سهروردى، شهاب الدين، مؤسس حكمت اشراق* در فلسفۀ اسلامى در قرن ششم. در ضبط نام وى اختلاف هست. او را يحيى بن حبش بن اميرك ملقب به شهاب الدين معرفى كرده اند. كنيه اش را ابوالفتح يا ابوالفتوح و نام وى را احمد نيز گفته اند (← شهرزورى، ۱۳۹۶، ج۲، ص۱۹؛ ياقوت حَمَوى، ج۱، ص۲۸۰۶؛ ابن خَلِّكان، ج۶، ص۲۶۸). ابن ابى اُصَيبعه (ص۶۴۱) او را ابوحفص عمر معرفى كرده كه احتمالاً نام او و شهاب الدين ابوحفص عمر سهروردى صوفى را خلط كرده است (← ابن حجر عَسقَلانى، ج ۴، ص۲۶۷؛ نيز← دائرة المعارف الاسلامية، ج ۱۲، ص۳۰۰ـ۳۰۱). اغلب او را شيخ مقتول و گاه شيخ اشراق يا شهيد لقب داده اند (كربن[۱]، ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۲۸۵؛ همو، ۱۳۸۴، ص ۹۵؛ محمدعلى ابوريّان، ص ۹ـ۱۰؛ براى نمونه ← ابن خلّكان، همانجا). سهروردى شافعى مذهب و عالم به فقه و حديث و اصول بود (شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۳، ص ۱۲۶). از خاندان او اطلاعى در دست نيست.
او بين سالهاى ۵۴۵ تا ۵۵۰ در سهرورد* متولد شد (← قزوينى، ص ۳۹۵؛ محمدعلى ابوريّان، ص ۱۱). به نوشته شهرزورى*، كه كامل ترين گزارش از زندگى سهروردى را در نزهة الارواح آورده است، او در سنين كم در طلب علم و حكمت به مراغه سفر كرد (ج ۲، ص ۱۲۲ـ۱۲۳). وى نزد مجدالدين جيلى به تحصيل حكمت و اصول فقه پرداخت. در همان زمان فخر رازى* شاگرد مجدالدين جيلى بود و سهروردى احتمالا در همان ايام و در ۵۷۰ با فخر رازى آشنا شد و گويا با يكديگر تبادل آرا و مباحثاتى داشته اند؛ بااين همه، ميان آنها تقابل فكرى و روشى وجود داشت (شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۳؛ ابن خلّكان، ج ۶، ص ۲۶۹؛ قزوينى، همانجا؛ نيز← ابن فُوَطى، ج ۴، ص ۵۵۵). بنا به نقل شهرزورى (۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۶)، به نظر مى رسد قضاوت سهروردى دربارۀ مقام فلسفى رازى توأم با احتياط بود، اما فخر او را بسيار تحسين و ستايش مى كرد. چنان كه وقتى بعد از مرگ سهروردى نسخه اى از كتاب التلويحات اللوحية و العرشية* را به فخر رازى دادند، آن را به نشانۀ احترام بوسيد (قزوينى، همانجا؛ نيز ← كربن، ۱۹۷۱، ج ۲، ص ۱۳).
گويا سهروردى تا حدود بيست سالگى در مراغه بود. سپس به اصفهان رفت و نزد ظهيرالدين فارسى بصائر ابن سَهلان ساوى را خواند (شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۳؛ كربن، ۱۹۷۷، ص ۸۵). از كتابهاى سهروردى چنين برمى آيد كه در بصائر غور و تأمل بسيار داشته است (← ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۱۴۶، ۱۶۷، ۲۷۸، ۳۵۲ـ۳۵۴). او به ديگر مناطق ايران نيز سفر و با بسيارى از مشايخ تصوف ديدار كرد و بسيار مجذوب آنان شد. درواقع در همين دوره بود كه به تصوف گرايش يافت و اوقات بسيارى را به اعتكاف و عبادت و تأمل گذراند و با صوفيه معاشرت كرد و به گفتۀ شهرزورى (۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۲ـ۱۲۴) به غايت «مقامات اخوان تجريد» رسيده بود. او خود در آخرِ المشارع و المطارحات (← ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص۵۰۵) مى گويد سنش به سى نزديك شده و بيشتر عمرش در سفر و جستجوى مُشاركى كه مطّلع بر علوم باشد گذشته و كسى را نيافته است كه نزد او خبرى از علوم شريفه باشد يا به آنها ايمان داشته باشد.
سفرهاى سهروردى رفته رفته گسترده تر شد. وى گاهى در دياربكر و گاهى در شام و گاهى هم در روم اقامت داشت (شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۵). در دياربكر در دربار سلاجقه روم به گرمى پذيرفته شد و مدتى طولانى نيز نزد دوستش فخرالدين ماردينى اقامت داشت. ماردينى استاد فلسفه مشاء و ابن سينا بود و بى شك سهروردى در فراگيرى آراى مشائيان از او بسيار بهره برد (محمدعلى ابوريّان، ص ۱۳). فخرالدين ماردينى در گفتگويى با دوستانش ضمن اعتراف به فضل و دانش سهروردى كشته شدنش را پيش بينى كرده بود (شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۷؛ ابن ابى اصيبعه، ص ۶۴۱ـ ۶۴۲). او پس از دياربكر، در ۵۷۹ به حلب رفت، اما از زندگى اش در آنجا، اطلاعات زيادى در دست نيست، جز اينكه در مدرسۀ حلاويه سكنا گزيد و در درس افتخارالدين حنفى حاضر مى شد و او پس از ملاحظه گفتگوى سهروردى با برخى از علما به فضل وى پى برد (شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۵، ۱۲۷؛ ياقوت حموى، ج ۱، ص ۲۸۰۷؛ ابن ابى اصيبعه، ص ۶۴۳). برخى محققان حدس زده اند كه سهروردى در فاصلۀ سالهاى ۵۸۴ تا ۵۸۵ به جانب توقات و خَرپوت/ خرتپرت (حصن زياد) رفت و در توقات با ركن الدين سليمان شاه و در خرپوت با عمادالدين قره ارسلان، امير آنجا، مراوده داشت و كتاب الواح عمادى را نيز به او تقديم كرد (← محمدعلى ابوريّان، ص ۱۴؛ پورجوادى، ص۹۰ـ۹۱، ۳۹۴ـ۳۹۵).
حاكم حلب در زمان اقامت سهروردى در آنجا ملك ظاهر يكى از پسران صلاح الدين ايوبى* بود (ابن شداد، ص ۳۷ـ۳۸). صلاح الدين پيرو مكتب اشعرى بود (← همان، ص ۳۳ـ۳۷؛ سبط ابن جوزى، ج ۸، قسم ۱، ص ۴۲۷) و تصلّب اعتقادى او موجب درگيرى شديد وى با فرزندش بر سر شيخ اشراق شد. ملك ظاهر كه به صوفيان و دانشمندان محبت بسيار داشت، مجذوب سهروردى شد و از وى خواست كه در حلب بماند و به درس و بحث بپردازد (← شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۵؛ ابن ابى اصيبعه، ص ۶۴۲، ۶۴۴؛ كربن، ۱۹۷۱، ج ۲، ص ۱۴؛ نصر[۲] ، ص ۵۷). بنابه گزارش شهرزورى (همانجا)، مجادلات تند و پرحرارتى بين فقهاى حلب كه غالباً پيرو كلام اشعرى بودند، و سهروردى درگرفته بود. به نظر مى رسد سهروردى (۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۱۲۱) به رغم اينكه بر آن بود كه اين علم و اسرار آن را فقط بايد به اهلش سپرد و از شر خائنان پرهيز كرد، به دور از هرگونه دورانديشى و مصلحت انديشى ژرفناى انديشه خود را آشكار كرده بود (شهرزورى؛ كربن، همانجاها). همين امر سبب شد تا جريانهاى پيدا و پنهانى در مخالفت با او پديد آيد كه حبس و درنهايت قتل او را درپى داشت.
سبب قتل سهروردى هنوز هم در هاله اى از ابهام است و گزارشهاى مختلفى دربارۀ اتهام و جرم او در منابع وجود دارد. به گزارش البستان الجامع (ص ۴۴۲ـ۴۴۳)، فقهاى حلب عليه او موضع گرفتند و دربارۀ برخى از مسائل فقهى و عقيدتى با وى منازعه كردند. سهروردى كه هم بر مسائل فقهى و هم بر مسائل عقيدتى مسلط بود، آنان را مجاب كرد. اما بار ديگر او را به مباحثه فراخواندند و اين بار جلسه مباحثه را در مسجد شهر برگزار كردند و از او پرسيدند آيا خداوند قادر است در هر زمانى حتى اكنون پيامبرى خلق كند؟ سهروردى در پاسخ آنان گفت قدرت خداوند مطلق است و آنچه مطلق است حد نمى پذيرد. فقها اين رأى را به انكار خاتميت تفسير كردند و آن را مستمسكى براى تكفير او قرار دادند و به بهانۀ آنكه اگر زنده بماند اعتقادات دينى ملك ظاهر را تباه خواهد ساخت از ملك ظاهر خواستند كه او را به قتل برساند. چون ملك ظاهر از اين كار خوددارى كرد، فقيهان نزد صلاح الدين به دادخواهى رفتند. صلاح الدين كه تازه شامات (سوريه) را از دست صليبيان بيرون آورده بود و براى حفظ اعتبار خود به تأييد علماى دين احتياج داشت، ناچار تسليم شد و براى دومين بار به فرزندش نامه نوشت و او را به عزل از فرمانروايى حلب تهديد كرد. به اين ترتيب، ملك ظاهر ناگزير سهروردى را در ۵۸۷ به زندان افكند و او در همانجا به قتل رسيد (← شهرزورى، همانجا؛ ابن شداد، ص ۳۷ـ۳۸؛ ابن ابى اصيبعه، ص ۶۴۲؛ نيز ← نصر، همانجا؛ ابراهيمى دينانى، ص ۱۰۷). شهرزورى (همانجا) دليل كشتن سهروردى را حسادت فقهاى دربار مى داند. احتمالات ديگرى هم دربارۀ سبب قتل سهروردى ذكر شده است، مانند بيان افكار الحادى و افساد دين، اغراض سياسى، دفاع از آراى سياسى دربارۀ «فيلسوف سلطان» كه فيلسوف و حكيم را فرمانرواى بحق مى دانست و اين فكر براى خليفۀ بغداد و صلاح الدين اهانت آميز و براى متعصبان دربارى نگران كننده بود؛ همچنين كرامت نمايى و اينكه او نقشى فوق و وراى فيلسوف و عارف براى خود قائل بود و خود را هم پايۀ ادريس ــ آغازگر حكمت ــ مى دانست و به همين جهت يارانش او را «ابوالفتوح رسول اللّه» مى خواندند (شهرزورى، ۱۳۸۰ش، مقدمۀ ضيائى تربتى، ص ۴۳ـ۵۵؛ امين رضوى[۳] ، ص ۳ـ۴؛ نيز ← شمس تبريزى، دفتر۱، ص ۲۲۵، ۲۹۶ـ۲۹۷، دفتر۲، ص ۶۵۸).
كربن، كه تفسير خاصى از معنويت باطنى شيعه ارائه كرده است، مى گويد سهروردى به عقيده در باب خلق پيامبر در هر زمان، حتى پس از بعثت خاتم، در هيچ يك از آثار خود تصريح نكرده، اما در مقدمۀ حكمة الاشراق* (← ۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۱۲) به خلافت سرّى حكيمان متأله اشاره كرده است كه با اعتقاد به استمرار ولايت، كه البته در اعتقاد شيعى يك اصل منصوص است (← شيعه*) مشابهت دارد. استمرار ولايت متضمن دوام نوعى نبوت باطنى است كه با رسالت انبياى مرسل تفاوت دارد. اين گرايشها اسباب نگرانى علماى حلب را فراهم مى ساخت و ادعايى كه عليه سهروردى طرح شد خود نشان مى دهد كه او را نمايندۀ تشيع باطنى مى دانسته اند (كربن، ۱۹۷۱، ج ۲، ص ۱۵ـ۱۶؛ همو، ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۳۰۱).
هورتن[۴] (ج ۴، ص ۱۲۵) در باب گرايشهاى شيعى سهروردى مى گويد، مذهب سهروردى در دايرۀ داعيه اسماعيليه* قرار دارد كه فرزندان على عليه السلام را صور تجلى الهى مى دانند؛ به همين سبب، عقيدۀ او انگيزه اى سياسى براى واژگونى نظام حاكم به شمار مى آمد. هورتن دربارۀ اين رأى خود به حكمة الاشراق و شرح قطب الدين شيرازى بر آن استناد كرده است. مصطفى غالب هم در كتاب اعلام الاسماعيلية (ص ۳۱۶ـ۳۱۸) سهروردى را از شخصيتهاى بزرگ و از داعيان سنّت اسماعيليه دانسته است كه در راه آزادانديشى خود به شهادت رسيد (نيز ← محمدعلى ابوريّان، ص ۱۵ـ۲۰؛ صمد موحد، ص ۶).
بايد توجه داشت كه سهروردى در دوره اى مى زيست كه با يكى از حساس ترين دورانهاى فعاليت اسماعيليان نِزارى ايران هم زمان بود و حاكمان سنّى مذهب از نهضتهاى باطنيه و اسماعيليه ترس داشتند و به همين جهت عرصه را بر باطنيه و همچنين فيلسوفان صوفى منش كه از جهت فكرى به آنان نزديك بودند، تنگ كرده بودند. احتمال مى رود كه سهروردى در مسير سفرهاى خود از مراغه تا اصفهان و حلب با اهل حق، غاليان، گنوسيها و داعيان اسماعيليه مراوده و آشنايى يافته باشد (زرين كوب، ص ۲۹۷؛ صمد موحد، همانجا). ازاين رو مى توان گفت نزديكى عقايد سهروردى به اسماعيليه يا متهم شدن او به اين امر ممكن است يكى از اسباب قتل او باشد (كربن، ۱۹۷۱، ج ۲، ص ۱۶؛ هورتن، همانجا؛ محمدعلى ابوريّان، ص ۱۹).
به گفته شهرزورى (۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۶)، روايات مختلفى در باب نحوۀ قتل سهروردى وجود دارد، ازجمله اينكه او را به زندان افكندند و خوردن و نوشيدن را از او دريغ داشتند تا درگذشت؛ او را خفه كردند؛ او را به ضرب شمشير كشتند؛ و كسانى هم مى گويند او را از ديوار قلعه فرو انداختند و سپس سوزاندند. گروهى نيز گفته اند او آنقدر از خوردن و آشاميدن امساك كرد كه جان به جان آفرين تسليم كرد.
دربارۀ تاريخ قتل سهروردى نيز روايات مختلفى وجود دارد. به نقل شهرزورى (همانجا) و ابن ابى اصيبعه (ص ۶۴۲) او در ۵۸۶ به قتل رسيد. ياقوت حموى (ج ۱، ص ۲۸۰۷)، ابن خلّكان (ج ۶، ص۲۷۳)، ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۲۱، ص ۲۱۱) و يافعى (ج ۳، ص ۳۲۹) ۵۸۷ را ذكر كرده اند. برخى از مستشرقان هم همين تاريخ را پذيرفته اند (← ماسينيون[۵] ، ص ۱۱۱؛ ريتر[۶] ، ص۲۷۰؛ بروكلمان[۷] ، >ذيل<، ج ۱، ص ۷۸۱؛ د.اسلام، چاپ اول، ذيل مادّه). اما در البستان الجامع (ص ۴۴۲) قتل او ذيل وقايع سال ۵۸۸ آورده شده است. به گفتۀ شهرزورى (همانجا)، عمر او در بعضى گزارشها ۳۸ و در بعضى ديگر ۵۰ سال ذكر شده است. قتل سهروردى بنا به اظهار ابن خلّكان (همانجا) پنجم رجب و به نقل ابن تَغرى بِردى (ج ۶، ص ۱۱۵) در ذيحجه رخ داد. مزار و مقبرۀ سهروردى در مسجدى در شهر حلب است (قائدان، ص۱۷۹ـ۱۸۰). نقل شده است كه ملك ظاهر پس از قتل سهروردى، مخالفان او را مورد تعقيب و آزار قرار داد (شمس تبريزى، دفتر۱، ص ۲۹۶؛ ابن ابى اصيبعه، ص ۶۴۴).
شهرزورى جزئياتى در باب شمايل سهروردى و همچنين عادات و علايق و سيروسلوك او ضبط كرده است (← ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۳ـ۱۲۴، ۱۲۶؛ نيز ← شمس تبريزى، دفتر۱، ص ۲۷۱). وى (۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۴) به نقل از علما گفته است كه سهروردى علم سيميا* مى دانسته و صاحب كرامات بوده و گفته اند اعمال عجيب وغريب از او مشاهد شده است و داستانهايى هم در اين باره از وى نقل كرده اند و به همين جهت او را «خالق البرايا» هم مى خوانده اند (← همان، ج ۲، ص ۱۲۲؛ ابن ابى اصيبعه، ص ۶۴۲ـ۶۴۴؛ قزوينى، ص ۳۹۵؛ ابن فضل اللّه عمرى، ص ۲۱۵ـ۲۱۶؛ جامى، ص ۵۸۴ـ۵۸۵).
دربارۀ شخصيت سهروردى ديدگاههاى متفاوتى وجود دارد كه درجۀ ابهام شخصيت او را نشان مى دهد. به نوشتۀ ابن جوزى (← ابن خلّكان، ج ۶، ص ۲۷۳) و ابن شداد (← ابن عماد، ج ۴، ص ۲۹۲)، مردم حلب دربارۀ سهروردى اختلاف نظر داشتند، برخى او را به زندقه و الحاد منتسب و تكفير مى كردند و بعضى تصديقش مى كردند و او را اهل صلاح و داراى كرامات مى دانستند. سيف الدين آمِدى پس از ملاقات با سهروردى در حلب او را مردى پردانش و كم خرد خوانده است (← ابن خلّكان، ج ۶، ص ۲۷۲؛ ذهبى، ۱۴۰۵، ج ۳، ص ۹۶؛ ابن تغرى بردى، همانجا). محمدبن على قطب الدين لاهيجى (مقاله ۲، ص۳۵۰) منظور آمدى از عقل را عقل معاش دانسته است. ابن ابى اصيبعه (ص ۶۴۱) سهروردى را در علوم حِكْمى، بى نظير و جامع فنون فلسفى و متخصص در اصول فلكى و بى اندازه باهوش وصف كرده اما درعين حال گفته است كه علم وى بر عقلش غالب است. شمس تبريزى (دفتر۱، ص ۲۷۵، ۲۹۷) نيز گرچه او را از اتهام كفر مبرّا دانسته و از اهل صدق به شمار آورده، اما او نيز بر آن بوده كه علم سهروردى بر عقلش غالب بوده است. سهروردى را با القابى چون «المؤيَّد بالملكوت» نيز خوانده اند (← البستان الجامع، ص ۴۴۳؛ شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۲، ۱۲۶؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۲۱، ص۲۱۰). وى نيز خود را با ديگر فيلسوفان اسلامى مخصوصاً ابن سينا هم طراز مى دانست و مى گفت در حكمت بحثى اگر برتر از ابن سينا نباشم، برابرم، اما در حكمت ذوقى از او برترم (← شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۶).
معلوم نيست كه سهروردى شاگردى تربيت كرد يا نه، اما مى دانيم كه حلقه اى از دوستان و مصاحبان نزديك داشت كه به خواهش آنان كتاب حكمة الاشراق را تأليف كرد و در اواخر آن از ياران خود باعنوان اخوان ياد كرده و از آنان خواسته است كتاب را از دسترس دشمنان حكمت دور بدارند (امين رضوى، ص۲؛ نيز ← حكمة الاشراق*).
عقايد و آرا. سهروردى در فلسفه طرحى نو و نظامى تازه و حكمتى با نام حكمت اشراق مبتنى بر دو پايه ذوق و بحث و استدلال پى افكند. حكمتى كه بر مشاهده روحانيات و علم الانوار استوار است (← سهروردى، ۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۱۲ـ۱۳؛ نيز ← اشراق، حكمت*).
به همين جهت، او درعين نقد برخى از مبانى فلسفه مشائى و مخالفت با آن، عقايد و آراى بديعى را پى ريزى و طرح مى كند. برخى از نوآوريهاى او در فلسفه عبارت اند از: نظريۀ ابصار*، اثبات خيالِ* منفصل و قاعدۀ امكان اشرف و امكان اخسّ*. او دربارۀ علم خدا* نظريه اى خاص داشت.
در منطق نيز درعين حال كه طرح كلى ارسطو* را مى پذيرد در مباحثى ازجمله در بحث تعريف* و حد* و موجهات*، در مبحث قياس* دربارۀ استنتاج قياس و اَشكال قياس، بحث مواد قياس، مبحث مقولات* و شمارۀ آنها درعين انتقاد و اشكال بر اقوال مشائيان، به طرح مباحثى ابتكارى و بديع مى پردازد. افزون بر اينها، او اصطلاحات بسيارى را هم در مقابل اصطلاحات رايج در منطق پيشنهاد كرده و به كار برده است ازجمله دلالت قصد، حيطه و تطول در مقابل دلالت مطابقه، تضمن و التزام، عام و شاخص در مقابل كلى و جزئى، منحط در مقابل خاص، سياق در مقابل شكل و هيئت در مقابل عرض كه پس از او چندان اقبال نيافت (← ضياء موحد، ص ۷۹ـ۱۱۸؛ على بوقليع، ص ۱۲۳ـ۱۷۴؛ شريعتى، ص ۳۱۶ـ۳۲۱؛ ملكشاهى، ص۴۵۰ـ۴۵۲).
انديشه ها و آراى سهروردى را پس از او شارحان آثارش ازجمله ابن كَمّونه*، شمس الدين محمدبن محمود شهرزورى*، قطب الدين شيرازى* و محمود نيريزى (كه به اشتباه از او با نام ودود تبريزى هم ياد شده است؛ ← نيريزى*، جمال الدين محمود) رواج و گسترش دادند. همچنين ردپاى انديشه هاى سهروردى در آثار نصيرالدين طوسى و ملاصدرا كاملاً آشكار است. در فاصلۀ زمانى ميان خواجه نصير و صدرالمتألهين هم كسانى مانند جلال الدين دوانى، صدرالدين دشتكى و غياث الدين منصور دشتكى از آراى سهروردى بهره بردند و برخى از كتب او را شرح يا تدريس كردند (ابراهيمى دينانى، ص ۱۰۷ـ۱۰۸، ۳۵۰؛ نيز ← اشراق، حكمت*).
آثار. سهروردى با وجود عمر كوتاهش حدود پنجاه كتاب و رساله و اشعار كوتاه و بلند در موضوعهاى فلسفى، اخلاقى يا عرفانى به فارسى و عربى نوشته است كه بيشتر آنها موجودند، هرچند در انتساب برخى از اين آثار به سهروردى ترديد هست (← شهرزورى، ۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۱۷ـ۱۱۸). چند كتاب را نيز به عربى نوشته و سپس خود به فارسى ترجمه كرده است. نوشته هاى او به لحاظ ادبى ارزشمندند و آنچه به فارسى نگاشته از آثار فاخر نثر فارسى است كه بعدها سرمشق نثرنويسى داستانى و فلسفى شد (← رسائل فارسى سهروردى*).
سهروردى در نوشته هاى خود (← ۱۳۸۰ش، ج ۲، ص۱۱، ۱۷، ۲۵۴، ج ۳، ص ۸۱، ۱۸۶، ۲۶۹) بعضى مصطلحات و نامهاى فارسى را به كار برده و از حكماى ايران نام برده و يادآور شده كه از فلسفه حكماى ايران تأثير پذيرفته است. در تأليفات او تأثير ابن سينا* و حكمت مشاء* و ابوالبركات بغدادى هم آشكار است (براى نمونه ← همان، ج ۲، ص ۲۷۵؛ نيز← ابراهيمى دينانى، ص ۹۹؛ ابوالبركات هبة اللّه بن ملكا بغدادى*).
تأليفات متنوع او اغلب از توضيح و تفسير مبحثى صرفاً فلسفى به داستان يا روايتى عميقاً عرفانى كشيده مى شود. آثار او به سبكهاى متفاوت مشائى، عرفانى و اشراقى نوشته شده است. برخى در طبقه بندى آثار او كوشيده اند، ازجمله لويى ماسينيون (ص ۱۱۳) كه آثار او را به آثار دوره جوانى، تأليفات عهد مشائى و نوشته هاى تركيبى از انديشه هاى ابن سينا و فلوطين*[۸] تقسيم كرده است (براى نقد اين تقسيم ← محمدعلى ابوريّان، ص ۵۱ـ۵۲). كربن (۱۹۷۱، ج ۲، ص ۱۸ـ۱۹) آثار او را به چهار دسته تقسيم كرده است: رسائل بزرگ حاوى اصول آموزه اىِ او، تأليفات كوتاه تر كه توضيحاتى بيشتر بر مقالات اعتقادى اند، رسائل رمزى به فارسى و شمارى رسائل فلسفى، و دسته اى مصنفات در ادعيه، اوراد و اذكار. سيدحسين نصر (ص ۵۸ـ۵۹) با كمى تغيير آثار او را به پنج دسته تقسيم كرده و رسائل دورۀ تشرف به تصوف را هم بر آن چهار دسته افزوده است.
سهروردى به گفتۀ خودش در حكمة الاشراق (← ۱۳۸۰ش، ج ۲، ص۱۰) بعضى از كتبش را در نوجوانى ــ و احتمالا در دوران اقامتش در مراغه ــ تأليف كرده است. وى تاريخ تأليف برخى از آثارش را ذكر نكرده است، بنابراين تعيين ترتيب زمانى نگارش آنها دشوار است. او گاه به ترتيب تعليمى آثار خود اشاره كرده است، مثلا در مقدمۀ المشارع و المطارحات (← همان، ج ۱، ص ۱۹۴) به خواندن اين كتاب قبل از حكمة الاشراق و پس از تلويحات و همچنين خواندن رسائل صوفيانه پيش از حكمة الاشراق توصيه كرده است؛ او گاه به ترتيب تأليف توجه داده است، مثلاً در مقدمۀ حكمة الاشراق (← همان، ج ۲، ص۱۰) از تأليف تلويحات اللوحية و العرشية و اللَمَحات قبل از حكمة الاشراق سخن گفته است.
علاوه بر رسائلى كه سهروردى به فارسى نگاشت (← رسائل فارسى سهروردى*) برخى ديگر از آثار او عبارت اند از: المَشارع و المُطارَحات. سهروردى خود (۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۱۹۴) در وصف آن گفته كه از مبانى مشاء بيرون نرفته، بااين حال افزون برآن نكات ارزشمند ديگرى نيز آورده است.
المقاوَمات. رساله مختصرى كه سهروردى (۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۱۲۴) خود آن را به منزله ذيل يا ملحقات تلويحات دانسته است.
اللَمَحات. كتاب مختصر و كوچكى كه به شيوه تلويحات و مشارع نگاشته شده است. اين كتاب يك بار به اهتمام اميل معلوف (۱۹۶۹) در بيروت و بار ديگر به اهتمام محمدعلى ابوريّان در اسكندريه (۱۹۸۸) منتشر شده است. به گفته محمدعلى ابوريّان (ص ۴۶)، نظام الدين محمودبن فضل تودى حمدانى هم شرحى بر آن نگاشته است.
الكلمات الذوقية و النكات الشوقية يا رسالة الاَبراج. نويسنده در آغاز كتاب يادآور مى شود كه سخنانى ذوقى و نكاتى اشراقى در اين كتاب آورده و آن را به درخواست بعضى از «اخوان تجريد» نوشته است (← سهروردى، ۱۳۸۰ش، ج ۳، ص ۴۶۲). به نظر پورجوادى (ص ۹۶ـ۹۷)، اين رساله هم مانند آثار منحولى چون بستان القلوب و يزدان شناخت، بدون دليل محكم و قانع كننده به سهروردى نسبت داده شده و در فهرستهاى شهرزورى، ابن خلّكان، ياقوت و ابن ابى اصيبعه هم از آن نام برده نشده و از مقايسه محتوايى آن با ديگر آثار اصيل سهروردى، در انتساب اين اثر به او ترديد ايجاد مى شود.
قصة الغربة الغربية. از داستانهاى رمزى و تمثيلى به عربى است كه در مقدمۀ آن سهروردى (۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۲۷۵) به داستان حى بن يقظان* و سلامان و ابسال* اشاره كرده و گفته اين داستان را به شيوه آنها تأليف كرده است، اما در متن نامى از آنها نيست و درواقع داستان از جايى شروع مى شود كه حى بن يقظان پايان گرفته است (براى اطلاع از مضامين مشترك ميان اين رسالات و همچنين داستانهاى رمزى ديگر آيينهاى عرفانى← حى بن يقظان*؛ رسالة الطير*؛ سلامان و ابسال*).
التنقيحات فى اصول الفقه. سهروردى اين كتاب را كه شاهد گويايى بر تبحر و تسلطش بر علم اصول فقه است، به درخواست كسانى تأليف كرد كه خواستار متنى مختصر در علم اصول فقه بودند و وى در آن به برجستگى و ممتازبودن علم اصول فقه در ميان علوم دينى اعتراف كرده است (← سهروردى، ۱۴۲۷، ص ۴۱). او اين اثر را برخلاف سبك و اسلوب و ترتيب كتب اصولى با طرح مسئله عام و خاص آغاز كرده است. سهروردى در نگارش اين كتاب به آثار عالمان شافعىِ متقدم، ازجمله المُستصفى تأليف ابوحامد غزالى، البرهان امام الحرمين جوينى (متوفى ۴۷۸ يا ۴۷۹) و المعتمَد ابوالحسين بصرى (متوفى ۴۳۶) نظر داشته و در برخى موارد به نقل عبارات آنان پرداخته است (سهروردى، ۱۴۲۷، مقدمه سلمى، ص ۲۳، ۲۵؛ ابراهيمى دينانى، ص ۵۱ـ۵۲). شهاب الدين قَرافى (متوفى ۶۸۴) در كتاب نفائس الاصول فى شرح المحصول و بدرالدين زركشى (متوفى ۷۹۵) در كتاب البحر المحيط ازجمله كسانى اند كه به اين كتاب استناد كرده اند (← سهروردى، ۱۴۲۷، همان مقدمه، ص ۲۶ـ۲۷). اين اثر را عياض بن نامى سلمى در ۱۴۲۷ در رياض تصحيح و منتشر كرده است. به گفتۀ سلمى، به رغم اهميت و اعتبارى كه اين كتاب در نظر انديشمندان كسب كرده، از برخى جهات داراى اِشكال است ازجمله اينكه سهروردى در بررسى و اثبات مسائل مربوط به علم اصول فقه بيش از اندازه تحت تأثير احكام و موازين منطقى قرار گرفته است (← همان، مقدمه، ص۲۸).
مجموعاً ۲۴ رساله و كتاب سهروردى در مجموعۀ مصنفات شيخ اشراق تصحيح و منتشر شده است (نيز ← حكمة الاشراق*؛ التلويحات اللوحية و العرشية*؛ هياكل النور*؛ رسالة الطير*). او اشعارى هم به زبان عربى و فارسى سروده كه برخى از اشعار عربى و كلمات قصار وى را شهرزورى (۱۳۹۶، ج ۲، ص ۱۲۹ـ ۱۳۶) ذكر كرده است. فيروز حريرچى نيز اشعار و كلمات قصار عربى سهروردى را تصحيح كرده و در مجلۀ دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران (سال ۱۷، ش ۳ و ۴، فروردين و تير ۱۳۴۹، ص ۳۳۸ـ۳۶۴) به چاپ رسانده است. آثار سهروردى پس از او به تفصيل مورد شرح قرار گرفت (براى اطلاع از ديگر آثار و كتاب شناسى توصيفى سهروردى و فلسفه اشراق و همچنين شروح و ترجمه هاى آنها ← ديبر[۹] ، ج ۱، ص ۸۶۶ـ۸۶۸؛ ريتر، ص۲۷۰ـ ۲۸۶؛ محمدعلى ابوريّان، ص ۴۴ـ۴۹؛ حلمى، ص ۱۴۵ـ ۱۷۸؛ كديور، ص ۲۹۹ـ۳۲۵).
فرزانه بهرام فرشاد در دورۀ اكبرشاه گوركانى در هند، كه اطرافيانش تحت تأثير انديشه هاى اشراقى بودند، بخشى از آثار سهروردى را به فارسى ترجمه كرد (كربن، ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۳۰۴).
آثار سهروردى در مغرب زمين تقريباً ناشناخته ماند و برخلاف آثار پيشينيانش به لاتين ترجمه نشد، ولى در چند دهۀ اخير معدودى از مورخان و محققان به مطالعاتى دربارۀ او پرداختند. در ميان غربيان، نخستين كوششهاى روشمند در شناخت آثار سهروردى ازسوى بروكلمان (← >ذيل<، ج ۱، ص ۷۸۱ـ۷۸۳) و ريتر (همانجا) صورت گرفت، اما هانرى كربن با نگارش مقالاتى در معرفى سهروردى و فلسفۀ اشراق و تصحيح انتقادى برخى از آثار و ترجمۀ چند كتاب و رسالۀ او به زبان فرانسه بيشترين سهم را در معرفى افكار و آراى سهروردى در غرب و حتى ايران داشته است (← كربن، هانرى*).
منابع: غلامحسين ابراهيمى دينانى، شعاع انديشه و شهود در فلسفه سهروردى، تهران ۱۳۸۶ش؛ ابن ابى اُصَيبعه، عيون الانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بيروت ]۱۹۶۵[؛ ابن تَغرى بِردى؛ ابن حجرعَسقَلانى، لسان الميزان، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بيروت ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲؛ ابن خَلِّكان؛ ابن شداد، النوادر السلطانية و المحاسن اليوسفية، او، سيرة صلاح الدين، چاپ جمال الدين شيال، قاهره ۱۴۱۵/ ۱۹۹۴؛ ابن عماد؛ ابن فضل اللّه عمرى، مسالك الابصار فى ممالك الامصار : مطوائف الفقراء ـ الصوفية، چاپ عامر نجار، قاهره ۱۴۳۰/ ۲۰۰۹؛ ابن فُوَطى، مجمع الآداب فى معجم الالقاب، چاپ محمد الكاظم، تهران ۱۴۱۶؛ البستان الجامع لجميع تواريخ اهل الزمان، منسوب به محمدبن محمد عمادالدين كاتب، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، صيدا: المكتبة العصرية، ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ نصراللّه پورجوادى، اشراق و عرفان : مقاله ها و نقدها، تهران ۱۳۸۰ش؛ عبدالرحمان بن احمد جامى، نفحات الانس، چاپ محمود عابدى، تهران ۱۳۸۶ش؛ محمد مصطفى حلمى، «آثار السهروردى المقتول: تصنيفاتها، و خصائصها التصوفية و الفلسفية»، مجلة كلية الآداب، ج ۱۳، ش۱ (مايو ۱۹۵۱)؛ دائرة المعارف الاسلامية، ]بيروت[: دارالفكر، ?] ۱۹۳۳[، ذيل «السهروردى. تعليق: السهروردى و حكمة الاشراق» (از محمد مصطفى حلمى)؛ محمدبن احمد ذهبى، سير اعلام النبلاء، چاپ شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛ همو، العبر فى خبر من غَبَر، چاپ محمد سعيدبن بسيونى زغلول، بيروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛ عبدالحسين زرين كوب، دنباله جستجو در تصوف ايران، تهران ۱۳۶۲ش؛ سبط ابن جوزى، مرآة الزمان فى تاريخ الاعيان، ج ۸، حيدرآباد، دكن ۱۹۵۱ـ۱۹۵۲؛ يحيى بن حبش سهروردى، التنقيحات فى اصول الفقه، چاپ عياض بن نامى سلمى، رياض ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶؛ همو، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تهران ۱۳۸۰ش؛ محمدتقى شريعتى، «بررسى منطق سهروردى و مقايسه آن با منطق ارسطويى»، در نامه سهروردى: مجموعه مقالات، به كوشش على اصغر محمدخانى و حسن سيدعرب، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۳۸۲ش؛ محمدبن على شمس تبريزى، مقالات شمس تبريزى، چاپ محمدعلى موحد، تهران ۱۳۶۹ش؛ محمدبن محمود شهرزورى، شرح حكمة الاشراق، چاپ حسين ضيائى تربتى، تهران ۱۳۸۰ش؛ همو، نزهة الارواح و روضة الافراح فى تاريخ الحكماء و الفلاسفة، چاپ خورشيد احمد، حيدرآباد، دكن ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶؛ على بوقليع، «موقف السهروردى من المنطق الارسطى»، مجلة الجمعية الفلسفية المصرية، سال ۱۲، ش ۱۲ (۱۴۲۴)؛ اصغر قائدان، تاريخ اماكن زيارتى و سياحتى سوريه، تهران ۱۳۸۰ش؛ زكريابن محمد قزوينى، آثار البلاد و اخبار العباد، بيروت: دارصادر، ]بى تا.[؛ محمدبن على قطب الدين لاهيجى، محبوب القلوب، مقاله ۲، چاپ حامد صدقى و ابراهيم ديباجى، تهران ۱۳۸۲ش؛ محسن كديور، دفتر عقل: مجموعه مقالات فلسفى ـ كلامى، تهران ۱۳۷۷ش؛ هانرى كربن، «السهروردى المقتول: مؤسس المذهب الاشراقى»، در شخصيات قلقة فى اسلام، دراسات الف بينها و ترجمها عبدالرحمان بدوى، قاهره: دارالنهضة العربية، ] ۱۳۸۴[/ ۱۹۶۴؛ محمدعلى ابوريّان، اصول الفلسفة الاشراقية عند شهاب الدين السهروردى، قاهره ۱۹۵۹؛ مصطفى غالب، اعلام الاسماعيلية، بيروت ۱۹۶۴؛ حسن ملكشاهى، «بررسى افكار خاص سهروردى در حكمت الاشراق»، در نامه سهروردى، همان؛ صمد موحد، نگاهى به سرچشمه هاى حكمت اشراق و مفهوم هاى بنيادى آن، تهران ۱۳۸۴ش؛ ضياء موحد، تأملاتى در منطق ابن سينا و سهروردى، تهران ۱۳۹۴ش؛ عبداللّه بن اسعد يافعى، مرآة الجنان و عبرة اليقظان، چاپ خليل منصور، بيروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛ ياقوت بن عبداللّه ياقوت حَمَوى، معجم الادباء، چاپ احسان عباس، بيروت ۱۹۹۳؛
/ انسيه برخواه /