باجَلان (باجْلان/بَجْلان) از عشایر کُردِ ایران و عراق. محل سکونت طوایف باجلان عبارت است از: دهستانهای قُورَتُو و جِگرلوی زَهاب (کیهان، ج 2، ص 60) از بخش قصرشیرین وخود آن شهرستان؛ نواحی هُورین وشِیْخان، از دهستان اورامان لُهون بخش پاوة سنندج؛ قازانیه مَنْدَلی، درمحال دَرگَزین؛ کوههای آلمَه قُلاغ در ناحیة اسدآباد همدان؛ رودبار (مردوخ، ج 1، ص 78، 86) و آبادیهای اسماعیلآباد و نادرآبادِ قزوین (ورجاوند، ص 460)؛ سان رستم و هُلِیْلان در کِرِندکرمانشاه (کریمی، ص 161)، و بخشهایی از سرزمین مشترک میان ایلام و کرمانشاه و لرستان، همراه با طایفههای همگروه قومی خود کَلْهُر * و زَنْگنه * و مافی * (پری، 1365 ش، ص 44، حاشیه).دوشاخه از باجلانها در عراق به سر میبرند: شاخة اصلی در ناحیه بُنْقُدْره و قُورَتو در شمال خانقین، و شاخة دیگر به نامهای بَجْلان یا باجْوان یا بیجْوان در شَبَک، ناحیهای در کرانة دجله، مقابل موصل ( د.اسلام ، چاپ دوم، ذیل «باجَلان»). اوژن اوبن (ص 363) از باجلانهای خانقین با نام باجلو یاد کرده است.خاستگاه. دربارة خاستگاه قومی باجلانها میان پژوهشگران اختلاف وجود دارد. برخی آنان را لر * واز لُرهای فیلی (مروی، ج 1، ص 252؛ شهاوری شیرازی، ص 121) یا لَک * (شیروانی، ص 522؛ مردوخ، ج 1، ص 78)، و برخی دیگر کرد * واز کُردهای جاف * (سوان، 1912، ص 403؛ همو، 1918، ص 47؛ مرکز عشایری ایران، ص 63) دانستهاند. مکنزی کُرد بودن باجلانها را به این اعتبار که چادرنشینان ناحیة زاگرس، از جمله گورانیها و لرها، را همسایگانشان کُرد میشمارند، درست انگاشته است ( د.اسلام ، چاپ دوم، همانجا). سوان باجلانها را، به گفتة خودشان، از قوم کُرد دانسته، اما آنها را جدا از کُردهای اصیل کُرمانج، طبقهبندی و معرفی کرده است (1912، ص 403، 407). به گفتة او، باجلانها زمانی شاخهای از ایل جاف بودند اما به سبب پارهای دشمنیها از آن جدا (1918، ص 47) و مستقل شدند. پِری، بنابر طبقهبندی پژوهشگران ایرانی و خارجی، باجلانها و طایفههای کَلْهُر و زنگنه و مافی و زَنْد را مانند همسایگانشان آمیختهای از دو قوم کُرد و لُر به شمار آورده و سبب این درآمیختگی را محل سکونتشان دانسته است. این طایفهها در نوار شرقی مرز کرمانشاه، که لرستان را از کردستان جدا میکند، زندگی میکنند؛ در آنجا، فرهنگ و آداب و گویشهای کُردی و لُری با هم درآمیختهاست (1979، ص 17).زبان. باجلانها به گویشی از زبان کردی و شاید وابسته به شاخة گورانی، از دسته زبانها و گویشهای کُردی غرب ایران، سخن میگویند که میان شاخة بزرگی از کردهای ایران و عراق رایج است. بعضی آن را زبانی ایرانی، لیکن غیر کردی دانستهاند ( د.اسلام ، چاپ دوم، همانجا) و برخی نیز آن را زبانی مستقل در دسته زبانهای کردی یا کرمانجی به شمار آوردهاند (یارشاطر، ص 35). به گفتة ادموندز، باجلانهای نزدیک خانقین، که در روستاهای شمال شرقی موصل زندگی میکنند، هنوز به زبان گورانی سخن میگویند (ص 10). سلطانی گویش ایل باجلان یا باجَلَند را، که شاخهای از آن دردشت زَهاب و شاخهای دیگر در حوالی خانقین مینشینند، اورامی دانسته است (ج 1، ص 266). مینورسکی زبان باجلانها را گویشی از زبان کرمانجی ( د.اسلام ، چاپ اول، ذیل «لَکْ»)، و میرزا ابراهیم زبان باجلانهای قزوین را کُردی میداند (ص 177).در زمان شاه عباس اول (حک :996ـ1038)، دستهای از طایفهها و تیرههای باجلان پس از مهاجرت از موصل به پیشکوه لُرستان ( د.اسلام ، چاپ دوم، همانجا) و اقامت در میان لَکْ، گویش کرمانجی خود را با گویش لَکی مبادله کردند ( د.اسلام ، چاپ اول، همانجا). مکنزی آن را وابسته به گویشهای ایرانی دانسته است (ص 419). با این حال، شناخت دقیق زبان باجلان که در طول سدههای گذشته و در پی مهاجرت باجلانها به سرزمینهای گوناگون دگرگونیهای واژگانی و آوایی بسیار یافته، تنها با تحقیقات میدانی امکان پذیر است. پس از گویش مادری، کردهای سرزمینهای جنوبی کردستان زبان فارسی و کردهای سرزمینهای شمالی زبان ترکی و عربی را میآموزند (سوان، 1918، ص 91)؛چنانکه مجیدبیک، یکی از سران باجلان، را مردی چندزبانه معرفی کردهاند که به زبانهای عربی و ترکی و فارسی صحبت میکرده است (اوبن، همانجا).مذهب. بیشتر باجلانها سنّی حنفی یا شافعی مذهباند، اما گروهی از آنان شیعة امامیه و گروهی دیگر، در طایفهها و تیرههای مختلف، علیاللهی * اند (شیروانی، ص 292). پدرمری و احمد حمید صراف نیز در شرح مذهب کردهای بَجُران یا باجلان، از همسایگان شبکهای عراق، به سنّی بودن و وابستگی این گروه به فرقة علیاللهی اشاره کردهاند (مکنزی، ص 418)، اما مذهب باجُولْوند * (=باجلان) لرستان را شیعی نوشتهاند.سازمان ایلی. دقیقاً روشن نیست که باجلانهای کنونی با زندگی روستانشینی و اقتصاد مبتنی بر زراعت، ساخت نظام ایلی عشیرهای خود را حفظ کرده و به گروه بندیهای نَسَبی ـ اقتصادی ایلی پایبند ماندهاند یا نه. گزارشهای کوتاه و شتابزدة تاریخیِ پژوهشگران ایرانی و خارجی دربارة باجلان نیز ساخت نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی سازمان این ایل را درگذشته و حال نشان نمیدهد؛ ازینرو دراین بخش از مقاله ناگزیر از اطلاعات موجود در منابع تاریخی بهره خواهیم برد.باجلان که درگذشته عشیرهای مستقل و بزرگ، و با سازمان ایلی و شیوة زندگی کوچنشینی بوده، در چند سدة گذشته، بتدریج به صورت طایفهها و تیرههای ازهم گسسته و پراکنده در مناطق گوناگون درآمده است. در منابع موجود، تنها به نام بعضی از طایفهها و تیرههای باجلان اشاره شده است. سوان از طایفههایی به نامهای جُموُر، شیروَند، حاجیلَر، غرْیبهوند، زَنْدَوَند و قازانلو یاد میکند، که در آغاز قرن چهاردهم در قلمرو خاک ایران و جنوب زیستگاه عشایر شَرفْ بِیانی، در پایین رود سیران یا دیاله * ، زندگی میکردند (1912، ص 407). جمورها در ناحیة زَهاب و قازانلوها در نزدیکی بُنْقَدْرَه سکونت داشتند. گرچه بعضی جمورها را طایفهای مستقل از باجلان دانستهاند (رزمآرا، ص 23؛ مرکز آمار ایران، ص 13)، از طایفة جمور یا جمیر نیز در زمرة طایفههای ساکن در همدان نام برده شده است (فیروزان، ص 19،24). در نمودارهایی از ایلها و طایفههای شهرستان قزوین، غیاثوند، طایفهای از ایل باجلان و کُماسی، محمدبیگی، درویشوند و سِلخوری (سیلاخوری) چهار تیره از این طایفه به شمار آمدهاند (مرکز عشایری ایران، همانجا). سِلخوریها احتمالاً از طایفة باجولوند ساکن در سیلاخور بروجرد هستند که در قرون گذشته به قزوین کوچیدهاند. ساکی، باجولوند را هم صورت دیگر کلمة باجلان و از همین گروه عشایر دانسته و آن را ایلی مرکب از پنج طایفه معرفی کرده است ( د.جهان اسلام ، ذیل «باجولوند» * ). ظاهراً شاخهای از باجولوند در بخش زاغه در شرق خرمآباد زندگی میکنند که از فارس به لرستان مهاجرت کردهاند (فیروزان، ص 22). طایفة جَلالْوَند نیز که در کِرند کرمانشاه سکونت دارند، به دو تیرة باجلان و همدان تقسیم میشوند (کریمی، ص 161).گروههایی از ایل باجلان نیز در اوایل قرن چهاردهم، در ناحیة قورتو عراق گردآمدند ( د.اسلام ، چاپ دوم، همانجا). برای باجلانهای عراق بیش از پانزده شاخه ذکر کردهاند که برخی از آنها از طایفههای قازانلو، غریبهوند، و شیروند از ایل باجلان هستند.مهاجرت و پراکندگی. کوچ طایفهها و تیرههای ایل باجلان، که همراه عشایر دیگر کرد و لرو لک و ترک، از نخستین زیستگاههای خود از دورة صفویان آغاز شد و در دورة افشاریان و قاجاریان ادامه یافت، اساساً معلول سیاست حکومتهای وقت و به قصد تضعیف قدرت ایلی و برقراری نظم و آرامش بود. مینورسکی احتمال میدهد که ایل باجلان ابتدا در نواحی موصل زندگی میکردهاند، سپس به مرز میان ایران و ترکیة عثمانی مانند زَهاب، و مناطقی از لرستان ( د.اسلام ، چاپ اول، همانجا) کوچ کردهاند. سوان، که باجلان را شاخهای از ایل جاف میداند، مینویسد که جافها در آغاز در دَرْنَه واقع در جوانرود کهنه زندگی میکردند، اما گورانها آنها را از درنه، که شهری مهم و دارای استحکامات نظامی بود، به مناطق مرزی راندند؛ ازینرو باجلانها از این ایل جدا شدند و هنگامی که ترکها زَهاب را اشغال کردند، استقلال و اهمیت یافتند (1918، ص 72).باجلانها از این نواحی نیز بتدریج کوچ کردند و به لرستان، کرمانشاه، همدان، قزوین و خراسان رفتند. نادرشاه پس از شکست دادن احمدخان، سرپرست ایل باجلان و پاشای زَهاب، او را اسیرکرد و همة ایلها و طایفههای زیرفرمان او را به نقاط دیگر پراکند. آنگاه گروهی از اسیران باجلان و قرابیات و زنگنه را با سرکردگانشان به خراسان کوچانید که در محال هرات اقامت گزیدند (مروی، ج 1، ص 254).جمعیت. شمار باجلانها در نوشتههای پژوهشگران بسیار مختلف است. رابینو تعداد آنها را ششصد خانوار، راولینسون دوهزار خانوار ( ایرانیکا ، ذیل «باجَلان»)، و شیروانی در شرح قصبة زَهاب کردستان، همة مردم آن را کُرد و شمار آنها را نزدیک پانصد خانوار نوشته است (ص 292). اوبن از 500 ، 4 تن جمعیت شهر خانقین، 500 ، 2 تن را کُرد و بیشتر کُردها را از طایفة باجلو (= باجلان) ذکر کرده است (همانجا). مردوخ جمع خانوارهای تیرههای جُمُور و قازانلو از طایفههای باجلان را نزدیک 300 ، 1 خانوار گزارش داده و گفته است که هفتاد خانوار از باجلانها هم در رودبار قزوین زندگی میکنند (ج 1، ص 78). جمعیت جُمُورهای آبادیهای پیرامون اسدآباد، نواحی میان همدان و کرمانشاه را بعضی پانصد خانوار (همانجا) و بعضی هزار خانوار (رزمآرا، ص 23) ذکر کردهاند. در سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچندة استان باختران، جمعیت ایل جُمهورِ (=جمور) این استان نود خانوار، شامل 621 تن، آمده است (ص 13). میرزا ابراهیم شمار باجلانهای قزوین را در 1276 و 1277 شصت خانوار نوشته است که نیمی از آنها در خانههای شهر و نیمی دیگر در چادرهایی در بیرونِ شهر زندگی میکنند (ص 177). ورجاوند عدة باجلانهای ساکن در دهستان اقبال قزوین را در اواسط قرن چهاردهم 45 خانوار آورده است (ص 460).آمارهای جمعیت طایفهها و تیرههای باجلان، بیشتر تخمینی است و شمار دقیق تمام جمعیت و نیز طایفهها و تیرههای پراکندة آن را بدرستی نشان نمیدهد؛ با اینهمه، برای آشنایی پژوهشگران با این گروه از کُردها سودمند خواهد بود.شیوة معیشت. در گذشته ایل باجلان کوچنده بودند و از راه دامداری گذران زندگی میکردند. اکنون نیز فعالیتهای اصلی اقتصادی گروهی از طایفهها و تیرههای باجلان، مانند جُمُورهای کرمانشاه که هنوز کوچ میکنند همچنان بر دامداری استوار است. اقتصاد طایفهها و تیرههای یکجانشین باجلان، بیشتر بر پایة کشاورزی، بویژه کشت گندم و جو، است. آنان در کنار زراعت، به پرورش رمههای کوچک بز و گوسفند، و تولید بعضی از محصولات صنایع دستی مانند گلیم، قالی، پلاس، جاجیم و جوراب نیز میپردازند (میرزاابراهیم، ص 177).پیشینه. مورخان در گزارشهای چهارقرن اخیر، به شورشها و درگیریهای باجلانها با حکومتهای مرکزی و محلّی و شرکتشان در جنگهای ایران و عثمانی اشاراتی کردهاند وگاهی از سران قدرتمند و یاغی باجلان نیز نام بردهاند. سران باجلانهای سرزمینهای غرب ایران، بویژه منطقة زَهاب، غالباً دست نشاندة پاشاهای عثمانی و خراجگزار نمایندگان آنان در بغداد بودند.قدیمترین اسناد تاریخی، که از ایل باجلان نام میبرد، متعلق به دورة صفوی است. بنابر روایت تاریخ نعیما ، بسیاری از چادرنشینان باجلان در 1039، همزمان با حکومت شاه صفی، با وزیر اعظم عثمانی در موصل بیعت کرده بودند ( د.اسلام ، چاپ دوم، همانجا). چنانکه احمدخان باجلان، رئیس ایل باجلان و پاشای زَهاب و نواحی پیرامون در اواخر دورة صفویان، به سبب پشتیبانی از قوای «رومیه» و به توصیة احمد، پاشای بغداد، و از سوی «سلطان محمود، فرمانروای اقلیم قیصری، به منصب پاشایی همدان و طوایف الوار باجلان و کُرد یزیدی و قرابیات و کرکوت» منصوب شده بود (مروی، ج 1، ص 252). همو، درپی سیاست هواداری دربار عثمانی، دربرابر نیروی نادرقلی افشار که در دورة حکومت شاه طهماسب دوم (1135ـ1144) به کرمانشاه لشکر کشید، مقاومت کرد و شکست خورد و نادرقلی سپاهش را قتلعام کرد. درزمان نادر و تسلط عثمانیها بر زَهاب، عثمانیان حکومت آنجا را به عبداللهخان باجلان دادند، و او در آنجا عمارت حکومتی و مسجد و حمام ساخت و زَهاب را مرکز ناحیه و قلمرو باجلان کرد (سوان، 1918، ص 54،72؛ فیروزیان ص 82).عبداللهخان، در 1168، از بیم تهدید فزایندة محمدخان، سردار زند، و برای مقابله با حملة ناگهانی او، به دستور پاشای بغداد سپاهی گردآورد (پری، 1979، ص 184)، و از همه «ایلات باجلان و جاف کمک طلبید» (گلستانه، ص 300). وی پیوسته نگران سپاهیان زند بود و رخدادها را به بغداد گزارش میداد. همچنین دستور داشت که جلو نیروهای تعقیب کنندة پناهندگان را در مرز بگیرد و برای تنبیه طایفههای زنگنه و زند نیز سپاهی نظامی ترتیب دهد (پری، 1979، ص 56).در 1188، نظرعلیخان زند، میرزا محمد جعفر وزیر را برای وصول مالیات نزد عبدالله باجلان در زَهاب فرستاد. عبداللهخان، که خود را در مقابل سپاه زند ناتوان میدید، چندی میرزا محمدجعفر را به قصد فراهم آوردن مردان جنگی سرگرم کرد. در این زمان خانواده و رمههای گوسفندش را پنهانی به حوالی بغداد فرستاد و خود به گردآوری سپاه پرداخت. میرزا محمد جعفر از قصد او آگاه شد و به نظرعلی خان زند، که در هارونآباد (اسلامآباد غرب کنونی) اردو زده بود، خبرداد. نظرعلیخان بیدرنگ به زَهاب حمله کرد، اما عبداللهخان، پیش از ورود سپاه زند به زَهاب، شهر را ویران کرد و گریخت. صبح روز بعد، نظرعلی خان در نزدیکی خانقین عبداللهخان را دستگیر کرد و دوهزار تن از مردان او را کشت. پس از آن، زَهاب به ایران بازگشت و سران باجلان خراجگزار ایران شدند (پری، ص 187).باجلانها در بعضی از آشوبها و جنگ و ستیزهای پس از مرگ کریمخان زند شرکت داشتند. آنان در 1196، همراه طایفههای مافی و دیگر ایلات در گشودن دروازة شیراز با سپاهیان علی مرادخان، چهارمین پادشاه زند، همکاری کردند (موسوی اصفهانی، ص 242؛ شهاوری شیرازی، ص 44ـ45). درشرح رخدادهای تاریخی دورة قاجار، نام و یادی از طایفههای باجلان و چندتن از سران آن مانند افراسیابخان، قاسمخان، عثمان خان، مجیدخان، اللهوردیخان، عزیزخان و پسرش کریمخان، آمده است. افراسیاب خان رئیس طایفة باجلان بروجرد، پس از درگذشت محمد شاه (حک :1250ـ1264) با بختیاریها همپیمان شد و شورش کرد تا اینکه خانلرمیرزا احتشامالدوله، حاکم بروجرد، او را حاکم باجلان کرد و آنها مدتی آرام شدند؛ اما چندی بعد، باز برحکومت شوریدند. اینبار، احتشامالدوله، افراسیابخان و قاسمخان، یکی دیگر از سران باجلان، و محمدعلیخان بختیاری را گرفت و دربند کرد و آشوب را فرونشاند (سپهر، ج 3، ص 223، 318).در 1264، نخستین سال سلطنت ناصرالدین شاه، منطقة زَهاب به دو بخش تقسیم شد و در این زمان باجْلُوها (=باجلانها) بر ایلها و طایفههای ساکن در منطقة زَهاب مسلّط بودند و سرپرست آنها از میان باجلانها برگزیده میشد. عثمان پاشا و نوهاش مجیدبیگ از سران باجلان و از حکمرانان آن دوره بودند (اوبن، ص 363)، و اللهوردیخان سرپرست باجلانهای قزوین در دورة ناصرالدین شاه بود. میرزا ابراهیم در احوال او در سالهای 1276ـ1277 مینویسد که اللهوردیخان سی تن نوکر سواره و صد تومان مواجب داشت (ص 177).مورخان عزیزخان (شجاعالممالک) را آخرین سرپرست برجسته و نیرومند باجلان نام بردهاند که در اوایل قرن چهاردهم در اوج قدرت به سر میبرد. به نوشتة رابینو، ظلّالسلطان در حدود 1300، عزیزخان را به اصفهان فراخواند و مأموریت حفظ خطوط مرزی قصرشیرین را به او سپرد. عزیزخان در بازگشت به محل، یک قلعة نظامی بر کنار رود زَهاب در قُورتو ساخت و چند دهکده نیز برای پسران و منسوبانش بناکرد. در پایان فرمانرواییش، جنگ و نزاعی میان خانوادة او و خانوادة برادرش، خلیفه اعظمخان، درگرفت که در نتیجة آن و درپی مرگ عزیزخان در 1321، طایفة باجلان بسرعت ازهم پاشید ( ایرانیکا ، همانجا).منابع: اوژن اوبن، ایران امروز، 1906ـ1907: ایران و بینالنهرین ، ترجمة علیاصغر سعیدی، تهران 1362 ش؛ جان ر.پری، کریم خان زند: تاریخ ایران بین سالهای 1747ـ1779 ، ترجمة علیمحمد ساکی، تهران 1365 ش؛ د. جهان اسلام ، ذیل «باجولوند» (نوشته علیمحمد ساکی)؛ علیرزمآرا، جغرافیای نظامی ایران: کرمانشاهان ، تهران 132 ش؛ محمدتقی سپهر، ناسخالتواریخ ، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران 1344 ش؛ محمدعلی سلطانی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان ، تهران 1370 ش؛ عبدالکریمبنعلیالرضا شهاوری شیرازی، تاریخ زندیّه ، چاپ ارنست بئیر، تهران 1365 ش؛ زینالعابدینبناسکندر شیروانی، بستان السیّاحه ، تهران ] 1315 ش [ ؛ ت. فیروزان، «دربارة ترکیب و سازمان ایلات و عشایر ایران» در ایلات و عشایر ، تهران 1362 ش؛ سهراب فیروزیان، کرمانشاهان باستان: از آغاز تا آخر سدة سیزدهم هجری قمری ، ] بیجا، بیتا. [ ؛ بهمن کریمی، جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران ، تهران 1316 ش؛ مسعود کیهان، جغرافیای مفصّل ایران ، تهران 1310ـ1311 ش؛ ابوالحسنبنمحمد امین گلستانه، مجملالتواریخ ، تهران 1356 ش؛ محمد مردوخ، تاریخ مردوخ ، ج 1، ] بیجا، بیتا. [ ؛ مرکز آمار ایران، سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچنده 1366 ، نتایج تفصیلی استان باختران ، تهران 1369 ش؛ مرکز عشایری ایران، مجموعة اطلاعات و آمار ایلات و طوایف عشایری ایران ، 1361 ش؛ محمد کاظم مروی، عالمآرای نادری ، چاپ محمد امین ریاحی، تهران 1364 ش؛ محمدصادق موسوی اصفهانی، تاریخ گیتیگشا ، تهران 1363 ش؛ میرزاابراهیم، سفرنامة استرآباد و مازندران و گیلان ، چاپ مسعود گلزاری، تهران 1355 ش؛ پرویز ورجاوند، سرزمین قزوین ، تهران 1349 ش؛ احسان یارشاطر، «زبانها و لهجههای ایرانی»، مجلة دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران ، سال 5، ش 1 و2 (مهر و دی 1336 ش)؛EI 1 , s.v. "Lak" (by V. Minorsky); EI 2 , s.v. "Ba ¦ djala ¦ n" (by D.N.Mackenzie); C.J. Edmonds, Kurds, Turks, and Arabs (1911-1925) , London 1957; Encyclopaedia Iranica , s.v. "Ba ¦ jala ¦ n" (by P.Oberling);D.N.Mackenzie,"Ba ¦ jla ¦ n ¦ â ", Bulletin of the School of Oriental and African Studies , xv Ë Ë Ë , part 3 (1956); R. Perry, Karim Khan Zand: a history of Iran, 1747-1779 , U.S.A. 1979; E.B. Soane, The Mesopotam i ¦ a and Kurdistan in disguise , London 1912; idem, Report on the Sulaima ¦ n i ¦ a district of Kurdistan , Calculta 1918.