دَکَنیها، عنوانی برای گروهی از مسلمانان دکن از اواخر قرن هشتم تا دورة تسلط انگلستان بر هند. از زمان حملة علاءالدین محمد خلجی (حک: 695-716؛ ← خلجیان*) به دکن، گروهی از سرداران مسلمان ترک یا افغان یا وابسته به دیگر گروههای قومی و نژادی، بهتدریجبه جنوب هند مهاجرت کردند و در شهرهای مختلف، بهویژه دئوگیری و اطراف آن، ساکن شدند. در دورة محمدبن تُغلُق (حدود 738)، با انتقال پایتخت از دهلی به دئوگیری (که از آن پس دولتآباد خوانده شد) و کوچاندن اجباری ساکنان دهلی به آنجا، بر شمار سرداران مهاجر از شمال هند به دکن افزوده شد. در دورة ضعف حکومت محمدبن تغلق، این سرداران بهعنوان امیران صده در شورش بر سلطنت دهلی و درنهایت تشکیل حکومت مستقل بهمنیان در 748 فعالانه شرکت داشتند (← بهمنیان دکن*). این سرداران و اخلاف آنها که تا چند نسل در دکن ساکن بودند، و ضمن حفظ زبان اصلی خویش، زبانهای محلی چون مَراتهی، کنّاده، تِلِگو و دکنی (اردوی قدیم) و نیز شیوه و سبک زندگی ساکنان جنوب هند را فراگرفته بودند، و خود را بومی دکن میدانستند، دکنی خوانده شدند. این گروه ظاهراً همة دکن را وطن خویش میخواندند و بر آن بودند که باید برای ارتقای فرهنگ آن و نیز احیای زبانها و آداب و رسوم بومی و محلیاش تلاش کرد. بههمینسبب، با نفوذ و تسلط بیگانگان بر دکن مقابله میکردند (برای آگاهی بیشتر دربارة این اندیشه و نیز اقدامات دکنیها برای پروراندن آن← کروئیتسر، ص74ـ104). هندوانی که به اسلام گرویده بودند و نیز برخی از همپیمانان سیاسی آن چون حبشی*ها و مولّدون (کسانی که پدر حبشی و مادر هندی داشتند) نیز جزو گروه دکنیها بودند (جوشی، 1967، ص263؛ هیگ، ص403ـ404؛ ایتون، ص68ـ69).بهمنیان که مدعی بودند از پادشاهان باستانی ایران نسب میبرند، از دورة تاجالدین فیروزشاه (حک: 800-825) و احمد اول (حک: 825ـ838) برای جلب توجه و جذب مهاجران ایرانی و عرب به دربار خویش تلاشهای بسیار کردند. نتیجة آن مهاجرت عدة بسیاری از دولتمردان و دانشمندانِ این سرزمینها به دکن و تشکیل گروهی سیاسی بود که آفاقیها، غریبان یا غریبالدیار خوانده شدند (←آفاقیها*). گروه دکنیها نیز درواقع برای رقابت و مقابله با آنان شکل گرفت. در پژوهشهای جدید، دکنیها را «کوچندگان قدیم» و مُلکی، و آفاقیها را «تازهواردان»، غیرمُلکی و گاه «غربیها» (کسانی که از سرزمینهای غربی به دکن وارد شدهاند) گفتهاند (← جوشی؛ هیگ، همانجاها؛ ایتون، ص69؛ شروانی، ص152؛ معصومی، ص239).تاریخ سیاسی و اجتماعی دکن در دورة بهمنیان و جانشینان آنها درواقع تاریخ منازعات و درگیریهای دکنیان و آفاقیان است. هرچند، نشانههایی از دشمنی میان این دو گروه در دهههای آغاز سلطنت بهمنیان دردست است (برای نمونه ← فرشته، ج1، ص297)، از دورة احمد دوم (حک: 838 ـ862) و پس از اینکه وی دستور داد در مجالس و بار عام، آفاقیها در دست راست و دکنیها در سمت چپش قرار گیرند، این دو گروه به صفبندی و دشمنی آشکار باهم پرداختند (همان، ج1، ص332؛ طباطبا، ص83). دکنیان تشکیل حکومت بهمنیان را حاصل تلاشهای خود و سرزمین دکن را ملک اصلی خود میپنداشتند و هرگاه فرصت مییافتند، به کشتار آفاقیها یا تلاش برای دورساختن آنها از قدرت میپرداختند. شاید نخستین ضربة مهلک را به رقبایشان در سال 850 زدند. آنها با فریفتن احمد دوم بسیاری از آفاقیها را که در قلعة چاکِنه در شمالغربی قلمرو بهمنیان پناه گرفته بودند، قتلعام کردند (← شهاب حکیم، ص78؛ فرشته، ج1، ص335-336؛ طباطبا، ص81-84). پادشاهان بهمنی از همایونشاه (حک: 862 ـ865) تا آخرین آنها، کلیماللّه (حک: 932ـ934)، یکسر گرفتار توطئهها و نزاع دکنیان و آفاقیها بودند و تلاش برخی از آنها برای ایجاد توازن قوا میان این دو گروه، جز در مدت وزارت محمود گاوان که مناصب را میان افراد دو گروه تقسیم کرد، به نتیجهای نرسید. درنهایت نیز، دشمنی میان این گروهها به ضعف و تجزیة حکومت بهمنیان منجر شد (برای آگاهی بیشتر از نقش دکنیها در این اختلافات ← شهاب حکیم، ص78ـ80؛ نظامالدین احمد هروی، ج3، ص26ـ65؛ امین احمد رازی، ج1، ص60ـ67؛ فرشته، ج1، ص333ـ376).حکومتهایی که بهدنبال تجزیة حکومت بهمنیان در دکن شکل گرفتند، هم در درگیریهایشان با یکدیگر و هم در امور داخلی گرفتار اختلافات دو گروه دکنی و آفاقی بودند. بنیانگذاران برخی از این سلسلهها چون نظامشاهیان* و عمادشاهیان* خود از دکنیها بودند. در دورة عادلشاهیان (حک: 895 ـ1097) که از آفاقیها بودند، دکنیها بهشدت تحت تعقیب و آزار بودند و از مناصب و مشاغل حکومتی محروم ماندند، بهجز دورة اسماعیل عادلشاه (حک: 916ـ941)، که وزارت به یکی از دکنیها به نام کمالخان رسید و دورة ابراهیم عادلشاه اول (حک: 941ـ965)، که به دکنیان مناصب عالی داد (← فرشته، ج2، ص15-19، 27ـ28؛ خافیخان نظامالملکی، ج3، ص284-287، 289؛ نیز ← جوشی، 1974، ص306-307). در بیشتر دورة نظامشاهیان جز دورة برهان نظامشاه دوم (حک: 999ـ1003)، دکنیها دارای قدرت و نفوذ فراوان بودند و بارها به اتهام توطئه و اقدام برضد سلطان، رقبای آفاقی خود را تعقیب و گاه قتلعام کردند. بهگونهای که بسیاری از آفاقیها ناچار به دربار عادلشاهیان* در بیجاپور یا قطبشاهیان* در گُلکُنده مهاجرت کردند (← فرشته، ج2، ص138ـ150؛ خافیخان نظامالملکی، ج3، ص211-213، 229ـ232). در دورة قطبشاهیان، رقابت آنها اغلب به نفع دکنیها در جریان بود و دکنیها در دورة محمدقلی قطبشاه (حک: 989ـ1020) به بهانة شورش آفاقیان بر سلطان، حکم قتلعام آنها را از سلطان گرفتند و حدود یکصد نفر از آنان را بهقتل رساندند (← فرشته، ج2، ص173؛ خافیخان نظامالملکی، ج3، ص387ـ388).دکنیان در دورة بهمنیان و جانشینان آنها اغلب اهل سنّت و آفاقیها شیعه بودند و بههمین دلیل، برخی ریشة اختلاف این دو گروه را به اختلاف شیعه و سنّی منتسب کردهاند (← هیگ، ص404؛ مرکلینگر، ص3؛ علوی، ص4). هرچند ممکن است اختلاف مذهبی موجب افزایش دشمنی این دو گروه شدهباشد، مسلماً این اختلافها بیشتر سیاسی و گاه قومی بود، چنان که در دورة قطبشاهیان و نظامشاهیان که شیعه یا دارای گرایش قوی شیعی بودند، دکنیهای سنّی اغلب قدرت و نفوذ بیشتری داشتند.در دورة بابُریان* و پس از تصرف بخشهایی از شمال دکن در دورة اکبرشاه (963-1014)، واژههای دکنیان و دکنیه معانی مختلفی یافتند و ظاهراً دیگر در برابر آفاقیها بهکار نمیرفتند، بلکه علاوهبر سلاطین دکن و سپاهیان آنها، به کسانی که به دکنی سخن میگفتند، مردم بیجاپور و گلکنده و گاه همة مردم دکن (کروئیتسر، ص169؛ برای نمونه ← علّامی، ج3، ص568، 668، 711، 721، 759، 765، 789، 791) و نیز به همة سرداران ساکن در دکن (بهویژه در بیجاپور و گلکنده) اعم از مراتهی، افغانی، تورانی و هندی که بهتدریجسلاطین دکن را رها کرده و به بابریان پیوسته بودند، دکنی گفته میشد (اطهرعلی، ص26-27). مقربخان دکنی در دورة اکبرشاه، شجاعتخان دکنی در دورة جهانگیر و درویشمحمد دکنی، ابوالفتحخان و خواصخان بختیار دکنی در دورة شاهجهان، از مشهورترین امرای دکنی بودند که خدمات بسیاری به این پادشاهان بابری کردند (← بداؤنی، ج2، ص47-48؛ کنبو، ج1، ص58، 324، 342-344، 349، ج2، ص129، 173؛ جهانگیر، ص98، 130؛ صمصامالدوله شاهنوازخان، ج1، ص774ـ775).تا قبل از فتح کامل دکن بهدست اورنگزیب در 1098، شمار امرای دکنی در مقایسه با سایر منصبداران دربار بابری اندک بود و جاگیر*های همة آنان در منطقة دکن قرار داشت اما در دورة اورنگزیب، شمار منصبداران دکنی افزایش یافت و بسیاری از دکنیان به استخدام بابریان درآمدند؛ بهگونهای که در دورة دوم حکومت وی، بیش از 28% کل منصبداران دربار را دکنیها تشکیل میدادند. بسیاری از آنها علاوهبر مناصب هزاری تا پنجهزاریِ ذات (پیادهنظام)، جاگیرهایی نیز در خارجاز دکن داشتند، که از این راه و نیز مقرریهایشان وضع مالی آنها و نفوذشان در دربار و امور سیاسی و اجتماعی زیاد شد (اطهرعلی، ص27ـ29؛ عرفان حبیب، ص312).در دورة جانشینان اورنگزیب نیز، دکنیان بهعنوان یکی از گروههای تأثیرگذار و بانفوذ در حوادث سیاسی و اجتماعی حضوری فعال در دربار و دستگاه بابریان داشتند. بهنظر میرسد دکنیان چه در دورة سلاطین دکن و چه در دورة بابریان، بیشتر به خدمات نظامی میپرداختند و بهسبب مهارتشان در تیراندازی، پادشاهان بابری بیشتر تلاش میکردند نیروهای خویش را در رستة تیراندازان، از میان آنان برگزینند (قریشی، ص129ـ130). بااینحال، برخلاف عدهای از امرای دکنی که خدمات فراوانی به بابریان کردند و بهمناصب مهم و حکومت سرزمینهای وسیع دست یافتند، برخی از آنها بر پادشاهان بابری شوریدند و سالها موجب نگرانی آنان شدند (← خافیخان نظامالملکی، ج2، ص302-304، 317-322، 335-337، 891 - 892؛ صمصام الدوله شاهنوازخان، ج1، ص352ـ357؛ طباطبائی، ج1، ص358ـ 363، ج2، ص377ـ378، 408ـ 409، 414ـ416).در دورة آصفجاهیان*، برخی از امرای مشهور به دکنی حضور داشتند (← خانزمانخان، ص621). حیدرعلیخان بهادر* و تیپوسلطان* از واپسین امرای مشهور دکنی بودند. در دورة حکومت مراتههها* نیز امرای دکنی در دربار و دستگاه آنها نفوذ بسیار داشتند و حتی شیواجی، بنیانگذار این سلسله، خود را از امرای دکنی خواندهاست (کروئیتسر، ص154، 170ـ171). پس از ورود انگلیسیها به هند (سدة یازدهم)، دکنیها بهعنوان گروهی نظامی به خدمت آنها درآمدند (← ایتون، ص124؛ خالدی، ص65).منابع: امیناحمد رازی، هفتاقلیم، چاپ جواد فاضل، تهران، ]بیتا.[؛ عبدالقادربن ملوکشاه بداؤنی، منتخبالتواریخ، تصحیح احمدعلی صاحب، چاپ توفیق ه. سبحانی، تهران 1379ـ1380ش؛ جهانگیر، امپراتور هند، جهانگیرنامه ]یا[ توزکجهانگیری، چاپ محمد هاشم، تهران 1359ش؛ محمدهاشم خافیخان نظامالملکی، منتخباللباب، کلکته 1869-1925؛ غلامحسین خانزمانخان، تاریخ آصفجاهیان (گلزار آصفیه)، چاپ سنگی حیدرآباد، دکن 1308، چاپ محمدمهدی توسلی، چاپ افست اسلامآباد 1377ش؛ علیبن محمود شهابحکیم، مآثر محمودشاهی، دهلی ?] 1968[؛ صمصامالدوله شاهنوازخان، مآثرالامرا، کلکته 1888ـ1891؛ علیبن عزیزاللّه طباطبا، برهان مآثر، دهلی 1355/ 1936؛ غلامحسینبن هدایتاللّه طباطبائی، سیرالمتأخرین، چاپ سنگی لکهنو 1314؛ ابوالفضلبن مبارک علّامی، اکبرنامه، چاپ آغااحمدعلی، کلکته 1877ـ1886؛ محمدقاسمبن غلامعلی فرشته، تاریخ فرشته (گلشن ابراهیمی)، چاپ سنگی کانپور 1290/ 1874؛ محمدصالح کنبو، عمل صالح، الموسوم به شاهجهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور 1967ـ1972؛ محسن معصومی، فرهنگ و تمدن ایرانی ـ اسلامی دکن در دوره بهمنیان، تهران 1389ش؛ احمدبن محمدمقیم نظامالدین احمد هروی، طبقات اکبری، چاپ بی. دی و محمد هدایت حسین، کلکته 1927ـ ] 1935[؛Rafi Ahmad Alavi, Studies in the history of medieval Deccan, Delhi 1977; M. Athar Ali, The Mughal nobility under Aurangzeb, Bombay 1970; Richard Maxwell Eaton, A social history of the Deccan: 1300-1761, eight Indian lives, Cambridge 2005; S. Wolseley Haig, "The kingdom of the Deccan: 1347-1490", in The Cambridge history of India, vol.3, ed. Wolseley Haig, Delhi: S. Chand & Co., 1958; Irfan Habib, The agrarian system of Mughal India: 1556-1707, New Delhi 2005; P. M. Joshi, "The ‘Adil Shāhīs and the Barīdīs", in History of medieval Deccan: 1295-1724, ed. H. K. Sherwani, vol. 1, Andhra Pradesh: The Government of Andhra Pradesh, 1974; idem, "The Bahmanī kingdom", in The history and culture of the Indian people, vol.6, ed. R. C. Majumdar, Bombay: Bharatiya Vida Bhavan, 1967; Omar Khalidi, Muslims in the Deccan: a historical survey, New Delhi 2006; Gijs Kruijtzer, Xenophobia in seventeenth - century India, [Amsterdam] 2009; Elizabet Schotten Merklinger, Indian Islamic architecture: the Deccan 1347-1686, Warminster 1981; Ishtiaq Husain Qureshi, The administration of the Mughal empire, Delhi 2002; Haroon Khan Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, New Delhi 1985.