بَلَوی، خاندان ، خاندانی از مشاهیر علما و صلحا و قضات، از سدههای اول تا نهم. آنان نسبت خود را از نیای قبیلة بلّی، بلیبن عمربن حافیبن قضاعه قحطانی یا عدنانی، گرفتهاند. این قبیله پیش از اسلام، در سواحل یمن در مآرب و مشرق دریای قلزم سکونت داشتند و در زمان ظهور مسیح علیهالسلام در مصر به تجارت با هند مشغول بودند؛ سپس در نقاط مختلف جزیرةالعرب متفرق شدند (جرجی زیدان، ص 193ـ195؛ جوادعلی، ج 4، ص 420، 423). از تاریخ دقیق اسلام آوردن آنان اطلاعی نیست، افرادی از این قبیله در جنگ بدر همراه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم جنگیدند و از شهدای بدر محسوب میشوند (سمعانی، ج 1، ص 395). گروه دیگری از افراد این خاندان در سال 8 با هرقل، امپراتور روم، پیمان بستند و در جنگ مؤته با سپاه اسلام جنگیدند و تعدادی از آنان کشته شدند (طبری، ج 3، ص 37). پس از این شکست، باقیماندة افراد این قبیله در سال 9 به حضور پیامبر اکرم صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم رسیدند و اسلام آوردند (همان، ج 3، ص 96). از مشاهیر خاندان بلوی میتوان از اینان نام برد:1) زُهیربن قیس بلوی. که به گفتة خودش از طریق ولاء با این قبیله پیوند داشته و از سرداران سپاه اموی در فتح افریقیّه بوده است. از تاریخ تولد وی اطلاع دقیقی در دست نیست؛ از منابع چنین برمیآید که وقتی حکومت امویان در افریقیه، از دو طرف گرفتار هجوم بربرها و رومیان شده بود، او (زهیر) مهاجمان روم شرقی و بربرها، به سرکردگی ابنکاهنة بربری مشهور به داهیا را دوبار عقب نشاند. در 62، پس از شهادت عقبةبن نافع، والی قیروان، جانشین او شد. سپس در 65، عبدالملک وی را به امارت افریقیه برگزید. او تا 69، در برابر تهاجمات رومیها و بربرها به افریقیه مقاومت کرد، لکن زمانی که قیروان از دست امویان خارج شد، برای بازپسگیری آن شهر از بربرها لشکرکشی کرد و بربرها را شکست داد. در همان سال، هنگامی که سرگرم رسیدگی به اوضاع اجتماعی و سیاسی مغرب بود، رومیها فرصت را مغتنم شمردند و با لشکری انبوه بر سپاهیان وی تاختند. در این حمله، زهیر و بسیاری از سپاهیانش کشته شدند (ابناثیر، ج 3، ص 309؛ عنان، ج 1، ص 17؛ بلوی، مقدمة عمرانی، ص 13).2) بِشْر بلوی. از زمان ولادت، وفات و نام مشایخ او منابع اطلاعی نمیدهند. وی در اوایل خلافت عباسیان در یمن میزیسته و با والیان منصور و مهدی و هارونالرشید همعصر بوده است. دربارة وی گفتهاند که ظلمستیز بوده و علاوه بر آن در ادب عرب و نگارش رسالات بلیغ مهارت داشته است؛ از ویژگیهای نامههای وی اقتباس نیکوی او از آیات قرآنی بوده است (بلوی، مقدمة عمرانی، ص 14). برخی از نامههای بشر به والیان، که در آنها ایشان را اندرز یا بیم داده، نگهداری شده است (صفوت، ج 3، ص 142، 158، 192ـ194، 201، 204).3) ابوالقاسم عبدالرحمانبن ابیالرجاء بلوی. مقری، محدّث و خطیب قرن ششم. از زمان تولد او در منابع ذکری به میان نیامده، ولی از آنجا که در 545 در 78 سالگی درگذشته (بلوی، مقدمة عمرانی، ص 15) میتوان دریافت که تولدش در حدود 467 بوده است. وی در غرناطه و جاهای دیگر قرائات هفتگانة قرآن را آموخت. در 498 به مکه رفت و در آنجا با عبداللهبن عمربن رجاء ملاقات کرد و در علم قرائت از وی بهرهمند شد. با ابوحامد غزالی نیز دیدار کرد و از وی اجازه گرفت. سپس به «مهدیّة» تونس رفت و از ابوالحسنبن محمدبن ثابت خولانی (ابنحَدّاد اقطع) علم آموخت. در 505، به اندلس بازگشت و در مسجد جامع مریّه به امامت جماعت و جمعه و تعلیم قرآن پرداخت. جماعتی از وی بهره بردند، از جمله ابنحبیش و ابنبشکوال که از وی روایت کردهاند. سرانجام در 541 مریّه را ترک کرد و در وادی آش، از شهرهای اندلس، ساکن شد و تا آخر عمر در آنجا بود (ضبّی، ص 350؛ بلوی، مقدمة عمرانی، همانجا).4) ابوالحجاج یوسفبن محمدبن عبدالله بلوی مالکی، معروف به ابنالشیخ. برخی او را، به دلیل زادگاهش، اشبیلی خواندهاند و برخی دیگر از آنجا که در مالقه میزیسته، مالقی نامیدهاند. در 527 یا 529 متولد شد. در مالقه و سایر بلاد علم آموخت. قرائات را از ابنفَخّار و حدیث را از ابوالقاسم سُهیلی، صاحب الروض الاُنف ، و فقه را در بجایة از عبدالحق و ابوطاهر سلفی آموخت. در 560 به حج رفت و در مکه از ابوالحسنبن مؤمن حدیث شنید، سپس به اسکندریه رفت و از احمدبن محمد اصفهانی و عبداللهبن عبدالرحمان عثمانی علم آموخت. افرادی مثل ابوسلیمانبن حوط و ابوالربیعبن سالم از وی علم آموختند. گویند وی زاهدی کم نظیر و عالمی عامل بوده است. مشهور است که در مالقه دوازده مسجد، و به قول دیگر 25 مسجد و چاههای آب، از مال خود ساخته بود. ابوالحجاج در بیشتر نبردهای مسلمانان و مسیحیان (جنگهای منصور در مغرب و صلاحالدین ایوبی در شام) شرکت داشت. از وی دو کتاب باقی است: الف باء که به قصد تربیت فرزندش عبدالرحیم تألیف کرده و مجموعهای از آموختههای ابوالحجاج در زمینههای گوناگون از قبیل لغت، نحو، فقه، حدیث، تاریخ، قصص، حکایات، کلام، نجوم، ریاضیات و طبیعیات است. این کتاب را دایرةالمعارف عصر ابوالحجاج دانستهاند و نسخههای متعددی از آن در کتابخانههای جهان موجود است. این اثر تربیتی در 1287 در قاهره چاپ شده است. کتاب دیگر وی، تکمیل الابیات ، شامل شعر، حکایات، مکاتبات و مراسلات است. ابوالحجاج در 604 در مالقه وفات یافت (منذری، ج 2، ص 147؛ ذهبی، ج 21، ص 479؛ حاجی خلیفه، ج 1، ستون 150، 471؛ کحاله، ج 13، ص 330؛ زرکلی، ج 8، ص 247؛ بلوی، مقدمة عمرانی، همانجا).5) ابوعامر محمدبن احمدبن عامر بلوی، ادیب، طبیب و مورخ قرن ششم. به القاب طُرْطوشی و سالمی (منسوب به شهر سالم) نیز شناخته میشده است. زمان تولد و نام مشایخ او معلوم نیست. وی ساکن مُرَسِیّه بود. سیوطی، به نقل از ابنزبیر، وی را ادیب، لغوی، کاتب و مورخ دانسته است. کسانی مثل قاضی عبدالمنعم ابنعبدالرحمان و ابوالقاسم ابنالبرّاق از وی روایت کردهاند. او آثار مختلفی در لغت و شعر و تاریخ نوشته است (سیوطی، ج 1، ص 28). همچنین کتاب شفا در طب و کتاب دیگری در تشبیهات به او منسوب است (صفدی، ج 2، ص 112). معروفترین اثر او دُرَرُالفواید و غرَرُالقلائد فی اخبار اندلس و طبقات علماءها است (سخاوی، ص 251ـ252). ابوعامر در 559 وفات کرد (سیوطی، ج 1، ص 28؛ سخاوی، ص 252؛ صفدی، ج 2، همانجا؛ زرکلی، ج 5، ص 318؛ کحاله، ج 8، ص 271؛ حاجی خلیفه، ج 2، ستون 1055، 1404).6) ابوالبقاء خالدبن عیسی بلوی، فقیه و قاضی اندلسی. از اهالی قَنتوریه مریّه در اندلس بوده است. وی با ابواسحاقبن حاج نُمیری غرناطی، صاحب ایقاظ الکرام ، مصاحب بود و هر دو نزد استاد محمودبن سلیمان حلبی (متوفی 725) تحصیل میکردند (مقری، ج 7، ص 115). وی مدتی به قضاوت پرداخت و سپس با ترک این سمت از 737 به سوی بلاد حجاز و شرق مسافرت کرد که تا 740 به طول انجامید. پس از پایان سفر کتاب تاج المفرق فی تحلیة اهل المشرق را نوشت که در حقیقت سفرنامة اوست (بلوی، مقدمة عمرانی، ص 17؛ مقری، ج 2، ص 532). مقری این کتاب را بسیار مهم شمرده است. ابوالبقاء در بازگشت از سفر مدتی در تونس اقامت کرد و کاتب امیر تونس شد (زرکلی، ج 2، ص 297)، سپس به اندلس برگشت. سال وفات وی بدرستی مشخص نیست؛ زرکلی وفات او را در 767 و حاجی خلیفه بعد از 737 ثبت کردهاند. از ابوالبقاء اشعاری به جای مانده که نمونهای از آنها در منابع آمده است (مقری، ج 2، ص 532؛ بلوی، مقدمة عمرانی، ص 16 و 17؛ زرکلی، ج 2، همانجا؛ کحاله، ج 4، ص 97).7) ابوالحسن علیبن احمدبن داود بلوی وادیآشی. قاضی و مدرس بود. زمان تولد او مشخص نیست، ولی از آنجا که سخاوی وفات او را در 896 و تقریباً در شصتسالگی ذکر کرده، ولادت او باید در دهة چهارم قرن نهم روی داده باشد. فرزندش ابوجعفر (ص 193) نیز تاریخ ولادت او را در حدود 836 دانسته است. ابوالحسن در شهر خود پیش مشایخی مانند بُرشانی، ابیعبدالله منتوری، سرقُسطی و دیگران علم آموخت؛ همچنین در غرناطه نزد مشایخ آن شهر تحصیل علوم کرد. در فقه و ادب عرب استاد شد. پس از آن با سمت امام جماعت، در جامع شهر خود به خطابه و تدریس پرداخت. همچنین در مسجد غرناطه به امامت و قضاوت میان مردم مشغول شد. وی پس از حدود یک ماه از این سمت کنارهگیری کرد و به تدریس و تعلیم اکتفا کرد. بسیاری از وی علم آموختند، از جمله فرزندش ابوجعفر. ابوالحسن در 890 با خانوادة خود از غرناطه به تلمسان مهاجرت کرد و در 898 در شَشَمه، در آسیای صغیر، درگذشت (بلوی، ص 195).8) ابوجعفر احمدبن علی بلوی. عالم، فقیه و ادیب و مؤلف کتاب ثَبتُ در وادیآش متولد شد. دربارة زمان ولادت او در منابع چیزی نیامده، ولی بتقریب، در فاصلة سالهای 860ـ870 به دنیا آمده و در 938 از دنیا رفته است (بلوی، مقدمة عمرانی، ص 48). ابوجعفر در زادگاه خود تعالیم اولیه، مانند حفظ قرآن و متون کتب رایج آن عصر، را فرا گرفت و اولین معلم وی پدرش ابوالحسن بود. پس از مدتی، از وادیآش به غرناطه رفت تا از مشایخ آنجا بهرة علمی ببرد. اولین استاد ابوجعفر در غرناطه، قَلْصَادی (متوفی 891) بود (همان، ص 104، مقدمة عمرانی، ص 32). ابوجعفر در 890، به اتفاق خانوادهاش، از غرناطه به تلمسان مهاجرت کرد و از مشایخ آن دیار مثل ابنمرزوق و عبدالجلیل تنسی و دیگران علم آموخت و از ابنمرزوق اجازه گرفت. در 896 خانوادة بلوی تلمسان را به سوی وهران ترک کردند و بعد از توقفی کوتاه در وهران به سوی تونس رفتند. ابوجعفر تا 898 در تونس بود و از مشایخ بزرگ آن عصر در آفریقا استفادههای علمی زیادی کرد. وی سپس به قسطنطنیه رفت (همان، مقدمة عمرانی، ص 35) و مدت زیادی در آنجا اقامت کرد و در 908 یکی از کتابهای خود را به نام شرح خزرجیّه (در عروض و قوافی) در غَلَطه، از قلعههای قسطنطنیه، به پایان رساند (حاجی خلیفه، ج 2، ستون 1136). ظاهراً ابوجعفر در سایة حمایت دولت عثمانی در همان بلاد ماندگار شد و به تألیفات خود ادامه داد. کتاب ثَبت وی در حقیقت معجمی در شرح حیات علمی اساتید وی و اسانید مرویات آنهاست.منابع: ابناثیر، الکامل فیالتاریخ ، بیروت 1398 ـ 1408/ 1978 ـ 1988؛ احمدبن علی بلوی وادیآشی، ثَبَت ، چاپ عبدالله عمرانی، بیروت 1403/1983؛ مصطفیبن عبدالله حاجی خلیفه، کشفالظنون ، بیروت 1410/1990؛ محمدبن احمد ذهبی، سیر اعلام النُّبلاء ، ج 21، چاپ بشار عوّاد معروف و محبی هلال سرحان، بیروت 1406/1986؛ خیرالدین زرکلی، الاعلام ، بیروت 1986؛ جرجی زیدان، العرب قبل الاسلام ، چاپ حسین مؤنس، قاهره [بیتا. ] ؛ محمدبن عبدالرحمان سخاوی، الاعلانُ بالتوبیخ لِمَن ذَمَّ التاریخ ، چاپ فرانز روزنتال، بیروت [بیتا. ] ؛ عبدالکریمبن محمد سمعانی، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی، بیروت 1408/1988؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النّحاة ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 1، مصر 1384/1964؛ خلیلبن ایبک صفدی، کتاب الوافی بالوفیات ، ج 2، چاپ س. دیدرینغ، ویسبادن 1394/1974؛ احمد زکی صفوت، جَمهرة رسائل العرب فی عصور العربیّة الزاهرة ، قاهره 1356/1937؛ احمدبن یحیی ضبّی، بغیةالملتمس فی تاریخ رجال اهل الاندلس ، مادرید 1884؛ محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم والملوک ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 3، بیروت [تاریخ مقدمه 1382 ] ؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ، بیروت 1976 ـ 1978؛ محمد عبدالله عنان، تاریخ دولت اسلامی در اندلس ، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران 1366ـ1371 ش؛ عمررضا کحاله، معجمالمؤلفین ، دمشق 1957ـ1961؛ چاپ افست بیروت [بیتا. ] ؛ احمدبن محمد مقری، نَفح الطّیب ، چاپ احسان عباس، بیروت 1388/1968؛ عبدالعظیمبن عبدالقوی منذری، التکملةُ لوَفیاتِ النَّقلة ، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت 1401/1981.