بابُل ، شهرستان، رود، و شهری در استان مازندران.1) شهرستان بابل . در قسمت مرکزی استان مازندران، در ایالت قدیم طبرستان واقع است. از مشرق به شهرستانهای قایم شهر (سابقاً شاهی) و سواد کوه، از مغرب به شهرستان آمل واز جنوب به شهرستان دماوند (بخش فیروزکوه) محدود است. از شمال شهرستان بابلسر آن را از دریای خزر جدا میکند. شهرستان بابل بر بخشهای مرکزی (حومه)، بندپی غربی و بندپی شرقی مشتمل است و ده دهستان دارد. شهرهای آن امیرکلا * و بابل (مرکز شهرستان) است. رشته کوه البرز در جنوب آن امتداد دارد. بلندترین قلههای آن لَشن حدود 392 ، 3 متر و نارگلی حدود 282 ، 3 متر ارتفاع دارد. مناطق روستایی آن دردشت و کوهستان (جنگلی) قرار گرفته است. بندپی به لحاظ کوهستانی بودن و داشتن جنگلهای انبوه و مراتع فراوان از نواحی ییلاقی مشهور مازندران شمرده میشود. رودهای بابل و تالار، اراضی این شهرستان را آبیاری میکند.محصولات عمدة آن عبارت است از: برنج، پنبه، گندم، دانههای روغنی، نیشکر، توتون، کنف و تره بار. باغهای مرکبات، هلو، آلوچه دارد و باقلای آن نیز مشهور است. اغلب محصولات آن به تهران و دیگر شهرها صادر میشود. دامداری و صید مرغابی در آن رایج است. سابقاً در آن پارچههای محلی معروف به شیره پنیر بافته میشد. چندین بازار هفتگی روستایی دارد. راههای اصلی قایم شهر به آمل و به بابلسر از اراضی این شهرستان میگذرد. بابل از طریق قایم شهر به راه آهن سراسری ایران میپیوندد. در قدیم پیش بندر بابل، مشهدسر (بابلسر * ) بود. از آبادیهای قدیمی آن بابلکانْ (مشتمل بر دو قسمت بالا و پایین) در 5ر12 کیلومتری جنوب غربی شهر بابل قرار گرفته است.اهالی بابل به گویش مازندرانی سخن میگویند. جمعیت بابل در دورة ناصرالدین شاه با دهکدههای اطراف آن شصت هزارتن نوشته شده است (اعتمادالسلطنه، ج 1، ص 257).طبق قانون تقسیمات کشوری، در 1316، بابل به عنوان بخش در شهرستان ساری تشکیل شد. در 1322، بخش بابل تبدیل به شهرستان، و بخش بابلسر و چند بخش دیگر جزو آن شد. در مرداد 1368 بخش بابلسر از آن جدا و به شهرستان تبدیل شد.2) رود بابل . به طول حدود هشتاد کیلومتر، در شهرستانهای بابل و بابلسر ( در استان مازندران) جاری است. نام قدیمی آن باوُل بوده است. از ارتفاعات سواد کوه و بندپی در جنوب شهرستان بابل، از رشته کوههای البرز، سرچشمه میگیرد. این رود با جهت جنوبی ـ شمالی، پس از آبیاری اراضی مزروعی بندپی و گذشتن از دهستان بابل کنار و مغرب دهستان بالاتجن در شهرستان قایم شهر و مشروب کردن اراضی مزروعی دهستان گنج افروز یا مشهد گنج افروز (شهرستان بابل)، از مغرب شهر بابل میگذرد و وارد شهرستان بابلسر میشود و پس از آبیاری دهکدههای قسمت جنوبی و غربی این شهرستان، در شهر بابلسر * به دریای خزر میریزد. از ریزابههای آن کلارود و خوش رودپی است که از ارتفاعات بندپی سرچشمه میگیرد و پس از مشروب کردن اراضی مزروعی ساسی کُلدم و دهستان لالهآباد در حومة جنوبی شهر بابل به رود بابل میپیوندد. از ریزابههای دیگر این رود، سجاد رود است که آن نیز از ارتفاعات بندپی (کوههای حصینبن و کته یوک) سرچشمه میگیرد و پس از عبور از اراضی دهستان گنجافروز نزدیک دهکده وَلوکَلا، در شانزده کیلومتری جنوب شهر بابل، به رود بابل میپیوندد.نخستین بار در قرن چهارم در حدودالعالم نام این رود، باوُل ضبط شده و طبق آن «رود باوُل از کوه قارن سرچشمه گرفته و پس از گذشتن از مامطیر(رجوع کنید به شهر بابل) به دریای خزر میریزد» (ص 49). یاقوت حموی (ج 1، ص 486) در قرن هفتم و مرعشی (ص 509) در قرن نهم، نیز نام آن را باوُل ضبط کردهاند. پل محمدحسن خان در 1168 بر روی رود بابل (مرمت شده در دورة اخیر) به طول صدمتر، عرض شش متر، ارتفاع هشت متر و با هشت چشمه احداث شده است (شایان، ص 114). این پل در دورة ناصری ده چشمه داشته است (اعتمادالسلطنه، ج 1، ص 257).در مصب رود بابل، در بابلسر شیلات تأسیساتی دارد. در آن ماهیهای خاویاری و ماهی سفید (ماهی بابلی) صید میشود.شهر بابل . (جمعیت طبق سرشماری 1365 ش، 320 ، 115 تن). مرکز شهرستان بابل (نام قدیم آن بارفروش یا بارفروش ده)، در 42 کیلومتری مغرب ساری (مرکز استان)، 225 کیلومتری شمال شرقی شهر تهران و در سمت راست رود بابل قرار گرفته است. شهر بابلسر در 20 کیلومتری شمال آن و شهر آمل در 33 کیلومتری مغرب آن واقع است. ارتفاع آن از سطح دریا دومتر است. گاهی گرمترین دمای آن در تیرماه به 41 و سردترین دمای آن در بهمن ماه به 5ر1 درجه میرسد. بابل بازارهای هفتگی روستایی، مانند پنجشنبه بازار و جمعه بازار، دارد.فاصله آن با قایم شهر، در جنوب شرقی آن، بیست کیلومتر است.میانگین رشد سالیانة جمعیت بابل در 1355ـ 1365، همانند شده در محدودة جغرافیایی 1365ـ 778ر4 بوده است. این شهر چندین دانشکده، وابسته به دانشگاه مازندران، دارد.براساس کتاب تاریخ زمین لرزههای ایران در 1220 زمین لرزه سختی مسجد جامع بابل را ویران کرد و در 1314 ش زمین لرزة دیگری شهر بابل را لرزاند و آسیب فراوانی به آن رساند. براثر وقوع این زمین لرزه شورشی در شهر درگرفت که منجر به مداخله ارتش شد. همچنین در 1336 ش زمین لرزهای منطقة کوهستانی بندپی را ویران کرد و به شهر بابل نیز آسیب رساند (اَمبرسز و ملویل ، ص 175، 285ـ286، 247ـ 248).منابع: محمدحسن بن علی اعتماد السلطنه، مرآة البلدان ، چاپ عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث، تهران 1367ـ 1368 ش؛ نیکلاس امبرسز، چارلز پ. ملویل، تاریخ زمین لرزههای ایران ، ترجمة ابوالحسن رده، تهران 1370 ش؛ بهرام امیراحمدی، متوسط میزان رشد سالیانة جمعیت نقاط شهری کشور بین سالهای 1355ـ1365 ، تهران 1370 ش (منتشرنشده)؛ ایران. وزارت راه و ترابری، دفترچة مسافات راههای کشور ، تهران ?] 1366 ش [ ؛ ایران. وزارت کشور، قانون تقسیمات کشور و وظایف فرمانداران و بخشداران، مصوب 16 آبان ماه 1316 ، تهران 1316 ش؛ ایران. وزارت کشور. ادارة کل آمار و ثبت احوال، کتاب جغرافیا و اسامی دهات کشور، تهران، ج 1، 1329 ش؛ ایران. وزارت کشور. حوزة معاونت برنامه ریزی و خدمات مدیریت. دفتر تقسیمات کشوری، اجرای قانون تعاریف و ضوابط تقسیمات کشوری ، تهران 1366 ش؛ جغرافیای کامل ایران ، تهران 1366 ش، ج 2؛ حدودالعالم من المشرق الی المغرب ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1340 ش؛ حسینعلی رزمآرا، فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادیها) ، ج 3: استان دوّم (مازندران) ، تهران 1355 ش؛ سازمان جغرافیایی کشور، نقشه عملیات مشترک زمینی ساری ، تهران 1354 ش؛ سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، فرهنگ جغرافیایی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران ، ج 28: ساری ، تهران 1370 ش؛ سازمان هواشناسی کشور، سالنامة هواشناسی 1359ـ1358 ، تهران 1365 ش؛ عباس شایان، مازندران ، تهران 1364 ش؛ ظهیرالدینبن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ، چاپ برنهارد دارن، پطرز بورگ 1850، چاپ افست تهران 1363 ش؛ مرکز آمار ایران، سرشماری عمومی نفوس و مسکن مهرماه 1365، فرهنگ آبادیهای کشور: شهرستان بابل ، تهران 1368 ش؛ همو، سرشماری عمومی نفوس و مسکن مهرماه 1365، نتایج تفصیلی شهرستان بابل ، تهران 1367 ش؛ همو، نقشه استان مازندران به تفکیک شهرستان، بخش، دهستان و نقاط شهری ، تهران 1364 ش؛ یاقوت حموی، معجمالبلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965.پیشینه . شهر بابل ابتدا مامطیر یا مَمَطیر یا مامَطیران نام داشت. پس از حملة مغول و به احتمال در قرن هشتم به بارفروش دِه معروف شد. از اواخر عصر صفوی (اواخر قرن دوازدهم) به بارفروش مشهور بود. چون رود بابل، که در قدیم به باوُل معروف بوده است، از کنار آن میگذرد، به همین مناسبت در 1306 ش، به دستور دولت وقت، نام شهر به بابل تغییر یافت (ستوده، ج 4، ص 180؛ رزم آرا، ج 3، ص 37).ابن اسفندیار درتاریخ طبرستان (قسم 1، ص 73) دربارة بنای مامطیر و نام آن میگوید که چون امام حسنبن علی، علیه السلام، در زمان خلافت عمر به مامطیر رسید و مکانی دلگشا با آبگیرها و مرغان و شکوفهها بدید گفت: «بقعة طیّبة ماء وطیر». به گفتة ابن اسفندیار از آن تاریخ «مختصر عمارتی پدید آمد تا به عهد محمّدبن خالد که والی ولایت بود بازار فرو نهاد و بیشتر عمارت فرمود؛ در سنة ستّین و مائه مازیاربن قارن مسجد جامع بنیاد نهاد و شهر گردانید». این قسمت مغشوش است ومطالب آن نادرست مینماید. نام مامطیر که به «ماءوطیر» نسبت داده شده است نامی قدیمی است و عربی نیست. بعضی از متأخران هم که آن را «مامیثرا» دانستهاند تنها از روی گمان و مشابهت لفظی بوده است. آنچه با احتمالی قوی میتوان گفت این است که این نام پیش از آمدن اسلام بدان محل اطلاق میشده است و حتی پیشتر از اسلام در آن محل جمعیت و آبادی هم وجود داشته است، زیرا محلی مستعد شهرنشینی و سکونت انسان بوده است واینکه در تاریخ طبرستان آمده است که «محمدبن خالد بازار فرو نهاد و بیشتر عمارت فرمود» نیز درست نمینماید، زیرا کتب تاریخ از والیان نخستین طبرستان کسی را به نام محمدبن خالد ذکر نکردهاند. اگر کلمة «ستین و مائة» راجع به محمدبن خالد باشد باید گفت که در 160 کسی به این نام در آنجا حاکم نبوده است و اگر راجع به مطلب بعدی باشد که «مازیاربن قارن مسجد جامع فرو نهاد و شهر گردانید» نیز درست نیست، زیرا مازیاربن قارن در آن هنگام یا هنوز زاده نشده یا کودکی خردسال بوده است. احتمال میرود که این جمله ترجمهای از عبارت ابن فقیه هَمَدانی باشد در کتاب البلدان که در « مختصر » آن (ص 314) آمده است: «وَبَنی' خالد بطبرستان المنصورة و اتّخَذَ بها سوقا» (خالد در طبرستان منصوره را ساخت و در آن بازاری بنا کرد)، یعنی خالد که همان خالدبن برمک معروف باشد، در تاریخ طبرستان به صورت محمدبن خالد آمده است و «منصوره» در کتاب ابن الفقیه تحریف «ممطیر» است، زیرا در فهرست بیست و هفت شهر مازندران «درون دربند تمیشة» که ابن اسفندیار ذکر کرده است شهری به نام منصوره نمیبینیم. به گفتة ابن فقیه (ص 314) خالدبن برمک از جانب منصور به طبرستان رفته بود تا با اصبهبذ بجنگد. احتمالی هم هست که خالد که در زمان منصور به طبرستان رفته بود و در مامطیر بازار و ساختمان کرده و آنجا را به نام منصور «منصوره» خوانده، ولی مردم طبرستان این نام را نپذیرفته و آنجا را همچنان «مامطیر» خوانده باشند. مطلب دیگر که میگوید «مازیار بن قارن مسجد جامع بنیاد نهاد و شهر گردانید» نیز درست نیست، زیرا با احوالی که از مازیار میشناسیم، او اهل بنای مسجد جامع نبود و حتی به گفتة ابن اسفندیار (قسم 1، ص 212) مسجدها را خراب کرد.به هرحال مؤلف تاریخ طبرستان مامطیر را از جملة شهرهایی میداند که در هامون، یعنی قسمت دشت مازندران، «جامع و مُصلّی و بازارها و قضات و علماء و منابر» داشت (قسم 1، ص 74). به گفتة او خراج مامطیر و تریجه در زمان طاهریان 000 ، 370 درم بود و این میرساند که این دو شهر از آمل خیلی کوچکتر بودهاند. ابن فقیه (ص 304) شهر ممطیر را دارای مسجد و منبر میداند و میگوید که میان آن و آمل روستاهای آباد زیاد است. به گفتة او فاصلة میان مامطیر و آمل شش فرسخ یا یک مرحله و میان مامطیر و ساریه (ساری) نیز تقریباً همین اندازه بوده است. مؤلف حدودالعالم در قرن چهارم هجری مامطیر را «شهرک» میخواند با آبهای روان و میگوید: «از وی حصیری خیزد سطبر و سخت نیکو که در تابستان بکار دارند». سمعانی نیز در الانساب (ذیل «مامطیری») آن را «بُلیْد» (شهرک) میخواند و میگوید که جماعتی از علما از آن برخاستهاند. ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان گاهی به مناسبت حوادث تاریخی از مامطیر ذکر میکند. خود او در این شهر گورِ ابن مهدی مامطیری را که از امامان بزرگ طبرستان و مفاخر آن سامان بوده دیده است (قسم1، ص 125). از مشاهیر مامطیر در اوایل قرن هفتم ابو رضا حسینبنمحمدبن ابیالرّضا علوی مامطیری بود که در چهارم شوال 606 نصیرالدوله شمس الملوک باوندی را «بغَدْر شهید کرد» (ابن اسفندیار، قسم 3، ص 174).دقیقاً معلوم نیست که در استیلای مغول بر مامطیر چه گذشته است. ظهیرالدین مرعشی (ص 264) میگوید که لشکر مغول در استرآباد و مازندران قتل به افراط کردند، چنانکه تودة خاک در آمل و ساری و کجور که از خرابکاری آنها پیدا شده بود هنوز (در زمان او) برجای بوده است. اگر حال شهرهای بزرگ چنین بوده، حال شهرکها معلوم است و شاید از این رو نام مامطیر برافتاده و در قرن هشتم در زمان حکومت مرعشیان نام بارفروش ده برآن نهاده شده باشد. دربارة این تحول میتوان حدس زد که شهرک مامطیر، مانند شهرکهای دیگر مجاور آن از قبیل رودبست و ارم و تریجه و غیر آن، در حملة مغول بکلی ویران شده بود. پس ازمدتی چون محل آن استعداد آبادی و استقرار جمعیت را داشته است، مردم بتدریج در آن جمع شدهاند و این از افسانهای که دومورگان از قول مردم این شهر دربارة آستانة کلاج مشهد یا کلاج مسجد ذکر کرده است بخوبی معلوم میشود. به موجب این افسانه، در آن محل هفته بازاری تشکیل میشده است و این وجه نامگذاری بعدی آن را به بارفروش ده روشن میسازد. چنانکه گفتیم، محل شهر در نیمه راه میان ساری و آمل بوده و از سوی دیگر به دریا نزدیک بوده و در حقیقت میان دوقسمت شرقی و غربی مازندران قرار داشته است. از این روی بعید نیست که مرکزی برای عرضة کالاهای بلاد مختلف طبرستان بوده است. احتمال میرود، چنانکه بعدها از شواهد تاریخی به طور مسلم میدانیم، که در آن زمان نیز کشتیهای بازرگانی میان ممالک شمال دریای خزر و مازندران به بندر مشهدسر میآمدهاند. در قرن هشتم و اوایل قرن نهم ممالک شمال دریای خزر در دست دولتی مغولی ترکی افتاده بود که در اروپا به اردوی زرین (آلتون اردو) معروف است. حکومت این قلمرو پهناور با مسلمانان بود و قسمتی از بازرگانی میان اروپای شرقی و روسیه و ایران از این طریق صورت میگرفت. رقابت شدید میان اردوی زرین و ایلخانان مغول و تیموریان سبب شده بود که قسمتی از این تجارت نه از راه آذربایجان بلکه از راه دریای خزر صورت گیرد.چندی نگذشت که بارفروش ده از لحاظ نظامی و سیاسی نیز مهم شد. به گفتة مرعشی، جنگ کیائیان جلالی با سادات مرعشی نزدیک بارفروش ده درکنار باوُل رود اتفاق افتاد و سید قوام الدین مرعشی پس از شکست دادن کیائیان جلالی با فرزندان خود در بارفروش ده «نزول اجلال فرمود» (ظهیرالدین مرعشی، ص 364). باز پسران قوام الدین در کنار بارفروش ده کیائیان جلالی را شکست دادند و کیافخرالدین جلال را با چهار فرزندش کشتند (ص 369). جلال ازرق که از بنی اعمام کیائیان بود از جانب دیوان «دهدار» بود و در بارفروش اقامت داشت (ص 377). به گفتة ظهیرالدین در بارفروش ده پشتهای بود به نام «ازرق دون» (تپة ازرق) که محل عمارت و خانة او بوده است. آبادیهای امروز جلال ازرک (ازرق) در شهرستان بابل به نام اوست. سید قوام الدین مرعشی در بارفروش ده اقامت داشت و چون در محرم 781 در همان جا درگذشت نعش او را از آنجا به آمل بردند و در آن شهر دفن کردند. پس از فتح مازندران به دست تیمور در 794 حکومت سادات مرعشی بر مازندران مدتی قطع شد. ولی سادات مرعشی پس از مرگ تیمور دوباره سربرآوردند و بارفروش ده در تقسیم میان سادات مرعشی نصیب سید غیاثالدین مرعشی شد (ص 450ـ451). در تاریخ احوال سادات مرعشی در تاریخ طبرستان و رویان و در تاریخ خاندان مرعشی ذکر بارفروش ده مکرر به میان آمده است.در زمان صفویه نیز، چنانکه گفتیم، نام این شهر بارفروش ده بوده است. بار فروش ده «بنهدار» داشته است که گویا به معنای رئیس بازرگانان و انبارها بوده است. ملا شیخعلی گیلانی در تاریخ مازندران میگوید که آقاشریف بنهدار بارفروش ده و توابع آن را در دست داشته و برادر او آقا بوداق نیز بنهدار بارفروش ده بوده است (ص 96،98). از این گفته اهمیت بازرگانی این شهر در آن زمان (آغاز قرن یازدهم هجری) برمیآید. ملاشیخعلی از «تمغاءِ فُرْضَة مشهدسر» (ص 104) نیز سخن به میان میآورد، که میرساند مشهدسر (بابلسرامروز) فُرضه یا بندرگاه تجاری بوده و از کالاهایی که با کشتی به آنجا میرسیده تمغا یا مالیات میگرفته و این مالیات را به اجاره میدادهاند. شاه عباس اول (حک . 996ـ 1038) در حدود 1021 به گیلان و مازندران سفر کرد و از هوا و صفای مازندران خوشش آمد و در محلی به نام طاهان از ساحل دریای مازندران نزدیک ساری بنای شهری را طرح افکند و در آنجا «عمارات عالیه و دولتخانه» ساخت و نام آن را فرح آباد گذاشت و همچنین در شهرهای آمل و ساری و بارفروش ده «عمارات دلکش و باغات دلگشا» طرح فرمود (اسکندرمنشی، ج 2، ص 850). شاه عباس دوم (حک . 1052ـ1077) در 1064 و 1073 به مازندران رفت و از بارفروش ده دیدن کرد (وحید قزوینی، ص 173،326).رابرت استودارت که به همراهی سر دادمور کاتن فرستادة دربار انگلیس به ایران سفر کرده و در شوال 1037/ ژوئن 1628 در مازندران به حضور شاه عباس اول رسیده است، در یادداشتهای خود «شهر بارفروش» را «زیبا» وصف میکند و میگوید که قبر امامزاده اسماعیل پسر امام موسی کاظم علیه السلام در آنجاست. استودارت از یکی از کاخهای شاه به نام عمارت اسحاق خان، در جوارشهر، نام میبرد («اسحاق خان» درست نیست و Dissaca-chal را مترجم چنین خوانده است که به احتمال قوی «دزدک چال» است) و میگوید که در اطراف عمارت شاهی استخر گرد زیبایی است که بسیار بزرگ است و شاه از درون عمارت مناظر آب بازی را در آنجا تماشا میکند. او دراین شهر مقادیر زیادی ابریشم و کرم ابریشم دیده است (استودارت، ج 8، ص 199). احتمالاً استودارت امامزاده قاسم را با امامزاده اسماعیل اشتباه کرده است، زیرا امروز در شهر بابل امامزادهای را به نام امامزاده اسماعیل نمیشناسند. استخری که استودارت به آن اشاره میکند ولی در عباسنامه به عنوان دریاچه از آن یاد کرده است در تاریخ خاندان مرعشی مازندران ، «اصطلخ» نوشته شده است (ص 181) و داستانی دربارة بنای «بند اصطلخ» که از زمان شاه اسماعیل است در آن کتاب (ص 74) مسطور است.در زمان زندیه و هنگام نقل فعالیتهای آقا محمدحسن خان و آقامحمدخان قاجار ذکر بارفروش بسیار به میان میآید و جالب توجه آنکه کلمة «ده» از آخر آن برداشته شده است و این اهمیت روزافزون آن را در اواخر قرن دوازدهم هجری میرساند. فتحعلی شاه قاجار (حک .1212ـ1250) در سفر مازندران به بارفروش رفت (هدایت در ملحقات تاریخ روضةالصّفا ، ج 9، ص 554، تاریخ این سفر را ربیعالثانی 1233 ذکر کرده است). رضا قلیخان هدایت دریاچة بارفروش و عمارات وسط آن و تخته پلی را که از روی دریاچه به آن عمارات کشیده شده وصف کرده است و میگوید که آن دریاچه به «بحرالارم» معروف است (ج 9، ص 555). از این عبارت برمیآید که قول بعضی که گفتهاند فتحعلی شاه آن را به بحرالارم موسوم ساخته است درست نیست. «ارم» در نام این دریاچه از نام باغ ارم افسانهای معروف نتواند بود، زیرا باغها را ارم مینامند نه دریاچهها را. این ارم یادآور شهر باستانیِ معروفی به همین نام است که در آن حوالی بوده است (رجوع کنید به معجمالبلدان و سایر کتب جغرافیایی). رضا قلیخان میگوید که فتحعلی شاه در کودکی سالها «در آن بلاد» به شکار اشتغال داشته است. ژوبر فرانسوی که در اوایل قرن نوزدهم از سوی ناپلئون به دربار فتحعلی شاه آمده بود در سفرنامة خود از بارفروش و از پل زیبایی که روی رودخانة بابل کنار بارفروش بنا شده سخن گفته است. میگوید پل دارای ده چشمه است و دوستون چارگوش بلند در دوسوی آن است (ص 351). ژوبر از دریاچة بارفروش و جزیرة کوچک آن و عمارت وسط جزیره منسوب به شاه عباس اول نیز سخن میگوید و میافزاید که این جزیره با پلی آجری که بیست و نه پایه دارد به شهر متصل میشود (ص 351ـ352). به گفتة ژوبر بارفروش بیش از 000 ، 25 نفر جمعیت داشته است و چندتن از مالکان مازندران از جمله میرزا شفیع صدراعظم که اهل بندپی بوده است مدارسی در آنجا ساختهاند.دارسی تاد یکی از افسران انگلیسی که به همراهی سرگور اوزلی در 1226/1811 به ایران آمده بود، به مازندران نیز سفرکرده است و از پلی که محمدحسن قاجار در حدود یک میلی بارفروش روی رود بابل احداث کرده بود یاد میکند (طاهری، ص 47). تاد از میزان تجارت و خوبی بازار بارفروش و مشهدسر که در آن عهد محل ورود تمامی کالاهای روس برای ایالت مازندران بوده است سخن میگوید (همانجا). جیمز بیلی فریزر ، سیاح انگلیسی دوسفرنامه دربارة ایران منتشر ساخته است ـ یکی در 1241/1825 و دیگری در 1254/1838ـ و در هر دو سفرنامه از بلاد جنوبی دریای خزر، از جمله از شهر بارفروش، سخن رانده است. فریزر بار اول حدود 1239/1823 به بارفروش رفته است و چنانکه در سفرنامة دوم خود معروف به سفر زمستانی (ص 543) میگوید: بارفروش در 1238/1822 به اوج شکوه و عظمت خود رسیده بود و تجارت روح این شهر بوده است، زیرا بسیاری از کشتیهای روس در مشهدسر، بندر بارفروش، لنگر میانداختند و تجارت مازندران با روسیه از آن راه بود. اما در سفر دوم که در زمستان 1248/1833 به بارفروش کرده آن شهر را به گونة دیگری دیده است، زیرا بارفروش علاوه بر صدمة سختی که از وبا و طاعون خورده بود از تغییر راه تجاری روس و ایران نیز لطمة زیادی دیده بود. بارفروش پیش از آن شهری بازرگانی و حاکم آن نیز بازرگان بود، اما در این ایام «مردم بارفروش ناچار شدهاند که بلای تازهای را تحمل کنند و آن بلای شاهزادگان و حاکمان منسوب به خاندان سلطنتی» است (ص 544). علاوه بر وبا شهر در 1247 به بلایی دیگر نیز دچار شد: چاههای شهر، ظاهراً به علت آب شدن ناگهانی برف (که در آن سال زیاد باریده بود) طغیان کرد و دیوار خانهها که از خشت خام بود شروع به ریختن کرد و کم مانده بود که همة شهر بدل به تودهای از خاک شود؛ سرانجام چارهای اندیشیدند و شیاری به رود بابل بازکردند و آبها را به رودخانه هدایت کردند و شهر را از خطر انهدام نجات دادند. به گفتة فریزر با این کار آب دریاچة شهر پایین رفته و تقریباً به گودالی خالی مبدل شده بود (ص 545).ویلیام ریچارد هولمز حدود 1260/1844 سفری به ایران کرده و کتابی به عنوان ) کلیّاتی دربارة کرانههای دریای خزر ( منتشر ساخته است. هولمز در این کتاب از دریاچة بارفروش و عمارت وسط آن و جادة سنگفرش شاه عباسی در مازندران سخن میراند، و گفتة فریزر که به جای حکّام عادی شاهزادگان به حکومت ولایات منصوب میشوند از گفتة هولمز نیز تأیید میشود، زیرا میگوید که عمارت شاهی در میان دریاچة بابل قرارگاه حاکم بارفروش، یعنی اردشیر میرزا برادر ناتنی محمدشاه بوده است (طاهری، ص 35).از وقایع مهم بارفروش در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه (حک . 1264ـ1313) واقعة قلعة طبرسی (منسوب به ابومنصور احمدعلیبن ابی طالب طبرسی از علمای شیعی قرن ششم و مؤلف کتاب الاحتجاج ) است. قلعة طبرسی برسر راه بارفروش به علی آباد (قام شهر امروز) قرار دارد و به قول منوچهر ستوده (ج 4، ص 366) در نزدیکی قریة قراخیل از دهکدههای بالاتجنِ علی آباد واقع است. در 1264 ملاحسین بشرویهای از یاران سیّدعلی محمدباب * با عدهای در حدود دویست نفر از پیروان خود وارد بارفروش گردید و در سبزه میدان در کاروانسرایی منزل کرد. از مشاهیر شهر، حاج ملامحمد علی بارفروشی که در عرف بابیّه به «قدّوس» مشهور است، با اتباع خود به او پیوست و چون به جهت مخالفت علمای شیعه نتوانستند در شهر بمانند به مزار شیخ طبرسی رفتند و در آنجا قلعة مستحکمی بنا کردند و چندماهی با قشون دولت جنگیدند. ملاحسین بشرویهای در جنگ هدف گلوله واقع شد و به قتل رسید. حاج ملامحمدعلی بارفروشی گرفتار شد و در بارفروش به فتوای سعیدالعلمای مازندرانی کشته شد (هدایت، ج 10، ص 430ـ447). مزار شیخ طبرسی امروز بر جای است، اما از قلعة طبرسی اثر نیست.از وقایع قرن سیزدهم در بارفروش و مازندران زلزلهها و طاعونها و وباهای سختی است که سیاحان فرنگی به آنها اشاره کردهاند. چنانکه سروان نیپیر که در 1291/1874 مازندران را دیده است مدّعی است که در این تاریخ یعنی چهل و دوسال پس از بروز طاعون موحش 1246ـ1247 هنوز جمعیت بارفروش به صورت اوّلش بازنگشته بود. او میگوید که بارفروش «صاحب دوازده هزارخانه و بین پنجاه تا شصت هزار جمعیت بوده است و جمع عواید دولت از طریق تجارت سر به پنجاه هزار تومان میزد». به گفتة نیپیر بخشی از این افزایش داد و ستد معلول امنیت نسبی و بخشی دیگر معلول بهبود راهها بوده است (طاهری، ص 57).ناصرالدین شاه دوبار به مازندران و از جمله به بارفروش سفرکرده و هر دو بار شرح سفر خود را ظاهراً به قلم خودش نوشته است. بار اول در 26 ذوالحجة 1282 از راه مشهدسر به بارفروش رسیده است (اعتمادالسلطنه، ج 1، ذیل «بارفروش»). ناصرالدین از ده حمزه کلا به بارفروش میرسد و میگوید که خانههای آن سفالی (یعنی سفال پوش) و خوش وضع بود؛ درخت نارنج بسیار داشت و کوچههای آن خوب بود ولی سنگفرش نبود. جمعیت زیادی از مسلمان و یهودی و ارمنی و تجّار ایرانی و باکویی و روسی به استقبال شاه آمده بودند. این امر میرساند که بارفروش در آن هنگام از مراکز بازرگانی شمال ایران بوده است و بازرگانان روس و باکویی برای تجارت در آنجا مقیم بودهاند. ناصرالدین شاه از «بحرارم» سخن میگوید و از کارخانة قندسازی و سفید کردن شکر که در حوالی دریاچه بود ذکری میکند. چون شکر مازندران به شکرسرخ معروف بوده است، ظاهراً به همین دلیل شکر را سفید میکردند. شکر سپید هم از قرن ششم در مازندران به دست میآمد: در زمان تاجالملوک مرداویجبن علی از آل باوند، به فرمان او در طبرستان نیشکر کاشتند و به «عملگاه» (ظاهراً کارخانه) آمل هر سال «بیست و پنجهزار من به بزرگ (یعنی من بزرگ) قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی» (ابن اسفندیار، قسم 3، ص 90) و این کارگاه گویا از خوزستان آمده بود: «و از خوزستان محمد خوزی و علی خوزی گفتند که کارگاهها و شکرخانهها به حکم ایشان بودی، شکرسپید سه من کوچک به عهد او به دانگی و نیم زرسرخ بود» (همانجا). سیاحان دیگر هم از کارخانة شکر سفیدکنی بارفروش سخن گفتهاند. ناصرالدین شاه از مدرسة میرزاشفیع صدراعظم فتحعلی شاه یاد میکند و میگوید: «مدرسهای به نظرم آمد بسیار عالی از بناهای میرزا شفیع صدراعظم مرحوم. مدرسة آباد طلبه نشینِ دایر، درخت نارنج بسیار داشت. بارفروش حمّامهای خوب و مساجد عالی دارد» (اعتماد السلطنه، ج 1، ص 264). ناصرالدین شاه باردیگر در 1292 به مازندران و از جمله به بارفروش سفر کرده است (رجوع کنید به روزنامة سفر مازندران ). اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان میگوید که در طی این ده سال (1282ـ1292) به حکم شاه بازارهای تاریک سقف کوتاه مبدّل به بازارچههای خوب و کاروانسراهای آباد گردیده و کوچهها سنگفرش و عمارت «بحرارم» که جز خرابه نبود معمور شده است (ص 265).از جمله وصفهای جالب توجهی که در قرن گذشته از بارفروش شده یکی در سفرنامة استرآباد و مازندران و گیلان تألیف میرزا ابراهیم نامی است که از 1276 تا 1277 نوشته شده است (چاپ تهران، 1355 ش). به گفتة میرزا ابراهیم شهر در آن زمان 35 محله داشته است. او اسامی آنها را هم نوشته و از آن جمله «یهود محله» بوده است که پنجاه خانوار در آن سکونت داشتهاند و یکصد تومان مالیات میدادهاند. به گفتة میرزا ابراهیم این یهودیها «از هر ولایت چند خانوار آمدند و سیصدسال بالاتر است که در بارفروش ساکن میباشند... دو باب تورات خانه ] = کنیسه [ و یک باب مکتب خانه دارند». گفتة مؤلف مبنی بر اینکه یهودیان بیشتر از سیصدسال است که از ولایات مختلف به بارفروش رفتهاند دلیل بر این است که این شهر از اواخر قرن نهم مرکز داد و ستد بازرگانی مهمی در مازندران بوده است. میرزا ابراهیم از «شکرسازخانة دولتی» هم که از مسکو آوردهاند و هشت سال است در آنجا برقرار شده است سخن میراند. یک من شاه قند را در بازار «یازده قران» میفروختند. در 1274 چهارهزار من تبریز شکر به کارخانه دادند که بعد از کسر مخارج سیصد تومان منفعت کرد. شکر سرخ تحویل کارخانه هر بیست من شاه به قیمت پنج تومان است (ص 119). میرزا ابراهیم از دریاچة بابل و عمارت وسط آن چنین میگوید: «آب این مردابچه به توسط آق رود از شاخة رود بابل است و به مصرف زراعت هم میرسد» و چند نوع ماهی در آن به عمل میآید که به اصطلاح اهل مازندران «ظِلاجی»، «چکاب»، «طیل خُس»، «اِسْپَک» نامیده میشوند (ص 121). به گفتة میرزا ابراهیم در بارفروش و مشهدسر و پازوار کتان بسیار است و پنبه و نیشکر و رنگ و حنا و باقلا هم عمل میآید و «از کوکنار تریاک هم میگیرند و به طهران میبرند و یک من شیرة تریاک را به ده تومان میفروشند» (ص 122).در کتاب ) مأموریت علمی به ایران ( تألیف ژاک دومورگان اطلاعاتی دربارة بارفروش و آمل به لهجة طبری به قلم حاجی آقا منشی میرزا یوسف آگنط (نمایندة بازرگانی روسیه در بارفروش) و به خط خود او ارائه شده است. در این نوشته از کشتار و غارت محلة یهودیان در سال 1287 سخن رفته است که بر اثر حادثة کوچکی پیش آمد و در آن حدود چهارده زن و مرد کشته شدند و خانههایشان پس از چپاول آتش زده شده و بزرگِ یهودیان را به نام دانیال پس از زجر بسیار در لحاف آغشته به نفت پیچیدند و آتش زدند و تا هشت ماه یهودیان دربیم و اضطراب بودند تا آنکه به دستور دولت به این تعقیب و آزار پایان داده شد و برای جبران خسارت از مردم چهل هزار تومان پول گرفتند و میان یهودیان قسمت کردند و ایشان را به تجدید ساختمان خانههای ویرانشان واداشتند (رجوع کنید به مهجوری، ج 2، ص 209ـ221). نیز در این رساله از کارخانة قندسازی بارفروش در جنب سبزه میدان آن شهر سخن رفته است و گفته شده است که به دستور میرزا تقی خان امیرکبیر دو کارخانة شکرریزی (یکی در بارفروش و دیگری در ساری) احداث شده بود (همان، ص 208).ملگونفِ روسی در 1277/1860 در نواحی جنوبی دریای خزر سفر کرده است و سفرنامة او مطالبی دربارة بارفروش دارد. او نام محلات شهر را ذکر میکند و میگوید که دارای 000 ، 6 خانوار و 000 ، 50 جمعیت و 11 کاروانسرا و 414 دکان است. مالیاتش در آن زمان 200 ، 2 تومان بوده است. محل کمپانی روس در انتهای بازار در کاروانسرایی بوده است و هرساله سیصد نفر ازمردم باکو و دیگران آهن و مس و سماور و چینی به آنجا میآورده و میفروختهاند. سپس دربارة کارخانة قندسازی میگوید که هشت سال پیش از آن، یعنی در 1269، آن کارخانه را با استادش آوردهاند ولی چون مواجب استاد را ندادهاند بازگشته است! سخنان ملگونف مؤیّد آن است که کارخانة قندسازی را در زمان میرزا تقی خان امیرکبیر و به دستور او به بارفروش آوردهاند و پس از قتل او چون مواجب استاد کارخانه را ندادهاند ناچار به بازگشت شده است. ملگونف میافزاید که اکنون قند را بسیار بد تهیه میکنند و میگویند از ده من نیشکر پنج من قند توان ساخت، ولی دروغ است و از بیست من نیشکر به دشواری میتوان پنج من قند به عمل آورد (ص 157). از ضرابخانة بارفروش و وضع عجیب آن و از باغ شاه عباس و بحرالارم و تپهای به نام «دزدکچل» که گویا محل دفن دزدی کچل بوده است نیز سخن گفته است (ص 155). منوچهر ستوده (ص 197) میگوید: ملگونف گفتههای عوام را نقل کرده و گرفتار لغت سازی عوامانه شده است؛ دزد به معنی قلعه است و کل شکل دیگری از «کول» است که در لغت طبری به معنی تپه است. اما من گمان میکنم که «دزد کچل» یا «دزدکل» همان «دزدک چال» است که در کتاب ستوده (ص 195) از آن نام برده شده است.رابینو که به گفتة خودش ( مازندران و استرآباد ، مقدمة فارسی، ص 15) از 1324 تا 1330/1906 تا 1912 در رشت بوده و در این مدت دوبار به مازندران سفر کرده است دربارة بارفروش مینویسد که شهر عمدة بازرگانی مازندران است و از گفتة مردم شهر نقل میکند که جمعیت آن در آن زمان 122 ، 9 خانوار با 000 ، 25 تن بوده است که 740 نفر آنها یهودی بودهاند؛ شهر دارای 63 محله و 26 مسجد و 8 مدرسه و 31 تکیه برای ایام محرم بوده و 10 امامزاده و 3 مقبرة دراویش و چندین دبستان و 471 ، 1 دکان داشته است. به گفتة رابینو شهر طی نیم قرن قبل از سفر وی بسیار آباد شده و وسعت یافته است. از باغ شاه عباس و بحرالارم و موقوفات آن نیز سخن گفته است (ص 83). مقایسة آماری که ملگونف حدود پنجاه سال پیش از رابینو به دست داده با آماری که رابینو از جمعیت بارفروش ذکر کرده نشان میدهد که تکیه بر اقوال و حدسیات مردم تا چه اندازه فاقد اعتبار است. رابینو نام دهات بارفروش را به تفصیل ذکر کرده است (ص 180ـ183).دکتر جان ویشارد طبیب امریکایی، که تقریباً از 1309ـ 1328/1891 تا 1910 در ایران به خدمات پزشکی مشغول بود نیز سفری به ولایات جنوبی دریای خزر و از جمله بارفروش کرده است. وی در کتاب خاطرات سفر خود بارفروش را بزرگترین شهر آن ناحیه میداند و جمعیت آن را حدود پنجاه هزارنفر ذکر میکند و میگوید که این شهر تجارت وسیعی با روسیه برقرار کرده است و آلمانیها که با ایران تجارت دارویی دارند یک داروساز در آنجا گماشتهاند. او از دریاچة شهر سخن میگوید که روی آن را قشنگترین نیلوفرهای آبی پوشیده بوده است، و میگوید که عدهای از مردم نیلوفرهای آبی را جمع میکنند و به روسیه میفرستند تا از آن عطر تهیه شود (ص 151ـ152).بنا به گفتة اسمعیل مهجوری (ج 2، ص 226)، ظهیرالدوله مرشد و پیر درویشان فرقة صفی علیشاهی در 1319 با حفظ سمت وزیر تشریفات سلطنتی به حکومت مازندران منصوب شد و چون در شهر بارفروش از «شیخ کبیر» مجتهد مسلّم و مرجع تقلید دیدن نکرد، شیخ آن را حمل بر بیاعتنایی کرد و در نتیجه فتنهای میان پیروان شیخ وعمّال دولتی درگرفت که به زد و خورد منجر شد و سی نفر کشته و زخمی شدند و این فتنه تا 1320 که ظهیرالدوله به تهران بازگشت ادامه داشت.بارفروش در جنبش مشروطه فعال بود و شرح آن در کتاب تاریخ مازندرانِ مهجوری آمده است. به گفتة او (ج 2، ص 292) پیش از جنگ جهانی اول بیشتر روستاییان و کسبة مازندران در نتیجة بازرگانی مستقیم با روسیه ثروتمند شده بودند و مشهدسر بندرگاه کالاها و بارفروش مرکز بازرگانی مازندران بود، ولی این وضع پس از انقلاب کبیر در روسیه تغییر کرد. در 1310 ش، دریاچة شهر که باتلاق شده بود خشک و آن جزیره هموار شد. اکنون قسمت شرقی دریاچة قدیم، زمین ورزش شهر بابل است و در قسمت غربی خانههای مسکونی بناشده است. نیز باید توضیح داد که ظاهراً امروز بنا به آماری که به دست دادهاند در شهر بابل جمعیت یهودی معتنابهی وجود ندارد، اما منوچهر ستوده (ج 4، ص 244) از دو کنیسة یهودی، که در قدیم از آن به تورات خانه یاد کردهاند، سخن میگوید و میافزاید که در 1356 ش، یکی از آن دو دایر بوده و نام آن «کنیسای خشنود» است. کنیسة دیگری متصل به آن موجود است که امروز از آن استفاده نمیشود. این دو کنیسه در «یهودی محلة» بابل قرار دارد.از آثار تاریخی شهر بابل پلی بر روی رود بابل است که آن را از بناهای محمدحسن خان قاجار پدر آغا محمدخان میدانند. ژوبر فرانسوی در دهة اول قرن نوزدهم این پل را «خیلی زیبا» معرفی میکند و میگوید دارای ده چشمه است و دو ستون چارگوش بلند دوسوی آن را زیور بخشیده است (ص 351). این پل که از آجر ساخته شده بر سر راه قدیم آمل به بابل در جنوب شهر بابل واقع است و امروز هشت چشمه آن باقی است (ستوده، ج 4، ص 200).بنای مسجد جامع بابل را به مازیاربن قارن (سال 160) نسبت دادهاند که تاریخ ساختمان و نام بانی آن درست نیست (رجوع کنید به قسمت تاریخی). این مسجد در دوران فتحعلی شاه براثر زلزله خراب شد و به فرمان او در 1225 به مباشرت میرزا محمد شفیع صدراعظم که اصلاً از مردم بندپی بود دوباره ساخته شد. تاریخ کتیبههای آن همه از دوران قاجاریه است. از بناهای دیگر بابل مسجد و مدرسة میرزاشفیع، صدراعظم فتحعلی شاه، است که هردو در 1221 ساخته شده و مدرسه در محلة پنجشنبه بازار سابق بارفروش پشت چهارسوق قدیم است. و نیز مدرسه و مسجد کاظم بیگ در میدان محلة سرحمام بارفروش، که متعلق به قرن دوازدهم است، و مقبرة امامزاده قاسم در محلة آستانة بارفروش که طبق قول شایع، مدفن امامزاده قاسم فرزند امام محمدتقی علیهالسلام، است. بنای اخیر متعلق به قرن نهم ودارای صندوق نفیس کندهکاری است و درِ ورودی دو لنگة آن نیز از همان قرن است (برای آثار تاریخی دیگر شهر بابل و مشهدسر رجوع کنید به ستوده، همان کتاب، و مهجوری، ج 2، ص 207).درکتاب هیئت علمی فرانسه در ایران تألیف ژاک دومورگان، ج 1، ص 220، در ذیل بارفروش آمده است: «تنها بنای تاریخی شهر مسجد کهنهای است که در حدود هزارسال است بنا شده ... و مقبرة امام ابوالقاسم (کذا) پسر امام موسی علیهالسلام، وجود دارد (کذا)، مازندرانیها آن را کلاغ مسجد، ایرانیها آن را امامزاده ابوالقاسم مینامند». پس از آن افسانهای را دربارة بنای شهر و این محل ذکر میکند و میگوید که این منطقه قبل از بنای مسجد خالی از سکنه بوده و همه هفته در آنجا بازاری تشکیل میشده است. اهالی متوجه شدند که در محلی که امروز مسجد بنا شده است کلاغها گروه گروه جمع میآیند. مردم به همین جهت زمین را کندند و آثار و بقایای امام را یافتند و در آنجا مسجدی ساختند که به نام مسجد کلاچ یا مسجد کلاغ و شهر پیرامون آن بنا شد. این افسانه چنانکه در قسمت تاریخی هم گفته شد دربارة زمان پس از تسلّط مغول، یعنی دورهای است که شهر مامطیر خراب شده بود و در محل آن فقط هفتهای یک روز بازاری تشکیل میشد. بعد آثار مرقد امامزاده را در آنجا یافتهاند و کسانی بتدریج در آن ساکن شده ونامش را بارفروش ده گذاشتهاند. اما کلاچ مسجد یا کلاغ مسجد که همان امامزاده ابوالقاسم (امامزاده قاسم) شمرده شده است داستان دیگری دارد در مورد شهرک رودبست که در نزدیکی مامطیر بوده است و از جمله «بیست وهفت شهر درون دربند تمیشه بود که جامع و مصلّی و بازارها و قضاة و علما و منابر» داشت (ابن اسفندیار، قسم 1، ص 74). در قرن ششم، طغرل سلجوقی کلاغی را نزد شاه اردشیر پادشاه مازندران فرستاد. «هرلحظه که پیش آن کلاغ گفتندی قُل، به لهجة عرب و زبان فصیح کلاغ جواب دادی که اقول محمّد رسول اللّه. این کلاغ مدّت یک سال درخزانه شاه اردشیر بود... بعدِ یک سال وفات یافت و به قصبة رودبست، مقابل جامع، گنبد دخمة سادات است، بردر آن دخمه به خاک سپردند و این ساعت خلایق به زیارت او میشوند و حاجات میخواهند... (همان، قسم 4، ص 156). منوچهر ستوده (ج 4، ص 271) پس از اشاره به این داستان مینویسد: «از دخمة سادات در رودبست امروز اثری باقی نیست». مهجوری (ج 2، ص 343) نوشته است: «امامزاده قاسم به آستانه و کلاچ مسجد معروف است و در مرکز شهر قرار دارد. در پیشگاه و پیوست به گنبد آن مسجدی است مربع مستطیل ...». از مقایسة گفتههای دومورگان و اسماعیل مهجوری و منوچهر ستوده به این حدس نزدیک میشویم که پس از هجوم مغول و ویرانی شهرهای مامطیر و رودبست، شهرک تازهای در محل مامطیر به نام بارفروش ده به وجود آمده است و اهالی محل که از وجود «دخمة سادات» و «گور کلاغ» خاطرهای مبهم داشتهاند با دیدن اینکه کلاغها به محلی رفت و آمد میکنند و با رؤیای مردی که آنجا را «مکانی مقدس» دیده است ( شیخعلی گیلانی، ج 2، ص 207) دخمة سادات و گور کلاغ را به بارفروش ده منتقل ساختهاند و آن محل را امامزاده قاسم و مسجد را کلاچ مسجد (یا کلاغ مسجد) نامیدهاند. نظیر این نقل و انتقال مکانهای مقدس در جاهای دیگر هم دیده شده است. از زمانی که این محل در بارفروش پیدا شده به «آستانة کلاج مشهد» معروف بوده است (میرتیمور مرعشی، ص 191) و کلمات «آستانه» و «مشهد» دالّ براین است که آنجا «مشهدکلاغ» هم بوده است و نه به قول مردم فقط «کلاج مسجد». این معنی حدس ما را که آنجا قبر کلاغ مذکور در تاریخ طبرستان است تأیید میکند.منابع: ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان ، چاپ عباس اقبال، تهران ] تاریخ مقدمه 1320 ش [ ؛ ابن فقیه، مختصرکتاب البلدان ، چاپ دخویه، لیدن 1967؛ رابرت استودارت، سفرنامة استودارت ، ترجمة احمد توکّلی، فرهنگ ایران زمین ، ج 8 (1339 ش)؛ اسکندرمنشی، تاریخ عالم آرای عباسی ، تهران 1350 ش؛ محمدحسن بن علی اعتماد السلطنه، مرآت البلدان ، چاپ عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث، تهران 1367ـ1368 ش؛ احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان ، قاهره 1319؛ سنت لویی رابینو، مازندران واستراباد ، ترجمة غلامعلی وحید مازندرانی، تهران 1365 ش؛ حسینعلی رزمآرا، فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادیها) ، ج 3: استان دوّم (مازندران) ، تهران 1355 ش؛ پیر امده امیلین پروب ژوبر، مسافرت در ارمنستان و ایران، به انضمام جزوهای دربارة گیلان و مازندران ، ترجمة علیقلی اعتماد مقدم، تهران 1347 ش؛ منوچهر ستوده، از آستارا تا استارباد ، تهران 1349ـ1366 ش؛ شیخعلی گیلانی، تاریخ مازندران ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1352 ش؛ ابوالقاسم طاهری، جغرافیای تاریخی گیلان و مازندران و آذربایجان از نظر جهانگردان ، تهران 1347 ش؛ جیمزبیلی فریزر، سفرنامة جیمز فریزر: معروف به سفرنامة زمستانی ، ترجمة منوچهر امیری، تهران 1364 ش؛ ظهیرالدینبن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ، چاپ برنهارد دارن، سن پطرزبورگ 1850، چاپ افست تهران 1363 ش؛ میرتیمور مرعشی، تاریخ خاندان مرعشی مازندران ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1356 ش؛ گ. و. ملگونف، سفرنامة نواحی شمال ایران ، ترجمة پطرس، در سفرنامة ایران و روسیه ، چاپ محمد گلبن و فرامرز طالبی، تهران 1363 ش؛ ژاک ژان ماری دومورگان، هیئت علمی فرانسه در ایران: مطالعات جغرافیایی ، ترجمه و توضیح کاظم ودیعی، تبریز 1338ش؛ اسمعیل مهجوری، تاریخ مازندران ، ساری 1342ـ1345 ش؛ میرزاابراهیم، سفرنامة استرآباد و مازندران و گیلان ، چاپ مسعود گلزاری، تهران 1355 ش؛ ناصرالدین قاجار، شاه ایران، روزنامة سفرمازندران ، چاپ سنگی تهران 1294، چاپ افست تهران 1356 ش؛ محمد طاهربن حسین وحید قزوینی، عباسنامه ، چاپ ابراهیم دهگان، اراک 1329 ش؛ جان جی. ویشارد، بیست سال در ایران ، ترجمة علی پیرنیا، تهران 1363 ش؛ رضاقلی بن محمد هادی هدایت، ملحقات تاریخ روضة الصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضةالصفا ، ج 8 ـ10، تهران 1339 ش.