تقسیمات کشوری ، سلسله مراتبی اداری ـ سیاسی در تقسیم هر کشور به واحدهای کوچکتر، برای سهولت ادارة آن و تأمین امنیت و بهبود اوضاع اجتماعی و اقتصادی. این تقسیمبندی گاه برمبنای تاریخ و فرهنگ، اوضاع جغرافیایی و جمعیت و گاه برحسب ملاحظات سیاسی (بویژه در دورة معاصر) صورت میگیرد.1) در برخی مناطق جهان اسلام. در این بخش از مقاله به تقسیمبندی برخی کشورهای اسلامی اشاره میشود. ظاهراً اندیشة تقسیمبندی سرزمینهای جهان اسلام با فتوحات و گسترش سرزمینهای اسلامی مقارن بوده البته پیش از آن نیز تقسیمبندیهایی کلی، از جمله بر اساس اقالیم و طول و عرض جغرافیایی محلّ، وجود داشته است (برای نمونه رجوع کنیدبه ابنحائک، ص 44ـ49). ابنخرداذبه در سدة سوم، بخش آباد و مسکون زمین را به چهار بخش تقسیم کرد: اَروفی، شامل مناطقی مانند اندلس و روم و فرنگ و طَنجه تا حد مصر؛ لُوبِیه، شامل مناطقی مانند مصر و قُلزُم و حبشه؛ اِتیوفِیا، شامل مناطقی مانند تهامه و یمن و سند؛ و اِسقُوتِیا، شامل مناطقی از جمله ارمینیه و خراسان و خزر (ص 155). او همچنین در بیان سرزمینهای اسلامی، چهار قسمت عمده را نام برده است: مشرق، مغرب، جَربا (سرزمینهای شمالی) و تَیْمَن (سرزمینهای جنوبی؛ ص 18، 72، 118، 153). در این تقسیمبندی، سرزمینهای اسلامی عمدتاً به کورهها (تقریباً معادل استان)، رُستاقها (ناحیهای کوچکتر از کوره) و طَسوجها (ناحیهای کوچکتر از رستاق) تقسیم شدهاند (مثلاً رجوع کنیدبه ص 5 ـ 8).در سدة چهارم، اصطخری (ص 3ـ4) سرزمینهای اسلامی را به این بیست اقلیم تقسیم کرده است: دیار عرب، دریای فارس، مغرب، مصر، شام، دریای روم، جزیره، عراق، خوزستان، فارس، کرمان، منصوره (شامل مناطقی از جمله بلاد سند و هند)، آذربایجان، جبال، دیلم، دریای خزر، بیابان میان فارس و خراسان، سجستان، خراسان و ماوراءالنهر.مقدسی نیز در سدة چهارم، جهان اسلام را مشتمل بر چهارده اقلیم دانسته است: شش اقلیم عربی (جزیرةالعرب، عراق، اَقُور، شام، مصر و مغرب) و هشت اقلیم عجمی (خاوران، دیلم، رُحاب، جبال، خوزستان، فارس، کرمان و سند؛ ص 9ـ10). در تقسیمبندی مقدسی (ص 47)، هر اقلیم چند کوره * و هر کوره یک یا چند قصبه * (به مرکزیت یکی از قصبات) دارد و هر قصبه دارای چند شهر (مدینه) و قریة تابع است. مقدسی (همانجا) شرط مدینه بودن را داشتن منبر دانسته و گفته است که گاهی «مصر» نیز چند ناحیه و شهرِ تابع دارد.به نوشتة مقدسی (همانجا) مصر مانند قَیْروان و دمشق شهری بوده که مقر سلطان در آن قرار داشته و والیان از آنجا به مناطق دیگر فرستاده میشدند و شهرهای یک اقلیم نیز به آن وابسته بودند. به نظر فقها، مصر شهری دارای مسجد جامع و محل اجرای حدود و جایگاه امیر بوده است، مانند نابلس. به نظر لغتشناسان، مصر شهری بزرگ و حائل میان دو منطقه بوده است، مانند بصره. در نظر عوام مصر شهری بزرگ و با شکوه بوده است، مانند ری و موصل؛ بنا بر این، شهرهایی مانند سمرقند، مکه، بغداد و دمشق جزو امصار و شهرهایی مانند حِمْص، هرات، حلب، بلخ و فاس جزو قصبات بودهاند (مقدسی، ص 47ـ 48).به نوشتة مقدسی (ص 222) تا قبل از وی کسی به کورهبندی سرزمینها و تعیین قصبات نپرداخته و برخی جاها که ابنخرداذبه آنها را شهر خوانده، در طبقهبندی مقدسی قصبه شمرده شده است.تقسیمبندی سرزمینهای اسلامی در دورة فتوحات، متأثر از تعیین والی از میان صحابه یا فرماندهان سپاه، برای مناطق فتح شده، بود ( رجوع کنیدبه ادامة مقاله). مثلاً اگر برای آن سرزمین پنج والی میفرستادند آنجا به پنج قسمت تقسیم میشد.سرزمین عربستان ــ که در نوشتههای یونانی به سه قسمت عمده (عربستان بیابانی، شامل بیابانهای داخلی شبهجزیره؛ عربستان سنگی، شامل مناطق کوهستانی شمال و مغرب؛ و عربستان خوشبخت، شامل سواحل غربی جنوبی و جنوب غربی) تقسیم میشد ــ پس از اسلام به پنج قسمت تقسیم شد: حجاز، تهامه، یمن، نجد و عروض. این تقسیمبندی به عبداللّهبن عباس منسوب است (جواد علی، ج 1، ص 163؛ یاقوت حموی، ذیل «جزیرةالعرب»).در سدة چهارم، جزیرةالعرب گستردهترین اقلیم به شمار میرفت و مشتمل بر چهار کوره (حجاز، یمن، عمان و هَجَر) و چهار ناحیه (اَحقاف، اَشحار، یَمامه و قُرْح) میشد و صنعا سرآمد شهرهای آن بود (مقدسی، ص 67ـ69).در دورة معاصر، مبنای تقسیمات کشوری عربستان منطقه و محافظه است. هر یک از مناطق سیزدهگانة این کشور به دو یا چند محافظه تقسیم شده است. در این تقسیمات، گاهی محافظهها به سبب اهمیت طبقهبندی شدهاند و علاوه بر شهرهای مهمِ مناطق که مرکز منطقهاند و شهرهای بزرگ و متوسط که مرکز محافظهاند، گاهی شهرهای کوچک نیز مرکز محافظه به شمار میروند. حاکم هر محافظه «امیر» خوانده میشود و پادشاه عربستان وی را انتخاب میکند (فخری، ص 9؛ اطلسالمملکةالعربیةالسعودیة ، ص 14ـ15).یمن ــ که قبل از اسلام بخشی از سرزمین پادشاهی سبا بود ــ در دورة فتوحات اسلامی، با انتخاب والیانی از صحابه، به چند ولایت تقسیم شد و پیامبر اکرم برای حَضْرَموت، صنعا و اراضی آن، زَبید، رِمَعْ، عدن و سواحل آن، نَجْران و ولایت کِنده و صَدِف والی انتخاب کردند (بلاذری، ص 76). در سدههای اولیة اسلامی، یمن به چند «مخلاف» تقسیم میشد. ابنخرداذبه نخستین جغرافیدانی است که از مخالیف نام برده است ( رجوع کنیدبه ص 136ـ139). وی علاوه بر آن به تقسیمبندی کلی یمن به سه والینشین جَنَد، صنعا و حضرموت (هر یک با مخلافهایشان) اشاره کرده است ( رجوع کنیدبه ص 144). پس از او، یعقوبی (قرن سوم؛ ص 317) از 84 مخلاف یمن، بدون اشاره به وسعت و کیفیت آنها، یاد کرده است. مخلافهای یمن گاهی برابر با رستاق، گاهی برابر با کوره و گاهی تقریباً مطابق با جُند (تقریباً منطبق بر استان و به معنای لشکرگاه)، نزد مردم شام بود (عماره یمنی، ص 53 و پانویس 3؛ نیز رجوع کنیدبه کحّاله، ص 254، پانویس 1). در سدة چهارم، اصطخری (ص 23ـ 25) در معرفی یمن، از بلاد (مانند بلاد اباضیه)، اَعمال (از جمله اعمالِ حضرموت)، شهر (مانند صنعا) و شهر کوچک (مانند عدن) نام برده است. بعضی از این بلاد (مانند بلاد خَیْوان/ خَوْلان) جزو مخلافهاییاند که ابنخرداذبه از آنها نام برده است. مقدسی (ص 69ـ70) یمن را به دو قسمت عمده تقسیم کرده است: جنوب، در کرانة دریا به نام تهامه (قصبة آن زبید)؛ و کوهستانی و سردسیر به نام نجد (قصبة آن صنعا). وی قسمتی از یمن را ناحیه خوانده است (ص 70؛ نیز رجوع کنیدبه ابنحائک، ص 94ـ99). در سدة ششم، عمارة یمنی از مخلافها و بلاد این سرزمین نام برده است ( رجوع کنیدبه ص 79، 82، 174 و جاهای دیگر).امروزه در تقسیمات کشوریِ یمن «محافظه» (تقریباً معادل استان) و «لِواء» (تقریباً معادل شهرستان) مصطلح است. بنا به ملاحظات سیاسی ــ که طبق آن شهر مرکزی و حومة آن، واحد مستقل شمرده میشود ــ شهر صنعا و حومهاش محافظهای مستقل است (همان، ص 53، پانویس 6؛ کریملو، ص 22).در سدههای اولیة اسلامی سرزمین عمان را یکی از چهار کورة بزرگ جزیرةالعرب یا بلاد یا ناحیهای به مرکزیت صُحار ذکر کردهاند. همچنین عمان را مشتمل بر کورههایی (از جمله صحار که بزرگترین کورة عمان بود) دانستهاند (ابنحائک، ص 237؛ ابنحوقل، ص 38؛ اصطخری، ص 26؛ مقدسی، ص 92). در تقسیمات فعلی این کشور، محافظه، منطقه و ولایت اساس تقسیمبندی است. سه محافظة مسقط، ظفار و مُسَنْدَم و پنج منطقة باطنه، ظاهره، شرقیه، داخلیه و وسطی، جمعاً 59 ولایت دارند ( عُمان 2000 ، ص 29).بخش شمالی شبهجزیرة عربستان که در سدههای نخستین اسلامی شام و سواد (عراق) خوانده میشد، مطابق الگوهای دیگری تقسیمبندی میشد. سرزمین شام که قبل از اسلام یکی از استانهای روم (به نام استان شرقی) مشتمل بر یازده اقلیم یا شهرستان بود (زیدان، ص 109)، در این دوره به چند جُند تقسیم میشد. به گفتة بلاذری (ص 133ـ134) در اینکه چه بلادی جند نامیده میشد، اختلافنظر وجود داشته است. مسلمانان، فلسطین و قِنَّسْرین و اردن و دمشق و حمص را، به سبب اینکه دارای مجموعهای از کورهها بودند، جند میخواندند اما گروهی دیگر به هر ناحیهای که سپاهیان عایدی خود را از آنجا میگرفتند، جند میگفتند، مانند الجزیره که وقتی عبدالملکبن مروان آن را از قنّسرین جدا و مستقل کرد، سپاهیان عایدی خود را از خراج آنجا میگرفتند.در تقسیمبندی شام، گاهی نقش حاکمان برای تعیین حدود مناطق داخلی، بیش از تقسیمات معمول اهمیت داشت. در عهد ابوبکر (متوفی13) هر کس که قسمتی از شام (مانند فلسطین، دمشق و اردن) را فتح میکرد، والی آنجا میشد. در عهد عمر (متوفی 23) تمامی شام تحت حاکمیت یک نفر (ابوعُبَیدة جراح) بود ( رجوع کنیدبه زیدان، ص 111). یزیدبن معاویه قنّسرین و انطاکیه را از حمص جدا کرد و به همراه توابع آنها به جند مستقلی تبدیل نمود. هارونالرشید نیز قنّسرین و کورههای آن را مستقل کرد و بعضی شهرهای منطقه، مانند انطاکیه، را عَواصِم (استحکامات مرزی) نامید زیرا مسلمانان پس از نبرد، برای مصون ماندن از خطر، به عواصم پناه میبردند (بلاذری، ص 133ـ134). در نوشتههای بلاذری، گاهی سرزمین شام یا بخشهایی از آن به گونة دیگری معرفی شدهاند، مانند ولایت شام (ص 112)، کورة حوران (ص 116)، سواد اردن (ص 119) و ناحیة اُقْحُوانه در اردن (ص 141).به نوشتة مقدسی در سدة چهارم، شام شش کوره (هر کوره دارای یک قصبه و چند شهر) داشت و بعضی دیههای آنجا با آنکه وسیعتر یا پر جمعیتتر از شهرها بودند، بنا بر عرف، ده محسوب میشدند (ص 154ـ 155). مقدسی (همانجا) نیز در توصیف شام از این امر پیروی کرده است. در سدههای بعد، تحولات سیاسی موجب تغییراتی در نظام تقسیماتی شد. امروزه الگوی تقسیمات کشوری در کشورهای این منطقه، مانند سوریه و لبنان، بر مبنای محافظه و قضا (تقریباً معادل شهرستان) است. همچنین بنا به ملاحظات سیاسی در لبنان، شهر بیروت و حومة آن محافظهای مستقل است ( رجوع کنیدبه یادگاری، ص [ 200 ] ، نقشة تقسیمات اداری؛ مَرْهَج، جاهای متعدد).سرزمین عراق ــ که پیش از اسلام بخشی از آن جزو ایران بود ــ پس از اسلام سواد یا سواد عراق (بینالنهرین سفلا) و جزیره یا اقلیم اَقُور (بینالنهرین علیا) خوانده شد. جزیرهسه کوره یا دیار داشت و هر ناحیه به نام قبیلة ساکن در آنجادیارْ بکر، دیار مُضَرْ و دیار ربیعه خوانده میشد. هر کدام از این قسمتها یک قصبه داشتند و به چند ناحیة کوچکتر تقسیم میشدند ( رجوع کنیدبه مقدسی، ص 136ـ137). سواد، که ظاهراً به درخواست اهالی در اواخر خلافت منصور تقسیمبندی شد (بلاذری، ص 267)، مشتمل برچند کوره و طسوج بود. ابنخرداذبه (ص 5) سواد را دارای دوازده کوره (هر کوره مشتمل بر چند طسوج) و شصت طسوج، و مقدسی (ص 114) آن را دارای شش کوره دانسته است.با غلبة ترکهای عثمانی بر آسیای صغیر، تقسیمبندی سرزمینهای شمالی عراق بر اساس امیرنشین صورت گرفت، که حدود آن تقریباً با ایالات قدیم برابر بود (قرهچانلو، ج 1، ص 354ـ 356). در این تقسیمبندی، آسیای صغیر به ولایات و هر ولایت به چند سَنجَق و هر سنجق به چند قضا و هر قضا به چند ناحیه تقسیم میشد (لوئیس ، ص 387ـ 388؛ لانگریگ ، ص 18، پانویس 1). حکام عثمانی، پس از تسلط بر مناطق جنوبی آسیای صغیر، از همین الگو استفاده کردند، به طوری که در این دوره، سرزمین عراق به عنوان یکی از مناطق مهم به سه ولایت، چند سنجق (مانند سنجق بغداد و کربلا) و چند قضا (مانند قضای دَهُوک و قضای عمادیه) تقسیم شد. والیان عراق نیز با حکم سلطان منسوب میشدند و مقامهای اداری پایینتر را والی انتخاب میکرد (لانگریگ، ص 27ـ31، 82). امروزه در عراق، لوا و قضا مبنای تقسیمبندی است. در ترکیه نیز با حذف سنجق در 1300 ش/ 1921، این کشور به ولایت و قضا و ناحیه تقسیم شد (لوئیس، ص 392). امروزه در ترکیه ایل، ایلچه و بوجاک/ بوجاق مبنای تقسیم است ( رجوع کنیدبه ) سرشماری عمومی جمعیت 1990 ( ، ص 36).مصر که در اوایل دورة اسلامی ولایت محسوب میشد و والیان مستقلی داشت (بلاذری، ص 210، 225ـ227)، از دو قسمت صَعید (مشتمل بر مصر علیا یا سرزمینهای جنوبی) و ارض سفلا (شامل مناطق شمالی) تشکیل میشد (همان، ص214). مقدسی (ص 193)، مصر را دارای هفت کوره (با اَعمال وسیع و دیههای بزرگ) دانسته است، هر چند شهرهای آن، به سبب نداشتن منبر، عنوان شهر نداشتند. در دورةعثمانی، تقسیمات اداری مصر بر مبنای ولایت، سنجق، کاشفیه و الامانة بود (سید محمدسید، ص 238) و بنا بر خریطة طرق المواصلات ، در 1336 ش/1957 در نظام تقسیماتی این کشور محافظه و مدیریه وجود داشت. امروزه نیز محافظه در مصر بهکار میرود.افریقیه نیز در اوایل دورة اسلامی والیان مستقل داشت ( رجوع کنیدبه بلاذری، ص 226ـ227). در تقسیمبندی مقدسی (ص 216)، مغرب و اندلس یک واحد مستقلاند. به نوشتة وی (همانجا) مغرب هفت کوره داشته و هر کوره شامل چند ناحیه بوده است. بر اساس گزارشهای جغرافینویسان در بارة اندلس، این سرزمین در قرون اولیة اسلامی از چند بخش وسیع مانند شرقالاندلس تشکیل میشد. اصطخری (ص 41) اندلس را قسمت غربی مغرب و دارای شهرهای مهم خوانده و مقدسی (ص 222)، با آنکه به اندلس نرفته تا آن را کورهبندی کند، توابع قرطبه (کوردوبا) را مشتمل بر سیزده اقلیم دانستهاست. در سدة هشتم، اندلس سه منطقة عمده داشت: جنوب غربی، شرقی و شمالی (ابوالفداء، ص 165).در افغانستان، الگوی تقسیماتی بر اساس ولایت است. این سرزمین در سدة چهارم به کوره و ناحیه تقسیم میشد (مقدسی، ص 295). در دورة معاصر، تقسیمات اداری این کشور تغییر یافته است. در زمان شاه شجاع (متوفی 1258)، افغانستان به صورت ولایات و مناطق اداریِ حاکم نشین یا مستقل و در زمان امیر عبدالرحمان (متوفی 1319) برای سهولت ادارة کشور، به صورت مناطقی با حکومت نمایندگان وی در آمد (دولتآبادی، ص 13ـ14). در پی استقلال این کشور (ذیقعدة 1337) در دورة اماناللّهخان، افغانستان بر اساس اصول غیر متمرکز بودن قدرت، تعیین وظایف و مسئولیتها و صلاحیتها اداره میشد و به دنبال آن، افغانستان به پنج ولایت و چهار حکومت اعلا (تقریباً معادل ولایت) تقسیم شد. در این الگو، هر ولایت دارای چند حکومت کلان بود (همان، ص 15ـ16). طبق تقسیمات کشوری افغانستان در 1312 ش، هر ولایت شامل یک یا چند حکومت کلان، هر حکومت کلان دارای یک یا چند وُلُسوالی، هر ولسوالی مشتمل بر یک یا چند علاقهداری بود و هر علاقهداری به حکومتهای کوچکتر درجة یک و دو تقسیم میشد. حکومت اعلا نیز طبق همین الگو به ولسوالی، علاقهداری و حکومتهای درجه یک و دو تقسیم میشد (همان، ص 29ـ31). در تقسیمات اداری افغانستان در 1313 ش، حکومتهای محلی و در 1318 ش، حکومتهای درجة یک و دو و سه وجود داشت ( رجوع کنیدبه اطلس عمومی و مصور افغانستان ، ص 41، 57). در 1342 ش، تقسیمبندی افغانستان از هفت ولایت به 28 ولایت تغییر کرد، ولایات این کشور درجهبندی شد و بر این اساس، ولایات درجه یک و دو و سه در ترکیب تقسیمات کشوری قرار گرفت (دولتآبادی، ص 39).پس از ورود اسلام به بخشهایی از شبهقارة هند جغرافیدانان مسلمان، این منطقه را با عنوان اقلیم سند شناساندند. در سدةچهارم، مقدسی (ص 474ـ 478) اقلیم سند را مانند بیشتر سرزمینهای اسلامی کورهبندی (مشتمل بر پنج کوره) کرده است. در سدههای بعد بویژه در دورة تیموریان هند (932ـ1274) واژههای ولایت، ناحیه، صوبه * (جمع آن صوبَجات و حاکم آن صوبهدار، مشتمل بر اضلاع و پرگنه * جات)، سرکار (حاکم آن فوجدار)، تحصیل (حاکم آن تحصیلدار)، جاگیر (حاکِم آن جاگیردار) و اِقطاع برای معرفی تقسیمات هند مسلمان به کار میرفته است (برای نمونههایی از کاربرد این واژهها رجوع کنیدبه بابر، ج 1، ص 439؛ بیات، ص 154، 353، 364؛ کنبو، ج 1، ص 221، 226؛ مفتی لاهوری، ج 2، ص 108ـ 109، 556؛ ساقی، ص 27، 41؛ بالفور ، ذیل « Tahsil »؛ شاد، ذیل «صوبه»؛ د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل «صوبه» و «تحصیل»). در دورة معاصر و بویژه پس از تجزیة هندوستان و استقلال پاکستان در 1326 ش/ 1947 تقسیمات کشوری و اصطلاحات آنها تغییر کرده ولی دو اصطلاح ایالت و بخش در تقسیمات کشوریِ هند و پاکستان دیده میشود ( رجوع کنیدبه ) اطلس ایالات هند ( ؛ نقشة راهنمای پاکستان ).منابع: ابنحائک، صفة جزیرةالعرب ، چاپ محمدبن علی أکوع، بیروت 1403/1983؛ ابنحوقل؛ ابنخرداذبه؛ اسماعیلبن علیابوالفداء، کتاب تقویمالبلدان ، چاپ رنو و دسلان، پاریس 1840؛ اصطخری؛ اطلس المملکةالعربیةالسّعودیة ، ریاض: مکتبة العبیکان، 1420/2000؛ اطلس عمومی و مصور افغانستان ، تهران: سحاب، 1366 ش؛ بابر، امپراتور هند، بابرنامه ، چاپ مانو ایزی نینک، کیوتو 1995ـ1996؛ بلاذری؛ بایزید بیات، تذکرة همایون و اکبر ، چاپ محمد هدایت حسین، کلکته 1360/ 1941؛ خریطة طرق المواصلات لجمهوریة مصر ، قاهره: وزارة المواصلات، 1957؛ بصیر احمد دولتآبادی، «ناگفتههایی در بارة تقسیمات اداری و کشوری در افغانستان»، سراج ، سال 4، ش 13 و 14 (پاییز و زمستان 1376)؛ جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام ، ترجمه و نگارش علی جواهر کلام، تهران 1369 ش؛ محمد ساقی، منتخب عالمگیرنامه ، با ترجمة انگلیسی هنریو نسیتارت، کلکته 1785؛ سیدمحمد سید، مصر فیالعصرالعثمانی فی القرن السادس عشر ، قاهره 1418/ 1997؛ محمد پادشاهبن غلام محییالدین شاد، آنندراج: فرهنگ جامع فارسی ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363 ش؛ جوادعلی، المفصّل فی تاریخ العرب قبلالاسلام ، بغداد 1413/ 1993؛ عماره یمنی، تاریخالیمن، المسمّی المفید فی اخبار صنعاء و زبید ، چاپ محمدبن علیأکوع، صنعا 1985؛ عُمان 2000: ثلاثون عاما منالعطاء ، مسقط: وزارةالاعلام، 1421/ 2000؛ محمد فخری، عربستان ، تهران: موسسة مطالعات و پژوهشهای بازرگانی، 1372 ش؛ حسین قرهچانلو، جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی ، ج 1، تهران 1380 ش؛ عمررضا کحّاله، جغرافیة شبهجزیرةالعرب ، چاپ احمدعلی، مکه 1384/1964؛ داود کریملو،جمهوری یمن ، تهران: وزارت خارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1374 ش؛ محمد صالح کنبو، عمل صالح، الموسوم به شاهجهاننامه ، ترتیب و تحشیة غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور 1967ـ1972؛ استیون همزلی لانگریگ، عراق 1950ـ1900: تاریخ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ، ترجمة علی درویش، مشهد 1376 ش؛ عفیف بطرس مرهج، اعرف لبنان: موسوعةالمدن و القریاللبنانیة ، بیروت 1985؛ علیالدینبن خیرالدین مفتی لاهوری، عبرتنامه ، چاپ محمدباقر، لاهور 1961؛ مقدسی؛ نقشة راهنمای پاکستان ، مقیاس 000 ، 230 ، 4:1، تهران: گیتاشناسی، [ بیتا. ] ؛ نقشة راهنمای جمهوری عراق ، مقیاس 000 ، 000 ، 2:1، تهران: سحاب، [ بیتا. ] ؛ عبدالمهدی یادگاری، جغرافیای سرزمین سوریه: طبیعی، انسانی، اقتصادی و محیط زیست ، تهران 1372 ش؛ یاقوت حموی؛ یعقوبی؛Edward Balfour, The cyclopaedia of India and of eastern and southern Asia , 3rd ed., London 1885, repr. Graz 1967- 1968; EI 2 , s.vv. "S ¤ u ¦ ba" (by M. Athar Ali), "Tah ¤ s ¦ â ¤ l" (by C. E. Bosworth); Bernard Lewis, The emergence of modern Turkey , 2nd ed., London 1968; 1990 genel nدfus say i m i idari bخlدnد í ) خzet tablolar ) = 1990 census of population: administrative divison ,Ankara:Ba í bakanl â k Devlet I statistik Enstitدsد, 1991; States atlas of India , ed. S. Muthiah and P.Poovendran,Delhi:Indian Book Depot,Map House,1990.2) در ایران. تقسیمات کشوری در ایران سابقهای بسیار طولانی دارد.سرزمین سلسلة ماد (701ـ550 ق م) از شمال به رود ارس و قلههای البرز، از شرق به دشت کویر و از مغرب و جنوب به سلسلهجبال زاگرس محدود میشد (ایگور دیاکونوف، ص 79). این سرزمین هستة اصلی امپراتوری گستردة ماد و احتمالاً همین قلمرو بود که در عهد هخامنشیان «ساتراپنشین ماد» را تشکیل میداد و مرکز آن اکباتان بود. پادشاهی ماد شامل پادشاهیهای قدیم ماد (ماد مرکزی و شرقی) و مانا/ مانائی/ ماننا و اسکاها بود (همان، ص 311). ایگور دیاکونوف (ص 320ـ 332)، به استناد روایت هرودوت و سنگنبشتة بیستون، پادشاهی ماد را به تبع ساتراپنشینهای امپراتوری هخامنشی، علاوه بر خود سرزمین ماد شامل نواحی اصلی پارس، ارمنستان، آشور، عیلام، زَرَنکه/ دَرَنگیان، پارت و هیرکانیا (جرجان/ گرگان)، هریوه (هرات) و خوارزم و سغدیانه، ناحیة سکاها (سکوتیا) و کاسپیان (کاسپین/ خزر) و ناحیة حبشیان آسیایی و پاریکانیان میداند.اولین سازمان اداری و تقسیمات کشوری ایران در دورة هخامنشیان (559ـ230 ق م) شکل گرفت. داریوش اول (550 ـ486 ق م)، مملکت را به مناطق اداری ـ خراجگزاری تقسیم کرد که «ساتراپی» نامیده میشدند. ساتراپیهای هخامنشیان از نواحی مادها وسیعتر بود و در بسیاری موارد، مرزهای ساتراپیها همان مرزهای قدیمی سرزمینی بود که جزو قلمرو هخامنشیان شده بود (مانند مصر؛ ایوانوف و دیگران، ص 82). هرودوت از بیست ساتراپی و حدود هفتاد ملت که تابع دولت هخامنشیان بودند، نام برده است (ج 3، ص 185ـ 194). در رأس ساتراپیها، «ساتراپ»ها (فارسی باستان: خِشَثَه پاوَن ) جای داشتند. در روزگار کوروش و کمبوجیه، حاکمیت کشوری و لشکری در دست ساتراپها بود. داریوش وظایف ساتراپها و رؤسای لشکر را بدقت تفکیک و مشخص کرد؛ ساتراپها فرمانداران کشور بودند و کارهای اداری ساتراپیهای خود را انجام میدادند، امور قضایی را اداره میکردند، مراقب امور اقتصادی و گردآوری خراج بودند، امنیت را در ساتراپی خود برقرار و بر کار مأموران محلی نظارت میکردند و حق داشتند سکههای نقره و مس ضرب کنند. آنها در زمان صلح، گروهی سپاهی تحت فرمان داشتند ولی ارتش در اختیار رؤسای لشکر بود و آنها نیز مستقیماً از شاه اطاعت میکردند (ایوانوف و دیگران، همانجا). فعالیت ساتراپها محدود به زمان و مکان معیّنی نمیشد. گاهی کشورهایی که در امور داخلی خودمختار بودند نیز در ترکیب ساتراپیهای بزرگ قرار میگرفتند. این نکته بویژه شامل ولایتهای دوردستی میشد که دستگاه اداری هخامنشیان بندرت در امور داخلی آنها دخالت میکرد و ادارة آنها به یاری شاهزادگان محلی و رؤسای قبیلهها صورت میگرفت (همان، ص 82 ـ83). در اصلاحات جدید، یک دستگاه بزرگ مرکزی به سرپرستی دفتر شاه پدید آمد. ادارة مرکزی دولت در شهر شوش (پایتخت اداری دولت هخامنشیان) بود. در بابل، اکباتان، مِمفیس و دیگر شهرها نیز دفترهای بزرگ دولتی دایر بود و تعداد زیادی دبیر مکاتبات رسمی را انجام میدادند (همان، ص 83). بر کار ساتراپها و رؤسای لشکر، شاه و مأموران او نظارت میکردند. نظارت عالیه بر همة اعضای دولت و مأموران، با «هزاره پئیتیش» (رئیس هزاره) بود که ضمناً ریاست سپاه جاویدان (محافظان شخصی شاه) را نیز بر عهده داشت. دفتر ساتراپها، درست همانند دفتر شاه در شوش بود. مأموران و دبیران، رئیس دفتر، رئیس خزانه که خراج دولتی را گردآوری میکرد، محاسبها، بازپرسان قضایی، جارچیانی که فرمانهای دولت را به اطلاع مردم میرساندند و جز اینها تحت سرپرستی ساتراپها بودند (همانجا).تقسیمات کشوری در عهد سلوکیان (312ـ250 ق م) بر پایة ساتراپیهایهخامنشیانبود(کالج،ص51).سلوکیان ساتراپنشینها را به اپارخی ، اپارخیها را به هیپارخی و هیپارخیها را به استاتما تقسیم کردند (میخائیل دیاکونوف، ص 20).اشکانیان (250 ق م ـ226 میلادی) در طول حکومت خود همان تقسیمات کشوری سلوکی را پذیرفتند ولی بتدریج ساتراپیها را به اپارخیهای کوچکتری تقسیم کردند و اپارخی در نخستین سدة پیش از میلاد اساس تقسیمات کشوری شد. در پایان سدة اول میلادی، از هجده حکومت نام برده شده که ظاهراً همان آپارخیهاست. در سدة دوم میلادی نیز از 72 ساتراپی سخن به میان آمده که منظور همین اپارخیهاست. البته پادشاهیها و ساتراپیهایی نیز در کشور بود (کالج، ص 51 ـ52). ساتراپنشینهای پارت بمراتب کوچکتر از ساتراپنشینهای سلوکیان بود و ظاهراً بهلحاظ وسعت با اپارخیهای سلوکیان مطابقت داشت (میخائیل دیاکونوف، ص 62).ساسانیان (ح 226 ـ ح 652 میلادی) با مضمحلکردن حکومت اشکانیان، نظام تقسیمات کشوری را دگرگون کردند. در زمان خسرو اول (531 ـ 579 میلادی)، قلمرو حکومت به چهار کستگ تقسیم شد، با نامهای خراسان (مشرق)، خوروران (خاوران = مغرب)، اپاختر (باختر = شمال)، نیمروج (نیمروز = جنوب). کستگها گاهی نیز نام سرزمین عمدة خود را میگرفتند، مثلاً منطقة جنوب، پارس و منطقة شمال آذربایگان خوانده میشد (نولدکه، ص 185، پانویس 2؛ قس مارکوارت، ص 37ـ 39). در رأس هر کستگ، یک سپهبد یا مرزبان قرار داشت، که به سبب همطراز بودن با خاندان سلطنتی، شاه نیز خوانده میشد (کریستنسن، ص 102). این سپهبد علاوه بر فرماندهی نظامی، فرمانروای آن منطقه نیز بود و وظایف او تنها به سرکوبی دشمنان داخلی و در هم شکستن دشمنان خارجی محدود نمیشد، بلکه حق گردآوری مالیات از مردم منطقة خویش را نیز داشت. در واقع، اصلاحات بهعلت گسترش فئودالیسم صورت گرفت و پیامد آن، تقسیم کشور به واحدهای خرد و کلاناداری بود که فرمانروایی عالیة شاه شاهان را قبول داشتنداما به لحاظ اقتصادی، از سیاستی نیمهمستقل پیروی میکردند (کالسنیکوف ، ص 231).طبق نظام تقسیمات کشوری کستگها به ناحیههایی تقسیم شده بودند که مرزبانانی دونپایه بر آنها فرمانروایی میکردند (کریستنسن، ص 136ـ137). کریستنسن (ص 137) به نقل از آمیانوس مارسلینوس، اسامی ناحیههای ایران را بهشرح زیر گرد آورده است: آشور، خوزستان، ماد، پارس، پارت، کرمان بزرگ، هیرکانیا (گرگان)، مرو، بلخ، سغد، سکستان، سریکا، هرات، پاروپانیزادها، زرنج، رُخَج، گدروزی/ گدروسیا . علاوه بر اینناحیهها، ناحیههای کوچکتری هم در ایران وجود داشتهاست. بلاذری در فتوحالبلدان (ص 85، 305، 307، 317، 382، 391ـ392) آورده است که ناحیههایی مانند کرمان، اصفهان، آذربایجان، طبرستان، زرنج، هَجَر، هرات، مرو، سرخس، نیشابور و طوس هریک تحت فرمانروایی یک مرزبان بودند.در اغلب موارد وظایف لشکری مرزبانان، مقدّم بر وظایف کشوری آنان بود، زیرا بهدلیل نظام متمرکز دولت ساسانی، کارهای کشوری را مأموران جزء اداره میکردند (کریستنسن، ص 138).ناحیهها نیز به استانهایی تقسیم شده بودند که حاکم آنها را «استاندار» میگفتند. ظاهراً استانداران، که مثل مرزبانان قوای نظامی نیز در اختیار داشتند، در اصل مباشر املاک سلطنتی بودهاند. تقسیم استانها به بخشهای کوچکتر فقط به سبب مقتضیات اداری بود. حکومت هریک از بخشهای کوچک، که آن را شهر و کرسیِ آن را شهرستان میگفتهاند، بر عهدة یک شهریگ بود که او را از میان دهقانان (یکی از طبقات نجبای درجة دوم) انتخاب میکردند. در رأس هر ده و مزارع تابع آن (روستاگ = رستاق)، یک دیهیگ قرار داشت (همان، ص 139ـ140). در دولت ساسانیان حکام نواحی مستقل را شهردار میگفتند، آنها مطیع ساسانیان بودند و عالیترین مقام را داشتند (پیگولوسکایا و دیگران، ص 79).پس از ورود اسلام به ایران، خلیفه برای هر شهر حاکمی تعیین میکرد و کلیة امور حکومتی، از جمله تعیین قواعد اجتماعی و ادارة امور قضایی و اجرایی بهعهدة او گذاشته میشد. نیروهای عظیم نظامی و منابع مادّی بهصورت انواع محصولات و مصنوعات هنری در اختیار ایشان بود و وجوهی که مأموران گرد میآوردند، پیش از آنکه وارد خزانة خلیفه در بغداد شود، از زیردست آنها میگذشت (همان، ص 160ـ161، 180). در عهدنامههای صلح، مبلغی به عنوان جزیه تعیین میشد که عمال حاکم آن را سالانه و معمولاً بهصورت سرانه محاسبه و از اهالی اخذ میکردند. هر حاکم صاحب بریدی در کنار داشت که مستقیماً تابع مقامات مرکزی و مراقب کارهای حاکمان و مقامات رسمی و محلی بود. مجموعه شهرهایی را که یک والی بر آنها حکومت و فرمانروایی میکرد ولایت مینامیدند که تقریباً معادل شهرستان در اصطلاح امروزی است. مجموعة چند ولایت تحت حاکمیت امیری قرار میگرفت و ایالت نامیده میشد. خلیفه گذشته از عزل و نصب امیران و حکام، فقط زمانی در امور هر شهر یا ایالتی مداخله میکرد که از حاکم آن شهر شکایت شده بود یا عصیان و اغتشاشی در آن ایالت به وقوع پیوسته بود که امیر از عهدة فرونشاندن آن بر نمیآمد (همان، ص180ـ181). در کتب تاریخی از ایالات بزرگی همچون خراسان و ماوراءالنهر، آذربایجان، طبرستان، ارمینیه، استخر، همدان و اصفهان در دورة امویان یاد شده است. در زمان حکومت عباسیان، در ایران نیز، همچون سایر سرزمینهای تحت نفوذ اسلام، فرمانروایی هر ولایت و گاه چندین ولایت به یکی از خاصّان و نزدیکان دربار خلافت سپرده میشد. در اوایل حکومت عباسی، حاکمانی که دارای اقطاع و ولایت بودند، غالباً خود در درگاه خلیفه اقامت داشتند و نایبانشان امور را بهنام آنها انجام میدادند. دوری از دربار عباسی، گاهی موجب میشد که خلیفه اختیار ولایت و اقطاع، و حتی حیات حاکمان ولایات را به دیگری بسپارد. با ضعف خلفا، صاحبان اقطاعات و والیان و امیران بیشتر در حوزة حکومت خویش اقامت گزیدند و قدرت واقعی را به دست گرفتند و برای خلیفه جز هدایایی مختصر چیزی نمیفرستادند، فقط خطبه و سکه همچنان به نام خلیفه خوانده و زده میشد (زرینکوب، ص 484). در این دوره نیز مانند دورة امویان، غالباً برای ولایات دور از مرکز امیری منصوب و متولی تمام امور میشد. تدبیر لشکر، نظارت بر امر قضا، اقامة حدود، جمعآوری خراج، ترتیب جهاد، حج، و رعایت لوازم شریعت جزء وظایف آنها بود. این امارات را امارات استکفا گفتهاند، یعنی خلیفه با وجود آنها از دیگران بینیاز میشد (همان، ص 485).والی هر ولایت دستگاهی شبیه به دستگاه خلیفه (البته کوچکتر و محدودتر) داشت که اعضای آن عبارت بودند از: کاتبان برای ادارة دیوان، حاجبان برای انجام تشریفات، خازن برای نگهداری اموال و عواید، قاضی برای رسیدگی به دعاوی، محتسب برای رسیدگی به امور حِسبت، حَرَس برای نگهبانی، برید برای ارسال اطلاعات و اخبار. در زمان هارون، فضل برمکی در شرق و جعفر برمکی در غرب چنین حکومتهایی داشتند (همان، ص 485ـ486).با استیلای دیالمه بر بغداد و به دست گرفتن منصب امیرالامرایی و ضعف دستگاه خلیفه در ادارة امور کشور، داعیة استقلال از سوی امرا و والیان کموبیش قوّت گرفت. ضعف خلفا اندکاندک بهجایی رسید که هر زمان در ولایتی یا ایالتی، امیری یا قدرتمندی صاحب نفوذ میشد و به نیروی خود استیلایی به هم میرسانید، خلیفه به ناچار امارت او را در آن ایالت تصدیق و تأیید میکرد و برای او خلعت و فرمان میفرستاد و فقط با او شرط میکرد که در رعایت حقوق و اقامة حدود شرع اهتمام ورزد و در امر امامت و تدبیر امور مذهبی، قول و فرمان درگاه خلافت را معتبر و متّبع شناسد. در اینگونه امارات که آن را امارت استیلا میخواندند، خلیفه منتی بر امیر نداشت. با اینهمه، امیر مستولی که در واقع سلطانی مستقل بود، نام خلیفه را همچنان در خطبه و سکه ذکر میکرد و سالانه مالی به درگاه خلیفه میفرستاد (همان، ص 486ـ487). این امارتهای موروثی در قرون سوم و چهارم، در ایران و سایر کشورهای تابع خلافت تشکیل شدند، از جمله امارات مستقل اندلس، مراکش، مصر، طاهریان در خراسان، صفاریان در سیستان، سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان، علویان در طبرستان، آلزیار در گرگان، ساجیان در آذربایجان و جبال، آلبویه در غرب ایران و عراق (پیگولوسکایا و دیگران، ص 193ـ194).در قرن چهارم، قلمرو گستردة خلافت عباسی تقریباً به این ترتیب تقسیمبندی شده بود: 1) بصره در دست محمدبن رائق با مرتبة امیرالامرایی، 2) خوزستان در دست ابوعبداللّه حسنبن بریدی، 3) فارس در دست عمادالدوله علیبن بویه، 4) ری و اصفهان و جبل در دست رکنالدوله حسنبن بویه و دیگران، 5) موصل و دیار بکر و دیار مُضَر و دیار ربیعه در دست حمدانیان، 6) مصر و شام در دست محمدبن طُغْجْ اخشید، 7) خراسان و ماوراءالنهر در دست سامانیان، 8) طبرستان و گرگان در دست دیلمیان، 9) بحرین و یمامه در دست قرامطه (زرینکوب، ص 487).در زمان غزنویان (قرنهای چهارم تا ششم) ریاست و ادارة امور ولایاتی نظیر سیستان، تخارستان، خراسان و برای مدت کوتاهی ری و جبال، که بهطور منظم تحت ادارة حکومت بودند، برعهدة عمید یا والی بود. در مناطقی نظیر هندوستان شمالی که آرامش کمتری داشت، حکومت غیرنظامی کارآیی نداشت و ارتش مأمور گردآوری مالیاتها بود (باسورث، 1356ـ 1364 ش، ج 1، ص 80 ـ81). پس از 430، دیوانهای محلی مستقر در ری و نیشابور، ولایات خراسان و ری و جبال را، بهجهت بُعد مسافتی که با غزنه داشتند، اداره میکردند. در هریک از این ولایات عمیدی غیرنظامی، که دبیری ایرانی بود، عهدهدار امور اداری و سیاسی میشد و در کنار او سپاهسالار ولایت قرار داشت که معمولاً غلامی ترک بود (همانجا).حکومت سلجوقیان بزرگ (429ـ554) نیز به لحاظ جغرافیایی به ولایاتی تقسیم میشد که کاملاً منطبق با واحدهای امپراتوری ساسانی بود. تقسیمات اداری حکومت سلجوقی انطباق دقیقی با تقسیمات ولایتی نداشت اما این حکومت پس از تجزیه، به واحدهایی جغرافیایی تقسیم شد که مرکز ثقل آنها ولایات بزرگ خراسان و آذربایجان و عراق و کرمان و فارس بود. حکومت سلجوقی به لحاظ اداری به دو بخش پهناور تقسیم میشد: ناحیههایی که مستقیماً در ادارة دیوان بودند و ناحیههایی که بهاقطاع در اختیار امرا و دیگران قرار میگرفتند و اداره میشدند. بهطور کلی تا پایان سلطنت ملکشاه، سرزمینهایی که زیر ادارة مستقیم سلطان بودند توسعه یافتند و بعدها از وسعت آنها کاسته شد. این تقسیمات که غالباً کوچکتر از ولایات بودند و مرکزشان مهمترین شهر ناحیه محسوب میشد، با ناحیة خاصی تطبیق نمیکردند و وسعت آنها بسیار متغیر بود (لمتون، ص 222ـ223).سلاطین سلجوقی که برای ادارة کشورهای بزرگ متمدن تجربه نداشتند، بهناچار از کارگزاران ایرانی استفاده کردند که مشهورترین آنها ابوعلی حسن طوسی ملقب به نظامالملک، وزیر معروف البارسلان بود. در زمان وزارت نظامالملک دیوان استیفا بهریاست مستوفی بود و او برای هر ولایت ایران مستوفی نایب انتخاب میکرد ( رجوع کنیدبه اقبال آشتیانی، ص 22، 26ـ 28).سلاطین سلجوقی با دادن ولایات یا نواحی، بهصورت حصه و سهم ملکی بهدیگر اعضای خاندان سلجوقی، نظام اقطاع را به میزان وسیعی گسترش دادند. این رسم در اصل در میان قبایل ترک مرسوم بود و به موجب آن ماترک رئیس قبیله غالباً در میان خویشاوندان و منسوبان مرد قبیله، تقسیم میشد و مسنترین خویشاوند بر بقیه سیادت و سروری مییافت (لمتون، ص 199).با در نظر گرفتن وسعت حکومت سلجوقی در نیمة دوم قرن پنجم، اقداماتی نظیر واگذاری قدرت اداری به حکومتهای محلی از سوی دولت مرکزی تا حدی معقول و دوراندیشانه بود ولی در قرن بعد با از میان رفتن یکپارچگی دولت، امیران سلجوقی در ولایات و نواحی تابعة خود، به مخالفت با دولت مرکزی و پیشبرد اهداف و خیالات خود پرداختند (باسورث، 1968، ص 198ـ199).در دورة ایلخانان مغول (654ـ750)، نظام اداری و اجتماعی ایران پس از یک مرحله نابسامانی، با همت دبیران و وزیران ایرانی، از جمله خواجهشمسالدین جوینی و رشیدالدین فضلاللّه همدانی، احیا شد. دیوان دوباره رونق گرفت و بهصورت پایگاه مهم اداری کشور یا مغز حکومت و کانون نفوذ و اعمال قدرت سیاسی در آمد. سازمان اداری مرکزی را «دیوان بزرگ» میگفتند که تمامی امور مالی و کشوری در آن متمرکز بود (رجبزاده، ص 184ـ185). با اصلاحات غازانخان، برخی از شهرهای بزرگ و کوچک دوباره جان گرفتند و پیشرفت اقتصادی شایان توجهی کردند. شهرهای بزرگی که مراکز اقتصادی بودند، در کنار اقامتگاهها و اردوگاههای سپاه مغول به حیات اقتصادی خود ادامه دادند. اردوهای ییلاقی (مثل آلاتاق و سلطانیه) و قشلاقی (مثل محمودآباد) نیز بنیاد شهرهای جدیدی در ایران شدند (پطروشفسکی، 1968، همانجا).با حملة مغولان اراضی بسیاری به تصرف آنان در آمد که بیشتر آنها در مسیر حرکت سپاه مغول یا قرارگاه بودند. برای جلوگیری از شورش رعایا در این سرزمینها، غازانخان مصلحت دید که تمام این ممالک و ولایات به اقطاع لشکر داده شوند (رجبزاده، ص 184ـ 185، 272). وی برای هر ولایت یک بِتِکْچی * یا محاسب مالی معیّن کرد و مقرر شد که بروات را نواب دیوان بزرگ مُهر و نشان کند (همان، ص 184ـ185).در این دوره مراکز ایالات و مناطق آباد و پرجمعیت، تبریز و مراغه و همدان و قزوین و اصفهان و شیراز و نیشابور و برخی جاهای دیگر بودند. اقامتگاه ایلخانان نیز نمونه و نوع خاصی از شهر یا شهرک بود (پطروشفسکی، 1968، ص 508).در هر شهر چهار مرکز اصلی اجتماعی وجود داشت: شهرستان (شارستان) شامل محلاتِ اعیان و اکابر؛ نهادهای آموزشی و دینی مشتمل بر مدرسهها، خانقاههای درویشان و دیگر مراکز فتوت؛ مراکز تجاری و بازرگانی مشتمل بر بازار با کاروانسراها و مراکز تجاری بزرگ و دادوستد کلی آن؛ و محلات پیشهوران و اصناف آنان مشتمل بر بازارهای کوچک و خردهفروشیها (همان، ص 511).در زمان ایلخانان و مغولان، ایران به ایالات متعددی تقسیم میشد، از جمله: همدان با 660 روستا، روذراور با 93 روستا، خواف با 200 روستا، اسفراین با 451 روستا، بیهق با 321 روستا، جوین با 189 روستا و ایالت تُرشیز (کاشمر) که دارای 226 روستا بود (پطروشفسکی، 1968، ص 497). به موجب اصلاحات دورة غازانخان و اخذ مالیاتها، کشور بهترتیب به این نواحی تقسیمبندی شد: عراق عرب، عراق عجم، لر بزرگ، لر کوچک، آذربایجان، ارّان و موقان/ موغان/ مغان، شروان، گشتاسفی (گشتاسبی، دلتای کُر و ارس)، گرجستان و ابخاز، روم (آسیای صغیر)، ارمنستان بزرگ، دیار بکر و دیار ربیعه (بینالنهرین علیا)، کردستان شرقی، خوزستان، فارس، شبانکاره، کرمان و مکران (حمداللّه مستوفی، جاهای گوناگون). علاوه بر آن، سرزمینهای مشرق و شمال ایران شامل سیستان و قهستان، خراسان، گرگان، مازندران و گیلان جزء قلمروهای خاندانهای محلی بودند (همان، ص 147، 162؛ نیز رجوع کنیدبه پطروشفسکی، 1968، ص 497ـ 499). اراضی خاصه، یعنی املاک خصوصی ایلخان و خانوادة او، بنا به رساله فلکیه (ص 154ـ160) عبارت بودند از خراسان، مازندران، ری، گیلان، کردستان، ارمنستان، دیار بکر و آذربایجان (نیز رجوع کنیدبه پطروشفسکی، 1968، ص 499).از نیمة دوم سدة هشتم (پایان حکومت ایلخانان) تا اوایل سدة دهم (آغاز حکومت صفویه) به علت فقدان حکومت متمرکز در ایران، تقسیمات کشوریِ نظامیافتهای وجودنداشته است.در دورة صفوی (ح 906ـ 1148) ایران به چهار ولایت (عربستان، لرستان فیلی، گرجستان، کردستان) و سیزده بیگلربیگی (قندهار، شروان، هرات، آذربایجان، چخورسعد، قرهباغ و گنجه، اِسترآباد، کهگیلویه، کرمان، مروشاهجان، قلمرو علیشَکَر، مشهد مقدس معلّی و دارالسلطنة قزوین) تقسیم میشد (میرزاسمیعا، ص 4ـ 5). در اواسط دورة شاهاسماعیل اول (907ـ930) کشور توسعة فراوان یافت ولی در اوایل سلطنت شاهعباس اول (996ـ 1038) فقط قسمت اصلی این کشور وسیع (کرمان، اصفهان، ری و عراق) بر جای مانده بود. در این دوره ایالات ایران عبارت بودند از: شروان (به مرکزیت شماخی)، قرهباغ (به مرکزیت گنجه)، چخورسعد (مرکز آن ایروان)، آذربایجان (مرکز آن تبریز)، دیار بکر (قرهآمد)، ارزنجان، قلمرو علیشکر (همدان)، بقیة عراق عجم، کرمانشاهان و کلهر، عراق عرب (بغداد)، فارس (شیراز)، کهگیلویه (بهبهان)، کرمان، قندهار، بلخ، مرو، مشهد، هرات، استرآباد، گرجستان، خوزستان، کردستان، لرستان، سیستان (بیانی، ص 7ـ11).تقسیم کوچکتر از ایالت را در دورة صفوی بلوک (جمع آن بلوکات) مینامیدند که معادل با اصطلاح رُستان در قدیم و بخش در دورة معاصر بوده است ( رجوع کنیدبه بلوک * ).در قرن دهم، مقام بیگلربیگی بهطور موروثی به سران ایلات چادرنشین قزلباش تعلق داشت. قرهباغ و استرآباد متعلق به سران دو شاخة ایل قاجار بود. فارس به رئیس ایل ذوالقدر و کرمان به رئیس ایل افشار تعلق داشت (پیگولوسکایا و دیگران، ص 550).در عهد شاهعباس اول، دولت مرکزی که به تمرکز سیاسی تأکید داشت، بهمنظور تحدید قدرت بیگلربیگیان، مأمورانی در اطراف ایشان گماشت که تابع مرکز و مراقب اعمال آنها بودند و به دیوان مرکزی گزارش میدادند. هر بیگلربیگی وزیری داشت که امور محل را اداره میکرد. حکام بخشهای ایالات غالباً از امیران محلی فئودال بودند و سپاهیانشان قشون ایالتی را تشکیل میدادند. بیگلربیگیان و حکام دارای بودجة محلی بودند و قسمتی از مالیاتها را تصاحب میکردند. بدنامی و خودکامگی اینان مَثَل شده بود (همان، ص 551؛ نیز رجوع کنیدبه بیگلربیگی ).والیان (تعداد آنها پنج تن بود) بالاتر از بیگلربیگیان بودند. مقتدرترین تابعان و دستنشاندگان شاه و امیران موروثی کشورها و ایالاتی را که در مرزهای آن کشورها قرار داشتند، والی مینامیدند. والیان بهترتیب شایستگی عبارت بودند از والی خوزستان، والی لرستان، والی (شاه) کارتِلی، والی (شاه) کاختیا و والی کردستان (پیگولوسکایا و دیگران، همانجا).در قرن یازدهم قلمرو دولت صفوی به دو بخش نابرابرِ ولایات دیوان و ولایات خاصه تقسیم شده بود. ولایاتدیوان در اختیار وزیر اعظم و ولایات خاصه در اختیاردیوان خاصه بود. در محدودة ولایات خاصه، علاوه بر زمینهای خاندان شاهی که بیشترین زمینها را تشکیل میداد، زمینهای ملکی و اوقاف نیز وجود داشت (پطروشفسکی، 1359 ش، ص 109).قلمرو اراضی خاصه بیشتر در داخل کشور (مثلاً در اردبیل، گیلان، مازندران و اصفهان) قرار داشت و ادارة آنها با وزیران و عاملان ویژهای بود که در امور کشوری قدرت داشتند و از طرف شاه تعیین میشدند. شیوة ادارة اینان نسبت به رعایا بهتر از شیوة اداری بیگلربیگیان نبود. درآمد قلمرو خاصه صرف نگهداری دربار شاهی و کارمندان و مؤسسات و ادارات آن میگشت (پیگولوسکایا و دیگران، ص 551).در قرن یازدهم، ادارة امور دیوانی با بیگلربیگیان بود که قدرت اداری و نظامی، یعنی فرماندهی قشون محلی، را در دست داشتند. تعداد ایالاتی که آنان اداره میکردند، در پایان این قرن سیزده عدد و به این قرار بود: شروان، قرهباغ و گنجه، آذربایجان، چخورسعد (ناحیة ایروان یا ارمنستان شرقی)، قزوین، همدان، کهگیلویه (فارس)، کرمان، گرگان و استرآباد، مشهد، هرات، مروشاهجان، قندهار (میرزا سمیعا، ص 5؛ پیگولوسکایا و دیگران، ص 550).با توجه به عدم تغییر مناصب دیوانی از دورة صفویه تا دورة افشاریه (1148ـ1210)، به نظر میرسد که در دورة فرمانروایی نادر تقسیمات کشوری و ترتیب ادارة کشور، بجز میزان اختیارات و صلاحیتهای مسئولان، نسبت به دورة صفوی تغییرات شایان توجهی نداشته است ( رجوع کنیدبه شعبانی، ج 1، ص 201ـ204). علاوه بر آن، درگیری نادر در مسائل نظامی و لشکرکشیهای او به قفقاز، هندوستان و مناطق دیگر، فرصتی برای کشورداری و پرداختن به مدیریت داخلی برای او باقی نمیگذاشت.در دورة زندیه (1163ـ 1208) تقسیمات کشوری شامل ایالت و ولایت بود. فارس و اصفهان را گاه ایالت و زمانی ولایت خواندهاند (فسائی، ج 1، ص 589). در این تقسیمبندی که کموبیش ادامة تقسیمات کشوری عصر صفوی و افشاری بود، والی بالاترین مقام را داشت که در میان آنان، والی فارس و نیز والیان سرحدی، که ولایات مرزی کشور را اداره میکردند، بهعلت موقعیت جغرافیایی و سیاسی این مناطق از اعتبار ویژهای برخوردار بودند. دیگر مقامات اداری به ترتیب سلسله مراتب عبارت بودند از: بیگلربیگی، حاکم، خان، سلطان. از ولایات عصر زند میتوان به ولایات عربستان، لرستان، کرمانشاهان و کردستان اشاره کرد. کسانی مثل اسماعیلخان یا محمدتقی گلستانه مدتی به عنوان والی عهدهدار حکومت این مناطق بودهاند. مناطقی که در زمان صفویه به عنوان ولایات خوانده میشدند، کماکان در این عصر نیز والی داشتند (ورهرام، ص 126ـ127). در دورة قاجار (1210ـ 1344)، نیز نظم جدیدی در تقسیمات کشوری به وجود نیامد و حتی در ساختار موجود تغییری داده نشد (فلور، ج 2، ص 20).گفتنی است که بسیاری از ایالات و ولایات بر اساس سوابق سیاسی و تاریخی و فرهنگی و گاه اقتصادی القابی داشتند که در مکاتبات رسمی و غیررسمی و آثار مکتوب به کار میرفت (برای نمونهای از این القاب رجوع کنیدبه رستمالحکما، ص 321؛ مستوفی، ج 1، ص 30).پس از نهضت مشروطیت، اولین قانون تقسیمات کشوری تحت عنوان «قانون تشکیل ایالات و ولایات و دستورالعمل حکام» در 14 ذیقعده 1325 بهتصویب رسید که بر اساسمادّة 2 آن، کشور به چهار ایالت آذربایجان، کرمان و بلوچستان، فارس، و خراسان تقسیم شده بود (ایران. قوانین و احکام، 1318 ش، ص 99).بر اساس قانون تقسیمات کشور و وظایف فرمانداران و بخشداران ، مصوب 16 آبان 1316، کشور به شش استان و پنجاه شهرستان تقسیم شد. مطابق این قانون، تقسیمات کشوری بهترتیب عبارت بود از: استان * ، شهرستان * ، بخش * ، دهستان * ، قصبه * و ده * . استانهای کشور شامل استانهای شمال، شمالغرب، شمالشرق، غرب، جنوب و استان مکران بود و شهرستانهای تابعة این استانها با توجه به ضمیمة همان قانون بهشرح زیر بودند:الف) استان شمالغرب. این استان شامل استانهای آذربایجانشرقی و آذربایجان غربی و اردبیل فعلی و دارای شش شهرستان به نامهای خوی، رضائیه، مهاباد، تبریز، اردبیل و مراغه بود.ب) استان غرب. گستردگی این استان بهگونهای بود که از نواحی کردستان تا خرمشهر و آبادان کنونی را در بر میگرفت و دوازده شهرستان تابع آن عبارت بودند از: کردستان، گروس، کرمانشاهان، باوندپور، پشتکوه، لرستان، بروجرد، همدان، ملایر، خرمشهر و آبادان، و کهگیلویه.ج) استان جنوب. محدودة استان جنوب شامل استانهای یزد، فارس، کرمان و هرمزگان و بوشهر کنونی بود و از ده شهرستان یزد، شیراز، آباده، جهرم، استهبان، بندر لنگه و لارستان، بوشهر، عباسی، کرمان، و جیرفت تشکیل میشد.د) استان شمالشرق. هفت شهرستان از استان خراسان کنونی و شهرستان شاهرود، استان شمالشرق را تشکیل میداد که شهرستانهای آن عبارت بودند از: مشهد، قوچان، سبزوار، تربت حیدریه، قائنات، فردوس، بجنورد، شاهرود.ه) استان مُکران، در بر گیرندة نواحی سیستان و بلوچستان بود.و) استان شمال. این استان یکی از گستردهترین استانها بود که بیشترین شهرستانهای تابعه را داشت و شامل استانهای گیلان، مازندران، تهران، مرکزی، زنجان، سمنان و اصفهان کنونی بود و از سیزده شهرستان گیلان، تنکابن، مازندران، گرگان، تهران، قزوین، قم و ساوه، کاشان، اصفهان، عراق (اراک)، گلپایگان و محلات، خمسه، سمنان و دامغان تشکیل میشد.بر طبق قانون تقسیمات کشور و وظایف فرمانداران و بخشداران (مصوب 3 بهمن 1316)، تعداد استانها از شش استان به ده استان تغییر کرد. نام استانها به ترتیب از یکم تا دهم شد. هر استان از چند شهرستان و هر شهرستان از چند بخش تشکیل میشد. علاوه بر این ده استان، پایتخت و نواحی پیرامون آن، استان مستقل تهران را تشکیل میداد. تا 1327 ش تعداد این استانها ثابت ماند. در این سال استان تهران شامل شهرستانهای تهران، دماوند، قم و محلات بود. تعداد و نام شهرستانهای تابع استانهای دیگر عبارت بود از: استان یکم، نُه شهرستان: زنجان، اراک، رشت، فومنات، لاهیجان، خمسه، بندرپهلوی، قزوین و ساوه. استان دوم، دوازده شهرستان: نوشهر، شهسوار، کاشان، سمنان، دامغان، شاهرود، ساری، شاهی، بابل، آمل، گرگان و بندرگز. استان سوم، نُه شهرستان: تبریز، میانه، سراب، اهر، خلخال، اردبیل، خیاو، مراغه و مرند. استان چهارم، چهار شهرستان: خوی، رضائیه، مهاباد و ماکو. استان پنجم، یازده شهرستان: ایلام، شاهآباد، قصرشیرین، کرمانشاهان، سنندج، سقز، ملایر، نهاوند، تویسرکان، همدان و بیجار. استان ششم، ده شهرستان: خرمآباد، بروجرد، اهواز، دزفول، گلپایگان، سوسنگرد، خرمشهر، آبادان، بهبهان و شوشتر. استان هفتم، نُه شهرستان: شیراز، کازرون، بوشهر، فسا، فیروزآباد، آباده، جهرم، لارستان و استهبان. استان هشتم، یازده شهرستان: کرمان، سیرجان، رفسنجان، بم، جیرفت، بندرعباس، زاهدان، سراوان، ایرانشهر، چاهبهار و زابل. استان نهم، یازده شهرستان: سبزوار، بیرجند، تربتحیدریه، کاشمر، مشهد، نیشابور، قوچان، درگز، بجنورد، گناباد و فردوس. استان دهم، هفت شهرستان: اصفهان، اردستان، شهرکرد، فریدن، شهرضا، یزد و نائین (ایران. وزارت کشور. ادارة کل آمار و ثبت احوال، ج 1، ص 27ـ31).در 1340 ش، ایران به سیزده استان و شش فرمانداری کل تقسیم شد ( د.فارسی ، ذیل «تقسیمات کشور ایران»). در 1344ش نیز سیزده استان (تهران، گیلان، مازندران، آذربایجانشرقی، آذربایجانغربی، کرمانشاهان، خوزستان، فارس، کرمان، خراسان، اصفهان، بلوچستان و سیستان، کردستان) و هشت فرمانداری کل (بنادر و جزایر دریای عمان، بنادر و جزایر خلیجفارس، چهارمحال و بختیاری، بویراحمد سردسیر کهگیلویه، سمنان، همدان، لرستان، ایلام و لرستان و پشتکوه) در ترکیب تقسیمات کشوری ( سالنامة شهرداریها ، ص 19ـ20). از آن به بعد نیز تقسیمات کشوری ایران تغییرات بسیار کرد.در 1355 ش، فرمانداریهای کل به استان تبدیل گردید و بدینترتیب کشور به 23 استان (شامل 163 شهرستان، 499 بخش، 1572 دهستان و 373 شهر) تقسیم شد. در 25 مهر 1357،بهموجب تصویبنامة شمارة 528 ، 62 هیئت دولت، تهران از استان مرکزی جدا و استان مستقلی شد (بدیعی، ج 2، ص 249). پس از پیروزی انقلاب اسلامی (بهمن 1357) نیز تغییراتی در تقسیمات کشوری و برخی اسامی شهرها وفهرست واحدها روی داد. در 1371 ش، ایران 24 استان،229 شهرستان، 617 بخش و 092 ، 2 دهستان و 520 شهرو بر اساس سرشماری 1375 ش، 125 ، 68 آبادیِ دارایسکنه داشت (مرکز آمار ایران، ص شانزده). در 1372 ش،اردبیل با جدا شدن از استان آذربایجانشرقی (ایران. قوانینو احکام، 1373 ش، ص 24ـ25) و در 1375 ش قم با جدا شدن از استان تهران (ایران. قوانین و احکام، 1376 ش، ص 69ـ70) به استان تبدیل شدند. در 1376 ش، قزوین از محدودة استان زنجان و گلستان از محدودة استان مازندران منتزع و به استانهای جدیدی بدل شدند (همو، 1377 ش، ص 245، 1106ـ1107). در 1380 ش و بر اساس آخرین تقسیمات کشوری، ایران شامل 28 استان، 296 شهرستان، 787 بخش، 299 ، 2 دهستان و 886 شهر است.منابع: عباس اقبال آشتیانی، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی ، بهکوشش محمدتقی دانشپژوه و یحیی ذکاء، تهران 1338 ش؛ ایران. قانون تقسیمات کشوری آبان 1316، قانون تقسیمات کشور و وظایف فرمانداران و بخشداران، مصوب 16 آبان ماه 1316 ، چاپ اول، تهران [ بیتا. ] ؛ ایران. قوانین و احکام، مجموعة قوانین سال 1372 ، تهران: روزنامة رسمی کشور، 1373 ش؛ همو، مجموعة قوانین سال 1375 ، تهران: روزنامة رسمی کشور، 1376 ش؛ همو، مجموعه قوانین سال 1376 ، تهران: روزنامة رسمی کشور، 1377 ش؛ همو، مجموعه مصوبات ادوار اول و دوم قانونگذاری مجلس شورای ملی ، تهران ?[ 1318 ش ] ؛ ایران. وزارت کشور. تقسیمات کشور شاهنشاهی ایران ، تهران 1355 ش؛ ایران. وزارت کشور. ادارة کل آمار و ثبت احوال، کتاب اسامی دهات کشور ، ج 1، تهران 1329 ش؛ ایران. وزارت کشور. معاونت سیاسی. دفتر تقسیمات کشوری، نشریة اسامی عناصر و واحدهای تقسیماتی ( به همراه مراکز )، تهران 1380 ش؛ ایران. وزارت کشور. معاونت سیاسی و اجتماعی. دفتر تقسیمات کشوری، سازمان تقسیمات کشوری جمهوری اسلامی ایران ، تهران 1371 ش؛ میخائیل سرگییویچ ایوانوف و دیگران، تاریخ ایران: ایرانباستان ، ترجمة سیروس ایزدی و حسین تحویلی، تهران 1359 ش؛ کلیفورد ادموند باسورث، تاریخ غزنویان ، ترجمة حسن انوشه، تهران 1356ـ1364 ش؛ ربیع بدیعی، جغرافیای مفصّل ایران ، تهران 1362 ش؛ بلاذری؛ خانبابا بیانی، تاریخ نظامی ایران: دورة صفویه ، [ تهران ] 1353 ش؛ ایلیا پاولوویچ پطروشفسکی، تاریخ ایران: ایران در سدههای میانه ، ترجمة سیروس ایزدی و حسین تحویلی، تهران 1359 ش؛ نینا ویکتوروونا پیگولوسکایا و دیگران، تاریخ ایران: از دوران باستان تا پایان سدة هیجدهم میلادی ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1363ش؛ حمداللّه مستوفی، نزهةالقلوب ؛ د.فارسی ؛ ایگورمیخائیلوویچ دیاکونوف، تاریخ ماد ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1357 ش؛ میخائیل میخائیلوویچ دیاکونوف، اشکانیان ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1351ش؛ هاشم رجبزاده، آئین کشورداری در عهد وزارت رشیدالدین فضلاللّه همدانی ، تهران 1355 ش؛ محمدهاشم رستمالحکما، رستمالتواریخ ، چاپ محمد مشیری، تهران 1357 ش؛ عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام ، تهران 1380 ش؛ سالنامة شهرداریها ، تهران: اتحادیة شهرداریهای ایران، 1345 ش؛ رضا شعبانی، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه ، ج 1، [ تهران ] 1365 ش؛ حسنبن حسن فسائی، فارسنامة ناصری ، چاپ منصور رستگار فسائی، تهران 1367 ش؛ ویلمفلور، جستارهایی از تاریخ اجتماعی ایران در عصر قاجار ، ج 2، ترجمة ابوالقاسم سری، تهران 1365 ش؛ مالکوم کالج، پارتیان ، ترجمة مسعود رجبنیا، تهران 1355 ش؛ الی ایوانوویچ کالسنیکوف، ایران در آستانة یورش تازیان ، ترجمة م. ر. یحیایی، تهران 1357 ش؛ یوزف مارکوارت، ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی ، ترجمة مریم میراحمدی، تهران 1373 ش؛ عبداللّهبن محمد مازندرانی، رسالة فلکـیّه ، چاپ والتر هینتس، ویسبادن 1331/1952؛ مرکز آمار ایران، سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1375: نتایج تفصیلی کل کشور ، تهران 1376 ش؛ عبداللّه مستوفی، شرح زندگانی من، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه ، تهران 1377 ش؛ میرزا سمیعا، تذکرةالملوک ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1368 ش؛ تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان ، ترجمة عباس زریاب، تهران 1378 ش؛ غلامرضا ورهرام، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زندیه ، تهران 1366 ش؛ هرودوت، تاریخ هرودت ، ترجمة هادی هدایتی، تهران 1336ـ1340 ش؛Clifford Edmund Bosworth, "The political and dynastic history of the Iranian world (A.D. 1000-1217)", in The Cambridge history of Iran , vol.5 ed.J.A.Boyle, Cambridge 1968; Arthur Emanuel Christensen, L'Iran sous les Sassanides , Osnabrدck 1971; Ann Katharine Swynford Lambton, "The internal structure of the Saljuq Empire", in The Cambridge history of Iran , ibid; Ilia Pavlovich Petrushevskii, "The socio-economic condition of Iran under the I ¦ l-kha ¦ ns", in ibid.