باجَرْوان ، شهری تاریخی در آذربایجان، که بر سرجادة اردبیل به بردعه * (مرکز اران * ) واقع بود. محل آن امروز در قسمت مغان * جمهوری آذربایجان قرار دارد. نام آن ظاهراً ترکیبی از کلمه بازار+ وان (پسوند مکان) است. مینورسکی آن را بازارِ وان میداند ( د.ا. ترک ، ذیل «مغان»). امروز نیز دهکدههایی به نام واجارگاه (بازارگاه) در شانزده کیلومتری جنوب شرقی شهر رودسر و بیست کیلومتری جنوب شرقی شهر سیاهکل قرار دارد که به مفهوم محل بازار است. باجروان در بیست فرسنگی اردبیل (حمدالله مستوفی، ص 181)، برسرجادة بَرزَنْد * ، که افشین ] فرمانده ایرانی معتصم خلیفه عباسی [ آن را آباد کرده بود، قرار داشت (همان، ص 90).از تاریخ پیش از اسلام باجروان اطلاع چندانی دردست نیست. بنابر افسانهای تاریخی، باجروان معرّب باشروان است که شروین برنیان، رئیس ولایت دستبی قزوین، در دورة بهرام چهارم (389ـ399 م) آن را ساخته بود (حمزة اصفهانی، ص 14ـ15؛ مجمل التواریخ و القصص ، ص 86). به نوشتة بلاذری، در زمان خلافت عمربن خطاب خلیفة دوم در 20 یا 22، مُغیرةبن شُعْبه والی کوفه فرمان ولایت آذربایجان ] از جمله باجَروان) [ را برای حُذیفة بن یمان فرستاد. مرزبان آذربایجان در اردبیل با یاری اهالی باجَروان و میمَذ (رجوع کنید به بذ * ) ونریر(؟) و سراة (سهراب) وشیز و میانج (میانه) و جاهای دیگر با حذیفه به نبرد پرداخت که به صلح انجامید (ص 317ـ318). به گفتة دیگری از بلاذری، پس از شورش مردم آذربایجان، اشعث بن قیس کِنْدی برای سرکوب شورشیان گسیل شد. او پس از گشودن دژ باجروان با آنان صلح کرد (ص 318). پس از مدتی، مردم آذربایجان دوباره سرپیچی کردند. این بار سعیدبن عاصی (متوفی 59) هنگام ولایت خود در آذربایجان با اهالی آنجا جنگید و به موقان (= مغان * ) و جیلان (= گیلان * ) حمله کرد، و جریربن عبدالله بجلی را به جنگ مردم ارامنه و آذربایجان فرستاد. او پس از شکست دادن شورشیان در محل أرم و بلوانکرح (ابن خرداذبه، ص 120: بلوانکرج) سرکردة ایشان را در دژ باجروان به دار آویخت (بلاذری، ص 320). در 112 در جنگ سعیدبن حَرَشی با خزران، باجروان اردوگاه سپاه اسلام شد و در آن ناحیه میان عربها و خزران جنگ سختی درگرفت (ابن اثیر، ج 4، ص 207ـ208). به نوشتة بلاذری (ص 207) در دورة مروان دوم (حک :127ـ132) مردم باجروان همچنان به مخالفت خود با دستگاه خلافت ادامه دادند. آنچنانکه مسافر قصاب خارجی (مقتول در زمان سفاح، 132ـ136) میان آنان پیروانی یافت. طبری در وقایع 220 مینویسد که بابک خرم دین در جنگ با افشین، پس از محاصرة ارشق و عدم موفقیت در گشودن آن، به موقان ] ظاهراً باجروان [ رفت و چند روزی در آنجا ماند (سلسلة سوم، ص 1174). در قرن سوم ابن خرداذبه (ص 120) باجروان را از شهرهای آذربایجان، وابن رسته (ص 106) آن را از کورههای آذربایجان مانند اردبیل، مرند، ورثان و مراغه ضبط کرده است. بنابر نوشتة سهراب (ص 114)، باجروان جزو شهرهای دیلم شمرده میشد و رشته کوههای شمالی (طیلسان، جیلان، باجروان و موقان) در آن امتداد داشت. در 375، مقدسی دربارة موقان نوشته است که دو جوی از آن میگذرد و اطراف آن را باغهای زیبا فراگرفته (ص 378)، که به نظر لسترج این شهر همان باجروان است (ص 188)، امّا حمداللّه مستوفی (ص 90) باجروان را مرکز ولایت موقان دانسته است. یاقوت حموی باجروان را جزو نواحی باب الابواب * (دربند * ) ضبط کرده است (ج 1، ص 454). در 704 اولجایتو هنگام بازگشت از بیله سوار * به یورت اوجان * ، مدتی در مقابل باجروان ماندگار شد (کاشانی، ص 44). درقرن هشتم، حمدالله مستوفی باجروان را ویران و هوایش را گرم وصف کرده که محصول آن غله بوده است. اوبه رود باجروان که بیله سوار را مشروب میکند اشاره کرده (ص 90ـ91) میافزاید که عرض آذربایجان از باجروان تا کوه سینا 55 فرسنگ و طول آن از باکویه (باکو) تا خلخال 95 فرسنگ است (ص 75)؛ این گفته نشان میدهد که باجروان در منتهی الیه قسمت شرقی آذربایجان قرار داشته است.بنابر مطالب صریحالملک ، در 977، باجروان به قریة ینگیجه، اراضی دیناردول، «پشتة هُله پف» و اراضی قریة بکه بلاغی محدوده میشده و قریة ینگیجه نزدیک قریه برزند بود ] برزند مذکور با برزند تاریخی که به نام افشین نامیده میشود، نسبتی ندارد [ . طبق مطالب این سند، باجروان در دورة صفویه وقف مزار شیخ صفیالدین اردبیلی بود «مشروط برآنکه از حاصل آن شمع موم ابتیاع نموده، هرشب یک عدد شمع که دوازده عدد آن یک من تبریز باشد بر سر مرقد منّور آن حضرت روشن نماید». همچنین طبق سندی دیگر، در 744 سه دانگ باجروان و سه دانگ برزند وقف خاندان شیخ صفی بوده است (محمد طاهر اصفهانی).در دورة صفویه، اتصال شهرهای مناطق آن سوی رود ارس (شروان/شیروان و اران) با آذربایجان از مسیر باجروان برقرار میشد. در 1053/1633 اعضای هیئتی آلمانی که عازم ایران شده بود، در مسیر راه شیروان به اردبیل، از باجروان که بالهارود (رجوع کنید به بیله سوار) از نزدیک آن میگذشته، نام برده و آنجا را انتهای دشت مغان دانستهاند (اولئاریوس، ص 96ـ97). در 1237، شیروانی، ماجردان ] باجروان [ را دهکدهای آباد دانسته است (ص 140). در شعبان 1243/فوریة 1828، براساس مادة چهارم عهدنامة ترکمانچای در موضوع تعیین خط سرحدی که از دشت مغان میگذشت، قسمتی از مغان ] از جمله باجروان [ از ایران منتزع شد (نفیسی، ج 2، ص 181؛ قرارها و قراردادها : دوران قاجاریه ، ص 91).در روایات اسلامی آمده است که چشمة آب زندگانی (عینالحیاة) در نزدیکی باجروان است، و برخی از منابع، باجروان را همان قریهای دانستهاند که حضرت موسی علیهالسلام و خضر از اهالی آن طعام طلب کردند (ابن خرداذبه، ص 124؛ یاقوت حموی، ج 1، ص 454؛ حمدالله مستوفی، ص 90).ظاهراً نام آبادی باجروان که در الفهرست آمده و موطن پدربزرگ یهودی ابوعبیده معمربن المثنی بوده باید باجروان نزدیک رَقِه باشد (ابن ندیم، ص 59). واین همان محلی است که ابن خرداذبه (ص 95) و قدامة بن جعفر (ص 215) نیز به آن اشاره کردهاند.منابع: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت 1405/1985؛ ابن خرداذبه، کتاب مسالک والممالک ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ ابن رسته، کتاب الاعلاق النفیسة ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ ابن ندیم، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران 1350 ش؛ محمد طاهر اصفهانی، صریح الملک ، نسخة خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ش 975، 1038؛ آدام اولئاریوس، سفرنامة آدام الئاریوس: بخش ایران ، ترجمة احمد بهپور، تهران 1363ش؛ احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان ، بیروت 1988؛ حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی، کتاب نزهة القلوب ، چاپ گی لسترنج، تهران 1362 ش؛ حمزة بن حسن حمزة اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان ، ترجمة جعفر شعار، تهران 1346 ش؛ حسینعلی رزم آرا، فرهنگ جغرافیائی ایران (آبادیها)، ج 2 : استان یکم (گیلان) ، تهران 1355 ش؛ سهراب، کتاب عجائب الاقالیم السبعة الی نهایة العمارة ، چاپ هانس فون مژیک، وین 1929؛ زینالعابدینبن اسکندر شیروانی، ریاض السیاحه ، چاپ اصغر حامد ربانی، تهران ?] 1339 ش [ ؛ محمدبن جریر طبری، تاریخ الرسل والملوک ، چاپ دخویه، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965؛ قدامةبن جعفر، کتاب الخراج ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ قرارها و قراردادها: دوران قاجاریه ، چاپ وحیدنیا، تهران 1362 ش؛ عبداللّه بن محمد کاشانی، تاریخ الجایتو ، چاپ مهین همبلی، تهران 1348 ش؛ گی لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ، ترجمة محمود عرفان، تهران 1367 ش؛ مجمل التواریخ والقصص ، چاپ محمدتقی بهار، تهران 1318 ش؛ محمدبن احمد مقدسی، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورة معاصر ، ج 2، تهران 1361 ش؛ یاقوت حموی، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛I A , s.v. "Mugan" (by V. Minorsky).