زیدیه

معرف

مذهب منتسب به زيدبن على* و معتقد به امامت او بعد از امام‌على‌بن الحسين عليهماالسلام.
متن

زيديه، مذهب منتسب به زيدبن على* و معتقد به امامت او بعد از امام على بن الحسين عليهماالسلام. زيديه بر پايه اعتقاد خود چند قيام سياسى داشتند و سنّتى كلامى و فقهى پديد آوردند و در بخشهايى از جهان اسلام حكومتهاى طولانى تشكيل دادند. اين مقاله مشتمل است بر : ۱) تاريخ شكل گيرى مذهب زيدى و شخصيتها و قيامهاى آنان ۲) عقايد و آراى فرق زيدى ۳) فقه زيديه ۴) حكومتهاى زيديه الف) رسّيان ب) بنوقاسم ج) علويان در ايران ← علويان*

 

۱) تاريخ شكل گيرى مذهب زيدى و شخصيتها و قيامهاى آنان نخستين كسى كه در تاريخ تكوين فرقه زيديه بايد از او سخن گفت زيدبن على است. زيديه او را بنيان گذار فرقه خود مى دانند، اما شيعيان امامى با اين عقيده موافقت ندارند و ضمن احترام به زيد، او را امام يا بنيان گذار فرقه اى جداگانه نمى دانند (← زيدبن على*). سال شهادت زيد را به اختلاف ۱۲۰، ۱۲۱ و ۱۲۲ گفته اند. در منبعى كهن سال قتل او ۱۲۰ ذكر شده (← مُصعَب بن عبداللّه، ص ۶۱؛ نيز ← مفيد، ۱۴۱۴، ج ۲، ص ۱۷۴)، اما برخى ديگر آن را ۱۲۱ ثبت كرده اند ( خليفة بن خياط، ص ۲۷۸؛ يعقوبى، ج ۲، ص ۳۲۶؛ طوسى، ص ۲۰۶). به نوشته ابن سعد (ج ۵، ص۲۴۰)، او در دوشنبه ۲ صفر ۱۲۰ و به روايتى ۱۲۲ به شهادت رسيد. طبرى (ج ۷، ص۱۶۰) صفر ۱۲۱ را به نقل از واقدى و صفر ۱۲۲ را به نقل از هشام بن محمد كلبى گزارش كرده است (نيز ← مسعودى، ج ۴، ص ۴۱). ابن قُتَيبه سال شهادت او را در جايى (← ص ۲۱۶) ۱۲۲ و در جايى ديگر (ص ۳۶۵) ۱۲۱ ذكر مى كند. بخارى (ج ۳، جزء۲، قسم ۱، ص ۴۰۳) و بَلاذُرى (ج ۲، ص۵۳۰) ۱۲۲ نوشته اند (نيز ← اخبار الدولة العباسية، ص۲۳۰؛ ابن حِبّان، ج ۴، ص ۲۴۹ـ۲۵۰؛ ابوالفرج اصفهانى، ص ۱۳۶). به نظر ناطق بالحق (ص ۱۴)، سال شهادت او، بنابر صحيح ترين روايت، شب جمعه ۲۵محرّم ۱۲۲ و به روايتى ۱۲۱ بوده است (نيز ← ابن عساكر، ج ۱۹، ص ۴۷۶ـ۴۷۹؛ ابن عِنَبَه، ص ۲۵۸؛ ابن فند، ج ۱، ص۳۸۰ـ۳۸۴). در منابع، همچنين سن او را هنگام مرگ به اختلاف ۴۲ و ۴۸ سال ذكر كرده اند. زيد نزد پدر و برادرش حضرت باقر عليه السلام شاگردى كرده بود و عالم به حديث و فقه و قرائات بود. او همچنين از عامربن واثله صحابى و عده اى از تابعين روايت كرده است. آراى فراوانى به زيد نسبت داده اند كه از اعتقادات قطعى زيديان بعد از وى شده است. از آن جمله است برخى آرا كه در منابع زيديان درج شده است. آنان معتقدند كه زيد بر آن بود كه هر فرد فاطمى شجاع و عالم و زاهد ــ چه از فرزندان امام حسن عليه السلام چه از فرزندان امام حسين عليه السلام ــ كه مردم را فراخواند و براى امر به معروف و نهى از منكر در راه خدا با شمشير قيام كند شايسته امامت است (براى ديدگاه زيديه درباره امر به معروف و نهى از منكر ← كوك[۱] ، ۲۰۰۲، ص ۲۲۷ـ۲۵۱). همچنين گفته اند زيد از بيعت با دو خليفه نخست تبرّى نمى جست و آن دو را كافر نمى شمرد (طبرى، ج ۷، ص ۱۸۰ـ۱۸۱، به نقل از ابومخنف؛ بلاذرى، ج ۲، ص ۵۲۸؛ اشعرى، ص ۶۵؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۵؛ العيون و الحدائق، ج ۳، ص ۹۶ـ۹۷؛ ابن عساكر، ج ۱۹، ص ۴۶۲ـ۴۶۴، ۴۷۱؛ نَشوان بن سعيد حِمْيَرى، ص ۲۳۸ـ۲۳۹). شهرستانى (همانجا) مى نويسد كه زيد به «جواز امامت مفضول با وجود قيام افضل» معتقد بود، و اين گفتار را به او نسبت مى دهند كه «على بن ابى طالب برترينِ صحابه بود ولى خلافت بنا به مصلحت و رعايت اصلى دينى به ابوبكر سپرده شد ...». عده زيادى از عالمان سرشناس با زيد بيعت كردند. زيد در اثناى قيامش و در رويارويى با يوسف بن عمر ثقفى به شهادت رسيد. جسد او را از قبر بيرون كشيدند و سرش را بريدند و براى هشام بن عبدالملك فرستادند. بدن او تا زمان مرگ هشام در ربيع الآخر ۱۲۵ بر دار آويخته بود. كتابهايى به زيدبن على منسوب است (← عبدالسلام وجيه، ص۴۴۰ـ۴۴۴) كه از جمله آنهاست: ۱) المجموع الفقهى معروف به مسند الامام زيد، كه ابوخالدِ واسطى* (متوفى پس از ۱۴۵) آن را روايت كرده (← مازندرانى حائرى، ج ۵، ص ۱۰۶ـ۱۰۸) و ابراهيم بن زبرقان تيمى كوفى (متوفى ۱۸۳) آن را تدوين كرده است (← اس[۲] ، ج ۱، ص ۲۶۱ـ۲۶۶). در اين كتاب ديدگاههاى ابوخالد واسطى بازتاب يافته است. ۲) كتاب الصفوة؛ ۳) تفسير غريب القرآن به روايت ابوخالد واسطى؛ ۴) رسالة فى تثبيت الوصيّة. در پژوهشها، درباره صحت كتابهاى منسوب به زيدبن على ترديد كرده و گفته اند كه اين كتابها ديدگاههاى جاروديه* را نشان مى دهند و تاريخ آنها به طور خاص به ربع پايانى قرن دوم و نيمه دوم قرن سوم بازمى گردد (← اشتروتمان[۳] ، ۱۹۲۳، ص ۱ـ۵۲؛ همو، ۱۹۱۰، ص ۳۵۴ـ۳۶۸، ۱۹۱۱، ص ۴۹ـ۷۸؛ آرندونك[۴] ، ص ۲۵۵ به بعد؛ زيدبن على[۵] ، مقدمه گريفينى[۶] ؛ ترائينى[۷] ، ۱۹۷۷؛ مادلونگ[۸] ، ۱۹۶۵، ص ۵۳ـ۷۱؛ كوك، ۱۹۸۱، ص ۵۶؛ اس، ج ۱، ص ۲۶۱ـ۲۶۶؛ براى تفصيل بيشتر زيدبن على*).

يحيى بن زيد. پس از زيدبن على، پسرش يحيى به امامت رسيد. او در ميان كيسانيه و برخى گروههاى شيعه مورد توجه بود. بلاذرى (ج ۲، ص ۵۴۵) و طبرى (ج ۷، ص ۲۲۸) سال قتل او را ۱۲۵ نوشته اند، اما ناطق بالحق (ص ۱۷) گفته است كه اين واقعه در شب جمعه در رمضان ۱۲۶ روى داد (نيز ← حسنى، تتميم على بن بلال آملى، ص ۴۱۸ـ۴۲۳؛ مُحَلِّى، ج ۱، ص ۲۷۲). به نوشته مسعودى (ج ۴، ص۵۰)، او در پايان سال ۱۲۵ يا به روايتى اول ۱۲۶ به قتل رسيد (قس ابن فند، ج ۱، ص ۴۰۶). جسد وى در جوزجان بر دار ماند تا اينكه سياه جامگان عباسى او را پايين آوردند، غسل دادند و به خاك سپردند. متوكل بن هارون صحيفه سجاديه را از يحيى بن زيد روايت كرده است (نجاشى، ش ۱۱۴۴؛ مازندرانى حائرى، ج ۵، ص ۲۷۹ـ۲۸۱).

محمد نفس زكيّه. با كشته شدن يحيى، زيديه به محمد نفس زكيّه پسر عبداللّه محض پسر حسن بن حسن بن على بن ابى طالب پيوستند و در منابع زيدى او را در زمره امامانشان برشمرده اند. در منابع برخى از نامه هاى مبادله شده ميان محمدبن عبداللّه نفس زكيّه و خليفه عباسى، ابوجعفر منصور (حك : ۱۳۶ـ۱۵۸)، باقى مانده است (← طبرى، ج ۷، ص ۵۶۶ ـ ۵۷۱؛ حسنى، همان تتميم، ص ۴۳۷ـ۴۴۳؛ ترائينى، ۱۹۶۴، ص ۷۷۳ـ۷۹۸؛ حتى اگر انتساب اين نامه ها صحيح نباشد، ديدگاه زيديه را نشان مى دهد؛ براى پژوهشى درباره نامه اى منسوب به نفس زكيّه ← رضوان السيد، ص ۱۳۱ـ۱۴۷). قيام نفس زكيّه در مدينه و در ۲۸ جمادى الآخره، و به روايتى در ۱۴ رمضان ۱۴۵ روى داد (← بلاذرى، ج ۲، ص ۴۱۸؛ طبرى، ج ۷، ص ۵۹۷؛ ابوالفرج اصفهانى، ص ۲۷۵؛ محلّى، ج ۱، ص۲۹۰، ۲۹۶ـ۲۹۷؛ ابن فند، ج ۱، ص ۴۱۵). ناطق بالحق (ص۲۰) نوشته است كه او در ۲۸ جمادى الآخره كارش را آغاز كرد و در رمضان كشته شد و بنابراين قيامش دو ماه و چند روز طول كشيد. گروهى از جاروديه (يكى از دو فرقه اصلى زيديه) پس از كشته شدن نفس زكيّه قائل به رجعت و مهدويت او شدند (نوبختى، ص ۶۳؛ اشعرى، ص ۶۷؛ قاضى عبدالجباربن احمد، ج۲۰، قسم ۲، ص ۱۸۵؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۹؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۸؛ براى اطلاعات بيشتر ← نفس زكيّه*).

قيامهاى زيديه پس از نفس زكيّه. كمتر از يك ربع قرن پس از فروكش كردن قيام نفس زكيّه در مدينه و قيام برادرش ابراهيم در بصره (رمضان ـ ذيقعده ۱۴۵)، حسنيان در حجاز به رهبرى حسين بن على بن حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب به قيام برضد خلافت عباسى برخاستند (ذيقعده ـ ذيحجه ۱۶۹). خليفه موسى هادى (حك : ۱۶۹ـ۱۷۰) در واقعه فخ، در نزديكى مكه، شورش آنها را سركوب كرد (← نفس زكيّه*). اما اين شورش ــ به رغم ناكامى اش ــ نتايج مهمى در پى داشت كه در دوره خلافت هارون الرشيد (۱۷۰ـ۱۹۳) اهميت يافت و تأثير آشكارى در انتشار فرقه زيديه داشت. دو برادر نفس زكيّه، ادريس و يحيى، توانستند بگريزند. ادريس حكومت ادريسيان را در مغرب بنا نهاد و يحيى در ديلم دعوت را گسترش داد كه ثمره آن برپايى حكومتى زيدى در ديلم پس از زمانى كمتر از نيم قرن بود (درباره خروج حسين شهيد فخّ و يحيى بن عبداللّه و برادرش ادريس بن عبداللّه ← رازى، ۱۹۹۵). در ۱۹۹، ابوالسرايا* سرى بن منصور شيبانى با شعار «الرضا من آل محمد» و به نام محمدبن ابراهيم طباطبا علوى (متوفى ۱۹۹) قيام كرد و عده اى از طالبيان او را كمك يا همراهى كردند. قيامهاى آنها در يمن و مكه تا ۲۰۲ ادامه يافت تا اينكه مأمون (حك : ۱۹۸ـ۲۱۸) همه را سركوب كرد (← ابوالفرج اصفهانى، ص ۵۱۸ـ۵۵۹؛ حسنى، همان تتميم، ص ۵۳۴ـ۵۵۳؛ ناطق بالحق، ص ۳۲ـ۳۴؛ محلّى، ج ۱، ص۳۶۰ـ۳۸۴؛ ابن فند، ج ۱، ص ۴۷۳ به بعد). زيديان قيامهاى خود را با شعار «الرضا من آل محمد» از سر گرفتند، ازجمله محمدبن قاسم بن على صوفى كه بر مذهب جاروديه و معتقد به آراى معتزله بود ( ابوالفرج اصفهانى، ص ۵۷۷ـ۵۸۸؛ منصور باللّه، ج ۱، ص ۲۷۲ـ۲۷۶) و در ۲۱۹ در طالقان قيام كرد (طبرى، ج ۹، ص ۷ـ۸؛ ابن فند، ج ۱، ص ۵۰۱ـ ۵۱۵)؛ و يحيى بن عمربن حسين كه در ۲۵۰ در كوفه قيام كرد (ابوالفرج اصفهانى، ص ۶۳۹ـ۶۶۴؛ ابن فند، ج ۱، ص ۵۱۶ـ۵۳۹).

 زيديه در طبرستان و ديلم (درياى قزوين). حكومت علويان در طبرستان و مركز آن، آمل، به دست حسن بن زيدبن محمدبن اسماعيل بن زيد «داعى كبير» كه او را زيدى مى دانند و در ۲۵۰ در طبرستان قيام كرد، پايه گذارى شد (← طبرى، ج ۹، ص ۲۷۱ـ۲۷۶؛ مسعودى، ج ۵، ص ۶۶، ۸۷، ۱۱۳، ۲۳۴؛ حاكم جِشُمى، ص ۱۲۷ـ۱۳۲؛ ذهبى، حوادث و وفيات ۲۶۱ـ ۲۷۰ه .، ص ۷۷ـ۷۸؛ صَفَدى، ج ۱۲، ص۲۰ـ۲۲؛ عبدالسلام وجيه، ص ۳۱۹ـ۳۲۰؛ نيز ← مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۱۵۴ـ۱۵۹؛ خان[۹] ، ص ۳۰۱ـ۳۱۴؛ حسن بن زيدبن محمد*). حسن بن على اطروش ناصر للحق (حسن اطروش*)، از نسل عمربن على بن حسين، در زمان داعى كبير حسن بن زيد به طبرستان رفت و با او و سپس با پسرش محمدبن زيد ( ابوالفرج اصفهانى، ص ۶۹۳) همراه شد تا اينكه پس از قتل محمدبن زيد در ۳۰۱ در آمل، با او بيعت كردند. فرمانده سپاه او داعى حسن بن قاسم حسنى (متوفى ۳۱۶) بود (ناطق بالحق، ص ۵۷ـ۵۹؛ منصورباللّه، ج ۱، ص ۳۱۶ـ۳۱۷). زيديان اطروش را از عالمان بزرگ زيديه و صاحب مذهبى به شمار مى آورند كه در كنار مذهب قاسم بن ابراهيم رسّى* در طبرستان انتشار يافت (مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۱۵۹ـ۱۸۰؛ براى شرح حال وى ← ناطق بالحق، ص۵۰ـ۶۲؛ حسنى، همان تتميم، ص ۶۰۲ـ ۶۰۸؛ منصور باللّه، ج ۱، ص ۳۰۸ـ۳۱۵؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۸۱ـ۸۳؛ محلّى، ج ۲، ص ۵۵ـ۷۹؛ ابن ابى الحديد، ج ۱۵، ص ۲۸۵ـ۲۸۶؛ ابن عنبه، ص ۳۰۸؛ عبدالسلام وجيه، ص ۳۳۱ـ ۳۳۴؛ اما منابع امامى حسن اطروش را به استناد سخن نواده او شريف مرتضى علم الهدى و نيز مبتنى بر شواهد و قراينى ديگر از پيروان مذهب اماميه مى دانند (براى توضيحات بيشتر ← حسن اطروش*). زيديه پس از وفات اطروش به دو گروه تقسيم شدند : قاسميه در آمل و ناصريه در گيلان (مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۱۶۸ـ۱۶۹)؛ تا اينكه مهدى لدين اللّه محمدبن داعى حسن بن قاسم هر دو مذهب را به رسميت شناخت. عده اى از داعيان و امامان از هر دو گروه كه حكومت و دعوت را در آن مناطق ادامه دادند عبارت اند از: مهدى لدين اللّه محمدبن داعى حسن بن قاسم، كه در ۳۵۳ در ديلم با او بيعت كردند ( منصورباللّه، ج ۱، ص ۳۲۱ـ۳۲۲؛ محلّى، ج ۲، ص ۱۰۱ـ۱۱۳؛ عبدالسلام وجيه، ص ۸۸۷)؛ المؤيدباللّه احمدبن حسين بن هارون (متوفى ۴۱۱)، كه امامى بود و سپس به زيديه گرويد، و از ملازمان صاحب بن عبّاد (متوفى ۳۸۵) بود (محلّى، ج ۲، ص ۱۲۲ـ۱۶۴؛ عبدالسلام وجيه، ص۱۰۰ـ۱۰۳؛ كرامر[۱۰] ، ص ۲۵۹ـ۲۷۰)؛ ناطق بالحق يحيى بن حسين بن هارون (متوفى ۴۲۴)، مؤلف إلافادة فى أخبار الأئمة السادة، كه پس از مرگ برادرش المؤيدباللّه با او بيعت كردند (محلّى، ج ۲، ص ۱۶۵ـ۱۶۹؛ ناطق بالحق، مقدمه رحمتى، ص سيزده ـ پنجاه و پنج؛ عبدالسلام وجيه، ص ۱۱۲۱ـ۱۱۲۳)؛ حسين ابوعبداللّه حسين بن حسين بن حسن ناصرى (متوفى ۴۷۲)، كه در ۴۳۲ در هوسم با او بيعت كردند (محلّى، ج ۲، ص ۱۹۵ـ۱۹۶)؛ هادى حُقينى على بن جعفربن حسن، كه در اسفنديار در ديلم با او بيعت كردند و در ۴۹۰ به دست اسماعيليانِ نزارى در كجوا به قتل رسيد (همان، ج ۲، ص ۱۹۷ـ۲۰۱؛ عبدالسلام وجيه، ص ۶۶۳)؛ ابوالرضا كيسُمى، كه پس از هادى حقينى براى خودش دعوت كرد و بر سراسر گيلان و ديلمان تا مرزهاى طبرستان تسلط يافت (محلّى، ج ۲، ص ۲۰۱ـ۲۰۲)؛ ابوطالب الأخير يحيى بن احمد، كه در ۵۰۲ در گيلان قيام كرد و بيشتر جنگهايش با باطنيه بود و در ۵۲۰ درگذشت (همان، ج ۲، ص ۲۰۳ـ۲۱۸). از نيمه قرن پنجم، داعيان اسماعيلى در سرزمينهاى تسخيرناپذير جنوب درياى قزوين در مناطق زيديه نفوذ كردند. حسن صبّاح* داعيانى را به قزوين و به طور مشخص قلعه الموت كه تحت سيطره يكى از داعيان زيدى بود، فرستاد و در ۴۸۳ توانست آنجا را تصرف كند (← دفترى[۱۱] ، ص ۳۳۸ـ۳۳۹). در ۵۲۶، حاكم ديلم داعى زيدى ابوهاشم علوى از اسماعيليان نزارى شكست خورد (همان، ص ۳۷۳) و زيديه ديلم و گيلان و درياى قزوين متفرق شدند. در قرن هشتم، سادات ملاطى (خاندان سيدعلى كيا) توانستند در ديلم حكومتى زيدى را بنيان نهند كه تا طارم و قزوين را تحت سلطه داشت. اين حكومت تا تصرف گيلان به دست صفويه در سال ۱۰۰۰، برقرار بود ( همان، ص ۴۴۸ـ۴۴۹).

 زيديه در يمن. امام على بن ابى طالب عليه السلام و اهل بيت پيروان و محبان فراوانى در يمن داشتند و به ويژه به سبب دورى يمن از مركز خلافت دعوتهاى فراوانى در آنجا جريان يافت. مى دانيم كه محمدبن عبداللّه نفس زكيّه قاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفربن ابى طالب را در يمن و برادرش موسى بن عبداللّه بن حسن را در شام گمارد تا براى او دعوت كنند، اما ايشان پيش از آنكه به آنجا برسند كشته شدند (طبرى، ج ۷، ص ۵۶۱؛ ابوالفرج اصفهانى، ص ۳۹۲). در منابع زيديه آمده است كه يحيى بن عبداللّه در زمان اختفا هشت ماه در صنعا اقامت داشت و عالمان صنعا نزد او شاگردى كردند. او نزد زكريا بن يحيى بن عمربن سابور ساكن بود و با امام شافعى كه براساس منابع زيدى بعدها در شمار داعيان وى درآمد ديدار كرد (رازى، ص ۱۹۴، ۱۹۷، ۳۰۴؛ به نوشته او، يحيى بن عبداللّه دو بار، بار نخست پس از خروج از حبشه و ديگر بار پس از فرار از بغداد مخفيانه وارد يمن شد، اما محلّى، ص ۳۲۹ـ۳۴۷ فقط به دومى اشاره كرده است). نخستين فردى كه حكومتى زيدى را در مناطق كوهستانى شمال يمن بنا نهاد نوه قاسم رسّى، يحيى بن حسين هادى الى الحق* (متوفى ۲۹۸) بود و خاندان رسّى با او به عنوان امام بيعت كردند. هادى در طبرستان سربرآورد، اما تصميم گرفت در يمن قيام كند. او حكومت خود را در صعده و اطراف آن تشكيل داد و صنعا را گرفت، هرچند آن را از دست داد. وى جنگهايى با على بن فضل، داعى اسماعيلى در يمن، داشت ( دفترى، ص ۱۳۱ـ۱۳۴). مى توان گفت كه بناى مبانى اعتزال به صورتى روشمند به او باز مى گردد (على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۱۴۳ـ ۱۸۱؛ براى شرح حال وى ← ناطق بالحق، ص ۴۰ـ ۵۰؛ حسنى، همان تتميم، ص ۵۶۷ـ۵۸۹؛ منصور باللّه، ج ۱، ص۳۰۳ـ ۳۰۸؛ محلّى، ج ۲، ص ۲۵ـ۵۴؛ ابن فند، ج ۲، ص۵۵۴ـ ۶۱۳). على بن محمدبن عبيداللّه (متوفى بعد از ۳۲۵) كتابى با نام سيرة الهادى إلى الحق يحيى بن حسين دارد، و قاضى علامه عبداللّه بن حمزة بن ابى النجم صعدى (متوفى ۶۴۶) كتاب دررالأحاديث النبوية بالأسانيد اليحيوية را گرد آورده است (درباره تأليفات او ← عبدالسلام وجيه، ص ۱۱۰۳ـ۱۱۱۱). پس از هادى پسرش محمد ملقب به مرتضى به حكومت رسيد، اما در ۲۹۹ كنار رفت و در ۳۱۰ در صعده درگذشت ( ناطق بالحق، ص ۶۲ـ۶۳؛ منصور باللّه، ج ۱، ص ۳۱۹؛ على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۱۰۵ـ۱۰۸؛ عبدالسلام وجيه، ص ۱۰۱۳ـ۱۰۱۶). در ۳۰۱، زيديه يمن برادر او احمدبن يحيى بن حسين را از حجاز فراخواندند و با او بيعت كردند و او ناصرلدين اللّه لقب يافت. وى با اسماعيليه و برخى از قبايل يمن بارها جنگيد تا اينكه در ۳۲۵ درگذشت ( ناطق بالحق، ص ۶۳ـ۷۴؛ منصور باللّه، ج ۱، ص۳۲۰؛ محلّى، ج ۲، ص ۸۸ـ۱۰۰؛ قس ابن فند، ج ۲، ص ۶۴۳ـ۶۵۷، كه سال وفات را ۳۲۲ ذكر كرده است). مادلونگ كتاب النجاة او را در ۱۴۰۵ در بيروت منتشر كرده است (نيز ← عبدالسلام وجيه، ص ۲۰۲ـ۲۰۴). پس از مرگ او، منصور يحيى بن احمد ناصر (متوفى ۳۶۶) به حكومت رسيد، اما دو برادرش مختار قاسم بن ناصر و حسن بن ناصر با او به مخالفت برخاستند، كه در نزاع ميان آنها در ۳۲۹، صعده ويران شد. سپس منتصر محمدبن مختار بعد از پدرش آمد؛ و در ۳۶۸، داعى يوسف بن يحيى بن احمدبن يحيى هادى در صنعا سربرآورد كه در ۴۰۳ در صعده درگذشت ( ابن فند، ج ۲، ص ۶۶۴ـ۶۶۸؛ على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۱۰۹ـ۱۲۹). در ۳۸۸، قاسم عِيانى بن عبداللّه بن محمدبن قاسم رسّى در پى فراخوانى مردم يمن به آنجا رسيد و منصورباللّه لقب يافت و در ۳۸۹ در صنعا به نام او خطبه خواندند (← محلّى، ج ۲، ص ۱۱۴ـ۱۲۰؛ ابن فند، ج ۲، ص ۶۶۹ـ۶۷۴؛ ايمن فؤاد سيد، ص ۲۳۸ـ۲۳۹؛ عبدالسلام وجيه، ص ۷۷۳ـ۷۷۵). عيانى از عالمان بزرگ زيديه به شمار مى آيد و در مسائل فقهى ديدگاههايى متفاوت با هادى دارد. عيانى در ۳۹۳ درگذشت (درباره امامت زيديه نخستين تا زمان ايوبيان ← استوكى[۱۲] ، ص ۷۹ـ۹۹). بعد از او، پسرش ابوعبداللّه حسين بن قاسم مهدى لدين اللّه قدرت را به دست گرفت و بر مناطقى از الهان تا صعده و صنعا حكومت كرد تا در ۴۰۴ كشته شد. گروهى از پيروان وى معتقد بودند كه او كشته نشده و زنده است و همان مهدى منتظر است. آنها فرقه حسينيه* از زيديه هادويه اند ( نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۸؛ محلّى، ج ۲، ص۱۲۰ـ۱۲۱؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۸، ص ۹۱ـ۹۲؛ ابن فند، ج ۲، ص ۶۷۵ـ۶۸۴؛ ايمن فؤاد سيد، ص ۲۳۹ـ۲۴۱؛ على محمد زيد، ۱۹۹۷، ص ۲۳ـ۲۴، ۱۰۵ـ۱۰۷). فرقه مطرّفيه* در اين دوره در ميان زيديه يمن پديد آمد. اين فرقه به مطرّف بن شهاب عبادى (متوفى ۴۵۹) منتسب است. او با فرقه حسينيه روبه رو شد و سركوب دعوت اسماعيليان را رهبرى كرد. وى به مبانى فكرى قاسم رسّى و هادى يحيى بن حسين بازگشت و انديشه هاى واردشده از جانب زيديه درياى قزوين را نپذيرفت. مطرّفيه براى گستراندن دعوتشان از روش «هجرت» بهره بردند و براى مهاجران اقامتگاههايى متمركز و پايگاههايى علمى ـ دينى بنا كردند كه در اطراف صنعا و غرب آن و در وقش گسترش يافت. بزرگان ايشان به ورع و تقوا و ساده زيستى شهره شدند. از نگاه آنان، علم و عقايد جز با عمل سخت كوشانه و طولانى مدت و جهاد با نفس حاصل نمى شود. آراى مطرّفيه مأخوذ از اقوال معتزله بغداد بود، هرچند در برخى مسائل با آنان اختلاف داشتند. قاضى جعفربن احمد عبدالسلام ابناوى (از مردمان فارس در يمن) نقش مهمى در مخالفت با مطرّفيه داشت. او اسماعيلى بود و سپس به زيديه گرويد و از شيوخ معتزله درياى قزوين (منطقه طبرستان) كه به يمن آمده بودند اعتزال را فراگرفت. قاضى جعفر مناظرات و مجادلاتى با مطرّفيه داشت كه امام متوكل على اللّه احمدبن سليمان آراى مطرّفيه را بدعتى مى دانست كه بايد مانع انتشارشان شد (ابن فند، ج ۲، ص ۷۶۹ـ۷۷۴؛ عبدالسلام وجيه، ص ۲۷۸ـ ۲۸۲). على محمد زيد (۱۹۹۷، ص ۶۴ـ۱۰۴، ۲۰۱ـ۲۹۷) بر آن است كه مطرّفيه مذهبى زيدى و بومى بود كه مخاطبش قبايل بودند و به مساوات ميان مردم دعوت مى كرد (نيز ← شرفى، ج ۱، ص ۱۳۶ـ۱۴۲، ۳۲۰ـ۳۲۱، ج ۲، ص ۱۷۵ـ۱۸۱؛ مادلونگ، ۱۹۸۵، مقاله ۱۹، ص ۷۵ـ۸۳؛ ايمن فؤاد سيد، ص ۲۴۱ـ۲۵۹). بعد از مهدى لدين اللّه تعدادى از داعيان و داوطلبانى از اشراف قدرت را به دست گرفتند، ازجمله: ابوهاشم حسن بن عبدالرحمان ملقب به نفس زكيّه؛ داعى حمزة بن حسن بن عبدالرحمان؛ ابوالفتح ديلمى* ناصربن حسين بن محمدبن عيسى بن محمد، كه پس از آمدن از ناحيه ديلم در ۴۳۰ در يمن قيام كرد ( محلّى، ج ۲، ص۱۷۰ـ۱۹۵؛ ابن فند، ج ۲، ص ۶۸۵ـ۷۴۷). سپس دولت صُلَيحيان در يمن برپا شد و سلسله امامان زيديه در يمن متوقف شد تا اينكه امام متوكل على اللّه احمدبن سليمان به حكومت رسيد (← ايمن فؤاد سيد، ص ۲۶۳ـ۲۶۴؛ على محمد زيد، ۱۹۹۷، ص ۲۵ـ۴۳). در ۵۳۲، امام متوكل على اللّه احمدبن سليمان بن محمد ناصرى هادوى دعوتش را آغاز كرد. وى از عالمان بزرگ زيديه بود و در مخالفت با دعوت مطرّفيه كه در زمان او رواج يافته و قدرتمند شده بود، رديه هايى نوشت. او در ۵۶۶ درگذشت ( محلّى، ج ۲، ص ۲۱۹ـ۲۴۶؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۴۸ـ۷۶۸؛ على محمد زيد، ۱۹۹۷، ص ۴۴ـ۶۳). پس از او، امام منصور باللّه* عبداللّه بن حمزة بن سليمان دعوتش را آغاز كرد. نسب او به عبداللّه بن حسين برادر هادى الى الحق مى رسد. به نوشته على محمد زيد (۱۹۹۷، ص ۱۵۹)، در او آموزه هاى اعتزال بصرى، اخبار شيعىِ رايج ميان زيديه عراق و طبرستان ــكه شأن رفيع و حق امامت را براى اهل بيت قائل بودندــ در كنار فقه زيدى در يمن و طبرستان، و نيز تعاليم فقه حنفىِ آن دوره تأثير داشت. او همچنين ميراث بر مناظراتى بود كه قاضى جعفر با فرقه هاى مختلف و به ويژه مطرّفيه انجام داده بود. منصورباللّه تأليفات فراوانى دارد ( عبدالسلام وجيه، ص ۵۷۸ـ۵۸۶). او در ۶۱۱ در زمان وخامت اوضاع ايوبيان فرصت يافت تا مطرفيه را از ميان بردارد و خود در ۶۱۴ در دژ كوكبان از دنيا رفت ( محلّى، ج ۲، ص ۲۴۷ـ۳۵۴؛ ابن فند، ج ۲، ص ۷۹۹ـ۸۱۶؛ على محمد زيد، ۱۹۹۷، ص ۱۵۶ـ۱۹۸). پس از مرگ منصورباللّه زيديه در يمن دچار آشفتگى شدند و بار ديگر داعيان و محتسبان امور را به دست گرفتند ( ابن فند، ج ۲، ص ۸۴۱ـ۱۰۴۹) تا اينكه حكومت بنورسول* (حك : ۷۲۴ـ۸۵۰) كه اهل سنّت بودند در جنوب يمن شكل گرفت و تا شمال سرزمين زيديان تأثير گذاشت (براى تفصيل بيشتر وقايع تا سال ۹۹۴ همان، ج ۲، ص۱۰۵۰ـ۱۰۷۲، ج ۳، ص ۱۰۷۳ـ۱۴۲۴). سپس حكومت عثمانى از ۹۳۱ تا ۱۰۴۵ بر يمن مسلط شد تا اينكه قاسم منصورباللّه (متوفى ۱۰۲۹) دعوتى جديد را آغاز كرد و با عثمانيان جنگيد و پسرش مؤيدباللّه توانست آنها را از مناطق زيديه بيرون كند ( عبدالسلام وجيه، ص ۷۷۸ـ۷۸۲؛ درباره حكومت بنوقاسم ← استوكى، ص ۱۲۷ـ۱۶۶؛ هيكل[۱۳] ، ص ۱ـ۴۷). بنوقاسم تا ۱۳۸۲ كه درنهايت امامت از بين رفت، حكومت كردند (← استوكى، ص ۱۶۷ـ۲۴۹). امروزه زيديه در يمن حدود ۳۵% از جمعيت را تشكيل مى دهند كه بيشترشان در شمال كشور سكونت دارند. از دهه پايانى قرن بيستم و با جنبش «جوانان مؤمن» كه پايگاههاى علمى و حلقه هاى درسى برپا كردند نشاط فكرى به ميان زيديه يمن بازگشت (براى گزارش تفصيلى ← همين مقاله، بخش حكومتهاى زيديه).

۲) عقايد و آراى فرق زيدى

الف) زيديه و معتزله نخستين. در منابع كهن و پاره اى از پژوهشهاى جديد رابطه زيديه و معتزله را با ديدارهاى زيدبن على و واصل بن عطاء* مرتبط دانسته اند، كه در آنها زيد از افكار واصل اثر پذيرفت، يا ــ چنان كه در منابع شيعى آمده ــ گفته اند كه واصل تحت تأثير انديشه اهل بيت بوده است (براى تفصيل بيشتر ← احمد محمود صبحى، ج ۳، ص ۱۷۹ـ۱۸۱؛ شوايشى، ص ۹۵ـ۹۷، ۲۹۳، ۳۰۶ـ۳۰۷). منابع معتزله و برخى منابع ديگر از چيزى بيش از ارتباط مفروضِ واصل با برخى شخصيتهاى پايه گذار گرايشهاى اصلى در انديشه اسلامى سخن گفته اند كه با آنچه مى توان «حكايتهاى تأسيس» ناميد مرتبط است. اين حكايات ساخته دوره اى پس از دوره تأسيس است و بخشى از آن تصويرى را كه فرقه ها براى خودشان خواسته اند و نيز نظر آن فرقه را درباره خاستگاهش نشان مى دهد. شهرستانى (ج ۱، ص ۱۵۵) نوشته است كه زيد شاگرد واصل بود و اعتزال را از او فرا گرفت و پيروان او همگى معتزلى بودند. در پژوهشهاى جديد اين فرضيه سست دانسته شده است (← على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۲۸ـ۳۱؛ مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۱۳ـ۴۰، ۱۳۶ـ۱۳۷؛ وات[۱۴] ، ص ۱۶۳ـ۱۶۵؛ اس، ج ۲، ص ۲۴۸ـ۲۵۳). به هرحال، دعوت زيديه در ميان گروههاى مختلف محدّثان و فقيهان به ويژه در حجاز و كوفه كه گرايشهاى فكرى متعددى داشتند با استقبال فراوانى مواجه شد. در فضاى فكرى حجاز و كوفه آن زمان گرايش به آرا مبتنى بر «استطاعت*» و «قدر» وجود نداشت (← مادلونگ، ۱۹۷۹، ص ۱۲۶ـ۱۲۷). عوامل متعدد ديگرى نيز بود كه موجب گردآمدن بسيارى از پيروان ديگر گرايشها حول جريان زيديه شد، ازجمله نسب فاطمى زيد، شخصيت پرجذبه و علم او، و ديدگاه او درباره اينكه امامت شورايى و از ميان فرزندان على است از هر مادرى كه زاده شده باشند و به شرط اينكه قيام كنند، و اينكه علم ميان همه مردم مشترك است. اين عوامل نشان مى دهد كه چرا كسانى چون مالك بن انس، ابوحنيفه، محدّثان كوفه و ديگران به دعوت زيديه تمايل يافتند. عده اى از معتزله به نفس زكيّه يارى رساندند و همراه او قيام كردند (اس، ج ۲، ص ۶۷۷). همچنين معتزله مغرب (← معتزله*) ادريس بن عبداللّه را حمايت كردند (رازى، مقدمه ماهر جرّار، ص ۶۳ـ۶۴). اما عده اى از كوفيانى كه به همراهى محمدبن قاسم صوفى كه از جاروديه بود قيام كرده بودند، به سبب آراى معتزلى او از اطرافش پراكنده شدند (ابوالفرج اصفهانى، ص ۵۷۹ـ۵۸۰). از ميان زيديان شايد جدّى ترين نزديكى به اعتزال را بتوان در انديشة قاسم بن ابراهيم رسّى* (۱۶۹ـ۲۴۶) يافت. رسّى راه را براى تبادلى ثمربخش ميان آراى زيديه و معتزله هموار كرد. وى قيام با شمشير را شرط امامت نمى دانست، اما دو مفهوم هجرت و امر به معروف و نهى از منكر كه بر شرط بودن آنها تأكيد داشت، در عمل، به شرط قيام با شمشير نزديك اند. قاسم رسّى چند كتاب در مذهب زيديه تأليف كرد ( مادلونگ، ۱۹۶۵، ص ۸۶ـ۱۵۲؛ على محمد زيد، ۱۹۸۵، ص ۳۱ـ۳۸؛ عبدالسلام وجيه، ص ۷۵۹ـ۷۶۵)؛ پس از اين تا دوره متأخر، اعتزال بر زيديه درياى قزوين و زيديه يمن غلبه يافت (احمد محمود صبحى، ج ۳، ص ۱۸۲ـ۳۴۳).

 ب) فرقه هاى زيديه و عقايد آنها. پژوهش درباره تغييرات عقايد زيديان نخستين و تحولات تاريخى حاكم بر اين تغييرات كار ساده اى نيست، زيرا منابع اصيل و مهم براى تحقيق درباره ازدياد فرقه ها و گروههاى گوناگونِ منشعب شده از پيروان زيدبن على در دسترس نيست. از برخى منابع برمى آيد كه زيديان نخستين به سه فرقه اصلى تقسيم شدند: بُتريّه، گروهى منتسب به كثيربن اسماعيل نوّاء معروف به ابتر و ديگرانى چون حسن بن صالح بن حى (← اس، ج ۱، ص ۲۳۹ـ۲۵۲؛ براى تفصيل درباره رؤساى بتريّه ← بُتريّه*)؛ جاروديه*، منتسب به ابوالمنذر زيادبن جارود (اس، ج ۱، ص ۲۵۳ـ۲۶۸)؛ و سليمانيه يا جريريه، منتسب به سليمان بن جرير رقّى* (مادلونگ، ۱۹۷۹، ص ۱۲۵ـ۱۲۸؛ اس، ج ۲، ص ۴۷۲ـ۴۸۵). بنابر آنچه در كتابهاى فرقه شناسى آمده است، مهم ترين عقايد اين سه فرقه و اختلاف ميان آنها، به ويژه درباره امر خلافت و امامت، به طور خلاصه از اين قرار است : بُتريّه. آنان على عليه السلام را برترين فرد پس از پيامبر مى شمردند اما به اعتقاد آنان، بيعت با ابوبكر و عمر اشكالى نداشت، چرا كه تصور مى كردند امام على با آن دو بيعت كرده است (← نوبختى، ص ۱۳، ۵۷؛ مسائل الامامة، ص ۴۳؛ اشعرى، ص ۶۸ـ۶۹؛ بغدادى، ص ۳۴؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۷؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۵، ص ۴۷). آنان معتقد بودند كه على فقط زمانى امام بوده است كه مردم با او بيعت كردند (اشعرى، ص ۶۹). آنها عثمان را نكوهش مى كردند (نوبختى، ص ۵۷) و از او در شش سال آخر خلافتش تبرّى مى جستند (مسائل الامامة، ص ۴۳ـ۴۴) و در خلافت عثمان متوقف مى ماندند (اشعرى، همانجا؛ قاضى عبدالجباربن احمد، ج۲۰، قسم ۲، ص ۱۸۵؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۶۱؛ نشوان بن سعيد حميرى، همانجا). بنابر عقيده بتريّه، امامت در فرزندان على است ــ از هر مادرى كه زاده شده باشند ــ و شرط آن فقط قيام است (نوبختى، همانجا)، يا اينكه امام يكى از فرزندان حسن و حسين عليهماالسلام است كه با شمشير قيام كند (شهرستانى، همانجا). از نظر آنان، شايسته ترين فرد براى امامت بايد از طريق برگزارى شورا ميان نخبگان و برجستگان جامعه انتخاب شود ( نشوان بن سعيد حميرى؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۵، همانجاها). پيروان اين فرقه معتقد بودند كه علم ميان همه مردم پراكنده است، و اهل بيت و عامه مردم از اين نظر يكسان اند (نوبختى، ص ۵۶؛ مسائل الامامة، ص ۴۴؛ براى تفصيل آراى بتريّه و بحث و تحقيق درباره اينكه آيا آنها واقعآ از فرقه هاى زيديه بوده اند يا نه ← بتريّه*).

 جاروديّه. آنان حضرت على را برترين مردم و امام بر حق مى دانستند و امت را نيز به سبب ترك على گمراه و كافر مى شمردند (سعدبن عبداللّه اشعرى، ص ۷۲؛ نوبختى، ص ۲۱؛ مسائل الامامة، ص ۴۲؛ اشعرى، ص ۶۷؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۵، همانجا). به عقيده بعضى از آنها، پيامبر براى جانشينى خود به نامهاى على و پس از او حسن و حسين تصريح كرد و پس از آن نصى وجود نداشت (مسائل الامامة؛ اشعرى، همانجاها). همچنين گفته اند كه به عقيده آنها، نص درباره على و حسن و حسين با ذكر اوصاف، بدون تصريح به نام، وارد شده است و امت به سبب ترك آن گمراه و كافر شدند (← شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۷ـ۱۵۸؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۷ـ۲۰۸؛ ابن مرتضى، ۱۹۸۵، همانجا). جاروديّه معتقد بودند كه از طريق شورا فردى از ميان فرزندان فاطمه كه با شمشير قيام كند به عنوان امام انتخاب مى شود (سعدبن عبداللّه اشعرى، ص ۷۱؛ نوبختى؛ مسائل الامامة؛ اشعرى، همانجاها؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۸). گفته اند كه ابوالجارود معتقد به رجعت نيز بوده است (قاضى عبدالجباربن احمد، ج۲۰، قسم ۲، ص ۱۸۵؛ نيز ← اشعرى، همانجا). درباره علم نيز اعتقاد جاروديّه آن بوده كه همه آنچه پيامبر آورده نزد فرزندان فاطمه، از كوچك و بزرگ و نوزاد و سالخورده شان، است (نوبختى، ص ۵۵)؛ و علم به احكام، به وقت نياز در وقايع مختلف، به امام الهام مى شود (مسائل الامامة، ص ۴۳؛ نيز براى تفصيل آراى جاروديّه ← جاروديّه*).

 

 سليمانيه يا جريريه. آنها امام على را برترين مردم مى دانستند كه پيامبر به امامت او اشاره كرد و به روشى غير از نص مردم را به سوى او فراخواند (نص خفى؛ در اين باره ← امامت*). امت به اجتهاد خود عمل كردند و به خطا رفتند، اما كافر نشدند (نوبختى، همانجا؛ مسائل الامامة، ص ۴۴؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۹ـ۱۶۰؛ نشوان بن سعيد حميرى، ص ۲۰۷). آنها از عثمان تبرّى جستند و بر كفر او شهادت دادند و كسانى را كه با على جنگيدند كافر دانستند (نوبختى؛ مسائل الامامة، همانجاها؛ اشعرى، ص ۶۸؛ شهرستانى، ج ۱، ص۱۶۰؛ نشوان بن سعيد حميرى، همانجا). بنابر عقيده جريريه، فقط فرزندان فاطمه شايستگى امامت دارند (مسائل الامامة، ص ۴۴ـ۴۵)؛ انتخاب امام شورايى است و با عهد ميان دو نفر صحيح است، هرچند فرد مفضول انتخاب شود (اشعرى، همانجا؛ شهرستانى، ج ۱، ص ۱۵۹). درباره علم نيز ديدگاهشان نظير بتريّه بوده است ( مسائل الامامة، همانجا). از ميان اين فرق، آراى جاروديّه ــكه نوبختى (ص ۵۸) آنها را «زيديان قدرتمند» مى نامد ــ در ميان شيعيان كوفه مقبوليتى گسترده يافت (درباره آراى جاروديّه ← جاروديه*؛ نيز ← ماهر جرّار، ص ۳۷ـ۹۴). عالمان شيعه امامى جاروديّه را از ديگر فرقه هاى زيديه متمايز مى دانند. به نوشته شيخ مفيد (۱۴۱۰، ص ۶۵۴ـ۶۵۵)، چنانچه مسلمانى «چيزى را به شيعه وقف كند و فرقه مورد نظر را معيّن نكند، منظورْ اماميه و فقط جاروديّه از فرق زيديه است نه بتريّه يا هر فرقه ديگر؛ و اگر چيزى را به زيديه وقف كند، منظورْ كسانى است كه به امامت زيدبن على بن حسين عليهم السلام و امامت هر فرد عالم و صالح و صاحب نظر از فرزندان فاطمه سلام اللّه عليها كه قيام به شمشير كند معتقدند». از ابتداى قرن نهم در ميان زيديه يمن عالمانى سر برآوردند كه با رد مذاهب گوناگون به انديشه اهل سنّت و سلَفيّه متمايل شدند (← اشواق احمد مهدى، ص ۱۲۳ـ۱۴۲). شاخص ترين آنها عبارت اند از: محمدبن ابراهيم وزير (۷۷۵ـ۸۴۰)، محمدبن اسماعيل بن امير (۱۰۹۹ـ۱۱۸۶)، و محمدبن على شوكانى* (۱۱۷۲ـ۱۲۵۰؛ ← عبدالسلام وجيه، ص۸۲۵ـ۸۳۰، ۸۶۳ـ ۸۷۲، ۹۵۸ـ۹۶۸؛ احمد دلّال[۱۵] ، ص ۳۲۵ـ۳۵۸؛ هيكل، ص ۱۰۹ـ۱۳۸). زيديه تقيّه را نمى پذيرند (← لمتون[۱۶] ، ص ۲۸ـ۳۰، ۲۴۲ به بعد) و متعه را مجاز نمى دانند (دفترى، ص ۲۵۳) و بيشترشان در فروع پيرو مذهب ابوحنيفه اند. زيديه باب اجتهاد را مسدود نمى دانند و منابع استنباط فقهى نزد آنها قرآن، سنّت، قياس و استحسان است (← بخش فقه زيديه؛ براى آگاهى از آراى گوناگون زيديه درباره ايمان و امامت و آراى كلامى آنها ← شهارى صنعانى، ۱۴۲۳؛ احمد محمود صبحى، ۱۴۱۱؛ على محمد زيد، ۱۹۸۵؛ همو، ۱۹۹۷؛ اشواق احمد مهدى، ۱۴۱۷؛ عمرجى، ۲۰۰۰؛ نيز براى پژوهشى جامعه شناختى ← فؤاد اسحاق خورى، ۱۹۸۸). زيديه و اماميه به طور خاص در مسئله امامت و تعيين و تشخيص امام و ويژگيهاى او اختلاف دارند، چرا كه اماميه در احتجاجات و استدلالهاى خود توضيح داده اند كه امامت به نص و نصب است و امام منصوص از طريق پيامبر و تعيين شده از سوى خداست. همين امر به اختلاف نظر درباره امور متفرع بر مسئله امامت و ازجمله موضوع عصمت و نيز غيبت مى انجامد (براى توضيحات بيشتر ← امامت*؛ عصمت*؛ غيبت*).

 

منابع : ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن اثير؛ ابن حِبّان، كتاب الثقات، حيدرآباد، دكن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن سعد؛ ابن عساكر؛ ابن عِنَبَه، عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، چاپ محمدحسن آل طالقانى، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛ ابن فند، مآثر الابرار فى تفصيل مجملات جواهرالاخبار و يسمى اللواحق الندية بالحدائق الوردية، چاپ عبدالسلام عباس وجيه و خالد قاسم محمد متوكل، عَمّان ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ ابن قُتَيبه، المعارف، چاپ ثروت عُكاشه، قاهره ۱۹۶۰؛ ابن مرتضى، كتاب القلائد فى تصحيح العقائد، چاپ البير نصرى نادر، بيروت ۱۹۸۵؛ همو، كتاب المنية و الامل فى شرح الملل و النحل، چاپ محمدجواد مشكور، ]بيروت [۱۹۸۸؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ احمد صقر، قاهره ۱۳۶۸/۱۹۴۹؛ احمد محمود صبحى، فى علم الكلام : دراسة فلسفية لآراء الفرق الاسلامية فى اصول الدين، ج ۳، بيروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛ اخبار الدولة العباسية و فيه اخبار العباس و ولده، لمؤلفٍ من القرن الثالث الهجرى، چاپ عبدالعزيز دورى و عبدالجبار مطلبى، بيروت: دارالطليعة للطباعة و النشر، ۱۹۷۱؛ على بن اسماعيل اشعرى، كتاب مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين، چاپ هلموت ريتر، ويسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛ اشواق احمد مهدى، التجديد فى فكر الامامة عند الزيدية فى اليمن، قاهره ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛ ايمن فؤاد سيد، تاريخ المذاهب الدينية فى بلاد اليمن حتى نهاية القرن السادس الهجرى، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛ محمدبن اسماعيل بخارى، كتاب التاريخ الكبير، ]بيروت ? ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶[؛ عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، چاپ محمد محيى الدين عبدالحميد، قاهره ]بى تا.[؛ احمدبن يحيى بَلاذُرى، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰؛ محسن بن محمد حاكم جِشُمى، نُخَب من كتاب جلاءالابصار، نقلها احمدبن سعدالدين مسورى فى كتاب تحفة الأبرار، در اخبار ائمة الزيدية فى طبرستان و ديلمان و جيلان، چاپ ويلفرد مادلونگ، بيروت: المعهد الالمانى للابحاث الشرقية، ۱۹۸۷؛ احمدبن ابراهيم حسنى، المصابيح، چاپ عبداللّه حوثى، صنعا ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲؛ خليفة بن خياط، تاريخ خليفة بن خياط، رواية بقى بن خالد ]مخلد[، چاپ سهيل زكار، بيروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛ محمدبن احمد ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفيات ۲۶۱ـ۲۷۰ه .، بيروت ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛ احمدبن سهل رازى، اخبارُ فَخّ وخبر يحيى بن عبداللّه و أخيه ادريس بن عبداللّه: انتشار الحركة الزيدية فى اليمن و المغرب و الديلم، چاپ ماهر جرّار، بيروت ۱۹۹۵؛ رضوان السيد، «كتب السير و مسألة دارى الحرب و السلم: نموذج كتاب السير لمحمد النفس الزكية»، در فى محراب المعرفة: دراسات مهداة الى احسان عباس، تحرير ابراهيم سعافين، بيروت: دارصادر، ۱۹۹۷؛ سعدبن عبداللّه اشعرى، كتاب المقالات و الفرق، چاپ محمدجواد مشكور، تهران ۱۳۶۱ش؛ احمدبن محمد شرفى، شرح الاساس الكبير: شفاء صدور الناس بشرح الاساس، چاپ احمد عطاءاللّه عارف، صنعا ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛ سليمان شوايشى، واصل بن عطاء و آراؤه الكلامية، ]طرابلس، ليبى [۱۹۹۳؛ على بن عبداللّه شهارى صنعانى، بلوغ الارب و كنوز الذهب فى معرفة المذهب، چاپ عبداللّه بن عبداللّه حوثى، عَمّان ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲؛ محمدبن عبدالكريم شهرستانى، الملل والنحل، چاپ محمد سيدكيلانى، بيروت ]بى تا.[؛ صَفَدى؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛ عبدالسلام وجيه، اعلام المؤلفين الزيدية، عَمّان ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛ على محمد زيد، تيارات معتزلة اليمن فى القرن السادس الهجرى، صنعا ۱۹۹۷؛ همو، معتزلة اليمن: دولة الهادى و فكره، صنعا ۱۹۸۵؛ احمد شوقى عمرجى، الحياة السياسية و الفكرية للزيدية فى المشرق الاسلامى (۱۳۲ـ ۳۶۵ه / ۷۴۹ـ۹۷۵م)، قاهره ۲۰۰۰؛ العيون والحدائق فى اخبار الحقائق، ج ۳، چاپ دخويه، ليدن: بريل، ۱۸۷۱، چاپ افست بغداد ]بى تا.[؛ فؤاد اسحاق خورى، امامة الشهيد و امامة البطل: التنظيم الدينى لدى الطوائف و الاقليات فى العالم العربى، بيروت ۱۹۸۸؛ قاضى عبدالجباربن احمد، المغنى فى ابواب التوحيد و العدل، ج۲۰، چاپ عبدالحليم محمود و سليمان دنيا، ]قاهره، بى تا.[؛ محمدبن اسماعيل مازندرانى حائرى، منتهى المقال فى احوال الرجال، قم ۱۴۱۶؛ ماهر جرّار، «تفسير ابى الجارود عن الامام الباقر: مساهمة فى دراسة العقائد الزيدية المبكّرة»، الابحاث، سال۵۰ـ۵۱ (۲۰۰۲ـ۲۰۰۳)؛ حُميدبن احمد مُحَلِّى، الحدائق الورديَّة فى مناقب ائمة الزيدية، چاپ مرتضى محطورى حسنى، صنعا ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ مسائل الامامة و هو الكتاب الاول من كتابٍ فيه اصول النحل التى اختلف فيها اهل الصلاة، ]منسوب به[ ناشئ اكبر، چاپ يوزف فان اس، بيروت: دارالنشر فرانتس شتاينر، ۱۹۷۱؛ مسعودى، مروج (بيروت)؛ مُصعَب بن عبداللّه، كتاب نسب قريش، چاپ لوى پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳؛ محمدبن محمد مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، بيروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳؛ همو، المُقنِعَة، قم ۱۴۱۰؛ عبداللّه بن حمزه منصورباللّه، كتاب الشافى، صنعا ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛ يحيى بن حسين ناطق بالحق، الافادة فى تاريخ الائمة السادة، چاپ محمدكاظم رحمتى، تهران ۱۳۸۷ش؛ نجاشى؛ نَشوان بن سعيد حِمْيَرى، الحورالعين، چاپ كمال مصطفى، صنعا ۱۹۸۵؛ حسن بن موسى نوبختى، كتاب فرق الشيعة، چاپ هلموت ريتر، استانبول ۱۹۳۱؛ يعقوبى، تاريخ؛

Ahmad Dallal, "Appropriating the past: twentieth - d_ century reconstruction of pre-modern Islamic thought", Islamic law and society, vol.۷, no.۳ (۲۰۰۰); Cornelis van Arendonk, De opkomst van het zaidietische Imamaat in Yemen, Leiden ۱۹۱۹; Michael Cook, Commanding right and forbidding wrong in Islamic thought, Cambridge ۲۰۰۲; idem, Early Muslim dogma: a source-critical study, Cambridge ۱۹۸۱; Farhad Daftary, The Ism¦aܦ il¦ is: their history and doctrines, Cambridge ۱۹۹۰; Josef van Ess, Theologie und Gesellschaft im ۲. und ۳. Jahrhundert Hidschra: eine Geschichte des religiösen Denkens im frühen Islam, Berlin ۱۹۹۱-۱۹۹۷; Bernard Haykel, Revival and reform in Islam: the legacy of Muhammad al-Shawk¦an¦ i, Cambridge ۲۰۰۳; M.S. Khan, "The early history of Zayd¦ â Sh¦ â‘ism in Daylam¦an and G¦ âl¦an", ZDMG, vol. ۱۲۵, no. ۲ (۱۹۷۵); Joel L. Kraemer, Humanism in the renaissance of Islam: the cultural revival during the Buyid age, Leiden ۱۹۸۶; Ann Katharine Swynford Lambton, State and government in medieval Islam, London ۱۹۸۵; Wilferd Madelung, Der Imam al-Qa¦ sim ibn Ibr¦ah¦ im und die Glaubenslehre der Zaiditen, Berlin ۱۹۶۵; idem, Religious schools and sects in medieval Islam, London ۱۹۸۵; idem, "The Shiite and Kh¦arijite contribution to pre-Ash‘arite kal¦am", in Islamic philosophical theology, ed. Parviz Morewedge, Albany, N.Y.: State University of New York Press, ۱۹۷۹; Robert W. Stookey, Yemen: the politics of the Yemen A rab Republic, Boulder, Colo. ۱۹۷۸; R. Strothmann, Die Literatur der Zaiditen", Der Islam, vol.۱ (۱۹۱۰), vol.۲ (۱۹۱۱); idem, Das Problem der literarischen Persönlichkeit Zaid b. ‘Al¦ â", in ibid, vol.۱۳ (۱۹۲۳); Renato Traini, "La corrispondenza tra al-Man¤su¦ r et Mu¤hammad‘an-Nafs az-zakiyyah", A nnali Institute Orientale di Napoli, no.۱۴ (۱۹۶۴); idem, Sources biographiques des Zaidites (annes ۱۲۲-۱۲۰۰h), Paris ۱۹۷۷; William Montgomery Watt, The formative period of Islamic thought, Edinburgh ۱۹۷۳; Zayd ibn ‘Ali, Majmu¦ ‘ al-figh= Corpus iuris di Zaid ibn ‘A li, ed. Eugenio Griffini, Milano ۱۹۱۹.

 

/ ماهر جرّار /

۳) فقه زيديه شكل گيرى. هرچند پيروان مذهب زيدى آن را به زيدبن على بن حسين نسبت مى دهند، فقه زيديه نه بر مبانى فقهى زيد، بلكه بر مجموع آرا و اصولى استوار است كه فقيهان زيدى در طول تاريخ با تعامل ميان خود و نيز تعامل با مذاهب ديگر پذيرفته اند؛ درحالى كه فقه مذاهب چهارگانه اهل سنّت، هريك عمدتآ بر پايه مبانى و آراى بنيان گذار آن مذهب بنا نهاده شده است (محمد ابوزَهره، ۱۳۷۸، ص ۳۳۱ـ۳۳۲). اين امر ناشى از علل گوناگون بوده است، ازجمله: ۱) زيد هرچند به ضرورت مقابله جهادى و مبارزه با حاكمان جور و اصل امر به معروف و نهى از منكر معتقد بود، برخلاف پيشوايان مذاهب اهل سنّت، در مقابل امامان شيعه عليهم السلام خود را صاحب مكتب و مذهب فقهى خاصى نمى دانست. گزارشهاى متعدد مبنى بر اينكه زيد قائل به امامت خود نبوده (← خويى، ج ۷، ص ۳۴۵ـ۳۴۷) و نيز اين سخن معروف زيد كه «هر كه آماده جهاد است، به من بپيوندد و هر كس علم و دانش را مى جويد، به برادرزاده ام جعفر روى آوَرَد» (← خزّاز رازى، ص ۳۰۶)، از دلايل و شواهد اين امر است (نيز ← زيدبن على*). بااينكه برخى مؤلفان كوشيده اند با استناد به آثار منسوب به زيد مانند المجموع الفقهى (← ادامه مقاله) وى را صاحب مكتب فقهى و اصولىِ خاصى معرفى كنند (براى نمونه ← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۳۲۶؛ صارم الدين وزير، مقدمه محمديحيى سالم عزان، ص ۱۲ـ۱۳)، آنچه درواقع مقوّمِ مذهب زيدى و حلقه پيوند معنوى ميان زيد و زيديان به شمار مى رود، آرا و ديدگاههاى خاص كلامى و سيره جهادگرانه زيد و پيروان اوست (← همين مقاله، بخش عقايد و آراى فرق زيدى) نه مسلك فقهى و حديثى او (← زيدبن على، مقدمه، ص۲۰؛ سبحانى، ج ۷، ص ۱۷۸؛ اكوع، ص ۲۹ـ۳۰؛ عبداللّه حميدالدين، ص ۹۲ـ۹۳). ۲) بيشتر شاگردان و پيروان زيد در پى معارضه جويى با عاملان حكومت اموى ــ و سپس حاكمان عباسى ــ شهيد يا زندانى و شمارى ديگر مخفى شدند يا به بلاد ديگر گريختند. عمّال حكومت هم ضمن پيگرد آنها، سخت مى كوشيدند كه اين گروه هويت فرهنگى و فكرى نيابد. در اين فضاى سياسى و امنيتى، براى زيديان تأسيس و ترويج مكتبى فقهى مبتنى بر آراى زيد ميسر نبود (← صارم الدين وزير، همان مقدمه، ص ۱۴ـ۱۵). ۳)فرقه زيدى كه ابتدا بيشتر در خاستگاه خود يعنى عراق و حجاز و به ويژه كوفه و مدينه فعاليت داشت، بعدها در جريان قيامهاى علويان و جنگ و گريزهاى متوالى ميان آنها و مأموران حكومت، به تدريج به سرزمينهاى دور از مركز مانند خراسان، طبرستان و ديلمان، رى، اصفهان، مغرب و يمن منتقل شد و زيديان در اين مناطق به تبليغ و بسط مذهب خود پرداختند. بسيارى از پيشوايان زيدى در اين سرزمينها، به ويژه در مناطقى كه زيديان موفق به تشكيل حكومت شدند، فقيهان برجسته اى بودند كه در مدينه و كوفه علم آموخته و به اين سرزمينها هجرت كرده بودند. آنان در مقام صدور فتوا و استنباط احكام فقهى، افزون بر مبادى كلامى و اصولى زيديه از منابعى ديگر چون عرف و عادات محلى و نيز منابع و اصول استنباط و آراى فقهىِ ساير مذاهب بهره مى بردند (← محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۲۰، ۲۳۱، ۴۸۲ـ۴۸۳، ۴۸۸ـ۴۸۹، ۴۹۲، ۵۰۶). ۴) پس از آنكه مذهب زيدى تشكّل فقهى يافت، به علل مذكور، در اين مذهب از ابتدا باب اجتهاد و حتى اقتباس از مبانى و آراى مذاهب ديگر اسلامى باز بود. زيديان جز درخصوص پاره اى اصول عقيدتى و فقهىِ بنيادين، چندان خود را به آراى فقيهان بزرگ و پيشوايان مذهب، حتى آراى زيد، ملتزم نمى دانستند و چه بسا اصول، احكام و مسائلى را از مذاهب ديگر برمى گرفتند ( صارم الدين وزير، همان مقدمه، ص ۲۱ـ۲۲؛ محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۲۲۶ـ۲۲۷، ۴۸۸؛ اكوع، ص ۳۷ـ۳۸). ازاين رو فقه زيدى، جز در يمن آن هم در مقاطع تاريخى خاص، برخلاف آنچه در فقه اماميه يا فقه مذاهب اربعه اهل سنّت ديده مى شود، داراى انسجام و يكپارچگى كامل در ساختار و محتوا نبوده است. بااين همه، مجموعه اى حديثى ـ فقهى كه بعدها با نام المجموع الفقهى و الحديثى شهرت يافت، از زيد روايت شده كه راوىِ آن، ابوخالد واسطى* شاگرد نزديك زيد و راويان طبقه بعد، كسانى چون حسين بن عَلوان كوفى و ابراهيم بن زِبِرقان بوده اند. زيديه وثاقت اين راويان و نيز اصالت اين مجموعه را تأييد و به روايات آن استناد مى كرده اند. تنها تحريرى كه از كتاب زيد باقى مانده، روايت عبدالعزيزبن اسحاق بغدادى، مشهور به ابن بقال (متوفى ۳۶۳) است كه آن را به نقل از على بن محمد نَخَعى از سليمان بن ابراهيم محاربى از نصربن مُزاحم* از ابراهيم بن زبرقان روايت كرده است. نخعى كه نوه دخترىِ محاربى و مرتبط با فقهاى حنفى بود، حلقه وصل فقه زيدى با فقه حنفى به شمار مى رود ( زيدبن على، مقدمه، ص ۱۱، ۱۳، ۱۸ـ۱۹؛ محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۲۶۰ـ۲۶۵؛ نيز ← رحمتى، ۱۳۹۲ش، ص ۳۵). از پاره اى منابع رجالى اماميان برمى آيد كه اين كتاب در ميان اماميان كوفه نيز شناخته شده بوده است ( نجاشى، ش ۷۷۱؛ علامه حلّى، ص ۳۷۷). معلوم نيست كه تنظيم و باب بندىِ كتاب را واسطى انجام داده است يا راويانِ پس از او. زيديه به استناد اين اثر اصرار دارند كه زيد را نخستين مؤلف فقهى و تدوين كننده فقه بخوانند ( زيدبن على، مقدمه، ص۲۰؛ محمد ابوزهره، ۱۳۷۸، ص ۲۳۲، ۲۷۳ـ۲۷۴؛ نيز درباره انتساب اثرى در مناسك حج به زيد ← آقابزرگ طهرانى، ج ۲۲، ص ۲۶۲ـ۲۶۳، ج ۲۳، ص ۱۵۹). فقيهان متقدم زيدى مسلك، كه به لحاظ فكرى و كلامى به زيديان متمايل بودند، صاحب مكتب فقهىِ خاصى متمايز از فقيهان همعصر خود شناخته نمى شدند. البته به شمارى از آنها آثارى فقهى منسوب شده است، مانند حسن بن صالح بن حىّ رئيس فرقه بُتريّه*/ صالحيه (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص۶۴۰). در آغاز، تعامل محدّثان و فقهاى بزرگ زيدى مانند ابوالجارود، حَكم بن عُتَيبه و ابوالمقدام ثابت بن هرمز* با امامان شيعه به ويژه امام باقر عليه السلام احترام آميز بود (براى نمونه ← كلينى، ج ۲، ص ۲۱ـ۲۲، ج ۶، ص ۳۸۳؛ نجاشى، ش ۹۶۶)؛ زيرا آنان از شاگردان امامان و به مقام علمى و معنوى ايشان آگاه بودند و به علاوه، مانند امامان، خلفاى حاكم را نامشروع مى دانستند؛ ولى پس از تثبيت و اقتدار فرقه زيديه در كوفه و نزديك شدن آنها به فقهاى عامه و دورشدن از ائمه شيعه و نيز پيوستن گروهى از اصحاب ائمه به آنان، اين مناسبات به تدريج به واگرايى انجاميد. در اين دوره، امامان شيعه برخى احكام صادره از فقهاى زيدى را مردود مى شمردند، همچنان كه برخى احكامى را كه زيديه به دروغ به آنان نسبت مى دادند، تكذيب مى كردند. بنابر روايات، امام باقر و امام صادق عليهماالسلام با نام بردن از برخى سران زيديه، آنان را گمراه و دروغگو خواندند (براى نام اين اشخاص و گزارشى از روايات مزبور ← صفرى فروشانى و توحيدى نيا، ص ۲۷ـ۳۴). از زيديان نخستين، كه پس از زيد قيام كردند، محمدبن عبداللّه نفس زكيه* (شهادت در ۱۴۵) صاحب اثرى با عنوان كتاب السِيَر بوده است. گفته اند كه فقيه حنفى محمدبن حسن شيبانى* بيشتر مسائل كتاب السير خود را از آن نقل كرده است (← ابن فند، ج ۱، ص۴۱۰ـ۴۱۱). ادريس برادر محمدبن عبداللّه به مغرب گريخت و در سال ۱۷۲ در آنجا سلسله ادريسيان* را تشكيل داد كه حدود دويست سال دوام يافت (← ابن خلدون، ج ۴، ص ۱۶ـ۲۴)، ولى از ميراث فقهى آنان در منابع موجود گزارشى نيامده است. از اوايل سده سوم، فقهاى زيدى فعالانه به تأليف منابع فقهى يا تدوين آراى فقيهان پيشين پرداختند، كه برخى از آنان عبارت اند از: قاسم بن ابراهيم رَسّى* (← ادامه مقاله)؛ احمدبن عيسى مختفى*بن زيد كه محمدبن منصور مرادى* احاديث او را در امالى احمدبن عيسى (رأب الصّدع) گرد آورده است؛ عبداللّه بن موسى حسنى (متوفى ۲۴۷)؛ حسن بن يحيى بن حسين بن زيد (متوفى ۲۶۰)، فقيه زيديان كوفه در عصر خود؛ و محمدبن منصور مرادى، فقيه پرتلاش و نويسنده حدود سى كتاب فقهى ـ حديثى (متوفى پس از ۲۹۰). محمدبن على حسنى شَجَرى، مشهور به ابوعبداللّه علوى (متوفى ۴۴۵)، كتاب الجامع الكافى را در تلفيق آراى قاسم رسّى، احمدبن عيسى، حسن بن يحيى و محمدبن منصور مرادى با استفاده از رأب الصدع و ديگر آثار مرادى نگاشت ( علوى، ج ۱، ص ۵ـ۷؛ صارم الدين وزير، همان مقدمه، ص ۱۶ـ۱۷؛ نيز درباره ابوعبداللّه علوى ← مادلونگ[۱۷] ، ۱۹۶۵، ص ۸۰ـ۸۵).

تشكيل مكاتب فقهى. قاسم بن ابراهيم رسّى فقيه و متكلم مشهور و نواده اش، يحيى بن حسين مشهور به هادى الى الحق*، دو تن از امامان زيدى سده سوم به شمار مى روند كه در تثبيت فقه زيدى و تأسيس مكاتب فقهى آن بسيار تأثيرگذار بوده اند. دو شاخه قاسميه و هادويه در مذهب زيدى به اين دو تن منسوب اند. قاسم رسّى فقه و حديث را در مدينه نزد كسانى چون پدرش ابراهيم بن اسماعيل طباطبا و برخى از شاگردان مالك بن انس* آموخت. او يكى از نخستين فقيهان زيدى است كه، احتمالا با الهام از مفهوم «اجماع اهل مدينه» در فقه مالك، به صراحت از اجماع عترت (اجماع اهل بيت) به عنوان يكى از ادلّه احكام سخن گفته و بدان استناد نيز كرده است (براى نمونه ← رسّى، ج ۲، ص ۵۶۳، ۵۶۹). آراى فقهى رسّى را شاگردان او در مجموعه هايى حاوى پاسخهاى وى به پرسشهاى فقهى آنان، باعنوان المسائل، گرد آوردند. ازجمله: جعفربن محمد نيروسى، على بن جهشيار، عبداللّه بن حسن كلّارى و عبداللّه بن يحيى قومِسى (ناطق بالحق، ص ۱۱۵ـ۱۱۶). محمدبن منصور مرادى كه شاگرد رسّى هم بود، سهم بسزايى در انتقال و تدوين آراى وى داشت. او در رأب الصدع از آثار مزبور به ويژه المسائل نيروسى و المسائل قومسى بسيار نقل كرده است (براى نمونه ← احمدبن عيسى مختفى، ج ۱، ص ۴۶، ۶۰، ۸۰، ۲۰۲، ۳۴۷، ج ۲، ص ۷۳۰، ۷۵۲، ۷۸۱، ۸۲۱). يحيى بن حسين (هادى الى الحق) در مدينه متولد شد و پرورش يافت، ولى در جوانى پس از درخواست برخى قبايل يمن به آنجا رفت و حكومتى مقتدر تشكيل داد. حاكميت وى و جانشينانش بر يمن، در تثبيت و گسترش مذهب و فقه زيدى در آن ديار و سرزمينهاى ديگر بسيار مؤثر بود. آراى فقهى او در كتابش الأحكام فى الحلال و الحرام، كه شاگردش على بن حسن بن احمدبن ابى حَريصَه آن را باب بندى و روايت كرده، مطرح شده است كه افزون بر ديدگاههاى فقهى هادى، فتاواى جدّش قاسم را نيز دربردارد (← ناطق بالحق، ص ۱۲۸، ۱۳۱، ۱۳۵ـ۱۳۹). همچنين كتاب المنتخب هادى كه حاصل پرسش و پاسخهاى ردوبدل شده ميان او و شاگرد ديگرش محمدبن سليمان كوفى است، از منابع مهم فقه زيديه در آن عصر به شمار مى رود ( آقابزرگ طهرانى، ج ۲۲، ص ۴۲۱؛ براى اهميت كتاب ← نجم حيدر[۱۸] ، ص ۲۰۰ـ۲۱۷؛ نيز ← براى ديگر آثار فقهى هادى الى الحق يا آثار منسوب به او ← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۶۸۳؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۳۳۸، ۳۵۲، ۳۵۵، ج ۳، ص ۳۴۵، ج ۵، ص ۶۴، ۲۱۱، ج۲۰، ص ۳۶۵). آراى فقهى قاسم رسّى و يحيى بن حسين مورد توجه خاص زيديان، ازجمله برخى از زيديان طبرستان، بوده است و آنان با تأليف آثارى به تلفيق و تطبيق آراى اين دو فقيه بزرگ با يكديگر يا با فقيهان ديگر پرداخته اند؛ مثلا، ابوالعباس احمدبن ابراهيم حسنى (متوفى ح ۳۵۳) در سه كتاب النصوص، شرح النصوص و التخريجات و احمدبن حسين هارونى حسنى ( ادامه مقاله) در دو كتاب التجريد و شرح التجريد آراى اين دو فقيه را گرد آوردند. ابوالعباس حسنى كه پيرو مكتب فقهى هادى بود، شروحى بر دو كتاب وى، يعنى الاحكام و المُنتخَب، نوشت (← ابن ابى الرجال، ج ۱، ص ۲۴۰؛ هارونى حسنى، مقدمه عبداللّه بن محمود عزّى، ص ۴؛ حسنى*، ابوالعباس احمدبن ابراهيم). هرچند رسّى آثار متعدد فقهى داشته ( ابن نديم، همانجا)، از اين آثار فقط نقل قولهايى در منابع فقهى زيديان، مانند الجامع الكافى علوى، باقى مانده است و ظاهرآ به سبب تدوين آراى او در قالب آثار نواده اش هادى و كتب تلفيقىِ ديگر و نيز انتقال نيافتن آثارش به يمن، بخش اعظم آثار مكتوب وى به تدريج دستخوش زوال گرديده است. به موازات تداوم مكاتب فقهى قاسم بن ابراهيم رسّى و نواده اش هادى الى الحق در يمن، مكتب فقهى ديگرى نيز در بخش ديگرى از جهان اسلام و از مهم ترين خاستگاههاى زيديان، يعنى مناطق گيلان و ديلم، شكل گرفت و رواج يافت كه عمدتآ بر ديدگاههاى فقهىِ حسن اُطروش (متوفى ۳۰۴) ملقب به ناصر بنا شده بود. او كه متولد مدينه بود، پس از فراگيرى فقه و حديث در كوفه و شهرهاى ديگر، به طبرستان عزيمت كرد و ضمن حمايت از حسن بن زيد مشهور به داعى كبير (داعى علوى طبرستان، صاحب كتاب الجامع فى الفقه؛ ← همان، ج ۱، جزء۲، ص ۶۸۲) و تلاش براى گسترش اسلام در آن مناطق، خود حاكم طبرستان شد. بااينكه بسيارى از اماميان اطروش را امامى مذهب شمرده اند نه زيدى ( حسن اطروش*)، مكتب فقهى ـ كلامى او با عنوان ناصريه بر فقيهان زيدىِ پس از او، حتى بر زيديان يمن، تأثير گذارده است و آنان وى را از امامان خود انگاشته اند (براى نمونه ← ناطق بالحق، ص ۱۴۷؛ عباس محمد زيد، قسم ۱، ص ۷۹؛ براى فهرستى از فقهاى زيدى پيرو آراى اطروش ← دانش پژوه، ص ۱۷۲ـ۱۷۴، ۱۸۵ـ۱۸۷؛ براى آثار فقهى متعدد منسوب به اطروش ← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۶۸۱ـ۶۸۲؛ محسن امين، ج ۵، ص ۱۸۴). از مهم ترين آثار درباره فقه اطروش، كتاب الابانة تأليف ابوجعفر محمدبن يعقوب هوسَمى* (متوفى ۴۵۵) است كه شرح و تعليقه نويسى بر آن در ميان پيروان اطروش متداول بوده است (← مُحَلِّى، ج ۲، ص ۵۸؛ نيز براى برخى از اين تعليقه نويسان ← ابن ابى الرجال، ج ۱، ص ۲۹۸، ۵۹۴، ج ۲، ص ۲۲۵ـ۲۲۶، ۴۰۷ـ۴۰۹، ج ۳، ص ۱۷۹ـ۱۸۰؛ براى برخى نسخه هاى الابانة ← دانش پژوه، ص ۱۷۹ـ۱۸۸). محمدبن صالح گيلانى (متوفى ۷۴۵) را مشهورترين شارح و تعليقه نويس الابانة شمرده اند (براى نمونه ← شهارى، قسم ۳، ج ۲، ص ۹۸۶ـ۹۸۷). هوسمى خود نيز شروحى بر الابانة نگاشته است (← همان، قسم ۳، ج ۲، ص ۱۱۱۳ـ ۱۱۱۴؛ براى نسخه هاى آنها ← عبدالسلام وجيه، ج ۱، ص ۲۹۹، ۴۹۷، ج ۲، ص ۱۰۸؛ رقيحى و همكاران، ج ۳، ص ۱۰۸۱ـ۱۰۸۲). درس گرفتن و قرائت الابانة نيز در قرون بعد در ميان پيروان مكتب ناصريه متداول بوده است (براى نمونه ← شهارى، قسم ۳، ج ۱، ص۲۱۰، ۲۱۳). همچنين كتاب المغنى فى رئوس مسائل الخلاف بين الامام الناصر للحق عليه السلام و سائر فقهاء أهل البيت از على بن پيرمرد ديلمى از آثار مهم در فقه ناصريه است. يكى از ويژگيهاى مكتب فقهى ناصريه، نزديكى آراى اين مكتب، به خصوص در برخى ابواب، به اماميان بود، درحالى كه قاسميه و هادويه بيشتر از مكتب مالكى مدينه تأثير پذيرفته بودند (← مادلونگ، ۱۹۸۵، مقاله ۱۲، ص ۷۷ـ۷۸؛ رحمتى، ۱۳۹۰ش، ص ۱۷۳). گفته اند كه اقتباس مكتب هادويه از فقه حنفى بيشتر بوده است، چنان كه به گفته يكى از مروجان بزرگ مكتب او در طبرستان، يعنى يحيى بن حسين هارونى، در هر مورد كه نصى از هادى يافت نشود، نظر او را بايد همان رأى ابوحنيفه دانست ( محمد ابوزهره، ۱۹۷۶، ج ۲، ص ۴۹۸). اختلاف ميان مكاتب مزبور از منظر فقهى بيشتر ناظر به اختلاف آرا در فروع فقهى است تا مبانى و اصول فقه (← اكوع، ص ۳۲؛ عباس محمد زيد، قسم ۱، ص ۸۳). شريف مرتضى علم الهدى، فقيه بزرگ امامى (متوفى ۴۳۶)، كه حسن اطروش جدّ مادرى وى بوده، با محور قراردادن آراى حسن اطروش، كتاب مسائل الناصريات را در مقارنه و تطبيق آراى حسن اطروش با آراى مشهور فقهاى امامى تأليف كرده است (براى بررسى محتواى مسائل الناصريات و برخى موارد موافق و مخالف آن با فقه امامى ← علم الهدى، مقدمه محمد واعظ زاده خراسانى، ص ۳۹ـ۴۰).

فقها و آثار تأثيرگذار. به رغم فاصله مكانى بسيار ميان زيديان يمن و زيديه ناحيه طبرستان، كه حضور آنان در اين مناطق تا زمان صفويه استمرار يافت (← رحمتى، ۱۳۹۲ش، ص ۲۲۲ـ۲۲۶)، تعامل فقيهان اين دو بخش از جهان اسلام در انتقال ميراث فقهى خود به منطقه ديگر درخور توجه است و آنان گاهى به تلفيق مكاتب فقهى مختلف پرداخته اند. مثلا، على بن عباس علوى (قاضى طبرستان، متوفى ۳۴۰) از گيلان به يمن رفت و از هادى الى الحق پيشواى زيديه يمن حديث شنيد. او كه با حسن اطروش نيز معاشرت داشت، آثار متعددى در فقه نگاشت، ازجمله كتاب اختلاف فقهاء اهل البيت، شامل اقوال فقيهان بزرگ زيدى (← ابن ابى الرجال، ج ۳، ص۲۷۰؛ هارونى حسنى، همان مقدمه، ص ۴).