باذکرد

معرف

بنیانگذار سلسله‌ کردنژاد مروانیان‌ در شمال‌ عراق‌
متن
باذِکُرد ، بنیانگذار سلسله‌ کردنژاد مروانیان‌ در شمال‌ عراق‌. نام‌ او را ابوشجاع‌ باذبن‌ دوستَک‌، ابوعبدالله‌ حسین‌بن‌ دوستَک‌ (ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 35ـ36) و باذبن‌ دوشنَک‌ ذکر کرده‌اند (ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 134). گرچه‌ ابوشجاع‌ باذ را لقب‌ خود او و ابوعبدالله‌ حسین‌ را نام‌ و لقب‌ برادر وی‌ دانسته‌اند (ابن‌اثیر، ج9، ص36)، ولی‌ ابن‌ازرق‌ نام‌ وی‌ را حسین‌بن‌ دوستَک‌ حاربَختی‌ و لقبش‌ را باد گفته‌ است‌ (ص49ـ50).باذ از کردهای‌ حمیدیّه‌ و مری‌ شجاع‌ و سخاوتمند و نیرومند بود (ابن‌اثیر، ص35ـ36). در کوههای‌ باحَسمی‌' در ولایت‌ حِیْزان‌ دیار بکر * زاده‌ شد (ابن‌ ازرق‌، ص‌ 50). بابامردوخ‌ روحانی‌ تولد او را در 324 ذکر کرده‌ است‌ (ج3، ص35). باذ نخست‌، شبانی‌ و راهزنی‌ می‌کرد و چون‌ به‌ سخاوت‌ شهرت‌ یافت‌، بسیاری‌ گرد او جمع‌ شدند (ج9، ص‌36).مقارن‌ اواخر حکومت‌ عضدالدوله‌ دیلمی‌ * و کمی‌ پس‌ از مرگ‌ وی‌، اوجگیری‌ قدرت‌ باذکرد آغاز شد و ابتدا اَرجیش‌ * (همانجا) و سپس‌ بسیاری‌ از شهرهای‌ دیاربکر از جمله‌ آمِد و میافارقین‌، را به‌ تصرف‌ درآورد. عضدالدوله‌ وی‌ را در موصل‌ دید و قدرت‌ و شوکت‌ او موجب‌ نگرانیش‌ شد اما پیش‌ از سرکوب‌ کردن‌ او، در شوال‌ 372 درگذشت‌ (ابن‌ اثیر، ج‌ 9، ص‌ 18، 35). پس‌ از مرگ‌ عضدالدوله‌ و همزمان‌ با زوال‌ قدرت‌ آل‌بویه‌ در دیاربکر، صمصام‌الدوله‌ دیلمی‌ * ، برای‌ متوقف‌ ساختن‌ فتوحات‌ باذ در این‌ منطقه‌، نیرویی‌ را به‌ فرماندهی‌ ابی‌سعد بهرام‌بن‌ اردشیر تجهیز کرد و به‌ رویارویی‌ با باذ فرستاد، اما باذ بهرام‌ را شکست‌ داد و نیرومندتر شد. صمصام‌الدوله‌ بار دیگر ابوالقاسم‌ سعدبن‌محمد حاجب‌ را با لشکری‌ انبوه‌ به‌ مقابله‌ با او فرستاد. این‌ لشکر در باجُلا یا کنار خابورالحسینیه‌، از شهرهای‌ کَوَاشَی‌، با نیروی‌ باذ به‌ نبرد برخاست‌ که‌ با پیروزی‌ باذ و انهزام‌ سعد و دیالمه‌ پایان‌ یافت‌ (ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 35؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 85).سعد هنگام‌ فرار از باذ پیشی‌ جست‌ و موصل‌ را در اختیار گرفت‌، اما ظاهراً به‌ دلیل‌ مخالفت‌ عامه‌ مردم‌ ناگزیر شهر را رها کرد و به‌ تکریت‌ گریخت‌ (ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 85) و باذ بر موصل‌ چیره‌ شد (ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 36؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 86). او علی‌بن‌ ابی‌المُطرِّف‌ حاکم‌ موصل‌ را، که‌ سعد اسیر کرده‌ بود، آزاد ساخت‌ و به‌ وزارت‌ خود گمارد (ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 85ـ86).پیروزیهای‌ پیاپی‌ باذ موجب‌ شد که‌ او از سلک‌ راهزنان‌ عادی‌ خارج‌ شود و در شمار بزرگان‌ درآید تا آنجا که‌ به‌ قطع‌ نفوذ دیلمیان‌ در بغداد اندیشد (ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 36) و خلیفة‌ عباسی‌ القادربالله‌ لقب‌ شاه‌ باز به‌ او دهد. باذ نیز به‌ نام‌ خود سکه‌ زد (مردوخ‌ روحانی‌، ج‌ 3، ص‌ 36)، گرچه‌ این‌ موضوع‌ با توجه‌ به‌ سالهای‌ حکومت‌ القادربالله‌ (381ـ422)، درست‌ به‌ نظر نمی‌رسد.بدین‌ترتیب‌، صمصام‌الدوله‌ نیز همّ خود را مصروف‌ دفع‌ وی‌ ساخت‌ (ابن‌ اثیر، همانجا) و بدین‌منظور زیاربن‌ شهراکویه‌ (شهر کویه‌) را به‌ حوالی‌ موصل‌ فرستاد (همان‌، ج‌ 9، ص‌ 38؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 86). سپاه‌ ابوالقاسم‌ سعد حاجب‌ نیز از تکریت‌ به‌ سپاه‌ اعزامی‌ صمصام‌ الدوله‌ پیوست‌ و در صفر 374 در جنگ‌ میان‌ باذ و این‌ دو نیرو، باذ شکست‌ خورد و گریخت‌ و یاران‌ و خاندانش‌ اسیر شدند (ابن‌اثیر، همانجا؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌، همانجا). زیاربن‌ شهراکویه‌ که‌ خارج‌ از موصل‌ اردو زده‌ بود، برای‌ جستجوی‌ باذ، ابوالقاسم‌ سعدبن‌ محمد حاجب‌ را به‌ شرق‌ الجزیره‌ و جزیرة‌ ابن‌عمر و لشکر دیگری‌ را به‌ نصیبین‌ فرستاد (ابن‌اثیر، همانجا؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌، همانجا)، اما هیچیک‌ موفق‌ به‌ دستگیری‌ باذ نشدند و او به‌ گردآوردن‌ نیرو در دیار بکر ادامه‌ داد. در همین‌ زمان‌، ابن‌ سعدان‌ وزیر صمصام‌الدوله‌ در مکاتبات‌ خود با سعدالدولة‌ حمدانی‌ (حک : 356ـ381) او را به‌ مقابله‌ با باذ و پس‌ گرفتن‌ دیار بکر ترغیب‌ کرد تا شاید با یاری‌ او باذ را دفع‌ کند، اما نیروی‌ حمدانیان‌ * نیز، با وجود محاصرة‌ میافارقین‌، در برابر باذ یارای‌ مقاومت‌ نیافت‌ و به‌ حلب‌ بازگشت‌ (ابن‌اثیر، همانجا) و باذ در ربیع‌الاول‌ 374 با حمایت‌ اهالی‌ به‌ میافارقین‌ دست‌ یافت‌ (ابن‌ازرق‌، ص‌ 51) و سپس‌ به‌ تل‌فافان‌ رفت‌ (ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 87) و باگسیل‌ کردن‌ فرستاده‌ای‌ به‌سوی‌ سعد خواهان‌ صلح‌ شد. سعد با وقت‌گذرانی‌ توطئه‌ قتل‌ باذ را چید و گرچه‌ این‌ سوء قصد نافرجام‌ ماند، باذ تا مرز مرگ‌ پیش‌ رفت‌ (ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 38 ـ 39؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌ 87). سعد در پی‌ شکست‌ نقشه‌ قتل‌ باذ ناگزیر به‌ آشتی‌ با او تن‌ داد و دیار بکر و نیمی‌ از طور عَبدین‌ در نزدیکی‌ نصیبین‌ را به‌ او واگذاشت‌ وخود در موصل‌ اقامت‌ گزید (ابوشجاع‌ روذراوری‌، همانجا؛ ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 38).سه‌ سال‌ بعد، پس‌ از درگذشت‌ سعدبن‌ محمد حاجب‌ در موصل‌ در 376 یا 377 (ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 143)، باذ به‌ قصد تصرف‌ موصل‌ از طور عبدین‌ خارج‌ شد (ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 54؛ ابن‌ ازرق‌، ص‌ 56). امیردیلمی‌ شرف‌الدوله‌ ابوالفوارس‌، (حک : 372ـ379) برادرش‌ ابونصر خاشاد (ابن‌ ازرق‌، ص‌ 55) یا خواشاذه‌ را، ظاهراً بدون‌ عُدّه‌ و عِدّة‌ کافی‌، به‌ مقابله‌ با او فرستاد ابن‌ اثیر، ج‌ 9، ص‌ 54ـ55؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 143ـ144). ابونصر ناگزیر از اعراب‌ بنی‌ عُقَیل‌ * یاری‌ خواست‌ (ابن‌اثیر، همانجا؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 144). در نبرد میان‌ آن‌ دو در رأس‌ المطل‌، نزدیک‌ نصیبین‌، برادر باذ، ابوالفوارس‌ دوستَک‌، کشته‌ شد (ابن‌ازرق‌، ص‌ 57)، اما با درگذشت‌ شرف‌الدوله‌، ابونصر خواشاذه‌ نیز ناچار شد، با سپردن‌ بخشی‌ از مناطق‌ هموار به‌ اعراب‌ بنی‌عقیل‌ برای‌ ایجاد مانع‌ دربرابر باذ، به‌ موصل‌ بازگردد (ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 145؛ ابن‌اثیر، ج‌ 9؛ ص‌ 55).در 380 بار دیگر حمدانیان‌ به‌ مداخله‌ پرداختند و دو برادر ابوتغلب‌ حمدانی‌ * ، پسران‌ ناصرالدوله‌ ـ ابوعبدالله‌ حسین‌ و ابوطاهر ابراهیم‌ ـ برای‌ جلوگیری‌ از گسترش‌ نفوذ باذ و اکراد ساکن‌ دیار بکر، بویژه‌ کردهای‌ بَشْنَوی‌ و ساکنان‌ قلعة‌ فَنَک‌، و به‌ منظور دستیابی‌ به‌ سرزمین‌ موروثی‌ خود موصل‌، به‌ مقابله‌ با امیرکرد برخاستند (ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 70؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 176). حمدانیان‌ نیز، همچون‌ دیلمیان‌، از اعراب‌ بنی‌عقیل‌ به‌ رهبری‌ ابوذوّاد محمدبن‌ مسیّب‌ یاری‌ خواستند (ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 71؛ ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 177). درگیرودار نبرد، حاجِبِ باذ، معروف‌ به‌ عروس‌ الخیل‌، کشته‌ شد. ازینرو باذ بر شدّت‌ حمله‌ افزود و چون‌ خواست‌ از اسب‌ خود به‌ اسب‌ تازه‌نفس‌ دیگری‌ منتقل‌ شود، بر زمین‌ افتاد و سخت‌ آسیب‌ دید. تلاش‌ خواهرزادة‌ او، ابوعلی‌ حسن‌ بن‌ مروان‌، در بیرون‌ بردن‌ او از میدان‌ نبرد هم‌ به‌ ناکامی‌ انجامید و سپاه‌ باذ راه‌ گریز در پیش‌ گرفت‌. مردی‌ از بنی‌ عقیل‌ (ابن‌ ازرق‌، ص‌ 58 : بنی‌ حسّان‌) باذ را کشت‌ (14 محرم‌ 380) و چون‌ امیر کرد را شناخت‌، جسدش‌ را مثله‌ کرد و سرش‌ را نزد رهبران‌ حمدانی‌ برد (ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 177 ـ 178؛ ابن‌ اثیر، ج‌ 9، ص‌ 71). جسد باذ را به‌ موصل‌ و سپس‌ به‌ بغداد بردند و در دارالاماره‌ به‌ دار آویختند (ابن‌ ازرق‌، ص‌ 58؛ ابن‌ اثیر، همانجا). اما مردم‌ شوریدند و علاقه‌ خود را به‌ او و اندوه‌ و سوگ‌ خود را در مرگ‌ وی‌ نشان‌ دادند. آنان‌ او را از مجاهدان‌ شمردند و جسدش‌ را با آیین‌ مذهبی‌ در موصل‌ به‌ خاک‌ سپردند (ابوشجاع‌ روذراوری‌، ص‌ 178؛ ابن‌اثیر، همانجا؛ ابن‌ ازرق‌، همانجا).پس‌ از باذ خواهرزادة‌ او ابوعلی‌ حسن‌بن‌ مروان‌، ملقب‌ به‌ نصرالدوله‌ (بازورث‌، ص‌ 91) بر قلعه‌ حصن‌ کیفا دست‌ یافت‌. او با همسر باذ، که‌ از دیلمیان‌ بود (رشید یاسمی‌، ص‌ 186)، ازدواج‌ کرد و به‌ جای‌ باذ به‌ حکومت‌ نشست‌. گرچه‌ ابوعلی‌ حسن‌ میراث‌ خوار حکومت‌ باذکرد بود، سلسله‌ اکراد حمیدیه‌ دیاربکر نام‌ خود را ـ مروانیان‌ * ـ از پدر ابوعلی‌، مروان‌ بن‌ لکک‌ (ابن‌ ازرق‌، ص‌ 59)، به‌ وام‌ گرفته‌ است‌.منابع‌: ابن‌اثیر، الکامل‌ فی‌التاریخ‌ ، بیروت‌ 1399ـ1402/ 1979ـ 1982؛ ابن‌ازرق‌، تاریخ‌الفارقی‌ ، چاپ‌ بدوی‌ عبداللطیف‌ عوض‌، بیروت‌ 1974؛ محمدبن‌ حسین‌ ابوشجاع‌ روذراوری‌، ذیل‌ کتاب‌ تجارب‌ الامم‌ ، چاپ‌ آمدروز، مصر 1334؛ کلیفورد ادموند بازورث‌، سلسله‌های‌ اسلامی‌ ، ترجمه‌ فریدون‌ بدره‌ای‌، تهران‌ 1349 ش‌؛ غلامرضا رشید یاسمی‌، کرد و پیوستگی‌ نژادی‌ و تاریخی‌ او ، چاپ‌ افست‌ تهران‌ 1369 ش‌؛ بابامردوخ‌ روحانی‌، تاریخ‌ مشاهیر کرد ، ج‌ 3: امرا و خاندانها ، چاپ‌ ماجدمردوخ‌ روحانی‌، تهران‌ 1371 ش‌.
نظر شما
مولفان
گروه
تاریخ ایران و اسلام ,
رده موضوعی
جلد 1
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده