بَلَسان ، درختچهای خاردار، به نام علمی کُمّیفُرا اُپوبالسامُم (خانوادة بورْسِرائیان )، که از صَمغِ (شیرة) آن، روغنی خوشبو دارای خواص درمانی میگیرند.واژگان . واژههای بلسان و بَلْسَم (= روغن/ مرهمِ بلسان) و بَشام (رجوع کنید به دنبالة مقاله) در عربی، bolesem یا em § s ¦ be عبری، bؤlsamon یونانی، و balsamum لاتینی با واژة اکّدیِ mu § bas و سُریانی ma ¦ rsa ¦ appu ، همه به یک معنی، همریشهاند (رجوع کنید به تعلیقات لیوی بر اَقراباذینِ کِندی، ش 43، ص 245؛ محمد سعید، ص 23ـ24).پیشینه. بلسان از روزگار باستان در خاورمیانه و نزدیک و در حوزة دریای (مدیترانه) شناخته شده بوده است. شاید قدیمترین وصف گیاهشناختی بلسان از آنِ حکیم و طبیعیدان یونانی، تئوفراستوس (ح 371ـ287 قم) باشد، که میگوید: «درختِ همیشه سبزِ آن به بلندی یک [درختچة ] انارِ نسبتاً بزرگ و دارای شاخههای بسیار است؛ برگش مانند برگ سَداب ولی بسیار کمرنگتر از آن است؛ میوه (دانه)اش در اندازه و شکل و رنگ مانند میوة بُطْم [= درخت سقّز ] است؛ این [میوه ] هم بسیار خوشبو است و بویش حتی از بوی صمغ درخت تندتر است» (ج 2، ص 245ـ246). همین وصف با تفصیلی بیشتر از طریق ترجمة عربی کتاب ادویة مفردة پزشک و گیاهداروشناس یونانی دیوسکوریدس (سدة اول میلادی) و شاید از منابع دیگری به حکمای دورة اسلامی رسیده است (مثلاً رجوع کنید به وصف حکیم مؤمن، پزشک شاه سلیمان صفوی، ص 176، 270؛ نیز رجوع کنید به تصویر).دربارة رویشگاههای باستانی بلسان گزارشهای متفاوتی در نوشتههای پیشینیان یافت میشود. ظاهراً قدیمترین منبع اطلاع حکمای دورة اسلامی در اینباب، گزارش دیوسکوریدس (ترجمة عربی به نقل ابنبیطار، ج 1، ص 107؛ ترجمة قدیم انگلیسی، ص 18ـ19) بوده است، که میگوید بلسان فقط در «غَوْرِ» [درّة رود اُردن ] بلاد یهود [= فلسطین، به معنای گستردهتر قدیم ] میروید (در ترجمة انگلیسی: «فقط در درّهای در یهودیّه و در مصر»). اما برخی از این حکما (از جمله ماسرْجویة بصری و ارّجانی، هردو به نقل ابوریحان بیرونی، ص 125؛ ابنبیطار، همانجا؛ و انطاکی [متوفی 1008 ] ، ص 121) و، به تبع اینان، برخی از متأخّران (مثلاً مؤلفان برهان قاطع و منتهیالارب ، ذیل «بلسان»)، رویشگاه بلسان را فقط در مصر و آن هم در «روستا»یِ عینشمس (= شهر عین شمسِ کنونی، نزدیک قاهره) ذکر کردهاند. زکریای قزوینی (قرن هفتم)، بیذکر مأخذ خود، میگوید: «رویشگاه بلسان جز در مطریّه [روستایی در مصر قدیم، دارای چاهی معروف ] در هیچ جای جهان نمیباشد و فقط در آنجاست که روغن آن را به دست میآورند» (ص 180ـ 181). انطاکی (همانجا) دربارة چاه مذکور از «کتب نصاری'» (؟) نقل میکند که حضرت مریم، علیهاالسلام، «وقتی که با [فرزند خود ] مسیح گریخت، به مطریه پناه برد و در کنار این چاه اقامت کرد، و وقتی که جامههای مسیح را شست و آب آنها را چلانید، بلسان [در کنار آن چاه ] رویید. نصاری این درخت را بزرگ میدارند، روغن آن را به چند برابر وزن آن به زر میخرند، آن را در آب غسل تعمید میاندازند، و بطریقها و راهبان آن را ذخیره میکنند»، و قزوینی (همانجا) میافزاید که «در مطریه مردی نصرانی هست که [شیرة ] بلسان را میپزد و با تصفیة آن، روغن بلسان به دست میآورد، و هیچکس را از [راز این ] صناعت آگاه نمیکند». برخلاف اینها، احمدبنمحمد غافقی، گیاهداروشناس اندلسی (متوفی 560) ادعا کرده است که بلسان در مصر نمیروید (ص 17). اما مصریان باستان روغن بلسان را از پونْت (= نام مصری قدیم برای بخشی از شرق افریقا، احتمالاً شامل سومالیِ امروزی و بخشی از حبشه) و شاید از جایهای دیگر وارد میکردند (تعلیقات لیوی، همانجا).دربارة دیگر رویشگاههای قدیم بلسان این گزارشها را مییابیم: روغن بلسان در بابل بسیار شایع بود و مانند سَگْبینَج در پزشکی به کار میرفت (تعلیقات لیوی، همانجا)؛ «بلسان در بادیة سوریا میرود؛ میگویند فقط دو باغ [در آنجا ] هست که بلسان در آنها کاشته میشود... و بلسان در هیچ کجا خودرو نیست... صمغ ناب [حاصل از این دو کشتزار ] به دو برابر وزن خود به سیم فروخته میشود» (تئوفراستوس، همانجا)؛ در روزگار عبرانیان، بلسان در باغهایی نزدیک بحرالمیّت کاشته میشد؛ فاتحان رومیِ فلسطین این باغها را تصرف کردند و، از آن پس، باغهای بلسانِ اریحا و عینجَدی منبع درآمد مهمی برای رومیان گردید ( د. جودائیکا ، ذیل "Balsam" ، به نقل از پلینیوس اصغر [= پلینیوس اکبر؟ ] ؛ نیز رجوع کنید به گفتة نیقلاوس [= نیکلائوسِ دمشقی ، سدة اول قم ] ، به نقل ابوریحان بیرونی، ص 125ـ 126: «بلسان در شام در نزدیکی بحرالزَّفت [= بحرالمیّتِ مذکور ] میباشد»). بهروایت جیمز هاکس (ص186)، «بلسان... در بلاد حَبَش [ظاهراً منظور همان پونت است ] میروید؛ در قدیم، بَلْسَمِ جِلْعاد [ناحیهای کوهستانی در فلسطین در مشرق رودخانة اُردن ] به خوبی و خوشبویی معروف بود و بازرگانان آن را خریده به مصر میبردند و اهالی مصر آن را برای تدهین اموات به کار میبردند... پس از چندی کمیاب شد... به طوری که به دوبرابر وزن با نقره فروخته میشد.»بلسان گونههای بسیاری دارد، که برخی از آنها در سومالی و یَمَن یافت میشود؛ به حال خودرو در بادیة مکّه نیز میروید و در آنجا به آن، بِشِم میگویند ( د. جودائیکا ، همانجا). واژة بشم صورت امروزین بَشام است که وصف مدلول آن در آثار برخی از پیشینیان یافت میشود. قدیمترین وصف آن شاید نوشتة کوتاه ابوحنیفة دینوری (قرن سوم؛ ج 1، ص 46ـ47) باشد، که گیاهان عربستان را خوب میشناخت، ولی او متعرّض قرابت بشام و بلسان نشده است. وصف گیاهشناس نامدار اندلسی، ابوالعباس نباتی معروف به ابنالرومیّة (561ـ637)، صریحتر است (به نقل ابنبیطار، ج 1، ص 95): «...بشام در کوههای مکّه بسیار است. شاخهها و برگهای آن مانند آنِ بلسان... ولی خود درختش بسی بزرگتر از بلسان است... تازیان بادیهنشین میوههای آن را که مانند میوة مَحْلَب [= گونهای آلبالوی وحشی ] است، میخورند... [گذشته از شیرة سفید لزج خوشبوی آن ] ، همة درخت خوشبو و برگهای آن شیرین است... حَبّ البلسان را به مکه میبرند و میفروشند و از آنجا به کشورهای دیگر برده میشود» (نیز رجوع کنید به وصف انطاکی از بشام، ص 112ـ113، که از جمله، میگوید: «گیاهی در اصل حجازی که اکنون در بیتالمقدس و عراق و مصر کاشته میشود و به جای بلسان به کار میرود»). این همان دانهای است که دیوسکوریدس دربارهاش گفته است (همانجا): «دانههایی از بلادِ موسوم به بِتْراء (در متن عربی، ناخوانا؛ شهری باستانی در شمال غربی عربستان، در قسمت «صَخْریّة» [سنگی ] آن؛ اکنون در جنوب غربی اُردن) آورده میشود، مانند دانههای هوفاریقون که دانههای بلسان را با آنها غِش میکنند...». «بَلسمِ مکّه » که هنوز هم مانند «بلسم جلعاد» شهرتی دارد ظاهراً از این گونة حجازی بلسان به دست میآید.شیوة گرفتن و آزمودنِ روغن بلسان. تئوفراستوس در عهد باستان دربارة شیوة استحصال صمغ بلسان روایت کرده است (همانجا) که مؤلفان سپسین کمابیش نقل کردهاند: «گویند در وقت [ظهورِ/طلوعِ ستارة ] کَلْب [= شِعرای یَمانی ] که آفتابْ سوزان است، شکافهایی با ابزار آهنیِ سَرْکج در تنه و در قسمتهای بالای درخت میدهند. گردآوری صمغ در سراسر تابستان ادامه دارد، اما مقداری که جاری میشود زیاد نیست؛ در یک روز یکنفر میتواند به قدر یک صدف گرد آورد» (در دیوسکوریدس، همانجا:«صمغ آن چندان اندک میچکد که سالی بیش از شش یا هفت رَطل یا اَوقیه نمیتوانند به دست آورند») ابونصرحسن خطیبی (؟؛ به نقل ابوریحان بیرونی، ص 126) میگوید: «در اواخر تابستان درخت را شکاف میدهند و قارورههایی [شیشههایی ] در محل شکافها میآویزند که آنچه جاری میشود در آنها گرد آید.»به سبب کمیابی و گرانی روغن بلسان، در قدیم آن را به روشهای مختلف غِش میکردند، مثلاً با درآمیختن آن به عسل، شمع، تربانتین یا روغنهایی مانند روغن مَصْطَکی و سوسن (دیوسکوریدس، همانجا). شیوههایی که دانشمندان دورة اسلامی برای آزمودن نابی روغن بلسان ذکر کردهاند، عمدتاً همان گفتههای دیوسکوریدس است: اگر تکّهای پشم را به روغن ناب بلسان بیالایند و سپس با آب بشویند، اثری از روغن نمیماند، اما در مورد روغن مغشوش، روغن به پشم میچسبد. دیگر اینکه روغن ناب به آسانی در آب یا شیر حل میشود و آبْ شیرْ مانند میگردد، اما صمغ مغشوش بر روی آب میماند...یا بر سطح آب پراکنده میشود. ماسَرجویه (به نقل ابوریحان بیرونی، همانجا) میافزاید: «اگر آن را بر شیر بچکانند، شیر را دَلَمه میکند.» بیرونی نیز پدیدة شگفتانگیزی را از محمدِ زکریای رازی نقل کرده (همانجا) که اگر روغن ناب بلسان «بر کُرّاث (= گندِنا، تَره) و آهن [نهند ] شعلهور میشود» (رجوع کنید به شهمردان رازی، ص 238ـ239، که در شرح این نکته میگوید: «جوالدوز بِدو [= به روغن ناب بلسان ] فرا زنند و به چراغ یا آتش دارند، بیفروزد و اگر بر گندنا نهند، همچنین بسوزد»).مصارف. در روزگار قدیم، روغن بلسان بهترین و گرانبهاترین «اَطْیاب» (موادّ خوشبوی) گیاهی به شمار میآمد، اما امروزه دیگر چنین مصرفی ندارد ( د. جودائیکا ، همانجا). شاخههای نازک خوشبوی بشام را تازیان بادیهنشین به عنوان مسواک و برگهایش را برای سیاه کردن موی سر به کار میبردند (دینوری، همانجا).مصارف درمانی بسیاری برای اجزای گوناگون بلسان (میوه/ دانه، چوب، برگ و، بویژه، صمغ آن) ذکر کردهاند. حسبالمعمول، تجویزات حکمای دورة اسلامی در این خصوص هم عمدتاً برگرفته از نوشتههای جالینوس و دیوسکوریدس (یا پیروان او) است (با تغییراتی در عبارات). به تشخیص جالینوس (به نقل ابنبیطار، ج 1، ص 108)، بلسان، بویژه روغن آن، در درجة دوم «مُجفِّف» (خشکاننده) و «مُسخِّن» (گرمکننده) و، با وجود این، «لطیف» است. دیوسکوریدس (همانجا) بیش از بیست مورد درمانی برای اجزای بلسان ذکر کرده است: 1) روغن بلسان «چیزهایی را که باعث تیرگی مردمک چشم میشود، میزداید» (در هروی، ص 61ـ62: «چشم را روشنی بیفزاید» و «بَصَررا تیز کند») سَردی زِهدان را درمان میکند؛ جنین و مَشیمه را بیرون میراند (در هروی، ص 62: «کودک را بیرون میآورد»)؛ ریم کورَکها را میزداید (در هروی، همانجا: «ریشهای گَسْت [= زشت و چرکین ] را پاک گرداند»)؛ مُدرِّ پیشاب و برای عُسرالبَول سودمند است؛ «پادزهر اقونیطُن (= خانِق النِّمِر رجوع کنید به بیش * ) و زهر افعی است» (در هروی، همانجا: «کسی را که خانق النمر خورده باشد یا افیون یا فُطر [= قارچ سمّی ] سود کند»)؛ از اخلاط بعض روغنها و مرهمها و معجونهاست؛ 2) دانة بلسان برای درمان «شَوْصَة» (= ذات الجنب؟)، آماس گرم در شُش، سرفه، عِرق النَّسا (= سیاتیک)، صرع، سرگیجه، نفسْتنگی، عسرالبول، گزش افعی، مَغْص (= درد و پیچش روده)، درد زهدان، و غیره سودمند است؛ 3) چوب بلسان برای سوءهاضمه، گزش افعی، تشنج عصب، زخمهای سَر، و ادرار پیشاب سودمند است؛ برای غلیظ کردنِ روغنها و مرهمها به آنها آمیخته میشود. در حالی که بعض حکیمان دورة اسلامی (مثلاً، ابنسینا، ج 1، ص 420ـ 421؛ هروی، ص 61ـ62؛ انصاری شیرازی، ص 72ـ73؛ حکیم مؤمن، ص 176، 270، 395ـ396، 617ـ618) عمدتاً همین مطالب را تکرار کردهاند. موارد استعمال جدیدی هم در نوشتههای برخی دیگر یافت میشود، مثلاً (همه به نقل ابنبیطار، ج 1، ص 108ـ 109)؛ سنگ کلیه و مثانه را خُرد میکند؛ به بارداری کمک مینماید (محمد زکریای رازی)؛ برای کژدم گزیدگی سودمند است؛ چکاندن آن در گوش، گوشْ درد را آرام میکند (علیبن سهلِ طبری)؛ مالیدن آن بر «بَیاض» (= بَهَق؛ رجوع کنید به بَرَص * ) آن را میزداید؛ (عصارة برگ آن) زالوی به گلو چسبیده را بَر میکَنَد، و طِلای پوست سوختة چوب آن، آمیخته به سرکه، زگیل را رفع میکند (اسحاقبن سلیمان اسرائیلی)؛ روغن بلسان یکی از اجزای اصلی «تِریاق فاروق» (رجوع کنید به تِریاق * ) است؛ برای درمان سکتة مغزی، ابتدا «نزول آب» (= آب مروارید)، «اختلاج» (تشنج)، رَعشه، لَقوه، ضعیفی نبض، کُندی و سنگینی حرکت، و جز آنها، سودمند است (ابنأبیالاشْعَث).در روزگار ما، بسیاری از مصارف درمانی بلسان در شرق متروک شده است. روغن بلسان را بیشتر به عنوان مرهمی برای زخمها و به عنوان پادزهر مار و عقربگزیدگی ( د. جودائیکا ، همانجا) و، در ایران، برای درمان همهگونه زخم و ضربدیدگی (شلیمر ، ص 72) به کار میبردند. به گزارش د. هوپر (ص 104)، در ایران و عراق «دانههای بلسان را به عنوان بادشکن، مقوّی معده، خلطآور و محرّک به کار میبرند و، در اصفهان، چند دانة آن را برای جلوگیری از سرماخوردگی و لَرزه، دُرُسته میبلعند».منابع: ابنبیطار، الجامع لمفردات الادویة والاغذیة ، بولاق 1291؛ابنسینا، القانون فیالطب ، چاپ ادوار القش، بیروت 1408/1987؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی، کتاب الصیدنة فیالطب ، چاپ عباس زریاب، تهران 1370 ش؛ علیبن حسین انصاری شیرازی، اختیارات بدیعی: قسمت مفردات ، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371 ش؛ داوودبن عمر انطاکی، تذکرة اولی الالباب والجامع للعجبالعجاب ، چاپ علی شیری، بیروت 1411/1991؛ محمدحسین بن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمدمعین، تهران 1361 ش؛ محمد مؤمن بن محمد زمان حکیم مؤمن، تحفة حکیم مؤمن ، تهران [1360 ش؟ ] ؛ احمد بن داوود دینوری، کتاب النبات ، ج 1، چاپ برنهارد لوین،اوپسالا 1953؛ شهمردان رازی، نزهتنامة علائی ، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362 ش؛ عبدالرحیم بن عبدالکریم صفیپوری، منتهیالارب فی لغةالعرب ، چاپ سنگی تهران 1297ـ 1298، چاپ افست تهران 1377؛ احمد بن محمد غافقی، منتخب کتاب جامع المفردات ، انتخبه ابوالفرج غریغوریوس المعروف بابن العبری،نشره مع ترجمة الانجلیزیة و شروحات ماکس مایرهوف و جورجی صبحی، قاهره 1932ـ 1938؛ زکریا بن محمد قزوینی، کتاب آثار البلاد و اخبار العباد ، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن 1848ـ1849، چاپ افست ویسبادن 1967؛ جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس ، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349 ش؛ موفق بن علی هروی، الابنیة عن حقایق الادویة ، بتصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردکانی، تهران 1346 ش؛Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides , tr. John Goodyer, 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford 1934; Encyclopaedia Judaica , Jerusalem 1978-1982, s.v. "Balsam" (by Jehuda Feliks): David Hooper, Useful plants and drugs of Iran and Iraq , with notes by Henri Field, ed. B. E. Dahlgren, Chicago 1937; Ya`qub b. Ish ¤ a ¦ q Kind ¦ â , The medical formulary or Aqra ¦ ba ¦ dh i ¦ n of al-Kind i ¦ , ed, & tr. Martin Levey, Madison 1966; Mohammad Sa`id, "Medicinal and aromatic plants in history", in The History of medicinal and aromatic plants , ed. Abdallah Adly, Karachi 1982, 13-31; J. L. Schlimmer, Terminologie mإdico- pharmaceutique et anthropologique fraµaise- persane , Tehran 1874 (litho), repr. Tehran 1970; Theophrastus, Peri phyton istorias = Enquiry into plants , ed, and tr. Arthur Hort, London 1916, repr. 1948.