t ¤ h ف p کنده شده تأیید میشود (رجوع کنید به ژینیو ، ص 112). البته نمیدانیم که این مُهر از همین موسیقیدان معروف است یا از یکی دیگر از بزرگان ساسانی با این اسم یا عنوان. به هر حال، این صورت پهلوی ثابت میکند که پهلبد یا پهربد شکل اصلی و قدیمی کلمه بوده است. قدیمترین کاربرد این نام در شعر خالدبن فیاض، شاعر عرب (قرن 7 م)، به صورت بَهْلبَذ که یاقوت حموی آن را نقل کرده است (ج 3، ص 252؛ نیز رجوع کنید به قزوینی، ص 230)، این نظر را تأیید میکند. صورت باربد صورت درست و تحول یافتة پهربد/ پهلبد پهلوی است. صدای «پ» در آغاز کلمه با صدای بعدی همگون شده به صورت «ب» درآمده است (رجوع کنید به پابک پهلوی = بابک). همچنین تبدیل hl یا hr پهلوی به «ار» نظایری دارد مانند: شهر و شار، مهرسپند و مارسپند.دربارة زندگانی این هنرمند اطلاعات اندک و افسانهآمیزی در کتابهای عربی و فارسی آمده است. منابع قدیمتر او را اهل مرو دانستهاند (ابنخرداذبه، ص 16؛ اصطخری، ص 262؛ جاحظ، 1898، ص 363؛ ثعالبی، ص 694؛ حمدالله مستوفی، 1362 ش، ص 157). اما منابع متأخرتر زادگاه او را جهرم ذکر کردهاند (شمس قیس، ص 193؛ جمالالدین انجو، برهان ؛ دهخدا، ذیل «باربد»)، انتساب او به جهرم ظاهراً از این سخن فردوسی (ج 9، ص 277، بیت 376؛ بنداری، ص 254) استنباط شده است که باربد پس از شنیدن خبر زندانی شدن خسروپرویز به دست شیرویه از جهرم به تیسفون آمد.باربد از طبقهای از هنرمندان بود که به زبان پارتی (پهلوی اشکانی) آنان را گوسان و به فارسی میانه یا پهلوی خنیاگر مینامیدند (رجوع کنید به بویس؛ تفضلی، 1347 ش، ص 410). این هنرمندان، موسیقیدان و شاعر بودند و داستانهای ایران باستان را خوب به خاطر میسپردند و آنها را به شعر درمیآوردند و سرودها را با سازهای خود میخواندند. بیشتر این خنیاگران برای مردم هنرنمایی میکردند و تنها دستهای از آنان، که مهارت و هنر بیشتری داشتند، میتوانستند به دربار شاهان راه یابند. باربد یکی از این هنرمندان موفق بود. راه یافتن او را به دربار خسروپرویز، فردوسی (ج 9، ص 226 به بعد؛ بنداری، ص 241) و ثعالبی (ص 694 به بعد) افسانه وار روایت کردهاند و احتمالاً مطلب خود را از خدای نامة پهلوی گرفتهاند. طبق این روایت، باربد خود را درخور مصاحبت خسروپرویز میدانست، امّا سَرکس (یا سرگیس)، رئیس خنیاگران دربار، از روی حسد مانع راه یافتن او به دربار میشد. سرانجام باربد تدبیری اندیشید و هنگامی که میهمانیِ بزرگی در کاخ شاهی برگزار میشد، به کمک باغبان دربار خود را در میان شاخههای درختان پنهان ساخت و با بربط خود سه لحن نواخت. نام این سه لحن چنین بود: 1) دادآفرید (مخفف دادار آفرید: آفریدة خالق)، به روایت فردوسی (ج 9، ص 228، بیت 3644) و بنداری، و یزدان آفرید به روایت ثعالبی (ص 696)؛ 2) پیکارگُرد، به روایت فردوسی (همانجا، بیت 3652)، بیکارکرد به روایت بنداری، و پرتو فرخار به روایت ثعالبی (همانجا)؛ 3) سبز در سبز، به روایت فردوسی (ج 9، ص 229؛ بیت 3659) و بنداری، و سبز اندر سبز، به روایت ثعالبی (ص 697؛ رجوع کنید به سبز در سبز در روایت نظامی، ص 192 که نام سیزدهمین لحن از لحنهای سیگانة باربد به شمار آمده است). شاه مسحور هنرنمایی او شد و به نزد خود خواندش. پس از آن، باربد رئیس خنیاگران دربار شد و نفوذش روزبروز افزون گشت و درباریان برای میانجیگری یا عرضة خواستهای خود به او توسل میجستند. حتی شیرین، سوگلی خسروپرویز، نیز گاهی درخواست خود را به واسطة باربد بر شاه عرضه میکرد. ابن فقیه (ص 158 و به نقل از او قزوینی، ص 296؛ یاقوت حموی، ج 4، ص 113؛ نیز رجوع کنید به طوسی، ص 210) در شرح ساختنِ قصرِ شیرین آورده است که خسروپرویز فرمان داده بود تا قصر بزرگی بنا نهند و در باغ آن نخجیرهای گوناگون رها سازند تا زاد و ولد کنند. پس از آن، کارگران از باربد خواستند که شاه را از پایان کار آگاه سازد. او نوایی به نام «باغ نخجیران» (ظاهراً همان نخجیرگان مذکور در خسرو و شیرین ، ص 193 است که لحن بیست و هفتم از لحنهای باربد به شمار آمده است) ساخت و آن را با ساز خود بر شاه خواند. سپس شاه از شیرین خواست که اگر حاجتی دارد آن را بخواهد. شیرین از او خواست که در آن باغ دو جوی سنگی بسازد که در آنها می و شیر روان باشد و در میان آن دو جوی کاخی برای او بنا کنند. شاه خواهش او را پذیرفت، اما پس از مدتی آن را از یاد برد. شیرین که چنین دید خواست تا به شاه وعدهاش را یادآوری کند. باربد شعری سرود که متضمن درخواست شیرین بود و آن را با ساز خود نواخت. در برابر این خدمت، شیرین ملکی را در اصفهان به باربد بخشید که خانوادة خود را به آن منتقل کرد.هر گاه درباریان میخواستند خبر ناخوشایندی را به شاه بدهند و از آن بیم داشتند، از باربد یاری میگرفتند (قزوینی، ص 156؛ ابنخرداذبه، ص 16؛ جاحظ، 1898، ص 363). یکی از آن موارد داستان مرگ شبدیز است که در کتابهای عربی نقل شده و قدیمترین روایت آن در شعر خالدبن فیاض آمده است (رجوع کنید به سطور پیشین؛ نیز ثعالبی، ص 703؛ جاحظ، 1898، ص 364؛ قزوینی، ص 230). شاه سوگند خورده بود که هر که خبر مرگ شبدیز، محبوبترین اسب او، را بیاورد سزایش مرگ است. چون این حادثه روی داد، هیچ کس را یارای بازگفتن آن به شاه نبود. بناچار درباریان به باربد متوسل شدند و او، با ساختن سرودی، زیرکانه بر زبان خسرو راند که بگوید: «گویی شبدیز مرده است». بدین گونه آخور سالار از مرگ رهایی یافت. ظاهراً «شبدیز»، لحن بیست و سوم از الحان باربد، راجع به این واقعه یا به هر حال در وصف این اسب بوده است (نیز رجوع کنید به کندی، « الرسالة الکبری »، ص 137).در کتابهای عربی و فارسی مطالب بسیاری دالّ بر هنرمندی در شعر و موسیقی و بدیههسرایی و لطیفهگویی باربد نقل شده است. به روایت ابوالفرج اصفهانی (ج 5، ص 281)، روزی باربد در حضور خسروپرویز ساز مینواخت؛ یکی دیگر از هنرمندان بر او رشک برد و، هنگامی که باربد موقتاً از مجلس بیرون رفت، تارهای عود او را بر هم زد. باربد بناچار با همان ساز به نوازندگی ادامه داد، اما با چنان مهارتی نواخت که هیچکس متوجه نقص ساز او نشد و پس از پایان مجلس بود که شاه را از آن آگاه ساخت و مورد تحسین قرار گرفت.کسانی که شاه بر آنان خشم میگرفت باربد را میانجی میگرفتند تا شاه بر آنان ببخشاید (جاحظ، 1898؛ ص 363؛ نظام الملک، ص 174).پایان زندگانی باربد نیز افسانهآمیز روایت شده است. به روایت فردوسی (ج 9، ص 277، بیتهای 374ـ413؛ بنداری، ص 254) باربد چون خبر زندانیشدن خسروپرویز را شنید از جهرم به تیسفون شتافت و افسوس خود را در شعری که ساخته بود بیان کرد و آن را برای پرویز خواند و مویه کرد و سوگند خورد که سازهای خود را بسوزاند و دیگر ننوازد؛ آنگاه چهار انگشت خود را برید و به خانه رفت و سازهایش را سوزاند. به روایت ثعالبی، سرجس (یا سرگیس)، رقیب باربد، او را زهر داد و کشت، (ص 704 به بعد). ابنقتیبه (ج 1، ص 98) و ابنعبدربه (ج 2، ص 182) قتل او را به خنیاگر دیگری به نام یوشت (؟) (جاحظ، 1364، ج 7، ص 113 به صورت زیوشت، و طوسی، ص 546 به صورت «ربوست» آمده) نسبت دادهاند. به روایت این مؤلفان، خسرو فرمان داد تا قاتل را به زیر پای پیل افکنند، امّا لطیفهای موجب بخشایش او شد. با اینهمه، به نوشتة ابنخرداذبه (ص 17)، پهلبد قاتل شرکاس (احتمالاً سرکیس) شاگرد خود بود و لطیفة مذکور در عجائب المخلوقات از زبان پهلبد نقل شده است.باربد شاعری مدیحه سرا و غزل سرا و مرثیه سرا بوده است که به مناسبتهای گوناگون شعر میسروده و آن را با آواز به همراهی ساز میخوانده است؛ از جمله در جشنهای بزرگ ایرانی، مانند نوروز و مهرگان، و نیز در جشنهای درباری حوادث مهم را به شعر درمیآورده است. از جمله جاحظ در المحاسن و الاضداد (ص 363) نام سرودی را از او به نام «باغ نخجیران» ذکر میکند که در مدح باغ خسرو پرویز ساخته بود. نظامی در خسرو و شیرین «ساز نوروز» (لحن نوزدهم) و «مهرگانی» (لحن بیستم) از الحان باربد را ذکر کرده است (کندی، « الرسالة الکبری »، ص 137 «نیروزی» و «مهرگانی» را از الحان ایرانیان شمرده است). همین شاعر نام سی آهنگی را که باربد برای هریک از روزهای ماه ساخته بود آورده و همین نامها در بعضی فرهنگهای فارسی مانند برهان قاطع آمده است (برای این نامها رجوع کنید به مقالة اقبال آشتیانی و یادداشت تقیزاده بر آن، ص 14ـ16؛ کریستنسن، 1918، ص 368ـ377؛ همایی، ج 1، ص 216 به بعد). ثعالبی (ص 698) خسروانیات را به او منسوب کرده و ظاهراً منظور از خسروانیات همان هفت راه موسیقی است که مسعودی (ج 5، ص 127 ـ 128) آنها را به نام طریق الملوکیه ذکر کرده و شش تا از آنها را (سکاف، امرسه، ماداروسنان، شایکاد، شیشم، جوبعران) نام برده است. ابنِ خرداذبه (ص 15) از هشت کروف (یا طروق ؟) ایرانیان یاد میکند: بندستان، بهار، ابرین، ابرینه، ماذرواسبان، شسم، القبه، اسبراس. تشخیص درست صورت اصلی بعضی از این نامها دشوار است. «امرسه» بیتردید همان «ابرینة» مذکور در کتاب اللهو است: «ابرین» همان «آفرین» است که در المحاسن والاضداد جاحظ (ص 363) آمده و در الرسالة الکبری کندی (ص 137) به صورت «امرین» تصحیف شده است. ماداروسنان/ ماذرواسبان در المحاسن والاضداد به صورت ماذرستانی آمده و صورت درست آن مادرواسپانی، منسوب به مادرواسپان، شهری در نزدیکی حلوان است (رجوع کنید به مقدسی، مقدمه، ص 5؛ و نیز شوارتز ، ص 693؛ اینوسترانتسف، ص 114). «شایکاد» احتمالاً تصحیف «شایگان» است مشتق از «شاهیگان» در پهلوی به معنی کاخ، قصر، که در روایت ابنِ خرداذبه «القبه» (معرّب گنبد) ترجمه شده است. کلمة «شسم» در روایت ابنخرداذبه تصحیف «شیشم» است که در روایت مسعودی و در شعر منوچهری (رجوع کنید به مقالة مذکور از کریستنسن، ص 372) آمده و در کتاب مذکور از کندی به صورت ششم ضبط شده است. اسبراس در فهرست ابنخرداذبه صورت عربی شدة اسپریس (میدان اسبدوانی) است که طبق قاعده «ی» مجهول را در عربی به صورت الف در میآوردند (تفضلی، 1977، ص 346). این کلمه در رسالة کندی به صورت «اسفراس» ضبط شده است. به روایت حمدالله مستوفی (1339 ش، ص 123)، باربد 360 نوا برای هریک از روزهای سال ساخته بود. کندی (« المصوبات الوتریه »، ص 75) اختراع سازهای گوناگون را بدو نسبت میدهد و ابنخرداذبه (ص 16) روایت میکند که باربد 75 آهنگ برای خسروپرویز ساخته بود. از اشعار باربد به زبان اصلی فقط قطعهای سه مصراعی در کتاب اللهو باقی مانده است (شفیعی کدکنی، ص 18؛ تفضلی، 1977، ص 338). امّا ترجمة عربی یا فارسی بعضی از اشعار او در کتابهای عربی و فارسی آمده است، مانند شعر او دربارة مرگ شبدیز، یا شعر او در غم زندانی شدن خسروپرویز و غیره (رجوع کنید به سطور پیشین).منابع : ابنخرداذبه، اللهو و الملاهی ، چاپ اغناطیوس، بیروت 1961؛ ابنعبدربه، العقد الفرید ، ج 2، قاهره 1375؛ ابن فقیه، مختصرکتاب البلدان ، چاپ افست لیدن 1967؛ ابن قتیبه، عیون الاخبار ، ج 1، قاهره 1383؛ علیبنحسین ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت ] بیتا. [ ؛ ابراهیمبن محمد اصطخری، مسالک و الممالک ، چاپ دخویه، لیدن 1927، ترجمة فارسی قرن پنجم ـ ششم هجری، چاپ ایرج افشار، تهران 1347؛ عباس اقبال آشتیانی، «موسیقی قدیم ایران: موسیقی عصر ساسانی»، کاوه ، سال 2، دورة جدید، ش 5 (1921)؛ کنستانتین اینوسترانتسف، تحقیقاتی دربارة ساسانیان ، ترجمة کاظم کاظمزاده، تهران 1351 ش؛ محمد حسینبن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران 1361 ش؛ محمدبن محمد بلعمی، تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمة تاریخ طبری ، چاپ بهار و گنابادی، تهران 1341 ش؛ فتحبن علی بنداری، الشاهنامه ، چاپ عبدالوهاب عزام، چاپ افست تهران 1970؛ محمدعلی تربیت، گنجینة معارف ، سال1، ش 2، (1301 ش)؛ احمد تفضلی، «باربد یا پهلبد» در ناموارة دکتر محمود افشار ، ج 4؛ تهران 1367 ش؛ همو، «حوسیان، حواشیه»، راهنمای کتاب، سال11، ش 7 (مهر 1347 ش) ص 411؛ عبدالملک بن محمد ثعالبی، غررالاخبار ملوک الفرس و سیرهم ، چاپ زوتنبرگ، پاریس 1900؛ عمروبن بحر جاحظ، الحیوان ، چاپ محمد هارون، قاهره 1364؛ همو، المحاسن و الاضداد ، چاپ فان فلوتن، لیدن 1898؛ حسینبن حسن جمالالدین انجو، فرهنگ جهانگیری ، چاپ رحیم عفیفی، مشهد 1351 ش؛ حمدالله بن ابیبکر حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده ، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران 1339 ش؛ همو، کتاب نزهة القلوب ، چاپ گیلسترنج، تهران 1362 ش؛ محمدبن احمد خوارزمی، مفاتیح العلوم ، چاپ فان فلوتن، لیدن 1895؛ علیاکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین، تهران 1325 ـ 1361 ش؛ محمدرضا شفیعی کدکنی، «کهنهترین نمونهی شعر فارسی»، آرش ، ش 6 (1342)؛ محمدبن قیس شمس قیس، المعجم ، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران 1335 ش؛ شهمردانبن ابیالخیر، نزهتنامه علائی ، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362 ش؛ محمدبن حسن طوسی، عجائبالمخلوقات ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1345 ش؛ محمدبن محمد فارابی، الموسیقی الکبیر ، چاپ غطاس عبدالملک خشبه و محمود احمد حنفی، قاهره 1967؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه ، مسکو 1971؛ زکریابن محمد قزوینی، آثارالبلاد و اخبار العباد ، چاپ ووستنفلد، گوتینگن 1848؛ آرتور امانوئل کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان ، ترجمة غلامرضا رشید یاسمی، تهران 1351 ش؛ یعقوببن اسحاق کندی، الرسالة الکبری، در مؤلفات الکندی الموسیقیة ، چاپ زکریا یوسف، بغداد 1962؛ همو، المصوبات الوتریه ، در مؤلفات الکندی الموسیقیة ، چاپ زکریا یوسف، بغداد 1962؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، زین الاخبار ، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1347ش، مجمل التواریخ والقصص ، چاپ محمد تقی بهار، تهران 1318 ش؛ علیبن حسین مسعودی، مروج الذهب ، چاپ پلا، بیروت 1965 ـ 1974؛ محمدبن احمد مقدسی، احسن التقاسیم ، چاپ دخویه، لیدن 1906؛ مطهربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ ، چاپ هوار، پاریس 1903؛ حسنبنعلی نظامالملک، سیاست نامه ، چاپ هوبرت دارک، تهران 1347 ش؛ الیاسبن یوسف نظامی، خسرو و شیرین ، چاپ وحید دستگردی، تهران 1333 ش؛ تئودور نولدکه، حماسة ملی ایران ، ترجمة بزرگ علوی، تهران 1327 ش؛ جلالالدین همایی، تاریخ ادبیات ایران ، تبریز 1308 ش؛ یاقوت حموی، معجمالبلدان، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ 1866 ـ 1873، چاپ افست تهران 1965؛M. Boyce, "The Parthian gosan and Iranian, minstrel tradition", JRAS (1957), 10-45; E.G. Brown, Aliterary history of Iran, I, Cambridge 1956, 1466; idem, "The sources of Dawlat-sha ¦ h, with some remarks on the materials available for a literary history of Persia, excursus on Barbad and Ru ¦ da ¦ gi", JRAS(1899) 59 ff; Arthur Emanuel Christensen, L'Iran sous les Sassanides , Copenhagen 1944; idem, "Some notes on Persian melody names of the Sasanian Period", in Dastur Hoshang memorial Volume , Bombay 1918; Encyclopaedia Iranica , s.v. "Barbad" (by A. Tafazzoli); P.Gignoux, R. Gyselen, Sceaux Sassanides, Louvain 1982; Theodor Noldeke, Iranische Nationalepos , Berlin 1920; P. Schwarz, Iran im Mittelalter , Leipzig 1896; Ahmad Tafazzoli, "Some Middle Persian quotations in classical Arabic and Persian texts", in Memorial Jean de Menasce , Tehran 1977.