بِلِّفیقی (بَلْفیقی)، ابوالبرکات، محمدبن محمدبن ابراهیم سُلَمی، فقیه مالکی، قاضی و از مشاهیر حدیث و ادب و تصوّف اندلس در قرن هشتم هجری. وی، که به ابنالحاج نیز شهرت دارد، در 680 در خاندانی پرسابقه در علم و دیانت، در بلفیق ، از توابع المریة اندلس، متولد شد (ابنجزری، ج 2، ص 235؛ ابنخطیب، 1393ـ 1397، ج 2، ص 144؛ ابن فرحون، ج 2، ص 269). نسل او را به حارثةبن عباسبن مِرداس، صحابی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم از قبیلة بنیسُلیم، نسبت میدهند (فرّوخ، ج 6، ص 498؛ ابنقاضی، 1973، ج 1، ص 292؛ ابنفرحون، همانجا؛ مقری، 1939ـ1942، ج 1، ص 41). جدّ او ابراهیم، در اندلس و مغرب مشهور به ابنالحاج، از اولیا و مشایخ صوفیه و صاحب کرامت و قبرش زیارتگاه مردم بود (مقری، 1388، ج 5، ص 471، 474؛ ابنخطیب، 1393ـ1397، ج 2، ص 143؛ مراکشی، ج 3، ص 325ـ326؛ ژیبرت، ص 383، 385).بلفیقی تعلیم را در المریه (ابنحجر عسقلانی، ج 4، ص 155؛ ابنفرحون، ج 2، ص 270)، و سپس اشبیلیه (فرّوخ، همانجا) آغاز کرد و سپس به مغرب رفت و در بجایه * محضر ابوعبدالله محمدبنغریون و ابوعلی منصوربناحمدبنعبدالحق مِشدالی را درک کرد (ابنجزری، همانجا؛ نباهی، ص 203)؛ آنگاه به مراکش و سپس به سبته رفت (فرّوخ، همانجا) و پس از آن دوباره به اندلس بازگشت. بلفیقی در دوران زندگی منصب قضا را ابتدا در شهرهای شلش (710)، مربله و اسطبونه بهعهده گرفت (نباهی، ص 204؛ ابنقاضی،1973، همانجا)، آنگاه در مالقه ساکن شد و از قاضی ابوعبدالله طَنجالی بهرة فراوان برد (نباهی، ص 203). او بتدریج در تعلیم، قضا، خطابه، زهد و خدمت به مردم (نباهی، همانجا؛ ابنخطیب، 1393ـ1397، ج 2، ص 144ـ 145؛ فرّوخ، همانجا؛ ابنقرحون، همانجا؛ ابنحجرعسقلانی، ج 4، ص 156؛ ابنخلدون، 1989، ج 2، ص 538 ـ 539) شهرت یافت. وی از جمله زهّادی بود که کرامات افسانهآمیز صوفیان را انکار میکرد (فرّوخ، همانجا). مدتی در مسجد جامع المریه منصب تعلیم و چندی نیز منصب قضای بَرْجه، دَلاّ یه، بِنِیول و فِنْیانه را داشت (ابنخطیب، 1393ـ1397، ج 2، ص 145) و در 735 پس از درگذشت ابوعمروبن منظور، به جای او امر قضا و خطابة مالقه را عهدهدار شد (ابنحجرعسقلانی، همانجا؛ نباهی، ص 204). سپس همین منصب را در 747 در المریه و غرناطه (مراکشی، ج 3، ص 327؛ ابنخطیب، 1393ـ1397، ج 2، ص 146ـ147؛ زرکلی، ج 7، ص 39) به عهده گرفت. در 760 بعد از وفات شیخ ابوالقاسم جانح، قضاوت سبته (ابنخطیب، 1400، ص 116) و سپس غرناطه و در همین اثنا منصب مهم سفارت بین ملوک اندلس و مغرب را عهدهدار شد. او به پذیرش مسئولیتهای مختلف و مسافرت زیاد معروف بود (نباهی، همانجا؛ فرّوخ، همانجا).بلفیقی در اواخر عمر از تمام مناصب، جز سمت قضا و خطابة المریه، کناره گرفت و سرانجام در 773 در همانجا وفات یافت (فرّوخ، همانجا؛ نباهی، ص 204ـ 205). تاریخ فوتش را به اختلاف 770 (ابنجزری، ج 2، ص 236) و 771 (کتانی، ج 1، ص 153؛ وزیر، ج 2، ص 178؛ مقری، 1388، ج 5، ص 487) و 774 (ابنحجرعسقلانی، ج 4، ص 157) آوردهاند. مشایخ و اساتید بلفیقی در علوم مختلف متعددند که جز آنچه یاد شد میتوان از عمویش ابوالقاسمبنابراهیم، ابوعبدالله جَحْدری شاعر، ابوعبداللهبن رُشید محدّث، ابوعبداللهبن رافع، ابوزید جزولی، ابوعبداللهبنفخّار نحوی و ابنبنّای ریاضیدان مراکشی نام برد (مخلوف، ص 229؛ ابنحجرعسقلانی، ج 4، ص 155؛ ابنفرحون، ج 2، ص 271؛ ابنقاضی، 1973، ج 1، ص 292؛ مقری، 1939ـ1942، ج 2، ص 356؛ ابنجزری، ج 2، ص 235ـ 236؛ ژیبرت، ص 401ـ404).بلفیقی شاگردان نامآوری داشت که برخی از آنها عبارتاند از: ابنخلدون مورّخ نامدار که در مقدمة تاریخ خود (ج 2، ص 754)، بلفیقی را آگاه از زبان عرب و دارای قریحة شعر خوانده و در تاریخ خود (ج 7، ص 535ـ536) او را از بزرگترین محدّثان و ادیبان و سخنوران ذکر کرده است؛ ابنخطیب، مورّخ، طبیب و ادیب معروف، که او را به احترام تمام یاد کرده و شیخ و استاد خود نامیدهاست (1393ـ1397، ج 4، ص 458؛ همو، 1963، ص 127ـ 128)؛ ابوزکریا سرّاج محدّث اندلسی (مراکشی، ج 3، ص 348؛ کتانی، همانجا)؛ اسماعیلبنهانی مالکی قاضی دمشق؛ محمدبنمحمد انصاری نحوی و ابوعبدالله یری (ابنجزری، ج 2، ص 235).بلفیقی علاوه بر قضا و خطابه و قرائت، در علوم گوناگونی همچون حدیث و رجال و اصول فقه و ادبیات و منطق نیز سرآمد بود (ابنفرحون، ج 2، ص 270). تألیفات نفیس و اشعار لطیفی از او بهجا مانده و تواناییش در شعر در دیوان بزرگش به نام العَذب والاُجاج مشهور است (نباهی، ص 204؛ برای نمونة شعر و تفسیر و شرح حدیث او رجوع کنید به مقری، 1388، ج 5، ص 478ـ487؛ ابنخطیب، 1393ـ1397، ج 2، ص 150،169؛ همو، 1963، ص 128،134؛ فرّوخ، ج 6، ص 499، 503؛ ابنقاضی، 1973، ج 1، ص 291ـ295؛ همو، 1390، ج 1، ص 47ـ49). از دیگر آثار او گزارش کوتاه زندگی ابنبطوطه سیّاح معروف است که بلفیقی نیز در غرناطه با وی ملاقات کرده است. این گزارش را ابنخطیب در الاحاطه (ج 3، ص 273) آورده است.آثار بلفیقی که اغلب ناتمام مانده، در سیره و تراجم و تاریخ است. (برای آشنایی با آثاربلفیقی رجوع کنید به ابنفرحون، ج 2، ص 271ـ 272؛ بغدادی، ج 6، ستون 165؛زرکلی، همانجا؛ همچنین مقالة جامع ژیبرت در مجلة اندلس ، ج 28، ص 381ـ 424، که دربارة شخصیت ادبی و تاریخی او بویژه آثار ادبیش نگاشته شده است).منابع: ابنجزری، غایةالنهایة فی طبقات القُرّاء ، چاپ برگشترسر، قاهره [بیتا. ] ؛ ابنحجر عسقلانی، الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ، بیروت 1414/1993؛ ابنخطیب، الاحاطة فی اخبار غرناطة ، چاپ محمد عبدالله عنان، قاهره 1393ـ1397/1973ـ1977؛ همو، الکتیبة الکامنة فی من لقیناه بالاندلس من شعراء المائة الثامنة ، چاپ احسان عباس، بیروت 1963؛ همو، اللمحة البدریّة فی الدولة النصریّة ، بیروت 1400/1980؛ ابنخلدون، تاریخ ابنخلدون المُسمّیدیوان المبتدا والخبر فی تاریخالعرب والبربر ومن عاصرهم من ذویالسلطانالاکبر ، چاپ خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت 1408/ 1988؛ همو، المقدّمة ، تونس 1989؛ ابنفرحون، الدیباج المذهب فی معرفة اعیان علماء المذهب ، چاپ محمد احمدی ابوالنور، قاهره 1394/1974؛ ابنقاضی، جذوةالاقتباس فی ذکر من حلّ من الاعلام مدینة فاس ، ج 1، رباط 1973؛ همو، درّةالحجال فی أسماء الرجال (ذیل وفیات الاعیان )، چاپ محمد احمدی ابوالنور، ج 1، قاهره 1390/1970؛ اسماعیل بغدادی، هدیةالعارفین ، ج 2، در حاجی خلیفه، کشف الظنون ، ج 6، بیروت 1410/1990؛ خیرالدین زرکلی، الاعلام ، بیروت 1980؛ عمر فرّوخ، تاریخالادب العربی ، ج 6، بیروت 1983؛ محمد عبدالحیبن عبدالکبیر کتانی، فهرس الفهارس والاثبات ، چاپ احسان عباس، بیروت 1402/1982، محمدبنمحمد مخلوف، شجرة النور الزکیّة فی طبقات المالکیة ، بیروت 1350؛ عباسبن ابراهیم مراکشی، الاعلام بمن حلّ مراکش و اغمات منالاعلام ، ج 3، فاس 1355/1937؛ احمدبنمحمد مقری، ازهار الریاض فی اخبار عیاض ، چاپ مصطفی سقّا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره 1939ـ 1942؛ همو، نفحالطیب ، چاپ احسان عباس، بیروت 1388/ 1968؛ علیبن عبدالله نباهی، تاریخ قضاة الاندلس، او، المَرقَبة العُلیا فیمن یستحقُّ القضاء والفُتیا ، چاپ مریم قاسم طویل، بیروت 1415/1995؛ محمدبنمحمد وزیر، الحُلل السُّندسیّة فیالاخبار التونسیّة ، محمد حبیب هیله، بیروت 1985؛Soledad Gibert, " A bu-l-Baraka ¦ t A l-Balafiqi Qa ¦ d ¤ i, historiador y poeta", A l-Andalus , XXVIII (1963).