بابُریان ، (یاگورکانیان/تیموریان هند) خاندان ترک نژاد مسلمان که از 932 تا 1247 برافغانستان و هندوستان حکومت کردند.1. تاریخ . این خاندان به سبب انتساب به تیمور، در منابع اروپایی، «مغولان هند» خوانده شدهاند. پایه گذار این سلسله، بابر * ، فرزند عمرشیخ، ترک جغتایی بود. او به سبب درگیریهای داخلی با خانهاش ناگزیر به ترک قندهار شد و به سبب قدرت گرفتن خان اوزبک و حملههای او به قندهار و اطراف آنجا از 903 تا 910 در جایی قرار نداشت تا اینکه در 910 به کابل رفت اما حاکم آنجا، شجاع بیگ که دست نشاندة سلطان حسین بایقرا * بود، او را به شهر راه نداد، از اینرو بابر از سلطان حسین درخواست کمک کرد. سلطان حسین نیز از شجاع بیگ خواست تا کابل را به بابر واگذارد و از همین زمان بود که بابر توانست در 913 با کمک شاهاسماعیل صفوی، سمرقند را تسخیر کند و تا 935 حکومتش را تا هندوستان گسترش دهد. پس از بابر، در 936 همایون * به حکومت رسید که از سویی با برادرانش، بویژه، کامران میرزا، حاکم کابل و قندهار، و از سویی دیگر با شیرخان (شیرشاه) سوری، گرفتار دشمنیها و نبردهای مداوم بود. همایون در این نبردها شکست خورد و در 951 به دربار شاه طهماسب صفوی پناه برد و قلمرو بابریان به دست سوریها افتاد. در 962، همایون، با یاری شاه صفوی دوباره کابل را تصرف کرد و سپس بر پنجاب، دهلی تسلط یافت، اما اندکی بعد درگذشت و اکبر (حک :963ـ1014)، پسر چهارده سالهاش از همسر ایرانی او، حمیده بانو بیگم، جانشین پدر شد. در زمان اکبر، حکومت بابریان به بالاترین درجة اعتبار رسید. در آغاز، بیرام خان * ـ که شیعی مذهب بود ـ سرپرستی اکبر را به عهده گرفت؛ و این در درباری که بیشتر سنی بودند، موجب تنش شد. گویا، به همین سبب، اکبر در 968 او را برکنار کرد و خود زمام امور را به دست گرفت. پس از چندی، بر لودیها پیروز شد و سرزمینهای از دست رفته را به دست آورد؛ سپس پایتخت را از دهلی به آگره منتقل کرد. او در فاصلة 971 تا 984، گجرات، راجپوت و بنگال را تسخیر کرد و به یاری ابوالفضل، وزیرش، شورشهای آن نواحی را فرونشاند و نظم را بر قرار ساخت. با درگذشت داودخان کررانی * ، بنگال که منطقة بیطرفی میان قلمرو بابریان و سرزمین دکن بود، ضمیمة هند شد. بدین ترتیب، در زمان اکبر هند به بیشترین حد وسعت خود رسید. او برای حکومت بر چنین سرزمین وسیعی قانونهای جدیدی وضع، و هند را به پانزده ایالت تقسیم کرد.اکبر در دورة حکمرانیاش، رفتار پسندیدهای داشت. او که از سواد خواندن و نوشتن بیبهره بود، دربار خود را محل آمد و شد ادیبان و عالمان کرد و بتدریج تحت تأثیر وزیرانش، ابوالفضل و برادر او فیضی * ، همچنین براثر نفوذ افکار اروپاییان در دربارهند نوعی تسامح دینی پیدا کرد که برخی آن را کنار نهادن اسلام تلقی کردند، و به شورشهایی دست یازیدند که اکبر آنها را فرونشاند، و سرانجام، در 990 دین الهی * خود را اعلام کرد (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به بداؤه * ). اکبر در سالهای 994 تا 1010 با تصرف شهرهای خاندیش، اوریسه، برار، احمد نگر و دَسیرگَرْه، قلمرو خود را گسترش داد و بالاخره در 1014 درگذشت و در قریة سِکندرَه، در جوار آگره، به خاک سپرده شد. پس از اکبر، پسر بزرگش جهانگیر که در زمان پدر ادعای سلطنت داشت، بر تخت نشست. او در آغاز گرفتار ادعای پسرش، خسرو، برای تاج و تخت شد، اما براو تسلط یافت. سپس شورش سیکها را با کشتن رهبر آنان، گورُارجن سینگه ، فرونشاند و همین عمل، کینة سیکها را نسبت به پادشاهان بابری برانگیخت. در طول حکمرانی جهانگیر، برخی از ایالتها از هند جداشدند؛ غلامی حبشی، به نام ملک عنبر، احمدنگر را تسخیر کرد. بعضی از شهرهای دکن نیز از دست رفت. در همین زمان، به دلیل ادعای ایران بر قندهار، جهانگیر ناگزیر در کابل اقامت گزید. در 1030، خرم، ملقب به شاه جهان، برخی از ایالتها را دوباره تصرف کرد؛ اما سال بعد که شاه عباس قندهار را تسخیر کرد، شاه جهان از فرمان پدر، مبنی بربازگرداندن این شهر، سرپیچید و آشکارا ادعای سلطنت کرد. جهانگیر قدرت اکبر را نداشت و تحت نفوذ همسر ایرانیش، نُور جهان بود که بتدریج سررشتة حکومت را به دست گرفت و خانواده و نزدیکان ایرانیش را در امور مملکتی هند دخالت داد و در زمان او بسیاری از رجال ایرانی به هند رفتند و به مناصب مهمی در دربار بابریان رسیدند با مرگ جهانگیر در 1037، شاه جهان به سلطنت رسید. او که از آغاز گرفتار کشمکشهای داخلی با برادران بود، شورش خان جهان سوری، نایب السلطنة دکن، و شورش مراتههها * را سرکوب کرد و در 1045 با بیجاپور پیمان صلح بست. سپس اورنگ زیب را فرمانده کل و نایب السلطنة دکن کرد و برای پس گرفتن قندهار و بلخ، به لشکرکشی بیثمری دست زد. بیماری شاه جهان در 1067 موجب بروز کشمکش میان پسران او شد، تا اینکه اورنگ زیب، ملقب به عالمگیر (حک :1068ـ1118) برتخت نشست. اما پیش از آن، شیواجی، رهبر مراتههها، دکن را غارت کرد؛ گرچه در 1076 تسلیم بابریان شد. در 1082، هنگامی که اورنگ زیب شورشهای یوسف را در حسنآباد سرکوب میکرد، شیواجی باردیگر دکن را تاراج و اعلام استقلال کرد. در 1093، اورنگ زیب، به دکن بازگشت و 25 سال در آنجا گرفتار جنگ و گریز بود، تا سرانجام دکن را به قلمرو بابریان بازگرداند اما اورنگ زیب به دلیل تحت فشار قراردادن شیعهها و هندیها و با کنار گذاشتن رجال ایرانی از مناصب مهم دولتی پایههای حکومتش را ضعیف کرد و در هند و به ویژه ایالات جنوبی آن اغتشاشات بسیاری روی داد. از همین دوره، قدرت پادشاهان بابری، به دلیل جنگهای طولانی و صرف هزینههای زیاد، روبه کاهش گذاشت. اورنگ زیب در 1118 در اورنگ آباد درگذشت و پسرش محمدمعظم، ملقب به شاه عالم بهادرشاه (حک :1118ـ1124) برتخت نشست، در طول پنج سال حکومتش، از نفوذ بابریان بشدت کاسته شد؛ زیرا از یکسو در 1120، گوویند سینگه ، رهبر سیکها و حامی بهادرشاه درگذشت، و از سوی دیگر به دلیل گرایشهای شیعی بهادرشاه، خشم مسلمانان شمال هند را برانگیخت. با مرگ او در 1124 حکومت بابریان تقریباً از هم پاشید. فرخ سیر، برادرزادة اورنگ زیب، جهاندارشاه ـ پسر و جانشین بهادر شاه ـ را کشت و خود حاکم دهلی شد. امّا حکومت او نیز دوامی نداشت و پس از چندی کشته شد. در این هنگام، حکومتهای مستقل محلی بتدریج برقدرت خود افزودند. محمدشاه باکمک سیدها (سادات) که بیشترین نفوذ را داشتند، به سلطنت رسید (1131ـ1167)، اما حکومت او هم گرفتار نابسامانیهای داخلی شد. ازینرو محمدشاه به همراهی چن نظامالدین آصف جاه و برهانالملک * ، سردار ایرانی تبار محمد شاه، ساداتها را سرکوب کردند اما حکومت او نیز دیری نپایید، زیرا در همین زمان بر مراتههها بر مالوه تسلط یافته، و دهلی را به خطر انداخته بودند. در همین زمان، نادرشاه به هند حمله کرد و برهانالملک و خان دوران به مقابله او رفت اما کاری از پیش نبرد و نادرشاه پس از تسخیر دهلی، محمدشاه را برسلطنت ابقا کرد و به ایران بازگشت. بدین ترتیب، بابریان دیگر نتوانستند حکومت مستقلی داشته باشند. پس از کشته شدن نادر، احمد دُرّانی در کابل قدرت یافت و در 1170 به هند لشکر کشید، مراتههها را درهم شکست و پنجاب، مُلتان و دهلی را تصرف کرد. از 1167 تا 1221، تنی چند از بابریان به سلطنت رسیدند که دورة حکومتشان کوتاه بود، سرانجام انگلیسیان که از چندی پیش به هند رخنه کرده بودند، قدرت را به دست گرفتند و پس از سرکوب حکومتهای محلی، به حکمرانی بابریان پایان دادند.فرمانروایان بابری هند عبارت بودند از: ظهیرالدین بابر * ؛ همایون شاه * ؛ اکبرشاه * ؛ جهانگیر * ؛ شاه جهان * ؛ اورنگ * زیب؛ شاه عالم * (بهادرشاه)؛ جهاندار * ؛ فرخ سیر * ؛ شمسالدین رفیع؛ شاه جهان دوم؛ محمدشاه روشن اختر * ؛ احمدبهادر؛ عالمگیردوم؛ شاه عالم دوم/برمن پیج (با تلخیص از د. اسلام )/؛ محمداکبر دوم؛ بهادرشاه دوم * .2. روابط خارجی . بابریان، عثمانیان و صفویان، سه قدرت عمدة اسلامی در سدههای دهم و یازدهم بودند. همین زمان ازبکان نیز در آسیای مرکزی نیرو گرفته بودند و گاهگاهی به مرزهای دولتهای صفوی و بابری یورش میبردند. مهمترین مسئله در مناسباتِ صفویان و بابریان، نخست موضوع تسلط بر قندهار بود که از لحاظ سوقالجیشی اهمیت خاصی داشت؛ سپس نزدیکی صفویان با پادشاهان شیعی مذهب دکن.روابط با ایرانیان. روابط ایران و هند از زمان شاه سلطان حسین بایقرا و سپس شاه اسماعیل اول آغاز میشود. بابر با حمایت سلطان حسین بایقرا و سپس شاه اسماعیل اول به حکومت هند رسید. در زمان بابر، دو هیئت سفارت، برای اعلام خبر پیروزی ایرانیان بر ازبکان، از سوی شاه طهماسب به دربار هند رفتند؛ و یک هیئت نیز از طرف بابر برای ابراز خرسندی او از پیروزی ایرانیان به دربار ایران آمد. در زمان همایون، مناسبات دوپادشاهی صمیمانهتر شد؛ زیرا همایون که پس از شکست از شیرشاه سوری (حک :947ـ952) به ایران پناهنده شده بود، تحت حمایت شاه طهماسب قرار گرفت و حتی به یاری او قندهار را بازپس گرفت. آنگاه، بنابه قرارداد با شاه طهماسب، قلعة قندهار را به فرماندهی ایرانی واگذار کرد. همایون در طول ده سال باقیمانده از زندگی پرتلاطم خود ـ از هنگام بازگشت به پادشاهی در دهلی تا مرگ ناگهانیش ـ مناسبات حسنة خود را با شاه طهماسب حفظ کرد و سفیران زیادی میان آنان رد و بدل شد.اکبر نیز طی سلطنت طولانی خود، با چهارپادشاه صفوی مناسباتی داشت که مهمترین آنان شاه طهماسب و شاه عباس اول بودند. پس از درگذشت همایون، شاه طهماسب باردیگر بر قلعة قندهار دست یافت و اکبر که توان نگهداری قلعه را نداشت بناچار تسلیم شد، اما این اقدام، اکبر را به حدی آزرد که تا هنگام سلطنت شاه عباس اول با دربار صفوی هیچگونه مناسباتی برقرار نکرد. شاه عباس به سبب تهدید مرزهای شمال شرقی ایران از سوی ازبکان و مرزهای غربی از طرف عثمانیها با اکبر روابط نزدیکتری برقرار کرد. به همین سبب هیئتی به دربار او فرستاد که ثمری نداشت؛ زیرا چپاول خراسان به دست ازبکان اکبر را نگران نمیکرد. اما همو تا مدتها پیشنهاد عبدالله خان ازبک را، مبنی بر حمله به ایران، نمیپذیرفت؛ زیرا میدانست نتیجهای نخواهد داشت و تنها هنگامی به این کار رضایت داد که از سویی در صدد برانداختن حکومت عبدالله خان برآمد و از سوی دیگر به فکر تسخیر دوبارة قندهار افتاد. در همین هنگام (985) قلعه داران ایرانی قندهار، قلعه را به فرستادگان اکبر تسلیم کردند، زیرا میدانستند که توانایی رویارویی با ازبکان را ندارند و شاه صفوی نیز از ایشان حمایت نخواهد کرد. پس از این رویداد، اکبر هیئتی به دربارشاه عباس فرستاد که نخستین هیئت اعزامی بابریان، پس از گذشت چهاردهه، به ایران بود. شاه عباس نیز در برابر تصرف قندهار واکنشی نشان نداد؛ زیرا، به سبب یورشهای ازبکان به خراسان، به مناسبات دوستانه بااکبر نیاز داشت. اما این مناسبات پس از چندی به سردی گرایید؛ زیرا با درگذشت عبدالله خان، شاه عباس آسوده خاطر شد و بار دیگر در صدد تسخیر قندهار برآمد.با جلوس جهانگیر، شاه عباس لشگرکشی بیثمری به قندهار کرد و پس از آن کوشید تا مناسبات دوستانهای با دربارهند برقرار کند. او طی سلطنت طولانی خود، هیئت سفرای بسیاری به هند فرستاد که هدف آنها بیشتر تأمین منافع ایران در قندهار بود. دوستی جهانگیر با شاه عباس چنان اعتمادی در جهانگیر برانگیخت که هنگام لشکرکشی شاه عباس به قندهار تنها سیصد سرباز هندی از چنین قلعة مهمی نگهبانی میکردند.شاه جهان با آمیزهای از لیاقت، جاه طلبی و قدرت، سیاست خارجی مؤثری را پیش برد. او که یک سال پیش از مرگ شاه عباس اول برتخت نشسته بود، در سیاست خارجی سه هدف اساسی را دنبال میکرد: نخست بازپس گیری قندهار، سپس احیای قدرت خاندانش در توران، سرزمین نیاکانش، و سرانجام برقراری اقتدارش در دکن و برهم زدن اتحاد آن با ایران. در واقع، تدبیر او این بود که در حمله به توران، ایران را و هنگام تسخیر قندهار، توران را بیطرف نگه دارد، و برای این کار هیئت سفرایی به هردو طرف گسیل داشت. از آنجا که شاه صفی اول چندان توجهی به سیاست خارجی نداشت، شاه جهان براثر تبانی با علی مردان خان، فرمانده ایرانیِ قلعه قندهار، توانست آنجا را بازپس گیرد و برای توجیه این کار، سفیری به دربار صفوی فرستاد که اقبالی نداشت. شاه جهان در 1059 حملة بینتیجهای به بلخ کرد که شاه عباس دوم با استفاده از این فرصت موفق شد قندهار را پس بگیرد.اورنگ زیب که پس از منازعات طولانی بر سر جانشینی، به حکومت رسیده بود، از تسخیر قندهار چشم پوشید، و به همین سبب، توانست با شاه عباس دوم مناسبات حسنه برقرار کند او سفیری به دربار صفوی فرستاد اما پس از چندی، سفیر او از دربار ایران رانده شد و شاه صفوی نامهای توهین آمیز برای اورنگ زیب فرستاد. ناخرسندی شاه صفوی تا بدانجا بود که در صدد تسخیرهند برآمد، اما در همین زمان در خراسان درگذشت. سبب این دگرگونی حال شاه معلوم نشد؛ یا از سفیر خطایی سرزده بود و یا اینکه شاه گرفتار اوهام شده بود به هرحال، تا پایان حکمرانی شاه عباس دوم، دوکشور رابطهای نداشتند و از آن پس نیز مناسبات بابریان و صفویان تیره شد؛ و عامل عمدة این تیرگی مسئلة قندهار بود در 1121 ایرانیان به دلیل جانبداری میرویس، فرمانده افغانی قندهار، از پادشاهان بابری، قندهار را از دست دادند؛ و این، همزمان بافروپاشی قدرت صفویان و بابریان بود و دو خاندان در وضعی نبودند که بتوانند به یاری یکدیگر بشتابند. به هر حال این رویدادها زمینه را برای قدرت گیری افغانها و حملة آنان به ایران آماده ساخت.روابط بابریان و عثمانی. در دورة سلطنت سلیم اول 918ـ926) و سلیمان کبیر (926ـ974) نفوذ عثمانیها در اقیانوس هند گسترش یافت، اما افزایش قدرت دریایی پرتغالیها در همان ناحیه از نفوذ آنان کاست.درزمان اکبر دو امپراتوری رابطهای نداشتند، تنها شاه جهان یک هیئت سفارتی مهم به دربار عثمانی فرستاد، با این هدف که برضد صفویان شیعی، اتحادی سنی پدیدآورد. اورنگ زیب نیز؛ بویژه پس از شکست عثمانیها از اروپاییان، توجه اندکی به برقراری مناسبات با عثمانیها داشت. در حملة نادر به هند، محمدشاه کوشید باب مذاکرات تازهای را با دربار عثمانی بگشاید به نتیجهای نرسید. به طورکلی، عثمانیها و بابریان به سبب دوری دوکشور از یکدیگر و لزوم زمان طولانی برای تبادل سفیر نتوانستند مناسبات سیاسی برقرار کنند.3. سازمان اجتماعی و اداری. وجود دیوان متمرکز و سازمان یافته، جنبة درخشانی از حکومت بابریان محسوب میشود که در واقع بنیانگذار آن اکبر بود. او هند را به صوبه * (استان) هایی تقسیم کرد که هر کدام «صوبهداری» (حاکمی) نظارت میکرد. قدرت حاکم را صاحب منصبی دیوانی، چون «بخشی» و «صدر»، محدود میکرد. آنان نیز از وزیرانِ خود در مرکز، تبعیت میکردند. این وزیران را خود اکبر برمیگزید. مسئول دیوان علی' یا رئیس تشکیلات مالیه بتدریج مهمترین وزیر میشد. او بر عواید سلطان و درآمد املاک شخصی وی (خالصه * ) نظارت میکرد و عهدهدار پرداخت تمامی هزینهها بود. پیش از سدة دوازدهم هیچیک از منصبهای عالی موروثی نبود. منصبداران بابری حقوق خود را نقدی یا جنسی و یا به صورت بخشی از زمینهایی که مأمور گردآوری عواید و مالیاتهای آن بودند، دریافت میکردند. این نوع واگذاری زمین به «جاگیر * » یا «تنخواه جاگیر» (تیول، اقطاع) معروف شد و دارندة جاگیر را «جاگیردار» میگفتند. جاگیرها انتقال پذیر بودند و برای جلوگیری از فزونی نفوذ اشراف و فرماندهان نظامی، کسی نمیتوانست جاگیری را برای مدت طولانی در اختیار داشته باشد. حاکم و وزیرانش بر قدرت جاگیرداران نظارت میکردند. نظام جاگیرداری تا اواسط سلطنت اورنگ زیب، شکل سنتی خود را حفظ کرد، اما در این دوره براثر جنگهای مداوم با دکن، نابسامانی دیوان و غیبت پادشاه از شمال هند، نظام پیچیدة تعیین جاگیرها به سستی گرایید. برنیه ، جهانگرد فرانسوی، یکی از دلایل شکست حکومت بابریان را همین نظام انتقال جاگیرها دانسته است؛ زیرا جاگیردار که به طور مداوم صاحب جاگیر نبود، میکوشید تا از موقعیت موقتی خود تا حدی غیرمعمول بهرهبرداری کند که این امر به غارت کشور میانجامید. قدرت گرفتن زمینداران نیز در تضعیف جاگیردارها نقش اساسی داشت. زمیندارها، رؤسای گوناگون خراجگزار و «راجپوت» های خودمختار بودند و کسی جز سلطان نمیتوانست آنان را برکنار یا منصوب کند. زمیندار، مأمور جمعآوری مالیاتِ زمینهایی بود که حکومت به او میسپرد و باید اجارهبهای زمین را به حاکم میپرداخت. جاگیردارها گاه با مخالفتهای شدیدِ زمیندارها روبرو میشد، زیرا برآورد سنگین مالیاتی میتوانست زمیندارها را از درآمدشان محروم کند.اشراف بابری طبقهای خاص بودند و ثروت و وراثت دو عامل مهم برای قرار گرفتن در این طبقه بود. برای مردم عادی، هرقدر هم شایستگی داشتند ورود به این طبقه ناممکن بود. از اواسط دورة بابری به بعد، اشراف مهاجرایرانی و ازبک، از حیث نفوذ براشراف محلی پیشی گرفتند، زیرا امتیازهای ایشان باید در حدی بود که آنان را به خیانت به موطن اصلی و خدمت به سلاطین جدید وامیداشت. تقریباً تمامی منصبداران دکنی از جمله بیجاپوریها، حیدرآبادیها و مراتهه ها به این طبقه تعلق داشتند دیوانیان هند ـ که از اشراف شمرده نمیشدند ـ به کاستهای ، کهتریان ، کِشتربهها و ناگربرهمنها تعلق داشتند. گاه فقیهان، متکلمان و ادیبان، از جمله ابوالفضل، وزیر اکبر، به منصبهای درباری دست مییافتند. ظاهراً هدف اصلی اکبر از درآمیختن عناصر گوناگون مذهبی و اجتماعی و سیاستِ «صلح کامل»، به خدمت در آوردن پیروان عقاید مذهبی گوناگونِ سنی، شیعه و هندو و متوقف کردن اختلافهای فرقهای آنان و در نتیجه متمرکز ساختن نیروی ایشان، درخدمت به سلطنت بابری بود.منابع: /اطهرعلی (با تلخیص از د. اسلام )/4. تجارت خارجی و داد و ستد هند با اروپا . در بخشهایی از قلمرو بابریان که امنیت برقراربود، تجارت نیز رونق داشت. تجارت خارجی که از راه زمین صورت میگرفت، تقریباً به دو راه کاروانی در مسیر غرب به سوی کابل و قندهار محدود میشد؛ هرچند مناسبات بازرگانی اندکی با تبت نیز برقرار بود. بندر گجرات در هند با دریای سرخ، خلیج فارس و شرق افریقا، ارتباط دریایی داشت و تجارت از این مسیر پررونقتر بود اما مسیرهای دریایی به سوماترا و مالاکا و نقاط شرقی در مقیاس محدودتری فعال بود. در سدة شانزدهم پرتغالیها توانستند بر تمام راههای دریایی هند با سایر نقاط جهان نطارت کنند، امّا پس از گذشت یک سده، با تأسیس کمپانی هند شرقی انگلیس، از نفوذ پرتغالیها کاسته و بتدریج نفوذ کمپانی در شبه قاره فراگیر شد. اما با شورش هندیان (1858) کمپانی امتیاز خود را از دست داد و سپس منحل شد. هلندیها برای مدتی در عرصة تجارت خارجی هند بابری فعال بودند اما آنان نیز بتدریج توسط انگلیسها از صحنه بیرون رانده شدند و تلاش خود را درشرق دور متمرکز ساختند فرانسویان هم در قرن هفدهم به سوی هند جلب شدند اما آنان نیز در رقابت با انگلیسها در قرن بعد، عرصه را بیشتر در اختیار انگلیسها قرار دادند.داد و ستد هند با اروپا بیشتر براساس صدور ابریشم، انواع پارچه و ادویه و ورود طلا و نقره بود. آنان از اروپاییان خرید کمی داشتند که به صنایع فلزی و اشیای تجملّی منحصر میشد. اروپاییان، برای این حجم مبادله قادر به پرداخت پول نبودند و به همین سبب از چین و ژاپن، طلا و نقره به هند واریز میکردند؛ و این ویژگی تجارت میان آن دو بود. مراکز عمدة تجاری هند دورة بابری بهروچ، احمدآباد، درگجرات؛ برهانپور، آگره و دهلی و سپس در شرق بیهار، اوریسه و بنگال بود.5. حیات دینی . هنگامی که از زندگی دینی دورة بابریان سخن میرود، بیش از همه، دین الهی اکبر برجسته مینماید او به وحدت عقاید دینی گوناگون معتقد بود که اگر ارتداد آشکاری از اسلام شمرده نشود دست کم رفض و بدعت محسوب میشود. گرچه برخی آن را نوعی «جامعة سرّی» عرفانی با عدة کمی از برگزیدگان وابسته به دربار دانستهاند. هنگامی که بابریان در هند مستقر شدند، افکار مبتنی بر مهدویت در هند نفوذ فوقالعادهای داشت (رجوع کنید به مهدویان * ) اما توجه بابربه فرقة نقشبندیه * سبب شد که آنان در هند نفوذ بسیاری به دست آورند. از سوی دیگر، اسلام در هند همواره دوچهره داشته است که یکی را میتوان اسلام عارفانة هندی مشرب و دیگری را اسلام اهل تسنن نامید. این دو گرایش در برخورد میان افکار آرمانی اکبر و آرای نقشبندیان در اوایل قرن یازدهم آشکار شد و در مناقشات میان دو نوة اکبر، داراشکوه و اورنگ زیب، در نیمة دوم همان قرن به اوج خود رسید. داراشکوه کوشید اسلام عارفانه و برگرفته از آرای ابن عربی را در هند رواج دهد، اما درنبرد با برادر کشته شد و تسنن حدود نیم قرن در هند رونق گرفت و سبب آزردگی صوفیان، شیعیان و هندوان شد. در این دوره، میان گروههای سنی و شیعه برخوردهایی به وجود آمد که دلیل آن ظاهراً جریان مداوم مهاجرت اشراف شیعی ایرانی بویژه پس از ازدواج جهانگیر با نورجهان، بود و سبب ازدیاد نفوذ آنان در سپاه و دربار میشد. از سوی دیگر فقیهان نزدیک به فرقة نقشبندیه نیز به طور گستردهای با تشیع مبارزه میکردند. بدینسان در اواخر دورة بابریان، وضع مسلمانان، به سبب اختلافهای فرقهای، رو به وخامت نهاد.درهمین زمان، جهانگیر و اورنگ زیب بینش تسامح گرای اکبر را نسبت به سیکها رها کردند و درگیری سیکهای پنجاب با مسلمانان آغاز شد. سیکها با تشکیل انجمن اخوت با دیدگاههای عرفانی به نیروهای مسلح تبدیل شدند و به رویارویی با پادشاهان بابری شتافتند. حملة نادر و سپس افغانها به هند به اختلاف میان مسلمانان دامن زد.در آخرین دهههای حکومت بابریان، حاکم نشین اودَه نمایندة قدرت مستقر شیعیان بود و آرمانهای نقشبندیان و طریقة محمدیه در دهلی به حیات خود ادامه میداد. سپس نفوذ فزایندة انگلستان در زندگی هندیها، بر وخامت وضع اقتصادی و سیاسی مسلمانان افزود.6. نقاشی و معماری . گرچه از علاقة بابر به نقاشی سخن رفته است، چون دانسته نیست که او نقاشانی به خدمت گرفته باشد، باید همایون را نخستین حامی نقاشان دورة بابری به شمار آورد. او در روزهای پناهندگی به دربار صفوی، نقاشی را فراگرفت و به جلب نقاشان ایرانی علاقمند گردید ظاهراً میرسید علی و خواجه عبدالصمد به همایون آموزش نقاشی دادهاند. در 956 هنگام اقامت در کابل گرد او را نقاشانی گرفتند که بعدها مهمترین چهرههای مکتب نقاشی بابری شدند. مشهورترین نقاشان این دوره، میرمنصور، مولانا دوست و مولانا درویش محمد بودند. در دورة اکبر، نخست سبک نقاشی کابلی برگرفته از مکتب صفوی، رواج داشت، اما پس از چندی تحت تأثیر نقاشی هندی و اروپایی دگرگون شد اکبر نیز از میرسید علی و عبدالصمد تعلیم نقاشی گرفت و نگارخانة سلطنتی تا سفر میرسید علی به مکه، احتمالاً 979، زیر نظر مستقیم او اداره میشد سپس عبدالصمد آنجا را اداره کرد. بزرگترین اثر نقاشی بازمانده از این دوره حمزهنامه ، با 1400 تصویر، و سپس مجموعه تصاویر خمسة نظامی ، طوطینامه ، و گلستان است. از اواسط دورة اکبر، آثار بزرگی در نقاشی پدید آمد. کار گروهی نقاشان بر روی یک اثر و چهرهنگاری افراد، از ویژگیهای نقاشی این دوره بود در آیین اکبری از نقاشی این دوره سخن رفته است. یکی از مهمترین آثار این دوره، تصاویر خاندان بابریان هند، و نقاشیهایی در نسخة دیوان انوری و دیوان حافظ است.در زمان جهانگیر، نقاشان افزون بر چهرهنگاری، به نقاشی رویدادهای روزمره نیز پرداختند. جهانگیر که مانند نیاکانش ذوق نقاشی داشت، بویژه به طبیعت و پرندگان علاقمند بود و به همین مناسبت نقاشیهای زیبایی از حیوانها و پرندگان از این دوره برجای مانده است. مهمترین آثار این دوره مجموعه نقاشیهای نسخهای از دیوان حسن دهلوی، حال نامه و گلستان است.معماری در دورة بابری از گوناگونی خاصی برخوردار بود و سلاطین بابری بر نضج گرفتن گونة خاصی از معماری نظارت مستقیم داشتند. سبک معماریِ این دوره برگرفته از معماری آسیای مرکزی، هندی، ایرانی و اروپایی بود. ارزیابی معماری اولیة دورة بابر، که تقلیدی از معماری تیموریان بود، به دلیل اختلاف میان توصیفهای بابر از این سبک با عمارتهای به جامانده از آن زمان، دشوار است. گرچه اوبه بنیانگذار باغها معروف است، آثار به جامانده از دورة او مسجدهای سَنَبهل، آیودهیا و پانی پَت است. در دورة همایون، نخست معماری متأثر از معماری دورة تیموری بود چنانکه مسجد کَچپوره در آگره که بانمازخانه قَرشی در جنوب غربی سمرقند تشابهاتی دارد، نمونة معماری این دوره است. پس از چندی، عناصر معماری تیموری با سنتهای محلی در آمیخت و از سنگ ماسة قرمز در تزیینات و نمای ساختمانها استفاده شد. قلعة پُرانا در دهلی، که در 939 به دستور همایون ساخته شد، چنین نمایی دارد. در عهد همایون، به دلیل اقامت طولانیش در ایران نفوذ معماری ایرانی در هند آشکارتر شد، اما در زمان اکبر این نفوذ کاهش یافت و معماری بابری ویژگیهای خود را به دست آورد. در این هنگام، به دلیل هنردوستی اکبر، هنرمندان بیشماری از سراسر هند به دربار او رفتند و همین باعث شد که معماری جنبهای تلفیقی پیدا کند. سبک تیموری در ساختن بناهای طاقدار، آرامگاهها، کاخهای شخصی، گرمابهها و کاروانسراها به کار میرفت. آرامگاه همایون، نخستین بنای بزرگ عهد اکبری، به این سبک است. به طور کلی آرامگاههای سلطنتی به صورت بناهای طاقدار چهار یا هشت ضلعی ستوندار ساخته میشدند که در وسط آن آبنما یا باغ قرار داشت. مشهورترین آرامگاهها، تاج محل در آگره است که به دستور شاه جهان ساخته شد. مسجدهای دورة بابری بناهای بزرگی بودند که مسجد بیجاپور، فتحپور سیکری، لاهور و مروارید مهمترین آنها به شمار میآیند. مسجد مروارید در قصر شاه جهان، که نمای بیرونی آن از سنگ قرمز و درون آن از مرمر سفید است در میان مسجدهای دیگر تمایز بیشتری دارد. در دورة شاه جهان، معماری بابری، بویژه نمای مسجدها، دگرگون شد. او که میخواست احیا کنندة اسلام در هند شناخته شود، مسجدهای بزرگی بنا کرد که غالباً شبستانهای بزرگی با طاقهای سه یا پنج گنبدی داشت. با اینکه در زمان جهانگیر، تزئینات ساختمانها بیشتر اهمیت داشت، در دورة شاه جهان به معماری و قرینه سازی بنا بیشتر توجه شد، و مرمر سفید جایگزین سنگ ماسه گردید. شاه جهان به احداث باغها نیز، که فیض بخش و فرح بخش از مشهورترین آنهاست، علاقه مند بود در زمان اورنگ زیب، سبک معماری دگرگون نشد و هنوز تحت تأثیر دورة شاه جهان بود. او، برخلاف نیاکانش، از هنرمندان چندان حمایت نمیکرد و به همین سبب بسیاری از آنان دربار او را ترک کردند و به نواحی دیگر رفتند پس از اورنگ زیب، براثر نابسامانی و بروز شورشها و ضعف حکومت بابری، در اواخر قرن یازدهم، سبک خاصی از معماری در دربارهای حکومتهای محلّی هند نضج گرفت که با وجود شباهتهایی به معماری دورة بابری، از سبکهای متداول در دربار بابریان متمایز بود. ویژگی این دوره استفاده زیاد از گچبری برای تزیین ساختمانها و به کاربردن نقشهای گلدار بود. حاکمان محلی به تقلید از اتاق آینهکاری شاه جهان ، در قصرهایشان تالارهای آینه به نام «رشیش محل» ساختند و بتدریج سبک معماری دورة اکبر و شاهجهان باردیگر رونق گرفت، بویژه نوابها در فیضآباد و لکهنو از این سبک حمایت میکردند. بهترین نمونة باز مانده از این روزگار مقبرة باشکوه صفدر جنگ (متوفی 1167) در دهلی است. در سدههای دوازدهم و سیزدهم، نفوذ معماری بابری از هیمالیا تا پنجاب گسترش یافت . در زمان تسلط انگلیسها، این سبک معماری به عنوان سبک هندو ـ اسلامی شناخته شد و به انگلستان نیز راه یافت.7. ادبیات . دورة بابریان، نقطة اوج گسترش ادبیات فارسی در هند است. در دورة پادشاهی همایون (937ـ964)، بویژه پس از بازگشت او از تبعید اجباری به ایران، اهمیت زبان فارسی افزایش یافت و روند فارسی گرایی برتمام جنبههای فرهنگ هندی ـ اسلامی اثر نهاد. تا دورة اکبر، برتری زبان فارسی آن چنان تثبیت شد که در 990، در تمام قلمرو امپراتوری بابریان، زبانِ رسمی و دیوانی اعلام شد در این دوره، آثار منظوم رواج بیشتری داشت. عامل مهم در غنای شعر بابری، مهاجرت برخی از شاعران ایرانی به هند بود که بیشتر آنان از حمایت اشراف برخوردار گردیدند اما شکوفایی واقعی شعر بابری از دورة اکبر آغاز شد که بسیاری از شاعران برجسته از جمله غزالی مشهدی (متوفی 980)، فیضی * (متوفی 1004) و عرفی * (متوفی 999) را به دربار خود دعوت کرد. مهاجرت شاعران ایرانی در دورة سلطنت جهانگیر و شاه جهان، همچنان ادامه یافت. طالب آملی (1036) مهمترین شاعر دربار جهانگیر، ملک الشعرای دربار او بود. صائب * (متوفی 1081)، که مشهورترین شاعر ایرانی سدة یازدهم محسوب میشود، جایگاه خاصی در دربار شاه جهان داشت. در دورة پادشاهی اورنگ زیب، حمایت رسمی از شاعران پایان یافت و مقام ملک الشعرایی منسوخ شد. اما یکی از مشهورترین شعرای سبک هندی در دورة او، بیدل دهلوی (1054ـ1133) بود که اشعارش نمایانگر اوج سبک هندی است. گرچه دراین دوره سبک هندی در شعر فارسی به کمال رسید، مکان و چگونگی پیدایش و نضج این سبک به بحث نیاز دارد. از قرن دوازدهم به بعد، اهمیت زبان اردو پیوسته روبه فزونی نهاد و جایگزین فارسی به عنوان زبان ادبی شد؛ با اینهمه نفوذ مستمر زبان فارسی به عنوان بخشی از فرهنگ هندی ـ اسلامی و ظهور بسیاری از شاعران دوزبانه که به فارسی و اردو شعر میسرودند، آشکار است. غالب دهلوی (1212ـ1285) شاخصترین شاعر دوزبانه بود. افزون بر سرودن شعر، تاریخنگاری و نوشتن شرح حال، در متون ادبی دورة بابری جایگاهی ویژه دارد. آثار تاریخی این دوره را میتوان به سه دستة بزرگ تقسیم کرد. تاریخهای جهانی، تاریخهای عمومی و تاریخهای سلسلههای خاص. از مشهورترین تاریخهای گروه نخست تاریخ الفی است و در گروه دوم طبقات اکبری ، منتخب التواریخ و گلشن ابراهیمی (= تاریخ فرشته ) از جمله آثار معروف اند که اهمیتی خاص دارند. از مهمترین متون تاریخی گروه سوم، تذکرة همایون و اکبر است. برجستهترین تاریخ دورة بابری و یکی از بزرگترین تاریخهای نوشته شده درهند، اکبرنامة ابوالفضل علاّ می (متوفی 1011)، در شرح مفصل زندگی اکبر و رخدادهای سلطنت اوست. آیین اکبری نیز کتاب برجستة دیگری از همان نویسنده است که به اوضاع اجتماعی، فرهنگی و دیوانی دورة اکبر پرداخته است. کتاب مهم دورة جهانگیر، اقبالنامة جهانگیری تألیف معتمدخان (متوفی 1049) و تاریخهای عمدة دورة شاه جهان، پادشاه نامه اثر لاهوری و عمل صالح تألیف محمدصالح است. در زمان اورنگ زیب، محمد کاظم (متوفی 1092) کتابی به نام عالم نامه نوشت که محمدساقی مستعدخان (متوفی 1136) ادامة آن را نگاشت. و در مآثرعالمگیری رویدادهای دورة بابری را تا پایان سلطنت اورنگ زیب بیان کرده است. یکی از ارزندهترین متون شرح حالی، مآثرالامرا تألیف عبدالرزاق اورنگ آبادی (متوفی 1171) است که دایرةالمعارف گونهای در برگیرندة یادداشتهایی دربارة بزرگان و اشراف دورة بابری از زمان اکبر تا روزگار نویسنده است. از دیگر گونههای ادبی که در دورة بابری اهمیت یافت، انشابود که نخستین نمونه آن نامههای ابوالفضل است. این اثر به سبب سبک سادة آن ـ که با سیاق کلام متکلف و خشک آثار تاریخی تفاوت دارد ـ شایان توجه است. دورة بابریان، همچنین شاهد رشد ترجمه در راستای برگرداندن آثار ادبیات هندی به زبان فارسی بود. نهضت ترجمه، مانند دیگر زمینههای ادبیات، پیشرفت خود را از دورة اکبر آغاز کرد که به گفتة ابوالفضل، اکبر مشوق ترجمة آثار هندی به فارسی بود. مهمترین این متون عبارت اند از حماسة مهابهاراتا (باعنوان فارسی رزمنامه ) و رامایانه مجموعهای از افسانهها، باعنوان نامة خردافروز ، ترجمة بداؤنی سبک مسلط نثر بابری شباهتهای خاصی با نثر فارسی در ایران دارد؛ و آثاری چون تاریخ وصاف و ظفرنامه بیان کنندة این امر است.8. سکه شناسی . سکههای باز مانده از دورة بابریان، به سبب بالابودن عیار، خالصی طلا و نقره و همچنین تنوع و گوناگونی از جمله بزرگترین مجموعة مسکوکات جهان است. از رواج سکههای تیمور در هند اطلاعی در دست نیست. ظاهراً تیمور نه تنها سکهای ضرب نکرده، بلکه سکههای بیشماری از هند خارج کرده است. اما سکههای پسرش، شاهرخ، مشهور به سکههای شاهرخی، در مدت 48 سال سلطنت او در برخی ایالتها در گردش بوده و در زمان بابر و همایون، این سکهها هنوز رواج داشته است. از دورة دوم سلطنت همایون نمونههای کمی از مسکوکات باقی است که از نوع سکههای زمان شیرشاه است. این سکهها نقرهای و مسی بود که کلمه الله در وسط و اسامی خلفای راشدین در حاشیه آن قرار داشت. مسکوک اولیة اکبر نقرهای و به همان صورت است با این تفاوت که وزن متوسط آن اندکی از مسکوکات شیر شاه کمتر است. پس از اعلام دین الهی (987)، برای نخستین بار عنوان «الله اکبر» بر روی سکهها پدیدار شد و به همین سبب برخی پنداشتند که منظور اکبر، صحه گذاشتن برالهی بودن خود است. اما اکبر آن را انکار کرد. در بیست ونهمین سال سلطنت اکبر (992) سال الهی جدید او اعلام شد که آغاز آن به 963، تاریخ جلوس وی به سلطنت باز میگشت در 993 سکههای مربع از طلا و نقره با عبارت «الله اکبر جل جلاله» ضرب شد و در همین زمان برروی سکهها، نوشتهها و تاریخهای فارسی جایگزین نوشتههای عربی شد. اکبر همچنین آرایش سکهها باشعر فارسی را باب کرد. گوناگونی ضرابخانهها در دورة او به گونة چشمگیری افزایش یافت که بازتابی از گسترش حکومت او بود. در زمان جهانگیر سکهها متنوعتر شد. تاریخ سکههای جهانگیر براساس سال الهی است که غالباً کنار آن، سال هجری نیز ضرب شده است. در بین سالهای 1033 تا 1037، روی برخی سکهها نام همسر جهانگیر، ملکه نورجهان، در کنار نام جهانگیر دیده میشود. درزمان جهانگیر سکههای کوچک نقرهای برای نثار در عروسیها و آیینهای مذهبی ضرب شد. نثار، ظاهراً، رسمی آسایی است که پیش از اسلام، در هند و ایران و آسیایی مرکزی رواج داشته است. مسکوکات شاه جهان از لحاظ طرح، تنوع کمتری نسبت به گذشته دارند. تاریخگذاری هنوز مطابق سال الهی بود و سال هجری در کنار آن ضرب میشد. سکههای اورنگ زیب با وجود ضرب خوب تنوعی نداشت و به دلیل اقامت طولانی او در دکن، تعداد ضرابخانههای جنوب افزایش یافت. در 1129، فرخ سیر به سبب کاهش درآمد خزانه، ضرابخانهها را اجاره داد که پیامدهای ناگواری داشت و از آن پس حکمرانان مستقل یا نیمه مستقل ایالتها، احتمالاً با موافقت دهلی، سکههایی را به نام خود ضرب میکردند. در اوایل قرن سیزدهم/نوزدهم، دست کم 994 نوع سکه در کشور رواج داشت. در همین زمان نیز سکههایی که تقلیدی از مسکوکات سلاطین بابری بود، با مجوز کمپانیهای انگلیسی و فرانسوی منتشر شد؛ و از این به بعد، ضرابخانههای هند به نظارت اروپاییان درآمد.