بادغیس (یا بادغیسات)، ناحیهای در شمال غربی افغانستان و شمال شرقی ولایت هرات میان هریرود و قسمت علیای رود مرغاب. امروز آن ناحیه در تقسیمات کشوری افغانستان «حکومت کلان بادغیسات» خوانده میشود. از شمال به جمهوری ترکمنستان، از مشرق به فاریاب، از جنوب شرقی به غور و از جنوب و مغرب به هرات محدود است.بادغیس منطقهای است کوهستانی با گردنههای بسیار که ارتفاعات عمدة آن در مشرق قرار دارد و در دامنههای آن آب فراوان یافت میشود. قسمت شرقی آن جنگلی است و مرغزارهای وسیع دارد، و در برخی از مناطق آن نیزارهایی دیده میشود. اراضی آن با رودهای مرغاب، کوشک و قلعه نو آبیاری میشود.بادغیس از دیرباز منطقهای عشیرهنشین بوده است، و اهالی آن به دامداری اشتغال دارند. از فرآوردههای دامی کُرکْ، پوست گوسفند قرهگل و پشم دارد. محصولات مهم زراعی آن غلات، پسته و زیره است، که برخی از آنها صادر میشود.در 9 شهریور 1347، زمین لرزه سختی، به شعاع بیش از ششصد کیلومتر، سراسر این منطقه را لرزاند (اَمبرسز و ملویل، ص 256،261).محدودة سیاسی بادغیس، در دورههای تاریخی، دستخوش دگرگونی شده است؛ در 1349 جمعیت بادغیس به 105 ، 328 تن میرسیده است (واکمن ، ص 198).مرکز بادغیس، شهر قلعهنو (جمعیت در 1349،049 ، 28 تن)، تقریباً در ارتفاع 915 متری در حدود 129 کیلومتری شمال شرقی هرات قرار گرفته و اطراف آن را کوههای بلندی احاطه کرده است. کوه خاکی، کُتَل بند خره بادرختان پسته (به نام «پسته لیق») در مشرق آن و کوه زرمست و کوه کتل سبزک و کتل یخک پوشیده از درختان ارچه (به نام «ارچه لیق») در قسمت غربی آن قرار دارد. قلههای این کوهها اغلب پوشیده از برف است و دریاچههای کوچک دهستان، چکو، لامان، مقر، خارستان و باغک در کوهستانهای آن دیده میشود. در پیرامون قلعهنو دهکدههای متعددی قرار گرفته است.قلعهنو در سمت راستِ درهای به پهنای هشتصد متر قرار گرفته که قلعة بزرگی (در دهستان قلعهنو) محیط قلعه بین حدود 365 تا 457 متر، با دو دروازه در شمال و جنوب، دارد و با خندقی محصور شده است. درون این قلعه، ارگ، و در بیرون آن، بازار کوچکی دیده میشود که در سابق سی دکان داشته، و در حوالی قلعه هشتصدخانه پراکنده دیده میشد. در این قلعه، بر بالای تپة بزرگی به نام قلعة کوه نریمان، زیارتگاهی است به نام امامزاده اصغر. همچنین زیارتگاههای خواجه عبدال در کوهستان لامان و خواجه ابوالقاسم در ده خارستان قرار دارد.بادغیس (یا باذغیس) در فارسی میانه وادگیس ( بندهش ، ص 72، 173)، در اوستایی واییتی گیس ] یاواییتی گیسه [ (بارتولمه، ستونهای 1409ـ1410؛ اوستا. یشتها، ج 2، ص 325ـ326)، و در ارمنی وَتَه گِس یا وَدْگس (مارکوارت، 1901، ص 77) آمده است. درمنابع جغرافیانویسان اسلامی باذَغِیس ضبط شده است (اصطخری، ص 254؛ ابنحوقل، ص 430؛ مقدسی، ص 295). طبق مطالب بندهش کوه بادغیس (وادگیس) در مرزهای بادغیس قرار دارد و پر از دار و درخت است (ص 72).پیشینه. گذشتة بادغیس پیش از اسلام روشن نیست. به نوشتة اعتمادالسلطنه نام قدیم آن «بیتاک» بوده و اسکندر پس از تسلط بر ایرانشهر از هدیههایی که از ایران به یونان برد پسته بادغیس بود (1367 ش، ج 1، ص 249). بادغیس در دوره ساسانیان با هرات و بُوشَنْج * (پوشنگ) یکی از چهار مرزبان نشین خراسان شمرده میشد (ابن خرداذبه، ص 18؛ گردیزی، ص 64ـ66). شاه هرات و بوشنج و باذغیس، «برازان» خوانده میشد (ابن خرداذبه، ص 40). در زمان پادشاهی هرمز (حک :579ـ590) میان بهرام چوبین سپهسالار ایرانی با خاقان شابه (ملک ترک) که وارد بادغیس و هرات شده بود، جنگی درگرفت (طبری، سلسله اول، ص 991ـ992). بادغیس در اواخر دورة ساسانیان مدتی دارالملک هفتالیان شمرده میشد (یاقوت حموی، ج 1، ص 461ـ462). هنگام ورود مسلمانان به خراسان نیزک طرخان که یک بودایی متعصب بود، در آنجا حکومت میکرد (بلاذری، ص 308)، در 32، خلیفهبن عبدالله حنفی به نمایندگی عبداللهبن عامر به بادغیس حمله کرد ولی پس از بازگشت او مردم شوریدند و به قارن که قیام را رهبری میکرد، پیوستند (طبری، سلسله اول، ص 2904). در دورة معاویه نیز اهالی بادغیس و هرات و بوشنج و بلخ در سرپیچی خود باقی ماندند و چون ابن عامر والی بصره، عبدالله بن خازم سلمی (متوفی 73) را حاکم خراسان کرد، او با اهالی هرات و بوشنج و بادغیس صلح کرد (بلاذری، ص 395ـ396؛ ابن اثیر، ج 3، ص 208ـ209). در 45، زیادبن ابی سفیان به ولایت بصره رسید و نافع بن خالد طاحی را به ولایت هرات و بادغیس و ... فرستاد (بلاذری، ص 396). در 51، به نوشتة گردیزی «مردم بادغیس و گنج روستا (کنج رستاق) مرتد شدند، پس شدادبن خالد الاسدی بر ایشان تاختن آورد و قومی را بکشت و تنی چند را برده کرد» (ص 237). در 84 یزیدبن مهلب خواست به قلعه بادغیس حمله کند ولی نیزک با او صلح کرده قلعه بادغیس را به او واگذاشت (طبری، سلسله دوم، ص 1129). در 85 مفضل بن ابی صفره با اهالی بادغیس که از اعراب اطاعت نمیکردند به جنگ پرداخت (همان، سلسله دوم، ص 1144). در 87 قتیبة بن مسلم والی خراسان از سوی حجاج با نیزک و اهل بادغیس صلح کرد تا وارد بادغیس نشود (همان، سلسله دوم، ص 1179، 1184ـ1185). در زمان ابومسلم ] احتمالاً در 131 [ عبدالله بن شعبه، سردار او و مأمور سرکوب بهآفرید * ، او را در کوههای بادغیس دستگیر کرد و پیروان او را کشت (ابوریحان بیرونی، ص 232ـ233؛ گردیزی، ص 266). در 147 در دوره ابوجعفر منصور مردم خراسان همگی با مهدی فرزند منصور بیعت کردند جز اهالی بادغیس که استادسیس در آنجا مدعی پیامبری بود (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی ، ج 2، ص 380). او در 150 در دورة منصور با اهالی هرات و بادغیس و سیستان قیام کرد و بر همه خراسان مسلط شد (طبری، سلسله سوم، ص 354ـ355). در 175 حصین از خوارج پس از قیام در بُست و سیستان قصد بوشنج و هرات و بادغیس کرد. او پس از مدتی در اسفزار کشته شد (گردیزی، ص 286ـ287؛ تاریخ سیستان ، ص 153ـ154؛ ابن اثیر، ج 5، ص 89). در 180 حمزه پسر آذرک * سیستانی از خوارج پس از خروج در سیستان با عامل خلیفه علیبن عیسیبن ماهان، در باخرز به جنگ پرداخت و شکست خورد (ابناثیر، ج 5، ص 102). پس از آن در 185 علیبن عیسیبن ماهان پس از جنگ و شکست حمزهبن آذرک که در بادغیس خروج کرده بود، او را تا کابل تعقیب کرد و کشت (یعقوبی، البلدان ، ص 304ـ305؛ طبری، سلسله سوم، ص 650).از نیمة دوم قرن سوم و قرن چهارم بادغیس جزو قلمرو سامانیان بود و به نقل از چهارمقاله در آن دوره «اسبان به بادغیس میفرستادند» و نصربن احمد سامانی (حک :250ـ279) «در زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان مگر یک سال نوبت هری بود به فصل بهار به بادغیس بود که بادغیس خرمترین چراخوارهای خراسان و عراق است قریب هزار ناو هست پرآب و علف که هریکی لشکری را تمام باشد» (نظامی، ص 31ـ32). ظاهراً بادغیس از قرن سوم به بعد اهمیت یافته، به طوری که در 211ـ212 سهم بادغیس از خراج خراسان برای عبداللهبن طاهر 000 ، 440 درهم مقررشده بود (ابن خرداذبه، ص 34ـ36). در 259 یعقوب لیث که از بلخ به قهستان رفته بود، عاملان خویش را برهرات و بوشنج و بادغیس گماشت (طبری، سلسله سوم، ص 1875). در 290 به نوشته ابن رسته، بادغیس از کورههای استان خراسان محسوب میشد و بین آن و هرات کوهی بود که در آن سیصد ده قرار داشت (ص 105، 173). به نوشتة اصطخری، در دورة او نیز بادغیس از کورههای خراسان شمرده میشد و چندین شهر داشت و مرکز آن کوغناباد بود که سلطان در آنجا مینشست.. مردم بادغیس اهل جماعت بودند مگر اهالی دهکده خُجُستان و دیه احمدبن عبدالله که از خوارج غالی بودند (ص 253ـ254، 268ـ269). ابن حوقل آبادترین و بزرگترین شهر بادغیس را دهستان نوشته که حدود نصف پوشنگ بَرکوه نهاده شده و خانههای زیر زمینی بسیار داشت و بناهای آن ازگل بود. از شهرهای دیگر آن حبل الفضه (کوه سیم) بود که کنار جادة سرخس به هرات قرار داشت و دارای معدن نقره بود (ص 440ـ441). در 372 طبق مطالب حدودالعالم بادغیس جایی آبادان و با نعمت بسیار بود و نزدیک سیصد ده داشت (ص 92)، و دارای هشت مدینه (شهر) بود (مقدسی، ص 298). در 426 امیرمسعود ] غزنوی [ از راه بَوْنْ (رجوع کنید به ببن * ) و بغ وارد بادغیس شد (بیهقی، ج 2، ص 716). سلطان سنجر در دورة سلطنت خود در خراسان (حک :490ـ552) با ملک معزالدین حسین غوری، که هفتاد هزار سوار در بادغیس گردآورده بود، مصاف و او را اسیر کرد (دولتشاه، ص 300). احتمالاً در 569 بادغیس به تصرف غیاث الدین محمدبن سام از پادشاهان غور (از سلسله آل شنسب) درآمد (خواندمیر، ج 2، ص 606). در 571 شهاب الدین ابوالمظفربن سام پس از تسخیر هندوستان به خراسان حمله کرد و در بادغیس مراسم عزاداری برادر خود را به پا داشت (همان، ج 2، ص 607). در 600 که سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه با سپاه خود عازم تسخیر هرات شد، لشکریان او به سرپرستی الب غازی بادغیس را غارت کردند (جوینی، ج 2، ص 53ـ54). به نوشتة حافظ ابرو پیش از حمله مغولان، بادغیس بسیار آباد بود و چند شهر معتبر مانند کالوین و یغشور ] بغشور [ و آبادیهایی با 000 ، 20 تا 000 ، 30 تن جمعیت داشت. اما مغولان هنگام ورود به بادغیس کشتار بسیاری کردند (ص 33). ظاهراً پس از چیرگی مغولان بر بادغیس، در دورة اوگتای قاآن (حک :624ـ639) قسمتی از اردوی مغولها در آنجا مقیم شد (اقبال آشتیانی، ص 165). به نوشتة یاقوت در زمان او بادغیس از «اعمال هرات و مروالرود شمرده میشد و همچنان جزو رُبع اول خراسان بود و چندین قریه از جمله بغشور داشت و مرکز آن شهر بَوْنْ و بامیین بود. بَوْنْ (یابَبْنَه) نزدیک بامیین قرار داشت بین هرات و بَوْن دو مرحله فاصله بود». یاقوت از این دو شهر دیدن کرده بود. او مینویسد که ریشه آن (بادغیس) از بادخیز فارسی است (ج 1، ص 461ـ462، 487). امروز ارتفاعاتِ جنوب شرقی جمهوری ترکمنستان بادخیز نامیده میشود ( دایرة المعارف بزرگ شوروی ، ذیل «بادخیز»). در 646 ارغون وارد خراسان شد و به بادغیس آمد (جوینی، ج 2، ص 249). در 667 شاهزاده براق با 000 ، 150 سوار از آب آمویه به خراسان وارد شد و در بادغیس قشلاق کرد (خوافی، ج 2، ص 338). در 668 در دورة آباقا، براق مرغزار بادغیس را که علفخوار ] مرتع دامهای [ پدر و اجداد مغول بود، خواستار شد که به جنگ آباقاخان و براق انجامید (رشیدالدین فضلالله، ص 113ـ114). و این نشان میدهد که ناحیة بادغیس مراتع عشایر مغول بود و تا اوایل قرن هشتم در دورة اولجایتو (حک :703ـ716) همچنان عشایر مغول آنجا را دردست داشتند، به طوری که ایلخان بادغیس را به یَساوُرْ، یکی از فرمانروایان مغول، برای اردوگاه قشلاق واگذار کرد (اشپولر، ص 121، 123). در اواسط قرن هشتم به نوشتة حمدالله مستوفی بادغیس بیشهای پنج فرسنگ در پنج فرسنگ داشت که پراز درخت فستق ] پسته [ بود (ص 153). در اواخر زمستان 782، هنگام لشکرکشی تیمور به ایران، امیرزاده میرانشاه بالشکریانش به بادغیس تاختند و مال و اسب و نعمت بی شمار غارت کردند (شرفالدین علی یزدی، ج 1، ص 225ـ226). در 810 بادغیس دردست جانشینان تیمور بود (خواندمیر، ج 3، ص 565) و دویست مزرعه داشت که نام آنها در دفتر دیوان ضبط شده بود (حافظ ابرو، ص 33). در 858 میرزا بابر از حکمرانان تیموری در خراسان برای دفع حمله سلطان ابوسعید که از جیحون عبور کرده بود، از شمال هرات وارد ولایت بادغیس شد (روملو، ج 11، ص 333). در 912 طبق نوشتة روملو سپاهیان شیبک خان ازبک از مرورود گذشتند و بادغیس را غارت کردند (ج 12، ص 121). پس از مرگ شاه اسماعیل اول (930)، هنگامی که سلطان حسین میرزا در هرات به سر میبرد، ازبکان به بادغیس آمدند و اسب و گاو و گوسفند و شتر مردم را به غارت بردند (منجم یزدی، ص 46).در قرن اول طبق مطالب مجمع التواریخ ابدالیهای افغانی به حوالی هرات آمدند و در بادغیس ییلاقنشین شدند (مرعشی صفوی، ص 19). بعدها این مهاجرت یکی از دلایل جدایی هرات و بادغیس، به یاری انگلیسیها، از ایران شد. در 1011 شاه عباس اول برای دفع فتنه ازبکان وارد ییلاق بادغیس شد. وی با سیصد عرابه توپ از بادغیس به سوی ماروچاق حرکت کرد (حسینی استرآبادی، ص 173؛ اسکندرمنشی، ج 2، ص 619ـ620). در 1015 ازبکان به قصد تصرف بادغیس، به خراسان حمله کردند ولی براثر بارش برف سنگین ناگزیر عقب نشستند (اسکندرمنشی، ج 2، ص 744ـ745). اما در 1030 توانستند بادغیس را تصرف کنند و تنی چند از طایفه شاملو راکه در آنجا بودند، اسیر کردند و به قتل رساندند (همان، ج 2، ص 961). در 1040 بنابرنوشتة خواجگی اصفهانی، ازبکان باردیگر قصد بادغیس کردند اما از قزلباشها شکست خوردند و پس از اسارت سیصدتن عقب نشستند (ص 114). شاه عباس دوم (حک :1052ـ1077) پس از گشودن قلعة بُست وارد شد و دارالسلطنة هرات ] و بادغیس [ در آنجا اقامت گزید (وحید قزوینی، ص 127، 132ـ133). در 1128 با سقوط و کشتار قزلباشها در اندک زمانی توابع هرات تا سرحد سیستان و از سمت شمال از بادغیس تا حوالی آب مرغاب به تصرف افغانها درآمد (مرعشی صفوی، ص 21). در 1145 بنابرنوشتة مروی ولایت بادغیس و ماروچاق خراب و بایربود (ج 1، ص 204). در 1153 نادر از قندهار، از راه هرات و بادغیس، برای جنگ با ازبکان که بخارا و خوارزم را تسخیر کرده بودند، حرکت کرد (استرآبادی، ص 507ـ508). در 1232 در دورة فتحعلیشاه هنگامی که شجاع السلطنه به بالامرغاب هرات میرفت در قلعه نو توقف کرد. قلعهنو از دیرباز مسکن قدیم قوم هزاره بود که در آن دوره بیش از 000 ، 100 خانه . ] خانوار [ داشت. ] این قلعهنو با قلعهنو مرکز بادغیس نسبتی ندارد [ شجاع السلطنه هرات را محاصره و با هزاریها سخت جنگید. سرانجام پس از مصالحه، شجاعالسلطنه از محاصرة هرات دست برداشت و خوانین هزاره (بنیاد خان و نصیرخان و لطفعلی خان) پس از فتح محمودآباد به بادغیسات گریختند (رضاقلی هدایت، ج 9، ص 535، 540ـ542؛ سپهر، ج 1، ص 282، 284ـ286). در 1253 که محمدشاه برای محاصرة هرات رهسپار شد، آصف الدوله را مأمور خواباندن شورش بادغیسات کرد (اعتمادالسلطنه، 1367 ش، ج 1، ص 922ـ923). در 1272 شاهزاده محمد یوسف ابدالی هفتصد خانوار باخرزی را که شیرمحمدخان هزاره از باخرز به بادغیس برده و یارمحمدخان به هرات آورده بود به باخرز بازگرداند (میرخواند، ج 10، ص 665، 667، 668؛ اعتمادالسلطنه، 1300،، ج 3، ص 244). در 1273 شاهزاده در [ حسام السلطنه شورش حکام هرات راکه مشوق آنان بود دوستمحمدخان امیرکابل درهم ] خفابه تحریک انگلیسیها شکست و در ارگ آن ساکن و در مسجد جامع هرات به نام شاهنشاه ایران خطبهای خوانده شد (اعتمادالسلطنه، 1300 ج 3، 250؛ به خورموجی، ص 188ـ190) پس از محاصرة هرات * و ورود انگلیسیها به خارک و بوشهر، که در 2 مه 1857 به امضای معاهدة پاریس انجامید، طبق مادة پنج آن ایرانیان از هرات صرفنظر کردند (مهدیقلی هدایت، ص 79ـ81)، و از آن پس هرات و توابع آن از جمله بادغیس از ایران جدا شد.از مشاهیر بنام بادغیس، حنظلة بادغیسی * و احمدبن عبدالله خجستانی * را میتوان نام برد.منابع: ابناثیر، الکامل فیالتاریخ ، بیروت 1405/1985؛ ابن حوقل، کتاب صورةالارض ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ ابن خرداذبه، کتاب المسالک والممالک ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ ابن رسته، کتاب الاعلاق النفیسة ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه ، ترجمة اکبردانا سرشت، تهران 1321 ش؛ محمد مهدیبن محمد نصیر استرآبادی، درّه نادره: تاریخ عصر نادرشاه ، چاپ جعفر شهیدی، تهران 1341 ش؛ اسکندرمنشی، تاریخ عالم آرای عباسی ، تهران 1350 ش؛ برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران ، ترجمة محمود میرآفتاب، تهران 1365 ش؛ ابراهیمبن محمد اصطخری، کتاب مسالک الممالک ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ محمدحسنبن علی اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری ، ج 3 ] تهران 1300 [ ؛ همو، مرآة البلدان ، چاپ عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث، تهران 1367 ش؛ عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول: از حملة چنگیز تا تشکیل دولت تیموری ، تهران 1364 ش؛ ن.ن . امبرسز، چ.پ.ملویل، تاریخ زمین لرزههای ایران ، ترجمة ابوالحسن رده، تهران 1370 ش؛ انجمن دائرةالمعارف افغانستان، آریانا دایرةالمعارف ، کابل 1328ـ1348 ش، ذیل «بادغیس»؛ اوستا. یشتها، یشتها ، گزارش پورداود، ج 2، تهران 1347 ش؛ احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان ، بیروت 1988؛ بُندَهِش ، ] گردآوری [ فَرَنبَغ دادگی، ترجمة مهرداد بهار، تهران 1369 ش؛ محمدبن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی ، چاپ خلیل خطیب رهبر، تهران 1368 ش؛ تاریخ سیستان ، چاپ ملک الشعراء بهار، تهران ] تاریخ مقدمه 1314 ش [ ؛ عطاملکبن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای جوینی ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن 1911ـ1937؛ عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو، جغرافیای حافظ ابرو ؛ چاپ مایل هروی، تهران 1349 ش؛ حدودالعالم منالمشرق الی المغرب ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1340 ش؛ حسنبن مرتضی حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخ صفی تا شاه صفی ، چاپ احسان اشراقی، تهران 1364 ش؛ حمدالله بن ابیبکر حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب ، چاپ گی لسترنج، تهران 1362 ش؛ محمد معصوم خواجگی اصفهانی، خلاصةالسیر: تاریخ روزگار شاه صفی صفوی ، تهران 1368 ش؛ احمدبن محمد خوافی، مجمل فصیحی ، چاپ محمود فرخ، مشهد 1339ـ1341 ش؛ غیاث الدین بن همامالدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1362 ش؛ محمدجعفربن محمدعلی خورموجی، حقایق الاخبار ناصری ، چاپ حسین خدیو جم، تهران 1363 ش؛ دولتشاهبن بختیشاه دولتشاه، تذکرةالشعراء دولتشاه سمرقندی ، چاپ محمد عباسی، تهران ] تاریخ مقدمه 1337 ش [ ؛ رشیدالدین فضل الله، جامعالتواریخ ، ج 3، چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده، باکو 1957؛ حسن روملو، احسنالتواریخ ، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران، ج 11، 1349 ش، ج 12، 1357 ش؛ محمدتقی سپهر، ناسخالتواریخ: سلاطین قاجاریه ، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران 1344ــ1345 ش؛ شرف الدین علی یزدی، ظفرنامه ، چاپ محمدعباسی، تهران 1336 ش؛ محمدبن جریر طبری، تاریخ الرسل والملوک ، چاپ دخویه، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی ، چاپ عبدالحی جبیبی، تهران 1363 ش؛ ژوزف مارکوارت، وهرود و ارنگ ، ترجمة داود منشیزاده، تهران 1368 ش؛ محمدخلیلبن داود مرعشی صفوی، مجمعالتواریخ ، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1362 ش؛ محمدکاظم مروی، عالم آرای نادری ، چاپ محمدامین ریاحی، تهران 1364 ش؛ محمدبن احمد مقدسی، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ جلال الدین محمد منجم یزدی، تاریخ عباسی، یا روزنامة ملاجلال ، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران 1366 ش؛ احمدبنعمر نظامی، کتاب چهارمقاله ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن 1327/1909، چاپ افست تهران ] بیتا. [ ؛ محمدطاهربن حسین وحید قزوینی، عباسنامه، یا، شرح زندگانی 22 ساله شاه عباس ثانی (1052ـ1073) ، چاپ ابراهیم دهگان، اراک 1329 ش؛ رضاقلیبنمحمد هادی هدایت، ملحقات تاریخ روضةالصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضةالصفا ، ج 8ـ10، تهران 1339 ش؛ مهدیقلی هدایت، گزارش ایران ، چاپ محمدعلی صوتی، تهران 1363 ش؛ یاقوت حموی، معجمالبلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛ احمدبن اسحاق یعقوبی، تاریخ الیعقوبی ، بیروت ] بیتا. [ ؛ همو، کتاب البلدان ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛Christian Bartholomae, Altiranisches Wخrterbuch , Berlin 1961; Great Soviet encyclopedia , New York 1973-1983, s.v. "Badkhyz"; Historical and political gazetteer of Afghanistan , ed. Ludwig W. Adamec, vol. 3: Herat and northwestern Afghanistan ,Graz1975,s.v.v Badghis", "kalanao" (by Wanliss and Dobbs); Karta (Firm), Atlas of the Middle East , ed. Moshe Brawer, New York 1988; J. Marquart, E ¦ ra ¦ ns § ahr , Berlin 1901; Mohammad Amin Wakman, Afghanistan at the crossroads , New Delhi 1985.