواع نخستینِ تفنگ فتیلهای و تپانچه، پدید آمد. با این حال اندک زمانی پس از فتح مصر به دست عثمانیها در 923، سپاهی از تفنگداران سواره نظام مسلح به شمخال در مصر پدید آمد (ایالون، ص 96ـ97، 129، حاشیة 247 الف؛ فوزی قورت اوغلی، ج4، ص 67ـ68).سپاهیانی را که عمدة کار آنها به باروت و سلاحهای آتشین و استفاده از آن در زمان جنگ برمیگردد به این دستهها میتوان تقسیم کرد:الف) قورچیان (جَبَه چیلر)، کسانی که مسئولیت سلاحها و مهمات ینیچری از قبیل تیر و کمان و شمشیر و غیره، و نیز تفنگ و باروت و «فتیل» (فتیله) و «قورشون» (سرب برای گلوله) و نظایر آنها را برعهده داشتند. افراد این دسته در استانبول و نیز قلاع ایالتی قلمرو عثمانی مستقر بودند (اوزون چارشیلی، 1943 - 1944، ج2، ص 1 - 31). به گزارش ونیزیان در سالهای 979 - 999، تقریباً تمام ینیچریها به تفنگ شمخال مسلح بودهاند. لولة تفنگ شمخالی که عثمانیان ساخته بودند بلندتر از نوع متداول میان مسیحیان بود و آن را با گلولههای بزرگتری پر میکردند «مانند تفنگهای بربرها» (آلبری، مجموعة سوم، ج 1، ص 421ـ422، ج 2، ص 99، ج3، ص 220، 343؛ بُمباچی، ج 20، ص 296، 299؛ اوزون چارشیلی، 1943ـ1944، ج 1، ص 336، ج2، ص 8، حاشیة 2، ص 13ـ14، 28ـ29).ب) توپچیهایی که مسئولیت ساختن توپ و نگاهداری و تعمیر و کاربرد آن را در جنگ برعهده داشتند (طوپچیلر). مرکز این نیروهای متخصص «طوپخانة» (قورخانه) استانبول بود، ولی در دژهای مختلف قلمرو عثمانی و مراکز توپریزی و انبارهای مهمات که در ایالات وجود داشت نیز به کار اشتغال داشتند (اوزون چارشیلی، 1943 - 1944، ج 2، ص 33 - 39). در اوایل کار، عثمانیان به جای اینکه توپهای ساخته شدة سنگین و دست و پاگیر را به میدان جنگ حمل کنند، فلز موردنیاز را میبردند و در هر لشکرکشی هرگاه به توپ نیاز داشتند در محل به ساختن آن میپرداختند (ابن کمال، ص 462ـ463، معادل ص 420ـ421 در طبع کتاب با الفبای جدید؛ دولفین، ص 10ـ11؛ بابینگر، ص 61، 85؛ یورگا، ج2، ص 227؛ ویتِک، ص 142؛ اینالجق، همان کتاب، ج21، ص 509). این شیوه، که تا زمان سلطنت محمد ثانی رواج داشت، با پدید آمدن پیشرفتهایی در صنعت و روشهای حمل و نقل از میان رفت و استفاده از آن بتدریج متروک شد. تجزیة شیمیایی یک توپ عثمانی که در 868 ریخته شده نشان میدهد که این توپ، با همة نقایصی که در شیوة ذوب فلزات در آن زمان وجود داشته، از مفرغ و با کیفیتی بسیار خوب ساخته شده است (آبل). کولاّ دو ، متخصص توپ سازی اسپانیایی، در رسالهای که در 1000/1592 نوشته، توپهای عثمانی را بیتناسب ولی جنس فلز آنها را خوب وصف کرده است (گ8پ). اولیا چلبی شیوههای توپریزی را که در «طوپخانة» استانبول معمول بوده شرح داده است (ج 1، ص 436 به بعد؛ اوزون چارشیلی، 1943ـ1944، ج 2، ص 41 به بعد).ج) دستهای که حمل توپها و مهمات را عهدهدار بودند («طوپچی عربه جیلری»؛ اوزون چارشیلی، همان کتاب، ج 2، ص 95ـ113). توپهای کوچک و بزرگ را با عرّابههایی که اسب و گاو یا قاطر آنها را میکشید حمل میکردند، ولی در مناطقی که عبور از آنها سخت بود برای حمل انواع سبکتر توپ، معمولاً از شتر نیز استفاده میشد (بابینگر، ص 33؛ مِناوینو، کتاب 5، فصل 31، ص 176؛ ابنطولون و ابنزنبل، منقول در ایالون، ص 125، حاشیة 206، ص 127، حاشیة 220؛ آلْبری، مجموعة 3، ج2، ص 432، 438، 452، 456). در منابع به توپهای سوار بر چرخ نیز اشارات پراکندهای شده است. منظور شاید خودِ «عَرَبه» یا احتمالاً نوعی وسیلة چرخدار انتقال توپ است (تاوِر، ص 48، بخش متن فارسی، ص 64؛ ) سفر و اقدام... دیو ( ، گ 173پ؛ جوویو، ج2، کتاب 30، گ104ر). ضمناً عثمانیها ناوگان کوچکی در رودِ دانوب داشتند که در حمل و نقل توپهای قلعهکوب و صحرایی و مهماتی که در لشکرکشیهای بزرگِ ایشان در مجارستان بدان نیاز بود سهم مؤثری داشت (رجوع کنید به اوزون چارشیلی، 1948، ص 403 - 404 و در بارة طوپخانة بیرهجِک در ساحل فرات، ص 404 - 405؛ آلبری، مجموعة 3، ج3، ص 153: اشاره به قایقهای مسطح که اسب و توپ و ذخایر و غیره را حمل میکردند).د) «خُمْبَرَه چیلر»، یعنی کسانی که تهیه و کاربرد نارنجک و بمب و مینهای قابلحمل و مواد آتشزا و غیره را عهدهدار بودند (اوزون چارشیلی، 1943 - 1944، ج2، ص 115 - 127).ه ) «لَغِمْجیلر»، یعنی سربازان نقب زن، با کمک نیروی انسانی فراوانی که در اختیار داشتند، به ساختن سنگر و خاکریز و جای توپ و مینهای تحتالارضی که در محاصرهها ضروری است میپرداختند (همان، ج2، ص 129 - 130). حتی پیش از مرگ محمد ثانی در 886، عثمانیها به انواع عمدة سلاحها و فنونی که متضمن استفاده از باروت است، یعنی توپ قلعهکوب و صحرایی و خمپاره و بمب و تفنگ شمخال و مین و مواد آتشزا، دست یافته بودند (یورگا، ج2، ص 227ـ228). در انتقال سلاحهای جدید، مردم صربستان و بوسنه سهم عمدهای داشتند. متخصصان توپخانه و تفنگ شمخال از این کشورها استخدام شدند و در عین حفظ معتقدات مسیحی خود به خدمت محمد ثانی درآمدند (اینالجق، 1954، ج1، ص 152، 154ـ156؛ همو، 1957، ج 21، ص511). استادانی نیز از نواحی بسیار دورتر استخدام شدند، از جمله یورگِ نورنبرگی (کیسلینگ ، ص 336). از این زمان به بعد، اتکا به متخصصان اروپایی ـ که در آغاز بیشتر آلمانی و ایتالیایی بودند و سپس عدة فرانسویها و انگلیسیها و هلندیها در میان آنها افزایش یافت ـ به صورت یکی از مشخصههای دایمی و درواقع اساسی لشکریان گوناگون عثمانی که با باروت و سلاحهای آتشین سروکار داشتند درآمد.اطلاعات جنبههای فنی انواع توپهای رایج در میان عثمانیان را در جایجای منابع غربی قرون نهم و دهم/ پانزدهم و شانزدهم میتوان یافت. البته توپها طبق نظام طبقهبندی رایج در اروپا (و نیز حکومت عثمانی)، یعنی بر اساس وزن یا اندازة گلولهای که پرتاب میکردند، وصف شدهاند (بابینگر، ص 61، 85؛ بوربون ، گ13ر- پ، با اشاره به توپ آهنی و مفرغی، مثلاً «کالوِرین»، «باسیلیسک» ، «سِیکری» و نیز خمپارهاندازهایی که گلولههایی از سنگ مرمر یا گلوله هایی از مس با مفرغ انباشته از مواد آتشزا شلیک میکردند؛ اوفانو ، ص 40ـ41). شرحی که یک ایتالیایی در بارة جنگ با دیو در 944ـ945/1538 نوشته، برخی از توپهای عثمانیها را وصف کرده است ( ) سفر و اقدام... دیو ( ، گ169ر و 172ر؛ نیز رجوع کنید به سوساکوتینهو ، 58ر، در بارة «باسیلیسک»هایی که عثمانیان در محاصره به کار میبردند). امیران هندی برای توپچیهای عثمانی ارزش والایی قایل بودند و آنها را در سپاه خود با آغوش باز میپذیرفتند؛ مثلاً شخصی به نام مصطفی رومی در سپاه بابُر و دیگری موسوم به رومیخان در سپاه سلطان گجرات جنگیدهاند.استفادة تاکتیکی عثمانیها از توپخانه در زمان جنگ کاملاً مطالعه نشده است، ولی آرایش معمولی آنها هنگام نبرد به صورت «طابور» بود. براساس این شیوه، که ظاهراً از مجارها اقتباس شده بود، عرابهها را دورتادور توپها به یکدیگر زنجیر میکردند (اینالجق، 1957، ج21، ص 510؛ نیز رجوع کنید به فراوئن هولتس، ص 234؛ اوزون چارشیلی، 1943ـ1944، ج 2، ص 255ـ264). نوع مشابهی از آرایش جنگی نیز در ایران و هندِ اسلامی به شیوة روم، یعنی حکومت عثمانی معروف بود (بابر تیموری، ص 341، 458). شیوهای که عثمانیها برای کوبیدن دیوارِ دژها به کار میگرفتند در کتاب کولادوی اسپانیایی وصف شده است: توپهایی با اندازهای متوسط، مثلاً «کالوِرین»، که به نفوذ عمیق در هدف قادر بودند در امتداد قایم و مایل شلیک میشدند تا سنگهای بنا را سُست و خرد کنند، سپس از «باسیلیسک»های بزرگی استفاده میشد که گلولههایی بزرگتر با قدرت تخریبی بیشتر به طور همزمان شلیک میکردند تا بنای صدمهدیده را فرو بریزد (گ13ر، 20ر، 32ر؛ نیز رجوع کنید به پَچَوی، ج2، ص 193).عثمانیها برای انواع توپ و وسایل جنگی آن نامهایی داشتند (رجوع کنید به اوزون چارشیلی، 1943 - 1944، ج2، ص 48 - 51). علاوه بر تعبیراتی که صرفاً جنبة شاعرانه داشت (مانند «اَژدَر دهان» و «مارْتَن»، رجوع کنید به نعیما، ج1، ص 148) و نامهایی که به توپ خاصی داده میشد (مثلاً «کُچیان» یعنی توپی که از کاتزیانر ، فرمانده سپاه امپراتوری روم، که در 944/1537 از عثمانیها در نزدیکی اِشِک در کنار دانوب شکست خورد، به غنیمت گرفته شد رجوع کنید به سَلانیکی، ص 31)، اصطلاحاتی نیز با معنای فنی دقیق به طور پراکنده در تواریخ و اسناد ترکی یافت میشود. انواع توپهایی که در این منابع بیشتر بدانها اشاره میشود عبارتاند از:الف) «بَجَلُشْقَه» یا «بَدالوشقه»، توپ قلعهکوبِ بزرگ، که شاید همان «باسیلیسک» باشد (رجوع کنید به سلانیکی، ص 35، 37 - 38، 41؛ حاجی خلیفه، ج1، ص 29: این نوع توپ گلولههایی به وزن شانزده «اُقّه» شلیک میکرد، ص 31، 33؛ کولاّ دو، گ13ر، 32ر؛ اوزون چارشیلی، 1943 - 1944، ج2، ص 49، 80 - 81).ب) توپ «بالْیِمَز * » که نام آن شاید از «فاوْله متزه» گرفته شده باشد (کیسلینگ؛ رجوع کنید به پچوی، ج1، ص 202؛ اولیاچلبی، ج8، ص 418، 491: در اینجا «مَنْزِل طوپی»، یعنی توپِ دورزن، خوانده شده است؛ سِلِحدار، ج2، ص 46ـ47، در این اثر توپی که گلولهاش 10ـ40 اُقّه وزن داشته باشد «بالیمز» نامیده شده است).ج) توپ «قُلُنْبُرنه» (رجوع کنید به «کولوبرینا» ی ایتالیایی)، یعنی کالْوِرین (رجوع کنید به سلانیکی، ص 8؛ پَچَوی، ج2، ص 198؛ حاجی خلیفه، ج1، ص 29: کالورینهایی که گلولهای به وزن یازده اقّه شلیک میکردند، ج 1، ص 33: «لُمْبُرنو»؛ سلحدار، ج 1، ص 300، ج2، ص 46ـ47، در این منبع، توپهایی که گلولهای به وزن 3ـ9 اقّه شلیک میکردند به عنوان «قُلُنْبُرنه» طبقهبندی شدهاند؛ اوزون چارشیلی، 1943-1944، ج2، ص 49، 81؛ ) سفر و اقدام... دیو ( ، گ169ر؛ کولاّ دو، گ 13ر؛ آلبری، مجموعة 3، ج2، ص 432).د) توپ «شَقَلُز» (قس szakؤllas مجاری) که ظاهراً توپ سبکی بوده و گلولههای کوچکی از سنگ یا فلز شلیک میکرده است (رجوع کنید به سلانیکی، ص 37، 41، 145؛ پَچَوی، ج2، ص 242؛ سهیل اُنور، ج16، ص 560؛ فِکِتِه، 1955، ج1، ص 61، 694؛ همو، 1930، ج26، ص 264؛ رِدهاوْس، ذیل «چَقَلُز»؛ در بارة توپهایی که گلولههای کوچک شلیک میکردند رجوع کنید به دوکاس، ص 211؛ ینس ، ص 811؛ جوویو، ج2، کتاب 30، گ 104ر).و) توپ «شایْقَه» (قس sajka مجاری) که نام نوع ویژهای از قایق بوده، به توپهایی که در چنین قایقهایی سوار میشده نیز اطلاق میشده است (رجوع کنید به حاجی خلیفه، ج2، ص 320؛ اولیا چلبی، ج 8، ص 378: اشاره به توپهایی به نام «شایقه طوپلری» که گلولههای سنگی به وزن 80 اقّه شلیک میکردند، 382: «شایقه نام پرانقه طوپلری»؛ فوزی قورت اوغلی، ج 4، ص 68؛ اوزون چارشیلی، 1943 - 1944، ج 2، ص 49 - 50، 81: توپهای «شایقة» بزرگ و متوسط و کوچک؛ فکته، 1930، ج 26، ص 265؛ در بارة توپهایی که در قایقهای عثمانیان در دانوب به کار میرفت رجوع کنید به جوویو، ج 2، کتاب 36، گ 192ر).6) توپ «ضَرْبزَن» یا «ضَرْبُوزَن» که در اندازههای مختلف ریخته میشد (رجوع کنید به فکته، 1955، ج1، ص 694 - 695: توپهای کوچک با گلولههای 300 درهمی، متوسط با گلولههایی به وزن یک اقّه، بزرگ با گلولههایی به وزن دو اقّه و نیز نوعی به نام «ضَرْبوَزنِ شایقة بزرگ» که گلولههایی به وزن 36 اقّه شلیک میکرد، رجوع کنید به ابنکمال، ص 464، 509 یا ص 422، 458 در طبع کتاب با الفبای جدید؛ سلانیکی، ص 8، 35: «شاهی ضربزن طوپلری»، ص 37؛ پچوی، ج 1، ص 93، ج2، ص 140، 147، 196؛ دولوار، ص 226 - 227: «شاهی ضربوزنلر»= ضربزنهای شاهی؛ سلحدار، ج 2، ص 47، 57؛ اوزون چارشیلی، 1943ـ1944، ج2، ص 49، 50، 76، 79، 81؛ ایالون، ص 89، 90، 119، حاشیة 92، 127، حاشیة 220).ظاهراً عثمانیها در نبردهای دریایی خود از همان نوع توپهایی استفاده میکردند که در لشکرکشیهای خود در خشکی. «قُلُنْبرنه» و «ضربزن» و «شایقه» از جمله توپهایی است که عثمانیان در ناوگان خود داشتند (باروتزی و بِرِشه ، ج1، ص 274، ج 2، ص 20؛ اوزون چارشیلی، 1948، ص 460، 462ـ463، 468ـ469، 512ـ513. برای اطلاعات بیشتر دربارة تسلیحات دریایی عثمانیان رجوع کنید به آلبری، مجموعة 3، ج1، ص 68، 140، 292ـ293، ج2، ص 100، 150، 342، ج3، ص 223، 354ـ355؛ باروتزی و بِرِشه، ج2، ص 165؛ مارسیلی ، بخش 1، فصل 74، ص 142 و بخش2، فصل 27، ص 171ـ172؛ وارنری ، ص 115). و نیز توپ «پْرنَغْی» یا «پْرَنقی» (تاور، 1935، ص 195؛ ابنکمال، ص 54، متن ترکی؛ بُمباچی، ج20، ص 292، ج21، ص 190؛ اوزون چارشیلی، 1943 - 1944، ج2، ص 49، 83؛ 1948، ص 462، 468 - 469، 512 - 513).در منابع، علاوه بر توپ غالباً به وسایل جنگی دیگری نیز که متضمن استفاده از باروت بوده اشاره شده است. برای مثال:الف) «هوایی» (سلانیکی، ص 8؛ هامِر ـ پورگشتال ، ج 3، ص 426، حاشیة 1؛ اوزون چارشیلی، 1943-1944، ج2، ص 49) و «هَوان» (اولیا چلبی، ج8، ص 407، 419، 471، 472؛ یوسف نابی، ص 43؛ سلحدار، ج2، ص 47)، به معنی خمپارهاندازهایی که بمب و نیز گلولههای سنگی یا فلزی شلیک میکردهاند (بابینگر، ص61؛ بوربون، گ13پ؛ ) سفر و اقدام ... دیو ( ، گ169ر؛ موران، ص 202؛ شایتر، ص 81؛ مارسیلی، بخش3، فصل 9، ص 30 - 31).ب) «خُمْبَرَه» یا «قُمْبَرَه»، به معنی بمب (تاور، 1935، ص 53، 58؛ بخش متن فارسی، ص 79، 89؛ سلانیکی، ص 40 - 41؛ بخش نسخههای خطّی شرقی موزة بریتانیا، ش 1137، 74پ، بمبهای ساخته شده از شیشه و مفرغ: «شیشه خُمْبَرَه»، «تُنْج خمبره»؛ اولیا چلبی، ج 8، ص 401، 414، 432، 483: «قَزان یا قزغان قُمْبَرَه»؛ نعیما، ج 1، ص 304؛ سلحدار، ج 2، ص 47: «خُمْبَرَهها وانلری»؛ شایتر، ص 75؛ مارسیلی، بخش 2، فصل 9، ص 33؛ بیگ ، ص 154).3) «اَل خُمْبَرَهسی»، یعنی نارنجک دستی (اولیا چلبی، ج 8، ص 414، 432، 471، نارنجکهای شیشهای و مفرغی: «سِرْچَه تونْج اَل خُمْبَرَهسی»؛ سلحدار، ج1، ص 467، 484، 502؛ شایتر، ص 77؛ مارسیلی، بخش 2، فصل 9، ص 33).4) «لَغِم»، یعنی انواع مینهای انفجاری با اندازههای مختلف (حاجی خلیفه، ج2، ص 255؛ نعیما، ج4، ص 143: مین بزرگ حاوی 150 قنطار باروت؛ اولیا چلبی، ج8، ص 424: مین با سه دهلیز و سه مخزن باروت، 425، 432، 495؛ سلحدار، ج2، ص 55-56: مینی از نوع معروف به «پُسْکُرْمَه» و حاوی 30 قنطار باروت، 66؛ شایتر، ص 72 - 73؛ مونته کوکولی ، ج 3، فصل 67؛ مارسیلی، بخش 2، فصل 11، ص 37 به بعد). در اخباری که عثمانیان از جنگ کرت (اقریطش) در 1055ـ1080/ 1645ـ1669 نوشتهاند اشارههای متعددی به مین میتوان یافت (برای مثال رجوع کنید به حاجی خلیفه، ج 2، ص 239 به بعد و در جاهای متعدد؛ سلحدار، ج 1، ص 409 به بعد؛ نعیما، ج 4، ص 116 به بعد و در جاهای متعدد؛ اولیا چلبی، ج8، ص 396 به بعد؛ نیز رجوع کنید به ص 468 به بعد که توپها و مهمات و جز آن را که پس از تسخیر دژ قندیه از مسیحیان به غنیمت گرفته شده، برشمرده است؛ این شرح از نظر اصطلاحات نظامی که عثمانیها در آن زمان به کار میبردهاند بسیار غنی است).عثمانیها مواد خام مورد نیاز برای جنگ ـ از قبیل آهن و سرب و مس و نظایر آنها ـ را از ممالک تحت حکومت خود تأمین میکردند. ضمناً معدنهایی که این فلزات از آنها استخراج میشد غالباً خود مراکز تولید مهمات، مانند گلولة توپ، بود (آلبری، مجموعة 3، ج 1، ص 66 - 67، 146ـ147، 422، ج 2، ص 145، 342، ج 3، ص 351؛ باروتزی و برشه، ج 2، ص 165ـ166، 225، 337؛ احمد رفیق، 1930، اسناد شمارة 27، 33، 42، 48، 86، 106، 112؛ همو، 1931، اسناد شمارة 2، 6، 7، 14، 21، 25، 27، 35، 36، 54؛ همو، پراکنده وثیقهلر ، شمارة 3، 4، 7 ، 8؛ اَنهِگِر، 1943ـ1945، ج1، ص 138ـ140، 148ـ149، 205ـ206، 210ـ211، ج 2، ص 299، 303ـ304، 306ـ308، نیز تکمله، ص 492ـ494؛ اوزون چارشیلی، 1943ـ 1944، ج2، ص 72 به بعد و در جاهای متعدد). بعلاوه، عثمانیها معادن شوره و گوگرد را نیز، که برای تولید باروتِ تفنگ و باروتِ سیاه بدان نیاز بود (فکته، 1955، ج 1، ص 696، حاشیة 8) در استانبول و ولایات قلمرو خود در اختیار داشتند (اولیا چلبی، ج 1، ص 483، 564ـ565؛ اوزون چارشیلی، 1943ـ1944، ج 1، ص 247، 335ـ336؛ احمد رفیق، 1930، سند شمارة 53؛ همو، 1931، اسناد شمارة 11ـ13، 16ـ20، 22ـ24، 26، 28ـ30؛ آلبری، مجموعة 3، ج 1، ص 146، 422، ج 2، ص 342، 349ـ350، ج 3، ص 398؛ باروتزی و برشه، ج 1، ص 177، 275؛ ج2، ص 17، 165؛ مونته کوکولی، ج 3، فصل 32؛ مارسیلی، بخش 1، فصل 74، ص 142). از اروپا نیز مواد جنگی برای عثمانیها آورده میشد. درواقع، ملزوماتی که از مسیحیان خریداری میشد، گاهی برای سپاه سلطان اهمیت بسیار داشت، از جمله در ضمن جنگهای طولانی با ایران (986ـ999/ 1578ـ1590) و اتریش (1002ـ1015/ 1593ـ 1606)، که یکی مستلزم استقرار و حفظ دژها و پادگانهای بیشمار در نواحی وسیع کوهستانیِ جنوبِ کوههای قفقاز بود و دیگری به درگیریها و محاصرههای خشونت بار انجامیده بود، و هر دو جنگ استفادة گسترده از توپ و مهمات را ایجاب میکرد. در طی این سالها، انگلیسیها محمولههایی شامل قلع (که در ساختن توپ مفرغی بدان نیاز بود) و سرب و ناقوسها و تندیسهای شکسته (از کلیساهایی که در انگلستان طی دورة اصلاح دینی غارت شده بود) و آهن و فولاد و مس و تفنگ شمخال و تفنگ فتیلهای و تیغة شمشیر و گوگرد و شوره و باروت به عثمانیها فروختند (رجوع کنید به ) تقویم اسناد دولتی، اسپانیایی ( : 1568ـ1579، ش 609، 1580ـ1586، ش 265؛ ) تقویم اسناد دولتی، ونیزی ( : 1603ـ1607، ش 470، 494، 1607ـ1610، ش 860؛ برودِل ، ص 479: در بارة قلع و ناقوس شکسته و سرب؛ شاریر ، ج4، ص 907، حاشیة 1: دربارة تندیسهای شکسته؛ شِرلی، ص 7: «ینی چریها، سوای آنچه از مسیحیان مغلوب به دست میآورند یا از انگلستان برایشان میآورند، ذرهای باروت خوب در اختیار ندارند»، ص 9، 10: «انگلیسیها علناً سه دکان فروش اسلحه و مهمات در قسطنطنیه دارند ... هر صد پیمانه باروت به قیمت 23 یا 24 چیکینو به فروش میرسد... هر قبضه تفنگ فتیلهای را پنج یا شش چیکینو میفروشند» (چیکینو= چِکین ، سِکین ، یعنی «زِکینه» ، مسکوک طلای ونیزی که با «سلطانیِ طلا»ی عثمانیها معادل بود: رجوع کنید به ) سفرهای جان ساندِرسُن ( : ضمیمة الف، ص 294ـ295؛ ) تقویم دست نوشتههای سالْزْبِری ( : بخش 11، ص 111، بخش 13، ص 606ـ607). چندی نگذشت که هلندیها نیز سهمی از این معاملات را در اختیار گرفتند و این امر، مثلاً در جنگ کِرت 1055ـ1080/ 1645ـ1669، برای عثمانیها منافع بسیار داشت. منابع غربی متعلق به قرون یازدهم و دوازدهم/ هفدهم و هجدهم، دین عثمانیها را به این تجارت مهمات و اتکای فراوان ایشان را به فنون اروپایی استعمال سلاحهای آتشین و باروت، و نیز تعداد بیشمار متخصصانِ مسیحی را که به عنوان مهندس و متخصص توپخانه از ایتالیا و فرانسه و آلمان و انگلستان و هلند به خدمت عثمانیها درآمده بودند تأکید کردهاند (شایتر، ص 75، 80؛ مونتِه کوکولی، ج3، فصلهای 28 و 30، در بارة مس که از هلند و انگلیس و فرانسه و سوئد وارد میشد؛ باروتزی و برشه، ج 2، ص 166، 173، 222، 231ـ232؛ مارسیلی، بخش 2، فصل 9، ص 23: دربارة اینکه عثمانیها با اقتباس از طرحهای ساردی، مؤلف ایتالیایی که یکی از آثارش ـ احتمالاً ) فن توپسازی پیِتر و ساردیِ رُمی ( ، و نیز 1621 ـ به ترکی ترجمه شده بود، توپ میساختند، ص33؛ وارنری، ص 92ـ93).فن جنگ در اروپای قرون دهم و یازدهم/ شانزدهم و هفدهم تغییرات بسیاری کرد (هِیل، ج2، ص 481 به بعد؛ لاسکوفسکی، ج4، ص 106 به بعد؛ رابرتز، 1956 و نیز 1958، ج1، ص 69 به بعد، ج2، ص 169 به بعد). بدین سبب، عثمانیها همواره ناچار بودند که یا خود را با این تغییرات وفق دهند یا برای رویارویی با ابداعات اروپاییان در جنبههای علمی جنگ راههای مؤثری بیابند؛ و این روند انطباق گاه کند و دشوار بود. یکی از مسلمانان بوسنه، کمی پس از نبرد کرزتس (1004ـ1005/ 1596)، در نوشتهای حاکی از اینکه مسیحیان با استفاده از انواع جدید تفنگ و توپ، که تا آن زمان عثمانیها بدانها توجهی نکرده بودند، بر لشکریان سلطان برتری یافتند اظهار تأسف میکند (تالوتزی، ص 153ـ154؛ تاسی، ج4، ص 284؛ باشاگِچ، ص 13؛ نسخة خطی موزة بریتانیا، هارلیان، 5490، گ350رـ پ). با وجود این، پیدایش اصطلاحات جدید، یا تداول بیشتر اصطلاحاتی که قبلاً معمول نبوده است، در تواریخ و اسناد ترکی نشان میدهد که عثمانیها آخرین وسایل و فنونی را که در این زمان در اروپا به وجود میآمده تا اندازة زیادی اخذ کرده بودهاند (بُمباچی، ج20، ص 303 در بارة «صاچمه طُوپلار»، یعنی توپی که نوعی گلولههای خوشهای شلیک میکرده است و نیز حاجی خلیفه، ج1، ص 34، ج2، ص 245، 317، 319، 321؛ سلحدار، ج1، ص 596، 598: در بارة «مِسْکَت»؛ پَچَوی، ج2، ص 199؛ نعیما، ج1، ص 164: در بارة تفنگهای فتیلهای که گلولههایی به وزن 15ـ20 درهم شلیک میکرد؛ اولیا چلبی، ج7، ص 179: در بارة «مُشقات تَفَنکلَرِی» با گلولههایی به وزن 40ـ50 درهم، و «قُل تُفَنْکلری»، ج8، ص 398، 410، 415ـ416، 467: در بارة «بدالُچقه نام موشقات»؛ اینالجق، 1943، ج2، بخش 2، ص 377: در بارة «چِفْتِه طبانجهلی تفنک»؛ اوزون چارشیلی، 1943ـ1944، ج 2، ص 8، حاشیة 2: در بارة «اَتْلی تفنکلری»؛ پچوی، ج 2، ص 212ـ213؛ نعیما، ج 1، ص 190: در شرح ساختن یک توپ قلعهکوب). شواهد دیگری نیز در منابع غربی یافت میشود (رجوع کنید به آلبری، مجموعة 3، ج 2، ص 452: در بارة سواره نظامِ مسلح به تفنگ شمخال، و ج 3، ص 391 در بارة گزارشی مورخ 1002ـ1003/ 1594 مبنی بر اینکه عثمانیها هنوز از تپانچه استفاده نمیکردهاند، ص 404: در بارة استفادة روزافزون از تفنگ شمخال در ناوگان عثمانی؛ باروتزی و برشه، ج1، ص 265: در بارة سپاهیان مزدور در اثنای جنگ مجارستان در 1001ـ1015/ 1593ـ1606 و شروع استفاده از تفنگ شمخال و «ترتزارولو» ، یعنی تفنگ شمخالِ لوله کوتاه، ج 2، ص 16، 158؛ ریکو ، ص 349: در بارة اینکه سپاهیان باب عالی از تپانچه و قرابینه استفاده میکرده ولی به سلاحهای آتشین علاقة چندانی نداشتهاند؛ مارسیلی، بخش 2، فصل 8، ص 15ـ16: در بارة اینکه عثمانیها در ضمن جنگ کِرت از مسیحیان روشهای جدیدی آموختند، و ینیچریها و اغلب سوارهنظام عثمانی به تپانچه مسلح بودند). نتیجة این تغییر و تبدیلات تدریجی در زمان وزارت کوپریلیها به بهترین وجهی پدیدار شد. اشخاصی چون شایتر و مونتهکوکولی و مارسیلی، که برای اظهارنظر در این زمینه صلاحیت کافی دارند، تسلیحات مورد استفادة عثمانیها را با ذکر جزئیات و غالباً همراه با تمجید شرح میدهند و مثلاً به کیفیت عالی خمپارهاندازها (شایتر، ص 75) و تفنگهای فتیلهای (مونتهکوکولی، ج 3، فصل 14) و مینها، که «لَغِمْجی»های ارمنی در تولید آنها سهم بسزایی داشتند (مارسیلی، بخش 2، فصل 11، ص 37 به بعد؛ وارنِروس ، ص 69، 101؛ اولیا چلبی، ج 1، ص 515 به بعد) اشاره میکنند. با اینهمه، مونته کوکولی (ج 3، فصلهای 30 و 31) یادآور میشود که توپخانة عثمانیها هنگامی که خوب مورد استفاده قرار میگرفته تأثیر بسزایی داشته، ولی مصرف مهمات آن بسیار زیاد و نقل و انتقال و کاربرد آن مشکل بوده است و از نظر تحرک پذیری و کاراییِ عملیِ توپها، مسیحیان بر مسلمانان برتری داشتهاند.عثمانیان سرانجام نتوانستند پابهپای تحولاتی که در اروپا به وقوع میپیوست پیش بروند. روشهایی که در زمینة سلاحهای آتشین، به طورکلی، به کار میگرفتند در بخش اعظم قرن دوازدهم/هجدهم نسبت به فنون رایج در زمان نخستین وزرای کوپریلی چندان پیشرفتی نداشت (رجوع کنید به وارنری، ص 34ـ35، 40ـ41، 52، 70، 75، 91ـ94، 103؛ مؤلف در ص 94 اظهار میدارد که در 1152/1739 عثمانیان، که پندپذیر نبودند، اصرار ورزیدند که محاصرة بلگراد را به شیوة قدیم خود انجام دهند). البته کوششهایی نیز برای اصلاحات به عمل میآمد، مثلاً به همّت احمد پاشا «خُمْبَرَهجی» (یعنی کنت دوبونوال رجوع کنید به اوزون چارشیلی، 1943ـ1944، ج 2، ص 118 به بعد، 122 به بعد، نیز نسخة خطی بخش شرقی موزة بریتانیا به شمارة 1131؛ صبحی، گ68پ - 69پ)، بارون دوتُت (اوزون چارشیلی، همان کتاب، ج 2، ص 40، 56، 67؛ تت، ج2، بخش 3، جاهای متعدد) و خلیل حمید پاشا (رجوع کنید به احمد جودت، ج2، ص 57 به بعد؛ همو، ج2، ص 239ـ240؛ اوزون چارشیلی، همان کتاب، ج 2، ص 67ـ68، 91ـ93، 120، 125ـ127؛ ) مجموعههای ترکی ( ، ج5، 1935، ص 225 به بعد، 233 به بعد)، ولی توفیق این کوششها محدود بود. با اینهمه در عهد سلطان سلیم سوم (حک : 1203ـ1222) اقدامات اساسی برای نوسازی نیروهای مسلح حکومت عثمانی به روال غرب به عمل آمد (قارال، 1946، ص 43 به بعد، بویژه ص 45ـ49، 59ـ71). از این زمان به بعد، سلاحهای آتشین عثمانی به طورکلی صفات بارزی را که تا آن وقت ممیّز آنها بود از دست دادند و تحولات بعدی عمدتاً دنبالهرو جریان کلی پیشرفتی بود که در اروپا پدیدار میشد. در اینجا اشاره به این نکته کافی است که اصلاحات نیمة اول قرن سیزدهم/ نوزدهم به ظهور یک رستة توپچی کارآمد و مجهز در سپاه عثمانی انجامید که از هماوردان اروپایی خود دست کمی نداشتند (رجوع کنید به ) موقعیت لشکر عثمانی ( ، دفتر 36، ص 580، 586 به بعد).منابع : ابن کمال، مهاجنامه ، چاپ پاوه دوکورتی، پاریس 1859؛ محمدظلی بن درویش اولیا چلبی، اولیا چلبی سیاحتنامهسی ، ج 1، چاپ احمد جودت، استانبول 1314، ج 7 و 8، استانبول 1928؛ بابرتیموری، امپراتور هند، بابرنامه ، چاپ ایلمینسکی، قازان 1857؛ ابراهیم پچوی، تاریخ ، استانبول 1281 ـ 1283؛ احمد جودت، تاریخ ، ج 2، استانبول 1292؛ حاجی خلیفه، فَذلکه ، استانبول 1286 ـ 1287؛ مصطفی سلانیکی، تاریخ ، استانبول 1281؛ سلحدار، تاریخ ، استانبول 1928؛ صبحی، تاریخ ؛ ابوالفضلبن مبارک علامی، آیین اکبری ، چاپ بلوخمان، کلکته 1867 ـ 1877؛ یوسف نابی، تاریخ وقایع قامانیچه ، استانبول 1281؛ مصطفی نعیما، تاریخ ، 1281 ـ 1283؛F. A. Abel, On the chemical composition of the Great Cannon of Muhammed II, recently presented by the Sultan Abdul Aziz Khan to the British Government, The Chemical-news, no. 457 (4 September 1868), 111-112; E. Alberi, Relazioni degli Ambasciatori Veneti al-Senato, Florence 1840-1855; R.Anhegger, Beitrage zur Geschichte des Bergbaus im osmanischen Reich (Istanbuler Schriften, nos. 2, 14 and 14a), Istanbul 1943- 1945; D. Ayalon, Gunpowder and firearms in the Mamluk Kingdom, London 1956; F. Babinger, "Die Aufzeichnungen des Genuesen Iacopo de Promontorio-de Campis uber den Osmanenstaat um 1475", in SBBayr. Ak., Phil.-Hist. Kl.,1956, Heft 8, Munich 1957; N. Barozzi, G. Berchet, Le Relazioni degli Stati Europei lette al Senato dagli Ambasciatori Veneziani nel secolo decimosettimo, ser 5: Turchia, Pts. I and II, Venice 1866-1871; Safvetbeg Basagic ¨ , Nizam ul Alem , Sarajevo 1919, 1-17; Belagerung und Eroberung von Constantinopel im Jahre 1453 aus der Chronik von Zorzi Dolfin, ed. G. M. Thomas, Munich, 1868; W. Bigge, Der Kampf um Candia in den Jahren 1667-1669 (Kriegsgeschichtliche Einzelschriften , Bd. V, Heft 26, Berlin 1899, 113-227); E. Blochet, Catalogue des manuscrits Turcs de la Bibliotheque Nationale, I, Paris 1932, 270-272
; Halil I nalc â k, Fatih Devri دzerinde Tetkikler ve Vesikalar (Tدrk Tarih Kurumu Yay â nlar â ndan, xi. Seri, no. 6), Ankara 1954; idem, Review of D. Ayalon Gunpowder and firearms in the Mamluk kingdom , London 1956, in Belleten , xxi, Ankara 1957, 501-512; idem, "Saray Bosna Ser ـ iye Sicillerine gخre Viyana bozgunundan sonraki harp y â llar â nda Bosna", Tarih Vesikalar i , ii/ 11 (1943), 376-377; Turgud I â í ksal," III. Selimin Tدrk top µ ulug § una dہir bir hatt-i humayunu", Tarih Dergisi , viii/11-12, (1956), 179-184; I A , s. vv. "Cebeci" (by I. H. Uzun µ ar â í l â ), "Ah ¤ med Pashsa" (Bonneval, Humbarac â Ba â í ) and "Kumbarac â " (by M. Cavid Baysun); M. Jجhns, Handbuch einer Geschichte des Kriegswesens von der Urzeit bis zur Renaissance , Leipzig 1880; N. Jorga, Geschichte des osmanischen Reiches , Gotha 1908-1913; Enver Ziya Karal, "Nizam-i Cedide dair Layihalar", Tarih Vesikalar i , ii/11 (1943), 350-356 and ii/12 (1973), 424-427, 430-431; idem, Selim III'دn Hat i Hدmayunlar i . Nizam-i Cedit. 1789-1807 ) Tدrk Tarih Kurumu Yay i nlar i ndan , vii. Seri, no. 14), Ankara 1946, 43-93, Passim; H. J. Kissling, Ba ¦ ljemez , ZDMG , CI (= Neue Folge, XXVI), Wiesbaden 1951, 333-340; Fevzi Kurtog § lu, "Atlu tدfekci zدmresi", Belleten (1940); idem, "Had i m Sدleyman Pa í an i n mektuplar i ve Belgrad i n muhasaras â ", Belleten , iv (1940), 53-87; O. Laskowski, "Infantry tactics and firing power in the XVIth century, Teki Historyczne, IV (1950), 106-115; J. H. Lefroy, "An Account of The Great Cannon of Muhammad II" , Minutes of Proceedings of the Royal Artillery Institution, Woolwich , VI (1870), 203-227; idem, "The Great Cannon of Muhammad II (A. D. 1464)", The Archaeological Journal , no. 100 (1868), 261-280; Donado da Lezze, Historia Turchesca (1300-1514), ed. I. Ursu, Bucharest 1909, 140 ff.; K. Lokotsch, Etymologisches Wخrterbuch der europجischen Wخrter orientalischen Ursprungs , Heidelberg 1927, no. 2201; L. F. Marsigli, Stato Militare dell' Imperio Ottomanno, The Hague and Amsterdam 1732, pt. I, chapts, xxi, xxvi-xxvii, xxxiv, xxxvi, lxxiv and pt. II, chapts. viii-xi, xxvii; J. Maurand, Itinإraire ب Constantinople (1544), ed. L. Dorez, Paris 1901; G. A. Menavino, I Cinque Libri della Legge, Religione, et Vita de' Turchi , Venice 1548, bk. IV, chapts. xiv-xv, 118 ff.; Montecuccoli, Memorie del Generale Principe di Montecuccoli , Colonia 1704, bk. III ) Afforismi applicati alla Guerra Possibile col Turco in Un gheria), passim; J. Redhouse, A Turkish and English Lexicon , Constantinople 1890; Ahmet Refik, Anadoluda Tدrk A í iretleri (966-1200) , Istanbul 1930; idem, Osmanl i Devrinde Tدrkiye Madenleri (967-1200) , Istanbul 1931; F. Re í it Unat, "Sadrazam Kemanke í Kara Mustafa Pa í a Layihas â ", Tarih Vesikalar i , i/6 (1942), 457-458; M. Roberts, "Gustavus Adolphus and the art of war", in Historical Studies , i (2nd Irish Conference of Historians), ed. T. Desmond Williams, London 1958, 69-58, ii, London 1958, chapt. III, (i), 169-189; idem, The Military Revolution 1560-1660 , Belfast 1956; P. Rycaut, The History of the present state of the Ottoman Empire, London 1682, 375-377, 383, 402; P. Sardi, L'Artiglieria di Pietro Sardi Romano , Venice 1621; J. B. Scheither, Novissima Praxis Militaris , Braunschweig 1672; ì erif Beygu, "K â g â § demir madenlerinde yap â lan top gدllelerinin Avrupa seferleri i µ in Erzurumdan gخnderilmesine ait د µ vesika", Tarih Vesikalar i , ii/11 (1943), 335-337; Sir Thomas Sherley, "Discours of the Turkes", ed. E. Denison Ross, in Camden Miscellany , XVI, London 1936; Lopo de Sousa Coutinho, Do cerco de Diu, que os Turcos poseram ب fortaliza de Diu , Coimbra 1556; Sphrantzes, Bonn 1838; Sدheyl غnver, "Dخrdدncد Sultan Murad â n Revan Seferi Kronolojisi (1044-1045= 1635)", Belleten , xvi, (1952), 547-576; Garcin de Tassy, "Principes de Sagesse, touchant l'art de gouverner", JA , iv, Paris 1824, 213-226, 283-290; F. Tauer., "Additions ب mon ouvrage Histoire de la campagne... contre Belgrade en 1521", ArO. , VII (1935), 191-196; idem, Histoire de la campagne du Sultan Suleyman I contre Belgrade en 1521 , Prague 1924; L. Thallئczy, Eine Staatsschrift des bosnischen Mohammedaners Molla Hassan Elkja ¦ fi ،، دber die Art und Weise des Regierens", in Archiv fدr slavische Philiologie , XXXII, Heft I, Berlin 1910, 139-158; Baron de Tott, Mإmoires du Baron de Tott sur les Turcs et les Tatares , Amsterdam 1784, ii, pt. III, Passim; The travels of John Sanderson in the Levant (1584-1602) , ed. Sir W. Foster (Hakluyt Society, 2nd Ser., no. LXVII), London 1931; D. Ufano, Tratado de la Artilleria , Brussels 1621; I. H. Uzun µ ar â í l â , Osmanl i Devleti te í kila ª t i ndan Kapu kulu Ocaklar i (Trk Tarih Kurumu Yay â nlar â ndan, viii. seri, no. 12), Ankara 1943-1944; idem, Osmanl i Devletinin Merkez ve Bah Riye Te í kilہt i (Tدrk Tarih Kurumu Yay â nlar â ndan, viii. seri, no. 16). Ankara 1948; idem, "Sadrہzam Hal â Hamid Pa í a" Tدrkiyat Mecmaus i , v (1935), 213-267; Viaggio et Impresa... di Diu in India