زيديه، مذهب منتسب به زيدبن على* و معتقد به امامت او بعد از امام على بن الحسين عليهماالسلام. زيديه بر پايه اعتقاد خود چند قيام سياسى داشتند و سنّتى كلامى و فقهى پديد آوردند و در بخشهايى از جهان اسلام حكومتهاى طولانى تشكيل دادند. اين مقاله مشتمل است بر : ۱) تاريخ شكل گيرى مذهب زيدى و شخصيتها و قيامهاى آنان ۲) عقايد و آراى فرق زيدى ۳) فقه زيديه ۴) حكومتهاى زيديه الف) رسّيان ب) بنوقاسم ج) علويان در ايران ← علويان*
۱) تاريخ شكل گيرى مذهب زيدى و شخصيتها و قيامهاى آنان نخستين كسى كه در تاريخ تكوين فرقه زيديه بايد از او سخن گفت زيدبن على است. زيديه او را بنيان گذار فرقه خود مى دانند، اما شيعيان امامى با اين عقيده موافقت ندارند و ضمن احترام به زيد، او را امام يا بنيان گذار فرقه اى جداگانه نمى دانند (← زيدبن على*). سال شهادت زيد را به اختلاف ۱۲۰، ۱۲۱ و ۱۲۲ گفته اند. در منبعى كهن سال قتل او ۱۲۰ ذكر شده (← مُصعَب بن عبداللّه، ص ۶۱؛ نيز ← مفيد، ۱۴۱۴، ج ۲، ص ۱۷۴)، اما برخى ديگر آن را ۱۲۱ ثبت كرده اند (← خليفة بن خياط، ص ۲۷۸؛ يعقوبى، ج ۲، ص ۳۲۶؛ طوسى، ص ۲۰۶). به نوشته ابن سعد (ج ۵، ص۲۴۰)، او در دوشنبه ۲ صفر ۱۲۰ و به روايتى ۱۲۲ به شهادت رسيد. طبرى (ج ۷، ص۱۶۰) صفر ۱۲۱ را به نقل از واقدى و صفر ۱۲۲ را به نقل از هشام بن محمد كلبى گزارش كرده است (نيز ← مسعودى، ج ۴، ص ۴۱). ابن قُتَيبه سال شهادت او را در جايى (← ص ۲۱۶) ۱۲۲ و در جايى ديگر (ص ۳۶۵) ۱۲۱ ذكر مى كند. بخارى (ج ۳، جزء۲، قسم ۱، ص ۴۰۳) و بَلاذُرى (ج ۲، ص۵۳۰) ۱۲۲ نوشته اند (نيز ← اخبار الدولة العباسية، ص۲۳۰؛ ابن حِبّان، ج ۴، ص ۲۴۹ـ۲۵۰؛ ابوالفرج اصفهانى، ص ۱۳۶). به نظر ناطق بالحق (ص ۱۴)، سال شهادت او، بنابر صحيح ترين روايت، شب جمعه ۲۵محرّم ۱۲۲ و به روايتى ۱۲۱ بوده است (نيز ← ابن عساكر، ج ۱۹، ص ۴۷۶ـ۴۷۹؛ ابن عِنَبَه، ص ۲۵۸؛ ابن فند، ج ۱، ص۳۸۰ـ۳۸۴). در منابع، همچنين سن او را هنگام مرگ به اختلاف ۴۲ و ۴۸ سال ذكر كرده اند. زيد نزد پدر و برادرش حضرت باقر عليه السلام شاگردى كرده بود و عالم به حديث و فقه و قرائات بود. او همچنين از عامربن واثله صحابى و عده اى از تابعين روايت كرده است. آراى فراوانى به زيد نسبت داده اند كه از اعتقادات قطعى زيديان بعد از وى شده است. از آن جمله است برخى آرا كه در منابع زيديان درج شده است. آنان معتقدند كه زيد بر آن بود كه هر فرد فاطمى شجاع و عالم و زاهد ــ چه از فرزندان امام حسن عليه السلام چه از فرزندان امام حسين عليه السلام ــ كه مردم را فراخواند و براى امر به معروف و نهى از منكر در راه خدا با شمشير قيام كند شايسته امامت است (براى ديدگاه زيديه درباره امر به معروف و نهى از منكر ← كوك[۱] ، ۲۰۰۲، ص ۲۲۷ـ۲۵۱). همچنين گفته اند زيد از بيعت با دو خليفه نخست تبرّى نمى جست و آن دو را كافر نمى شمرد (طبرى، ج ۷، ص ۱۸۰ـ۱۸۱، به نقل از ابومخنف؛ بلاذرى، ج ۲، ص ۵۲۸؛ اشعرى، ص ۶۵؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۵؛ العيون و الحدائق، ج ۳، ص ۹۶ـ۹۷؛ ابن عساكر، ج ۱۹، ص ۴۶۲ـ۴۶۴، ۴۷۱؛ نَشوان بن سعيد حِمْيَرى، ص ۲۳۸ـ۲۳۹). شهرستانى (همانجا) مى نويسد كه زيد به «جواز امامت مفضول با وجود قيام افضل» معتقد بود، و اين گفتار را به او نسبت مى دهند كه «على بن ابى طالب برترينِ صحابه بود ولى خلافت بنا به مصلحت و رعايت اصلى دينى به ابوبكر سپرده شد ...». عده زيادى از عالمان سرشناس با زيد بيعت كردند. زيد در اثناى قيامش و در رويارويى با يوسف بن عمر ثقفى به شهادت رسيد. جسد او را از قبر بيرون كشيدند و سرش را بريدند و براى هشام بن عبدالملك فرستادند. بدن او تا زمان مرگ هشام در ربيع الآخر ۱۲۵ بر دار آويخته بود. كتابهايى به زيدبن على منسوب است (← عبدالسلام وجيه، ص۴۴۰ـ۴۴۴) كه از جمله آنهاست: ۱) المجموع الفقهى معروف به مسند الامام زيد، كه ابوخالدِ واسطى* (متوفى پس از ۱۴۵) آن را روايت كرده (← مازندرانى حائرى، ج ۵، ص ۱۰۶ـ۱۰۸) و ابراهيم بن زبرقان تيمى كوفى (متوفى ۱۸۳) آن را تدوين كرده است (← اس[۲] ، ج ۱، ص ۲۶۱ـ۲۶۶). در اين كتاب ديدگاههاى ابوخالد واسطى بازتاب يافته است. ۲) كتاب الصفوة؛ ۳) تفسير غريب القرآن به روايت ابوخالد واسطى؛ ۴) رسالة فى تثبيت الوصيّة. در پژوهشها، درباره صحت كتابهاى منسوب به زيدبن على ترديد كرده و گفته اند كه اين كتابها ديدگاههاى جاروديه* را نشان مى دهند و تاريخ آنها به طور خاص به ربع پايانى قرن دوم و نيمه دوم قرن سوم بازمى گردد (← اشتروتمان[۳] ، ۱۹۲۳، ص ۱ـ۵۲؛ همو، ۱۹۱۰، ص ۳۵۴ـ۳۶۸، ۱۹۱۱، ص ۴۹ـ۷۸؛ آرندونك[۴] ، ص ۲۵۵ به بعد؛ زيدبن على[۵] ، مقدمه گريفينى[۶] ؛ ترائينى[۷] ، ۱۹۷۷؛ مادلونگ[۸] ، ۱۹۶۵، ص ۵۳ـ۷۱؛ كوك، ۱۹۸۱، ص ۵۶؛ اس، ج ۱، ص ۲۶۱ـ۲۶۶؛ براى تفصيل بيشتر ← زيدبن على*).
يحيى بن زيد. پس از زيدبن على، پسرش يحيى به امامت رسيد. او در ميان كيسانيه و برخى گروههاى شيعه مورد توجه بود. بلاذرى (ج ۲، ص ۵۴۵) و طبرى (ج ۷، ص ۲۲۸) سال قتل او را ۱۲۵ نوشته اند، اما ناطق بالحق (ص ۱۷) گفته است كه اين واقعه در شب جمعه در رمضان ۱۲۶ روى داد (نيز ← حسنى، تتميم على بن بلال آملى، ص ۴۱۸ـ۴۲۳؛ مُحَلِّى، ج ۱، ص ۲۷۲). به نوشته مسعودى (ج ۴، ص۵۰)، او در پايان سال ۱۲۵ يا به روايتى اول ۱۲۶ به قتل رسيد (قس ابن فند، ج ۱، ص ۴۰۶). جسد وى در جوزجان بر دار ماند تا اينكه سياه جامگان عباسى او را پايين آوردند، غسل دادند و به خاك سپردند. متوكل بن هارون صحيفه سجاديه را از يحيى بن زيد روايت كرده است (نجاشى، ش ۱۱۴۴؛ مازندرانى حائرى، ج ۵، ص ۲۷۹ـ۲۸۱).
محمد نفس زكيّه. با كشته شدن يحيى، زيديه به محمد نفس زكيّه پسر عبداللّه محض پسر حسن بن حسن بن على بن ابى طالب پيوستند و در منابع زيدى او را در زمره امامانشان برشمرده اند. در منابع برخى از نامه هاى مبادله شده ميان محمدبن عبداللّه نفس زكيّه و خليفه عباسى، ابوجعفر منصور (حك : ۱۳۶ـ۱۵۸)، باقى مانده است (← طبرى، ج ۷، ص ۵۶۶ ـ ۵۷۱؛ حسنى، همان تتميم، ص ۴۳۷ـ۴۴۳؛ ترائينى، ۱۹۶۴، ص ۷۷۳ـ۷۹۸؛ حتى اگر انتساب اين نامه ها صحيح نباشد، ديدگاه زيديه را نشان مى دهد؛ براى پژوهشى درباره نامه اى منسوب به نفس زكيّه ← رضوان السيد، ص ۱۳۱ـ۱۴۷). قيام نفس زكيّه در مدينه و در ۲۸ جمادى الآخره، و به روايتى در ۱۴ رمضان ۱۴۵ روى داد (← بلاذرى، ج ۲، ص ۴۱۸؛ طبرى، ج ۷، ص ۵۹۷؛ ابوالفرج اصفهانى، ص ۲۷۵؛ محلّى، ج ۱، ص۲۹۰، ۲۹۶ـ۲۹۷؛ ابن فند، ج ۱، ص ۴۱۵). ناطق بالحق (ص۲۰) نوشته است كه او در ۲۸ جمادى الآخره كارش را آغاز كرد و در رمضان كشته شد و بنابراين قيامش دو ماه و چند روز طول كشيد. گروهى از جاروديه (يكى از دو فرقه اصلى زيديه) پس از كشته شدن نفس زكيّه قائل به رجعت و مهدويت او شدند (نوبختى، ص ۶۳؛ اشعرى، ص ۶۷؛ قاضى عبدالجباربن احمد، ج۲۰، قسم ۲، ص ۱۸۵؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۹؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۸؛ براى اطلاعات بيشتر ← نفس زكيّه*).
قيامهاى زيديه پس از نفس زكيّه. كمتر از يك ربع قرن پس از فروكش كردن قيام نفس زكيّه در مدينه و قيام برادرش ابراهيم در بصره (رمضان ـ ذيقعده ۱۴۵)، حسنيان در حجاز به رهبرى حسين بن على بن حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب به قيام برضد خلافت عباسى برخاستند (ذيقعده ـ ذيحجه ۱۶۹). خليفه موسى هادى (حك : ۱۶۹ـ۱۷۰) در واقعه فخ، در نزديكى مكه، شورش آنها را سركوب كرد (← نفس زكيّه*). اما اين شورش ــ به رغم ناكامى اش ــ نتايج مهمى در پى داشت كه در دوره خلافت هارون الرشيد (۱۷۰ـ۱۹۳) اهميت يافت و تأثير آشكارى در انتشار فرقه زيديه داشت. دو برادر نفس زكيّه، ادريس و يحيى، توانستند بگريزند. ادريس حكومت ادريسيان را در مغرب بنا نهاد و يحيى در ديلم دعوت را گسترش داد كه ثمره آن برپايى حكومتى زيدى در ديلم پس از زمانى كمتر از نيم قرن بود (درباره خروج حسين شهيد فخّ و يحيى بن عبداللّه و برادرش ادريس بن عبداللّه ← رازى، ۱۹۹۵). در ۱۹۹، ابوالسرايا* سرى بن منصور شيبانى با شعار «الرضا من آل محمد» و به نام محمدبن ابراهيم طباطبا علوى (متوفى ۱۹۹) قيام كرد و عده اى از طالبيان او را كمك يا همراهى كردند. قيامهاى آنها در يمن و مكه تا ۲۰۲ ادامه يافت تا اينكه مأمون (حك : ۱۹۸ـ۲۱۸) همه را سركوب كرد (← ابوالفرج اصفهانى، ص ۵۱۸ـ۵۵۹؛ حسنى، همان تتميم، ص ۵۳۴ـ۵۵۳؛ ناطق بالحق، ص ۳۲ـ۳۴؛ محلّى، ج ۱، ص۳۶۰ـ۳۸۴؛ ابن فند، ج ۱، ص ۴۷۳ به بعد). زيديان قيامهاى خود را با شعار «الرضا من آل محمد» از سر گرفتند، ازجمله محمدبن قاسم بن على صوفى كه بر مذهب جاروديه و معتقد به آراى معتزله بود (← ابوالفرج اصفهانى، ص ۵۷۷ـ۵۸۸؛ منصور باللّه، ج ۱، ص ۲۷۲ـ۲۷۶) و در ۲۱۹ در طالقان قيام كرد (طبرى، ج ۹، ص ۷ـ۸؛ ابن فند، ج ۱، ص ۵۰۱ـ ۵۱۵)؛ و يحيى بن عمربن حسين كه در ۲۵۰ در كوفه قيام كرد (ابوالفرج اصفهانى، ص ۶۳۹ـ۶۶۴؛ ابن فند، ج ۱، ص ۵۱۶ـ۵۳۹).
زيديه در طبرستان و ديلم (درياى قزوين). حكومت علويان در طبرستان و مركز آن، آمل، به دست حسن بن زيدبن محمدبن اسماعيل بن زيد «داعى كبير» كه او را زيدى مى دانند و در ۲۵۰ در طبرستان قيام كرد، پايه گذارى شد (← طبرى، ج ۹، ص ۲۷۱ـ۲۷۶؛ مسعودى، ج ۵، ص ۶۶، ۸۷، ۱۱۳، ۲۳۴؛ حاكم جِشُمى، ص ۱۲۷ـ۱۳۲؛ ذهبى، حوادث و وفيات ۲۶۱ـ ۲۷۰ه .، ص ۷۷ـ۷۸؛ صَفَدى، ج ۱۲، ص۲۰ـ۲۲؛ عبدالسلام وجيه، ص ۳۱۹ـ۳۲۰؛ نيز ← مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۱۵۴ـ۱۵۹؛ خان[۹] ، ص ۳۰۱ـ۳۱۴؛ حسن بن زيدبن محمد*). حسن بن على اطروش ناصر للحق (حسن اطروش*)، از نسل عمربن على بن حسين، در زمان داعى كبير حسن بن زيد به طبرستان رفت و با او و سپس با پسرش محمدبن زيد (← ابوالفرج اصفهانى، ص ۶۹۳) همراه شد تا اينكه پس از قتل محمدبن زيد در ۳۰۱ در آمل، با او بيعت كردند. فرمانده سپاه او داعى حسن بن قاسم حسنى (متوفى ۳۱۶) بود (ناطق بالحق، ص ۵۷ـ۵۹؛ منصورباللّه، ج ۱، ص ۳۱۶ـ۳۱۷). زيديان اطروش را از عالمان بزرگ زيديه و صاحب مذهبى به شمار مى آورند كه در كنار مذهب قاسم بن ابراهيم رسّى* در طبرستان انتشار يافت (مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۱۵۹ـ۱۸۰؛ براى شرح حال وى ← ناطق بالحق، ص۵۰ـ۶۲؛ حسنى، همان تتميم، ص ۶۰۲ـ ۶۰۸؛ منصور باللّه، ج ۱، ص ۳۰۸ـ۳۱۵؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۸۱ـ۸۳؛ محلّى، ج ۲، ص ۵۵ـ۷۹؛ ابن ابى الحديد، ج ۱۵، ص ۲۸۵ـ۲۸۶؛ ابن عنبه، ص ۳۰۸؛ عبدالسلام وجيه، ص ۳۳۱ـ ۳۳۴؛ اما منابع امامى حسن اطروش را به استناد سخن نواده او شريف مرتضى علم الهدى و نيز مبتنى بر شواهد و قراينى ديگر از پيروان مذهب اماميه مى دانند (براى توضيحات بيشتر ← حسن اطروش*). زيديه پس از وفات اطروش به دو گروه تقسيم شدند : قاسميه در آمل و ناصريه در گيلان (مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۱۶۸ـ۱۶۹)؛ تا اينكه مهدى لدين اللّه محمدبن داعى حسن بن قاسم هر دو مذهب را به رسميت شناخت. عده اى از داعيان و امامان از هر دو گروه كه حكومت و دعوت را در آن مناطق ادامه دادند عبارت اند از: مهدى لدين اللّه محمدبن داعى حسن بن قاسم، كه در ۳۵۳ در ديلم با او بيعت كردند (← منصورباللّه، ج ۱، ص ۳۲۱ـ۳۲۲؛ محلّى، ج ۲، ص ۱۰۱ـ۱۱۳؛ عبدالسلام وجيه، ص ۸۸۷)؛ المؤيدباللّه احمدبن حسين بن هارون (متوفى ۴۱۱)، كه امامى بود و سپس به زيديه گرويد، و از ملازمان صاحب بن عبّاد (متوفى ۳۸۵) بود (محلّى، ج ۲، ص ۱۲۲ـ۱۶۴؛ عبدالسلام وجيه، ص۱۰۰ـ۱۰۳؛ كرامر[۱۰] ، ص ۲۵۹ـ۲۷۰)؛ ناطق بالحق يحيى بن حسين بن هارون (متوفى ۴۲۴)، مؤلف إلافادة فى أخبار الأئمة السادة، كه پس از مرگ برادرش المؤيدباللّه با او بيعت كردند (محلّى، ج ۲، ص ۱۶۵ـ۱۶۹؛ ناطق بالحق، مقدمه رحمتى، ص سيزده ـ پنجاه و پنج؛ عبدالسلام وجيه، ص ۱۱۲۱ـ۱۱۲۳)؛ حسين ابوعبداللّه حسين بن حسين بن حسن ناصرى (متوفى ۴۷۲)، كه در ۴۳۲ در هوسم با او بيعت كردند (محلّى، ج ۲، ص ۱۹۵ـ۱۹۶)؛ هادى حُقينى على بن جعفربن حسن، كه در اسفنديار در ديلم با او بيعت كردند و در ۴۹۰ به دست اسماعيليانِ نزارى در كجوا به قتل رسيد (همان، ج ۲، ص ۱۹۷ـ۲۰۱؛ عبدالسلام وجيه، ص ۶۶۳)؛ ابوالرضا كيسُمى، كه پس از هادى حقينى براى خودش دعوت كرد و بر سراسر گيلان و ديلمان تا مرزهاى طبرستان تسلط يافت (محلّى، ج ۲، ص ۲۰۱ـ۲۰۲)؛ ابوطالب الأخير يحيى بن احمد، كه در ۵۰۲ در گيلان قيام كرد و بيشتر جنگهايش با باطنيه بود و در ۵۲۰ درگذشت (همان، ج ۲، ص ۲۰۳ـ۲۱۸). از نيمه قرن پنجم، داعيان اسماعيلى در سرزمينهاى تسخيرناپذير جنوب درياى قزوين در مناطق زيديه نفوذ كردند. حسن صبّاح* داعيانى را به قزوين و به طور مشخص قلعه الموت كه تحت سيطره يكى از داعيان زيدى بود، فرستاد و در ۴۸۳ توانست آنجا را تصرف كند (← دفترى[۱۱] ، ص ۳۳۸ـ۳۳۹). در ۵۲۶، حاكم ديلم داعى زيدى ابوهاشم علوى از اسماعيليان نزارى شكست خورد (همان، ص ۳۷۳) و زيديه ديلم و گيلان و درياى قزوين متفرق شدند. در قرن هشتم، سادات ملاطى (خاندان سيدعلى كيا) توانستند در ديلم حكومتى زيدى را بنيان نهند كه تا طارم و قزوين را تحت سلطه داشت. اين حكومت تا تصرف گيلان به دست صفويه در سال ۱۰۰۰، برقرار بود (← همان، ص ۴۴۸ـ۴۴۹).
زيديه در يمن. امام على بن ابى طالب عليه السلام و اهل بيت پيروان و محبان فراوانى در يمن داشتند و به ويژه به سبب دورى يمن از مركز خلافت دعوتهاى فراوانى در آنجا جريان يافت. مى دانيم كه محمدبن عبداللّه نفس زكيّه قاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفربن ابى طالب را در يمن و برادرش موسى بن عبداللّه بن حسن را در شام گمارد تا براى او دعوت كنند، اما ايشان پيش از آنكه به آنجا برسند كشته شدند (طبرى، ج ۷، ص ۵۶۱؛ ابوالفرج اصفهانى، ص ۳۹۲). در منابع زيديه آمده است كه يحيى بن عبداللّه در زمان اختفا هشت ماه در صنعا اقامت داشت و عالمان صنعا نزد او شاگردى كردند. او نزد زكريا بن يحيى بن عمربن سابور ساكن بود و با امام شافعى كه براساس منابع زيدى بعدها در شمار داعيان وى درآمد ديدار كرد (رازى، ص ۱۹۴، ۱۹۷، ۳۰۴؛ به نوشته او، يحيى بن عبداللّه دو بار، بار نخست پس از خروج از حبشه و ديگر بار پس از فرار از بغداد مخفيانه وارد يمن شد، اما محلّى، ص ۳۲۹ـ۳۴۷ فقط به دومى اشاره كرده است). نخستين فردى كه حكومتى زيدى را در مناطق كوهستانى شمال يمن بنا نهاد نوه قاسم رسّى، يحيى بن حسين هادى الى الحق* (متوفى ۲۹۸) بود و خاندان رسّى با او به عنوان امام بيعت كردند. هادى در طبرستان سربرآورد، اما تصميم گرفت در يمن قيام كند. او حكومت خود را در صعده و اطراف آن تشكيل داد و صنعا را گرفت، هرچند آن را از دست داد. وى جنگهايى با على بن فضل، داعى اسماعيلى در يمن، داشت (← دفترى، ص ۱۳۱ـ۱۳۴). مى توان گفت كه بناى مبانى اعتزال به صورتى روشمند به او باز مى گردد (على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۱۴۳ـ ۱۸۱؛ براى شرح حال وى ← ناطق بالحق، ص ۴۰ـ ۵۰؛ حسنى، همان تتميم، ص ۵۶۷ـ۵۸۹؛ منصور باللّه، ج ۱، ص۳۰۳ـ ۳۰۸؛ محلّى، ج ۲، ص ۲۵ـ۵۴؛ ابن فند، ج ۲، ص۵۵۴ـ ۶۱۳). على بن محمدبن عبيداللّه (متوفى بعد از ۳۲۵) كتابى با نام سيرة الهادى إلى الحق يحيى بن حسين دارد، و قاضى علامه عبداللّه بن حمزة بن ابى النجم صعدى (متوفى ۶۴۶) كتاب دررالأحاديث النبوية بالأسانيد اليحيوية را گرد آورده است (درباره تأليفات او ← عبدالسلام وجيه، ص ۱۱۰۳ـ۱۱۱۱). پس از هادى پسرش محمد ملقب به مرتضى به حكومت رسيد، اما در ۲۹۹ كنار رفت و در ۳۱۰ در صعده درگذشت (← ناطق بالحق، ص ۶۲ـ۶۳؛ منصور باللّه، ج ۱، ص ۳۱۹؛ على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۱۰۵ـ۱۰۸؛ عبدالسلام وجيه، ص ۱۰۱۳ـ۱۰۱۶). در ۳۰۱، زيديه يمن برادر او احمدبن يحيى بن حسين را از حجاز فراخواندند و با او بيعت كردند و او ناصرلدين اللّه لقب يافت. وى با اسماعيليه و برخى از قبايل يمن بارها جنگيد تا اينكه در ۳۲۵ درگذشت (← ناطق بالحق، ص ۶۳ـ۷۴؛ منصور باللّه، ج ۱، ص۳۲۰؛ محلّى، ج ۲، ص ۸۸ـ۱۰۰؛ قس ابن فند، ج ۲، ص ۶۴۳ـ۶۵۷، كه سال وفات را ۳۲۲ ذكر كرده است). مادلونگ كتاب النجاة او را در ۱۴۰۵ در بيروت منتشر كرده است (نيز ← عبدالسلام وجيه، ص ۲۰۲ـ۲۰۴). پس از مرگ او، منصور يحيى بن احمد ناصر (متوفى ۳۶۶) به حكومت رسيد، اما دو برادرش مختار قاسم بن ناصر و حسن بن ناصر با او به مخالفت برخاستند، كه در نزاع ميان آنها در ۳۲۹، صعده ويران شد. سپس منتصر محمدبن مختار بعد از پدرش آمد؛ و در ۳۶۸، داعى يوسف بن يحيى بن احمدبن يحيى هادى در صنعا سربرآورد كه در ۴۰۳ در صعده درگذشت (← ابن فند، ج ۲، ص ۶۶۴ـ۶۶۸؛ على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۱۰۹ـ۱۲۹). در ۳۸۸، قاسم عِيانى بن عبداللّه بن محمدبن قاسم رسّى در پى فراخوانى مردم يمن به آنجا رسيد و منصورباللّه لقب يافت و در ۳۸۹ در صنعا به نام او خطبه خواندند (← محلّى، ج ۲، ص ۱۱۴ـ۱۲۰؛ ابن فند، ج ۲، ص ۶۶۹ـ۶۷۴؛ ايمن فؤاد سيد، ص ۲۳۸ـ۲۳۹؛ عبدالسلام وجيه، ص ۷۷۳ـ۷۷۵). عيانى از عالمان بزرگ زيديه به شمار مى آيد و در مسائل فقهى ديدگاههايى متفاوت با هادى دارد. عيانى در ۳۹۳ درگذشت (درباره امامت زيديه نخستين تا زمان ايوبيان ← استوكى[۱۲] ، ص ۷۹ـ۹۹). بعد از او، پسرش ابوعبداللّه حسين بن قاسم مهدى لدين اللّه قدرت را به دست گرفت و بر مناطقى از الهان تا صعده و صنعا حكومت كرد تا در ۴۰۴ كشته شد. گروهى از پيروان وى معتقد بودند كه او كشته نشده و زنده است و همان مهدى منتظر است. آنها فرقه حسينيه* از زيديه هادويه اند (← نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۸؛ محلّى، ج ۲، ص۱۲۰ـ۱۲۱؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۸، ص ۹۱ـ۹۲؛ ابن فند، ج ۲، ص ۶۷۵ـ۶۸۴؛ ايمن فؤاد سيد، ص ۲۳۹ـ۲۴۱؛ على محمد زيد، ۱۹۹۷، ص ۲۳ـ۲۴، ۱۰۵ـ۱۰۷). فرقه مطرّفيه* در اين دوره در ميان زيديه يمن پديد آمد. اين فرقه به مطرّف بن شهاب عبادى (متوفى ۴۵۹) منتسب است. او با فرقه حسينيه روبه رو شد و سركوب دعوت اسماعيليان را رهبرى كرد. وى به مبانى فكرى قاسم رسّى و هادى يحيى بن حسين بازگشت و انديشه هاى واردشده از جانب زيديه درياى قزوين را نپذيرفت. مطرّفيه براى گستراندن دعوتشان از روش «هجرت» بهره بردند و براى مهاجران اقامتگاههايى متمركز و پايگاههايى علمى ـ دينى بنا كردند كه در اطراف صنعا و غرب آن و در وقش گسترش يافت. بزرگان ايشان به ورع و تقوا و ساده زيستى شهره شدند. از نگاه آنان، علم و عقايد جز با عمل سخت كوشانه و طولانى مدت و جهاد با نفس حاصل نمى شود. آراى مطرّفيه مأخوذ از اقوال معتزله بغداد بود، هرچند در برخى مسائل با آنان اختلاف داشتند. قاضى جعفربن احمد عبدالسلام ابناوى (از مردمان فارس در يمن) نقش مهمى در مخالفت با مطرّفيه داشت. او اسماعيلى بود و سپس به زيديه گرويد و از شيوخ معتزله درياى قزوين (منطقه طبرستان) كه به يمن آمده بودند اعتزال را فراگرفت. قاضى جعفر مناظرات و مجادلاتى با مطرّفيه داشت كه امام متوكل على اللّه احمدبن سليمان آراى مطرّفيه را بدعتى مى دانست كه بايد مانع انتشارشان شد (ابن فند، ج ۲، ص ۷۶۹ـ۷۷۴؛ عبدالسلام وجيه، ص ۲۷۸ـ ۲۸۲). على محمد زيد (۱۹۹۷، ص ۶۴ـ۱۰۴، ۲۰۱ـ۲۹۷) بر آن است كه مطرّفيه مذهبى زيدى و بومى بود كه مخاطبش قبايل بودند و به مساوات ميان مردم دعوت مى كرد (نيز ← شرفى، ج ۱، ص ۱۳۶ـ۱۴۲، ۳۲۰ـ۳۲۱، ج ۲، ص ۱۷۵ـ۱۸۱؛ مادلونگ، ۱۹۸۵، مقاله ۱۹، ص ۷۵ـ۸۳؛ ايمن فؤاد سيد، ص ۲۴۱ـ۲۵۹). بعد از مهدى لدين اللّه تعدادى از داعيان و داوطلبانى از اشراف قدرت را به دست گرفتند، ازجمله: ابوهاشم حسن بن عبدالرحمان ملقب به نفس زكيّه؛ داعى حمزة بن حسن بن عبدالرحمان؛ ابوالفتح ديلمى* ناصربن حسين بن محمدبن عيسى بن محمد، كه پس از آمدن از ناحيه ديلم در ۴۳۰ در يمن قيام كرد (← محلّى، ج ۲، ص۱۷۰ـ۱۹۵؛ ابن فند، ج ۲، ص ۶۸۵ـ۷۴۷). سپس دولت صُلَيحيان در يمن برپا شد و سلسله امامان زيديه در يمن متوقف شد تا اينكه امام متوكل على اللّه احمدبن سليمان به حكومت رسيد (← ايمن فؤاد سيد، ص ۲۶۳ـ۲۶۴؛ على محمد زيد، ۱۹۹۷، ص ۲۵ـ۴۳). در ۵۳۲، امام متوكل على اللّه احمدبن سليمان بن محمد ناصرى هادوى دعوتش را آغاز كرد. وى از عالمان بزرگ زيديه بود و در مخالفت با دعوت مطرّفيه كه در زمان او رواج يافته و قدرتمند شده بود، رديه هايى نوشت. او در ۵۶۶ درگذشت (← محلّى، ج ۲، ص ۲۱۹ـ۲۴۶؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۴۸ـ۷۶۸؛ على محمد زيد، ۱۹۹۷، ص ۴۴ـ۶۳). پس از او، امام منصور باللّه* عبداللّه بن حمزة بن سليمان دعوتش را آغاز كرد. نسب او به عبداللّه بن حسين برادر هادى الى الحق مى رسد. به نوشته على محمد زيد (۱۹۹۷، ص ۱۵۹)، در او آموزه هاى اعتزال بصرى، اخبار شيعىِ رايج ميان زيديه عراق و طبرستان ــكه شأن رفيع و حق امامت را براى اهل بيت قائل بودندــ در كنار فقه زيدى در يمن و طبرستان، و نيز تعاليم فقه حنفىِ آن دوره تأثير داشت. او همچنين ميراث بر مناظراتى بود كه قاضى جعفر با فرقه هاى مختلف و به ويژه مطرّفيه انجام داده بود. منصورباللّه تأليفات فراوانى دارد (← عبدالسلام وجيه، ص ۵۷۸ـ۵۸۶). او در ۶۱۱ در زمان وخامت اوضاع ايوبيان فرصت يافت تا مطرفيه را از ميان بردارد و خود در ۶۱۴ در دژ كوكبان از دنيا رفت (← محلّى، ج ۲، ص ۲۴۷ـ۳۵۴؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۹۹ـ۸۱۶؛ على محمد زيد، ۱۹۹۷، ص ۱۵۶ـ۱۹۸). پس از مرگ منصورباللّه زيديه در يمن دچار آشفتگى شدند و بار ديگر داعيان و محتسبان امور را به دست گرفتند (← ابن فند، ج ۲، ص ۸۴۱ـ۱۰۴۹) تا اينكه حكومت بنورسول* (حك : ۷۲۴ـ۸۵۰) كه اهل سنّت بودند در جنوب يمن شكل گرفت و تا شمال سرزمين زيديان تأثير گذاشت (براى تفصيل بيشتر وقايع تا سال ۹۹۴ ← همان، ج ۲، ص۱۰۵۰ـ۱۰۷۲، ج ۳، ص ۱۰۷۳ـ۱۴۲۴). سپس حكومت عثمانى از ۹۳۱ تا ۱۰۴۵ بر يمن مسلط شد تا اينكه قاسم منصورباللّه (متوفى ۱۰۲۹) دعوتى جديد را آغاز كرد و با عثمانيان جنگيد و پسرش مؤيدباللّه توانست آنها را از مناطق زيديه بيرون كند (← عبدالسلام وجيه، ص ۷۷۸ـ۷۸۲؛ درباره حكومت بنوقاسم ← استوكى، ص ۱۲۷ـ۱۶۶؛ هيكل[۱۳] ، ص ۱ـ۴۷). بنوقاسم تا ۱۳۸۲ كه درنهايت امامت از بين رفت، حكومت كردند (← استوكى، ص ۱۶۷ـ۲۴۹). امروزه زيديه در يمن حدود ۳۵% از جمعيت را تشكيل مى دهند كه بيشترشان در شمال كشور سكونت دارند. از دهه پايانى قرن بيستم و با جنبش «جوانان مؤمن» كه پايگاههاى علمى و حلقه هاى درسى برپا كردند نشاط فكرى به ميان زيديه يمن بازگشت (براى گزارش تفصيلى ← همين مقاله، بخش :۴ حكومتهاى زيديه).
۲) عقايد و آراى فرق زيدى
الف) زيديه و معتزله نخستين. در منابع كهن و پاره اى از پژوهشهاى جديد رابطه زيديه و معتزله را با ديدارهاى زيدبن على و واصل بن عطاء* مرتبط دانسته اند، كه در آنها زيد از افكار واصل اثر پذيرفت، يا ــ چنان كه در منابع شيعى آمده ــ گفته اند كه واصل تحت تأثير انديشه اهل بيت بوده است (براى تفصيل بيشتر ← احمد محمود صبحى، ج ۳، ص ۱۷۹ـ۱۸۱؛ شوايشى، ص ۹۵ـ۹۷، ۲۹۳، ۳۰۶ـ۳۰۷). منابع معتزله و برخى منابع ديگر از چيزى بيش از ارتباط مفروضِ واصل با برخى شخصيتهاى پايه گذار گرايشهاى اصلى در انديشه اسلامى سخن گفته اند كه با آنچه مى توان «حكايتهاى تأسيس» ناميد مرتبط است. اين حكايات ساخته دوره اى پس از دوره تأسيس است و بخشى از آن تصويرى را كه فرقه ها براى خودشان خواسته اند و نيز نظر آن فرقه را درباره خاستگاهش نشان مى دهد. شهرستانى (ج ۱، ص ۱۵۵) نوشته است كه زيد شاگرد واصل بود و اعتزال را از او فرا گرفت و پيروان او همگى معتزلى بودند. در پژوهشهاى جديد اين فرضيه سست دانسته شده است (← على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۲۸ـ۳۱؛ مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۱۳ـ۴۰، ۱۳۶ـ۱۳۷؛ وات[۱۴] ، ص ۱۶۳ـ۱۶۵؛ اس، ج ۲، ص ۲۴۸ـ۲۵۳). به هرحال، دعوت زيديه در ميان گروههاى مختلف محدّثان و فقيهان به ويژه در حجاز و كوفه كه گرايشهاى فكرى متعددى داشتند با استقبال فراوانى مواجه شد. در فضاى فكرى حجاز و كوفه آن زمان گرايش به آرا مبتنى بر «استطاعت*» و «قدر» وجود نداشت (← مادلونگ، ۱۹۷۹، ص ۱۲۶ـ۱۲۷). عوامل متعدد ديگرى نيز بود كه موجب گردآمدن بسيارى از پيروان ديگر گرايشها حول جريان زيديه شد، ازجمله نسب فاطمى زيد، شخصيت پرجذبه و علم او، و ديدگاه او درباره اينكه امامت شورايى و از ميان فرزندان على است از هر مادرى كه زاده شده باشند و به شرط اينكه قيام كنند، و اينكه علم ميان همه مردم مشترك است. اين عوامل نشان مى دهد كه چرا كسانى چون مالك بن انس، ابوحنيفه، محدّثان كوفه و ديگران به دعوت زيديه تمايل يافتند. عده اى از معتزله به نفس زكيّه يارى رساندند و همراه او قيام كردند (اس، ج ۲، ص ۶۷۷). همچنين معتزله مغرب (← معتزله*) ادريس بن عبداللّه را حمايت كردند (رازى، مقدمه ماهر جرّار، ص ۶۳ـ۶۴). اما عده اى از كوفيانى كه به همراهى محمدبن قاسم صوفى كه از جاروديه بود قيام كرده بودند، به سبب آراى معتزلى او از اطرافش پراكنده شدند (ابوالفرج اصفهانى، ص ۵۷۹ـ۵۸۰). از ميان زيديان شايد جدّى ترين نزديكى به اعتزال را بتوان در انديشة قاسم بن ابراهيم رسّى* (۱۶۹ـ۲۴۶) يافت. رسّى راه را براى تبادلى ثمربخش ميان آراى زيديه و معتزله هموار كرد. وى قيام با شمشير را شرط امامت نمى دانست، اما دو مفهوم هجرت و امر به معروف و نهى از منكر كه بر شرط بودن آنها تأكيد داشت، در عمل، به شرط قيام با شمشير نزديك اند. قاسم رسّى چند كتاب در مذهب زيديه تأليف كرد (← مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۸۶ـ۱۵۲؛ على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۳۱ـ۳۸؛ عبدالسلام وجيه، ص ۷۵۹ـ۷۶۵)؛ پس از اين تا دوره متأخر، اعتزال بر زيديه درياى قزوين و زيديه يمن غلبه يافت (احمد محمود صبحى، ج ۳، ص ۱۸۲ـ۳۴۳).
ب) فرقه هاى زيديه و عقايد آنها. پژوهش درباره تغييرات عقايد زيديان نخستين و تحولات تاريخى حاكم بر اين تغييرات كار ساده اى نيست، زيرا منابع اصيل و مهم براى تحقيق درباره ازدياد فرقه ها و گروههاى گوناگونِ منشعب شده از پيروان زيدبن على در دسترس نيست. از برخى منابع برمى آيد كه زيديان نخستين به سه فرقه اصلى تقسيم شدند: بُتريّه، گروهى منتسب به كثيربن اسماعيل نوّاء معروف به ابتر و ديگرانى چون حسن بن صالح بن حى (← اس، ج ۱، ص ۲۳۹ـ۲۵۲؛ براى تفصيل درباره رؤساى بتريّه ← بُتريّه*)؛ جاروديه*، منتسب به ابوالمنذر زيادبن جارود (اس، ج ۱، ص ۲۵۳ـ۲۶۸)؛ و سليمانيه يا جريريه، منتسب به سليمان بن جرير رقّى* (مادلونگ، ۱۹۷۹، ص ۱۲۵ـ۱۲۸؛ اس، ج ۲، ص ۴۷۲ـ۴۸۵). بنابر آنچه در كتابهاى فرقه شناسى آمده است، مهم ترين عقايد اين سه فرقه و اختلاف ميان آنها، به ويژه درباره امر خلافت و امامت، به طور خلاصه از اين قرار است : بُتريّه. آنان على عليه السلام را برترين فرد پس از پيامبر مى شمردند اما به اعتقاد آنان، بيعت با ابوبكر و عمر اشكالى نداشت، چرا كه تصور مى كردند امام على با آن دو بيعت كرده است (← نوبختى، ص ۱۳، ۵۷؛ مسائل الامامة، ص ۴۳؛ اشعرى، ص ۶۸ـ۶۹؛ بغدادى، ص ۳۴؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۷؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۵، ص ۴۷). آنان معتقد بودند كه على فقط زمانى امام بوده است كه مردم با او بيعت كردند (اشعرى، ص ۶۹). آنها عثمان را نكوهش مى كردند (نوبختى، ص ۵۷) و از او در شش سال آخر خلافتش تبرّى مى جستند (مسائل الامامة، ص ۴۳ـ۴۴) و در خلافت عثمان متوقف مى ماندند (اشعرى، همانجا؛ قاضى عبدالجباربن احمد، ج۲۰، قسم ۲، ص ۱۸۵؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۶۱؛ نشوان بن سعيد حميرى، همانجا). بنابر عقيده بتريّه، امامت در فرزندان على است ــ از هر مادرى كه زاده شده باشند ــ و شرط آن فقط قيام است (نوبختى، همانجا)، يا اينكه امام يكى از فرزندان حسن و حسين عليهماالسلام است كه با شمشير قيام كند (شهرستانى، همانجا). از نظر آنان، شايسته ترين فرد براى امامت بايد از طريق برگزارى شورا ميان نخبگان و برجستگان جامعه انتخاب شود (← نشوان بن سعيد حميرى؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۵، همانجاها). پيروان اين فرقه معتقد بودند كه علم ميان همه مردم پراكنده است، و اهل بيت و عامه مردم از اين نظر يكسان اند (نوبختى، ص ۵۶؛ مسائل الامامة، ص ۴۴؛ براى تفصيل آراى بتريّه و بحث و تحقيق درباره اينكه آيا آنها واقعآ از فرقه هاى زيديه بوده اند يا نه ← بتريّه*).
جاروديّه. آنان حضرت على را برترين مردم و امام بر حق مى دانستند و امت را نيز به سبب ترك على گمراه و كافر مى شمردند (سعدبن عبداللّه اشعرى، ص ۷۲؛ نوبختى، ص ۲۱؛ مسائل الامامة، ص ۴۲؛ اشعرى، ص ۶۷؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۵، همانجا). به عقيده بعضى از آنها، پيامبر براى جانشينى خود به نامهاى على و پس از او حسن و حسين تصريح كرد و پس از آن نصى وجود نداشت (مسائل الامامة؛ اشعرى، همانجاها). همچنين گفته اند كه به عقيده آنها، نص درباره على و حسن و حسين با ذكر اوصاف، بدون تصريح به نام، وارد شده است و امت به سبب ترك آن گمراه و كافر شدند (← شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۷ـ۱۵۸؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۷ـ۲۰۸؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۵، همانجا). جاروديّه معتقد بودند كه از طريق شورا فردى از ميان فرزندان فاطمه كه با شمشير قيام كند به عنوان امام انتخاب مى شود (سعدبن عبداللّه اشعرى، ص ۷۱؛ نوبختى؛ مسائل الامامة؛ اشعرى، همانجاها؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۸). گفته اند كه ابوالجارود معتقد به رجعت نيز بوده است (قاضى عبدالجباربن احمد، ج۲۰، قسم ۲، ص ۱۸۵؛ نيز ← اشعرى، همانجا). درباره علم نيز اعتقاد جاروديّه آن بوده كه همه آنچه پيامبر آورده نزد فرزندان فاطمه، از كوچك و بزرگ و نوزاد و سالخورده شان، است (نوبختى، ص ۵۵)؛ و علم به احكام، به وقت نياز در وقايع مختلف، به امام الهام مى شود (مسائل الامامة، ص ۴۳؛ نيز براى تفصيل آراى جاروديّه ← جاروديّه*).
سليمانيه يا جريريه. آنها امام على را برترين مردم مى دانستند كه پيامبر به امامت او اشاره كرد و به روشى غير از نص مردم را به سوى او فراخواند (نص خفى؛ در اين باره ← امامت*). امت به اجتهاد خود عمل كردند و به خطا رفتند، اما كافر نشدند (نوبختى، همانجا؛ مسائل الامامة، ص ۴۴؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۹ـ۱۶۰؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۷). آنها از عثمان تبرّى جستند و بر كفر او شهادت دادند و كسانى را كه با على جنگيدند كافر دانستند (نوبختى؛ مسائل الامامة، همانجاها؛ اشعرى، ص ۶۸؛ شهرستانى، ج ۱، ص۱۶۰؛ نشوان بن سعيد حميرى، همانجا). بنابر عقيده جريريه، فقط فرزندان فاطمه شايستگى امامت دارند (مسائل الامامة، ص ۴۴ـ۴۵)؛ انتخاب امام شورايى است و با عهد ميان دو نفر صحيح است، هرچند فرد مفضول انتخاب شود (اشعرى، همانجا؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۹). درباره علم نيز ديدگاهشان نظير بتريّه بوده است (← مسائل الامامة، همانجا). از ميان اين فرق، آراى جاروديّه ــكه نوبختى (ص ۵۸) آنها را «زيديان قدرتمند» مى نامد ــ در ميان شيعيان كوفه مقبوليتى گسترده يافت (درباره آراى جاروديّه ← جاروديه*؛ نيز ← ماهر جرّار، ص ۳۷ـ۹۴). عالمان شيعه امامى جاروديّه را از ديگر فرقه هاى زيديه متمايز مى دانند. به نوشته شيخ مفيد (۱۴۱۰، ص ۶۵۴ـ۶۵۵)، چنانچه مسلمانى «چيزى را به شيعه وقف كند و فرقه مورد نظر را معيّن نكند، منظورْ اماميه و فقط جاروديّه از فرق زيديه است نه بتريّه يا هر فرقه ديگر؛ و اگر چيزى را به زيديه وقف كند، منظورْ كسانى است كه به امامت زيدبن على بن حسين عليهم السلام و امامت هر فرد عالم و صالح و صاحب نظر از فرزندان فاطمه سلام اللّه عليها كه قيام به شمشير كند معتقدند». از ابتداى قرن نهم در ميان زيديه يمن عالمانى سر برآوردند كه با رد مذاهب گوناگون به انديشه اهل سنّت و سلَفيّه متمايل شدند (← اشواق احمد مهدى، ص ۱۲۳ـ۱۴۲). شاخص ترين آنها عبارت اند از: محمدبن ابراهيم وزير (۷۷۵ـ۸۴۰)، محمدبن اسماعيل بن امير (۱۰۹۹ـ۱۱۸۶)، و محمدبن على شوكانى* (۱۱۷۲ـ۱۲۵۰؛ ← عبدالسلام وجيه، ص۸۲۵ـ۸۳۰، ۸۶۳ـ ۸۷۲، ۹۵۸ـ۹۶۸؛ احمد دلّال[۱۵] ، ص ۳۲۵ـ۳۵۸؛ هيكل، ص ۱۰۹ـ۱۳۸). زيديه تقيّه را نمى پذيرند (← لمتون[۱۶] ، ص ۲۸ـ۳۰، ۲۴۲ به بعد) و متعه را مجاز نمى دانند (دفترى، ص ۲۵۳) و بيشترشان در فروع پيرو مذهب ابوحنيفه اند. زيديه باب اجتهاد را مسدود نمى دانند و منابع استنباط فقهى نزد آنها قرآن، سنّت، قياس و استحسان است (← بخش :۳ فقه زيديه؛ براى آگاهى از آراى گوناگون زيديه درباره ايمان و امامت و آراى كلامى آنها ← شهارى صنعانى، ۱۴۲۳؛ احمد محمود صبحى، ۱۴۱۱؛ على محمد زيد، ۱۹۸۵؛ همو، ۱۹۹۷؛ اشواق احمد مهدى، ۱۴۱۷؛ عمرجى، ۲۰۰۰؛ نيز براى پژوهشى جامعه شناختى ← فؤاد اسحاق خورى، ۱۹۸۸). زيديه و اماميه به طور خاص در مسئله امامت و تعيين و تشخيص امام و ويژگيهاى او اختلاف دارند، چرا كه اماميه در احتجاجات و استدلالهاى خود توضيح داده اند كه امامت به نص و نصب است و امام منصوص از طريق پيامبر و تعيين شده از سوى خداست. همين امر به اختلاف نظر درباره امور متفرع بر مسئله امامت و ازجمله موضوع عصمت و نيز غيبت مى انجامد (براى توضيحات بيشتر ← امامت*؛ عصمت*؛ غيبت*).
منابع : ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن اثير؛ ابن حِبّان، كتاب الثقات، حيدرآباد، دكن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن سعد؛ ابن عساكر؛ ابن عِنَبَه، عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، چاپ محمدحسن آل طالقانى، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛ ابن فند، مآثر الابرار فى تفصيل مجملات جواهرالاخبار و يسمى اللواحق الندية بالحدائق الوردية، چاپ عبدالسلام عباس وجيه و خالد قاسم محمد متوكل، عَمّان ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ ابن قُتَيبه، المعارف، چاپ ثروت عُكاشه، قاهره ۱۹۶۰؛ ابن مرتضى، كتاب القلائد فى تصحيح العقائد، چاپ البير نصرى نادر، بيروت ۱۹۸۵؛ همو، كتاب المنية و الامل فى شرح الملل و النحل، چاپ محمدجواد مشكور، ]بيروت [۱۹۸۸؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ احمد صقر، قاهره ۱۳۶۸/۱۹۴۹؛ احمد محمود صبحى، فى علم الكلام : دراسة فلسفية لآراء الفرق الاسلامية فى اصول الدين، ج ۳، بيروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛ اخبار الدولة العباسية و فيه اخبار العباس و ولده، لمؤلفٍ من القرن الثالث الهجرى، چاپ عبدالعزيز دورى و عبدالجبار مطلبى، بيروت: دارالطليعة للطباعة و النشر، ۱۹۷۱؛ على بن اسماعيل اشعرى، كتاب مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين، چاپ هلموت ريتر، ويسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛ اشواق احمد مهدى، التجديد فى فكر الامامة عند الزيدية فى اليمن، قاهره ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛ ايمن فؤاد سيد، تاريخ المذاهب الدينية فى بلاد اليمن حتى نهاية القرن السادس الهجرى، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛ محمدبن اسماعيل بخارى، كتاب التاريخ الكبير، ]بيروت ? ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶[؛ عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، چاپ محمد محيى الدين عبدالحميد، قاهره ]بى تا.[؛ احمدبن يحيى بَلاذُرى، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰؛ محسن بن محمد حاكم جِشُمى، نُخَب من كتاب جلاءالابصار، نقلها احمدبن سعدالدين مسورى فى كتاب تحفة الأبرار، در اخبار ائمة الزيدية فى طبرستان و ديلمان و جيلان، چاپ ويلفرد مادلونگ، بيروت: المعهد الالمانى للابحاث الشرقية، ۱۹۸۷؛ احمدبن ابراهيم حسنى، المصابيح، چاپ عبداللّه حوثى، صنعا ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲؛ خليفة بن خياط، تاريخ خليفة بن خياط، رواية بقى بن خالد ]مخلد[، چاپ سهيل زكار، بيروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛ محمدبن احمد ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفيات ۲۶۱ـ۲۷۰ه .، بيروت ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛ احمدبن سهل رازى، اخبارُ فَخّ وخبر يحيى بن عبداللّه و أخيه ادريس بن عبداللّه: انتشار الحركة الزيدية فى اليمن و المغرب و الديلم، چاپ ماهر جرّار، بيروت ۱۹۹۵؛ رضوان السيد، «كتب السير و مسألة دارى الحرب و السلم: نموذج كتاب السير لمحمد النفس الزكية»، در فى محراب المعرفة: دراسات مهداة الى احسان عباس، تحرير ابراهيم سعافين، بيروت: دارصادر، ۱۹۹۷؛ سعدبن عبداللّه اشعرى، كتاب المقالات و الفرق، چاپ محمدجواد مشكور، تهران ۱۳۶۱ش؛ احمدبن محمد شرفى، شرح الاساس الكبير: شفاء صدور الناس بشرح الاساس، چاپ احمد عطاءاللّه عارف، صنعا ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛ سليمان شوايشى، واصل بن عطاء و آراؤه الكلامية، ]طرابلس، ليبى [۱۹۹۳؛ على بن عبداللّه شهارى صنعانى، بلوغ الارب و كنوز الذهب فى معرفة المذهب، چاپ عبداللّه بن عبداللّه حوثى، عَمّان ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲؛ محمدبن عبدالكريم شهرستانى، الملل والنحل، چاپ محمد سيدكيلانى، بيروت ]بى تا.[؛ صَفَدى؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛ عبدالسلام وجيه، اعلام المؤلفين الزيدية، عَمّان ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛ على محمد زيد، تيارات معتزلة اليمن فى القرن السادس الهجرى، صنعا ۱۹۹۷؛ همو، معتزلة اليمن: دولة الهادى و فكره، صنعا ۱۹۸۵؛ احمد شوقى عمرجى، الحياة السياسية و الفكرية للزيدية فى المشرق الاسلامى (۱۳۲ـ ۳۶۵ه / ۷۴۹ـ۹۷۵م)، قاهره ۲۰۰۰؛ العيون والحدائق فى اخبار الحقائق، ج ۳، چاپ دخويه، ليدن: بريل، ۱۸۷۱، چاپ افست بغداد ]بى تا.[؛ فؤاد اسحاق خورى، امامة الشهيد و امامة البطل: التنظيم الدينى لدى الطوائف و الاقليات فى العالم العربى، بيروت ۱۹۸۸؛ قاضى عبدالجباربن احمد، المغنى فى ابواب التوحيد و العدل، ج۲۰، چاپ عبدالحليم محمود و سليمان دنيا، ]قاهره، بى تا.[؛ محمدبن اسماعيل مازندرانى حائرى، منتهى المقال فى احوال الرجال، قم ۱۴۱۶؛ ماهر جرّار، «تفسير ابى الجارود عن الامام الباقر: مساهمة فى دراسة العقائد الزيدية المبكّرة»، الابحاث، سال۵۰ـ۵۱ (۲۰۰۲ـ۲۰۰۳)؛ حُميدبن احمد مُحَلِّى، الحدائق الورديَّة فى مناقب ائمة الزيدية، چاپ مرتضى محطورى حسنى، صنعا ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ مسائل الامامة و هو الكتاب الاول من كتابٍ فيه اصول النحل التى اختلف فيها اهل الصلاة، ]منسوب به[ ناشئ اكبر، چاپ يوزف فان اس، بيروت: دارالنشر فرانتس شتاينر، ۱۹۷۱؛ مسعودى، مروج (بيروت)؛ مُصعَب بن عبداللّه، كتاب نسب قريش، چاپ لوى پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳؛ محمدبن محمد مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، بيروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳؛ همو، المُقنِعَة، قم ۱۴۱۰؛ عبداللّه بن حمزه منصورباللّه، كتاب الشافى، صنعا ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛ يحيى بن حسين ناطق بالحق، الافادة فى تاريخ الائمة السادة، چاپ محمدكاظم رحمتى، تهران ۱۳۸۷ش؛ نجاشى؛ نَشوان بن سعيد حِمْيَرى، الحورالعين، چاپ كمال مصطفى، صنعا ۱۹۸۵؛ حسن بن موسى نوبختى، كتاب فرق الشيعة، چاپ هلموت ريتر، استانبول ۱۹۳۱؛ يعقوبى، تاريخ؛
Ahmad Dallal, "Appropriating the past: twentieth - d_ century reconstruction of pre-modern Islamic thought", Islamic law and society, vol.۷, no.۳ (۲۰۰۰); Cornelis van Arendonk, De opkomst van het zaidietische Imamaat in Yemen, Leiden ۱۹۱۹; Michael Cook, Commanding right and forbidding wrong in Islamic thought, Cambridge ۲۰۰۲; idem, Early Muslim dogma: a source-critical study, Cambridge ۱۹۸۱; Farhad Daftary, The Ism¦aܦ il¦ is: their history and doctrines, Cambridge ۱۹۹۰; Josef van Ess, Theologie und Gesellschaft im ۲. und ۳. Jahrhundert Hidschra: eine Geschichte des religiösen Denkens im frühen Islam, Berlin ۱۹۹۱-۱۹۹۷; Bernard Haykel, Revival and reform in Islam: the legacy of Muhammad al-Shawk¦an¦ i, Cambridge ۲۰۰۳; M.S. Khan, "The early history of Zayd¦ â Sh¦ â‘ism in Daylam¦an and G¦ âl¦an", ZDMG, vol. ۱۲۵, no. ۲ (۱۹۷۵); Joel L. Kraemer, Humanism in the renaissance of Islam: the cultural revival during the Buyid age, Leiden ۱۹۸۶; Ann Katharine Swynford Lambton, State and government in medieval Islam, London ۱۹۸۵; Wilferd Madelung, Der Imam al-Qa¦ sim ibn Ibr¦ah¦ im und die Glaubenslehre der Zaiditen, Berlin ۱۹۶۵; idem, Religious schools and sects in medieval Islam, London ۱۹۸۵; idem, "The Shiite and Kh¦arijite contribution to pre-Ash‘arite kal¦am", in Islamic philosophical theology, ed. Parviz Morewedge, Albany, N.Y.: State University of New York Press, ۱۹۷۹; Robert W. Stookey, Yemen: the politics of the Yemen A rab Republic, Boulder, Colo. ۱۹۷۸; R. Strothmann, Die Literatur der Zaiditen", Der Islam, vol.۱ (۱۹۱۰), vol.۲ (۱۹۱۱); idem, Das Problem der literarischen Persönlichkeit Zaid b. ‘Al¦ â", in ibid, vol.۱۳ (۱۹۲۳); Renato Traini, "La corrispondenza tra al-Man¤su¦ r et Mu¤hammad‘an-Nafs az-zakiyyah", A nnali Institute Orientale di Napoli, no.۱۴ (۱۹۶۴); idem, Sources biographiques des Zaidites (annes ۱۲۲-۱۲۰۰h), Paris ۱۹۷۷; William Montgomery Watt, The formative period of Islamic thought, Edinburgh ۱۹۷۳; Zayd ibn ‘Ali, Majmu¦ ‘ al-figh= Corpus iuris di Zaid ibn ‘A li, ed. Eugenio Griffini, Milano ۱۹۱۹.
/ ماهر جرّار /
۳) فقه زيديه شكل گيرى. هرچند پيروان مذهب زيدى آن را به زيدبن على بن حسين نسبت مى دهند، فقه زيديه نه بر مبانى فقهى زيد، بلكه بر مجموع آرا و اصولى استوار است كه فقيهان زيدى در طول تاريخ با تعامل ميان خود و نيز تعامل با مذاهب ديگر پذيرفته اند؛ درحالى كه فقه مذاهب چهارگانه اهل سنّت، هريك عمدتآ بر پايه مبانى و آراى بنيان گذار آن مذهب بنا نهاده شده است (محمد ابوزَهره، ۱۳۷۸، ص ۳۳۱ـ۳۳۲). اين امر ناشى از علل گوناگون بوده است، ازجمله: ۱) زيد هرچند به ضرورت مقابله جهادى و مبارزه با حاكمان جور و اصل امر به معروف و نهى از منكر معتقد بود، برخلاف پيشوايان مذاهب اهل سنّت، در مقابل امامان شيعه عليهم السلام خود را صاحب مكتب و مذهب فقهى خاصى نمى دانست. گزارشهاى متعدد مبنى بر اينكه زيد قائل به امامت خود نبوده (← خويى، ج ۷، ص ۳۴۵ـ۳۴۷) و نيز اين سخن معروف زيد كه «هر كه آماده جهاد است، به من بپيوندد و هر كس علم و دانش را مى جويد، به برادرزاده ام جعفر روى آوَرَد» (← خزّاز رازى، ص ۳۰۶)، از دلايل و شواهد اين امر است (نيز ← زيدبن على*). بااينكه برخى مؤلفان كوشيده اند با استناد به آثار منسوب به زيد مانند المجموع الفقهى (← ادامه مقاله) وى را صاحب مكتب فقهى و اصولىِ خاصى معرفى كنند (براى نمونه ← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۳۲۶؛ صارم الدين وزير، مقدمه محمديحيى سالم عزان، ص ۱۲ـ۱۳)، آنچه درواقع مقوّمِ مذهب زيدى و حلقه پيوند معنوى ميان زيد و زيديان به شمار مى رود، آرا و ديدگاههاى خاص كلامى و سيره جهادگرانه زيد و پيروان اوست (← همين مقاله، بخش :۲ عقايد و آراى فرق زيدى) نه مسلك فقهى و حديثى او (← زيدبن على، مقدمه، ص۲۰؛ سبحانى، ج ۷، ص ۱۷۸؛ اكوع، ص ۲۹ـ۳۰؛ عبداللّه حميدالدين، ص ۹۲ـ۹۳). ۲) بيشتر شاگردان و پيروان زيد در پى معارضه جويى با عاملان حكومت اموى ــ و سپس حاكمان عباسى ــ شهيد يا زندانى و شمارى ديگر مخفى شدند يا به بلاد ديگر گريختند. عمّال حكومت هم ضمن پيگرد آنها، سخت مى كوشيدند كه اين گروه هويت فرهنگى و فكرى نيابد. در اين فضاى سياسى و امنيتى، براى زيديان تأسيس و ترويج مكتبى فقهى مبتنى بر آراى زيد ميسر نبود (← صارم الدين وزير، همان مقدمه، ص ۱۴ـ۱۵). ۳)فرقه زيدى كه ابتدا بيشتر در خاستگاه خود يعنى عراق و حجاز و به ويژه كوفه و مدينه فعاليت داشت، بعدها در جريان قيامهاى علويان و جنگ و گريزهاى متوالى ميان آنها و مأموران حكومت، به تدريج به سرزمينهاى دور از مركز مانند خراسان، طبرستان و ديلمان، رى، اصفهان، مغرب و يمن منتقل شد و زيديان در اين مناطق به تبليغ و بسط مذهب خود پرداختند. بسيارى از پيشوايان زيدى در اين سرزمينها، به ويژه در مناطقى كه زيديان موفق به تشكيل حكومت شدند، فقيهان برجسته اى بودند كه در مدينه و كوفه علم آموخته و به اين سرزمينها هجرت كرده بودند. آنان در مقام صدور فتوا و استنباط احكام فقهى، افزون بر مبادى كلامى و اصولى زيديه از منابعى ديگر چون عرف و عادات محلى و نيز منابع و اصول استنباط و آراى فقهىِ ساير مذاهب بهره مى بردند (← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۲۰، ۲۳۱، ۴۸۲ـ۴۸۳، ۴۸۸ـ۴۸۹، ۴۹۲، ۵۰۶). ۴) پس از آنكه مذهب زيدى تشكّل فقهى يافت، به علل مذكور، در اين مذهب از ابتدا باب اجتهاد و حتى اقتباس از مبانى و آراى مذاهب ديگر اسلامى باز بود. زيديان جز درخصوص پاره اى اصول عقيدتى و فقهىِ بنيادين، چندان خود را به آراى فقيهان بزرگ و پيشوايان مذهب، حتى آراى زيد، ملتزم نمى دانستند و چه بسا اصول، احكام و مسائلى را از مذاهب ديگر برمى گرفتند (← صارم الدين وزير، همان مقدمه، ص ۲۱ـ۲۲؛ محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۲۲۶ـ۲۲۷، ۴۸۸؛ اكوع، ص ۳۷ـ۳۸). ازاين رو فقه زيدى، جز در يمن آن هم در مقاطع تاريخى خاص، برخلاف آنچه در فقه اماميه يا فقه مذاهب اربعه اهل سنّت ديده مى شود، داراى انسجام و يكپارچگى كامل در ساختار و محتوا نبوده است. بااين همه، مجموعه اى حديثى ـ فقهى كه بعدها با نام المجموع الفقهى و الحديثى شهرت يافت، از زيد روايت شده كه راوىِ آن، ابوخالد واسطى* شاگرد نزديك زيد و راويان طبقه بعد، كسانى چون حسين بن عَلوان كوفى و ابراهيم بن زِبِرقان بوده اند. زيديه وثاقت اين راويان و نيز اصالت اين مجموعه را تأييد و به روايات آن استناد مى كرده اند. تنها تحريرى كه از كتاب زيد باقى مانده، روايت عبدالعزيزبن اسحاق بغدادى، مشهور به ابن بقال (متوفى ۳۶۳) است كه آن را به نقل از على بن محمد نَخَعى از سليمان بن ابراهيم محاربى از نصربن مُزاحم* از ابراهيم بن زبرقان روايت كرده است. نخعى كه نوه دخترىِ محاربى و مرتبط با فقهاى حنفى بود، حلقه وصل فقه زيدى با فقه حنفى به شمار مى رود (← زيدبن على، مقدمه، ص ۱۱، ۱۳، ۱۸ـ۱۹؛ محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۲۶۰ـ۲۶۵؛ نيز ← رحمتى، ۱۳۹۲ش، ص ۳۵). از پاره اى منابع رجالى اماميان برمى آيد كه اين كتاب در ميان اماميان كوفه نيز شناخته شده بوده است (← نجاشى، ش ۷۷۱؛ علامه حلّى، ص ۳۷۷). معلوم نيست كه تنظيم و باب بندىِ كتاب را واسطى انجام داده است يا راويانِ پس از او. زيديه به استناد اين اثر اصرار دارند كه زيد را نخستين مؤلف فقهى و تدوين كننده فقه بخوانند (← زيدبن على، مقدمه، ص۲۰؛ محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۲۳۲، ۲۷۳ـ۲۷۴؛ نيز درباره انتساب اثرى در مناسك حج به زيد ← آقابزرگ طهرانى، ج ۲۲، ص ۲۶۲ـ۲۶۳، ج ۲۳، ص ۱۵۹). فقيهان متقدم زيدى مسلك، كه به لحاظ فكرى و كلامى به زيديان متمايل بودند، صاحب مكتب فقهىِ خاصى متمايز از فقيهان همعصر خود شناخته نمى شدند. البته به شمارى از آنها آثارى فقهى منسوب شده است، مانند حسن بن صالح بن حىّ رئيس فرقه بُتريّه*/ صالحيه (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص۶۴۰). در آغاز، تعامل محدّثان و فقهاى بزرگ زيدى مانند ابوالجارود، حَكم بن عُتَيبه و ابوالمقدام ثابت بن هرمز* با امامان شيعه به ويژه امام باقر عليه السلام احترام آميز بود (براى نمونه ← كلينى، ج ۲، ص ۲۱ـ۲۲، ج ۶، ص ۳۸۳؛ نجاشى، ش ۹۶۶)؛ زيرا آنان از شاگردان امامان و به مقام علمى و معنوى ايشان آگاه بودند و به علاوه، مانند امامان، خلفاى حاكم را نامشروع مى دانستند؛ ولى پس از تثبيت و اقتدار فرقه زيديه در كوفه و نزديك شدن آنها به فقهاى عامه و دورشدن از ائمه شيعه و نيز پيوستن گروهى از اصحاب ائمه به آنان، اين مناسبات به تدريج به واگرايى انجاميد. در اين دوره، امامان شيعه برخى احكام صادره از فقهاى زيدى را مردود مى شمردند، همچنان كه برخى احكامى را كه زيديه به دروغ به آنان نسبت مى دادند، تكذيب مى كردند. بنابر روايات، امام باقر و امام صادق عليهماالسلام با نام بردن از برخى سران زيديه، آنان را گمراه و دروغگو خواندند (براى نام اين اشخاص و گزارشى از روايات مزبور ← صفرى فروشانى و توحيدى نيا، ص ۲۷ـ۳۴). از زيديان نخستين، كه پس از زيد قيام كردند، محمدبن عبداللّه نفس زكيه* (شهادت در ۱۴۵) صاحب اثرى با عنوان كتاب السِيَر بوده است. گفته اند كه فقيه حنفى محمدبن حسن شيبانى* بيشتر مسائل كتاب السير خود را از آن نقل كرده است (← ابن فند، ج ۱، ص۴۱۰ـ۴۱۱). ادريس برادر محمدبن عبداللّه به مغرب گريخت و در سال ۱۷۲ در آنجا سلسله ادريسيان* را تشكيل داد كه حدود دويست سال دوام يافت (← ابن خلدون، ج ۴، ص ۱۶ـ۲۴)، ولى از ميراث فقهى آنان در منابع موجود گزارشى نيامده است. از اوايل سده سوم، فقهاى زيدى فعالانه به تأليف منابع فقهى يا تدوين آراى فقيهان پيشين پرداختند، كه برخى از آنان عبارت اند از: قاسم بن ابراهيم رَسّى* (← ادامه مقاله)؛ احمدبن عيسى مختفى*بن زيد كه محمدبن منصور مرادى* احاديث او را در امالى احمدبن عيسى (رأب الصّدع) گرد آورده است؛ عبداللّه بن موسى حسنى (متوفى ۲۴۷)؛ حسن بن يحيى بن حسين بن زيد (متوفى ۲۶۰)، فقيه زيديان كوفه در عصر خود؛ و محمدبن منصور مرادى، فقيه پرتلاش و نويسنده حدود سى كتاب فقهى ـ حديثى (متوفى پس از ۲۹۰). محمدبن على حسنى شَجَرى، مشهور به ابوعبداللّه علوى (متوفى ۴۴۵)، كتاب الجامع الكافى را در تلفيق آراى قاسم رسّى، احمدبن عيسى، حسن بن يحيى و محمدبن منصور مرادى با استفاده از رأب الصدع و ديگر آثار مرادى نگاشت (← علوى، ج ۱، ص ۵ـ۷؛ صارم الدين وزير، همان مقدمه، ص ۱۶ـ۱۷؛ نيز درباره ابوعبداللّه علوى ← مادلونگ[۱۷] ، ۱۹۶۵، ص ۸۰ـ۸۵).
تشكيل مكاتب فقهى. قاسم بن ابراهيم رسّى فقيه و متكلم مشهور و نواده اش، يحيى بن حسين مشهور به هادى الى الحق*، دو تن از امامان زيدى سده سوم به شمار مى روند كه در تثبيت فقه زيدى و تأسيس مكاتب فقهى آن بسيار تأثيرگذار بوده اند. دو شاخه قاسميه و هادويه در مذهب زيدى به اين دو تن منسوب اند. قاسم رسّى فقه و حديث را در مدينه نزد كسانى چون پدرش ابراهيم بن اسماعيل طباطبا و برخى از شاگردان مالك بن انس* آموخت. او يكى از نخستين فقيهان زيدى است كه، احتمالا با الهام از مفهوم «اجماع اهل مدينه» در فقه مالك، به صراحت از اجماع عترت (اجماع اهل بيت) به عنوان يكى از ادلّه احكام سخن گفته و بدان استناد نيز كرده است (براى نمونه ← رسّى، ج ۲، ص ۵۶۳، ۵۶۹). آراى فقهى رسّى را شاگردان او در مجموعه هايى حاوى پاسخهاى وى به پرسشهاى فقهى آنان، باعنوان المسائل، گرد آوردند. ازجمله: جعفربن محمد نيروسى، على بن جهشيار، عبداللّه بن حسن كلّارى و عبداللّه بن يحيى قومِسى (ناطق بالحق، ص ۱۱۵ـ۱۱۶). محمدبن منصور مرادى كه شاگرد رسّى هم بود، سهم بسزايى در انتقال و تدوين آراى وى داشت. او در رأب الصدع از آثار مزبور به ويژه المسائل نيروسى و المسائل قومسى بسيار نقل كرده است (براى نمونه ← احمدبن عيسى مختفى، ج ۱، ص ۴۶، ۶۰، ۸۰، ۲۰۲، ۳۴۷، ج ۲، ص ۷۳۰، ۷۵۲، ۷۸۱، ۸۲۱). يحيى بن حسين (هادى الى الحق) در مدينه متولد شد و پرورش يافت، ولى در جوانى پس از درخواست برخى قبايل يمن به آنجا رفت و حكومتى مقتدر تشكيل داد. حاكميت وى و جانشينانش بر يمن، در تثبيت و گسترش مذهب و فقه زيدى در آن ديار و سرزمينهاى ديگر بسيار مؤثر بود. آراى فقهى او در كتابش الأحكام فى الحلال و الحرام، كه شاگردش على بن حسن بن احمدبن ابى حَريصَه آن را باب بندى و روايت كرده، مطرح شده است كه افزون بر ديدگاههاى فقهى هادى، فتاواى جدّش قاسم را نيز دربردارد (← ناطق بالحق، ص ۱۲۸، ۱۳۱، ۱۳۵ـ۱۳۹). همچنين كتاب المنتخب هادى كه حاصل پرسش و پاسخهاى ردوبدل شده ميان او و شاگرد ديگرش محمدبن سليمان كوفى است، از منابع مهم فقه زيديه در آن عصر به شمار مى رود (← آقابزرگ طهرانى، ج ۲۲، ص ۴۲۱؛ براى اهميت كتاب ← نجم حيدر[۱۸] ، ص ۲۰۰ـ۲۱۷؛ نيز ← براى ديگر آثار فقهى هادى الى الحق يا آثار منسوب به او ← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۶۸۳؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۳۳۸، ۳۵۲، ۳۵۵، ج ۳، ص ۳۴۵، ج ۵، ص ۶۴، ۲۱۱، ج۲۰، ص ۳۶۵). آراى فقهى قاسم رسّى و يحيى بن حسين مورد توجه خاص زيديان، ازجمله برخى از زيديان طبرستان، بوده است و آنان با تأليف آثارى به تلفيق و تطبيق آراى اين دو فقيه بزرگ با يكديگر يا با فقيهان ديگر پرداخته اند؛ مثلا، ابوالعباس احمدبن ابراهيم حسنى (متوفى ح ۳۵۳) در سه كتاب النصوص، شرح النصوص و التخريجات و احمدبن حسين هارونى حسنى (← ادامه مقاله) در دو كتاب التجريد و شرح التجريد آراى اين دو فقيه را گرد آوردند. ابوالعباس حسنى كه پيرو مكتب فقهى هادى بود، شروحى بر دو كتاب وى، يعنى الاحكام و المُنتخَب، نوشت (← ابن ابى الرجال، ج ۱، ص ۲۴۰؛ هارونى حسنى، مقدمه عبداللّه بن محمود عزّى، ص ۴؛ حسنى*، ابوالعباس احمدبن ابراهيم). هرچند رسّى آثار متعدد فقهى داشته (← ابن نديم، همانجا)، از اين آثار فقط نقل قولهايى در منابع فقهى زيديان، مانند الجامع الكافى علوى، باقى مانده است و ظاهرآ به سبب تدوين آراى او در قالب آثار نواده اش هادى و كتب تلفيقىِ ديگر و نيز انتقال نيافتن آثارش به يمن، بخش اعظم آثار مكتوب وى به تدريج دستخوش زوال گرديده است. به موازات تداوم مكاتب فقهى قاسم بن ابراهيم رسّى و نواده اش هادى الى الحق در يمن، مكتب فقهى ديگرى نيز در بخش ديگرى از جهان اسلام و از مهم ترين خاستگاههاى زيديان، يعنى مناطق گيلان و ديلم، شكل گرفت و رواج يافت كه عمدتآ بر ديدگاههاى فقهىِ حسن اُطروش (متوفى ۳۰۴) ملقب به ناصر بنا شده بود. او كه متولد مدينه بود، پس از فراگيرى فقه و حديث در كوفه و شهرهاى ديگر، به طبرستان عزيمت كرد و ضمن حمايت از حسن بن زيد مشهور به داعى كبير (داعى علوى طبرستان، صاحب كتاب الجامع فى الفقه؛ ← همان، ج ۱، جزء۲، ص ۶۸۲) و تلاش براى گسترش اسلام در آن مناطق، خود حاكم طبرستان شد. بااينكه بسيارى از اماميان اطروش را امامى مذهب شمرده اند نه زيدى (← حسن اطروش*)، مكتب فقهى ـ كلامى او با عنوان ناصريه بر فقيهان زيدىِ پس از او، حتى بر زيديان يمن، تأثير گذارده است و آنان وى را از امامان خود انگاشته اند (براى نمونه ← ناطق بالحق، ص ۱۴۷؛ عباس محمد زيد، قسم ۱، ص ۷۹؛ براى فهرستى از فقهاى زيدى پيرو آراى اطروش ← دانش پژوه، ص ۱۷۲ـ۱۷۴، ۱۸۵ـ۱۸۷؛ براى آثار فقهى متعدد منسوب به اطروش ← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۶۸۱ـ۶۸۲؛ محسن امين، ج ۵، ص ۱۸۴). از مهم ترين آثار درباره فقه اطروش، كتاب الابانة تأليف ابوجعفر محمدبن يعقوب هوسَمى* (متوفى ۴۵۵) است كه شرح و تعليقه نويسى بر آن در ميان پيروان اطروش متداول بوده است (← مُحَلِّى، ج ۲، ص ۵۸؛ نيز براى برخى از اين تعليقه نويسان ← ابن ابى الرجال، ج ۱، ص ۲۹۸، ۵۹۴، ج ۲، ص ۲۲۵ـ۲۲۶، ۴۰۷ـ۴۰۹، ج ۳، ص ۱۷۹ـ۱۸۰؛ براى برخى نسخه هاى الابانة ← دانش پژوه، ص ۱۷۹ـ۱۸۸). محمدبن صالح گيلانى (متوفى ۷۴۵) را مشهورترين شارح و تعليقه نويس الابانة شمرده اند (براى نمونه ← شهارى، قسم ۳، ج ۲، ص ۹۸۶ـ۹۸۷). هوسمى خود نيز شروحى بر الابانة نگاشته است (← همان، قسم ۳، ج ۲، ص ۱۱۱۳ـ ۱۱۱۴؛ براى نسخه هاى آنها ← عبدالسلام وجيه، ج ۱، ص ۲۹۹، ۴۹۷، ج ۲، ص ۱۰۸؛ رقيحى و همكاران، ج ۳، ص ۱۰۸۱ـ۱۰۸۲). درس گرفتن و قرائت الابانة نيز در قرون بعد در ميان پيروان مكتب ناصريه متداول بوده است (براى نمونه ← شهارى، قسم ۳، ج ۱، ص۲۱۰، ۲۱۳). همچنين كتاب المغنى فى رئوس مسائل الخلاف بين الامام الناصر للحق عليه السلام و سائر فقهاء أهل البيت از على بن پيرمرد ديلمى از آثار مهم در فقه ناصريه است. يكى از ويژگيهاى مكتب فقهى ناصريه، نزديكى آراى اين مكتب، به خصوص در برخى ابواب، به اماميان بود، درحالى كه قاسميه و هادويه بيشتر از مكتب مالكى مدينه تأثير پذيرفته بودند (← مادلونگ، ۱۹۸۵، مقاله ۱۲، ص ۷۷ـ۷۸؛ رحمتى، ۱۳۹۰ش، ص ۱۷۳). گفته اند كه اقتباس مكتب هادويه از فقه حنفى بيشتر بوده است، چنان كه به گفته يكى از مروجان بزرگ مكتب او در طبرستان، يعنى يحيى بن حسين هارونى، در هر مورد كه نصى از هادى يافت نشود، نظر او را بايد همان رأى ابوحنيفه دانست (← محمد ابوزهره، ۱۹۷۶، ج ۲، ص ۴۹۸). اختلاف ميان مكاتب مزبور از منظر فقهى بيشتر ناظر به اختلاف آرا در فروع فقهى است تا مبانى و اصول فقه (← اكوع، ص ۳۲؛ عباس محمد زيد، قسم ۱، ص ۸۳). شريف مرتضى علم الهدى، فقيه بزرگ امامى (متوفى ۴۳۶)، كه حسن اطروش جدّ مادرى وى بوده، با محور قراردادن آراى حسن اطروش، كتاب مسائل الناصريات را در مقارنه و تطبيق آراى حسن اطروش با آراى مشهور فقهاى امامى تأليف كرده است (براى بررسى محتواى مسائل الناصريات و برخى موارد موافق و مخالف آن با فقه امامى ← علم الهدى، مقدمه محمد واعظ زاده خراسانى، ص ۳۹ـ۴۰).
فقها و آثار تأثيرگذار. به رغم فاصله مكانى بسيار ميان زيديان يمن و زيديه ناحيه طبرستان، كه حضور آنان در اين مناطق تا زمان صفويه استمرار يافت (← رحمتى، ۱۳۹۲ش، ص ۲۲۲ـ۲۲۶)، تعامل فقيهان اين دو بخش از جهان اسلام در انتقال ميراث فقهى خود به منطقه ديگر درخور توجه است و آنان گاهى به تلفيق مكاتب فقهى مختلف پرداخته اند. مثلا، على بن عباس علوى (قاضى طبرستان، متوفى ۳۴۰) از گيلان به يمن رفت و از هادى الى الحق پيشواى زيديه يمن حديث شنيد. او كه با حسن اطروش نيز معاشرت داشت، آثار متعددى در فقه نگاشت، ازجمله كتاب اختلاف فقهاء اهل البيت، شامل اقوال فقيهان بزرگ زيدى (← ابن ابى الرجال، ج ۳، ص۲۷۰؛ هارونى حسنى، همان مقدمه، ص ۴). همچنين هادى بن مرتضى، نواده هادى الى الحق، از يمن به گيلان سفر كرد و بسيارى از آثار اجدادش، قاسم رسّى و هادى الى الحق، را در آنجا روايت كرد (هارونى حسنى، همانجا). ابوالعباس احمدبن ابراهيم حسنى* نيز هرچند پيرو فقه هادى الى الحق و احتمالا متولد يمن بود، بخش عمده اى از عمرش را در نواحى خزر سپرى كرد و افزون بر تأليف آثارى در شرح فقه هادى (← سطور پيشين)، اثرى به نام الرد على الناحل للخلاف بين الهادى و الناصر للحق نگاشت. ظاهرآ، او در اين اثر اختلاف فقهى ميان هادى و اطروش را رد كرده است (← لَحجى، ص ۴؛ ابن ابى الرجال، ج ۱، ص ۲۴۰). ابن ابى الرجال (همانجا) كتابى ديگر را در فقه، شامل اختلافات ميان قاسم بن ابراهيم، الهادى و ابوحنيفه و شافعى تأليف حسنى شمرده است. همچنين على بن بلال آملى از شاگردان طبرستانىِ ابوالعباس حسنى، كتابى فقهى با عنوان الوافى على مذهب الهادى يحيى بن الحسين تأليف كرد (← رقيحى و همكاران، ج ۳، ص ۱۱۴۶). گاهى رقابتها و تعارضهاى ميان فِرق و مكاتب زيدى به كشمكشهاى جدّى و حتى تكفير يكديگر مى انجاميد. مثلا، اهالى ديلم و طبرستان كه پيرو مكتب فقهى ـ كلامى قاسم رسّى (قاسميه) بودند و اهالى گيلان كه از مكتب ناصريه پيروى مى كردند، يكديگر را گمراه مى شمردند و مناظرات شديدى ميان آنها صورت مى گرفت. البته برخى عالمان زيدى براى فرونشاندن اين اختلافها كوشيدند (← ناطق بالحق، ص ۱۸۸؛ غفارى رودسرى، ص ۲۶ـ۲۷). در پى اين اختلافها، يكى از فقيهان زيدى حاكم بر طبرستان تأكيد كرد كه رأى هر مجتهدى درست و مطابق واقع است (← اكوع، ص ۳۱؛ عباس محمد زيد، قسم ۱، ص ۸۹). از ديگر منازعات مهم در ميان زيديه، مقابله با عقايد مُطَرِّفيه* (فرقه اى زيدى با آراى خاص كلامى) به روش ردّيه نويسى و حتى تكفير پيروان اين جريان در يمن بود (← رحمتى، ۱۳۹۰ش، ص ۱۷۵ـ۱۷۷). يكى از عالمان زيدى مطرّفى كه بعدها از عقيده تطريف دست كشيد و در انتقال ميراث فقهىِ زيديه ايران و عراق به يمن سهم عمده اى داشت، قاضى جعفربن احمد* مشورى (متوفى ۵۷۳ يا ۵۷۶، صاحب نُكت العبادات و شرح آن در فقه هادى) بود (براى تأثير او ← شهارى، قسم ۳، ج ۱، ص ۲۷۳ـ۲۷۸؛ ايمن فؤاد سيد، ص ۲۵۴ـ۲۵۹؛ رحمتى، ۱۳۹۲ش، ص ۱۷۵ـ۱۷۹). دست كم به مدت يك سده آثار عالمان زيدى ايرانى بخشى از متون درسى سنّت علمى زيديان يمنى را تشكيل مى داده است (← انصارى[۱۹] و اشميتكه[۲۰] ، ۲۰۱۱، ص ۱۸۰ـ۱۸۹؛ همو، ۲۰۱۵، ص ۱۰۹ـ ۱۱۵). برادران هارونى يعنى ابوالحسين احمدبن حسين مشهور به مؤيَّد باللّه (متوفى ۴۱۱)، و ابوطالب يحيى بن حسين مشهور به ناطق بِالحَقّ (متوفى ۴۲۴)، دو فقيه از پيشوايان زيدى و شاگردان ابوالعباس حسنى بودند كه سهم عمده اى در بسط و ترويج فقه هادى الى الحق در ميان زيديان ايران و حتى يمن داشتند (← هارونى*). مهم ترين آثار فقهى ابوالحسين هارونى عبارت اند از: كتاب التجريد و شرح مبسوط آن مبتنى بر آراى فقهى قاسم رسّى و هادى الى الحق (كه هر دو چاپ شده اند)؛ البُلغة براساس فقه هادى؛ و كتاب الحاصر لفقه الناصر در فقه ناصر اطروش (← شجرى، ص ۴۲ـ۴۳؛ محلى، ج ۲، ص ۵۸، ۱۲۸؛ هارونى حسنى، همان مقدمه، ص ۳۷ـ۳۸؛ نيز براى گزارشى از تنها نسخه شناخته شده الحاصر ← انصارى، ص ۷۰ـ۷۱). وجود نسخه هاى خطى فراوان از شرح التجريد در كتابخانه هاى يمن (براى نمونه ← رقيحى و همكاران، ج ۳، ص ۱۰۸۴ـ۱۰۸۶)، بر رواج اين كتاب در ميان زيديان يمن دلالت دارد، همچنان كه در ميان زيديه ايران هم درس گرفتن اين كتاب متداول بوده است (براى نمونه ← شهارى، قسم ۳، ج ۱، ص ۱۳۹، ۴۵۱، ج ۲، ص ۶۱۶). ابوالقاسم بن تال هوسمى، شاگرد ابوالحسين هارونى، مجموعه اى از آراى وى را در الإفادة گرد آورده است (براى نسخ خطى آن ← عبدالسلام وجيه، ج ۱، ص ۴۹۷، ۵۴۶، ج ۲، ص ۵۸، ۱۰۸؛ رقيحى و همكاران، ج ۲، ص ۹۰۷ـ۹۰۹). هوسمى اثرى به نام الزيادات نيز در فقه مؤيّد باللّه نگاشته است (براى نسخه هاى خطى آن ← رقيحى و همكاران، ج ۳، ص ۱۰۶۸ـ۱۰۶۹؛ براى برخى شروح آن ← زيدبن على، مقدمه، ص ۲۵). تأثير برادر كوچك تر، ابوطالب هارونى (ناطق بالحق)، به ويژه در ترويج مكاتب فقهى قاسميه و هادويه، بيشتر بوده است. او كه عمدتآ پيرو فقه هادى الى الحق بود، آثار فقهى و اصولى مبسوط و مهمى تأليف كرد و به علاوه، شاگردان متعددى پروراند كه آنها نيز آثار فقهى و كلامى برجسته اى برجاى نهادند (← رحمتى، ۱۳۹۲ش، ص ۱۱۹ـ۱۲۱). از مهم ترين آثار ابوطالب در فقه زيدى، التحرير فى الكشف عن نصوص الائمة النحارير و نيز شرح مبسوط آن است. التحرير مسائل فقهى را، بر پايه آراى قاسم رسّى، هادى الى الحق و دو فرزندش محمد ملقب به مرتضى و احمد ملقب به ناصر، دربردارد. برخى از ديگر آثار مهم ابوطالب عبارت اند از: الناظم درباره آراى فقهى ناصر اطروش و دو كتاب المُجزى و جوامع الادلّة در اصول فقه (← ناطق بالحق، مقدمه محمديحيى سالم عزان، ص ۱۴ـ۱۷). شرح نويسى بر التحرير كه نسخه هاى خطى كهنى از آن در يمن يافته مى شود (← رقيحى و همكاران، ج ۲، ص ۹۷۲ـ۹۷۶)، در ميان زيديان ايران و يمن متداول بوده است، ازجمله شرح زيدبن محمد كلّارى* مشهور به قاضى زيد (← شهارى، قسم ۳، ج ۱، ص ۴۵۳ـ۴۵۵) و تعليقه محمدبن احمد ابن ابى الفوارس* (← عبدالسلام وجيه، ج ۱، ص ۴۹۶). از آثار مهم فقهى زيديان يمنى در فاصله سده هاى پنجم تا دهم، از اين كتابها بايد نام برد: المنتخب محسن بن محمد حاكم جِشُمى* (متوفى ۴۹۴)؛ اصول الاحكام احمدبن سليمان مشهور به متوكّل (متوفى ۵۶۶)؛ المهذّب تدوين محمدبن اسعد مرادى فضلى (صنعا ۱۴۲۱) و الدّر المنثور تدوين محمدبن احمدبن وليد هر دو شامل فتاواى عبداللّه بن حمزه منصور باللّه*؛ اللمع اميرعلى بن حسين حسنى (متوفى ۶۵۶)؛ شفاء الأوام فى أحاديث الأحكام (صنعا ۱۴۱۶/۱۹۹۶) اثر حسين بن بدرالدين (متوفى ۶۶۲)؛ الانتصار على علماء الأمصار فى تقرير المختار من مذاهب الائمة و أقاويل علماء الأمة و نيز العمدة هر دو اثر يحيى بن حمزه علوى* حسينى (متوفى ۷۴۹)؛ التذكرة الفاخرة فى فقه العترة الطاهرة نگاشته حسن بن محمد نحوى (متوفى ۷۹۱)؛ البستان الجامع للفواكه الحسان المثمر للياقوت و المرجان محمدبن احمد ابن مظفر (متوفى ۹۲۵) در شرح البيان للشافى المنتزع من البرهان يحيى بن احمد محمدى (← منصورباللّه، ۱۴۲۱، مقدمه عبدالسلام عباس وجيه، ص۲۰؛ بغدادى، ايضاح، ج ۲، ستون ۱۲۳؛ حسينى اشكورى، ج ۱، ص ۱۲۶ـ۱۲۷، ۱۶۲، ۲۰۷، ۲۷۹ـ۲۸۰، ۴۵۱، ج ۲، ص ۲۰۷، ۲۸۳، ۴۰۴، ج ۳، ص ۶۱، ۸۷). احمدبن يحيى مهدى لدين اللّه* (متوفى ۸۴۰، از تبار قاسم رسّى) با تأليف آثارى مهم در فقه زيدى، در ترويج آن بسيار كوشيد. دو اثر مهم او عبارت اند از: البحر الزَخّار الجامع لمذاهب علماء الامصار، شامل نه بخش ازجمله چند بخش فقهى كه آنها را شرح كرده است؛ و الازهار فى فقه الائمّة الاطهار كه درواقع تلخيصى است از كتاب التذكرة الفاخرة حسن بن محمد نحوى (← آقابزرگ طهرانى، ج ۳، ص ۴۰؛ حسينى اشكورى، ج ۱، ص ۱۱۲ـ۱۱۳، ۱۹۳ـ۱۹۴). هر دو كتاب به ويژه اثر دوم بسيار مورد توجه زيديان قرار گرفته است و بر آنها شروح و حواشى بسيار نگاشته اند (براى برخى شروح و حواشى الازهار ← بغدادى، هديه، ج ۱، ستون ۳۲، ج ۲، ستون ۴۶۲؛ زِرِكْلى، ج ۴، ص ۴۱، ج ۷، ص ۲۵۳ـ۲۵۴؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۱۶، ص ۸۴ـ۸۵؛ براى برخى شروح البحر الزخار ← بغدادى، هديه، ج ۱، ستون ۶۶۳، ج ۲، ستون ۵۰۴؛ زركلى، ج ۳، ص ۱۹۷، ج ۸، ص ۶۷). ابن مرتضى خود الازهار را با عنوان الغيث المدرار شرح كرد و عبداللّه بن ابى القاسم ابن مفتاح* (متوفى ۸۷۷) با اقتباس از آن، شرح مشهور المنتزع المختار من الغيث المدرار را بر الازهار نوشت. از اوايل قرن هشتم، جريانى در مذهب زيدى پاگرفت كه برخلاف طريق مألوف زيديه كه در كلام و فقه معتزلى و عقلگرا بود، به انديشه سلفى و التزام أكيد به سنّت و تسنن گرايى روى آورد و از گرايش اهل بيتى (به مفهوم خاص زيدى آن) فاصله گرفت. مهم ترين عالمان و فقيهان پيرو اين شاخه زيديه، كه به فقه حنبلى توجه خاص دارند، عبارت اند از: محمدبن ابراهيم ابن وزير* (متوفى ۸۴۰)، محمدبن اسماعيل كَحلانى صنعانى مشهور به ابن الامير (متوفى ۱۱۸۶) و محمدبن على شَوْكانى (متوفى ۱۲۵۰) صاحب نيل الاوطار و آثار متعدد ديگر (سبحانى، ج ۷، ص ۴۳۳ـ۴۴۰). شوكانى با نقد شيوه اجتهادىِ زيديه در زمان خود، با اين ادعا كه در اين عصر برخلاف زمانهاى پيشين باب اجتهاد در فقه زيدى بسته شده است (ص ۲۷ـ۲۸)، از التزام به مذهب زيدى دست كشيد (نيز ← شوكانى*، محمدبن على). شمارى از ديگر فقيهان زيدى صاحب اثر عبارت اند از: ابوالفتح ناصربن حسين ديلمى*، دهماءبنت يحيى*، حسن بن احمد جلال اليمنى*، حسن بن اسحاق صنعانى*، حسين بن يحيى ديلمى* و حسن بن عبدالوهاب ديلمى*.
آراى مهم فقهى. بسيارى از عالمان پيشين، ازجمله محمدبن عبدالكريم شهرستانى (ج ۱، ص ۱۶۲) و ميرسيدشريف جرجانى (ج ۸، ص ۳۹۲) و عالمان متأخر (براى نمونه ← نورى، ج ۳، ص۵۱۰؛ على شهرستانى، ج ۱، ص۳۳۰ـ۳۳۱) برآن اند كه آراى فقهاى زيدى عمدتآ برگرفته از فقه حنفى است. حتى ادعا شده است كه ميان رويكرد فقهى و آراى زيد در كتاب المجموع (مانند توجه او به «فقه تقديرى» و «فقه تفريعى»؛ ← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۹۱) و آموزه هاى فقه حنفى تشابه بسيار وجود دارد (← زيدبن على، مقدمه، ص ۳۷ـ۳۸؛ محمد ابوزهره، همانجا). سبب اين تقارب را برخى مناسبات احترام آميز ميان ابوحنيفه و زيد و حمايت آشكار ابوحنيفه از قيامهاى علويان، ازجمله قيام ابراهيم بن عبداللّه، دانسته اند كه موجب همدلى و نزديكى زيديه با پيروان ابوحنيفه شد، تاآنجاكه شمارى از فقيهان مشهور زيدى نزد شاگردان ابوحنيفه درس آموختند (← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۵۰۶؛ درباره انتساب جواز خروج بر سلطان به ابوحنيفه ← خطيب بغدادى، ج ۱۵، ص ۵۲۸ـ۵۳۰؛ براى نقد ← حسن امين، ج ۱، ص ۷۷؛ نيز درباره حمايت مالى ابوحنيفه از زيد ← ابوالفرج اصفهانى، ص ۹۹ـ۱۰۰). برخى مؤلفان عوامل ديگرى را نيز مؤثر شمرده اند، ازجمله پيدايش خلأ علمى در ميان زيديه كوفه پس از شهادت زيد، براثر پراكنده شدن شاگردان زيد و نيز دورى زيديان كوفه از فقيهان اهل بيت در مدينه و ايجاد بدبينى ميان آنها با دسيسه چينى عاملان حكومت (براى نمونه ← على شهرستانى، ج ۱، ص ۳۲۸ـ۳۳۲، ۳۳۴ـ۳۳۵). بااين همه، هرچند نزديكى فقه زيدى به فقه حنفى به ويژه در برخى مباحث معاملات انكارناپذير مى نمايد (← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۳۰۸، ۵۰۷)، نمى توان گفت كه فقه زيدى با فقه حنفى انطباق كامل دارد. زيرا اولا گستره اصول و مبانى استنباط در فقه زيدى بسيار بيشتر از فقه حنفى است و برخى از اصول مقبول زيديان، از اصول مذهب حنفى نيست؛ ثانيآ بسيارى از آراى فقهى زيديان (← ادامه مقاله) با آراى مذاهبى چون شافعى و امامى همسان است، نه با آراى حنفيه. به تعبير دقيق تر، منابع فقه زيدى شامل تلفيقى از آرا در مذاهب گوناگون است، هرچند در هريك از مباحث مختلف با برخى مذاهب انطباق بيشترى دارد (← حجوى ثعالبى، ج ۲، قسم ۱، ص ۷۳؛ محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۴۸۲ـ۴۸۳، ۵۰۷ـ۵۰۸؛ على شهرستانى، ج ۱، ص ۳۳۵). نكته ديگر آنكه فقه زيدى شامل مكاتبى گوناگون بوده كه هريك در محيط فرهنگى و جغرافيايى خاصى رشد و توسعه يافته بوده است. ازاين رو، درجه تأثيرپذيرىِ مكاتب مختلف زيدى از مذاهب ديگر يكسان نبوده است (← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۴۸۲ـ۴۸۳). بيشتر ويژگيهايى كه براى فقه زيدى شمرده مى شود، درواقع به مكتب هادويه بازمى گردد كه برخلاف ساير مكاتب، به سبب اقتدار سياسى در يمن قرنها دوام و استمرار يافت و به انسجام و هويت نهايى خود رسيد. زيديان افزون بر آنكه اصل تشابه را منكرند، گفته اند كه لازمه تشابه حكم در دو مذهب مختلف، آن نيست كه يكى از ديگرى اقتباس شده باشد، بلكه ممكن است هر دو برگرفته از منشأ واحد باشند (← عبداللّه حميدالدين، ص ۱۰۱ـ۱۰۲). يكى از ويژگيهاى فقه زيدى، توجه و اهتمام به ابعاد اجتماعى و سياسى و حكومتىِ فقه است. زيرا زيديان همواره در پى تشكيل حكومت بوده اند و در بخشهايى از ايران و يمن و نقاط ديگر موفق به استقرار حاكميت سياسى شدند. تأمل در منابع فقهى زيديه نشان مى دهد كه نگاه آنان به اين بخش از فقه، با توجه به تجربه حكومتدارى آنها و نياز به احكام شرعى در مسائل نوپيدا، جدّى و جزئى نگر و كاربردى بوده است. مثلا، به گزارش محمد ابوزهره (۱۳۷۸، ص ۵۱۳)، يحيى بن حسين (هادى) در يمن به اقامه حدود و ديگر قوانين كيفرى و قضائى اسلام پرداخت. كتاب الاحتساب حسن اطروش، درواقع مجموعه قوانينى درباره امور مختلف فرهنگى و اقتصادى و ادارى و حكومتى است و مشابه يك قانون مدوّن، به مقررات حاكم بر بازارها، راهها، مشاغل، بيمارستانها، نظام ادارى و قضائى، اقليتهاى دينى، آداب معاشرت و تفريح و مانند اينها پرداخته است. نقل شده است كه حسن بن زيدبن محمد* (داعى كبير؛ داعى طبرستان پيش از اطروش) در ۲۵۲ منشورى را مشتمل بر احياى برخى از شعائر شيعه به بلاد مختلف ابلاغ كرد (← آقابزرگ طهرانى، ج ۱۷، ص۲۷۰). از مظاهر توجه زيديان به فقه اجتماعى و حكومتى، اهتمام به مبحث «سِيَر» و نيز نگارش سيره عملى امامان حاكم بود. اين قبيل سيره نگاريها ازآن رو كه جنبه هاى عملى فقه را نيز نشان مى دهد، حائز اهميت است (براى گزارشى از ادبيات سيره نويسى در زيديه ← انصارى و اشميتكه، ۲۰۱۱، ص ۱۶۶ـ۱۷۲؛ رحمتى، ۱۳۹۲ش، ص ۱۵ـ۱۷). زيديه، مانند اماميه، عبارت «حَىَّ على خير العَمَل» را جزو اذان و در وضو مسح كردن بر روى كفش (خُفّ) را باطل، ولى برخلاف اماميان شستن پاها را واجب دانسته اند (← هادى الى الحق، ج ۱، ص ۷۸ـ۷۹، ۸۴؛ هارونى حسنى، ص ۴۷، ۵۵)؛ البته، قاسم رسّى و ناصر اطروش به جمع ميان مسح بر پا و شستن آن قائل اند (يحيى بن حمزه علوى، ج ۱، ص۷۱۰). ديگر آراى هماهنگ با نظر مشهورِ فقهاى امامى در فقه زيدى، عبارت اند از: حرمت «تثويب» (گفتن «الصلاة خيرٌ مِنَ النَوم») در اذان (← همان، ج ۲، ص ۷۳۱ـ۷۳۳؛ ابن مفتاح، ج ۱، ص ۲۲۴)، حرمت آمين گفتن در قرائت نماز (هادى الى الحق، ج ۱، ص ۱۰۶؛ يحيى بن حمزه علوى، ج ۳، ص ۲۶۰ـ۲۶۳)، استحباب يا وجوب بلندخواندن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» در قرائت و بطلان نماز با ترك آن، پنج بار تكبير در نماز ميّت (هادى الى الحق، ج ۱، ص ۱۰۵، ۱۵۸؛ هارونى حسنى، ص ۶۲ـ۶۳، ۸۰)، وجوب نماز شكسته بر مسافر، حرمت خوردن گوشت ذبح شده به دست غيرمسلمان و ممنوعيت ازدواج مسلمان با اهل كتاب (هارونى حسنى، ص ۷۲، ۱۳۵، ۳۴۱؛ ابن مفتاح، ج ۱، ص ۳۶۱، ج ۲، ص ۲۰۸ـ۲۰۹، ج ۴، ص ۷۹ـ۸۰؛ براى احكام ديگر ← اكوع، ص ۴۹). شمارى از احكام ناسازگار با فقه امامى و مشابه با فقه اهل سنّت در فقه زيدى، عبارت اند از: كافى بودن قرائت سه آيه پس از حمد در نماز به رأى هادى الى الحق و پيروانش (← هارونى حسنى، ص ۶۲؛ يحيى بن حمزه علوى، ج ۳، ص ۲۳۲ـ۲۳۳)، جواز سجده بر هر چيز پاك در نماز (هادى الى الحق، ج ۱، ص ۱۳۱ـ۱۳۲؛ يحيى بن حمزه علوى، ج ۳، ص ۸۹ـ۹۵)، جواز اقتدا به امام جماعتِ معتقد به نظر مخالف (يحيى بن حمزه علوى، ج ۳، ص ۵۷۵ـ۵۷۹؛ ابن مفتاح، ج ۱، ص ۲۸۷ـ۲۸۸) و حرمت نكاح مُتعه* (ازدواج موقت؛ ← هارونى حسنى، ص ۱۳۶ـ۱۳۷؛ ابن مفتاح، ج ۲، ص ۲۳۸). حكم تكتُّف (گذاردن دست راست بر دست چپ در نماز) در ميان زيديه اختلافى است (← يحيى بن حمزه علوى، ج ۳، ص ۲۱۳ـ۲۱۵؛ حوثى، ص ۱۴). حسن اطروش (۱۴۲۳، ص ۴۶) شمارى از اين احكام را «شعائر اهل بيت» خوانده است. برخى از آراى ديگر وى چنين است: جواز زيارت قبور، ممنوعيت قصه گويى ناآشنايان با احكام الهى در اماكن عمومى و كراهت تزيين مساجد با تصوير، طلا و گچ كارى (← ۱۴۲۳، ص ۴۴ـ۴۵، ۴۹ـ۵۰). از تعبير حسن اطروش (۱۴۱۸، ص ۶۹) برمى آيد كه او مانند اماميه، برخلاف ساير زيديان، تقيه را قبول داشته است (نيز براى شمارى ديگر از آراى خاص زيديه ازجمله در احكام سياسى ← حوثى، ص ۱۳ـ۱۴).
اصول فقه. به نوشته مَحَطْوَرى حسنى (ص ۱۷ـ۱۹)، روش زيديان در علم اصول مطابق شيوه اى است كه روش متكلمان (طريقة المتكلمين) ناميده مى شود و مراد از آن، تدوين و تثبيت مسائل و قواعد اصولى بر پايه استدلالهاى عقلى و گزاره هاى مقبول كلامى بدون توجه و استناد به آراى فقهى در مسائل فرعى است و بيشتر مذاهب اهل سنّت (جز حنفيان) پيرو اين روش به شمار مى روند. در مقابل اين شيوه، «طريقة الفقهاء» قرار دارد كه مبتنى بر استناد به مسائل فرعى فقهى و آوردن شواهد و امثله فقهى براى قواعد و مباحث اصولى است. به نظر ماخذى، در تأليف كتاب منهاج الوصول ابن مرتضى تركيبى از دو شيوه مذكور به كار رفته است (← ابن مرتضى، مقدمه، ص ۱۵۸ـ۱۵۹). برخى زيديه در طرح مسائل و ترتيب مباحث اصولى، المعتَمد ابوالحسين بصرى و شمارى ديگر كتب غزّالى و فخر رازى را به عنوان الگو برگزيده اند (محطورى حسنى، ص ۱۹)، اما به نظر ماخذى ترتيب ابواب منهاج الوصول عمدتآ برگرفته از كتاب منتهى السؤل و الامل ابن حاجب مالكى است (← ابن مرتضى، مقدمه، ص ۱۵۷). برخى زيديان يمن به شرح مختصر ابن حاجب اهتمام كرده اند، ازجمله صلاح بن على صنعانى (متوفى ۸۴۹؛ ← بغدادى، ايضاح، ج ۲، ستون ۶۲۶). به نوشته صارم الدين وزير (فقيه و اصولى زيدى، متوفى ۹۱۴)، مراتب ادلّه شرعى در مقام استنباط احكام از منظر زيديان چنين است: ۱. مقتضاى عقل قطعى، كه به امورى چون وجوب معرفت خدا و رسالت پيامبر اكرم و حقانيت قرآن حكم مى كند؛ ۲. مفاد اجماع معلوم و متواتر درباره ضروريات و احكام اوليه دين؛ ۳. نصوص كتاب و سنّت؛ ۴. ظواهر كتاب و سنّت (سنّت قولى متواتر)؛ ۵. نصوص خبرهاى واحد؛ ۶.ظواهر خبرهاى واحد؛ ۷. مفهوم (در مقابلِ منطوق) متون كتاب و سنّت؛ ۸. مفهوم خبرهاى واحد؛ ۹. سنّت فعلى و تقريرى؛ ۱۰. قياس؛ ۱۱. انواع ديگر اجتهاد مانند استحسان، مصالح مرسله و سدّ ذرايع؛ ۱۲. اصولى چون استصحاب (ص ۳۷۳ـ۳۷۴؛ براى تفصيل ← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۳۳۴ـ۳۳۹؛ نيز درباره مراتب اجماع در فقه زيدى ← صارم الدين وزير، ص ۲۵۹ـ۲۶۲؛ محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۴۱۱ـ۴۱۴). فقهاى زيدى برخلاف اماميه عمل به قياس را مشروع مى دانند. به نظر آنان، همچون حنفيه، همه احكام در اصل «معقولة المعنى»اند (يعنى علت احكام در قياس قابل درك است)، مگر آنكه تعبّدى بودن حكم با دليل ثابت شود (غزالى، ص ۴۲۳؛ نيز ← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۴۲۸). آنها همچنين ادعا كرده اند كه اميرمؤمنان عليه السلام به قياس عمل مى كرد (← فخر رازى، ج ۵، ص ۱۱۳؛ ابن ابى الحديد، ج ۱، ص ۲۹۰؛ ابن مرتضى، ص ۶۵۸ـ۶۶۲). زيديان، برخلاف شافعيان، «استحسان» و برخلاف حنفيان «مصالح مُرسَله» را به عنوان حجّت شرعى پذيرفته اند (← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۴۳۸، ۴۴۵). ولى به نظر آنان قول صحابى اگر مطابق با اجماع نباشد، حجّت نيست (همان، ص ۴۱۹). ازجمله ادلّه ويژه زيديان، «اجماع اهل بيت» (به معنايى خاص) است، كه آيه تطهير (احزاب: ۳۳) و حديث ثقلين را ازجمله مستندات آن دانسته اند (← بخارى، ج ۳، ص ۳۵۶؛ ابن مرتضى، ص ۶۱۹ـ۶۲۴؛ نيز براى اثرى دراين باره از حسين بن اسماعيل شجرى ← عبدالسلام وجيه، ج ۲، ص ۵۲۴). بر پايه قول به جواز تقليد از مجتهد ميّت، مجتهدان از اهل بيت بر ديگران ترجيح داده مى شوند (محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۴۸۶). درحالى كه هادى الى الحق فقط ادله روايت شده از اسلافِ زيدى خود را معتبر مى شمرده است، زيديان متأخر افزون بر اصول استنباط، در مواد استنباط نيز راه تسامح در پيش گرفته و به همه منابع حديثى اهل سنّت مانند صحاح ستّه استناد مى كرده اند (← همان، ص ۴۸۳؛ اكوع، ص ۳۲ـ۳۵). مهم ترين آثار اصولى زيديان عبارت اند از: السُّنّة و القياس هر دو اثر يحيى بن حسين هادى الى الحق؛ الابانة على بن موسى بناندشتى شاگرد ناصر اطروش؛ المُجزى و جوامع الادلة هر دو از ابوطالب يحيى بن حسين هارونى؛ تحكيم العقول محسن بن محمد حاكم جِشُمى (متوفى ۴۹۴)؛ الزاهر و المدخل هر دو اثر احمدبن سليمان متوكل (متوفى ۵۶۶)؛ الفائق حسن بن محمد رصّاص* (متوفى ۵۸۴)؛ صفوة الاختيار عبداللّه بن حمزه منصور باللّه (متوفى ۶۱۴)؛ المُقنع الشافى يحيى بن محسن (متوفى ۶۳۶)؛ جوهرة الاصول و تذكرة الفحول فى علم الاصول احمدبن محمد رصّاص (متوفى ۶۵۶) كه شروحى چند بر آن نگاشته اند؛ الدرر المنظومة و التحرير هر دو اثر عبداللّه بن زيد عَنسى (متوفى ۶۶۷)؛ الحاوى و نهاية الوصول هر دو اثرِ يحيى بن حمزه مؤيّد باللّه (متوفى ۷۴۷)؛ معيار العقول احمدبن يحيى ابن مرتضى (متوفى ۸۴۰) و سه شرح آن يعنى منهاج الوصول از خود مؤلف، القسطاس المقبول اثر حسن بن عزّالدين (متوفى ۹۲۹) و مِرقاةُ الوصول داوودبن هادى (متوفى ۱۰۳۵)؛ الفصول اللّؤلُؤيَّة ابراهيم صارم الدين وزير و شرح صلاح بن احمد مؤيّدى بر آن با عنوان الدّرارى المُضيئة؛ الكافل لِذَوى العقول سراج الدين محمدبن يحيى بَهران* (متوفى ۹۵۷) و شروحِ احمدبن محمد لقمان (الكاشف لِذَوى العقول)، احمدبن يحيى ابن حابِس و على بن صلاح طبرى بر آن؛ مرقاة الوصول قاسم بن محمد (متوفى ۱۰۲۹)، غاية السؤول و شرح آن هداية العقول هر دو اثر حسين بن قاسم يَمَنى* (متوفى ۱۰۵۰)؛ و نظام الفصول حسن بن احمد جلال (متوفى ۱۰۸۴؛ براى اين آثار و آثار ديگر اصولى ← محطورى حسنى، ص ۱۹ـ۲۱؛ صارم الدين وزير، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۲۱؛ منصور باللّه، ۱۴۲۳، مقدمه ابراهيم يحيى عبداللّه درسى، ص ۱۳ـ۱۴).
منابع: علاوه بر قرآن؛ آقابزرگ طهرانى؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن ابى الرجال، مطلع البدور و مجمع البحور فى تراجم رجال الزيدية، چاپ عبدالرقيب مطهر محمد حجر، صعده، يمن ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛ ابن خلدون؛ ابن فند، مآثر الابرار فى تفصيل مجملات جواهرالاخبار و يسمى اللواحق الندية بالحدائق الوردية، چاپ عبدالسلام عباس وجيه و خالد قاسم محمد متوكل، عَمّان ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ ابن مرتضى، منهاج الوصول الى معيار العقول فى علم الاصول، چاپ احمد على مطهر ماخذى، صنعا ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛ ابن مفتاح، المنتزع المختار من الغيث المدرار المفتح لكمائم الازهار فى فقه الائمة الاطهار، جماليه، مصر ۱۳۴۱ـ۱۳۴۲؛ ابن نديم؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ كاظم مظفر، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۵، چاپ افست قم ۱۴۰۵؛ احمدبن عيسى مختفى، كتاب رأب الصدع، چاپ على بن اسماعيل صنعانى، بيروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛ اسماعيل اكوع، الزيدية، نشأتها و معتقداتها، بيروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛ حسن امين، مستدركات اعيان الشيعة، بيروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۶/ ۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛ محسن امين؛ حسن انصارى، «كتابى تازه ياب از ابوالحسين هارونى»، كتاب ماه دين، سال ۸، ش ۱۱ـ ۱۲ (شهريور و مهر ۱۳۸۴)؛ ايمن فؤاد سيد، تاريخ المذاهب الدينية فى بلاد اليمن حتى نهاية القرن السادس الهجرى، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛ عبدالعزيزبن احمد بخارى، كشف الاسرار عن اصول فخرالاسلام البزدوى، چاپ عبداللّه محمود محمد عمر، بيروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛ اسماعيل بغدادى، ايضاح المكنون، ج ۲، در حاجى خليفه، ج ۴؛ همو، هدية العارفين، ج ۱ـ۲، در همان، ج ۵ـ۶؛ على بن محمد جرجانى، شرح المواقف، ويليه حاشيتى السيالكوتى و الچلبى، چاپ محمد بدرالدين نعسانى حلبى، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ش؛ محمدبن حسن حجوى ثعالبى، الفكر السامى فى تاريخ الفقه الاسلامى، چاپ ايمن صالح شعبان، بيروت ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵؛ حسن اُطروش، الاحتساب، چاپ عبدالكريم احمد جَدَبان، صعده، يمن ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ همو، البساط، چاپ عبدالكريم احمد جَدَبان، صعده، يمن ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛ احمد حسينى اشكورى، مؤلفات الزيدية، قم ۱۴۱۳؛ بدرالدين بن اميرالدين حوثى، رسائل للسيد بدرالدين الحوثى، رساله :۱ الزيدية باليمن، بيروت : مؤسسة آل البيت، ]بى تا.[؛ على بن محمد خزّاز رازى، كفاية الاثر فى النص على الائمة الاثنى عشر، چاپ عبداللطيف حسينى كوه كمرى خويى، قم ۱۴۰۱؛ خطيب بغدادى؛ خويى؛ محمدتقى دانش پژوه، «دو مشيخه زيدى»، در نامه مينوى، زير نظر حبيب يغمائى و ايرج افشار، تهران : جاويدان، ۱۳۵۰ش؛ محمدكاظم رحمتى، جستارهايى در تاريخ اسلام و ايران، تهران ۱۳۹۰ش؛ همو، زيديه در ايران، تهران ۱۳۹۲ش؛ قاسم بن ابراهيم رَسّى، مجموع كتب و رسائل الامام القاسم بن ابراهيم الرسّى: ۱۶۹ـ۲۴۶ه ، چاپ عبدالكريم احمد جَدَبان، صنعا ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛ احمد عبدالرزاق رقيحى، عبداللّه محمد حبشى، و على وهاب آنسى، فهرست مخطوطات مكتبة الجامع الكبير صنعاء، ]صنعا ? ۱۹۸۴[؛ خيرالدين زِرِكْلى، الاعلام، بيروت ۱۹۸۰؛ زيدبن على، مسند الامام زيد، بيروت: دارالكتب العلمية، ]بى تا.[؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل: دراسة موضوعية مقارنة للمذاهب الاسلامية، ج ۷، قم ۱۴۱۶؛ يحيى بن حسين شجرى، سيرة الامام المؤيد باللّه احمدبن الحسين الهارونى، چاپ صالح عبداللّه احمد قربان، صنعا ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛ محمد شَوْكانى، القول المفيد فى ادلة الاجتهاد و التقليد، ]قاهره[ ۱۳۴۷؛ ابراهيم بن قاسم شهارى، طبقات الزيدية الكبرى، قسم :۳ بلوغ المراد الى معرفة الاسناد، چاپ عبدالسلام وجيه، عَمّان ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛ على شهرستانى، وضوء النبى (ص)، ج ۱، بيروت ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛ محمدبن عبدالكريم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ محمد سيد كيلانى، بيروت ]بى تا.[؛ ابراهيم بن محمد صارم الدين وزير، الفصول اللؤلؤية فى اصول فقه العترة الزكية، و اعلام الامة المحمدية، چاپ محمد يحيى سالم عزان، بيروت ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛ نعمت اللّه صفرى فروشانى و روح اللّه توحيدى نيا، «تعاملات فكرى ـ فرهنگى زيديه و اماميه در عصر صادقين(ع)»، تاريخ و تمدن اسلامى، ش ۲۰ (پاييز و زمستان ۱۳۹۳)؛ عباس محمد زيد، ائمة اهل البيت عليهم السلام، قسم ۱، عَمّان ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛ عبدالسلام وجيه، مصادر التراث فى المكتبات الخاصة فى اليمن، عَمّان ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛ عبداللّه حميدالدين، الزيدية: قراءة فى المشروع و بحث فى المكونات، صنعا ۱۴۲۴/ ۲۰۰۴؛ حسن بن يوسف علامه حلّى، خلاصة الاقوال فى معرفة الرجال، چاپ جواد قيومى اصفهانى، ]قم [۱۴۱۷؛ على بن حسين علم الهدى، مسائل الناصريات، تهران ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛ محمدبن على علوى، الجامع الكافى فى فقه علماء الزيدية، ج ۱، نسخه عكسى در مجموعه طاووس يمانى، ش ۲۸، تهران: وزارت امورخارجه، مركز اسناد و تاريخ ديپلماسى، ]بى تا.[؛ محمدبن محمد غزالى، المنخول من تعليقات الاصول، چاپ محمدحسين هيتو، بيروت ۱۴۱۹/ ۱۹۹۸؛ زليخا غفارى رودسرى، «تأثير امامان زيدى بر اوضاع دينى و گرايش هاى فكرى و مذهبى ساكنان گيلان و ديلمان (سده هاى ۳ـ۷ه .ق)»، ره آورد گيل، ش ۱۶ و ۱۷ (بهار ـ زمستان ۱۳۹۰)؛ محمدبن عمر فخر رازى، المحصول فى علم اصول الفقه، چاپ طه جابر فياض علوانى، بيروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛ كلينى (بيروت)؛ مسلَّم بن محمد لَحجى، سيرة الامام احمدبن يحيى الناصر لدين اللّه، منتزعة من كتاب اخبار الزيدية من اهل البيت عليهم السلام و شيعتهم باليمن، چاپ ويلفرد مادلونگ، آكسفورد ۱۹۹۰؛ مرتضى مَحَطْوَرى حسنى، اصول الفقه: الحكم الشرعى و متعلقاته، ]صنعا[ ۱۴۲۹/ ۲۰۰۸؛ حُميدبن احمد مُحَلِّى، الحدائق الورديَّة فى مناقب ائمة الزيدية، چاپ مرتضى محطورى حسنى، صنعا ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ محمد ابوزَهره، الامام زيد: حياته و عصره، آراؤه و فقهه، بيروت ?]۱۳۷۸/ ۱۹۵۹[؛ همو، تاريخ المذاهب الاسلامية، ]قاهره ۱۹۷۶[؛ عبداللّه بن حمزه منصور باللّه، صفوة الاختيار فى اصول الفقه، چاپ ابراهيم يحيى درسى حمزى و هادى حسن هادى حمزى، صعده، يمن ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ همو، العقد الثمين فى تبيين احكام الائمة الهادين، چاپ عبدالسلام عباس وجيه، صنعا ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛ يحيى بن حسين ناطق بالحق، الافادة فى تاريخ ائمة الزيدية، چاپ محمديحيى سالم عزان، صنعا ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛ نجاشى؛ حسين بن محمدتقى نورى، خاتمة مستدرك الوسائل، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰؛ يحيى بن حسين هادى الى الحق، كتاب الاحكام فى الحلال و الحرام، چاپ على بن احمدبن ابى حريصه، صعده، يمن ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛ احمدبن حسين هارونى حسنى، التجريد فى فقه الامامين الاعظمين: القاسم بن ابراهيم عليه السلام، ۱۶۹ه ـ ۲۴۶ه و حفيده الامام الهادى يحيى بن الحسين عليه السلام، ۲۴۵ه ـ۲۹۸ه ، چاپ عبداللّه بن حمود عزّى، صعده، يمن ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛ يحيى بن حمزه علوى، الانتصار على علماء الامصار فى تقرير المختار من مذاهب الائمة و اقاويل علماء الامة، چاپ عبدالوهاب بن على مؤيد و على بن احمد مفضل، صنعا ۱۴۲۲ـ۱۴۲۴/۲۰۰۲ـ۲۰۰۳؛
Hassan Ansari and Sabine Schmidtke, "The literaryreligious tradition among ۷th/۱۳th century Yemen¦ â Zayd¦ âs: the formation of the Im¦am al-Mahd¦ â li-D¦ ân All¦ah A¤hmad b. al-H¤ usayn b. al-Q¦asim (d. ۶۵۶/۱۲۵۸)", Journal of Islamic manuscripts, vol.۲ (۲۰۱۱); idem, "The literary-religious tradition among ۷th/۱۳th- century Yemeni Zayd¦ âs (II): the case of ‘Abd All¦ah b. Zayd al-‘Ans¦ â (d. ۶۶۷/۱۲۶۹)", in The Yemeni manuscript tradition, ed David Hollenberg, Christoph Rauch, and Sabine Schmidtke,Leiden:Brill, ۲۰۱۵; Wilferd Madelung, Der Imam al-Q¦asim ibn Ibr¦ah¦ im und die Glaubenslehre der Zaiditen, Berlin ۱۹۶۵; idem, Religious schools and sects in medieval Islam, London ۱۹۸۵; Najam Haider, "A Ku¦ fan jurist in Yemen: contextualizing Mu¤hammad b. Sulayma¦ n al-Ku¦ fâ ¦ ’s Kita¦ b al-muntah§ ab", A rabica, vol.۵۹ (۲۰۱۲).
/ محمدكاظم رحمتى و سيدرضا هاشمى /
۴) حكومتهاى زيديه
الف) رَسّيان. خاندانى علوى ـ زيدى كه چندين قرن بر يمن فرمان راندند. سبب شهرت آنان به اين نام انتسابشان به قاسم بن ابراهيم رسّى* است.
۱. دوره تأسيس امارت. رسّيان از ۲۸۴ در ناحيه كوهستانى صَعدَه* در شمال يمن (← ياقوت حَمَوى، ذيل «صعده») مستقر شدند و به حفظ موجوديت خود در مقابل قَرمَطيان و خوارج محلى و ديگر مدعيان قدرت پرداختند و علاوه بر صعده، در برخى دوره ها بر صَنعا* نيز مستولى شدند. با حضور آنها، يمن، مركزى مناسب براى دعوت زيديان شد و از آنجا داعيانى به ديگر مناطق اسلامى فرستاده مى شدند و ۵۹ تن از آنان (كه بيشتر از نسل يحيى بن حسين بن قاسم هادى الى الحق* بودند) به عنوان امام زيديه بر يمن حكومت كردند (ابن عِنَبَه، ص ۱۷۵؛ نيز ← شاكر مصطفى، ج ۱، ص ۵۱۸؛ باسورث[۲۱] ، ص ۹۷).
يحيى هادى الى الحق. جد اعلاى رسّيان، قاسم بن ابراهيم رسّى* (متوفى ۲۴۶)، از نوادگان امام حسن عليه السلام بود (ناطق بالحق، ص ۱۱۴؛ قس ابن خلدون، ج ۴، ص ۱۴۲). پس از قاسم فرزندش، حسين، عهده دار امامت زيديان شد. همه امامان زيدى صعده (رسّيان) از فرزندان حسين بن قاسم رسّى بوده اند. فرزند بزرگ او، يحيى ملقب به هادى الى الحق، نخستين امام زيدى صعده بود (ابن حزم، ص ۴۳ـ۴۴؛ ابن خلدون، همانجا)، كه هجرت وى از مدينه به يمن در ۲۸۰، در دوره معتضد عباسى، سرآغاز بسيارى از تحولات سياسى در آن ناحيه شد. حضور عده چشمگيرى از مشايخ و بزرگان يمنى در رسّ و بيعت آنان با هادى به تقويت جريان زيديه كمك كرد (← عباسى علوى، ص ۱۷، ۳۵ـ۳۶؛ ناطق بالحق، ص ۱۳۵ـ۱۳۶). پس از ورود هادى در صفر ۲۸۴ به صعده و درنتيجه اقدامات وى، صلح و امنيت در آنجا برقرار شد و جنگهاى ميان برخى قبايل در اين ناحيه پايان يافت. توجه وى به رفع مشكلات اقتصادى مردم و بخشش زكات و صدقه به آنان، و ديدارهاى وى با قبايل اطراف صعده، ازجمله در نَجران، نيز بر منزلت وى افزود (← عباسى علوى، ص ۴۱ـ۴۳؛ ناطق بالحق، ص ۱۳۶؛ ابن قاسم، ص ۱۰ـ۱۱). تلاشهاى هادى براى گسترش دعوت زيديه، به حاكميت او بر ساير نواحى يمن، ازجمله صنعا، انجاميد (عباسى علوى، ص ۱۱۰ـ۱۱۱، ۲۰۶ـ۲۰۷؛ طبرى صنعانى، ص ۷۷). پس از آنكه ابن حَوشَب كوفى (← منصوراليمن*) در اواخر سده سوم به دعوت براى قرمطيان در يمن پرداخت، هادى با مشكلات جديد روبه رو شد. بااين همه، هادى با غلبه بر مدعيان و رقباى محلى، زمينه هاى لازم را براى تأسيس حكومت زيديان در يمن فراهم كرد (← حمزى، ص ۵۵ـ۵۶؛ نيز ← هادى الى الحق*). حكمرانى مقتدرانه هادى الى الحق در ذيحجه ۲۹۸ در صعده به پايان رسيد (← مسعودى، ج ۵، ص ۲۰۶).
۲. دوره تثبيت امارت محمد مرتضى لدين اللّه. پس از هادى و بنابه وصيت وى، پسرش ابوالقاسم محمد، ملقب به مرتضى لدين اللّه و جبريل اهل الارض، به امامت زيديان رسيد و در اول محرّم ۲۹۹ در صعده با او بيعت كردند. او در ۲۷۸ در حجاز به دنيا آمد (حسنى، تتميم على بن بلال آملى، ص۵۹۰؛ ناطق بالحق، ص ۱۶۹؛ نيز ← زُباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۵۲؛ قس مسعودى، همانجا). او علوم دينى را فراگرفت و در جنگها و فعاليتهاى سياسى در كنار پدرش بود و راه وى را ادامه داد (← ابن دَيْبَع، ص ۱۴۵ـ۱۴۷، ۱۵۷ـ۱۵۸؛ عرشى، ص ۳۲ـ۳۳). در ۲۹۰، در حمله آل طَريف (از خاندانهاى تحت فرمان يُعفِر/يَعفُريان) به صنعا اسير شد و حدود هشت ماه در قلعه بيت بَوْس (حدود ده كيلومترى جنوب غربى صنعا) در اسارت به سر برد (ابن فند، ج ۲، ص ۶۳۶؛ زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۲۹ـ۳۰). همچنين، پدرش وى را در ۲۹۳ به ذِمار/ ذَمار فرستاد و مأمور نبرد با قرمطيان در آن ناحيه كرد، اما چون توان مقابله با آنها را در خود نديد، در ۲۹۴ به صنعا بازگشت (عباسى علوى، ص ۳۹۱ـ۳۹۲؛ حمزى، ص ۵۵). پس از مرگ هادى و بيعت با مرتضى لدين اللّه قبايل هَمدان و خَولان و اهالى نَجران از وى اطاعت كردند و او به جنگ با قرمطيان ادامه داد (ابن فند، ج ۲، ص ۶۳۶ـ۶۳۷). مرتضى به سبب ناتوانى از اصلاح اوضاع اجتماعى و همچنين اختلافات درون خاندانى، در ذيقعده ۲۹۹ ضمن خطبه اى تمايل خود را به كناره گيرى از حكومت اعلام كرد و زمام كار را به برادرش، ابوالحسن احمد، واگذارد و خود به عبادت و تدريس و تأليف روى كرد. مرتضى در محرّم ۳۱۰ در صعده درگذشت و كنار مرقد پدرش به خاك سپرده شد. از ميان پسرانش، يحيى ملقب به هادى در ديلم قيام، و ادعاى امامت كرد (همان، ج ۲، ص ۶۳۷ـ۶۴۲؛ زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۵۶، ۵۹ـ۶۰). محمد مرتضى شجاع و ديندار و همچون پدرش در علوم دينى، مانند فقه، تفسير، كلام تبحر داشت و شاعر و سخنور نيز بود و كتابهاى متعدد تأليف كرد (← ناطق بالحق، ص ۱۶۹؛ ابن فند، ج ۲، ص ۶۳۵ـ۶۳۷؛ زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۵۲ـ۵۳). مجموع كتب و رسائل الامام المرتضى محمدبن يحيى الهادى، كه عبدالكريم احمد جَدبان به چاپ رسانده (صعده، يمن ۱۴۲۳/۲۰۰۲)، مشتمل است بر هشت كتاب و رساله در موضوعات كلامى و تفسيرى و اخلاقى.
احمد ناصرلدين اللّه. در محرّم ۳۰۱ به عنوان سومين امام رسّى در صعده به امارت نشست. در دوره وى، حكومت زيديه تقويت شد، اما او نيز با مسئله گسترش دعوت قرمطيان در يمن روبه رو بود (ناطق بالحق، ص ۱۷۱ـ۱۷۲؛ ابن فند، ج ۲، ص۶۴۰، ۶۴۳ـ۶۴۶). با مرگ على بن فضل (داعى قرمطى) در ۳۰۳، اوضاع يمن تاحدودى به نفع ناصر آرام شد. باوجوداين، ناصر از ۳۰۴ تا ۳۱۰ همچنان درگير جنگهايى با قرامطه بود (عباسى علوى، ص ۴۰۳ـ۴۰۵؛ حمزى، ص ۵۶ـ۵۷؛ لحجى، ص ۶۲ـ۶۸، ۹۱ـ ۱۱۳). ناصر جنگهايى هم با دُعام بن ابراهيم* (رئيس قبيله هَمْدان* و از امراى يمن) و پسران وى داشت و آنان را متوارى كرد (← احمدبن محمد مطاع، ص ۱۴۹ـ۱۵۰). از طرفى هم، با برخى ديگر از سران قبيله هَمْدان، چون ابوجعفر احمدبن محمدبن ضحاك مناسبات دوستانه برقرار كرد (ابن حائك، ج ۱۰، ص ۷۴ـ ۷۵؛ ابن ديبع، ص ۱۵۸، پانويس). او در ۱۸ جمادى الآخره ۳۲۲ و بنابه روايتى در ۳۲۵ و به قولى ۳۱۵، پس از جنگى سازمان نيافته و خسارت بار با حَسّان بن عثمان، امير يعفريان، درحالى كه بيمار بود در صعده درگذشت و در كنار پدرش دفن شد (← عباسى علوى، ص ۴۰۶ـ۴۰۷؛ ابن قاسم، ص۷۰ـ۷۱؛ قس حسنى، همان تتميم، ص :۶۰۱ سال ۳۱۵؛ مُحَلِّى، ج ۲، ص :۱۰۰ سال ۳۲۵). ناصر عالم، فاضل، نويسنده، شاعر و سخنور بود (← ابن فند، ج ۲، ص ۶۴۳ـ۶۴۴، ۶۵۵ـ۶۵۷) و كتابها و رساله هاى بسيار تأليف كرد (← ناطق بالحق، ص ۱۷۱؛ نيز ← حسنى مؤيدى، ص ۷۸؛ موسوى نژاد، ص ۷۱). مسلم بن محمد لَحْجى (متوفى ۵۴۵) شرح حال ناصر را با عنوان سيرة الامام احمدبن يحيى الناصر لدين اللّه تأليف كرده و چاپ شده است (به كوشش ويلفرد مادلونگ، آكسفورد ۱۹۹۰).
يحيى المنصورباللّه. بعد از احمد، پسرش يحيى منصور، به عنوان چهارمين امام رسّى برگزيده و با او بيعت شد. او با شورش برادرانش، قاسم ملقب به مختار لدين اللّه و حسن، مواجه شد. حسن در شوال ۳۲۹ (و به قولى ۳۲۷) در اثناى اين درگيريها، كه به خرابى صعده منجر شد، درگذشت و قاسم هم در ۳۴۵، در جنگ با ضحاك حاشِدى هَمْدانى (از امراى يمن)، در شهر رَيدَه (در شمال غربى يمن) مدتى محبوس و سپس كشته شد. سالها بعد، برادرزاده اش، امام يوسف بن يحيى، جسد او را به صعده منتقل كرد (ابن ديبع، ص ۱۶۰ـ۱۶۱؛ عرشى، ص ۳۴؛ زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۶۵، ۶۷، ۷۰؛ قس ابن خلدون، ج ۴، ص ۱۴۲). به دنبال قتل قاسم، پسرش، امام محمد منتصر لدين اللّه، به خون خواهى او عليه ضحاك برخاست و در خَيْوان (به روايتى، نَجران) ضحاك كشته شد (← ابن فند، ج ۲، ص ۶۵۹ـ۶۶۰؛ عرشى، همانجا). در اوضاع آشفته صعده پس از مرگ ناصر، علويان زيدى ناگزير شهر را ترك كردند و سپس با كمك اسعدبن ابى يعفر به صعده بازگشتند. منصور تا محرّم ۳۶۶ حكومت كرد و در اين سال (و به روايتى، ۳۶۷؛ ← عرشى، همانجا) در صعده درگذشت. او شجاع، اديب، فصيح و از بزرگان خاندان رسّى و علماى عصر خود بود (← ابن ابى الرجال، ج ۴، ص ۴۸۴ـ۴۸۵؛ زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۶۵، ۶۷، ۷۰ـ۷۱).
۳. دوره زوال امارت يوسف داعى الى اللّه. بعد از يحيى منصور، پسرش يوسف ملقب به داعى الى اللّه در ۳۶۷ و به روايتى، در ۳۶۸ به امامت رسّيان رسيد و در شهر ريده مستقر شد. داعى كوشيد در كشاكش ميان رقيبان، شهرهاى اطراف، مانند صنعا و خيوان را در سلطه خود گيرد (← حمزى، ص ۵۹؛ ابن فند، ج ۲، ص ۶۶۴ـ۶۶۵؛ زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۷۱ـ۷۲). در زمان وى، ناآراميهاى صنعا و حومه آن تا ۳۸۸ ادامه يافت. همچنين، او با قيس بن ضحاك هَمْدانى و نيز با يوسف ابن ابى الفتوح، از سران قبيله خولان، درگير جنگهايى بود (حمزى، ص ۵۹ـ۶۱؛ يمانى، ص۶۰). در شوال ۳۸۸، قاسم بن على بن عبداللّه عَيّانى (منسوب به شهر عَيّان در يمن ← ياقوت حموى، ذيل «عيان») ملقب به منصورباللّه، از نوادگان قاسم رسّى و از ائمه زيدىِ مخالف داعى كه سالها در تَرج (از بلاد قبيله خَثعَم) به علم و عبادت مشغول بود، به نام خود دعوت كرد و كسانى را به شهرهاى يمن فرستاد. او در ۳۸۹ صعده را گرفت و داعى را از آنجا بيرون راند و در عيّان اقامت كرد. سپس، در مدتى كوتاه شهرها و مناطق ديگر، ازجمله نجران، تَبالَه، صنعا، عَنْس، ذمار و كَحلان/ كُحلان را به اطاعت درآورد. اين امر موقعيت يوسف داعى را به شدت تضعيف كرد. اختلاف و دشمنى ميان آنها مدتى به طول انجاميد، تا آنكه در ۳۹۲ سازش كردند و تصميم گرفتند در كنار يكديگر رهبرى زيديه را برعهده بگيرند. در پى آن، داعى در ريده مستقر شد. شريف قاسم بن حسين زيدى، از ياران منصور كه با وى به مخالفت برخاسته بود، در صنعا به نام داعى خطبه خواند. در ۳۹۳، داعى به صنعا رفت و همراه قاسم بن حسين زيدى به سوى مشرق خولان لشكر كشيد و با ابن ابى الفتوح جنگيد و سپس، به ريده بازگشت. ديرى نگذشت كه منصور، در هفتم يا نهم رمضان ۳۹۳، در عيّان درگذشت و در آنجا دفن شد (حسين بن احمدبن يعقوب، ص ۱۹ـ۴۰، ۲۷۴ـ۲۷۵، ۲۸۲ـ۲۸۴، ۲۸۷؛ محلّى، ج ۲، ص ۱۱۴ـ۱۱۶، ۱۱۹ـ۱۲۰). منصور عيّانى از علماى برجسته زيديه بود و رسائل، مكاتبات و اشعارى داشت (← زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۸۰ـ۸۱؛ حسنى مؤيدى، ص ۸۰ـ۸۱).
حسين مهدى لدين اللّه. پس از مرگ منصور در ۳۹۳، و به قولى در صفر ۴۰۱، فرزندش ابوعبداللّه حسين ملقب به مهدى لدين اللّه در هفده سالگى به امامت رسيد. برخى قبايل حِميَر و همدان دعوت وى را اجابت كردند و او از اَلْهان تا صعده و صنعا را در سلطه خود گرفت. درحالى كه، داعى هنوز امام زيديه بود (محلّى، ج ۲، ص ۱۲۰ـ۱۲۱؛ حمزى، ص ۶۴؛ زباره يمنى، ۱۹۹۸، ص ۷۷). ابوعبداللّه حسين با داعيان باطنى، ازجمله حسين بن طاهر حِمْيَرى مكاتباتى داشت (عرشى، ص ۳۵). به روايتى، وى ادعا كرد مهدى موعود است، اما حُمَيْدبن احمد مُحلّى (ج ۲، ص ۱۲۱) گفته است كه بعضى پيروان وى (به نام حسينيه) به اين مطلب اعتقاد داشتند و مرگ او را انكار مى كردند و محلّى رساله اى در رد اين اعتقاد غلوآميز نوشته است (نيز ← جرافى يمنى، ص ۱۷۳). به جز اين، سخنان نادرست ديگرى نيز به او منسوب شده است، كه برخى مؤلفان زيدى درصدد پاسخگويى به اين انتساب و اتهام برآمده اند (← ابن فند، ج ۲، ص ۷۱۱ـ۷۱۴؛ نيز ← حسنى مؤيدى، ص ۸۱ـ۸۲؛ مهدى لدين اللّه، مقدمه ابراهيم يحيى حمزى، ص ۱۳ـ۲۵؛ قس يمانى، ص ۶۷). در زمان او يكى از زيديان به نام محمدبن قاسم بن حسين در ذمار ادعاى امامت كرد و اين امر، اوضاع را پيچيده تر نمود (زباره يمنى، ۱۹۹۸، ص ۷۸). مهدى در اواخر ۴۰۲ به صنعا رفت و برادرش، جعفر، را به امارت آنجا گمارد. جعفر در آنجا به نام مهدى سكه ضرب كرد، اما ناتوانى اش در حكومتدارى نارضايتى و شورش مردم را موجب شد. مردم صنعا با محمدبن قاسم زيدى مكاتبه كردند و از او كمك خواستند. از سوى ديگر، مهدى نيز با لشكرى بزرگ به قصد كمك به جعفر حركت كرد و در جنگى كه در صفر ۴۰۳ در دشت مشرق صنعا، روى داد، محمدبن قاسم زيدى كشته شد. مهدى سپس جعفر را بر امارت صنعا باقى گذاشت و خود به سوى ريده رفت (حمزى، ص ۶۴ـ۶۵؛ يمانى، ص ۶۴ـ۶۵؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۱۵). سالهاى ۴۰۳ و ۴۰۴ به كشاكش سياسى و نظامى ميان رهبران فكرى و سياسى زيديه گذشت تا آنكه يوسف داعى در صفر ۴۰۳ در صعده درگذشت. يوسفيون، از ائمه زيدى، از اعقاب او هستند. مهدى نيز در ۴۰۴ در جنگ با بنوحَمّاد در ريده كشته و در همانجا دفن شد (محلّى، ج ۲، ص ۱۲۱). مهدى نيز همچون پدرانش از فضلا و علماى زيديه بود و كتابهايى در علم كلام و رد مخالفان نوشت. گفته شده تأليفات بسيار داشته است و تعداد آنها را ۷۳ عدد ثبت كرده اند (← محلّى، ج ۲، ص ۱۲۰ـ۱۲۱؛ نيز ← حسنى مؤيدى، همانجا؛ قس ابن فند، ج ۲، ص ۷۰۹ـ:۷۱۰ ۹۳ تأليف).
۴. امارت در دوره تسلط صُلَيْحيان بر يمن جعفربن قاسم. پس از مهدى، اطلاعات پراكنده اى از حكمرانى جعفربن قاسم بن على عيّانى در دست است كه در ۴۱۳ در صعده قيام كرد و به عيّان رفت. گروههايى از قبايل همدان و حمير با او بيعت كردند و او در آخر اين سال، به دعوت آنها در صنعا مستقر شد. او كوشيد تا در كشاكش ميان مدعيان و رقيبان، ازجمله على بن محمد صُلَيْحى (← صُليحيان*) سلطه خود را بر اين مناطق حفظ كند. جعفربن قاسم سرانجام در ۴۵۰ درگذشت. دو فرزندش، قاسم و محمد ذوالشَرَفَين، از فضلاى عصر خود بودند (← زباره يمنى، ۱۹۹۸، ص ۷۸؛ عماره يمنى، ص ۹۲ـ۹۳، ۹۶، پانويس، ص ۹۸ـ۹۹). قاسم بن جعفر، قلعه هُرابه را در ظاهر، از نواحى وادعه، بنا كرد و مستحكم نمود. قاسم پس از چندين جنگ با سپاهيان صليحى، سرانجام در صفر ۴۶۸ (در ۵۷ سالگى)، به دستور احمدبن مظفر صليحى (از بزرگان صليحيان) و به دست اهالى جوف كشته شد و در وادعه دفن شد. محمد ذوالشرفين در شهاره به مبارزه با صليحيان ادامه داد و سرانجام، در ۴۷۸ از دنيا رفت (حمزى، ص ۶۷ـ۷۰؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۱۷ـ۷۲۳).
حسن نفس زكيّه. در همين دوره ضعف، ابوهاشم حسن بن عبدالرحمان بن يحيى رسّى ملقب به نفس زَكيّه، از نوادگان قاسم بن ابراهيم رسّى، براى احياى قدرت رسّيان تلاش كرد. او همراه دو فرزندش، حمزه و على، در ۴۱۸ از حجاز به يمن رفت و در جمادى الآخره اين سال، دعوت خود را از ناعِط (نزديك شهرهاى ريده و صعده) آغاز كرد. ابوهاشم در ۴۲۶ (و به قولى ۴۲۲) ادعاى امامت كرد و در سوم شعبان ۴۲۶ وارد صنعا شد. نخستين كسانى كه با او بيعت كردند امير شهر مَأرب، عبدالمؤمن بن اسعد ابن ابى الفتوح، و اشراف و رؤساى هَمْدان بودند. سپس، نامه هايى به اطراف يمن نوشت و آنها را به سوى خود دعوت كرد. مدتى بر صنعا مستولى شد و عاملى از طرف خود بر آنجا گمارد؛ اما ناآرامى در نواحى تحت نفوذ وى ادامه داشت. دوره ابوهاشم چندان نپاييد و او در حدود ۴۳۳ در ناعط از دنيا رفت (← محلّى، ج ۲، ص ۱۷۰ـ۱۷۱؛ حمزى، ص ۶۹ـ۷۰؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۲۴، ۷۲۸ و پانويس ۳؛ قس عرشى، ص ۳۶).
ابوالفتح ناصرلدين اللّه. پس از ظهور صليحيان در ۴۳۹ (و به قولى ۴۲۹)، رسّيان به انزوا رانده شدند (← عرشى، ص ۳۶ـ۳۷؛ شاكر مصطفى، ج ۱، ص ۵۱۸) و اوضاع براى بازگشت اقتدار زيديه فراهم نشد؛ حتى تلاشهاى امام ناصر لدين اللّه (ناصربن حسين بن محمدبن عيسى)، معروف به ابوالفتح ديلمى، كه از ناحيه ديلم به يمن رفته بود، در استيلا بر صعده و صنعا و جمع كردن هواداران و مبارزه با قرمطيان و صليحيان، بى فايده بود و در اين هنگام، قدرت صليحيان به اوج خود رسيده بود. ابوالفتح ناصر در نبردى با صليحيان (نبرد فَيد) در ۴۴۴ (به روايتى ديگر، در ۴۴۶) در نَجدالحاج كشته شد. او عالمى ممتاز و صاحب تأليفاتى بود (← محلّى، ج ۲، ص ۱۸۷، ۱۹۴ـ۱۹۵؛ حمزى، ص ۷۰؛ زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۹۰ـ۹۳؛ نيز ← ديلمى*، ابوالفتح).
حمزة بن ابى هاشم حسن بن عبدالرحمان رسّى. حمزه هم كه از ۴۵۲ به دعوت و جهاد پرداخت، نتوانست مانع سقوط حكومت زيدى گردد. او بعد از هفت سال فرمانروايى پرآشوب و چندين جنگ با صليحيان، در ۴۵۹ (و به قولى ۴۵۸) در مَنْوى كشته شد. حمزه فردى شجاع و فاضل بود و نسب وى به اشراف بنوحمزه يا حمزيونِ يمن مى رسد (محلّى، ج ۲، ص ۲۵۱ـ۲۵۲؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۲۴ـ۷۲۹؛ قس ابن ابى الرجال، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۳۰).
۵. دوره دوم امارت رسّيان بر يمن احمد متوكل على اللّه. از زمان كشته شدن حمزه رسّى تا ظهور ابوالحسن احمدبن سليمان بن محمدبن مطهر حسنى رسّى ملقب به متوكل على اللّه در ۵۳۲، فعاليت رسّيان از لحاظ سياسى و مذهبى دچار ركود بود و در دوره وى، زيديان تا حدودى اقتدار پيشين را بازيافتند. او در سال ۵۰۰ در نواحى حوث متولد شد. علوم دينى را نزد استادان زيديه فراگرفت و در فقه سرآمد شد (← محلّى، ج ۲، ص ۲۱۹ـ۲۲۲؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۴۸ـ۷۵۲، ۷۶۷). احمدبن سليمان ابتدا دعوت و امامت على بن زيدبن ابراهيم مليح (از نوادگان هادى الى الحق) را كه در ناحيه صعده قيام كرده بود، پذيرفت و به او پيوست تا در حمله به صنعا يارى اش كند. گفته شده است، على بن زيد مقام علمى والايى نداشت، اما فرمانش مطاع بود و علما ازجمله احمدبن سليمان، با او همراه شدند. على بن زيد قصد جنگ با باطنيان را داشت، اما در جمادى الآخره ۵۳۱ در شَظَب به دست يكى از قبايل بنوحجّاج كشته شد (ابن فند، ج ۲، ص ۷۴۳ـ۷۴۴؛ عرشى، ص ۳۸ـ۳۹). پس از آن، احمدبن سليمان كه بعضى قبايل جبل بَرَط با وى بيعت كرده بودند، در ۵۳۲ دعوتش را از صعده و نجران آغاز كرد و آن را به نواحى جوف و ظاهر گسترش داد. احمد متوكل در ۵۴۵، به روستاى بيت بوس رفت و در مدت اقامت خود در آنجا، داعيانى به اطراف فرستاد و سپس در ذيحجه اين سال، همراه گروههايى كه به او پيوستند، صنعا را فتح كرد و امور شهر را سامان داد، اما اندكى بعد، با همدانيان صنعا كه حاضر به اطاعت از او نبودند، جنگيد، ولى شكست خورد و سرانجام در ۵۴۹، با حاتم بن احمد يامى همدانى (كه بر صنعا مستولى شد) صلح كرد و به اين وسيله، از خطبه خواندن به نام باطنيه در جامع صنعا جلوگيرى كرد. او ميان برخى قبايل متخاصم صلح برقرار كرد و در نواحى تحت سلطه و نفوذ خود، ازجمله صعده، به امر به معروف و نهى از منكر پرداخت (← محلّى، ج ۲، ص ۲۳۵ـ۲۳۶؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۴۳ـ۷۴۴، ۷۵۶ـ۷۶۰؛ زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۹۶ـ۱۰۳). احمد متوكل در ۵۵۲، بار ديگر با همدانيان اختلاف پيدا كرد و در نجدالشَرَزَه با آنها جنگيد و پيروز شد. بعد از اين رويداد، كه به يوم الشرزه (يا جنگ شرزه) معروف شد، اميران نواحى اطراف مطيع و فرمان بردار متوكل شدند. احمد متوكل در سال بعد، به درخواست اهالى زَبيد براى نبرد با فاتِك بن محمدبن فاتِك بن جَيّاش، امير بنونَجاح* كه راه فسق و فساد پيش گرفته بود، زَبيد را گرفت و فاتك را از ميان برداشت. متوكل جنگهايى هم با باطنيان (قرمطيان) داشت و آنان را سركوب كرد (محلّى، ج ۲، ص ۲۴۰ـ۲۴۴؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۶۰ـ۷۶۵؛ عرشى، ص ۱۷، ۳۹ـ۴۰). در ۵۶۵، جنگهايى ميان متوكل و اشراف قاسمى در وادِعَه (از نواحى ظاهر) روى داد كه متوكل اسير شد. پس از آن، با وساطت همدانيان آزاد شد. احمد متوكل سرانجام پس از حكومتى طولانى درحالى كه نابينا شده بود، در ربيع الآخر ۵۶۶ درگذشت و در شهر حَيدان (در مغرب صعده) به خاك سپرده شد. او در ميان ائمه زيديه از نظر علم و جهاد كم نظير بود و سلطه اش بيش و كم در شهرها و مناطقى از يمن برقرار بود. در دوره حكومتش، دعوت او تا گيل و ديلم رسيد و در برخى نواحىِ جزيرة العرب، مانند خيبر و حجاز هم خطبه به نام او خوانده مى شد (محلّى، ج ۲، ص ۲۴۴ـ۲۴۵؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۶۶ـ۷۶۷). برخى از اقدامات عمرانى متوكل عبارت بودند از: آبادكردن المُقَيليد/ المقيلد، از مكانهاى قديم جوف، در ۵۴۵؛ تجديد بناى قلعه باستانى تَلَمُّص، و احداث عمارات و قصر دارالاماره در آن. او نيز آثار و تأليفاتى از خود بر جاى گذاشت (محلّى، ج ۲، ص ۲۲۲، ۲۳۶؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۵۶ـ۷۵۷؛ زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۹۵ـ۹۶). يكى از پسران او به نام يحيى در ۵۶۷ در صعده قيام كرد و در ۵۹۵ در ثافت/ اَثافِت درگذشت (محلّى، ج ۲، ص ۲۴۶؛ ابن فند، ج ۲، ص ۸۳۹).
عبداللّه منصورباللّه. چند سال بعد از مرگ احمد متوكل، ايوبيان در حدود ۵۷۰ يمن را فتح كردند. در دوره ايوبيان در يمن (بيش از نيم قرن)، بار ديگر اقتدار رسّيان محدود شد. با وجود اين، برخى از امامان رسّى همچون منصورباللّه* عبداللّه بن حمزه (متولد ۵۶۱) براى احياى دعوت و حكومت زيديان كوشيدند. درخواستهاى بنوصُرَيم و مردم نجران از حمزه (پدر عبداللّه) براى دفاع از آنان در برابر تعدى على بن حاتم يامى، اسباب قدرت گرفتن عبداللّه را فراهم كرد (ابن فند، ج ۲، ص ۷۹۹ـ۸۰۱؛ عرشى، ص ۴۰ـ۴۳). اوضاع آشفته و نابسامان يمن باعث شد عبداللّه مردم را به جهاد فراخواند. در يمن، ايوبيان سلطه خود را بر اين سرزمين بار ديگر تثبيت كردند. با مرگ طُغتَگين بن ايوب در ۵۹۳، منصورباللّه در جوف و ناحيه صعده دعوت خود را از سر گرفت. او طى سالهاى ۵۹۴ و ۵۹۵، صنعا، ذمار، جوف، صعده، نجران و نواحى آنها را به زير سلطه خود درآورد و دعوتش از يك سو تا حجاز و از سوى ديگر، تا نواحى گيل و ديلم در شمال ايران گسترش يافت. گفته شده است، او علاءالدين محمد خوارزمشاه (حك : ۵۹۶ـ۶۱۷) را نيز دعوت نمود و ملك ظافر غازى، حاكم ايوبى حلب، در ۶۰۱ با وى مكاتبه كرد (ابن فند، ج ۲، ص ۸۱۰ـ۸۱۳). منصورباللّه علاوه بر جهاد با ايوبيان، در ميان زيديان نيز مخالفانى داشت. مبارزه او با مُطَرِّفِيَّه* (فرقه اى از زيديه) از وقايع مهم سياسى و فكرى عصرش بود. منصورباللّه سرانجام در ۶۱۴ در دژ كوكبان درگذشت و جسدش را به ظُفار منتقل و آنجا دفن كردند (محلّى، ج ۲، ص ۲۴۷ـ۲۴۹، ۲۸۳ـ۳۲۵؛ حمزى، ص ۸۶ـ۸۷؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۹۹ـ۸۰۱، ۸۰۶ـ۸۰۸، ۸۱۰ـ ۸۱۵؛ قس ابن خلدون، ج ۴، ص ۱۴۳). منصورباللّه از علماى عصر خود بود. در كودكى قرآن را حفظ كرد. او شاعر، و به حفظ اشعار شاعران قديم و جديد علاقه مند بود. به ايام العرب آگاه بود و فقه و اصول فقه و كلام را آموخته بود و كتابهايى نوشت كه فقهاى زيديه به آن اقبال كردند (← محلّى، ج ۲، ص ۳۲۵ـ۳۲۶؛ ابن فند، ج ۲، ص ۸۰۲ـ ۸۰۶). بسيارى از اين كتابها باقى مانده و چاپ شده است (← عزّى، ص ۴۴ـ۵۹؛ موسوى نژاد، ص ۱۱۷ـ۱۲۰). در شوال ۶۰۰، قلعه ظفار را ساخت. در دوره او، به دنبال كشف معادن آهن از كوه بنى جماعه در اطراف صعده و بلاد خولان، اوضاع اقتصادى خوبى بر منطقه تحت امرش حاكم شد (ابن فند، ج ۲، ص ۸۰۹، ۸۱۲).
۶. دوره زوال امارت و انتقال امامت عزالدين محمد ناصرلدين اللّه. از ميان پسران منصورباللّه (← محلّى، ج۲، ص۳۴۹)، عزالدين محمد ملقب به ناصرلدين اللّه (متولد ۵۹۱، در بَراقِش) امارت بر رسّيان را به عهده گرفت. او شجاع و عالم بود و در محرّم ۶۱۴، در قلعه كِنَن از بلاد سِنحان دعوتش را آغاز كرد. بين او و ايوبيان جنگهايى درگرفت. در ۲۶ رجب ۶۲۳، در قريه عَصُر ميان او و سپاهيان غز جنگى شديد درگرفت و عزالدين شكست خورد و به دژ ثُلا عقب نشينى كرد و بعد به حوث رفت. در آنجا، براثر شدت بيمارى در هفتم ذيحجه درگذشت و در ظفار، كنار قبر پدرش، دفن شد. عزالدين محمد اهل شعر و ادب بود (يمانى، ص۱۳۸؛ ابن فند، ج۲، ص۸۱۵، ۸۵۷ـ۸۶۳؛ عرشى، ص۴۳ـ۴۴).
يحيى معتضدباللّه. پس از درگذشت منصورباللّه، ابوالحسن يحيى بن محسِّن بن محفوظ ملقب به معتضدباللّه، از فقهاى بزرگ زيدى، در ۶۱۴ هم زمان با امارت عزالدين محمد دعوتش را در نواحى صعده آغاز كرد. او با بنورسول* به مخالفت و جنگ برخاست. ظهور حكومت بنورسول در يمن و استقرارشان در صنعا و اقدامات جدّى آنها در مبارزه با رسّيان، اوضاع را براى رسّيان سخت كرده بود. در رجب ۶۳۶، معتضد درگذشت و در ساقين دفن شد (ابن فند، ج ۲، ص ۸۴۱ـ۸۴۳، ۸۵۶؛ جرافى يمنى، ص ۱۸۵). يحيى كتاب ناتمام المقنع را در اصول فقه تأليف كرد و شاعرى توانا بود. او جدّ سادات بنوشامى است كه در وادى مَسوَر و ديگر بلاد خولان و صنعا اقامت داشته اند (ابن فند؛ جرافى يمنى، همانجاها؛ عرشى، ص ۴۳ـ۴۴، ۴۸).
احمد مهدى لدين اللّه. ده سال بعد از درگذشت معتضد در صفر ۶۴۶، ابوطَيْر احمدبن حسين بن احمد ملقب به مهدى لدين اللّه و معروف به صاحب ذى بَين، در ثلا ادعاى امامت كرد. امامتش هم زمان با حكومت بنورسول در يمن جنوبى و صنعا، و برخى ملوك الطوايف همچون اشراف بنوحمزه در ناحيه بون تا قلمرو بنوشريف در شمال صعده بود. او در ۶۴۸ صعده را، كه در استيلاى احمد متوكل على اللّه بود (← سطور پيشين)، فتح كرد. سپس به صنعا رفت. مهدى با بازماندگان زيديه و علما و بزرگان مكاتبه كرد تا آنها را به دعوت خود متمايل كند، اما مداخلات امير رسولى زحماتش را بى نتيجه گذاشت. مهدى جنگهايى با بنورسول و همچنين با قرمطيان و حاكمان محلى كرد و سرانجام در جنگى كه در صفر ۶۵۶ در وداى شُوابه از بلاد جوف اعلا، ميان مهدى و سپاهيان بنورسول روى داد، كشته شد و در ذى بين دفن شد (← حمزى، ص۹۰ـ۹۲، ۹۴ـ۹۷؛ جرافى يمنى، ص ۱۸۷ـ۱۸۸؛ عرشى، ص ۴۸ـ۴۹؛ قس ابن خلدون، ج ۴، ص :۱۴۴ احمدالموطئبن الحسين).
حسن منصورباللّه. حسن بن بدرالدين محمدبن احمد ملقب به منصورباللّه در شوال ۶۵۷ ادعاى امامت كرد. او معاصر ملك مظفر رسولى بود. منصورباللّه در محرّم ۶۷۰ در رُغافه (در ناحيه صعده) از دنيا رفت و در مسجد رغافه دفن شد. او تأليفاتى داشته است، كه يكى از مهم ترين آنها انوار اليقين فى (شرح) فضائل اميرالمؤمنين است (زباره يمنى، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۱۷۷ـ۱۷۹؛ قس ابن فند، ج ۲، ص ۸۸۷ـ۸۹۶، كه تاريخ درگذشت او را ۶۷۵ نوشته است).
يحيى سراجى. در ۶۵۹، هم زمان با منصورباللّه، ديگر عالم زيدى يحيى بن محمدبن احمد سراجى (منتسب به جدش سراج الدين، از اشراف حسنى) در ناحيه مسور ادعاى امامت كرد. سراجى هم جنگهايى با بنورسول كرد. سنجر شعيبى، عامل بنورسول در صنعا، در ۶۶۰ او را اسير و كور كرد و پس از آن، سراجى سالها به تدريس اشتغال داشت تا آنكه در ۶۹۶ از دنيا رفت و او را در مسجد وَشلى در صنعا به خاك سپردند. سراجى از علما و ائمه متبحر زيدى در حديث بود (جَنَدى كِنْدى، ج ۲، ص ۳۰۳ـ۳۰۴؛ ابن فند، ج ۲، ص ۹۶۵ـ۹۶۸؛ عرشى، ص۵۰).
ساير رسّيان. در نيمه دوم سده هفتم و نيمه اول سده هشتم، از ميان رسّيان امراى ديگرى ظهور كردند كه اغلب آنها در نبرد با امراى رسولى از ميان رفتند (← حمزى، ص ۱۰۴، ۱۰۹ـ۱۱۱، ۱۳۲ـ۱۳۳؛ عرشى، ص ۴۹ـ۵۱؛ زباره يمنى، ۱۹۹۸، ص ۹۷ـ۹۹). رسّيان كه در دوره نخستين حكمرانان رسولى تاحدى جان دوباره گرفتند، بر اثر كشمكشهاى درونى، قدرتشان را از دست دادند. پس از آن، نام عده اى از حاكمان رسّى به جاى مانده است، اما به نظر مى رسد كه توالى جانشينى بر اثر ورود حاكمانى چند از سلسله حسنى ديگر و مدعيان و مخالفان، منقطع گشته است (باسورث، ص ۹۸). پس از آنان، سلسله ديگرى از زيديان يمن با عنوان بنوقاسم (منسوب به قاسم بن محمد) به قدرت رسيدند (← بخش :۲ بنوقاسم).
منابع : ابن ابى الرجال، مطلع البدور و مجمع البحور فى تراجم رجال الزيدية، چاپ عبدالرقيب مطهر محمد حجر، صعده، يمن ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛ ابن حائك، الاكليل فى اخباراليمن و انساب حمير، ج ۱۰، بيروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، بيروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ ابن خلدون؛ ابن دَيَبع، كتاب قرة العيون باخبار اليمن الميمون، چاپ محمدبن على اكوع، ]بى جا[ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛ ابن عِنَبَه، عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، چاپ محمدحسن آل طالقانى، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛ ابن فند، مآثرالابرار فى تفصيل مجملات جواهر الاخبار و يسمى اللواحق الندية بالحدائق الوردية، چاپ عبدالسلام عباس وجيه و خالد قاسم محمد متوكل، عَمّان ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲؛ ابن قاسم، انباء الزمن فى اخباراليمن من سنة ۲۸۰ الى سنة ۳۲۲ هجرية، چاپ محمد عبداللّه ماضى، ]قاهره، بى تا.[؛ احمدبن محمد مطاع، تاريخ اليمن الاسلامى من سنة ۲۰۴ه ـ الى سنة ۱۰۰۶، چاپ عبداللّه محمد حبشى، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛ عبداللّه جِرافى يمنى، المقتطف من تاريخ اليمن، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛ محمدبن يوسف جَنَدى كِندى، السلوك فى طبقات العلماء و الملوك، چاپ محمدبن على اكوع، ج ۲، صنعا ۱۴۱۶/۱۹۹۵؛ احمدبن ابراهيم حسنى، المصابيح، چاپ عبداللّه حوثى، صنعا ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛ مجدالدين حسنى مؤيدى، التُحَفُ شرح الزُّلَف، ]بى جا ? ۱۳۸۹[؛ حسين بن احمدبن يعقوب، سيرة الامام المنصورباللّه القاسم بن على العيانى، چاپ عبداللّه بن محمدحبشى، صنعا ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛ عمادالدين ادريس بن على حمزى، تاريخ اليمن من كتاب كنزالاخبارفى معرفة السير و الاخبار، چاپ عبدالمحسن مدعج مدعج، جيزه، مصر ۱۴۳۱/۲۰۱۰؛ محمد زباره يمنى، أئمة اليمن، ج :۱ تاريخ جامع لأئمة اليمن الهاشميين، تعز، يمن ] ۱۳۷۵[؛ همو، تاريخ الائمة الزيدية فى اليمن حتى العصر الحديث، قاهره ] ۱۹۹۸[؛ شاكر مصطفى، موسوعة دول العالم الاسلامى و رجالها، بيروت ۱۹۹۳؛ اسحاق بن يحيى طبرى صنعانى، تاريخ صنعاء، چاپ عبداللّه محمد حبشى، صنعا: مكتبة السنحانى، ]بى تا.[؛ على بن محمد عباسى علوى، سيرة الهادى الى الحق يحيى بن الحسين عليه وآله السلام، چاپ سهيل زكار، بيروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛ حسين بن احمد عرشى، كتاب بلوغ المرام فى شرح مسك الختام فى من تولّى ملك اليمن من ملك و امام، چاپ انستاس مارى كرملى، ]قاهره ? ۱۹۳۹[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ عبداللّه بن حمود عزّى، عرض لحياة و آثارالامام المنصورباللّه عبداللّه بن حمزه: ۵۶۱ـ۶۱۴ه ، صعده، يمن ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛ عماره يمنى، تاريخ اليمن، چاپ حسن سليمان محمود، صنعا ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛ مسلم بن محمد لحجى، سيرة الامام احمدبن يحيى الناصر لدين اللّه، منتزعة من كتاب اخبارالزيدية من اهل البيت عليهم السلام و شيعتهم باليمن، چاپ ويلفرد مادلونگ، آكسفورد ۱۹۹۰؛ حُمَيدبن احمد مُحَلِّى، الحدائق الورديَّة فى مناقب ائمة الزيدية، چاپ مرتضى محطورى حسنى، صنعا ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ مسعودى، مروج (بيروت)؛ على موسوى نژاد، تراث الزيدية، قم ۱۳۸۴ش؛ حسين بن قاسم عيانى مهدى لدين اللّه، مجموع كتب و رسائل الامام المهدى لدين اللّه الحسين بن القاسم العيانى، چاپ ابراهيم يحيى حمزى، صعده، يمن ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛ يحيى بن حسين ناطق بالحق، الافادة فى تاريخ ائمة الزيدية، چاپ محمد يحيى سالم عزان، صنعا ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛ ياقوت حَمَوى؛ عبدالباقى بن عبدالمجيد يمانى، بهجة الزمن فى تاريخ اليمن، چاپ عبداللّه محمد حبشى و محمد احمد سنبانى، صنعا ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
Clifford Edmund Bosworth, The new Islamic dynasties: a chronological and genealogical manual, Edinburgh ۲۰۰۴.
/ فاطمه جان احمدى /
ب) بنو قاسم
۱. دوره تأسيس امارت قاسم منصورباللّه. امام منصورباللّه* قاسم بن محمدبن على بن محمدبن على بن رشيد، كه نسبش به امام زيديان هادى الى الحق يحيى بن حسين بن قاسم رسّى مى رسد، اين حكومت را در ۱۰۰۶ تأسيس كرد (جُرموزى، كتاب النبذة، ص ۵؛ ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص۷۷۰؛ شَهارى، قسم ۳، ج ۲، ص ۸۶۰ـ۸۶۱؛ عبداللّه جِرافى يمنى، ص ۲۰۹؛ براى پاره اى تشكيكها درباره نسب قاسم بن محمد ← قاسم غالب احمد و همكاران، قسم ۱، ص ۱۷ـ۲۹). او در ۱۲ صفر ۹۶۷ در روستاى شاهِل واقع در ناحيه شَرَف به دنيا آمد و از كودكى نزد بزرگان عصرش كسب دانش كرد. او در بسيارى از علوم شرعى تبحر يافت و كتابهايى تأليف كرد (← جرموزى، همانجا؛ بحر، ص ۱۷؛ شَوْكانى، ج ۲، ص ۴۷ـ۵۰؛ حبشى، مصادرالفكر، ص ۶۱۰ـ ۶۱۷؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۶۶؛ قس محبى، ج ۳، ص ۲۹۳). اوضاع يمن با مرگ امام (امير) زيديان، مطهربن امام شرف الدين يحيى رسّى (۹۸۰)، آشفته شد و هريك از فرزندان وى بر بخشى از قلمرو او چيره شدند و ميان آنها اختلاف و كشمكش پديد آمد. درنتيجه، حسن پاشا، كارگزار عثمانيها در يمن، آنان را در ۹۹۴ به استانبول تبعيد كرد (ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۷۴۴ـ۷۴۵، ۷۶۴ـ۷۶۵؛ شوكانى، ج ۲، ص ۳۰۹ـ ۳۱۰؛ واسعى يمانى، ص ۲۲۶). قاسم بن محمد كه اوضاع را براى قيام مناسب ديد، در اواخر محرّم ۱۰۰۶ در بلاد سِنحان (جنوب صَنعا)، با وعده قيام عليه ستم حاكمان دست نشانده عثمانى، حدود چهارصد تن از بزرگان يمن را گرد آورد. آنان با وى به عنوان امام زيدى بيعت كردند و او در اول صفر آن سال دعوت خود را آشكار و به سوى جبل قارّه (واقع در ناحيه شَرَف، در جنوب صَعدَه) حركت كرد (موزعى يمنى، ص ۸۱ـ ۸۲؛ جرموزى، كتاب النبذة، ص ۹۵ـ۹۶؛ ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۷۷۰؛ شوكانى، ج ۲، ص ۴۸). در آغاز، مردم به دعوت قاسم بن محمد چندان توجه نكردند و حتى برخى از اميران يمنى به عثمانيها پيوستند، اما به تدريج، به سبب نارضايتى از حاكمان عثمانى، با او همراه شدند. دوران قيام و امامت قاسم بن محمد در چهار مرحله، سراسر جنگ و كشمكش با حاكمان عثمانى بود (جرموزى، كتاب النبذة، ص ۲۶۶؛ زُباره يمنى، ۱۴۲۴، ج ۴، ص ۹۹؛ سيدمصطفى سالم، ص ۳۳۹، ۳۴۳ـ۳۴۴؛ غالبى، ص ۴۴ـ۴۷). او در پنج سال نخست امامتش (۱۰۰۶ـ۱۰۱۱) سعى كرد قلمرو خود را تا اغلب مناطق شمالى يمن گسترش دهد، اما اين تلاشها به علت همكارى اميران خاندان مطهربن شرف الدين با عثمانيها ناكام ماند و تا حدودى، برترى از آنِ حسن پاشا بود. در مرحله بعدى، قاسم پس از نبردهايى در جبل قارّه پناه گرفت و حاكم عثمانى يمن چندين لشكر براى سركوب وى فرستاد، اما به نتيجه اى نرسيد و قاسم شهر سُودَه را پس از هفت ماه محاصره تصرف كرد (← جرموزى، كتاب النبذة، ص ۱۰۷، ۱۲۵ـ ۱۲۸، ۱۳۴ـ۱۳۶؛ ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۷۷۱ـ ۷۸۳؛ زباره يمنى، ۱۴۲۴، ج ۴، ص ۱۷ـ۲۸؛ سيدمصطفى سالم، ص ۳۵۱ـ۳۵۷). هنگامى كه قاسم شهر مستحكم شَهارَه را گرفت و آنجا را مركز حكومت خود قرار داد، حسن پاشا با سربازانى كه از حبشه به يارى او رفته بودند، اين شهر را از شوال ۱۰۰۹ محاصره كرد و سرانجام، موفق شد امام قاسم را مجبور به فرار كند. پسران قاسم، اميرمحمد و احمد، نيز در اواخر ذيحجه ۱۰۱۱ تسليم شدند و شهر را به وى واگذار كردند (جرموزى، كتاب النبذة، ص ۲۳۳؛ قس زباره يمنى، ۱۴۲۴، ج ۴، ص ۲۳ـ۲۷؛ محمديحيى حداد، ج ۴، ص ۶۶ـ۶۸). قاسم بن محمد پس از ترك شهاره در بَرَط اقامت گزيد و پيشنهاد صلح و شرايط سنان پاشا، كارگزار جديد عثمانى، را رد كرد. در برابر مواضع سختگيرانه او، سنان پاشا به برط و ساير مناطق زير سلطه وى حمله و بسيارى از آنها را تصرف كرد و هواداران قاسم را دستگير نمود. در اين هنگام، اميرعبدالرحيم بن عبدالرحمان بن شرف الدين، كه از سوى تركان بر ناحيه حَجَّه حكومت مى كرد، به امام قاسم پيوست و مناطقى را به نام وى گشود. سپس، مردم نواحى بسيارى در يمن با امام زيديان بيعت كردند و حاكم ترك شهاره نيز شهر را به وى تسليم كرد (بحر، ص ۱۷ـ۱۸؛ جرموزى، كتاب النبذة، ص ۲۷۳ـ۲۷۴؛ ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۷۸۵ـ۷۸۹؛ زباره يمنى، ۱۴۲۴، ج ۴، ص ۲۵ـ۲۶، ۳۰ـ۳۱، ۳۶ـ۴۱). در ۱۰۱۶، سنان پاشا و جانشين وى، جعفرپاشا، ناگزير با امام قاسم پيمان صلح ده ساله بستند. با اين شرط كه حكومت عثمانى مناطق زير سلطه امام همچون اَهنوم، شهاره، عُذْر و وادِعَه را به رسميت بشناسد (← جرموزى، كتاب النبذة، ص ۳۱۶ـ۳۱۷؛ ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۷۹۳ـ۷۹۴). به اين ترتيب، بنوقاسم حاكميت خود را بر بخشهايى از يمن تثبيت كردند. باوجوداين، برخى از واليان، كه حكومت عثمانى پياپى آنان را تعيين كرده بود، با قاسم جنگهاى بسيار كردند، كه به عقد قراردادهاى صلح در سالهاى ۱۰۲۲، ۱۰۲۵ و ۱۰۲۸ منجر شد. صلح اخير (۱۰۲۸) به مدت ده سال بين او و محمدپاشا بود (← جرموزى، كتاب النبذة، ص ۳۹۷ـ ۴۳۸، ۴۷۵ـ۴۷۷؛ ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۷۹۶ـ۸۱۳؛ محبى، ج ۱، ص ۴۸۷، ج ۴، ص ۲۹۶ـ۲۹۷؛ محمديحيى حداد، ج ۴، ص ۷۰ـ ۷۳). امام قاسم بن محمد پس از ۲۳ سال فرمانروايى، كه تمامآ به جنگ و گريز سپرى شد، در ۱۴ ربيع الاول ۱۰۲۹ در شهاره درگذشت (ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۸۱۴ـ۸۱۵).
۲. دوره تثبيت امارت و امامت محمد مؤيدبالله. پس از مرگ قاسم بن محمد، بنوقاسم فرزند بزرگ قاسم (محمد) را جانشين وى كردند و به امامت زيديه رساندند. او مؤيدباللّه لقب يافت (ابن قاسم، ۱۳۸۸، همانجا؛ شهارى، قسم ۳، ج ۲، ص ۱۰۴۹؛ محبى، ج ۳، ص ۲۹۴؛ قس جرموزى، كتاب النبذة، ص ۴۸۵، ۴۸۷ـ۴۸۸) و قرار صلح پدرش و محمدپاشا (در ۱۰۲۸) را، در ربيع الاول ۱۰۲۹ تجديد كرد (← جرموزى، كتاب النبذة، ص ۴۸۸، ۴۹۱؛ ابن قاسم، همانجا). در ۱۰۳۱، برادر مؤيدباللّه، حسن بن قاسم، كه در حبس عثمانيها در صنعا بود، فرار كرد و به نزد مؤيدباللّه در شهاره رفت و در ۱۰۳۲، به فرمان وى مناطقى از شمال يمن را فتح كرد (ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۸۱۶ـ۸۱۷؛ محبى، ج ۲، ص ۳۹؛ سيدمصطفى سالم، ص ۳۷۱). اقدام حيدرپاشا، والى عثمانى، به قتل فقيه حسين بن على عُلمانى (رمضان ۱۰۳۵)، به اتهام پيروى از مؤيدباللّه و دعوت اهالى صنعا به سوى وى، باعث شد (در ۱۰۳۶) صلح سال ۱۰۲۸ نقض شود و آرامش هشت ساله حاكم بر يمن از بين برود. در پى نقض صلح و درخواستهاى مكرر رؤساى قبايل يمنى از مؤيدباللّه براى آزادكردن نواحى آنها از سلطه عثمانيها، او سپاهيانش را به فرماندهى برادرانش به نواحى مختلف شمال يمن فرستاد و قيام بزرگ خود را برضد استيلاى عثمانيها بر كشورش آغاز كرد. پس از فتح شهرهاى متعدد چون عمران، كوكبان، ثُلا، صعده و پيوستن گروههاى بسيار مردم به سپاهيان مؤيدباللّه، او در شعبان ۱۰۳۶ صنعا را محاصره كرد. پس از دو سال محاصره، حيدرپاشا در اول رجب ۱۰۳۸ ناگزير صنعا را به سپاهيان مؤيدباللّه (به فرماندهى حسن بن قاسم) تسليم كرد و خود به شهر زَبيد رفت. به دنبال آن، تمام مناطق ميانه و جنوب يمن نيز به دست هواداران مؤيدباللّه افتاد (ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۸۱۹ـ۸۳۰؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۱۴ـ۲۱۹؛ زباره يمنى، ۱۴۲۴، ج ۴، ص۱۱۲ـ ۱۱۳، ۱۲۸ـ۱۳۲، ۱۳۸ـ۱۳۹، ۲۱۸ـ۲۲۰، ۲۲۵؛ سيدمصطفى سالم، ص ۳۷۷ـ۳۸۱). در فاصله سالهاى ۱۰۳۹ تا ۱۰۴۵، قانْصُوه غورى (كارگزار عثمانيها در مصر) براى سركوب امام و يارانش تلاش بسيار كرد، اما موفق نشد و سرانجام اداره يمن را به بنوقاسم سپرد و خود به همراه ساير سپاهيان عثمانى در ۱۰۴۵ از يمن خارج شد (← بحر، ص ۶۰ـ۸۶؛ نيز ← ابن قاسم، ۱۳۸۸، قسم ۲، ص ۸۳۱ـ ۸۳۳، ۸۳۸ـ۸۳۹؛ محبى، ج ۳، ص ۲۹۷ـ۲۹۹؛ سيدمصطفى سالم، ص ۳۸۴ـ۳۸۹). يمن پس از يك قرن تسلط عثمانيها (۹۴۵ـ۱۰۴۵)، در سايه حكومت بنوقاسم استقلال يافت و دوره اى جديد در اين سرزمين آغاز گرديد (سيدمصطفى سالم، ص ۳۸۹؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۲۲). مؤيدباللّه پس از استقلال كامل يمن، كوشش برادرانش، حسن و حسين، را كه سهمى بسزا در اخراج عثمانيها داشتند، ارج نهاد و آنان تا هنگام مرگشان بر مناطق وسيعى از يمن حكومت كردند. حسن در ۱۰۴۸ در ضَوْران، و حسين در ۱۰۵۰ در ذِمار درگذشتند (ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۱، ص ۳۱۶ـ۳۱۷، ۳۳۵ـ۳۳۷، ۳۵۷ـ۳۶۱، ۳۹۶ـ۳۹۷؛ وزير، ج ۱، ص ۶۱ـ۶۲، ۷۸ـ۷۹؛ شوكانى، ج ۲، ص ۲۳۸ـ۲۴۰). حسين بن قاسم كتابهايى در باب موضوعاتى، ازجمله اصول فقه نوشت (← وزير، ج ۱، ص ۷۹ـ۸۰؛ حبشى، مصادرالفكر، ص ۱۶۲). پس از مرگ حسن بن قاسم، پسرش احمد كه مؤيدباللّه وى را حاكم شهر اُصاب/ وُصاب كرده بود، مدعى امارت بر تمام قلمرو پدرش شد و شورش كرد، اما عمويش (حسين بن قاسم) وى را سركوب كرد. احمد در ۱۰۵۳ با دختر مؤيدباللّه ازدواج كرد و ميانشان دوستى برقرار شد (بحر، ص ۸۹، ۹۶؛ ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۱، ص ۴۰۹ـ۴۱۱، ۴۲۱؛ وزير، ج ۱، ص ۶۹ـ۷۳، ۸۸ـ۹۱). مؤيدباللّه عالم و نويسنده بود و در فقه و اخلاق از خود كتابهايى به جاى گذاشت (← زباره يمنى، ۱۴۲۴، ج ۴، ص ۲۴۳ـ۲۴۴؛ حبشى، حُكّام اليمن، ص ۲۴۷ـ۲۴۸). او پس از حدود ۲۵ سال فرمانروايى، در ۲۷ رجب ۱۰۵۴، در شهاره درگذشت (جرموزى، تحفة الاسماع، ج ۱، ص ۱۰۰).
صفى الدين احمد. گروهى از فقيهان زيدى با برادر مؤيدباللّه، صفى الدين احمدبن قاسم (حاكم صعده، كه پيش از درگذشت برادرش خود را به شهاره رسانده بود)، به عنوان امام بيعت كردند. برادر ديگرش، اسماعيل بن قاسم، كه فقيهى مجتهد و عالم بود و خود را شايسته تر از احمد به امامت مى دانست، چون از مرگ مؤيد مطّلع شد، در ضوران با لقب متوكل على اللّه اعلام امامت كرد و جمعى از فقها و علما نيز او را تأييد كردند (همان، ج ۱، ص ۱۰۰، ۱۰۴ـ۱۰۶، ۱۱۷ـ۱۱۸؛ بحر، ص ۹۷ـ ۹۸؛ محبى، ج ۱، ص ۴۱۱، ج ۴، ص ۱۲۲). احمدبن قاسم نخست به منازعه برخاست، اما بعدآ امامت اسماعيل را پذيرفت و در ۹ شوال ۱۰۵۴ با وى بيعت كرد و همچنان حاكم صعده ماند تا آنكه در صفر ۱۰۶۶ در صعده درگذشت. محمدبن حسن بن قاسم نيز كه به نام خود دعوت كرده بود، زمام حكومت و امامت را به اسماعيل واگذارد و با او بيعت كرد (جرموزى، تحفة الاسماع، ج ۱، ص ۲۳۸ـ۲۴۵، ج ۲، ص ۶۱۷ـ۶۱۸؛ ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۱، ص ۴۲۸ـ۴۳۵، ج ۲، ص ۵۴۶؛ محبى، ج ۴، ص ۱۲۲ـ۱۲۳؛ وزير، ج ۱، ص ۱۰۰ـ ۱۰۱، ۱۰۴، ۱۴۴).
اسماعيل متوكل على اللّه. مردم صنعا از امامت متوكل على اللّه استقبال كردند و دروازه هاى شهر را به روى سپاهش گشودند و در آنجا، به نامش خطبه خوانده شد و سپس، ساير شهرها به اطاعت وى درآمدند و متوكل حكومت آن نواحى را به برادرزادگان و كارگزاران خود تفويض كرد (← ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۱، ص ۴۳۴ـ۴۳۷؛ وزير، ج ۱، ص ۱۰۰ـ ۱۰۴؛ غالبى، ص ۶۲). در ۱۰۵۵، متوكل على اللّه سپاهى به فرماندهى برادرزاده اش، احمدبن حسن، براى سركوب اميرحسين بن عبدالقادر يافعى (امير عدن و اَبْيَن و لَحْج و از مخالفانش) فرستاد و قلمرو او را به احمدبن حسن سپرد (← جرموزى، تحفة الاسماع، ج ۱، ص ۲۷۶ـ۲۸۴؛ ابن قاسم، ۱۹۹۶، ص ۶۱؛ غالبى، ص ۷۱ـ۷۹). در فاصله ۱۰۵۸ تا ۱۰۶۵، يحيى بن محمدبن روكان خَولانى (يكى از اعيان يمن) سه بار برضد متوكل شوريد، تا آنكه سرانجام دستگير و در ضوران زندانى شد و در صفر ۱۰۶۶ در حبس درگذشت (جرموزى، تحفة الاسماع، ج ۱، ص ۳۹۸ـ ۴۰۲؛ ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۲، ص ۴۹۵ـ۴۹۶، ۵۱۱ـ۵۱۲، ۵۲۳ـ ۵۲۴، ۵۴۰، ۵۴۶). متوكل در ۱۰۶۳ بر ناحيه شعيب (از توابع يافع) و در ۱۰۶۵ بر نواحى بنى ارض و بيضاء و يافع مستولى شد. در پى اين پيروزيها، ديگر حاكمان محلى ازجمله سلطان حَضرَموت، بدربن عبداللّه كثيرى، از امام اسماعيل پيروى و اعلام تبعيت كردند (جرموزى، تحفة الاسماع، ج ۲، ص ۶۰۸ـ۶۱۰، ۶۷۹ـ۷۰۰، ۷۳۶ـ۷۴۳، ۷۶۶ـ۷۸۹؛ ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۲، ص ۵۳۵ـ۵۴۰؛ غالبى، ص ۷۹ـ۸۷). پس از آن، متوكل سپاهى بزرگ به فرماندهى اميراحمدبن حسن به حضرموت و سپس به ظُفار فرستاد و آنجا را، پس از نبردى بزرگ در شعبان ۱۰۷۰ تصرف كرد (جرموزى، تحفة الاسماع، ج ۲، ص ۸۲۴ـ ۸۵۶؛ ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۲، ص ۵۷۹ـ۵۸۰، ۵۸۴ـ۵۸۶؛ كندى، ج ۱، ص ۲۴۳؛ بكرى يافعى، ۱۳۵۳ـ۱۳۵۵، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵). در ۱۰۷۰، متوكل ولايت شَحْر/ شِحْر در ساحل حضرموت را به سلطان على بن بدر كثيرى واگذار كرد (عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۳۰؛ بكرى يافعى، ۱۴۲۵، ص ۱۴۵ـ۱۴۶) و در سال بعد، سپاهى بزرگ به فرماندهى احمدبن حسن به سرزمين فَضلىü در ابين فرستاد و اين نواحى را زير سلطه بنوقاسم درآورد (جرموزى، تحفة الاسماع، ج ۲، ص ۸۷۴ـ۸۸۱؛ ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۲، ص ۶۰۰ـ۶۰۱). هم زمان با گسترش و تثبيت قدرت بنوقاسم در جنوب جزيرة العرب، متوكل على اللّه براى تقويت مناسبات دوستانه و مشترك با شاه عباس دوم صفوى (حك : ۱۰۵۲ـ۱۰۷۷) نامه هايى با وى ردوبدل كرد (← جرموزى، تحفة الاسماع، ج ۱، ص ۱۶۵ـ۱۶۹؛ ابن قاسم، ۱۹۹۶، ص ۱۲۳؛ وزير، ج ۱، ص ۱۹۰؛ غالبى، ص ۱۳۱ـ۱۳۴). متوكل با حمايت از ادبا و علما و فقها و مدارس آنان در يمن، نهضت علمى و فرهنگى ايجاد كرد و براى مردم امنيت و رفاه و آرامش به ارمغان آورد (← شوكانى، ج ۱، ص ۱۴۸ـ۱۴۹؛ عرشى، ص ۶۷ـ۶۸؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۳۵). بنابراين، دوره وى را مى توان دوره درخشش حكومت زيديان يمن دانست (← عمرى، ۱۴۲۲، ص ۵۴ـ۶۰؛ غالبى، ص ۶۳، ۱۴۸ـ۱۷۰). در ۱۰۷۳، براى نخستين بار در تاريخ حكومت زيديان يمن، متوكل عيد غديرخم را به توصيه احمدبن حسن برگزار كرد (ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۲، ص ۶۲۰؛ زباره يمنى، ۱۴۲۴، ج ۴، ص ۳۶۳). در ۱۰۸۷، امير صعده، على بن احمدبن قاسم، برضد متوكل قيام و ادعاى امامت كرد، اما با مرگ متوكل اين مسئله خاتمه يافت. متوكل على اللّه در ۵ جمادى الآخره ۱۰۸۷ در ضوران درگذشت و بزرگان بنوقاسم در شهر غِراس (نزديك صنعا) با احمدبن حسن بن قاسم به امامت بيعت كردند و او لقب مهدى لدين اللّه گرفت (مؤيدباللّه، ص ۲۰۳؛ ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۳، ص ۹۲۰ـ۹۲۵، ۹۳۵؛ وزير، ج ۲، ص ۳۲۳، ۳۲۶ـ۳۲۹).
احمد مهدى لِدين اللّه. هم زمان با امامت وى، عده اى از بنوقاسم در ديگر شهرهاى يمن ادعاى امامت كردند، اما كارشان به جايى نرسيد. يكى از مهم ترين آنان قاسم بن امام مؤيدباللّه محمد بود، كه در شهاره قيام كرد و به منصورباللّه ملقب شد و كارش بالا گرفت؛ اما بزرگان بنوقاسم وساطت كردند و با دادن اقطاعاتى به وى، اين غائله را فرونشاندند (← ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۳، ص ۹۴۰ـ۱۰۱۹؛ محبى، ج ۳، ص ۲۹۴ـ۲۹۷). مهدى در شعبان ۱۰۸۸ (و به روايتى در ۱۰۹۰) تصميم به اخراج يهوديان از جزيرة العرب (يمن) گرفت، اما به سبب اختلاف علما اين تصميم اجرا نشد. بااين حال، به دستور مهدى برخى كنيسه هاى يهوديان در پاره اى شهرها تخريب شدند (← ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۳، ص ۱۰۲۴ـ۱۰۲۷؛ وزير، ج ۲، ص ۳۵۲ـ۳۵۳؛ قس عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۳۵ـ۲۳۶). مهدى پس از سركوب قبايل سفيان (به قولى بر اثر اصابت تيرى كه به پايش خورده بود)، در ۲۳ جمادى الآخره ۱۰۹۲ در غراس درگذشت (ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۳، ص ۱۱۴۲؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۳۶ـ۲۳۷). پس از مرگ وى، امامت زيديان به محمدبن متوكل على اللّه رسيد كه به مؤيدباللّه صغير ملقب شد (ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۳، ص ۱۱۴۴ـ۱۱۴۵، ۱۱۴۸؛ شهارى، قسم ۳، ج ۲، ص ۹۳۶ـ۹۳۹).
محمد مؤيدباللّه صغير. او در دوره پنج ساله حكومتش راه عدالت و زهد پيش گرفت و رفتارى نيكو و عالمانه داشت و تأليفاتى از خود به جاى گذاشت (← حبشى، حكّام اليمن، ص ۲۵۷ـ۲۵۸؛ عبدالسلام وجيه، ص ۸۷۲ـ۸۷۳). مؤيدباللّه حاكمى مسالمت جو بود و بزرگان وى را احترام مى كردند. او با واگذاردن حكومت برخى ولايات به افرادى از بنوقاسم كه با وى مخالف بودند، رضايتشان را جلب كرد (← ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۳، ص ۱۱۴۵ـ۱۱۴۶؛ شهارى، همانجا؛ شوكانى، ج ۲، ص ۱۳۹ـ۱۴۰). مؤيدباللّه شهر مَعبَر (در ۶۸ كيلومترى جنوب صنعا) را ساخت و علاوه بر صنعا و ضوران، مدتى از دوران حكومتش را در اين شهر اقامت كرد (عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۳۸؛ عمرى، ۱۴۲۲، ص ۷۴). ضعف حكومت وى و كشمكش ميان افراد بنوقاسم باعث شورش قبايل يافع و ديگر قبايل شد و درنتيجه، مناطق جنوبى و شرقى يمن تا حضرموت از سلطه بنوقاسم خارج شدند. در ۱۰۹۴، مؤيد سپاهى براى بازپس گيرى حضرموت فرستاد، اما اين سپاه شكست خورد (← ابن قاسم، ۱۹۹۶، ص ۳۹۶ـ۴۰۱؛ محسن بن حسن ابوطالب، ص ۱۸۷ـ ۱۹۰؛ عبداللّه جرافى يمنى؛ عمرى، همانجاها؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۹۷ـ۹۸). پس از مرگ مؤيدباللّه صغير (در اول جمادى الآخره ۱۰۹۷، بر اثر بيمارى يا مسموميت)، هشت تن از بزرگان بنوقاسم ادعاى امامت و امارت كردند كه پس از حوادثى، سرانجام محمدبن احمدبن حسن بن قاسم معروف به صاحب المواهب به امامت رسيد، و ناصر و سپس هادى باللّه و مهدى باللّه لقب گرفت (ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۳، ص ۱۳۰۹ـ۱۳۳۹؛ عرشى، ص ۶۸؛ عمرى، ۱۴۲۲، ص ۷۷ـ۸۰).
۳. دوره فترت در حكومت محمد مهدى باللّه. در ۱۰۹۸، مخالفان مهدى وى را در المنصوره محاصره كردند، اما او بر آنان چيره شد و ترس و بيم از وى در دل مردم افتاد و ديگران نيز با وى بيعت كردند (ابن قاسم، ۱۹۹۶، ص ۴۴۶ـ۴۴۸، ۴۷۰ به بعد؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۳۸ـ۲۴۰؛ واسعى يمانى، ص ۲۳۰ـ۲۳۱؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۹۹ـ۱۰۰). مهدى باللّه با عمويش، اميرحسين بن حسن بن قاسم، كه از سوى وى احساس خطر مى كرد، جنگيد و او را دستگير و زندانى كرد و فقيه زيدبن على جُمُلُّولى (وزير حسين بن اسماعيل متوكل على اللّه) را، كه در نجوم و احكام نجوم تبحر داشت، به اتهام دسيسه در مسموم كردن مؤيد و به اتهام سحر و جادوگرى كشت (ابن قاسم، ۱۴۲۹، ج ۳، ص ۱۳۹۶ـ۱۳۹۷؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۴۰؛ قاسم غالب احمد و همكاران، قسم ۱، ص ۶۵ـ۶۶؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۱۰۰ـ۱۰۲). مهدى در ۱۱۰۱ سپاهى به يافع فرستاد كه شكست خورد. او در ۱۱۰۷ جزيره زَيلَع در درياى عرب را فتح كرد و در ۱۱۰۹، يوسف بن متوكل را، كه هواى امامت درسر داشت، سركوب و زندانى كرد. همچنين، در ۱۱۱۱، ابراهيم بن على بن حسن مَحَطوَرى (از نوادگان قاسم بن على عَيّانى، از پيشوايان زيدى يمن؛ ← بخش ۴، قسمت الف: رسّيان) را به بهانه جادوگرى، پس از نبردهايى كه حدود چهار ماه طول كشيد و بيست هزار كشته به جا گذاشت، دستگير كرد و كشت (عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۴۰ـ۲۴۳؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۱۰۱ـ۱۰۴). در ۱۱۱۳، فرستاده شاه سلطان حسين صفوى به همراه هيئتى به نزد مهدى باللّه رفت و با استقبالى شايان روبه رو شد (← عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۴۳ـ۲۴۴).
حسين منصورباللّه و قاسم متوكل على اللّه. در ۱۱۲۴، حسين بن قاسم بن محمد مؤيدباللّه معروف به شهارى، در اعتراض به برخى رفتارها و سياستهاى مهدى باللّه، كه آنها را ظالمانه و انحراف از تعاليم دينى مى دانست، بر وى شوريد و خود را امام خواند و به منصورباللّه ملقب گرديد. قاسم بن حسين، برادرزاده مهدى، نيز به منصور پيوست و هر دو با سپاهيانشان مهدى را به مدت سه هفته در شهر مواهب محاصره كردند تا آنكه صلح برقرار شد و مهدى خود را خلع و با منصورباللّه بيعت كرد. قاسم بن حسين مدتى از منصور تبعيت كرد. سپس، خود ادعاى امامت كرد و لقب متوكل على اللّه گرفت. در ۱۱۲۸، مردم با او بيعت كردند. متوكل تا ۱۱۳۰ شهرهاى تحت سلطه منصور را گرفت و يمن را به فرمان خود درآورد. او بار ديگر مهدى را، كه دست به تحرك زده بود، در مواهب محاصره كرد تا آنكه مهدى در ۱۱۳۰ و منصور در سال بعد درگذشتند (شهارى، قسم ۳، ج ۱، ص ۳۷۹، ۳۸۲ـ۳۸۳؛ شوكانى، ج ۲، ص ۴۲ـ۴۳، ۹۷ـ۱۰۱؛ عرشى، ص ۶۸ـ۶۹؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۴۶ـ۲۴۸).
۴. احياى حكومت بنوقاسم در ۱۱۳۵ يا ۱۱۳۶، محمدبن اسحاق بن مهدى احمد كه اديب و شاعرى توانمند نيز بود (← حيمى، ج ۲، ص ۹ـ۲۷؛ حبشى، الادب اليمنى، ص ۳۶۳ـ۳۶۴)، در ناحيه اَرحب به كمك مخالفان متوكل على اللّه، اعلام امامت كرد و ناصر لقب يافت، اما او با گرفتن اِقطاعاتى، با متوكل سازش كرد (عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۴۸؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۱۰۸ـ۱۰۹).
حسين منصورباللّه. پس از مرگ متوكل على اللّه در ۱۱۳۹، پسرش حسين ملقب به منصور باللّه جانشين وى شد. در دوران امامت وى، ابتدا ناصر محمدبن اسحاق به كمك قبايل حاشِد و بَكيل ادعاى امامت كرد و پس از نبردهايى، در ۱۱۴۳ سازش نمود و در ناحيه كوكبان مستقر شد. در ۱۱۴۴، فضل بن على عبدلى، حاكم لَحج و عدن، كارگزار امام در آنجا را كشت. اگرچه در سال بعد، منصور با فرستادن لشكر به سوى لحج و عدن، فضل را به تسليم واداشت، اما فضل در همان سال به يارى حاكم ناحيه سفلاى يافع آن مناطق را براى هميشه از زير سلطه بنوقاسم خارج كرد (شوكانى، ج ۱، ص ۲۲۵؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۵۰ـ۲۵۱؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۱۱۰ـ۱۱۲).
عباس مهدى لدين اللّه. پس از مرگ منصورباللّه در ربيع الاول ۱۱۶۱، پسرش عباس بن حسين ملقب به مهدى لدين اللّه به كمك مادرش، كه كنيزى سياه پوست بود، به امامت رسيد (شوكانى، ج ۱، ص ۳۱۰؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۱۱۵ـ۱۱۶). از رويدادهاى مهم روزگار او، ظهور جادوگرى به نام ابوعلامه احمد حَسَنى در ۱۱۶۴، در ناحيه شرف بود كه پيروانى يافت و برخى شهرها را تصرف كرد. ازاين رو، مهدى لدين اللّه سپاهى فرستاد و او را كشت (شوكانى، ج ۲، ص ۱۰۰ـ۱۰۱؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۵۲). در ۱۱۷۷/۱۷۶۳، كارستن نيبور[۲۲] ، جهانگرد و مورخ مشهور دانماركى، به همراه هيئت كاوشگران وارد صنعا شد و به حضور امام مهدى لدين اللّه رفت (← نيبور، ج ۱، ص ۴۱۰ـ۴۱۸؛ هانسن[۲۳] ، ص ۳۴۶ـ۳۵۰؛ قس آپونته[۲۴] ، ص ۵۲). مهدى كه مورخان وى را واپسين امام داراى شأن و قدرت دانسته اند، در رجب ۱۱۸۹ درگذشت و روند ضعف و فروپاشى امامت بنوقاسم آغاز گرديد (← شوكانى، ج ۱، ص ۳۱۰ـ۳۱۲؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۵۸؛ عمرى، ۱۴۰۸، ص ۱۱، ۲۱؛ نيز ← محمديحيى حداد، ج ۴، ص ۱۱۸ـ۱۱۹).
على منصور باللّه. او كه پسر و جانشين مهدى بود، از مردم روى گرداند و اداره امور يمن را به وزيران خود واگذار كرد. به همين سبب، بسيارى از قبايل با وى مخالفت كردند و بخشهايى از يمن از حاكميت بنوقاسم خارج شد و جنبش وهابى به رهبرى آل سعود و محمدبن عبدالوهاب به اين منطقه راه يافت (← جَحّاف، ۱۴۲۵، ص ۲۶، ۳۰ـ۳۱، ۱۸۰، ۱۸۵، ۲۱۲، ۳۸۱، ۴۰۰، ۴۷۷؛ شوكانى، ج ۱، ص ۳۱۰ـ۳۱۲؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۱۱۸ـ۱۲۰، ۱۲۲ـ۱۲۳؛ بطريق، ص ۴۷ـ۴۸). در ۱۲۱۴/۱۸۰۰، انگليسيها جزيره مَيّون (بَريم) در تنگه باب المَندَب در درياى سرخ را تصرف كردند و در ۱۲۱۵، شريف حمودبن محمدبن احمد به كمك سلطان نجد، عبدالعزيز آل سعود، بر منطقه تِهامه چيره شد و قلمرو بنوقاسم بيش از پيش كوچك شد (جحّاف، ۱۴۲۵، ص ۴۴۹ـ۴۵۱، ۴۷۴ـ۴۷۷، ۵۰۶؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۵۸ـ۲۵۹).
۵. دوره اتحاد با عثمانى و زِوال امارت بنوقاسم احمد متوكل على اللّه. پس از مرگ منصورباللّه در رمضان ۱۲۲۴ (براى اطلاع كامل از حوادث عصرش ← جحّاف، ۱۴۲۵، ص ۲۱ به بعد)، پسر بزرگش احمد ملقب به متوكل على اللّه جانشين وى شد. او در ۱۲۲۷ سعى كرد منطقه مهم تهامه را به كمك قبايل بكيل پس بگيرد، اما موفق نشد و در ۱۲۳۰، از سلطان عثمانى درخواست كمك كرد ولى در شوال ۱۲۳۱ درگذشت (شوكانى، ج ۱، ص ۷۷ـ۷۸؛ نعمى حسنى، ص ۴۵، ۴۹ـ۵۲؛ حوليات يمانية، ص ۱۷ـ۱۸، ۲۲؛ نيز ← زباره يمنى، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰، ج ۱، ص ۱۵۳ـ۱۶۱).
عبداللّه المهدى. پسر و جانشين متوكل على اللّه، عبداللّه المهدى، قبايل سركش اَرحب را در ۱۲۳۲ به شدت سركوب كرد و تهامه را، به كمك سپاهيان عثمانى اعزامى از مصر پس گرفت (← جحّاف، ۱۴۱۹، ص ۷۰ـ۷۸؛ حوليات يمانية، ص ۲۵ـ۲۶، ۲۸ـ۲۹؛ زباره يمنى، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰، ج ۲، ص ۶۴، ۶۶؛ عمرى، ۱۴۰۸، ص ۲۰۴ـ۲۰۶، ۲۲۰ـ۲۲۹). در ۱۲۳۵ـ۱۲۳۶/۱۸۲۰ـ۱۸۲۱، سپاهيان انگليسى به بندر مَخا واقع در جنوب يمن يورش بردند و شرايط خود را بر امام مهدى تحميل كردند (← نعمى حسنى، ص ۷۳ـ۷۵؛ حوليات يمانية، ص ۳۸؛ بطريق، ص ۵۱، ۵۵). مهدى در ۱۲۴۹ هادى احمدبن على بن حسين سِراجى را كه در اعتراض به خودكامگى مهدى قيام و ادعاى امامت نموده و هشت روز صنعا را محاصره كرده بود، با پرداخت پول به سران قبايل طرفدار وى سركوب كرد. هادى در ۱۲۵۰ به دست برخى از يارانش كشته شد و مهدى نيز در ۱۲۵۱ درگذشت. مهدى آخرين امام قدرتمند بنوقاسم بود (حوليات يمانية، ص ۶۰ـ۶۲؛ قس عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۶۳ـ:۲۶۴ در سال ۱۲۴۷).
ساير امامان بنوقاسم. در دوران كوتاه امامت فرزند عبداللّه المهدى به نام على منصورباللّه (حك : ۱۲۵۱ـ۱۲۵۲)، اوضاع يمن رو به وخامت گذاشت و فتنه و آشوب همه جا را فراگرفت. لشكريان محمدعلى پاشا، حاكم قدرتمند مصر، به فرماندهى ابراهيم پاشا به يمن حمله و تهامه را تصرف كردند و نفوذشان را تا تَعِزّ گسترش دادند. ضعف و زبونى منصورباللّه باعث شد سپاهيانش وى را در ۱۲۵۲ خلع و زندانى كنند و به جايش ناصرلدين اللّه عبداللّه بن حسن بن احمدبن عباس المهدى را به امامت برگزينند (نعمى حسنى، ص ۱۱۱ـ۱۱۳؛ حوليات يمانية، ص ۶۷ـ۷۲؛ زباره يمنى، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰، ج ۲، ص۷۰ـ۷۱؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۶۴؛ عمرى، ۱۴۰۸، ص ۲۴۵ـ۲۵۴، ۲۵۸). در ۳ ذيقعده ۱۲۵۴/ ۱۹ ژانويه ۱۸۳۹، ناوگان انگليسيها شهر و بندر مهم عدن را اشغال كرد (نعمى حسنى، ص ۱۲۳ و پانويس۲؛ ماكرو، ص ۷۲؛ اباظه، ۱۴۲۷، ص ۱۹۳ـ۱۹۷؛ عمرى، ۱۴۰۸، ص ۱۲، ۲۷۲ـ۲۷۴). پس از كشته شدن ناصر لدين اللّه به دست افرادى از قبيله هَمْدان، در ربيع الاول ۱۲۵۶ بزرگان بنوقاسم، محمدبن احمد متوكل على اللّه (برادر عبداللّه المهدى) را از حبس امام ناصر خارج كردند و در صنعا به امامت برگزيدند. او لقب هادى اختيار كرد. در دوره امامت هادى، يكى از فقهاى يمنى به نام سعيدبن صالح بن ياسين عَنسى صوفى در جنوب يمن قيام كرد كه پس از نبردهايى با سپاه هادى، دستگير و كشته شد (← نعمى حسنى، ص ۱۲۴، ۱۲۶ـ۱۲۹؛ حوليات يمانية، ص ۹۲ـ۱۰۳؛ زباره يمنى، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰، ج ۲، ص ۷۲ـ۷۳، ۲۲۶ـ۲۲۷؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۱۸۶ـ۱۹۵). هادى در ۱۸ ذيحجه ۱۲۵۹ درگذشت و بزرگان بنوقاسم بار ديگر على منصورباللّه را به امامت برگزيدند و او لقب مهدى اختيار كرد. مهدى در مصاف با امام متوكل محمدبن يحيى بن المنصور شكست خورد و سپاهيانش پراكنده شدند و ناگزير از امامت كناره گيرى كرد و در جمادى الآخره ۱۲۶۱ به نزد متوكل رفت و با او بيعت و زمام امور را به وى واگذار كرد. متوكل نيز در صنعا مستقر شد (حيمى يمنى، ص ۱۹ـ۲۰؛ حوليات يمانية، ص ۱۱۷، ۱۲۷؛ زباره يمنى، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰، ج ۲، ص ۳۴۳؛ عمرى، ۱۴۰۸، ص ۳۰۸ـ۳۱۴). در اواخر حكومت متوكل (در ۱۲۶۵)، سپاه عثمانى به فرماندهى توفيق پاشا وارد صنعا شد. اين لشكركشى مايه خشم و قيام مردم يمن در رمضان آن سال شد و متوكل را كه مسبب اين حمله مى دانستند، دستگير و زندانى كردند. او در محرّم ۱۲۶۶ به دستور على بن عبداللّه المهدى، كه براى بار سوم به حكومت رسيده و هادى لقب يافته بود، كشته شد (← حيمى يمنى، ص ۵۰ـ۵۹؛ صفحات مجهولة من تاريخ اليمن، ص ۲۴ـ۳۰؛ حوليات يمانية، ص ۱۶۴ـ۱۷۰، ۱۸۳؛ عمرى، ۱۴۲۲، ص ۱۹۱ـ۱۹۲). در فاصله سالهاى ۱۲۶۵ تا ۱۲۸۹، كشمكشهاى شديدى بر سر تصاحب مقام امامت زيديان درگرفت و چندين تن از بنوقاسم به امامت رسيدند و اوضاع يمن بسيار آشفته شد. در اوج اين كشمكشها، سپاه تركهاى عثمانى در صفر ۱۲۸۹ صنعا را گرفتند و سپس براى بار دوم، بر تمام يمن مسلط شدند (← حيمى يمنى، ص ۵۹ـ۱۵۶؛ صفحات مجهولة من تاريخ اليمن، ص ۳۰ـ۱۱۵؛ حوليات يمانية، ص ۱۳۰ـ۱۸۲؛ محمد يحيى حداد، ج ۴، ص ۲۰۸ـ۲۲۰). در اين دوره، امام هادى لدين اللّه شرف الدين(بن) محمد در ۱۲۹۶ امامت خود را اعلام كرد و تلاش فراوان نمود تا قبايل يمنى را برضد حضور عثمانيها در يمن متحد و آماده سازد، اما ناكام ماند. او در شوال ۱۳۰۷ در صعده درگذشت (حوليات يمانية، ص ۳۵۸؛ اريانى، ج ۱، ص ۲۲۷؛ عرشى، ص ۷۹؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۷۵؛ واسعى يمانى، ص ۲۶۳ـ۲۶۴، ۲۶۹). در ۱۳۰۷، امام منصورباللّه محمدبن يحيى حميدالدين، از نوادگان حسين بن قاسم بن محمد، از صنعا به صعده رفت و امامت بنوقاسم را برعهده گرفت. او به كمك و حمايت قبايل يمنى برضد حضور تركها قيام و نبردهاى بسيار كرد. مناطق متعدد را تصرف نمود و صنعا را در ۱۳۰۹ دو بار محاصره كرد و نفوذ تركهاى عثمانى را در بسيارى از نواحى از بين برد، ولى آمدن نيروهاى كمكى عثمانى باعث سركوب وى گرديد (← احمد جرافى يمنى، ص ۲۸ـ۲۹، ۴۲ـ۴۳، ۴۷، ۶۲؛ اريانى، ج ۱، ص ۲۲۳، ۲۲۶ـ۲۲۷، ۲۵۹ـ۴۲۸؛ واسعى يمانى، ص ۲۶۹ـ ۲۷۳؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۷۵ـ۲۷۹). وقتى تلاش منصورباللّه براى ايجاد صلح با والى عثمانى، احمد فيضى پاشا، ناكام ماند، جنگ ميان دو طرف براى سالها ادامه يافت و به نتيجه اى نرسيد (← احمد جرافى يمنى، ص ۶۳ به بعد؛ اريانى، ج ۱، ص ۲۴۵ـ۲۴۶، و جاهاى ديگر). سرانجام، منصور در ۱۳۲۲ از دنيا رفت و علماى يمن پسرش، يحيى ملقب به متوكل على اللّه، را به امامت تعيين كردند. امام يحيى سياست پدرش مبنى بر مقابله با عثمانيها را ادامه داد. او به يارى قبايل يمنى پس از شش ماه محاصره صنعا، سپاه عثمانى را مجبور به تسليم كرد و در ۱۵ صفر ۱۳۲۳ پيروزمندانه وارد صنعا شد، ولى چند ماه بعد سپاه عظيم تركها به فرماندهى والى جديد عثمانى، احمد فيضى، صنعا را پس گرفت و امام يحيى ناگزير به منطقه حاشِد عقب نشست (واسعى يمانى، ص ۲۹۴، ۲۹۸ـ۳۰۲؛ عرشى، ص ۸۴ـ۸۶؛ احمد وصفى زكريا، ص ۷۱ـ۷۲؛ محمد يحيى حداد، ج ۵، ص ۵ـ۷). از ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۹، چندين والى عثمانى بر يمن حكومت كردند و به مردم ستم بسيار نمودند كه موجب قيامهايى برضد آنان شد (← عَزبْ، ص ۳۳ به بعد)؛ تا آنكه سردار احمد عزت پاشا (حك : ۱۳۲۹ـ۱۳۳۰)، والى عثمانى يمن، راه صلح و آشتى پيش گرفت و در ۱۳۲۹، با امام يحيى در روستاى دَعّان با شروطى صلح كرد (← واسعى يمانى، ص ۳۰۲ـ۳۱۸؛ المنار، ج ۱۵، ش ۲، صفر ۱۳۳۰، ص ۱۳۸ـ۱۵۳؛ اباظه، ۱۹۸۶، ص ۲۶۵ـ ۲۷۴، ۲۷۷ـ۳۰۳). پس از شكست حكومت عثمانى در جنگ جهانى اول (۱۳۳۲ـ ۱۳۳۶/ ۱۹۱۴ـ۱۹۱۸)، محمود نديم (واپسين حاكم عثمانى در يمن) حكومت امام را پذيرفت و صنعا را به امام يحيى واگذار كرد. يحيى نيز در ۱۳ صفر ۱۳۳۷ پيروزمندانه وارد شهر شد (عبدالكريم بن احمد مطهر، ص ۳۲ـ۳۸؛ واسعى يمانى، ص ۳۲۶ـ۳۲۷؛ عبداللّه جرافى يمنى، ص ۲۹۷؛ اباظه، ۱۹۸۶، ص ۴۱۹ـ۴۲۰). يحيى از بدو ورودش به صنعا با مشكلات فراوان همچون سركوب شورش قبايل زَرانيق (← عبدالكريم بن احمد مطهر، ص ۳۲۳ـ۳۲۴؛ بردونى، ص ۱۲۹ـ۱۷۶)، مذاكرات و كشمكش با انگليسيها بر سر مناطق زير نفوذ آنها در جنوب يمن، مسئله مناطق مرزى با سعوديها (حاكمان نجد) و درگيريهاى داخلى و قبيله اى روبه رو شد (← عبدالكريم بن احمد مطهر، ص ۲۸ـ۲۹، ۴۲ـ۴۶، ۵۰، ۵۴ـ۵۵، و جاهاى ديگر؛ واسعى يمانى، ص ۳۲۸ـ۳۴۸؛ اباظه، ۱۹۸۶، ص ۳۹۵ـ۴۲۶؛ سلطان ناجى، ص ۷۸ـ۹۵). ظلم و ستم يحيى (← قاسم غالب احمد و همكاران، قسم ۱، ص ۷۲) باعث شد جمعى از اصلاح طلبان يمنى به مخالفت برخيزند و در جريان قيامى به نام ثورة الدستور (انقلاب قانون اساسى)، او را در ۶ ربيع الآخر ۱۳۶۷ در نزديكى صنعا بكشند. پسر و جانشين او، امام ناصرلدين اللّه احمدبن يحيى، اين قيام را سركوب كرد و بسيارى از مردم يمن را كشت (ماكرو، ص ۱۶۲؛ شماحى، ص ۲۲۵ـ۲۷۲؛ احمد عبيد بن دَغْر، ص ۲۴۹ـ۲۵۸؛ محمد يحيى حداد، ج ۵، ص ۱۱۰ـ۱۱۵). در ۱۳۳۴ش/ ۱۹۵۵، سرگرد احمد ثَلايا با جمعى از نظاميان به قصد ايجاد اصلاحات دست به كودتا برضد امام احمد زد، اما قيامش نافرجام ماند و او و جمعى از يارانش تيرباران شدند (احمد عبيد بن دَغْر، ص ۲۹۰ـ۳۱۱؛ محمد يحيى حداد، ج ۵، ص ۱۵۵ـ۱۶۶؛ بردونى، ص ۲۷۱ـ۲۷۳). در ۱۳۳۸ش/ ۱۹۵۹، قبايل يمنى بر ضد احمد قيام كردند كه سركوب شدند، ولى در هنگام حركت احمد به سوى استراحتگاهش، سه تن به او حمله كردند، كه به شدت زخمى شد و بر اثر آن، در ۱۳۴۱ش/ ۱۹۶۲ درگذشت (احمد عبيدبن دغر، ص ۴۶۰ـ۵۰۴، ۵۵۱؛ محمد يحيى حداد، ج ۵، ص ۱۶۶ـ۱۶۷). پسرش امير محمدالبدر (متوفى ۱۳۷۵ش/ ۱۹۹۶ در لندن) فقط يك هفته به جانشينى پدرش امامت كرد كه با قيام ۴ مهر ۱۳۴۱ (۲۶ ربيع الآخر ۱۳۸۲)/ ۲۶ سپتامبر ۱۹۶۲ سقوط كرد و امامت بنوقاسم پس از حدود چهار سده (۱۰۰۶ـ۱۳۸۲) به پايان رسيد (محمد يحيى حداد، ج ۵، ص ۱۶۷، ۱۷۱، ۱۸۲ـ۱۹۱؛ احمد عبيد بن دغر، ص ۵۵۱ـ ۵۶۴).
بنوقاسم و مذهب زيدى. برخى از نخستين امامان سلسله بنوقاسم عالمانى در سنّت زيدى بودند، ولى شمارى از آنان كه بعدآ به حكومت رسيدند و مدعى لقب امام بودند، در واقع براساس توالى سلسله اى به قدرت رسيدند (د.اسلام، چاپ دوم، ذيل "Zaydiyya.۳"). مدتها پس از ظهور محمدبن ابراهيم بن على معروف به ابن وزير (متوفى ۸۴۰)، از علماى بزرگ زيديه، در يمن و دورى اش از شيوه غالب مذهب زيدى و گرايش وى به اهل سنّت (← ابن حجر عَسقَلانى، ج ۷، ص ۳۷۲؛ شوكانى، ج ۲، ص ۸۱ـ۹۳)، برخى ديگر از علماى مبرِّز زيدى در دوره بنوقاسم نيز از اين روش پيروى و رويكرد اجتهاد مطلق را دنبال كردند، كه از آن جمله اند: صالح بن مهدى بن على مَقْبَلى* (متوفى ۱۱۰۸)، محمدبن اسماعيل بن صلاح صنعانى معروف به امير (متوفى ۱۱۸۲) و محمدبن على بن محمد شَوكانى* (متوفى ۱۲۵۰؛ ← شوكانى، ج ۱، ص ۳، ۲۸۸ـ۲۹۲، ج ۲، ۱۳۳ـ۱۳۹، ۲۱۴ـ۲۲۴؛ نيز ← سبحانى، ج ۷، ص ۴۳۳ـ۴۴۹). امامان زيدى بنوقاسم نيز پس از استيلا بر يمن، با اتباع خود همساز شدند و از رويكرد مذهبى آنها طرفدارى كردند (د. اسلام، همانجا). از اين رو، در ۱۲۰۹ با مرگ قاضى القضاة يحيى بن صالح سُحولى، امام منصورباللّه على بن عباس (حك : ۱۱۸۹ـ۱۲۲۴)، شوكانى را به جانشينى او برگزيد (← جحّاف، ۱۴۲۵، ص ۳۵۶ـ۳۶۰، ۳۶۲ـ۳۶۸؛ شوكانى، ج ۱، ص ۴۶۴ـ۴۶۵، ج ۲، ص ۳۳۳ـ ۳۳۶) كه در دوره جانشينان منصور نيز در مقام خود باقى ماند (نيز ← زيديه، بخش ۲).
منابع : سالواتوره آپونته، مملكة الامام يحيى: رحلة فى بلاد العربية السعيدة، عرّبه من الايطالية طه فوزى، قاهره ۱۴۳۰/۲۰۱۰؛ فاروق عثمان اباظه، الحكم العثمانى فى اليمن: ۱۸۷۲ـ ۱۹۱۸، ]قاهره[ ۱۹۸۶؛ همو، عدن و السياسة البريطانية فى البحر الاحمر: ۱۸۳۹ـ ۱۹۱۸، ]قاهره[ ۱۴۲۷/۲۰۰۶؛ ابن حجر عَسقَلانى، إنباء الغُمر بأبناء العمر، حيدرآباد، دكن ۱۳۸۷ـ۱۳۹۶/۱۹۶۷ـ۱۹۷۶؛ ابن قاسم، الاوضاع السياسية فى اليمن فى النصف الثانى من القرن الحادى عشر الهجرى السابع عشر الميلادى، ۱۰۵۴ـ۱۰۹۹هـ / ۱۶۴۴ـ۱۶۸۸م، مع تحقيق بهجة الزمن فى تاريخ اليمن، صنعا ۱۴۲۹/ ۲۰۰۸؛ همو، غاية الامانى فى اخبار القطر اليمانى، چاپ سعيد عبدالفتاح عاشور، قاهره ۱۳۸۸/ ۱۹۶۸؛ همو، يوميات صنعاء فى القرن الحادى عشر، چاپ عبداللّه بن محمد حبشى، ابوظبى ۱۹۹۶؛ احمد عبيدبن دغر، اليمن تحت حُكم الامام احمد: ۱۹۴۸ـ ۱۹۶۲، قاهره ۲۰۰۵؛ احمد وصفى زكريا، رحلتى الى اليمن، دمشق ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛ على اريانى، سيرة الامام محمدبن يحيى حميدالدين، المسماة بالدر المنثور فى سيرة الامام المنصور، چاپ محمدعيسى صالحيه، عَمّان ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛ محمدبن طاهر بحر، تحفة الدهر فى نسب الاشراف بنى بحر و نسب من حقق نسبه و سيرته من اهل العصر، چاپ عبداللّه محمد حبشى و حسنى محمد ذياب، العين، الامارات العربية المتحدة ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛ عبداللّه بردونى، اليمن الجمهورى، ]بى جا [۱۹۸۳؛ عبدالحميد بطريق، من تاريخ اليمن الحديث: ۱۵۱۷ـ ۱۸۴۰، ]قاهره[ ۱۹۶۹؛ صلاح عبدالقادر بكرى يافعى، تاريخ حضرموت السياسى، مصر ?] ۱۳۵۳[ـ۱۳۵۵/ ?] ۱۹۳۵[ـ۱۹۳۶؛ همو، فى جنوب الجزيرة العربية، قاهره ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛ لطف اللّه بن احمد جَحّاف، حوليات المورخ جَحّاف: السنوات الاولى من سيرة المهدى عبداللّه، ۱۲۳۱ـ۱۲۳۳ه / ۱۸۱۶ـ۱۸۱۸م، چاپ حسين بن عبداللّه عمرى، دمشق ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛ همو، دُرَر نحورالحور العين بسيرة الامام المنصور على و اعلام دولته الميامين، ۱۱۸۹ـ۱۲۲۴ه / ۱۷۷۵ـ۱۸۰۹م، چاپ ابراهيم بن احمد مقحفى، صنعا ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛ احمدبن محمد جِرافى يمنى، حوليّات العلامة الجرافى : ۱۳۰۷ـ۱۳۱۶ه / ۱۸۸۹ـ۱۹۰۰م، چاپ حسين عمرى، بيروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛ عبداللّه جِرافى يمنى، المقتطف من تاريخ اليمن، بيروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷؛ مطهربن محمد جرموزى، تحفة الاسماع و الابصار بما فى السيرة المتوكلية من غرائب الاخبار، چاپ عبدالحكيم هجرى، صنعا ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ همو، كتاب النبذة المشيرة الى جُمل من عيون السيرة، ]صنعا، بى تا.[؛ عبداللّه محمد حبشى، الادب اليمنى: عصر خروج الاتراك الاول من اليمن، ۱۰۴۵ـ۱۲۸۹ه / ۱۶۳۵ـ۱۸۷۹م، ]صنعا[ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛ همو، حكام اليمن: المؤلفون المجتهدون، بيروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛ همو، مصادرالفكر العربى الاسلامى فى اليمن، صنعا : مركز الدراسات اليمنية، ]بى تا.[؛ حوليات يمانية من سنة ۱۲۲۴ه الى سنة ۱۳۱۶ه ، أو، اليمن فى القرن التاسع عشر الميلادى، چاپ عبداللّه محمد حبشى، صنعا: دارالحكمة اليمانية، ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛ احمدبن محمد حيمى، طيب السمر فى اوقات السحر، چاپ عبداللّه محمد حبشى، ابوظبى ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ محمدبن لطف البارى حيمى يمنى، الروض البسام فى ما شاع فى قطر اليمن من الوقائع و الاعلام، چاپ عبداللّه محمد حبشى، صنعا ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛ محمد زباره يمنى، خلاصة المتون فى أنباء و نبلاء اليمن الميمون، ج ۴، صنعا ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛ همو، نيل الوَطَر من تراجم رجال اليمن فى القرن الثالث عشر، ]قاهره[ ۱۳۴۸ـ۱۳۵۰، چاپ افست صنعا ]بى تا.[؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل: دراسة موضوعية مقارنة للمذاهب الاسلامية، ج ۷، قم ۱۴۱۶؛ سلطان ناجى، التاريخ العسكرى لليمن، بيروت ۱۹۸۸؛ سيدمصطفى سالم، الفتح العثمانى الاول لليمن : ۱۵۳۸ـ ۱۶۳۵، ]قاهره[ ۱۹۶۹؛ عبداللّه بن عبدالوهاب شماحى، اليمن : الانسان و الحضارة، ]قاهره ۱۹۷۲[؛ محمد شَوْكانى، البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، ]قاهره ? ۱۳۴۸[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابراهيم بن قاسم شهارى، طبقات الزيدية الكبرى، قسم :۳ بلوغ المراد الى معرفة الاسناد، چاپ عبدالسلام وجيه، عَمّان ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛ صفحات مجهولة من تاريخ اليمن، لمؤلفٍ مجهول، چاپ حسين بن احمد سياغى، صنعا: مركز الدراسات و البحوث اليمنى، ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛ عبدالسلام وجيه، اعلام المؤلفين الزيدية، عَمّان ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛ عبدالكريم بن احمد مطهر، سيرة الامام يحيى بن محمد حميدالدين، المسماة كتيبة الحكمة من سيرة امام الامة، ج ۲، چاپ محمد عيسى صالحيه، عَمّان ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛ حسين بن احمد عرشى، كتاب بلوغ المرام فى شرح مسك الختام فى من تولّى ملك اليمن من ملك و امام، چاپ انستاس مارى كرملى، ]قاهره ? ۱۹۳۹[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ عبداللّه بن محسن عَزبْ، تاريخ اليمن الحديث: فترة خروج العثمانيين الاخير، چاپ عبداللّه محمد حبشى، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛ حسين عمرى، تاريخ اليمن الحديث و المعاصر: ۹۲۲ـ۱۳۳۶ه / ۱۵۱۶ـ۱۹۱۸م، دمشق ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛ همو، مئة عام من تاريخ اليمن الحديث ۱۱۶۱ـ۱۲۶۴ه / ۱۷۴۸ـ۱۸۴۸م، دمشق ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛ سلوى سعد سليمان غالبى، الامام المتوكل على اللّه اسماعيل بن القاسم و دوره فى توحيد اليمن: ۱۰۵۴ـ۱۰۸۷ه /۱۶۴۴ـ۱۶۷۶م، ]بى جا: بى نا.[، ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛ قاسم غالب احمد و همكاران، ابن الامير و عصره: صورة من كفاح شعب اليمن، ]بى جا: بى نا.، بى تا.[؛ سالم بن محمد كندى، تاريخ حضرموت، المسمّى باالعدّة المفيدة الجامعة لتواريخ قديمة و حديثة، چاپ عبداللّه محمد حبشى، صنعا ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛ اريك ماكرو، اليمن و الغرب: ۱۵۷۱ـ۱۹۶۲م، نقله الى العربية و علّق عليه حسين بن عبداللّه عمرى، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛ محمدامين بن فضل اللّه محبى، خلاصة الاثر فى اعيان القرن الحادى عشر، بيروت: دارصادر، ]بى تا.[؛ محسن بن حسن ابوطالب، تاريخ اليمن: عصر الاستقلال عن الحُكم العثمانى الاول من سنة ۱۰۵۶ه الى سنة ۱۱۶۰ه ، چاپ عبداللّه محمد حبشى، صنعا ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛ محمد يحيى حداد، التاريخ العام لليمن، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛ عبدالصمدبن اسماعيل موزعى يمنى، دخول العثمانيين الاول الى اليمن، المسمّى الاحسان فى دخول مملكة اليمن تحت ظل عدالة آل عثمان، چاپ عبداللّه محمد حبشى، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛ محمدبن اسماعيل مؤيد باللّه، مذكِّرات المؤيد باللّه محمدبن اسماعيل: اول مذكّرات شخصية لاحد الساسة فى التراث الاسلامى، چاپ عبداللّه محمد حبشى، بيروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛ احمدبن احمد نعمى حسنى، حوليات النعمى التهامية من تاريخ اليمن الحديث: ۱۲۱۵ـ۱۲۵۸ه / ۱۸۰۰ـ۱۸۴۲م، چاپ حسين عمرى، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛ عبدالواسع بن يحيى واسعى يمانى، تاريخ اليمن، المسمّى فرجة الهموم و الحزن فى حوادث و تاريخ اليمن، صنعا ۱۹۹۱؛ عبداللّه بن على وزير، تاريخ طُبُق الحلوى و صحاف المنِّ و السلوى، المعروف ب : تاريخ اليمن خلال القرن الحادى عشر الهجرى (۱۰۴۵ـ۱۰۹۰م)، چاپ محمد عبدالرحيم جازم، صنعا ۱۴۲۹/۲۰۰۸؛ توركيل هانسن، العربية السعيدة: الرواية المثيرة للرحلة الدانماركية الى مصر و شبه الجزيرة العربية، ۱۷۶۱ـ ۱۷۶۷، ترجمة سليم محمد غضبان، شارقه ۲۰۰۶؛
EI۲, s.v., "Zaydiyya"(by W. Madelung); Carsten Niebuhr, Resiebeschreibung nach A rabien und den umliegenden Ländern, Graz ۱۹۶۸.
/ ستار عودى /
۱. Cook ۲. Ess ۳. Strothmann ۴. Arendonk ۵. Zayd ibn ‘Ali ۶. Griffini ۷. Traini ۸. Madelung ۹. Khan ۱۰. Kraemer ۱۱. Daftary ۱۲. Stookey ۱۳. Haykel ۱۴. Watt ۱۵. Ahmad Dallal ۱۶. Lambton ۱۷. Madelung ۱۸. Najam Haider ۱۹. Ansari ۲۰. Schmidtke ۲۱. Bosworth ۲۲. Carsten Niebuhr ۲۳. Thorkild Hansen ۲۴. Salvatore Aponte