بَلوط ، نامی مشترک برای گونههایی از درختان (یا درختچههای) جنگلی از جنس کوئرکوس و نیز میوة آنها (خانوادة راشیان ).واژگان . صورت فارسی میانة این واژه، t ¦ balu ، و عربیِ آن، بَلّوط ، هر دو از واژة آرامی a ¤ t ¦ ballu (رجوع کنید به ابنمیمون، ش 42، تعلیقات مایرهوف ، ص 23) یا ¦ a ¤ t ¦ / belu ¤ t ¦ lu ¦ ba (رجوع کنید به مشکور، ذیل واژه) گرفته شده است. گذشته از نامهای متعدد محلی ایرانی (رجوع کنید به دنبالة مقاله)، چندین نام دیگر هم برای درخت بلوط در مآخذ دورة اسلامی یافت میشود، از جمله: سِنْدیان «به لغت شام» (حکیم مؤمن، ص 515؛ ولی مایرهوف، همانجا، آن را واژهای فارسی دانسته است)؛ ثَمَرة الفُؤاد (لفظاً به معنای «میوة دل»، شاید نظر به شکلِ تقریباً دلْمانند میوة آن) در «گویش عامّة مصر» (ابنمیمون، ش 42، ص 8؛ نیز رجوع کنید به انطاکی، ص 122؛ ولی به گفتة حکیم مؤمن، ص 231، ثمرة الفؤاد «به لغت مصری شاه بلوط است»)؛ واژة فارسینمای قَنْدوار (ابن میمون، همانجا؛ نیز رجوع کنید به دُزی ، ج 2، ص 419، به نقل از ابن بِکْلارِش؛ در مآخذ دیگر یافته نمیشود)؛ عَفْص ، که انطاکی (ص 341) آن را «درختی کوهی نزدیک به بلوط» دانسته است، اما به معنای دقیقِ آن، مازوج است که بر روی برخی از انواع درخت بلوط به وجود میآید (رجوع کنید به دنبالة مقاله) و سپس به خودِ این درخت(ها) اطلاق شده است (رجوع کنید به ابنمیمون، تعلیقات مایرهوف، همانجا؛ حکیم مؤمن، ص 603ـ604)؛ دَرّام در شام، و عَفْصینَج در عراق (هر دو به نقل انطاکی، ص 122)؛ قَشْف و بَهَش/ بَهْش ، هر دو معادلِ عَفص (ابنمیمون، ش42، ص8، ولی به عقیدة حکیم مؤمن، ص 198، «بهش اسم شاه بلوط است»).گونهها . از حدود 450 گونه بلوط که در سراسر منطقة معتدل شمالی (و نیز در ارتفاعات خنکتر منطقة استوایی) پراکنده است، بسیاری در خطّة قدیم و جدید اسلام ــ از اسپانیا تا شبه جزیرة مالایا ــ وجود دارد. معذلک، گیاهشناسان ـ پزشکان دورة اسلامی، که همچون استادان یونانی خود، بویژه دیوسکوریدس و جالینوس، دربارة خواص درمانی بلوط آگاهی بسیار داشتند، دو سه نوع بیش تشخیص ندادهاند (رجوع کنید به جالینوس، به نقل ابنبیطار، ج 1، ص 110ـ111)، و حتی برخی از ایشان به تبعِ دیوسکوریدس (رجوع کنید به ابنبیطار، ج 1، ص 111) شاهْ بلوط را، که از نظر گیاهشناسی جنسی متفاوت با بلوط است، از «اصناف درخت بلوط» شمردهاند (مثلاً، ابنسینا، ج 1، کتاب دوم، ص 276ـ277، ترجمة فارسی، کتاب دوم، ص 99ـ100، و ابنتلمیذ، به نقل حکیم مؤمن، ص 177ـ179؛ نیز رجوع کنید به شاه بلوط * ). شاید قدیمترین کوشش برای تشخیص انواع بلوط در دورة اسلامی آن است که در تذکرة انطاکی (متوفی 1008) مییابیم (همانجا): دارای «میوة مستدیر، که بَهبوس [صورت صحیح آن: بَهش ] نام دارد»، و دارای «میوة مستطیل، و آن بلوط عند الاطلاق است». ابن الکبیر در ما لا یَسَع الطّبیبُ جَهلَهُ (معروف به جامع بغدادی ، تألیف در 711، که اساساً تلخیصی از جامع ابنبیطار است) سه «قِسم» تشخیص داده است: 1) مستدیر، یعنی شاهبلوط؛ 2) مستطیل، که خود دو گونه است: شیرین و خوراکی، تلخ و غیرخوراکی (حکیم مؤمن که این تمییز ابنالکبیر را نقل کرده، آن را «اَصْوَب» دانسته است و میگوید که هر دو قِسم شیرین و تلخ «در دیلم و طبرستان مشاهده میشود»، ص 178؛ نیز رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی، ص 239ـ240). برای نمودنِ اختلاف دید دانشمندان پیشین دورة اسلامی با تشخیص گیاهشناسان روزگار ما دربارة بلوط، کافی است گفته شود که مثلاً فقط در پهنة جغرافیایی ایران امروزی، بنا بر گزارشی (ثابتی، 1355 ش، ص 573 ـ 603)، دستِ کم هفده گونه بلوط یافت میشود (برخی از آنها خود زیرگونهها یا «جور »هایی دارند؛ برای شرح دقیق، نامهای گوناگون علمی، نامهای محلی و رویشگاههای آنها رجوع کنید به مُبیّن، ج 2، ص 55ـ65؛ ایرانیکا ، ذیل واژه)، از جمله، این هشت گونه (رجوع کنید به ساعی، ج 1، ص 158ـ164، که فقط پنج گونة اول را از ایران گزارش کرده است): 1) Schwarz Q. atropatana ؛ رویشگاه: جنگلهای کرانة دریای خزر، از ارسباران و طوالش تا گرگان و کَتول؛ نامهای محلی: پالیت/ پالِت (در ارسباران)، کَرْمازو (در رامسر، کلاردشت، کجور، کتول). 2) Q. castaneaefolia C.A.M. ؛ رویشگاه: جنگلهای جلگهای کرانة دریای خزر؛ نامهای محلی: بُلندْ مازو (در عَمّارلو، لاهیجان، دیلمان)، مازو/ مُوزی/ مِیْزی (در گیلان، مازندران، گرگان)، پالُوت (در آستارا)، مایْزو (در طوالش)، اِشْپَر/ ایشبَر (در اطراف رشت)، سیا مازو (در کجور). 3) Stev iberica Q. ؛ رویشگاه: جنگلهای کرانة دریای خزر از گیلان تا گرگان، بویژه در درّههای تالار، چالوس و هَرزِویل؛ نامهای محلی: کَرْمازو، سِفیدْمازو، سفیدْبلوط .4) Fisch. & Mey. Q. macranthera ؛ رویشگاه: مرز فوقانی جنگلهای کرانة دریای خزر، از ارسباران تا گرگان؛ نامهای محلی: پالِت (در ارسباران)، اُوری (در دُرفَک، جواهر دشت، رامسر)، اُورُو (در شَفارود)، پاچَه مازو (در لاهیجان)، دَمْبِلْ مُوزی (در سوادکوه)، تُرشِ مازو (در کتول). 5) J. & Sp. persica Q. ؛ رویشگاه: مرتفعات زاگرُس در آذربایجان غربی، کرمانشاه، کردستان، لرستان، بختیاری و فارس؛ نامهای محلی: بلوط یا پالیت (در کرمانشاهان، بختیاری، فارس و جز آنها)، مازو (در لرستان و جز آن)، بَلوُ/ بَلی/ بَروُ، بَرودار یا مازی (در سردشت، کردستان). 6) Oliv. infectoria Q. ؛ رویشگاه: سردشت، کردستان؛ نامهای محلی: دارْمازو، مازودار، مازو . 7) Oliv. libani Q. ؛ رویشگاه: ارومیه، سردشت، کردستان؛ نامهای محلی: یَوُل، وُوُل و (برای یک جورِ آن) وَیْوَل/ وَهْوَل . 8) Lindl. mannifera Q. ؛ رویشگاه: سردشت، کردستان؛ نامِ رایج: ( درختِ ) گَزِ عَلَفی . (تذکر: بلوط چوب پنبه، L. suber Q. ، که چوب پنبه از پوست درخت آن به دست میآید، و به گزارش ثابتی، همانجا، بذر آن در 1336 ش به ایران وارد و در درختستان نوشهر و خزانة جنگل در محلة چُمارْسرای رشت کاشته شده و به طور رضایتبخشی رشد کرده است، بومی منطقة مدیترانه است).هنوز بلوطستانهای مشخصی در غرب و جنوب غربی ایران (منطقة زاگرس) باقی مانده است. مساحت کل آنها در 1349 ش در حدود 000 ، 448 ، 3 هکتار بر آورد شده بود. این بلوطستانها به دو منطقة عمده تقسیم میشوند: یکی جامعة infectoria Q. و libani Q. ، در حدود 000 ، 598 هکتار، در ناحیة سردشت و در غرب کردستان؛ و دیگری جامعة persica Q. ، در حدود 000 ، 850 ، 2 هکتار، عمدتاً در دامنههای جنوب غربی زاگرس (محمدی، ص 8 ـ 9؛ نیز رجوع کنید به ثابتی، 1354 ش، ص 51 ـ52). این بلوطستانهای نیمه مرطوبِ زاگرسی، با تفاوتهایی در ترکیب گیاهان آن، در مشرق ترکیه و کردستان عراق نیز وجود دارد (بوبک ، ص 286؛ برای پراکندگی جغرافیایی جنگلهای نیمه مرطوب بلوط در منطقة زاگرس، در شمال شرقی آناطولی، قفقاز، و مشرق افغانستان رجوع کنید به همان، ص 283، نقشة 88).خواص دارویی. داروشناسان دورة اسلامی خواص و مصارفی درمانی برای بلوط ذکر کردهاند که عمدتاً مأخوذ از دیوسکوریدس و جالینوس است (رجوع کنید به منقولات ابن بیطار از این دو، ج 1، ص 110ـ111). به گفتة آنان، مزاج بلوط سرد و خشک است و قوّة همة اجزای این درخت قوّة قبض و، در نتیجه، قوة تجفیف است (این قابضیّت در «جَفْتِ بلوط» یعنی پوستة نازکی که مغز میوة بلوط را میپوشاند ، در پوستة میانِ پوستِ بُرونی و چوب درخت، بیشتر است). بنابر این، خواص درمانی بلوط عمدتاً مبتنی بر قابضیّت آن است. ازینرو، مطبوخ بلوط و گاهی ضماد آن برای درمان نَزْفهای مرضی گوناگون(مثلاً خونریزی زهدان، نَفث الدَّم، شکمروش مزمن، اسهال خونی، خونریزی زخمهای روده) یا پانسمان زخمهای بیرونیِ گوناگون به کار میرفته است (برای تفصیلات بیماریهای درمانپذیر به سبب قابضیت و خشکانندگی بلوط و دیگر مصارف پزشکی آن رجوع کنید به ابنبیطار؛ ابنسینا، همانجاها؛ انطاکی، ص 122؛ و بویژه عقیلی علوی شیرازی، ص 240).مصارف غیردارویی . درخت بلوط جُز خواص دارویی، دارای مصارف و فوایدی چند است. خوردنِ مغز بلوط، بریان کرده یا به صورت نان از آردِ آن، شاید قدیمترین مورد استفاده از این درخت بوده است. ابوریحان بیرونی (ص 97ـ98) دربارة غذائیّت بلوط از محمد زکریای رازی مطلبی نقل میکند که، به گمان او، رازی خود از پزشک یونانی اریباسیوس (ح 325ـ ح 400 م) حکایت کرده است: «غذائیّت بلوط بیش از غذائیت دیگر میوهها و حتی نزدیک به غذائیت دانههایی است که با آنها نان درست میکنند، و در گذشته مردم فقط با بلوط زندگی میکردند» (ولی این مطلب ظاهراً از جالینوس است که (به نقل ابن بیطار، همانجا) میگوید: «بلوط مانند دانههایی است که از آنها نان ساخته میشود، کثیر الغذاء است، مردم در روزگار گذشته همانا فقط با بلوط خوراک میکردند، ولی غذاءِ آن سنگین و درشت و دیرگوار است»). به گفتة نفیسی (ذیل واژه)، در ایران، «در سالهای سختی و قحطی، لُرها و کُردها از آن تغذیه میکنند»، ولی به گزارش ساعی (همانجا) در سالهای عادی هم «جنگلنشینان باختر ایران اغلب از میوة آن، که دارای مواد نشاستهای فراوان است، تغذیه میکنند یا [آن را ] مانند شاه بلوط بو داده میخوردند». «عَرَبان [هم ] در قدیمِ ایّام به میوة آن غذاء میکردند» (صَفیپوری، ذیل «بلط»). امروزه در ایران، بیشترِ میوههای بلوط به مصرف خوراک دامهای اهلی و جانوران وحشی هر منطقه میرسد، و این خود بزرگترین مانع تجدید حیات طبیعی درختان بلوط است (محمدی، ص 11ـ12).در ایران، اَلوارِ درختبلوط، بویژهگونههای castaneaefolia Q. و libani Q. ، چون سخت و مُحکم، بادوام و در برابر آب نفوذناپذیر است، برای ساختن قایق، انبار برنج در هوای آزاد (در گیلان)، تخته برای خانههای روستایی (در کنارة دریای خزر)، اثاث خانه، دَر و پنجره، چوبْ فرش (پارکِت)، ابزارهای کشاورزی، تراورس راهآهن (پیش از رواج تراورسهای فلزی)، و جز اینها به کار میرود. چوب بلوط را برای سوخت و زغالسازی، و پوست درخت آن را، به سبب وجود مقدار فراوانی تانَن (یا آسید تانیک) در آن، در دبّاغی و چرمسازی بهکار میبرند.بیشترین مقدار تانن در مازو(ج) وجود دارد. حشرات زنبورْمانندی، بویژه از خانوادة Cynipidae ، جوانهها یا برگها و ساقههای نورستة برخی از انواع بلوط، بویژه persica Q. و infectoria Q. ، را نیش زده و در آنها تخم میگذارند. فعالیت نوزادانِ این حشرات باعث پیدایش غُدّههایی گردومانند یا گلابیمانند بر شاخههای این درختان میگردد. این محصول غیر طبیعی بلوط در عربی عَفص و در ایران به نامهای محلی گوناگونی خوانده میشود، مثلاً بَراـ مازی/ ـ مازو ، مازوج ، مازو ، مازو رُوسکا ، قُلقْاف/ گُلْگاو ، زِشْگَه ، خَرْنوک ، قِچَه ، وسِچَک . پیشینیان گمان میکردند که مازوج (عفص) نیز میوة درخت بلوط است. به گزارش حکیم مؤمن (ص 177ـ179)، «امینالدوله [=ابنتلمیذ ] از محمدبن احمد [؟ ] و او از جالینوس ذکر کرده که در بعضی بلاد درخت بلوط یک سال بار میدهد و یک سال عفص». ابوریحان بیرونی (همانجا) قدمت این باور را به ثاوفرسطس (فیلسوف و طبیعیدان یونانی، ح 371ـ 287 قم) میرساند (نیز رجوع کنید به توضیح دیگری دربارة عفص در همانجا). مازوج، که سرشار از تانن است، در ایران در دبّاغی و رنگرزی به کار میرود، و به خارج نیز صادر میشود. به گزارش مایرهوف (ابنمیمون، تعلیقات مایرهوف، ش 295 ، ص 144 )، «عفصهای infectoria Q. تا 60% جوهر مازو (آسیدتانیک) دارد؛ عفصهای معروف به حَلَبی را، که از آسیای صغیر میآورند، در بازارهای قاهره میفروشند؛ این عفصها در پزشکی به عنوان تَببُر و قابضِ امعاء، ولی بویژه در رنگرزی برای سیاه کردن به کار میرود». به تشخیص عقیلی علوی شیرازی، «بهتر و مختارِ [عفص ] ، بزرگِ خامِ سبزِ صُلبِ سنگینِ بیسوراخِ آن است» (ص 611). جوشاندة پوست ریشة بلوط را برای سیاه کردن موی سر به کار میبردهاند.مادة شیرینی که معمولاً «گَزِ عَلَفی» (و گاهی به غلط، «گَز اَنگبین» که محصول درختچة گَز است) خوانده میشود و از نیش حشرة کوچکی به جوانهها و شاخههای نورستة درختِ mannifera Q. پدید میآید، در شیرینیپزی بهکار میرود (بویژه برای تهیة باسلُق یا به عنوان جانشین ارزانتری برای گز انگبین در تهیة شیرینی معروف به «گَز»؛ برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به گَز * ).منابع: ابنبیطار، الجامع لِمفردات الادویة و الاغذیة ، بولاق 1291؛ ابنسینا، کتاب القانون فی الطب ، بولاق 1294؛ همان: قانون در طب ، ترجمة عبدالرحمان شرفکندی، کتاب دوم، تهران 1362 ش، ابنمیمون، شرح اسماء العقار ، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره 1940؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی، کتاب الصیدنة ، چاپ محمد سعید و رانا احسان الهی، کراچی 1973؛ داودبن عمر انطاکی، تذکرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب ، چاپ علی شیری، بیروت1411/1991؛ حبیبالله ثابتی، «اجتماعات گیاهی ایران»، در مجموعة سخنرانیهای نخستین سمینار بررسی مسائل پوشش گیاهی ایران، 8 تا 11 تیرماه 1354 ، ضمیمة محیطشناسی ، ش 3 (مهر 1354)؛ همو، جنگلها، درختان و درختچههای ایران ، تهران1355 ش؛ محمد مؤمنبن محمد زمان حکیم مؤمن، تحفة حکیم مؤمن ، تهران [تاریخ مقدمه 1402 ] ؛ کریم ساعی، جنگلشناسی ، ج 1، تهران 1327 ش؛ عبدالرحیمبن عبدالکریم صفیپوری، منتهی الارب فی لغة العرب ، چاپ سنگی تهران 1297 ـ 1298، چاپ افست تهران 1377؛ محمدحسینبن محمد هادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویة ، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371 ش؛ صادق مُبیّن، رستنیهای ایران: فلور گیاهان آوندی ، تهران، ج 2، 1358 ش؛ منصور محمدی، «بررسی منابع طبیعی تجدید شوندة منطقة زاگرس...»، در [مجموعة ] مقالات و گزارشات ارائه شده در سمینار مدیریت منابع طبیعی تجدید شوندة منطقة زاگرس، یاسوج، 3ـ6 تیر 1364، ج 1 [بیتا. ] ؛ محمد جواد مشکور، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی ، تهران1357 ش؛ علیاکبر نفیسی، فرهنگ نفیسی ، تهران 1355 ش؛H. Bobek, "Vegetation", in The Cambridge history of Iran , I, ed. W. B. Fisher, Cambridge 1968; R.. Dozy, Supplإmentaux dictionnaires arabes , Leiden 1881, repr. Beirut 1981; Encyclopaedia Iraninca , s.v. "Balu ¦ t ¤ " (by H. A ـ lam).