بهائیت ، فرقهای منشعب از آیین بابی. بهائیان این آیین را دین میخوانند، ولی مسلمانان عموماً آن را به رسمیت نشناختهاند و آن را فرقهای منحرف میشمارند و معمولاً تعبیر «فرقة ضاله» را برای آن به کار میبرند.بنیانگذار آیین بهائی، میرزاحسینعلی نوری معروف به بهاءاللّه است، و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است. پدرش، میرزاعباس نوری معروف به میرزابزرگ، از مستوفیان و منشیان عهد محمدشاه قاجار و بویژه موردتوجه خاص قائممقام فراهانی بود و بعد از قتل قائممقام از مناصب خود برکنار شد و به نور رفت (قائممقام، 1356 ش، ص 19ـ25؛ همو، 1357 ش، بخش 1، ص 376؛ نبیل زرندی، ص 88 ـ 89). میرزاحسینعلی در 1233، در تهران بهدنیا آمد و مانند برادرانش آموزشهای مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیرنظر پدر و معلمان و مربیان گذراند. در زمان ادعای بابیت سیدعلیمحمد شیرازی، در جمادیالاولی 1260، او جوانی 28 ساله و ساکن تهران بود که در پی تبلیغ نخستین پیرو باب، ملاّ حسین بشرویهای معروف به «بابالباب»، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از آن پس یکی از فعالترین افراد بابی شد و به ترویج بابیگری، بویژه در نور و مازندران، پرداخت. برخی از برادرانش، از جمله میرزایحیی معروف به «صبح ازل»، نیز براثر تبلیغ او به این مرام پیوستند. میرزایحیی سیزدهسال از حسینعلی کوچکتر بود (نبیل زرندی، ص85، 88، 91؛ حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمة براون، ص لج).از مشهورترین اقدامات میرزاحسینعلی در آن زمان، به نوشتة منابع بهائی (از جمله رجوع کنید به نبیل زرندی، ص 259ـ260)، طراحی نقشة آزادی قرةالعین * ـ که در قزوین به اتهام همکاری در به شهادت رساندن ملامحمدتقی برغانی (برغانی، آل * ) زندانی بود ـ و نقش جدّی و مؤثرش در اجتماع شماری از بابیان در واقعة بدشت * بود. این اجتماع بعد از دستگیری و تبعید باب به قلعة چهریق در ماکو و به انگیزة تلاش برای رهایی وی از زندان برپا شد. میرزاحسینعلی با توجه به توانایی مالی و فراهم کردن امکانات اقامتطرفداران باب در بدشت (حاجیمیرزاجانی کاشانی، ص 240ـ 241)، جایگاهی معتبر نزد اجتماعکنندگان یافت. در همین اجتماع بود که سخن از نسخ شریعت اسلام رفت و قرةالعین «بدون حجاب، با آرایش و زینت» به مجلس وارد شد و حاضران را مخاطب ساخت که امروز «روزی است که قیود تقالید سابقه شکسته شد» (نبیل زرندی، ص271ـ273).شماری از افراد آن اجتماع، به تعبیر برخی منابع بهائی «این طور تصور کردند که حرّیت مضرّه را پیشة خویش سازند و از حدود آداب تجاوز کنند» (همان، ص 274ـ 275).علاوه بر آن، هریک از گردانندگان لقبی جدید و دارای جنبة معنوی پیدا کرد؛ محمدعلی بارفروشی به قدّوس، قرةالعین به طاهره و میرزاحسینعلی به بهاءاللّه ملقب شدند (همان، ص 269ـ270). در بازگشت بابیان از بدشت، در شعبان 1264، روستاییانی که برخی از گزارشهای آن اجتماع را شنیده بودند، در قریة نیالا به آنان حمله کردند و میرزاحسینعلی به سختی از این غائله نجات یافت. برخی منابع بهائی، این برخورد را به «غضب الهی» در نتیجة رفتار غیراخلاقی بابیها در بدشت تعبیر کردهاند (همان، ص 275).در همان اوان (سال 1265)، شورش بابیها در قلعة شیخ طبرسی مازندران روی داد و میرزاحسینعلی همراه با برادرش، یحیی، و جمعی دیگر قصد پیوستن به بابیهای قلعة طبرسی را داشت، ولی در آمل دستگیر و زندانی و سپس روانة تهران شد (حاجیمیرزاجانی کاشانی، ص 242ـ243؛ نبیل زرندی، ص 345ـ 353). به فاصلة اندکی، شورش بابیها در نیریز پیش آمد و با کشته شدن سیدیحیی دارابی، ملقب به وحید، در شعبان 1266 خاتمه یافت. این شورشها و چند حادثة دیگر مقارن با نخستین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه قاجار بود.قرائن تاریخی حاکی است که برخی از این شورشها ریشة اعتقادی و زمینة اجتماعی و تاریخی داشته و بویژه از اعتقاد شیعی ظهور امام زمان متأثر بوده است؛ هرچند گفته میشود که سردمداران آنها غالباً در جهت جامة عمل پوشاندن به دستورهای باب به این اقدامها دست زدند. او در کتاب بیان فارسی پنج استان ایران را مختص پیروان خویش اعلام کرده و حضور کافرانِ به بیان را در این مناطق حرام خوانده بود. در هرحال، میرزاتقیخان امیرکبیر، صدراعظم وقت، تصمیم به سرکوب قطعی این قیامها گرفت؛ ازینرو در 27 شعبان 1266، به دستور او سیدعلیمحمد باب در تبریز اعدام شد. به نوشتة منابع بابی و بهائی، باب بعداز شنیدنِ سرانجام قیام قلعة شیخ طبرسی، که بر اثر آن بیشتر پیروان اولیهاش، از جمله ملاحسین بشرویهای و محمدعلی بارفروشی، کشته شده بودند، بیاندازه محزون بود و حتی «از شدت حزن برای مدت شش ماه» از نوشتن ـ و به تعبیر منابع بهائی: «نزول وحی» ـ بازماند (نبیل زرندی، ص 393، 418ـ420؛ حاجی میرزاجانی کاشانی، ص 208)؛ اما گزارش منابع بابی و بهائی نسبت به جانشینی او یکسان نیست. حاجی میرزاجانی کاشانی (ص 238، 244) بعد از شرح اندوه باب در کشته شدن یارانش، به «نوشتجات» میرزایحیی (برادر میرزاحسینعلی) ـ که در همان ایام به باب رسیده بود ـ اشاره کرده و نوشته است که باب بعداز خواندن این نامهها مسرور شد و سپس وصیتنامهای برای یحیی فرستاد و در آن «نصِّ به وصایت و ولایت فرمود» (برای تصویر این وصیتنامه و توضیح آن رجوع کنید به باب، ص ب ـ پ، 1ـ10). کنت دوگوبینو، وزیر مختار فرانسه در ایران، نیز که در آن سالها در ایران بوده و جزئیات وقایع بابیان را ثبت کرده، میرزایحیی را جانشین باب دانسته و تأکید کرده است که این جانشینی، بدون سابقه و مقدمه صورت گرفت و بابیها نیز آن را پذیرفتند (حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمة براون، ص له). خواهر میرزاحسینعلی، عزّیّه خانم، نیز که خود از بابیها بود، در کتابی به نام تنبیهالنائمین (ص 3ـ4، 28ـ32) همین نظر را تأیید کرده است. در برابر، نبیل زرندی (ص 419ـ422) از یک سیّاح یاد کرده که به دستور باب برای ادای احترام به کشتهشدگان قلعة طبرسی، به مازندران و از آنجا به تهران نزد میرزاحسینعلی رفت و هنگام مراجعت، میرزاحسینعلی نامهای به نام برادرش میرزایحیی برای باب فرستاد، و او بیدرنگ پاسخ داد. در این پاسخ، به میرزایحیی توصیه شده بود که در سایة برادر بزرگتر قرار گیرد و در آن «کوچکترین اشارهای به مقام موهومی که میرزایحیی و اتباعش قائل بودند، وجود نداشت». عبدالبهاء، فرزند میرزاحسینعلی، در مقالة شخصی سیاح (ص 67ـ68) از زبان سیاحی موهوم گزارش داده که گزینش یحیی به جانشینی باب، از طراحیهای میرزاحسینعلی بوده است «که افکار متوجه شخص غایبی شود و به این وسیله بهاءالله محفوظ از تعرّض ناس مانَد» (دربارة منشأ اختلاف این گزارشها و میزان اعتبار متون تاریخیِ بابی و بهائی در این زمینه رجوع کنید به حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمة براون، ص لج ـ لز؛ محیط طباطبائی، گوهر ، سال 3، ش 5، ص 343ـ 348، ش 6، ص 426ـ431، ش 9، ص 700ـ 706، سال 4، ش 2، ص 113ـ120، ش 3، ص 200ـ208، ش 4، ص 282ـ 291). محیط طباطبائی به استناد گزارشهای تاریخی و برخی قرائن دیگر اظهار کرده که اساساً موضوع «وصایت» برای باب مطرح نبوده و رهبری بابیها بعد از او به شیخ علی ترشیزی معروف به عظیم رسید و همو بود که بابیها را به منظور اجرای نقشة قتل ناصرالدین شاه قاجار بهتهران فراخواند (رجوع کنید به گوهر ، سال 6، ش 3، ص 178ـ183، ش 4، ص 271ـ277).در هرحال، بنابر بیشتر منابع، بعداز اعدام باب، عموم بابیّه به جانشینی میرزایحیی ـ که باب او را «مَنْ یَعْدِلُ اسمُه اسمَ الوحید» خطاب کرده بود ـ معتقد شدند و چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزاحسینعلی زمام کارها را در دست گرفت. نقش فعال میرزاحسینعلی در اقدامات بابیان و تصمیم جدی امیرکبیر برای فرونشاندن قیامها و شورشهای آنها موجب شد که وی از میرزاحسینعلی بخواهد ایران را به قصد کربلا ترک کند، و او در شعبان 1267 به کربلا رفت (نبیل زرندی، ص 580، 584ـ585)؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل امیرکبیر، در ربیعالاول 1268، و صدارت یافتن میرزاآقاخان نوری، به دعوت و توصیة شخص اخیر به تهران بازگشت.در شوال 1268، حادثة تیراندازی دوتن از بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید (همان، ص 590ـ592). از نظر حکومت مرکزی، قرائن و شواهدی برای نقش میرزاحسینعلی نوری در طراحی این سوءقصد وجود داشت و به دستگیری او اقدام شد (رجوع کنید به زعیمالدوله تبریزی، ص 195). برخی منابع بابی (رجوع کنید به عزّیّه خانم نوری، ص 5 ـ 6) این نسبت را تأیید میکنند، اما منابع بهائی عموماً منکر آناند. خود او نیز در نامة معروف به لوح شیخ (ص 15ـ16) از مداخله در این کار تبری جسته و حتی ادعا کرده که در زندان به احوال و حرکات حزب بابی میاندیشیده و قصد اصلاح و تهذیب آنان را داشته است. بااینهمه، بهاءالله احتمالاً به منظور مصون ماندن از تعقیب و دستگیری، که چهبسا به اعدامش میانجامید، مدتی در مقرّ تابستانی سفارت روس در زرگندة شمیران به سر برد و بنابر منابع بهائی، بهرغم اصرار سفیر روس بر ادامة اقامت وی در آنجا و امتناع از تسلیم او به نمایندگان شاه، سرانجام سفیر از وی خواست که به خانة صدراعظم برود و «ضمناً از مشارالیه [ میرزاآقاخان نوری، صدراعظم ] به طور صریح و رسمی خواستار گردید امانتی را که دولت روس به وی میسپارد در حفظ و حراست او بکوشد» (شوقی افندی، قرن بدیع ، ج 1، ص 318)، «و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثهای رخ دهد»، شخص صدراعظم مسئول سفارت روس خواهد بود (نبیل زرندی، ص 593). توجه خاص سفیر روس به سرنوشت باب و بابیان، موجب شد که وی بعد از تسلیم میرزاحسینعلی به صدراعظم، همچنان مراقب کار باشد و با پیگیری موضوع و «پیغام شدید»، موجبات رهایی او را از زندان فراهم آورد. میرزاحسینعلی به دستور حکومت ایران، باید تهران را به مقصد بغداد ترک میگفت. سفیر روس از وی خواست «که به روسیه برود و دولت روس از او پذیرایی خواهد نمود»، اما او نپذیرفت؛ هنگام سفر تبعید نیز نمایندهای از سوی سفارت روس همراه کاروان بود (همان، ص 611ـ612، 617ـ 618؛ شوقی افندی، قرن بدیع ، ج2، ص48؛ نیز رجوع کنید به نجفی، کتاب دوم، ص 622ـ631). بابیان دیگر نیز ناگزیر از ترک تهران و رفتن به بغداد شدند.منابع بهائی توجه دولت روس به سرنوشت میرزاحسینعلی نوری را با علاقة خاص دختر سفیر روس به مشارٌالیه پیوند میدهند (نبیل زرندی، ص 594). این ادّعا با سیر تاریخی وقایع سازگار نیست، چرا که پس از رسیدن به بغداد، میرزاحسینعلی نامهای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس جهت این حمایت قدردانی کرد. سالها بعد نیز در لوحی خطاب به نیکلاویچ الکساندر دوم به این کمک سفیر روس اشاره و از دولت روس سپاسگزاری کرد ( آثار قلم اعلی ، ج1، ص 76؛ شوقی افندی، قرن بدیع ، ج 2، ص 49).وجود چنین مواردی در مکتوبات و نامههای میرزاحسینعلی و اخلاف او سبب شده است که موضوع ارتباط دول استعماری با آیینهای بابی و بهائی یکی از مسائل جدی و پرمناقشة تاریخ بهائیت شود. علیرغم ادعای برخی ردّیههای موجود، سند متقنی در مورد اینکه دولتهای استعماری پدیدآورندة آیینهای بابی و بهائی باشند در دست نیست. تاریخ تکوین این دو مذهب، بیش از هرچیز، دگراندیشی فرقهای در درون مکتب شیخی و تنشهای اعتقادی، سیاسی و تاریخی را بهعنوان موجد و مسبّب اصلی آنها به ذهن متبادر میکند؛ ولی در علاقة دول استعماری به پیگیری حوادث آنها، و گاهی دخالت آشکار در سیر تحولات این آیینها ـ از جمله فشار سیاسی دولت روس برای حفظ جان میرزاحسینعلی نوری ـ نیز هیچگونه شکی وجود ندارد. موارد دیگری از این علاقة دول استعماری، در منابع بهائی و غیربهائی گزارش شده است؛ از جمله در 1278، سر آرنولد باروز کمبال ، جنرال قنسولی دولت انگلستان، با میرزاحسینعلی در بغداد ملاقات و قبول حمایت و تابعیت دولت انگلیس و مهاجرت به هند استعماری یا هر نقطة دیگری را به او پیشنهاد کرد (شوقی افندی، قرن بدیع ، ج 2، ص 125ـ126). نظیر همین تقاضا را نایب کنسول فرانسه در ایامی که وی در ادرنه بود از او داشت و از وی خواست که تابعیت فرانسه را بپذیرد تا مورد حمایت و تقویت قرار گیرد (آیتی، 1342، ج 1، ص 380ـ381). نامقپاشا، والی بغداد، نیز که گاه به جذب ایرانیان مخالف دولت بیمیل نبود، با میرزاحسینعلی به غایت احترام رفتار میکرد و به تذکرات دولت ایران اعتنایی نداشت (شوقی افندی، قرن بدیع ، ج 2، ص 126ـ 127). در ایام اقامت او و بابیها در عراق و استانبول، برای ایشان مقرّری نیز تعیین شده بود که بعدها میرزاحسینعلی از اینکه قبول شهریه از دولت نموده بود، اظهار پشیمانی میکرد (نوری، مجموعة الواح مبارکه ، ص 159؛ دربارة مقرری میرزاحسینعلی و برادرش در عثمانی رجوع کنید به مامقانی، ص 383ـ384).پس از تبعید میرزاحسینعلی به بغداد، این شهر و شهرهای کربلا و نجف مرکز ثقل فعالیتهای بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده میشد. میرزایحیی نیز که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب میدانستند و در هنگام تیراندازی به شاه در نور بسر میبرد، توانسته بود با لباس درویشی و عصا و کشکول، مخفیانه به بغداد برود (میرزاآقاخان کرمانی و روحی، ص 301؛ حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمة براون، ص لح ـ لط؛ قس نبیل زرندی، ص 613). او چهار ماه زودتر از بهاءالله به بغداد رسید (قس نوری، لوح شیخ ، ص 123) اما بنابر روش سابق، اکثر اوقات را در خفا میگذراند و میرزاحسینعلی عملاً رهبری بابیان را در دست داشت. این موقعیت از یکسو و بروز برخی ادعاها در میان بابیها از سوی دیگر، سبب شد که میرزاحسینعلی گهگاه نزد خاصان خویش داعیههایی را مطرح کند و به تصرف مسند ریاست بابیان بیندیشد، اما بعضی از قدمای بابیه رفتار ریاستطلبانه و تمهیدات او را برای کنار زدن برادرش دریافتند و موضوع را به میرزایحیی گوشزد کردند و در نتیجة آن، میرزاحسینعلی بغداد را ترک گفت و با نام مستعار «درویش محمد» به مدت دو سال، در جبال سلیمانیة عراق، در میان دراویش نقشبندیه و قادریه زیست (میرزاآقاخان کرمانی و روحی، ص302؛ عزّیّه خانم نوری، ص11ـ12؛ عبدالبهاء، مقالة شخصی سیاح ، ص68ـ71؛ شوقی افندی، قرن بدیع ، ج 2، ص 116ـ117). سرانجام نیز با نوشتن نامه («عریضه»)ای ترحمانگیز برادر را بر سر مهر آورد ـ و به تعبیر خودش «از مصدر امر حکم رجوع صادر شد» (نوری، ایقان ، ص 195) ـ و در حدود 1274 به بغداد بازگشت (میرزاآقاخان کرمانی و روحی، همانجا؛ عبدالبهاء، مقالة شخصی سیاح ، ص69؛ عزّیّه خانم نوری، ص11ـ13).بعد از بازگشت به بغداد، میرزاحسینعلی همچنان خود را مطیع برادرش میدانست و در 1278 کتاب ایقان را در اثبات دعاوی باب نوشت و بر انقیاد خود نسبت به جانشین او (یحیی، کلمة مستور) تأکید کرد (نوری، ایقان ، همانجا؛ در چاپهای بعدی، «کلمة مستور» به «کلمة علیا» تغییر یافته است).موضوع دیگری که در سالهای اقامت بابیان در بغداد (1269ـ1279) روی داد، دعوی «مَنْ یُظْهِرُه اللّهیِ» چند تن از آنان بود. «مَنْ یُظْهرُه الله» (کسی که خدا او را آشکار میکند) عنوانی است که باب، بعد از ادعای شریعت جدید و تألیف کتاب بیان ، برای «موعود بیان» انتخاب کرد. او در کتاب بیان فارسی ، خود را مبشر این موعود خوانده و پیروانش را به ایمان آوردن به این مظهر جدید، که به مراتب اعظم و اشرف از ظهور خود اوست، سفارش و تأکید کرده بود که «وقت ظهور من یظهرهالله را جز خداوند کسی عالم نیست» (حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمة براون، ص ل ـ لج، به نقل از جاهای متعدد بیان فارسی ). با اینهمه، از تعبیرات وی برمیآید که زمان تقریبی دو هزار سال را در نظر داشته است، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزلة نسخ بیان میدانسته است. اما شماری از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و چهبسا با توجه به سستی و ناتوانی میرزایحیی در ادارة امور، و به انگیزههای دیگر، خود را «موعود بیان» خواندند. به نوشتة میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی (ص303) «کار به جایی رسید که هر کس بامدادان از خواب پیشین برمیخاست، تن را به لباس این دعوی میآراست» و به نوشتة شوقی افندی، سومین رهبر بهائیان، فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند (نیز رجوع کنید به عزّیّهخانم نوری، ص42ـ43). بیشتر این مدعیان با طراحی میرزاحسینعلی و همکاری میرزایحیی یا کشته شدند یا از ادعای خود دست برداشتند.حضور بابیان در عراق بویژه در کربلا و نجف، مشکلات دیگری نیز آفرید. به نوشتة برخی منابع بهائی (رجوع کنید به شوقی افندی، قرن بدیع ، ج 2، ص 106ـ107) در عراق شیوة بابیان این بود که شبهای تار، به دزدیدن ملبوس و نقدینه و کفش و کلاه زوار اماکن مقدسه بپردازند، و به تعبیر میرزاحسینعلی «در اموال ناس مِن غیر اذنٍ تصرف مینمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه میشمردند» (اشراق خاوری، 1327 ش، ج7، ص 130). علاوه بر آن، در میان خود بابیها نیز بازار آشوبگری و آدمکشی رونق داشت و برخی منابع بابی از دخالت میرزاحسینعلی در این فجایع خبر دادهاند (عزّیّهخانم نوری، ص 15ـ16؛ برای فهرست کتابهای پیروان باب از گزارش کارهای میرزاحسینعلی در عراق رجوع کنید به عزّیّه خانم نوری، مقدمة ناشر، ص2ـ4). به نوشتة ادوارد براون (حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمه، ص ما) بر اثر کثرت جنگ و جدال که هر روزه مابین بابیان و مسلمانان دست میداد، از دست ایشان بنای شکایت گذاردند؛ دولت ایران نیز نگران آشوبگری بابیها بود، ازینرو از دولت عثمانی خواست که بابیها را از بغداد انتقال دهد و دولت عثمانی برای خاتمه دادن به این نزاعها، که لاینقطع در عراق عرب روی میداد، در اوایل 1280 آنان را از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه کوچ داد. گفتنی است که بابیها در دورة اقامت بغداد، با قبول تابعیت دولت عثمانی و قرار گرفتن در حمایت آنان، این امکان را یافته بودند که نسبت به مقامات ایرانی با آزادی و بیپروایی و اوصاف گوناگون سخن بگویند و بنویسند (محیط طباطبایی، سال3، ش5، ص345).همزمان با خروج بابیها از بغداد، میرزاحسینعلی نخست در باغ نجیبپاشا، در بیرون بغداد و سپس در ادرنه، زمزمة «من یُظهِرُهُ اللهی» ساز کرد و از همانجا نزاع و جدایی آغاز شد (دربارة ادعای پنهانی او در 1275، پیش از تألیف ایقان رجوع کنید به محیط طباطبایی، سال5، ش11 و 12، ص830ـ831). بابیهایی که ادعای او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزایحیی (صبح ازل) باقی ماندند، ازلی نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزاحسینعلی (بهاءالله) بهائی خوانده شدند (برخی منابع بهائی، شروع امر میرزاحسینعلی را به دوران زندانی بودن او در تهران نیز نسبت میدهند رجوع کنید به شوقی افندی، قرن بدیع ، ج 1، ص 218). میرزاحسینعلی با ارسال نوشتههای خود به اطراف و اکناف، رسماً بابیان را به پذیرش آیین جدید فراخواند و دیری نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند و به ظن قوی از میان رفتن قدمای بابیه، در طول این مدت، از مهمترین عوامل موفقیت او بود (حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمة براون، صما، مج).میرزاحسینعلی، با آنکه در ادرنه رسماً ادعاهای خود را آشکار کرد، در همین شهر نامهای مفصل برای ناصرالدین شاه (لوح سلطان) نوشت. محتوای اصلی نامه ـ گذشته از درخواست از شاه برای تجدیدنظر نسبت به بابیها و احتراز از اعتماد به اخبار اطرافیان و دیگران ـ گزارشی است از وضع خود او و پیروان باب در مدت دوازده سال اقامت در بغداد و سه سال اقامت در ادرنه؛ و این که در این مدت «ابداً خلاف دولت و ملت و مغایر اصول و آداب اهل مملکت از این عباد ظاهر نشده» و «آنچه از قبل، بعضی از جهّال ارتکاب نمودهاند ابداً مرضیّ نبوده» است (برای متن کامل این نامه رجوع کنید به عبدالبهاء، مقالة شخصی سیاح ، ص114ـ165). گویا مقصود او از نگارش این نامه جلب توجه شاه برای بازگشت آنان به ایران و اعلام تبعیّت از شاه بوده است (محیط طباطبائی، سال 3،ش 5، ص 347). این نکته که میرزاحسینعلی در نامة خود به هیچ روی به مقامات ادعاییش اشاره نکرده و بر عدم ارتباط با نمایندگان دولتهای بیگانه تأکید ورزیده، در خور تأمل است؛ موضوع انتقال شخص میرزاحسینعلی و چند نفر از خواص او از بغداد به جایی بسیار دور که دسترس به حدود ایران نداشته باشند، یا دستگیری و تسلیم آنها به مأموران ایرانی در سرحدات، را وزیر خارجة وقت، از طرف ناصرالدین شاه، طی دو نامه به کنسول ایران در بغداد نوشته بود تا وی با مقامات عثمانی در میان بگذارد و عامل اصلی آن را «فساد و اضلال سفهاء، ...و فتنه و تحریک قتل» ذکر کرده بود که از نظر دولت ایران میرزاحسینعلی سردمدار آن بود (برای متن دو نامة مورد اشاره رجوع کنید به نجفی، کتاب دوم، ص644ـ647؛ تصویر این دو نامه را ادوارد براون در کتابش ) موادی برای مطالعه در آیین بابی ( آورده است رجوع کنید به محمود، ج 5، ص1301). آنچه مخصوصاً در بررسی نامة میرزاحسینعلی به ناصرالدین شاه و برخی نوشتههای دیگر او نباید نادیده گرفته شود این است که سالهای پایانی اقامت میرزاحسینعلی و اطرافیانش در بغداد با حضور اجباری برخی از رجال عصر قاجار، مثل میرزاملکمخان، بعد از بسته شدن فراموشخانة تهران در 1275، مصادف بود؛ همچنانکه توقفشان در استانبول و ادرنه با حضور میرزافتحعلی آخوندزاده در استانبول همزمان شد و آشنایی میرزاحسینعلی با اندیشهها و مکتوبات این افراد، در تحولات فکری او و تغییر روش نسبت به حکومت ایران تأثیر جدی گذاشت (محیط طباطبائی، سال 3، ش 5، ص 345ـ 348، ش 6، ص 427).در هر حال، منازعات ازلی و بهائی در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هریک از دو طرف بسیاری از اسرار یکدیگر را بازگفتند؛ میرزاحسینعلی در کتابی به نام بدیع ، وصایت میرزایحیی را انکار و به برخی از رفتارها و اعمال او «که خجالت میکشید از ذکرش» اشاره کرد (نیز رجوع کنید به نوری، اقتدارات ، ص 319). در برابر، طرفداران ازل نیز از این قماش مطالب را دربارة میرزاحسینعلی برشمردند و بویژه، خواهرش، عزّیّه خانم، کتاب تنبیهالنائمین را در افشای کارهای برادر نوشت (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به نجفی، کتاب اول، ص 328ـ353). یکبار نیز میرزاحسینعلی برادرش را به مباهله فراخواند. در این بحبوحه، به ادعای برخی منابع بهائی (رجوع کنید به شوقی افندی، قرن بدیع ، ج2، ص 229) میرزایحیی برادر خویش را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت میرزاحسینعلی تا پایان عمر به رعشة دست مبتلا شد. میرزاحسینعلی نیر در نامهای به سلطان عثمانی از قصد برادرش بر «فتنه و خروج» خبر داد (رجوع کنید به موحد، ص102ـ110).سرانجام، حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها که گاهی منشأ آن منازعات مالی بود (رجوع کنید به مامقانی، ص383ـ384) و نیز به سبب نگرانی از «احترامات فائقهای که قناسِل خارجة مقیم ادرنه نسبت به وجود مبارک مرعی میداشتند» (شوقی افندی، قرن بدیع ، ج2، ص271)، در 1285، میرزاحسینعلی و پیروانش را به عکا در فلسطین، و میرزایحیی و یارانش را به ماغوسه (فاماگوستا ) در قبرس فرستاد (حاجیمیرزاجانی کاشانی، مقدمة براون، ص مب)، لکن دشمنی در میان دو گروه ادامه یافت و قتل دو تن از پیروان میرزایحیی به دست پیروان میرزاحسینعلی موجب مشکلاتی برای او شد. (دربارة حکم رسمی دولت عثمانی به انتقال میرزاحسینعلی به عکا و گزارش استنطاقات چند تن از نزدیکان وی در دادگاه عثمانی و نیز پیشنهاد سفیر انگلیس برای فرستادن وی به عکا رجوع کنید به موحد؛ مامقانی، همانجاها). میرزاحسینعلی مدت نُه سال در قلعهای در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیة عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگی در شهر حیفا از دنیا رفت.میرزاحسینعلی پس از اعلام «من یظهره اللهی» به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت؛ همچنانکه برای اثبات مقاماتی که ادعا کرده بود، و نیز دفاع از خود در برابر ازلیها، به نگارش کتب پرداخت و به اصرار پیروانش «صدور احکام» نمود. بارزترین مقام ادعایی او ربوبیت و الوهیت بود. او در الواحی که صادر کرد و در منشآتی که نوشت و در اشعاری که سرود، بارها دربارة خود تعبیراتی چون خدای خدایان، آفریدگار جهان، کسی که «لم یلد و لم یولد» است، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی، ربّ ما یُری' و مالایُری به کار برد. همین ادعا را اخلافش دربارة وی ترویج کردند، و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور کردند (عبدالبهاء، مقام پدرش را «احدیت ذات هویت وجودی» خوانده است) و قبر او قبلة آنان شد (یزدانی، ص96؛ اشراق خاوری، 1331 ش، ص18). از تعبیرات مختلف میرزاحسینعلی در ادعای خدایی، برمیآید که وی بر اثر آشنایی اندک با آرا و آثار عرفانی، تقلیدی ناقص و نارسا از برخی تعبیرات عرفا داشته و گاهی در نوشتههای خود به علما نسبت به «ذکر ربوبیت و الوهیت» توجیهاتی را پیش کشیده است (رجوع کنید به لوح شیخ ، ص31، 105).گذشته از ادعای ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را «مُهیمن بر جمیع کتب» و «ناسخ جمیع صحائف» و «مرجع تمام احکام و اوامر و نواهی» میشمارند (عبدالبهاء، مکاتیب ، ج 1، ص 343؛ فاضل مازندرانی، ج 1، ص 161). بابیهایی که از قبول ادعای او امتناع کردند، یکی از انتقاداتشان همین شریعت آوری او بود، ازینرو که به اعتقاد آنان، نسخ بیان نمیتوانست در فاصلة زمانی بسیار کوتاه روی دهد (عزّیّه خانم نوری، ص 46ـ47)؛ بویژه آنکه در برخی آثار بهائی گفته شده که تفاوت بیان با اقدس ، همانند تفاوت «کعبه با سومنات» است (گلپایگانی، 1334، ص166) و احکام این دو آیین هیچ مشابهتی با یکدیگر ندارند؛ در عصر بیان، یعنی چند سال قبل از ادعای میرزاحسینعلی، بابیها باید به «ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بِقاع و قتلعامِ اِلاّ مَن آمن و صدَّق» دست مییازیدند و در عصر بهاءالله اساس دین جدید «رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل و...» بود (عبدالبهاء، مکاتیب ، ج 2، ص 266). با اینهمه، میرزاحسینعلی در برخی جاها منکر «نسخ بیان» شد و بر برخی مخالفانش که به او «نسبت دادهاند که احکام بیان را نسخ نموده» نفرین کرد (نوری، اقتدارات ، ص103).جدیترین برهان او بر حقانیت ادعایش، مانند سید باب، سرعت نگارش و زیبایی خط بود و به نوشتة شوقی افندی «در طی دو سال اول مراجعت مبارک در هر شبانه روز معادل تمام قرآن از لسان قدم، آیات و الواح نازل میگردید»، بسیاری از این نوشتهها، بعدها به دستور میرزاحسینعلی نابود شد ( قرن بدیع ، ج 2، ص 145ـ146). میرزاحسینعلی داعیة درسناخواندگی نیز داشت (رجوع کنید به عبدالبهاء، مقالة شخصی سیاح ، ص 116ـ117) و به تبع او، جانشینان و پیروانش نیز بر این داعیه اصرار میورزیدند (همو، مکاتیب ، ج3، ص347) و با پیونددادن این ادعا به سرعت نگارش، در تثبیت حقانیت او میکوشیدند؛ اما گذشته از پرورش وی در خانوادهای اهل ادب، در بیشتر منابع بهائی و در آثار میرزاحسینعلی تصریحات فراوان بر درسخواندگی و مطالعة کتابهای مختلف از تفسیر و حدیث و عرفان، وجود دارد (برای نمونه رجوع کنید به فاضل مازندرانی، ج 1، ص 193؛ نوری، مجموعة الواح مبارکه ، ص 139ـ142؛ همو، اقتدارات ، ص 105ـ 284؛ آیتی، 1342، ج 1، ص 256ـ257) و این جملة وی که «دوست ندارم که اذکار قبل بسیار اظهار شود، زیرا که اقوال غیر را ذکر نمودن دلیل است بر علوم کسبی نه بر موهبت الهی» (نوری، آثار قلم اعلی ، ج 3، ص 118) ظاهراً از سبب محو آثار پیشین ـ که در آنها به مطالب کتب مختلف اشاراتی وجود دارد ـ و نیز از انگیزة او در ادعای درسناخواندگی حکایت میکند.میرزاحسینعلی آثار متعددی نگاشت که اهم آنها عبارت است از: ایقان در اثبات قائمیت سیدعلیمحمد باب که آن را در آخرین سالهای اقامت بغداد، در پاسخ پرسشهای دایی سیدعلیمحمد باب و جذب او به مسلک بابی، نگاشت. وی در این اثر کوشیده است که از نظر انشایی به سبک بیان نزدیک شود و، گذشته از آن، شبهاتی را که دربارة خودش، از نظر داعیة «من یُظهره اللهی» نزد بابیان مطرح بوده است برطرف سازد. وجود اشتباهات نسبتاً فراوان املایی، انشایی، نحوی و غیر آن، و از همه مهمتر، اظهار خضوع میرزاحسینعلی نسبت به برادرش («کلمة مستور») سبب شد که این کتاب، از همان سالهای پایانی زندگی میرزاحسینعلی، پیوسته در معرض تصحیح و تجدیدنظر قرار گیرد و حتی در ترجمة انگلیسی آن، که شوقی افندی انجام داده، تغییراتی نسبت به متن فارسی پدید آید (برای تفصیل سرگذشت ایقان رجوع کنید به محیط طباطبائی، سال 5، ش 11 و 12، ص 822 ـ831، سال 6، ش 1، ص 15ـ23)؛ اقدس که کتاب احکام بهائیان است و آن را در 1290، یا اندکی بعد از آن، زمانی که در عکا تحتنظر بود، تألیف کرد (دربارة این کتاب رجوع کنید به همو، سال4، ش10، ص820ـ824، ش11 و 12، ص906ـ910)؛ آثار قلم اعلی ، مشتمل بر شمار زیادی از الواح فارسی و عربی که وی صادر کرد، در چند جلد، مانند کتاب مبین ؛ اشراقات و اقتدارات ، هریک مشتمل بر چند لوح فارسی و عربی؛ بدیع که موضوع آن دفاع از من یظهرهاللهی خودش و رد بابیان بویژه اظهارات برادرش میرزایحیی است در پاسخ به یکی از بابیان که رسالهای در ابطال ادعای میرزاحسینعلی نگاشته بود، و آکنده است از ناسزا به میرزایحیی و دیگران و بدگویی از آنها؛ لوح شیخ ، نامهای است خطاب به شیخ محمدتقی نجفی اصفهانی که در سالهای پایانی عمر نگاشته و در آن از اهداف خود و این که مورد عنایت خاص خداست، و نیز از رفتار ناصواب برادرش میرزایحیی و انکار وصایت او سخن گفته و ضمن تکریم ناصرالدین شاه، کوشیده است تا اقدامات خود را در اصلاح «حزب بابی» بازگو کند. او همچنین فقراتی از نامههایی را که برای سلاطین جهان فرستاده نقل کرده و تعالیم و برنامههای اصلاحی خود را بازگفته است. مراکز بهائی که به نشر آثار میرزاحسینعلی اهتمام دارند، بارها به صلاحدید مقامات بهائی در نسخههای کتابهای او تغییراتی دادهاند؛ همچنین بازنگاری تاریخ باب و بهاء، آنگونه که با ادعاهای میرزاحسینعلی سازگار افتد، به دستور مقامات بهائی انجام گرفته است (رجوع کنید به همو، سال 2، ش 11 و 12، ص 952ـ961، سال 3، ش 5، ص 343ـ 348، ش 6، ص 426ـ431، ش 9، ص 700ـ706).عبدالبهاء . عباسافندی (1260ـ1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد میرزاحسینعلی است و نزد بهائیان جانشین وی محسوب میگردد. بحران جانشینی بهاءالله تا حدود زیادی یادآور بحران جانشینی سیدکاظم رشتی و سیدعلیمحمد باب است. کانون اصلی بحران، مناقشة رهبری میان عباس افندی و برادرش، محمدعلی، بود. منشأ این مناقشات صدور «لوح عهدی» از سوی میرزاحسینعلی بود، که در آن جانشین خود را عباس افندی (و به تعبیر او: غُصن اعظم) و بعد از او محمدعلی افندی (غصن اکبر) معین کرده بود. او در این لوح، ضمن تأکید بر اینکه به «اِنزال آیات» اشتغال داشته، پیروانش را به دوری از کینه و نزاع و سخنان ناروا فراخوانده و توصیه کرده بود که زبان را به گفتار زشت نیالایند؛ و، گویا به یاد منازعات گوناگون گذشتة خود و برادرش، عبارت قرآنی «عَفَااللهُ عَمّاسلَف» (خدا آنچه را که پیش از این روی داد میبخشد) را افزوده بود (نوری، مجموعة الواح مبارکه ، ص 399ـ403).هرچند عباس افندی سرانجام بر برادرش غلبه یافت، در بادی امر، کلیة منتسبین به بهاءالله، به استثنای هفت نفر، بر مشارٌالیه شوریده و با محمدعلی همراه شدند. دور نمینماید که این گرایش به محمدعلی، ناشی از نقشی بوده است که او در نشر و توزیع آثار پدرش داشت؛ وی در سال 1308، از جانب میرزاحسینعلی، به هند رفت و آثار او را به چاپ رساند. پیروان آیین بهائی، از این حیث، مرهون ویاند (محیط طباطبائی، سال 6، ش 1، ص 22). سردمدار منکران عبدالبهاء، میرزاآقاجان کاشانی نخستین مؤمن و کاتب بهاءالله بود. او و چند تن از نزدیکان و فرزندان میرزاحسینعلی با نوشتن نامهها و کتابهایی به فارسی و عربی و فرستادن پیام برای بهائیان، در مقام انکار جانشینی عبدالبهاء برآمدند و وی را خارج از «دین بهاء» خواندند (زعیمالدوله تبریزی، ص315). بار دیگر، منازعات آغاز شد و هر یک از دو طرف در نوشتههایشان از تعبیرات زشت و نسبتهایی چون سرقت اوراق و الواح، و حتی احکام، در حق یکدیگر دریغ نکردند (عبدالبهاء، مکاتیب ، ج 1، ص 442ـ443؛ شوقی افندی، توقیعات مبارکه ، ص 138ـ139، 146ـ148؛ اشراق خاوری، 1331 ش، ص 27؛ فیضی، ص 54). منابع بهائی نقل میکنند که محمدعلی و طرفداران او در ایجاد تضییقات حکومتی برای عبدالبهاء، زندانی شدن و حتی توطئة قتل او دست داشتهاند (فیضی، ص97ـ102). این منازعات، مانند موارد قبل، برای عدهای سؤالبرانگیز بود و، به تعبیر برخی منابع بهائی (همان، ص57)، بر حیثیت امر بهائی لطمه وارد ساخت (برای نمونه رجوع کنید به حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمة براون، ص عو). عبدالحسین آیتی، بعد از آنکه آیین بهائی را رها کرد، در کتاب کشف الحیل (ج 3، ص 125ـ 129) چکیدهای از مطالب کتاب ) موادی برای مطالعه دربارة آیینیابی ( ادوارد براون را دربارة منازعات دو برادر نقل کرده است.عبدالبهاء در مقام رهبری بهائیان و با تأکید بر این که هیچ ادعایی جز پیروی از پدرش و نشر «تعالیم» او ندارد، با توجه به اوضاع اجتماعی و دینی و به منظور جلب رضایت مقامات عثمانی، رسماً و با التزام تمام، در مراسم دینی اسلامی، از جمله نماز جمعه، شرکت میکرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در آن دیار بکلّی از سخن گفتن دربارة آیین جدید بپرهیزند (رجوع کنید به مهتدی، ج 2، ص 153؛ محیط طباطبائی، سال 4، ش 3، ص 204). او همچنین برای حکومتهای مختلف به تناسب اوضاع سیاسی دعا میکرد؛ الکساندر سوم امپراتور روس، که به پیروان آیین بهائی اجازة ساختن معبد (مشرق الاذکار) در عشقآباد را داده بود، بنا به دستور عبدالبهاء، بهائیان باید پیوسته تأیید و تسدید او را از خداوند مسئلت میکردند (سلیمانی اردکانی، ج2، ص282). حکومت عثمانی نیز، خصوصاً با توجه به بیاعتنایی ناصرالدین شاه نسبت به نامة میرزاحسینعلی و احتمالاً برای رفع یا تخفیف سختگیریهای موجود، با عبارت «الدولة العلیّة العثمانیة و الخلافة المحمدیة» مشمول دعای او بود (عبدالبهاء، مکاتیب ، ج2، ص312). با اینهمه، به سبب سوابق طولانی بابیان و بهائیان در خاک عثمانی و نیز بروز درگیریهای جدی بین عبدالبهاء و برادرش، مشکلاتی از سوی سلطان عبدالحمید عثمانی برای او پدید آمد و از 1319 تا 1327 که عبدالحمید از سلطنت خلع و دورة جدید حکومت عثمانی آغاز شد، وی تحتنظر بود. در اواخر جنگ جهانی اول، در شرایطی که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیرخارجة انگلیس، در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنی بر تشکیل «وطن ملّی یهود» در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلی روی داد که جمال پاشا، فرمانده کل قوای عثمانی، عزم قطعی بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائی در عکا و حیفا گرفت. برخی مورخان، منشأ این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس، که تازه در فلسطین مستقر شده بود، میدانند. منابع بهائی نیز نوشتهاند که او مقدار زیادی گندم از املاک خویش ذخیره کرده بود و آنها را در اختیار قشون انگلیس گذاشت، اما معمولاً در منابع بهائی، تصمیم جمالپاشا را به سعایتهای «ناقضین» (طرفداران محمدعلی افندی) نسبت میدهند (فیضی، ص259ـ262) و در عینحال تصریح میکنند که لرد بالفور در همان روز وصول خبر به جنرال النبی سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور تلگرافی صادر و تأکید نمود که «به جمیع قوا در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشد» (شوقی افندی، قرن بدیع ، ج3، ص297). ظاهراً برای سپاسگزاری از این عنایت دولت انگلیس بوده است که بلافاصله بعد از آن که حیفا در ذیحجة 1336/ سپتامبر 1918، به تصرف قشون انگلیس درآمد، عبدالبهاء برای امپراتور انگلیس، ژرژ پنجم، دعا کرد و از این که سراپردة عدل در سراسر سرزمین فلسطین گسترده شده به درگاه خدا شکرگزارد (عبدالبهاء، مکاتیب ، ج3، ص347). دریافت نشان شهسواری (نایت هود ) از دولت انگلیس و ملقب شدن وی به عنوان «سِر» نیز بعد از استقرار انگلیسیها در فلسطین صورت گرفت (شوقی افندی، قرن بدیع ، ج 3، ص 299؛ آیتی، 1342، ج 2، ص 305). عبدالبهاء در 1340 (1300 ش) درگذشت و در حیفا به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپاری او نمایندگانی از دولت انگلیس حضور داشتند و وینستون چرچیل، وزیر مستعمرات بریتانیا، با ارسال پیامی مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به جامعة بهائی ابلاغ کرد (شوقی افندی، قرن بدیع ، ج3، ص321ـ322).از مهمترین رویدادهای زندگی عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. پس از خلع عبدالحمید از سلطنت، محدودیتهای عبدالبهاء نیز برطرف شد و او در 1328، به دعوت بهائیان اروپا و امریکا از فلسطین به مصر و از آنجا به اروپا و یک بار دیگر به امریکا رفت. این سفر از آن جهت اهمیت دارد که نقطة عطفی در ماهیت آیین بهائی محسوب میگردد. پیش از این مرحله، آیین بهائی بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام بروز کرده بود و حتی رهبران بهائی، در برخی مواضع، در بلاد عثمانی خود را شاخهای از متصوفه شناسانده بودند (عبدالبهاء در آخرین روز زندگی در مراسم نماز جمعه شرکت کرده بود رجوع کنید به اسلمونت، ص75). در آن مرحله، رهبران و مبلغان این آیین برای اثبات حقانیت خود از درون قرآن و حدیث به جستجوی دلیل میپرداختند (برای نمونه رجوع کنید به نوری، ایقان ؛ گلپایگانی، فرائد ) و آنها را برای مخاطبانشان که مسلمانان، بویژه شیعیان، بودند مطرح میکردند. پیروان اولیة آیین بهائی نیز از دین جدید همین تلقی را داشتند و به همین سبب، مهمترین متن احکامیِ این آیین، اقدس ، از حیث صورت، تشابه کامل با متون فقهی اسلامی دارد و به ادعای منابع متأخر بهائی، با توجه «به محیط معتقدات مذهبی ایران و سوابق عقیده و سنّت و عرف و عادت مردم» در زمان پیدایی این آیین و «فقط به اعتبار شیعیان و ایرانیان معاصر با ظهورِ» آیین بهائی تدوین شده است (فرید، ص42). اما شرایط تاریخی و فاصله گرفتن رهبران بهائی از ایران و نیز عدم موفقیت در جلب نظر مخاطبان اولیه، و نیز مهاجرت شماری از پیروان این آیین به کشورهای غربی و آشنایی رهبران بهائی با اندیشههای جدید در دورة اقامت بغداد و استانبول و عکّا، عملاً سمت و سوی این آیین را تغییر داد و آن را از صورت آشنای دینهای شناختهشده، بویژه اسلام، دور کرد. برخی محققان، یکی از دلایل عدمنشر کتاب اقدس در چند دهة اخیر، و نیز ترجمه نشدن آن به زبانهای اروپایی، را همین تغییر روش میدانند.عبدالبهاء در سفر سهسالة خود آنچه را که بهائیان به عنوان تعالیم دوازدهگانه میشناسند، ولی عملاً به هجده تعلیم بالغ میشود (مومن ، ص185) مدون و معرفی نمود و، تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتی داد. به عبارت دیگر تعلیمات آیین بهائی با سفر عبدالبهاء به غرب، طنین دیگری یافت. برخی از این تعالیم در گفتار و نوشتار میرزاحسینعلی نوری مستتر بود و برخی دیگر نتیجة مطالعات، تجربیات و برخوردهای عبدالبهاء با تفکر غربی، بویژه الهیات جدید مسیحی و نیز اندیشهها و آمال ترقی و تجدد در مغرب زمین، بود ( ) دایرةالمعارف جهان اسلام آکسفورد ( ، ذیل " â¦ Ý ¦"Baha ). نمونهای از این جمعآوری و التقاط که تفاوت تعالیم بهائی، قبل و بعد از سفر عبدالبهاء به غرب، را چشمگیر میسازد تعلیم راجع به وحدت لسان و خط است. این تعلیم برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعی اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانی یافته بود، ولی بزودی غیرعملی بودن آن آشکار شد و در بوتة فراموشی افتاد (نوری، در لوح شیخ ، ص101ـ102، نیز اشارهای به این خط کرده است). موارد دیگر تعالیم دوازدهگانه عبارت است از: ترک تقلید (و به تعبیر متداول نزد بهائیان، تحری حقیقت)، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، بیتالعدل، وحدت عالم انسانی، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومی، تساوی حقوق رجال و نساء، تعلیم و تربیت اجباری، صلح عمومی و تحریم جنگ. عبدالبهاء این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد میکرد و در مواضع گوناگون گفته بود که پیش از او چنین تعالیمی وجود نداشته است (عبدالبهاء، خطابات ، ص191)؛ با اینهمه در معرفی آیین بهائی و آنچه میرزاحسینعلی آورده است، بر این نکته که او «تجدید تعالیم انبیا» کرده و «اساسی که جمیع پیغمبران گذاشتند آن اساس بهاءالله است و آن اساس، وحدت عالم انسانیست، آن اساس محبت عمومی است، و آن اساس صُلح عمومی بین دُوَل است و ...» (همو، خطابات ، چاپ زرقانی و کردی، ج1، ص18ـ19، ج2، ص286) تأکید کرده بود.عبدالبهاء چندین کتاب نیز نوشت که اهم آنها بدین قرار است: مقالة شخصی سیاح ، گزارشی است از زبان یک سیاح موهوم، دربارة تاریخ و تعالیم باب و بهاء (دربارة این کتاب و تأثر آن از آثار آخوندزاده رجوع کنید به محیط طباطبائی، سال 3، ش 6، ص427، سال4، ش2، ص115)؛ مفاوضات ، مکاتیب ، خطابات ، هر سه مشتمل بر مطالب مختلف و سخنرانیها و نامههای او؛ تذکرة الوفاء که زندگینامة شماری از قدمای آیین بهائی است.شوقی افندی . شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی (1314ـ1377/ 1336 ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنابه وصیت وی، در رسالهای موسوم به الواح و وصایا به جانشینی وی منصوب شده بود. جانشینی شوقیافندی نیز، مانند موارد قبل، سبب مشاجرات و انشعابات دیگری در میان بهائیان شد. در واقع، عبدالبها نسبت به آنچه پدرش تعیین کرده بود، تجدیدنظر کرد و برادرش، محمدعلی افندی، را که باید بعد از او به رهبری بهائیان میرسید کنار گذاشت و سلسلة ولایت امرالله را تأسیس نمود که نخستین آنها شوقی بود و پس از آن باید در نسل ذکور وی ادامه مییافت (عبدالبهاء، الواح و وصایا ، ص 11ـ 16). شوقی به یاری مادرش به ریاست رسید، ولی گروهی او را نپذیرفتند؛ برخی از آنان آیین بهائی را رها کردند که از آن جملهاند: عبدالحسین آیتی، فضلالله صبحی (مهتدی) و حسن نیکو؛ و برخی دیگر نسبت به اعتبار وصیتنامه تردید کردند. شوقی، به رسم معهود اسلاف خود، به بدگویی و ناسزا به مخالفان پرداخت و آنان کتابهایی در پاسخ او و مشتمل بر گزارش دوران وابستگیشان به آیین بهائی و مشاهدات خود نگاشتند ـ چون کشف الحیل ِ عبدالحسین آیتی، خاطرات صبحی و فلسفة نیکو .شوقی، برخلاف نیای خود، تحصیلات رسمی داشت و در دانشگاه امریکایی بیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود. تحصیلات او در این شهر، به سبب درگذشت عبدالبهاء، ناتمام ماند.نقش اساسی او در تاریخ بهائی، توسعة تشکیلات اداری و جهانی این آیین بود و این فرایند، بویژه در دهة شصت میلادی، در اروپا و امریکا سرعت بیشتری گرفت و ساختمان معبدهای قارهای بهائی موسوم به مشرقالاذکار به اتمام رسید. تشکیلات بهائی، که شوقیافندی به آن «نظم اداری امرالله» نام داد، زیرنظر مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفا که به «بیتالعدل اعظم الهی» موسوم است اداره میگردد.در زمان حیات شوقی افندی، حکومت اسرائیل در فلسطین اشغالی تأسیس شد. تأسیس این حکومت با مخالفت همة کشورهای اسلامی روبرو شد، و بویژه رفتار صهیونیستها با مسلمانان عواطف و احساسات عموم مسلمانان را جریحهدار کرد؛ اما شوقی، علاوه بر مکتوباتِ حاکی از موافقت او و بهائیان با تأسیس دولت اسرائیل، بعد از استقرار این دولت، با رئیس جمهور اسرائیل دیدار کرد و «مراتب دوستی بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل بیان و آمال و ادعیة آنان را برای ترقی و سعادت اسرائیل» اظهار داشت ( مجلة اخبار امری ، تیر 1333). او همچنین در پیام تبریک نوروز 1329، خطاب به بهائیان اعلام کرد که «مصداق وعدة الهی به ابناء خلیل و ورّاث کلیم، ظاهر و باهر و دولت اسرائیل در ارض اقدس مستقر» شده است. در همین پیام، به پیوند استوار دولت اسرائیل با مرکز بینالمللی جامعة بهائی اشاره شده است (شوقی افندی، توقیعات مبارکه ، ص290). موارد متعدد دیگر از ارتباط رهبران بهائی با حکومت اسرائیل، و تلاشهای آنان برای به رسمیت شناخته شدن آیین بهائی از سوی این حکومت، در مجلات اخبار امری بهائیان و توقیعات مبارکة شوقی افندی گزارش شده است.شوقی چند کتاب به فارسی و انگلیسی نوشت؛ قرن بدیع ، اصل این کتاب به انگلیسی است و در چهار جلد نوشته شده و مشتمل است بر تاریخ باب و بهاء تا صدمین سال اعلان ادعای باب؛ توقیعات مبارکه ، مجموعة دستخطهای شوقی به مناسبتهای گوناگون است در شش جلد، به فارسی؛ دوربهائی ، این کتاب به انگلیسی نوشته شده و مروری است بر تاریخ بهائیت و پیشبینی آیندة آن طبق نظر عبدالبهاء؛ و ترجمة کتاب تاریخ نبیل زرندی به انگلیسی (دربارة این کتاب رجوع کنید به محیط طباطبائی، سال 3، ش9، ص706).بنابر تصریح عبدالبهاء در الواح و وصایا ، پس از وی بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل، با لقب ولی امرالله باید رهبری بهائیان را به عهده میگرفتند و هریک باید جانشین خود را تعیین میکرد «تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد» (رجوع کنید به عبدالبهاء، مفاوضات ، ص45ـ46)، لکن شوقی افندی ربانی، نخستین فرد از این سلسله، عقیم بود و طبعاً بعد از وفاتش، در 1337 ش، دوران دیگری از دودستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد. ولی سرانجام همسر شوقی افندی، روحیه ماکسوِل، و تعدادی از گروه 27 نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و «بیتالعدل» را در 1342 ش/ 1963 تأسیس کردند. از گروه «ایادیان امرالله» در زمان نگارش این مقاله تنها سه نفر، یعنی روحیه ماکسول و دو تن دیگر، در قید حیاتاند و با کمک افراد منتخب بیتالعدل که به «مشاورین قارّهای» معروفاند رهبری اکثر بهائیان را به عهده دارند. طبق آمارهای بهائیان، جمعیت بهائیان در جهان، در 1371/ 1992، 5 میلیون نفر تخمین زده میشود.انشعاب دیگری که به موازات رهبری روحیه ماکسول شکل گرفت، انشعاب «ریمی» بود. از آنجا که طبق پیشبینی عبدالبهاء، رئیس دائمی «بیتالعدل» باید «ولیامرالله» باشد و «بیتالعدل» بدون ولی امر صلاحیت رهبری ندارد، چارلز میس ریمی ادعا کرد که جانشین شوقی و ولیّ امر است. او دلایلی نیز بر جانشینی خود ارائه و به توطئه قتل شوقی و از بین بردن وصیتنامة وی اشاره کرد. ریمی طرفدارانی در میان بهائیان پیدا کرد و گروه دیگری با عنوان «بهائیان ارتدکس» پدید آورد. این گروه امروزه در امریکا، هندوستان، استرالیا و چند کشور دیگر پراکندهاند. عدة دیگری از بهائیان نیز پس از مرگ شوقی به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام جمشید معانی، روی آوردند. این جوان خود را «سماءالله» نامید و طرفداران او در اندونزی، هند، پاکستان و امریکا پراکندهاند.آیینها و باورهای بهائیان. نوشتههای سیدعلیمحمد باب، میرزاحسینعلی بهاءالله و عبدالبهاء، تا حدی نیز شوقی افندی ربانی، از نظر بهائیان مقدس است و در مجالس ایشان قرائت میشود؛ اما کتب باب عموماً در دسترس بهائیان قرار نمیگیرد، و دو کتاب اقدس و ایقان میرزاحسینعلی نوری است که نزد بهائیان از اهمیت خاصی برخورد است. تقویم شمسی بهائی از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز، تقسیم میشود و چهار روز (در سالهای کبیسه پنج روز) باقیمانده که موسوم به ایام «هاء» است به عنوان ایام شکرگزاری و جشن تعیین شده است (رجوع کنید به آیتی، 1326 ش، ج 2، ص 208؛ اشراق خاوری، 1331 ش، ص 30ـ 34؛ یزدانی، ص 97ـ 98). بهائیان موظف به نماز روزانه، روزه به مدت نوزده روز از طلوع تا غروب آفتاب (آخرین ماه سال)، و زیارت یکی از اماکن مقدسة ایشان، شامل منزل سیدعلیمحمد باب در شیراز و منزل میرزاحسینعلی نوری در بغدادند. بهائیان همچنین به حضور در «ضیافات» موظفاند که هر نوزده روز یکبار تشکیل میگردد. در آیین بهائی نوشیدن مشروبات الکلی و مواد مضرّ به سلامت منع شده، و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضروری شمرده شده است. منبع اصلی احکام در میان بهائیان کتاب اقدس است. این کتاب، متممی نیز دارد که به رسالة سؤال و جواب معروف است.آیین بهائی از ابتدای پیدایی، در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقة ضالّه) شناخته شد؛ ادعای قائمیت توسط سیدعلیمحمد باب، با توجه به احادیث قطعی، پذیرفته نبود. ویژگیهای «مهدی» در احادیث اسلامی به گونهای تبیین شده که راه هرگونه ادعای بیجا را بسته است. مخالفت علما با سیدعلیمحمد باب به سبب همین ادعا و ادعای بابیت او بود (رجوع کنید به باب * ، سیدعلیمحمد شیرازی). مشکل بهائیت، از این حیث مضاعف است؛ میرزاحسینعلی علاوه بر قبول قائمیت سیدعلیمحمد باب و اینکه او دین جدیدی آورده است، خود را «من یظهرهالله» نامید و ادعای شریعت مستقل را مطرح کرد. همة مسلمانان، خاتمیت * پیامبر اسلام صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم را مسلّم میدانند و بالطبع، هر ادعایی که با این اعتقاد سازگار نباشد و هر فرقهای که این اصل را نپذیرد، از نظر مسلمانان، از اسلام جدا شده است و به هیچ روی نباید خود را برآمده از اسلام بداند.گذشته از این، اثبات ادعای رسالت برای رهبران آیین بهائی، با توجه به مخاطبان اصلی آنها، مسلمانان و بویژه شیعیان، ممکن نبود و مبلغان و مدافعان بهائی به رغم تلاش بسیار برای استدلالی کردن این ادعا، در اثبات مدعا درماندند و غالباً به شیوههای خاص برای تأیید درستیِ دین جدید روی آوردند. مهمترین برهان ایشان، کثرت آیات و نوشتههای میرزاحسینعلی و نیز گسترش آیین بهائی بود با عنوان دلیل تقریر؛ در کتابهای ناظر به استدلالهای بهائیان، این دو استدلال نقد و رد شده است.تاریخ پرحادثة رهبران بهائی، نادرست درآمدن پیشگوییهای آنان و منازعات دور از ادب از یکسو، حمایتهای دولتهای استعماری در مواضع مختلف از سران بهائی و بویژه همراهی آنان با دولت اسرائیل از سوی دیگر، زمینة فعالیت در کشورهای اسلامی، خصوصاً ایران، را از بهائیان گرفت و به رغم فعالیت گستردة تشکیلات بهائی برای تثبیت حضور رسمی پیروان خود در این کشورها هیچگاه چنین خواستهای تحقق نیافت؛ مؤلفان بسیاری در نقد این آیین کتاب نوشتند؛ مطبوعات فارسی و عربی رویکردهای سیاسی آنان را افشا کردند، علمای حوزههای علمیة شیعه و دانشگاه ازهر و مُفتیان بلاد اسلامی جدا بودن این فرقه از امت شورای اسلامی را اعلام داشتند و سازمانهای بینالمللی اسلامی نیز در قبال آیین بهائی همین موضع را گرفتند (برای نمونه رجوع کنید به مصوبة شورای مجمع فقه اسلامی در 18 تا 23 بهمن 1366/ 6 تا 11 فوریة 1988 در سازمان کنفرانس اسلامی. مجمع فقه اسلامی، ص 84 ـ 85، که «ادعای رسالت بهاءاللّه و نزول وحی بر وی» و دیگر باورهای بهائی را مصداق «انکار ضروریات دین» دانسته است). بازگشت برخی مقامات و مبلغان بهائی از این آیین و افشای مسائل درونی این فرقه، نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسلمانان از این آئین بوده است.منابع: عبدالحسین آیتی، کتاب کشفالحیل ، تهران 1326 ش؛ همو، الکواکب الدرّیّه فی مآثر البهائیّه ، مصر 1342؛ جان ابنزر اسلمونت، بهاءالله و عصر جدید ، ترجمة فارسی، حیفا 1932؛ عبدالحمید اشراق خاوری، رسالة گنجینة حدود و احکام ، تهران 1331 ش؛ همو، مائدة آسمانی ، ج7، تهران 1327 ش؛ علیمحمدبن محمدرضا باب، قسمتی از الواح خط نقطة اولی ، [ بیجا، بیتا. ] ؛ حاجی میرزاجانی کاشانی، کتاب نقطةالکاف ، چاپ ادوارد براون، لیدن 1328/1910؛ محمدمهدی زعیمالدوله تبریزی، مفتاح بابالابواب، یا، تاریخ باب و بهاء ، ترجمة حسن فرید گلپایگانی، تهران 1346 ش؛ سازمان کنفرانس اسلامی. مجمع فقه اسلامی، مصوبهها و توصیهها: از دومین تا پایان نهمین نشست ، ترجمة محمد مقدس، قم 1418؛ عزیزالله سلیمانی اردکانی، کتاب مصابیح هدایت ، ج2، تهران 1326 ش؛ شوقی افندی، توقیعات مبارکه ، تهران 1347 ش؛ همو، کتاب قرن بدیع ، ترجمة نصراللّه مودت [ بیجا، بیتا. ] ؛ عباسبن حسینعلی عبدالبهاء، الواح و وصایا ، مصر [ بیتا. ] ؛ همو، خطابات حضرة عبدالبهاء فی اوربا و امریکا ، چاپ محمود زرقانی و فرجالله کردی، مصر 1340/1921؛ همو، خطابات مبارکة حضرت عبدالبهاء در اروپا و امریکا [ بیجا، بیتا. ] ؛ همو، مقالة شخصی سیّاح که در تفصیل قضیة باب نوشته است ، تهران 1341 ش؛ همو، مکاتیب عبدالبهاء ، ج 1، مصر 1328، ج2ـ3، چاپ فرجالله کردی، مصر 1330ـ1340؛ همو، النّورالابهی فی مفاوضات عبدالبهاء ، لیدن 1908؛ عزّیّه خانم نوری، تنبیه النائمین ، [ بیجا، بیتا. ] ؛ فاضل مازندرانی، اسرار الا´ثار خصوصی ، تهران 1346 ش؛ بدیعالله فرید، مقالهای در معرفی کتاب اقدس ، تهران 1352 ش؛ محمدعلی فیضی، حیات حضرت عبدالبهاء و حوادث دورة میثاق ، تهران 1350 ش؛ ابوالقاسمبن عیسی قائممقام، منشآت قائممقام ، چاپ محمد عباسی، چاپ افست تهران [ تاریخ مقدمه 1356 ش ] ؛ همو، نامههای پراکندة قائممقام فراهانی ، چاپ جهانگیر قایم مقامی، بخش1، تهران 1357 ش؛ ابوالفضلبن محمد گلپایگانی، فرائد ، قاهره 1315؛ همو، کشفالغطاء عن حیل الاعداء ، عشقآباد 1334؛ اسدالله مامقانی، «اختلاف بهاءالله و صبح ازل»، راهنمای کتاب ، سال6، ش4 و 5 (تیر و مرداد 1342)؛ محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی ، ج5، تهران 1331 ش؛ محمد محیط طباطبائی، «از تحقیق و تتبع تا تصدیق و تبلیغ فرق بسیار است»، گوهر ، سال4، ش2 (اردیبهشت 1355)، ش3 (خرداد 1355)؛ همو، «تاریخ قدیم و جدید»، گوهر ، سال3، ش 5 (مرداد 1354)، ش 6 (شهریور 1354)؛ همو، «تاریخ نوپدید زرندی»، گوهر ، سال3، ش9 (آذر 1354)؛ همو، «چند نکته دربارة یک مقاله: عظیم پس از باب و پیش از ازل»، گوهر ، سال6، ش3 (خرداد 1357)، ش4 (تیر 1357)؛ همو، « [ دربارة ] کتاب اقدس»، گوهر ، سال4، ش10 (دی 1355)، ش11 و 12 (بهمن و اسفند 1355)؛ همو، «رسالة خالویه یا ایقان»، گوهر ، سال5، ش11 و 12 (بهمن و اسفند 1356)، سال 6، ش1 (فروردین 1357)؛ همو، «کتابی بینام با نام تازه»، گوهر ، سال 2، ش11 و 12 (بهمن و اسفند 1353)؛ همو، «گفتگوی تازه دربارة تاریخ قدیم و جدید»، گوهر ، سال4، ش4 (تیر 1355)؛ محمدعلی موحد، «اسنادی از آرشیو دولتی استانبول»، راهنمای کتاب ، سال6، ش1 و 2 (فروردین و اردیبهشت 1342)؛ فضلالله مهتدی، اسناد و مدارک صبحی دربارة بهائیگری ، ج2: خاطرات صبحی ، تهران 1357 ش؛ عبدالحسین میرزاآقاخان کرمانی و احمد روحی، هشت بهشت ، تهران [ بیتا. ] ؛ محمد نبیل زرندی، مطالع الانوار: تلخیص تاریخ نبیل زرندی ، تهران 1356 ش؛ محمدباقر نجفی، بهائیان ، تهران 1357 ش؛ حسینعلیبن میرزابزرگ نوری (بهاءالله)، آثار قلم اعلی ، تهران 1342ـ1343 ش؛ همو، اقتدارات ، به خط مشکین قلم، [ بیجا، بیتا. ] ؛ همو، کتاب مستطاب ایقان ، مصر 1352/1933؛ همو، لوح مبارک خطاب به شیخ محمدتقی مجتهد اصفهانی معروف به نجفی [ لوح شیخ ] ، تهران 1341 ش؛ همو، مجموعة الواح مبارکه ، قاهره 1338/1920؛ حسن نیکو، فلسفة نیکو ، تهران [ تاریخ مقدمه 1343 ش ] ؛ احمد یزدانی، کتاب نظر اجمالی در دیانت بهائی ، تهران 1350 ش؛Wendi Momen, A basic Baha ف i dictionary , Oxford 1991; The Oxford encyclopedia of the modern Islamic world , ed. John L. Esposito, New York 1995, s.v. "Baha ¦ Ý ¦â(by B. Todd Lawson).