رافعى، عبدالرحمان، سياستمدار و تاريخ نگار معاصر مصر. او در ۷ جمادى الآخره ۱۳۰۶/ ۸ فوريه ۱۸۸۹ در قاهره به دنيا آمد. پدرش عبداللطيف رافعى از علماى الازهر و قاضى محاكم شرعى بود و نسب خاندانش به حجاز و عمربن خطّاب مى رسيد. عبدالرحمان رافعى خواندن و نوشتن را در مكتب خانه الشيخ هلال فراگرفت. رافعى به اقتضاى شغل پدرش، كه به شهرهاى مختلف منتقل مى شد، دوره ابتدايى را در شهرهاى زقازيق، قاهره و اسكندريه گذراند و در ۱۳۲۲/ ۱۹۰۴ در مدرسه رأس التين در اسكندريه تحصيلات متوسطه را به پايان رساند (رافعى، ۱۴۱۰، ص ۹، ۱۱ـ۱۲؛ طارق بشرى، ص ۱۴۳؛ بهاءالدين محمد علوان، ص ۱۱۹). او برخلاف خواست پدرش مبنى بر تحصيل در الازهر، رشته حقوق مدرسة الحقوق الخديوية را برگزيد. رافعى تحت تأثير فضاى سياسى قاهره و مبارزات مردم مصر در برابر استعمار انگلستان به فعاليت سياسى پرداخت و در محافل سياسى ملى گرايان شركت مى كرد. رافعى در ۱۳۲۴/ ۱۹۰۶ با مصطفى كامل* از شخصيتهاى ملى گرا، آشنا شد. او و دوستانش تحت تأثير حزب الوطنى* (حزب ملى) و به رهبرى مصطفى كامل، باشگاه مدارس عالى (نادى المدارس العليا) را تأسيس كردند كه تشكلى دانشجويى با انديشه هاى ملى گرايانه و ضداستعمارى بود. او خود نيز به حزب الوطنى پيوست (طارق بشرى، ص ۱۴۴؛ رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۵ـ۱۷؛ عبادة كحيله، ص ۹۲). پس از درگذشت مصطفى كامل در ۱۳۲۶/ ۱۹۰۸، رافعى با محمد فريدبيگ*، رهبر جديد حزب الوطنى، مناسبات نزديكى برقرار كرد و مقالاتى براى درج در نشريه اللواء (پرچم، ترجمان حزب الوطنى) نوشت. او پس از فارغ التحصيلى از مدرسه حقوق در همان سال، افزون بر روزنامه نگارى، به وكالت نيز پرداخت و از ۱۳۳۱/ ۱۹۱۳ دفتر وكالتش را در شهر منصوره افتتاح كرد. در ۱۳۳۰/ ۱۹۱۲، رافعى نخستين كتابش را با نام حقوق الشعب (حقوق ملت) منتشر كرد. اين كتاب درباره بايسته هاى حقوق اساسى است (احمد عبدالرحيم مصطفى، ص ۲۳؛ رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۹ـ۲۵، ۳۲؛ محمد فريد حشيش، ج ۱، ص ۱۰). با آغاز جنگ جهانى اول (۱۳۳۲ـ۱۳۳۶/ ۱۹۱۴ـ۱۹۱۸)، مصر تحت الحمايه انگلستان شد و انگليسيها با خلع خديو مصر، عباس حلمى دوم*، حسين كامل* را به مسند سلطنت نشاندند و ملى گرايان مخالف خود را سركوب كردند. به همين سبب دفاتر حزب الوطنى تعطيل گرديد و رافعى به همراه ديگر اعضاى برجسته اين حزب دستگير شدند. او در ۱۳۳۳/ ۱۹۱۵ مدتى در منصوره، قاهره و جيزه زندانى شد (رافعى، ۱۴۱۰، ص ۳۸ـ۴۱). با آغاز قيام مردم مصر در ۱۳۳۷/ ۱۹۱۹ بر ضد استعمار انگلستان، رافعى از اين قيام حمايت كرد و سپس كوشيد تا در اختلافات بين حزب الوطنى و حزب وفد* (به رهبرى سعد زغلول*) درباره تركيب هيئت مذاكره كننده با انگليسيها، ميانجيگرى كند، كه اين امر موفقيت آميز نبود (همان، ص ۴۳ـ۴۸؛ طارق بشرى، ص ۱۴۵). رافعى بر اين باور بود كه جنبش ملى گراى مصر بايد به اقتصاد نيز مانند سياست اهتمام ويژه اى داشته باشد تا پيشرفت همه جانبه كشور تحقق يابد. بنابراين در شوال ۱۳۳۷ (مرداد ۱۲۹۸)/ ژوئيه ۱۹۱۹ با همكارى چند تن از دوستانش در منصوره، جمعيت گسترش اتحاديه هاى كشاورزى (جمعية تعميم النقابات الزراعية) را تأسيس كرد كه مهم ترين هدف آن توسعه اتحاديه ها و جمعيتهاى كشاورزى بود. او همچنين يك سال بعد، جمعيت خيريه تداركات غذايى (جمعية التموين الخيرية) را در منصوره با هدف توزيع مواد غذايى براى نيازمندان و مبارزه با گرانى تأسيس كرد و شعبه هاى آن را در ديگر شهرهاى مصر داير نمود (رافعى، ۱۴۱۰، ص ۵۶ـ۵۸؛ همو، ۱۳۷۴، ج ۲، ص ۲۵۸ـ۲۵۹). اين فعاليت سبب شد تا او در ۱۳۰۳ش/ ۱۹۲۴ در انتخابات مجلس ــكه حزب وفد، ۹۰% كرسيهاى مجلس را به خود اختصاص داده بودــ به عنوان نماينده مردم منصوره از حزب الوطنى به مجلس راه يابد. حزب الوطنى و حزب وفد كه از احزاب ملى گرا و ضداستعمارى مصر بودند، رقيب يكديگر نيز به شمار مى آمدند. اين امر به سبب اختلاف مؤسسان اين دو حزب از زمان قيام احمد عُرابى پاشا* بود. در آن زمان مصطفى كامل طرفدار محمد توفيق پاشا* و سعد زغلول حامى قيام عرابى پاشا برضد محمدتوفيق بود. بنابراين رافعى به همراه سه تن ديگر از نمايندگان حزب الوطنى و ديگر نمايندگان مستقل، جناح (فراكسيون) اقليت مجلس را تشكيل دادند كه منتقد سياستهاى حزب وفد بود. اين اقدامات سبب تيرگى مناسبات ميان رافعى و سعد زغلول گرديد كه نخست وزيرى و رهبرى حزب وفد را بر عهده داشت (رافعى، ۱۴۱۰، ص ۶۳ـ۶۹؛ لمعى مطيعى، ۱۴۲۴، ص ۲۵۹؛ شربينى سيد، ص ۲۴۳). با استعفاى سعد زغلول و انحلال دولت، مجلس نيز در ۱۷ آذر ۱۳۰۳/ ۲۴ دسامبر ۱۹۲۴ منحل شد. در ۱۳۰۴ش/ ۱۹۲۵ با برگزارى انتخابات، رافعى بار ديگر با حمايتِ حزب الوطنى به مجلس راه يافت، اما مجلس در همان روز اول به سبب اختلافات سياسى منحل گرديد. يك سال بعد حزب الوطنى، وفد و حزب الاحرار الدستوريون* (آزادى خواهان مشروطه طلب)، ضمن ائتلاف با يكديگر، تصميم گرفتند كه كرسيهاى مجلس را ميان خود تقسيم كنند، اما حزب وفد با توجه به تيرگى مناسبات با رافعى، در تصاحب كرسى منصوره كوشيد و رافعى از ورود به مجلس بازماند (← رافعى، ۱۴۱۰، ص ۷۶ـ۸۱؛ حسين فوزى نجار، ص ۸۱؛ عبدالخالق لاشين، ص ۴۳۲ـ۴۴۵). رافعى در ۱۳۱۱ش/ ۱۹۳۲ به دبيركلى حزب الوطنى انتخاب شد. بنابراين از منصوره به قاهره رفت و در آنجا سكونت يافت. او و همفكرانش كه اوضاع داخلى كشور را با مداخله گسترده انگلستان و اختلافات شديد ميان احزاب و گروههاى ملى گرا نابسامان مى ديدند، در ۱۳۱۴ش/ ۱۹۳۵ تلاش كردند تا جبهه اى ملى با شركت همه گروهها و احزاب ملى گرا تشكيل دهند. در نتيجه كوششهاى مداوم آنان، جبهه ملى (الجبهة الوطنية) در آذر/ دسامبر همان سال متشكل از احزاب وفد، حزب الوطنى، حزب الاحرار الدستوريون، حزب ملت (حزب الشعب) و حزب الاتحاد تأسيس شد. جبهه ملى در پى اجراى قانون اساسى ۱۳۰۲ش/ ۱۹۲۳ بود كه در يك سال گذشته به تعليق درآمده بود. به اين منظور مقرر شد تا انتخابات مجلس نمايندگان و مجلس سنا در ۱۳۱۵ش/ ۱۹۳۶ برگزار گردد (طارق بشرى، ص ۱۶۷؛ رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۱۳ـ۱۲۰؛ محمد فريد حشيش، ج ۱، ص ۹۳، ۹۸، ۱۰۰)، اما با توزيع كرسيهاى نمايندگى مجلس و سنا ميان احزاب جبهه ملى، رافعى بار ديگر از نمايندگى باز ماند. او به همراه ديگر اعضاى حزب الوطنى با انعقاد معاهده ۱۳۱۵ش/ ۱۹۳۶ ميان مصر و انگلستان در زمان نخست وزيرى مصطفى نحاس* مخالفت كرد. براساس اين معاهده، حضور نيروهاى انگلستان در مصر و سودان ادامه پيدا مى كرد و سودان مستعمره اى انگليسى به شمار مى رفت كه نيروهاى مصرى مستقر در آن تحت نظر انگليسيها فعاليت مى كردند. رافعى معتقد بود كه اين معاهده نه تنها سودان را از مصر جدا مى كند، بلكه به حضور و سيطره انگليسيها رسميت مى بخشد. او با انتشار مقاله تندى در روزنامه الاهرام به انعقاد اين معاهده اعتراض كرد (← رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۲۰ـ ۱۲۲؛ محمد صابر عرب، ص ۱۵۶؛ عبدالمنعم ابراهيم جميعى، ص ۳۸۲ـ۳۸۹؛ اسماعيل احمد ياغى، ص ۲۶۶ـ۲۶۷). در ۱۳۱۸ش/ ۱۹۳۹، محمود بيسيونى رئيس كانون وكلاى مصر شد و رافعى نيز نايب رئيس وى گرديد، اما يك سال بعد در انتخابات اين كانون، يكى از اعضاى حزب وفد در رقابت با رافعى صاحب اين منصب شد و رافعى از حضور در اين كانون بازماند (رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۴۷ـ۱۴۸). رافعى در ۱۳۱۸ش/ ۱۹۳۹ در زمان نخست وزيرى على ماهرپاشا*، نماينده مردم كَفربَدواى در مجلس سنا شد و تا ۱۳۳۰ش/ ۱۹۵۱ در اين منصب ماند. او در مجلس سنا براى لغو معاهده ۱۳۱۵ش/ ۱۹۳۶ تلاش كرد (رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۲۳ـ۱۲۷؛ طارق بشرى، ص ۱۶۸). در ۱۳۱۹ش/ ۱۹۴۰ كه حسين سرّى پاشا به نخست وزيرى رسيد، از رافعى درخواست كرد كه منصب وزارت در دولتش را بپذيرد، اما با توجه به اينكه حزب الوطنى شركت در دولتها را زمان حضور انگليسيها در مصر جايز نمى دانست، رافعى نيز از حضور در دولت امتناع كرد. در ۱۳۲۱ش/ ۱۹۴۲ كه بار ديگر حزب وفد به قدرت رسيد و نحاس پاشا به نخست وزيرى انتخاب شد، رافعى به بى توجهى دولت وفد درباره قضايايى مانند خروج نيروهاى انگلستان از مصر و وحدت مصر و سودان اعتراض كرد و در مجلس سنا به مخالفت با دولت پرداخت (← طارق بشرى، ص ۱۶۸ـ۱۶۹؛ رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۳۲ـ۱۳۶، ۱۴۵ـ۱۴۶). در همين سال بار ديگر تصدى وزارت در دولت حسن صبرى پاشا به رافعى پيشنهاد شد كه او اين منصب را نپذيرفت. ممانعت از حضور اعضاى حزب در دولت وفدى سبب ايجاد دو دستگى در حزب شد كه درپى آن، دو جريان موافق و مخالف در حزب شكل گرفت. با تلاشهاى رافعى سرانجام در ۱۳۲۵ش/ ۱۹۴۶ اين دو گروه به توافق رسيدند. در نتيجه مقرر شد تا در صورتى كه برنامه دولت مطابق با برنامه هاى حزب باشد، اعضاى حزب در دولت حضور يابند (رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۴۸ـ۱۴۹؛ طارق بشرى، ص ۱۶۹؛ لمعى مطيعى، هولاء الرجال من مصر، ج ۲، ص ۱۸۲). بر اين اساس در ۱۳۲۸ش/ ۱۹۴۹، كه حسين سرّى پاشا بار ديگر نخست وزير شد، از رافعى خواست تا در دولت ائتلافى حضور يابد. رافعى نيز به سبب مطابقت برنامه هاى اين دولت با برنامه هاى حزبش و همچنين مخالفت سرّى پاشا با معاهده ۱۳۱۵ش/ ۱۹۳۶، وزارت تداركات غذايى (وزارة التموين) را پذيرفت. او در دوره وزارتش تلاش كرد تا ضمن ممانعت از افزايش قيمت مواد غذايى، آن را با هزينه اى كمتر در اختيار طبقات فرودست جامعه بگذارد. بروز اختلافات ميان جريانهاى گوناگون در دولت ائتلافى و كارشكنى وزراى حزب وفد با انگيزه تشكيل دولت وفدى، سبب شد كه دولت سرّى پاشا چند ماه بيشتر دوام نياورد (رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۷۴ـ۱۸۴؛ احمد عبدالرحيم مصطفى، ص ۲۳؛ يونان لبيب رزق، ص ۴۹۳). در ۱۳۲۹ش/ ۱۹۵۰، با به قدرت رسيدن دوباره حزب وفد و تشكيل دولت به نخست وزيرى نحاس پاشا، رافعى به مخالفت با سياستهاى حزب وفد در مجلس سنا ادامه داد. در ۱۳۳۰ش/ ۱۹۵۱، نامزد حزب وفد كه رقيب انتخاباتى رافعى بود، به پيروزى رسيد و رافعى از ورود به مجلس سنا بازماند (رافعى، ۱۴۱۰، ص ۱۸۵ـ۱۸۸؛ طارق بشرى، ص ۱۶۸).
به هنگام وقوع انقلاب ژوئيه* در ۱۳۳۱ش/ ۱۹۵۲، رافعى كه نظام پادشاهى را در تحقق خواستهاى ملت از جمله استقلال و آزادى ناكام مى ديد، از اين انقلاب و فروپاشى نظام پادشاهى حمايت كرد و به عنوان يكى از اعضاى هيئت تدوين قانون اساسى مصر در ۱۳۳۲ش/ ۱۹۵۳، در تدوين قانون اساسى جديد مشاركت كرد. او يك سال بعد به رياست كانون وكلاى مصر برگزيده شد و تا ۱۳۳۷ش/ ۱۹۵۸ در اين سمت ماند. رافعى در همين سال به عضويت شوراى عالى هنر و ادبيات و علوم اجتماعى (المجلس الاعلى للفنون و الآداب و العلوم الاجتماعية) انتخاب شد و تا ۱۳۴۳ش/ ۱۹۶۴ اين مسئوليت را برعهده داشت. جمال عبدالناصر* در دوران مسئوليتش از او تجليل كرد و رافعى در ۱۳۴۰ش/ ۱۹۶۱ جايزه ويژه دولت را دريافت نمود. او در ۱۲ آذر ۱۳۴۵/ ۳ دسامبر ۱۹۶۶ درگذشت و پيكرش در جوار آرامگاه مصطفى كامل و محمد فريدبيگ در قاهره به خاك سپرده شد (شكرى قاضى، ص ۱۳۸؛ گولتشميت[۱] ، ص ۲۵۳؛ عبادة كحيله، ص ۹۳؛ لمعى مطيعى، هولاء الرجال من مصر، ج ۳، ص ۱۲۵ـ۱۲۶). عبدالرحمان رافعى از تاريخ نگاران بزرگ جنبش ملى گراى معاصر است كه به سبب حضور در حوادث و جريانهاى ملى گراى مصر، رخدادهاى آن دوره را به خوبى تبيين كرده است. او صاحب آثار و تأليفات متعددى است كه بخش عمده اين آثار به تاريخ نگارى معاصر مصر و جنبش ملى گرايى و ضداستعمارى مردم مصر اختصاص دارد. مهم ترين تأليفات او عبارت اند از: الجمعيات الوطنية (جمعيتهاى ملى گرا) در ۱۳۰۱ش/ ۱۹۲۲؛ تاريخ الحركة القومية و تطور نظام الحكم فى مصر (تاريخ جنبش ملى گرايى و دگرگونى نظام حكومتى در مصر) در ۱۳۰۸ش/ ۱۹۲۹ در دو جلد؛ عصر محمد على در ۱۳۰۹ش/ ۱۹۳۰؛ عصر اسماعيل در ۱۳۱۱ش/ ۱۹۳۲ در دو جلد؛ الثورة العرابية و الاحتلال الانجليزى (انقلاب عرابى پاشا و اشغالگرى انگلستان) در ۱۳۱۶ش/ ۱۹۳۷؛ مصطفى كامل باعث الحركة الوطنية (مصطفى كامل پيشگام جنبش ملى گرايى) در ۱۳۱۸ش/ ۱۹۳۹؛ محمد فريد رمز الاخلاص و التضحية (محمد فريد نماد اخلاص و فداكارى) در ۱۳۱۸ش/ ۱۹۳۹؛ مصر و السودان فى اوائل عهدالاحتلال (مصر و سودان در ابتداى دوران اشغال) در ۱۳۲۱ش/ ۱۹۴۲؛ ثورة سنة ۱۹۱۹ (انقلاب سال ۱۹۱۹) در ۱۳۲۵ش/ ۱۹۴۶ در دو جلد؛ فى اعقاب الثورة المصرية، ثورة ۱۹۱۹ (پيامدهاى انقلاب مصر، انقلاب ۱۹۱۹)، جلد اول در ۱۳۲۶ش/ ۱۹۴۶، جلد دوم در ۱۳۲۸ش/ ۱۹۴۹ و جلد سوم در ۱۳۳۰ش/ ۱۹۵۱؛ مقدمات ثورة ۲۳ يوليو ۱۹۵۲ (مقدمات انقلاب ۲۳ ژوئيه ۱۹۵۲) در ۱۳۳۶ش/ ۱۹۵۷؛ مُذَكِّراتى (خاطرات من) در ۱۳۳۱ش/ ۱۹۵۲؛ الزعيم الثائر احمد عرابى (رهبر انقلابى احمد عرابى)؛ اربعة عشر عامآ فى البرلمان (چهارده سال در مجلس؛ رافعى، ۱۴۱۰، ص ۸۴ـ۹۷، ۲۰۳ـ۲۰۶؛ گولتشميت، همانجا). آثار تاريخى رافعى درباره تاريخ معاصر، اعتبار و ارزش بسيارى دارد، زيرا وى از اسناد معتبر عربى، انگليسى و فرانسه استفاده كرده است. رافعى خود در جريان حوادث بود و تلاش مى كرد تا تصوير واقعى از رويدادها را بدون تحريف به خواننده و نسل آينده منتقل كند. البته در برخى موارد متأثر از عواطف، ارزشها و منافع حزبى قرار گرفته بوده كه بر اين اساس به تفسير غيرعلمى از وقايع تاريخى پرداخته است. رافعى به واسطه حضور مستقيم در اين رخدادها، آثارى متفاوت با نويسندگان بعدى عرضه كرده و سبك تاريخ نگارى وى متأثر از اوضاع زمانى و مكانى آن دوره است. رافعى همچنين در آثار خود بيشتر دولت مصر و مقوله استقلال خواهى و مناسبات خارجى با انگلستان را درنظر گرفته است. اين امر آثار او را تا حد زيادى دولت محور كرده و به تأثير نيروهاى اجتماعى بر تحولات داخلى و تعامل آنها با دولت چندان توجه نشده است (← حسين فوزى نجار، ص ۸۲ـ۸۴؛ لمعى مطيعى، هولاءالرجال من مصر، ج ۳، ص ۱۲۸ـ۱۳۰).
منابع : احمد عبدالرحيم مصطفى، «عبدالرحمن الرافعى و تاريخ الحركة القومية»، المجلة، ش۶۰ (شعبان ۱۳۸۱)؛ اسماعيل احمد ياغى، تاريخ العالم العربى المعاصر، رياض ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛ بهاءالدين محمد علوان، «المؤرخ... عبدالرحمن الرافعى يكتب عن: الشعر و الشعراء»، الشعر، ش ۳۵ (يوليو ۱۹۸۴)؛ حسين فوزى نجار، «عبدالرحمن الرافعى و تاريخ مصر القومى»، الفكر المعاصر، ش ۲۴ (فبراير ۱۹۶۷)؛ عبدالرحمان رافعى، ثورة سنة :۱۹۱۹ تاريخ مصر القومى من سنة ۱۹۱۴ الى سنة ۱۹۲۱، قاهره ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛ همو، مُذَكِّراتى: ۱۸۸۹ـ ۱۹۵۱، قاهره ۱۴۱۰/۱۹۸۹؛ احمد شربينى سيد، «الاحزاب و البرلمان»، در الاحزاب المصرية: ۱۹۲۲ـ ۱۹۵۳، تحرير رؤف عباس حامد، ]قاهره[: الأهرام، ۱۹۹۵؛ شكرى قاضى، خمسون شخصية مصرية و شخصية، ]قاهره[ ۱۹۸۹؛ طارق بشرى، شخصيات تاريخية، قاهره ۲۰۱۰؛ عبادة كحيله، «عبدالرحمن الرافعى: مورخ الحركة القومية»، الفكر المعاصر، ش ۲۳ (يناير ۱۹۶۷)؛ عبدالخالق لاشين، سعد زغلول و دوره فى السياسة المصرية، بيروت ۱۹۷۵؛ عبدالمنعم ابراهيم جميعى، «الوفد و التضحية الوطنية من خلال المفاوضات: ۱۹۲۴ـ۱۹۳۶»، در تاريخ الوفد، تحرير و اعداد جمال بدوى و لمعى مطيعى، قاهره: دارالشروق، ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛ آرتور گولتشميت، قاموس تراجم مصرالحديثة، ترجمة و تحقيق عبدالوهاب بكر، قاهره ۲۰۰۳؛ لمعى مطيعى، «الوفد و خصومه: ۱۹۱۹ـ۱۹۵۲»، در تاريخ الوفد، همان؛ همو، هولاء الرجال من مصر، ]قاهره[، ج ۲، ۱۹۸۹، ج ۳، ۱۹۹۳؛ محمد صابر عرب، «برامج و توجهات الاحزاب المصرية: ۱۹۲۲ـ۱۹۵۳»، در الاحزاب المصرية: ۱۹۲۲ـ ۱۹۵۳، همان؛ محمد فريد حشيش، حزب الوفد : ۱۹۳۶ـ ۱۹۵۲، ]قاهره[ ۱۹۹۹؛ يونان لبيب رزق، تاريخ الوزارت المصرية : ۱۸۷۸- ۱۹۵۳، ]قاهره[ ۱۹۹۹.
/ اصغر صادقى يكتا /
[۱] . Arthur Goldschmidt