بِلْدِرْچین ، کوچکترین پرنده از خانوادة تَذَرویان ، با نام علمی کُتورنیکس کتورنیکس . پراکندگی وسیع بلدرچین در خاور نزدیک و میانه (رجوع کنید به هو و اچکوپار ، ص 225ـ226، و اسکات و دیگران، ص 110 و 115)، و فراوانی نِسبی آن، چه در حال اقامت چه بههنگام مهاجرت، با نامهای عدید ایرانی و عربی ملازم بوده است : در فارسی کلاسیک، کَرَک ، وَرْتِج / وَرْتیج / وَرْدیج / وِرْتیج / و جز اینها، وَلَج / وَلَچ / وِلَج / و جز اینها، بَوْدَنَه / بُودَنه ، سَمانی / سَمانَه / سَمان ، وُشْم ( ((( رجوع کنید به «وُشْمگیر»، لقب یا نام سومین فرمانروای سلسلة آلزیار؛ حک : 323ـ357)، و جز اینها؛ در فارسی جدید (و در برخی از گویشهای فارسی، مثلاً کرمانی)، بَدْبَدَه/ بَدْبَدِه ، و بلدرچین (واژهای اصلاً ترکی، که اکنون رایجترین نام این پرنده در ایران است)؛ در گویشهای کردی، badbada ، rda ¦ hawe ، karak ، kar(a)wala ، k ¦ qorqoru ، nak ¦ sama ، و جزاینها (رجوع کنید به مُکری، ص 106ـ 108)؛ در گویشهای سمنانی، ¦ badbada ، varde ؛ در گویشهای خزری، om § vos / m ¦ u § vos (در لاهیجان، نقاطی در مازندران، گرگان)، m ¦ u § s ¦ u / m ¦ u § os (در رشت، انزلی)، varde (در آمل، دَیلمان)، و جز اینها؛ در بلوچی، batera ، jangali bat ، و جز اینها؛ در پشتو، az ¤ nwar ، و جز اینها. در عربی کلاسیک، قَتیلالرَّعد (زیرا، بهتوجیه شریفِ ادریسی، متوفی در 1166 میلادی [به نقلِ ابنبیطار، ج 3، ص 32 ] «از شنیدن غُرّش رَعد [از ترس ] میمیرد»)، سَلْوی' ، سُمانی' (بیشتر مؤلفان سلوی و سمانی' را مترادف دانستهاند، ولی برخی این دو را متفاوت شمردهاند، مثلاً حکیم مؤمن، ص500 ـ 501 و 505 ـ 506، بهنقل از بغدادی و بهاجتهاد خود، سلوی را مترادِف یلوة ترکی و لَسِهبال تنکابنی، و سُمانی' را مترادف بلدرچین ترکی، وَردِة مازندرانی و وُشم دیلمی دانسته است.)؛ در گویشهای عربی، سِمّان (در مصر)، سُمَّن (در حلب)، فِریّ (در لبنان، شام، و جز اینها)، مُرَیْعی (در جَوْلان، عراق)، و جز اینها (رجوع کنید به معلوف، ص 198ـ199).بلدرچین، به سبب ارتباطش با قوم یهود در قدیم، شهرتی تاریخی یافته است. بهروایتِ عهد عتیق (سِفْرِ خروج 13:16، اَعداد 31ـ33:11، و جز اینها)، در روزگار سرگردانی بنیاسرائیل در بیابان پس از خروج از مصر، یَهْوَه برای خوراک قوم گرسنگیکشیده، مائدههایی آسمانی، یکی مَنّ (تَرانگبین) و دیگری سَلوی' (بلدرچین)، فروفرستاد. در قرآن سه بار (بقره: 57، اَعراف: 160 و طه: 80) از این لطف الهی ذکری رفته است. در ادب فارسی، اشاراتی به منّ و سلوای بنیاسرائیل بهعنوان نعمتهای نامنتظَر (آسمانی) یافت میشود. یکی از قدیمترین اشارات از لامعی گرگانی، شاعر قرن پنجم، است: «باران و برف بارد بَر ما کنون زِ ابر/ چون بر بنیسرائیل از آسمانْ سَمان» (ص 156). ناصرِخسرو (به نقل دهخدا، ذیل «سلوی») «منّ و سلوی» را توسّعاً به معنای چیزها یا خوراکیهای گرانبها بهکار برده است: «دریغدار زِ نادانْ سخن که نیست صواب/ بهپیشِ خوک نهادن نَه منّ و سلوی را.»در پزشکی سنّتی دورة اسلامی، خواص گوناگونی به بلدرچین نسبت دادهاند. مثلاً به نوشتة ابنسینا (کتاب دوم، ص 232) «از خوردن گوشتِ او بیم تمدّد و تشنّج میرود، نه به علت اینکه بلدرچین فقط خَربَق (گیاهی دارای برگهای دراز و ساقه کوتاه از تیرة آلالهها) میخورد، بلکه این خاصیت (قوّه) در جوهر گوشت اوست؛ من گمان میکنم که خربق خوردنِ او به سبب همگونگی مزاج او و خربق باشد.» ابنبیطار (همانجا) آرای چند تن دیگر از پزشکان قدیم را ذکر میکند. از جمله، بهنوشتة شریفِ ادریسی، «لیسیدنِ زَهرة بلدرچین برای درمان صرع سودمند است، و چکانیدن خون آن در گوش دردمند، گوشْدرد را درمان میکند، و استمرار در خوردن گوشتِ آن، دلِ سخت را نرم میسازد، و گویند که این خاصیت فقط در قلب اوست»؛ و بهعقیدة عبدالملکبن زُهْر اندلسی (متوفی 558)، «گوشتِ بلدرچین خوشْکیموس، خوشطعم، و هم برای تندرستان و هم برای ناقِهان سودمند است؛ سنگ [کُلیه و مثانه ] را خُرد میکند، و مدرّ بول است.» به گفتة انطاکی (ص 282)، گوشت بلدرچین «مغذّی است و بدن را فربه میسازد...»افسانهای دربارة خاستگاه بلدرچین در برخی از منابع قدیمتر عربی یافت میشود. مرتضی زَبیدی (بهنقل دَمیری، ج 1، ص563ـ564) میگوید : «سُمانی' ... از پرندگان مهاجر است، ولی دانسته نیست از کجا میآید. حتی برخی میگویند که از دریای شور («البحرالمالح») بیرون میآید، و دیده میشود که با بالی فرورفته در آب دریا و بال دیگر مانند بادبانی گسترده بر روی آب، بر سطح دریا پرواز میکند [کذا ] .» این افسانه را مؤلف برهان قاطع (ج 2، ص1164) بهاختصار تکرار کرده است: «سَمانی ... مرغی است که از دریا خیزد.» حقیقت این افسانه این است که بلدرچین که جسماً برای پروازهای طولانی نامستعد است، چون فصل مهاجرت فرا رسد، از بادهای موافق برای مسافرتهای طولانیِ خود بهره میگیرد (رجوع کنید به هو و اچکوپار، همانجا). در پاییز گَلّههای بزرگ بلدرچین از اروپا به شمال افریقا و بهکشورهای خاوری مدیترانه (مصر، فلسطین، لبنان، و غیره) مهاجرت میکنند، و در اوایل بهار بهاروپا باز میگردند (معلوف، همانجا). در این مسافرتهای طولانی، بلدرچینها اغلب فرسوده میشوند، به دریا میافتند (ولی ظاهراً با همان روشی که زَبیدی به آن اشاره کرده، میکوشند تا بهساحل نجات برسند)، یا بادی ناموافق آنها را بهساحل میراند، یا برای آرمیدن بر زمین مینشینند، ولی آنگاه اهل محل آنها را بهآسانی با تورهای از پیش آماده شده و حتی با دست میگیرند. تا سالهای 1320 ش/ دهة 1940 هر سال در این دو فصل میلیونها بلدرچین در آن نواحی بدینسان گرفته میشد، ولی شمار آنها از آن پس کاهش یافته است. این پدیدة مهاجرتی ضمناً مسئلة سلوای نازل بر بنیاسرائیل را تبیین میکند (رجوع کنید به هاکس، ص483، ) دایرةالمعارف یهود ( ، ذیل "Quail" . افسانة دیگری، که ایرانی است، مبتنی بر تعبیر آوای ظاهراً سههجایی بلدرچینهای نر است: میگویند که بَدبَدِه (نامی بهتقلید آوای بلدرچین) بناحق دانهای گندم از مال کودک صغیری خورد، و سپس از این کارِ بَد خود پشیمان شده، دائماً تکرار میکند که «بَد بَده» (=] کار [بَدْ بد است).زَبیدی (بهنقل دمیری، همانجا) میگوید که «مصریان عنایتی [مخصوص ] بهبلدرچین دارند و در بهای آن غلوّ مینمایند.» نویری (ج 10، ص245ـ246) این «بلدرچین بازی» مصریان را چنین شرح میدهد: «بیشتر کسانی که بهتربیت بلدرچین میپردازند اهل مصرند، که در بهای آن غلوّ میکنند... تا جایی که بهای یک بلدرچین خوب بههزار درهم میرسد، در صورتی که هر دَه بلدرچین [معمولی ] بهیک درهم و حتی ارزانتر خریده میشود... مبنای مُغالات و رقابت ایشان در قیمتهای بلدرچینها بَسامد («کَثرة») آواهای («اَصوات») آنها است [در اصطلاح کَرَکبازهای ایران، تعداد «دَهَن»هایی که هر بلدرچین «میخواند» ] . بلدرچینهایی دیده میشود که شبانهروزی چهارهزار و ششصد بانگ («صَوت») میزنند، و به حسابِ [بلدرچینبازها ] ، «صَوت» آن است که میان هر صوت و صوتِ سپسین فاصلهای («سَکْتَة») باشد. برای تربیت بلدرچین، نخست یک ماه بلدرچینها را در قفس بزرگی گردهم میآورند و ریزههای گندم (چندان ریز که در غِربال نماند) بهآنها میخورانند. سپس آنها را از هم دور میکنند و هر یک را در قفسی جداگانه میگذارند و ارزن و شاهدانه («شادانَق») بهآنها میدهند. بلدرچین در آغاز کار، یک ماه بانگ میزند و سپس دو ماه خاموش میماند... پس از این خاموشی، چهار ماه بانگ میزند. چون پاییز فرا رسد... دو ماه خاموش میگردد و تولک میرود. سپس گاهی صدا میکند و گاهی خاموش است... بانگش در آغاز، یعنی پیش از این که زبانش به ' وَعْوَعَه ، فصیح شود، ' وَعْوَعْ ، است، و از آن پس، ' شَقْشَلَق ، میگوید.»همین پُربانگی بلدرچین را برخی از پزشکان قدیم حمل بر فصاحت بلدرچین کرده به این نتیجه رسیدهاند که خوردنِ تخم بلدرچین آدمی را زبانآور میسازد و، در مورد خُردسالان، سبب میشود که پیش از موعد به اصطلاح زبان باز کنند (رجوع کنید به انطاکی، همانجا، و حکیم مؤمن، واژة سُمانی' ). دو «عَجیبة» دیگر را هم زکریای قزوینی (ص 278) دربارة بلدرچین نقل کرده است: یکی اینکه «در مدّت زمستان شبها خاموش میماند، ولی چون بهار میآید، از بامدادان شروع به بانگ زدن میکند»، و دیگری اینکه «بیش * [= اَقونیطون ] میخورد، که زهری است کُشنده.»منابع: علاوه بر قرآن و کتاب مقدس. عهدعتیق؛ ابنبیطار، الجامع لِمفردات الادویة والاغذیة ، بولاق 1291؛ ابنسینا، القانون فیالطّب ، دهلی نو 1408/1987؛ درک ا. اسکات، حسین مروج همدانی، و علی ادهمی میرحسینی، پرندگان ایران ، تهران 1354 ش؛ داودبن عمر انطاکی، تذکرة أولیالالباب والجامع للعجب العجاب ، چاپ علی شیری، بیروت 1411/ 1991؛ محمدحسینبن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران 1361 ش؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفة حکیم مؤمن ، تهران 1360 ش؛ محمدبن موسی دمیری، حیاة الحیوان الکبری ، قاهره 1970، چاپ افست قم 1364 ش؛ علیاکبر دهخدا، لغتنامه ، زیرنظر محمد معین، تهران 1325ـ1359 ش؛ زکریابن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات ، قاهره 1390/ 1970؛ محمدبن اسماعیل لامعی گرگانی، دیوان ، چاپ سعید نفیسی، تهران 1319 ش؛ امین فهد معلوف، معجم الحیوان ، بیروت 1405/ 1985؛ محمد مکری، فرهنگ نامهای پرندگان در لهجههای غرب ایران... ، تهران 1361 ش؛ احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایة الاَرب فی فنون الاَدب ، قاهره [بیتا. ] ؛ جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس ، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349 ش؛Encyclopaedia Judaica , Jerusalem 1978-1982; F. Hدe and R. D. ـtchإcopar, Les oiseaux du Proche et du Moyen Orient... , Paris 1970.