دلائل الإعجاز

معرف

مهم‌ترین کتاب در علم معانی تألیف عبدالقاهر جُرجانی* (متوفی 471)
متن
دلائل‌الإعجاز، مهم‌ترین کتاب در علم معانی تألیف عبدالقاهر جُرجانی* (متوفی 471). پیش از جرجانی نیز چندین کتاب مهم در علم بلاغت، مشتمل بر برخی مباحث علم معانی نوشته شده‌بود و کسانی مانند ابوعبیده مَعمَربن مُثَنّی (متوفی ح 211) در کتاب مَجازالقرآن، جاحظ (متوفی 255) در بعضی از آثارش از جمله البیان و التبیین* و ابن‌مُعتزّ (متوفی 296) در کتاب‌البدیع اشاراتی به برخی از مباحث این علم کرده‌بودند، اما جرجانی برای نخستین‌بار در کتاب دلائل‌الإعجاز به استقلال و تفصیل مباحث علم معانی را آورد و به این علم هویت مستقل بخشید. او در عرضة نظریه‌ای نو در این باب گامی بلند برداشت، به‌گونه‌ای که در نویسندگان پس از خود تأثیر بسیار گذاشت و حتی برخی از دیدگاههایش را در این زمینه، با دیدگاههای شماری از بزرگ‌ترین زبان‌شناسان و منتقدان ادبی معاصر جهان مقایسه کرده و در مواردی او را پیشگام یا دارای آرایی منسجم‌تر دانسته‌اند (برای نمونه ← محمد عباس، ص15ـ33؛ محمد عبدالمطلب، 1995، ص51-72؛ محمد مَندور، 1972، ص334ـ336).جرجانی نظریاتی که در منابع پیشین دربارة اثبات اعجاز قرآن عرضه شده ‌بود، قانع‌کننده نمی‌یافت. زیرا ادیبان، متکلمان و مفسران پیش از او اعجاز قرآن را در بیرون از چهارچوب متن، و در مقولاتی مانند خبردادن از غیب، صرفه* یا کاربرد زبان مجازی از قبیل انواع تشبیه و استعاره و تمثیل و مانند آن جستجو می‌کردند، ولی جرجانی اعجاز قرآن را پیش و بیش از همه، در خود متن و در ترتیب و چینش نحوی و الگوهای خاص‌جملات آن جستجو می‌کرد نه در کاربرد استعاره و مجاز. از این منظر و با چنین استدلالی بود که او دلائل‌الإعجاز را برای اثبات اعجاز قرآن نوشت (← جرجانی، ص‌38-42؛ نیز ← ابن‌وهْب کاتب، مقدمه طه حسین، ص‌31؛ نصر حامد ابوزید، ص‌155؛ محمد برکات حمدی، ص‌14، 17-18). از نظر جرجانی اعجاز قرآن در متن و در هر آیه از آیات آن، چه کوتاه و چه بلند، جلوه‌گر است و این اعجاز را در هر زمان می‌توان کشف و درک کرد و این کشف و درک در انحصار مردم عرب معاصر پیامبر اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم نبود (نصر حامد ابوزید، همانجا). جرجانی در این کتاب به 166 آیه از 45 سورة قرآن استشهاد کرده (محمد برکات حمدی، ص‌17) و در بسیاری از موارد، وجوه معجزه‌بودن آنها را از لحاظ بلاغت و فصاحت نشان داده‌است (برای نمونه ← جرجانی، ص‌45، 100، 113، 123).نقطة آغاز خط فکری جرجانی در دلائل‌الإعجاز، ملاحظات مربوط به مقام لفظ و معنا در فنّ بیان است. گروهی از صاحب‌نظران پیشین مانند جاحظ*، فصاحت و بلاغت را عمدتاً متکی بر کیفیت عناصر ساختاری کلام، یعنی لفظ می‌دانستند، اما جرجانی استدلال کرد که لفظ به‌تنهایی زبان را نمی‌سازد بلکه زبان وقتی به‌وجود می‌آید که الفاظ به مقتضای ضرورتهای معنایی، در چهارچوب نظامی معیّن صورت‌بندی شوند. بنابراین، عامل مهم در آفرینش ادبی، «ساخت» و در اصطلاح جرجانی «نظم» است و جوهر نظم، معناست. هرگاه معنا ترتیب مناسب خود را در ذهن پیدا کند، اسلوب مناسب بیان آن نیز خودبه‌خود به‌وجود خواهدآمد. هر متن ادبی به‌شرطی موفق است که نظم و ساخت آن متناسب با معنای مطلوب، ترکیب یافته و پرداخته شده ‌باشد (خلف‌اللّه، ص‌1038ـ1039).به‌این‌ترتیب، جرجانی نتیجه گرفت که در هر متن ادبی ذهن ما باید در پی نظم و سازوکارهای آن از قبیل وصل، قطع، بیان، حذف، صراحت و ابهام و امثال آنها و نیز بررسی ویژگیهای معنا در هنگام ترکیب باشد که خود آمیزه‌ای از زبان و دستور زبان است. جرجانی با تطبیق نظریة نظم خود با آیاتی از قرآن، به شکل‌گیری علم معانی در زبان عربی کمک شایانی کرد و مؤلفان بعدی مانند ابویعقوب سَکّاکی (متوفی 626) و دیگران با اثرپذیری از او علم معانی را تکمیل کردند و آن را به شاخة مشخصی از فنون سخنوری تبدیل کردند (همانجا).به عقیدة جرجانی، بلاغت علاوه‌بر آنکه ناظر به لفظ و معناست، به حُسن نظم و ترتیب معانی الفاظ نیز ناظر است. برطبق این نظر، نه الفاظ بدون پیوستگی به یکدیگر (توخّی) ارزش ادبی دارند و نه معانی به‌صورت مجرّد و منفرد دارای اهمیت‌اند، بلکه اثر ادبی از وابستگی و پیوستگی میان لفظ و معنا شکل می‌گیرد. چون الفاظ حامل معانی‌اند، نظم و ساخت آنها ناگزیر با نظم و ساخت معانی هماهنگی و مطابقت دارد (← ص370، 391-394؛ نیز ← کمال ابودیب، 1979، ص27- 28). جرجانی در نظریة نظم خود به بررسی آرایش نحوی جمله توجه نشان داد، امری که پایه و مایة علم معانی شد. درواقع، باتوجه به اینکه در علم معانی از آرایش نحوی، حالات الفاظ و مطابقت آنها با مقتضای حال بحث می‌شود، مراد جرجانی از نظم کلام این بود که اساس کلام بدان‌گونه که قواعد و اصول علم نحو اقتضا می‌کند، قرار و شکل بگیرد (← جرجانی، ص‌81).پیش از جرجانی، کسانی همچون جاحظ، علی‌بن عیسی رُمّانی* (متوفی 386)، ابوسلیمان خَطّابی* (متوفی 388)، قاضی عبدالجباربن احمد همدانی* (متوفی 415) و باقِلّانی* (متوفی 403) به‌گونه‌ای به برخی از مؤلفه‌های نظریه نظم اشاره کرده‌بودند و ازهمین‌روست که محققان جرجانی را در عرضة نظریة نظم متأثر از آنها دانسته‌اند (برای نمونه ← محمد زغلول سلام، ج‌2، ص‌214؛ ابتسام صفار و ناصر حلاوی، ص‌285). گرچه نظریة نظم جرجانی مبنایی مستحکم برای علم معانی شد (کمال ابودیب، 1979، ص25)، به‌گفتة طه حسین (ابن‌وهب کاتب، مقدمه، ص31) بیان و بلاغت عربی بعد از جرجانی نه‌تنها پیشرفت نکرد بلکه دچار انحطاط نیز شد و عالمان بلاغت پس از جرجانی هیچ‌کدام بر این نظریه نکته و مطلب جدیدی نیفزودند. بااین‌همه، نظریة نظم جرجانی بر مفسر و ادیب بزرگی همچون زمخشری در تفسیر الکَشّاف (ذیل ق: 37) بسیار اثرگذار بوده‌است (← فؤاد علی مخیمر، ص269-287؛ محمد برکات حمدی، ص‌22ـ24).نویسندگان معاصر نیز اهمیت نظریة نظم جرجانی را به‌خوبی تشخیص‌ داده‌اند و آن را با نظریات معاصر در مباحث نقد ادبی جدید تطبیق داده‌اند (← کمال ابودیب، همانجا). برخی از آنان ضمن ستودن این نظریه آن را با نتایج ‌بزرگ‌ترین مکتب زبان‌شناسی، یعنی مکتب فردینان دوسوسور و آنتوان میه مقایسه کرده‌اند. علاوه ‌بر این، برخی بین دیدگاههای جرجانی و منتقدانی چون آی. اِی. ریچاردز و تی. اس. الیوت مقایسه‌های مفیدی انجام داده و نشان داده‌اند که بعضی از آرای ریچاردز دقیقاً همان آرای جرجانی است (← عَشْماوی، ص288ـ298؛ محمد مندور، 1988، ص202-203؛ کمال ابودیب، 1979، ص25-26؛ نیز ← جرجانی*، عبدالقاهر). محمد عبدالمطلب نیز (1984، ص25ـ36) آرای جرجانی و نوآم چامسکی را دربارة نحو و دستور زبان مقایسه کرده‌است. پس از نظریة نظم، ازجمله مهم‌ترین مباحث مطرح‌شده در کتاب دلائل‌الإعجاز بحث معنای معناست؛ بحثی که پیش از جرجانی هیچ‌کس با این دقت دربارة آن موشکافی نکرده‌بود. برطبق نظر جرجانی، معنا را از ظاهر لفظ و بی‌واسطه می‌توان دریافت، اما معنای معنا را با تأمل در الفاظ و معانی مختلف برخاسته از آنها. به‌عبارت دیگر، بعضی از جمله‌ها علاوه‌بر معنای ظاهری و اولیه معناهای ضمنی دیگری نیز در خود دارند که جز با تأمل نمی‌توان به آنها رسید. بنابراین برای رسیدن به معنای معنا باید ابتدا معنای مستقیم الفاظ را دریافت. برای مثال در جمله‌ای مانند «خَرَج‌زیدٌ» معنای مستقیم و لفظی آن خارج‌شدن زید است. اما جمله‌ای مانند «رَأَیتُ اسداً» واجد دو معناست، یک معنای ظاهری و یک معنای ضمنی. در این معنای ضمنی که با تأمل در معنای ظاهری و گذار از آن به‌دست می‌آید و درواقع معنایی است که از درون معنایی دیگر می‌شکفد، منظور از «اسد» معنای لفظی آن نیست بلکه مراد، مرد شجاع است. بنابراین جملاتی از نوع اول محل بروز علم معانی و جملاتی از قسم دوم عرصة ظهور علم بیان‌اند (← جرجانی، ص262-263، نیز← ص429-442؛ احسان عباس، ص428- 429؛ عزالدین اسماعیل، ص37ـ45). گفتنی است که جرجانی کل کتاب أسرارالبلاغة را به پروراندن معنای معنا اختصاص‌ داده‌است (احسان عباس، ص‌429).جرجانی دلائل‌الإعجاز را در دو مقدمه و چهل‌وچند فصل سامان داده‌است. او در مقدمة نخست یا «مدخل» که املای اوست و در ابتدای کتاب آمده‌است، به‌اجمال به اصول علم نحو و اموری که نظم کلام به کمک آنها محقق می‌شود، اشاره کرده‌است. او در پایان این مقدمه 23 بیت آورده که ظاهراً از خودش و درواقع چکیده‌ای از کل مباحث کتاب است (← ص9ـ11).در مقدمة دوم یا مقدمة اصلی کتاب، ابتدا دربارة فضیلت علم و نیاز صاحبان قدرت به آن سخن گفته‌است، در ادامه در اهمیت و شرافت علم بیان و برداشتهای اشتباه از آن سخن گفته‌است و پس از پرداختن به کسانی که شعر و نحو را نکوهیده‌اند، منزلت شعر و نحو را برای درک اعجاز قرآن تبیین کرده و گفته‌است ذهن بشر از درک فصاحت قرآن عاجز است. بااین‌حال، کسی که شعر را ــ که «دیوان عرب است»ــ نشناسد، محال است بتواند فصاحت و بلاغت قرآن را دریابد. به‌ عقیدة نصر حامد ابوزید (ص156-157) جرجانی اهمیت شعر را امری ثانوی و فقط در حد شاهدی برای اثبات اعجاز قرآن قلمداد کرده‌است. جرجانی در پایان این مقدمه (ص9ـ10) استدلال معتزله در باب اعجاز قرآن را مبنی‌بر ناتوانی مردم عرب از آوردن کلامی نظیر آن و ترک معارضه با آن باوجود تحدّیهای مکرر پیغمبر اکرم، رد کرده‌است.جرجانی در فصل اول به کسانی که شعر را از آن جهت که حاوی هزل، هجو یا کذب است، نکوهیده، یا نقل و روایت آن را سبک شمرده‌اند، پاسخ داده و گفته‌است که مقصود ما از شعر در بحث فصاحت و بلاغت، اشعار مبتذل و حاوی هجو و هزل نیست و نمی‌توان همة اشعار را با یک حکم طرد کرد، زیرا دراین‌صورت نثر را نیز باید کنار گذاشت از آن‌رو که میزان مطالب مبتذل و سخیف در نثر هر دوره بیش از شعر آن دوره است. به‌نظر او صرف روایت شعر نیز اشکال ندارد، زیرا راوی فقط حکایت‌کننده است و در قرآن نیز خدای متعال گاه کلام کفار را حکایت کرده‌است.او در ادامه برای تأیید نظرش در اهمیت شعر، به حدیثی از پیامبر اکرم استناد کرده‌است که براساس آن برخی از اشعار حکمت‌آمیزند و بعضی از بیانها چنان جذاب‌اند که گویی شنونده را جادو می‌کنند: «إنَّ مِنَ الشّعرِ لَحِکمَةً و إِنَّ مِنَ البَیانِ لَسِحراً» (← بخاری، ج7، ص107، ج8، ص123؛ هیثمی، ج8، ص123). او همچنین به شعردانی پیامبر اکرم و نقد اشعار از جانب ایشان اشاره کرده‌است. جرجانی همچنین در خطاب به کسانی که برطبق آیة 69 سورة یس (وَمَا عَلَّمنَاهُ الشِّعرَ وَ مَا یَنبَغی لَهُ)، شعر را انکار کرده‌اند، گفته‌است که نفی نسبت شاعری از پیامبر اکرم در قرآن از آن جهت نیست که ایشان از هنر و بیان و بلاغت و فصاحت مبرّا شده‌باشد، زیرا دراین‌صورت لازم می‌آمد که همان‌گونه که زبان او از قرائت و گفتن شعر مبرا داشته شده‌است، گوش او نیز از شنیدن شعر منع شود. حال آنکه ایشان کسانی را به شعرگفتن تشویق می‌کرد و دربارة یکی از شاعران گفته‌ بود که مؤیَّد به روح‌القدس است. بنابراین حکم نفی شعر از حضرتش مانند حکم نفی خط و نوشتن از ایشان است نه اینکه کتابت و خط فی‌نفسه کراهت داشته‌ باشد (← ص11ـ28).جرجانی در بخش دیگری از این فصل، از اهمیت علم نحو سخن به‌میان آورده و به کسانی که این علم را سبک و فایده آن را ناچیز شمرده‌اند، پاسخ گفته‌است. از نظر جرجانی چنین کسانی درحقیقت خود را از درک و شناخت زیباییهای قرآن کریم محروم کرده‌اند، زیرا معانی الفاظ و مقاصد کلام در الفاظ جلوه‌گرند و اِعراب هم درواقع تنها میزانی است که عیب و حسن و نقصان و رجحان کلام را روشن می‌گرداند و این از اصلی‌ترین وظایف علم نحو است. او در ادامه به بحث از اهمیت فصاحت و بلاغت پرداخته و آن را نوعی نظم و تألیف و ترکیب دانسته و آن را به بافتن و نقاشی‌کردن تشبیه کرده‌است. آنگاه در جواب این سؤال مقدر که چه خصوصیت و مزیتی موجب برتری سخنی بر سخن دیگر می‌شود و سخنی را بلیغ‌تر و فصیح‌تر از دیگری می‌کند، پاسخ داده‌است که هیچ‌کس به هیچ صنعتی نمی‌تواند دست پیدا کند مگر آنکه در آن صنعت چنان مهارت یابد که خطا را از صواب تمیز دهد و صنعت ناقص‌ را از صنعت کامل متمایز سازد و حتی میان دو کار که هر دو دارای حُسن‌اند برتری یکی را بر دیگری تشخیص‌ دهد و این همان راه و روشی است که از طریق آن می‌توان قرآن را شناخت. معجزه‌بودن قرآن برای مخالفان که آیات آن را می‌شنیدند و به معارضه با آن دعوت می‌شدند ولی نمی‌توانستند با آن معارضه کنند در این نکته نهفته بود که آنان تا آن زمان از حیث نظم و نسق الفاظ، سخنی با مزایا و خصوصیتهای قرآن نشنیده بودند. ابداعاتی از قبیل آغاز و انجام زیبای آیات، بودن هر لفظ در جای مناسب خود، وجود مثلها و موعظه‌ها، طرز تنبیه و اعلام، تشویق و تهدید، و ارائة دلیل و برهان همراه هر مطلب، ویژگیهایی بود که موجب شگفتی و اعتراف مخالفان به ناتوانی خودشان و اهمیت و فصاحت و بلاغت کلام وحی می‌شد (← ص28ـ42).او در فصل بعدی کتاب به نظریاتی که در فصاحت و بلاغت مطرح بوده اشاره کرده و گفته‌است این عقیده که بلاغت و فصاحت کلام فقط ناظر به لفظ است، وقتی معتبر شناخته می‌شود که بخواهیم کلام را به حسن دلالت توصیف کنیم. او برای تبیین این مطلب به آیة 44 سورة هود اشاره کرده و گفته‌است اگر مثلاً لفظ «اِبلَعی» را بدون توجه به قبل و بعد آن به‌کار ببریم واجد همان فصاحت و بلاغتی نیست که در ضمن آیه مذکور دارد. بلکه قرارگرفتن آن در این جمله با ادوات قبل و بعد از آن است که به جمله فصاحت بخشیده‌است و همین کلمه اگر در جایی دیگر به‌کار رود شاید این فصاحت را نداشته‌ باشد (← ص‌43ـ46). بدین‌گونه جرجانی بلاغت را مرتبط با معنا دانسته‌است نه لفظ. او چنین توضیح داده‌است که نمی‌توان برای لفظ بدون آنکه معنای آن را دانست، موقعیتی قائل شد و برای لفظ به‌تنهایی نمی‌توان نظمی لحاظ کرد، بلکه نظم را باید در معانی جست. بنابراین ترتیب کلمات در گفتار تابع معانی آنها در نفس است، و اگر الفاظ از معانی‌شان خالی شوند به‌گونه‌ای که فقط اصوات و صداهای حروف وجود داشته‌ باشند این الفاظ در ضمیر هیچ‌کس اثر نخواهند گذاشت. بنابراین غرض از نظم کلمات توالی آنها در مقام نطق نیست، بلکه مراد نظم و نسق و ترتیب و تلاقی مدلولات و معانی آنها بر وجهی است که عقل آن را اقتضا می‌کند (← ص49ـ56).جرجانی سپس به عقیدة کسانی اشاره کرده‌است که فصاحت و بلاغت را ناظر به لفظ و معنا توأمان می‌دانستند و براین‌اساس فصاحت را معنایی جز تناسب لفظی و تعدیل ترکیب حروف، به‌گونه‌ای که در مقام گفتار بر زبان سنگین نباشد، نمی‌دانستند. او بر این نظر شبهه ضعیفی وارد کرده‌است؛ به‌این‌ترتیب که اگر این تعریف را برای فصاحت بپذیریم، فصاحت را از قلمرو بلاغت بیرون کرده‌ایم و اگر چنین کنیم از دو حال بیرون نیست: یا ملاک برتری کلامی را بر کلام دیگر لفظ قرار داده‌ایم، یا لفظ را یکی از موجبات ترجیح کلامی بر کلام دیگر دانسته‌ایم. بنابر فرض اول، جانب لفظ را ترجیح داده‌ایم و برای مثال قرآن را فقط از لحاظ الفاظ معجزه دانسته‌ایم و نه از لحاظ وضوح دلالت، حسن ترتیب و نظم و نوآوری در شیوه‌های تشبیه، تمثیل، اجمال، تفصیل، حذف، وصل و فصل و از این قبیل. اما بنابر فرض دوم که در آن تلاؤم حروف از وجوهِ ترجیح و از موجباتِ برتری کلامی بر کلام دیگر دانسته شده‌است، فصاحت را از دایرة بلاغت و بیان خارج ‌کرده‌ایم و امور دیگری را که اهل بلاغت در بحث اعجاز قرآن، به‌عنوان مقدمه یا عامل مؤثر تلقی کرده‌اند لحاظ نکرده و معتقد شده‌ایم که در الفاظ قرآن نظم و ترتیب وجود دارد ولی نه برحسب نظم و نسق معانی، و نه به‌شیوه‌ای که معانی به‌واسطة نظم مرتب شده‌باشد. جرجانی در آخر این فصل ایرادی را که قاضی عبدالجبار معتزلی دراین‌باره مطرح کرده، آورده و پاسخ گفته‌است. بر اساس آن، قدما میان لفظ و معنا جدایی می‌افکندند و مثلاً می‌گفتند: «معنای نازک و لفظ بلند»، و بدین‌سان شأن لفظ را بزرگ می‌داشتند و حتی می‌گفتند که معانی افزایش نمی‌یابند و این الفاظ‌اند که در فزونی‌اند. جرجانی در جواب این ایراد گفته‌است که معانی جز در جامه الفاظ، بیان و ابراز نمی‌شوند و انسان برای بیان معانی راهی جز به کاربردن الفاظ ندارد؛ از این‌رو، اهل علم و ادب به‌جای ترتیب معانی از ترتیب الفاظ سخن به‌میان آورده و ترتیب الفاظ را مجازاً برای اشاره به «ترتیب معانی» مطرح کرده‌اند (← ص57ـ65). جرجانی دو فصل بعدی را به بحث دربارة آن‌گونه از سخن اختصاص‌ داده‌است که بر زبان جاری سازند و چیزی غیر از ظاهر آن مراد کنند که این سخن به دو محور اصلی مجاز و کنایه تقسیم می‌شود. او مزیت این دوگونه را نشان داده و سپس تفاوت کنایه و استعاره و تمثیل را بیان کرده‌است (← ص66ـ79).جرجانی در فصول بعدی به مباحثی ازاین‌دست پرداخته‌است: توضیح معنای نظم، عرضة شواهدی در باب چگونگی آسیب‌دیدن نظم و محاسن و مزایای آن و اینکه نظم تابع معانی و اغراض گوینده است (← ص80-105)؛ مواضع تقدیم و تأخیر در اجزای کلام و ابعاد آن (ص106ـ145)؛ مباحث مربوط به حذف (ص146-172)؛ خبر و تفاوت انواع خبرها (ص173-201)؛ انواع حال (ص202-221)؛ فصل و وصل (ص222-243)؛ عطف و اهمیت آن (ص‌244-248)؛ مباحث تکمیلی در باب مجاز و کنایه (ص‌293-314)؛ نقد سخن منسوب به کِندی مبنی‌بر وجود حشو در کلام عرب با ارائة مباحثی در باب «انّ» (ص315-327)؛ نکاتی در باب قصر و اختصاص ‌(ص328-358). فصول واپسین کتاب، هم دربردارنده مباحث تکمیلی در باب اعجاز بلاغی قرآن و هم یادداشتهای تکمیلی جرجانی است در رفع شبهة کسانی که فصاحت و بلاغت را متعلق به الفاظ دانسته‌اند، به ضمیمة رسالة مستقلی از همو باعنوان الرسالة الشافیة فی الاعجاز (← ص575ـ628).جرجانی دلائل‌الإعجاز را پس از أسرارالبلاغة تألیف کرده‌است و بدین‌جهت در دلائل‌الإعجاز بعضی از مباحث را به‌صورت ضمنی به أسرارالبلاغة ارجاع داده‌است (خفاجی، ص‌35؛ نیز ← اسرارالبلاغه*). گفته‌اند که جرجانی در این کتاب از کتابهای ترجمه‌شده از زبان یونانی و علی‌الخصوص ‌آثار ارسطو دربارة بلاغت متأثر بوده‌است (← خفاجی، ص46ـ47) و حتی طه حسین (ابن‌وهب کاتب، مقدمه، ص15) ادعا کرده که جرجانی فیلسوفی بوده‌است که تعالیم ارسطو را شرح کرده و کوشیده‌است که بین قواعد نحو عربی با آرای ارسطو دربارة جمله و اسلوب آن سازگاری ایجاد کند (نیز ← جرجانی*، عبدالقاهر).عبدالقاهر جرجانی در دلائل‌الإعجاز از آرا و آثار متفکران پیش از خود استفاده و گاه آنها را نقد کرده‌است. مثلاً در تعریف استعاره، ضمن نقل نظر کسانی مانند رُمّانی و قاضی ابوالحسن جرجانی* (متوفی 392)، گفتة آنان را به نقد کشیده‌است (← جرجانی، ص434-437؛ نیز ← خفاجی، ص48ـ50). او در طبقه‌بندی استعاره از جاحظ اثر پذیرفته (برای نمونه ← جرجانی، ص78، 169، 255؛ نیز ← خفاجی، ص53ـ54؛ کمال ابودیب، 1363، ص37ـ 65) و از استادش ابوالحسن فارسی (← جرجانی، ص147) و قاضی عبدالجبار معتزلی (برای نمونه ← جرجانی، ص63، 394، 454؛ برای ارتباط فکری عبدالقاهر جرجانی با قاضی عبدالجبار ← سلوی النجار، 2010) نیز نقل‌قولهایی دارد. علاوه‌براین، جرجانی چندین‌بار از الکتاب سیبویه (← جرجانی، ص107، 131، 145-146، 351-352؛ نیز ← خفاجی، ص51)، کتاب الموازنه آمِدی (جرجانی، ص553؛ خفاجی، ص47)، کتاب صنعة‌الشعر ابوهلال عسکری (جرجانی، ص470؛ نیز ← خفاجی، ص50-51) و از سیرافی (خفاجی، ص52) و محمدبن خلف مَرزُبانی صاحب کتاب الشعر و الشعراء نقل‌قول کرده‌است (جرجانی، ص13، 158، 485؛ نیز ← خفاجی، همانجا).نخستین‌بار محمد عبدُه* به اهمیت دلائل‌الإعجاز پی برد و کتاب به تحقیق او و محمد محمود ترکزی شنقیطی و با تعلیقات شاگردش محمد رشیدرضا (قاهره 1331/ 1912) به‌چاپ رسید. پس از او محمد عبدالمنعم خفاجی این کتاب را مجدداً تصحیح کرد و با تعلیقاتی به‌چاپ رساند (قاهره 1396/ 1976)؛ و سپس ابوفهر محمود محمد شاکر (قاهره 1410/ 1989) و محمد رضوان‌الدایة و فایز الدایة (دمشق 1428/ 2007) به‌چاپ کتاب اهتمام کردند. ترجمة فارسی این اثر نیز به قلم سیدمحمد رادمنش (مشهد 1368ش) چاپ شده‌است.فخررازی (ص51) کتاب نهایة‌الایجاز فی درایة‌الاعجاز را براساس تلخیص‌دو کتاب دلائل‌الإعجاز و اسرارالبلاغة با چهارچوب متفاوت و جدیدی نوشته‌است. محمد حنفی حلبی دلائل‌الإعجاز را با نام مختصر دلائل‌الإعجاز (حلب 1343) تلخیص‌و جعفر دَک‌الباب نیز این اثر را زیر عنوان الموجز فی شرح دلائل‌الإعجاز فی علم المعانی (دمشق 1980) شرح کرده‌است. نجاح احمد عبدالکریم الظهار نیز مجموع شواهد شعری دلائل‌الإعجاز را در کتاب الشواهد الشعریة فی دلائل‌الإعجاز (مکه 1407ـ1408) به‌عنوان رساله دکتری خود نقد و تحلیل و منبع‌یابی کرده‌است.منابع‌: ابتسام صفار و ناصر حلاوی، محاضرات فی تاریخ النقد عندالعرب، بغداد 1999؛ ابن‌وهْب کاتب، کتاب نقد النثر ]= البرهان فی وجوه البیان[، منسوب به قدامة‌بن جعفر، چاپ طه حسین و عبدالحمید عبادی، قاهره 1941؛ احسان عباس، تاریخ النقد الادبی عندالعرب: نقد الشعر من القرن الثانی حتی القرن الثامن الهجری، بیروت 1406/1986؛ محمدبن اسماعیل بخاری، صحیح‌البخاری ]چاپ محمد ذهنی‌افندی[، استانبول 1401/ 1981، چاپ افست بیروت ]بی‌تا.[؛ عبدالقاهربن عبدالرحمان جرجانی، کتاب دلائل‌الإعجاز، چاپ ابوفهر محمود شاکر، قاهره 1413/1992؛ محمد عبدالمنعم خفاجی، عبدالقاهر و البلاغة العربیة، ]قاهره[ 1371/1952؛ زمخشری؛ سلوی‌النجار، الجرجانی امام القاضی عبدالجبار: نحو رؤیة جدیدة فی قضایااللغة لدی الجرجانی، بیروت 2010؛ عزالدین اسماعیل، «قراءة فی ’معنی المعنی‘ عند عبدالقاهر الجرجانی»، فصول، ج‌7، ش 3و4 (آوریل ـ سپتامبر 1987)؛ محمدزکی عَشْماوی، قضایا النقد الادبی بین القدیم و الحدیث، بیروت 1404/1984؛ محمدبن عمر فخررازی، نهایة‌الایجاز فی درایة‌الاعجاز، چاپ احمد حجازی سقا، بیروت 1412/1992؛ فؤاد علی مخمیر، فلسفة عبدالقاهر الجرجانی النحویة فی دلائل‌الاعجاز، ]قاهره[ 1983؛ کمال ابودیب، «طبقه‌بندی استعاره جرجانی با اشاره خاص‌به طبقه‌بندی استعاره ارسطو»، ترجمه علی‌محمد حق‌شناس، معارف، دوره 1، ش 1 (فروردین ـ تیر 1363)؛ محمد برکات حمدی، معالم المنهج‌البلاغی عند عبدالقاهرالجرجانی، عَمّان 1405/1984؛ محمد زغلول سلام، تاریخ النقد العربی من القرن الخامس الی العاشر الهجری، ج‌2، اسکندریه ] 1993[؛ محمد عباس، الابعاد الابداعیة فی منهج‌عبدالقاهر الجرجانی: دراسة مقارنة، بیروت 1420/1999؛ محمد عبدالمطلب، قضایا الحداثة عند عبدالقاهر الجرجانی، بیروت 1995؛ همو، «النحو بین عبدالقاهر و تشومسکی»، فصول، ج‌5، ش 1 (اکتبر ـ دسامبر 1984)؛ محمد مَندور، فی المیزان الجدید، تونس 1988؛ همو، النقد المنهجی عندالعرب، قاهره ] 1972[؛ نصر حامد ابوزید، اشکالیات القراءة و آلیّات التأویل، بیروت 1999؛ علی‌بن ابوبکر هیثمی، مجمع‌الزوائد و منبع‌الفوائد، بیروت 1408/1988؛Kamal AbuDeeb, Al-Jurjānī’s theory of poetic imagery, Warminster 1979; M. Khalafallah, "Arabic literature: theories of literary criticism", in A History of Muslim philosophy, ed. M. M. Sharif, vol.2, Delhi: Low Price Publications, 2004.
نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 18
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده