تضاد(2) ، اصطلاحی در منطق و فلسفه و از اقسام تقابل * . در تاریخ منطق، نخستین بار ارسطو تضاد را به عنوان اصطلاح، تعریف و تبیین کرد. او در آثار منطقی و فلسفیاش آرای خود را در بارة تضاد و ویژگیهای آن مطرح کرد. این آرا سرآغاز ملاحظات و مداقههای منطقدانان و فلاسفة بعد از او شد.در آثار منطقی ارسطو، و به پیروی از او در آثار فلاسفه و منطقدانان مسلمان، تضاد بر دو گونه است: تضاد در مفاهیم (بسایط یا مفردات) و تضاد در قضایا (مرکّبات یا جملات؛ ارسطو، 1980، ج 1، ص 63ـ64، 105؛ نصیرالدین طوسی، ص 58، 97؛ علامه حلّی، ص 32، 74). تضاد در مفاهیم را «تقابل به تضاد» و تضاد در قضایا را «تقابل تضاد» نیز نامیدهاند ( رجوع کنید به خوانساری، ص 65ـ70).منطقیان و فلاسفه به تضاد در مفاهیم بیشتر از تضاد در قضایا پرداختهاند، بهطوری که میتوان ادعا کرد تضاد در قضایا به همان وضعی که ارسطو در کتاب عبارت آورده، باقی مانده است. شاید علت آن، مناسبت بیشتر بحث تضاد در مفاهیم با دیگر مباحث فلسفی باشد.در میان اندیشمندان معاصر فلسفة اسلامی، مرتضی مطهری نوع دیگری از تضاد فلسفی را، که به معنای ناسازگاری است، در کتاب اصل تضاد در فلسفه اسلامی مطرح کرده است ( رجوع کنید به ادامة مقاله).تضاد در مفاهیم. ارسطو در کتاب مقولات (1980، ج 1، ص 63) تضاد در مفاهیم را از اقسام تقابل و قسیم تقابل سلب و ایجاب، تقابل تضایف و تقابل ملکه و عدم دانسته است. به گفتة وی (1980، ج 1، ص 63ـ64)، در تقابل تضایف ماهیت هریک از دو طرف تضایف با قیاس به دیگری شناخته میشود، مانند علم و معلوم که ماهیت هر کدام با توجه به دیگری آشکار میشود، اما در تقابل تضاد برای شناخت ماهیت هر یک از دو طرف تضاد به شناخت طرف مقابل نیازی نیست.به نظر ارسطو (همانجا) تضاد در مفاهیم بر دو گونه است: 1) تضادی که بین دو طرف آن حد یا حدود متوسطی وجود دارد، مانند سیاهی و سفیدی که رنگهای دیگری نیز غیر از این دو رنگ موجود است و لازم نیست که جوهر معروض به سیاهی و سفیدی حتماً به یکی از این دو رنگ متصف باشد، ولی اجتماع دو رنگ مذکور در زمان و در موضوع (معروض) واحد ممکن نیست. 2) تضادی که میان دو طرف آن، متوسطی قابل تصور نیست و موضوع در هر حال باید به یکی از این دو متصف باشد، مانند زوج و فرد، بیماری و تندرستی. با توجه به تقسیمات و مثالهایی که ارسطو آورده است، روشن میشود که از نظر او وجودی بودن دو طرف تضاد لازم نیست، بلکه اگر یک طرف وجودی و طرف دیگر عدمی باشد، برای صدق تضاد کافی است. بدینترتیب، وی (1980، ج 1، ص 67ـ 68) برای تمیز مصادیق تضاد از مصادیق ملکه و عدم ملکه ملاکی عرضه میکند دایر بر اینکه تضاد میان دو معنایی است که بالفعل در یکموضوع موجود نشوند، بلکه موضوع بالقوه به هر کدام متصف شود و انتقالش از یکی به دیگری محال نباشد، خواه هر دو معنی وجودی باشند (مانند سیاهی و سفیدی) خواه یکی از این دو امر وجودی و دیگری عدمی باشد، اما در ملکه و عدم ملکه، انتقال از ملکه به طرف عدم ملکه ممکن است و عکس آن اتفاق نمیافتد.ارسطو در مثالهایی که ذکر کرده، تضاد را نه تنها میان اعراض، مثل سیاهی و سفیدی، بلکه میان عرضیات مانند سیاه و سفید و همچنین در جواهر جاری دانسته است (ارسطو، 1993، مابعدالطبیعة ، کتاب 10، فصل 4، 1055 الف ، س 25ـ 35). ارسطو در کتاب متافیزیک (کتاب 10، فصل 3، 1054 ب ، س 30ـ فصل 4، 1054 الف ، س 35) اشاره کرده که بین دو طرف تضاد باید غایتِ خلاف باشد.همچنین از نظر او (1980، ج 1، ص70) دو طرف تضاد میتوانند تحت جنسی واحد یا تحت دو جنس متفاوت باشند و لازم نیست که تحت جنس قریبی داخل شوند، بلکه حتی هرکدام میتوانند یک جنس باشند، مثلاً سفیدوسیاه تحت جنسی واحد (رنگ) هستند، اما عدل و جور تحت دو جنس متضادند؛ جنس عدل،فضیلتاستو جنس جور،رذیلت.خیروشر نیز تحتجنسی واحد واقع نمیشوند، بلکه این دو، دو جنس برای اشیا هستند.ابونصر فارابی تضاد را دقیقتر از ارسطو تعریف کرده است، تعریف وی بعدها راهگشای ابنسینا و دیگر فلاسفة مسلمان شد. به گفتة فارابی (ج 1، ص 69)، تضاد میان دو امر، با موضوع واحد، است و میان دو طرف تضاد، در وجود، غایت بُعد است و هر کدام از نظر تباین در طرف اقصا نسبت به دیگری قرار دارد. از نظر فارابی (ج 1، ص70ـ71) نیز دو طرف تضاد، گاه تحت یکجنس قریبواقع میشوند، گاه تحت دو جنس متضاد که خود دو نوع متوسط از جنس واحدند و گاه تحت دو جنس که خود اجناس اشیا هستند. از مثالهای فارابی (ج 1، ص 71)، از جمله عدل و جور و خیر و شر، نیز میتوان دریافت که او هم مانند ارسطو وجودی بودن دو طرف تضاد را لازم نمیدانسته است.ابنسینا (1405، ج 1، فن 2، ص 241ـ249، 260ـ 265) بیش از همة فلاسفه و منطقدانان مسلمان به مبحث تضاد پرداخته است. وی در کتاب مقولات شفا (همان، ص 248، 264) تعریف ارسطو را از تضاد، متعارف عوام اهل منطق و مناسب حال مبتدیان دانسته و تعریف خود را از تضاد، تعریف خاص و حقیقی معرفی کرده است (نیز رجوع کنید به نصیرالدین طوسی، ص 55). ابنسینا دو قید را به تعریف ارسطو افزوده است: 1) تضاد تنها میان دو امر وجودی است و موارد دیگر از تقابل میان یک امر وجودی و یک امر عدمی تحت تقابل سلب و ایجاب یا ملکه و عدم ملکه قرار میگیرند (ابنسینا، 1405، ج 1، فن 2، ص 248، 265؛ نیز رجوع کنید به نصیرالدین طوسی، ص54 ـ 58). 2) تضاد به اعراض اختصاص دارد، زیرا در تضاد، وحدت موضوع شرط است (ابنسینا، 1405، ج 1، فن 2، ص 264). البته وی (همان، ج 1، فن 2، ص 105ـ106) با استفاده از واژة موضوع به جای واژة محل در تعریف تقابل، تضاد را به صوَر نیز تعمیم داده است (نیز رجوع کنید به بهمنیاربن مرزبان، ص 307؛ طباطبائی، 1404، ص 111).شیخشهابالدین سهروردی، معروف به شیخاشراق، در کتاب المشارع و المطارحات (ج 1، ص 315) با بیان قاعدة «ضدّ الواحدِ واحدٌ» چنین نتیجه گرفته که تضاد حقیقی تنها میان اعراض است و حتی عرضیات نیز متضاد نیستند، مثلاً سفیدی و سیاهی متضادند، ولی سفید و سیاه متضاد نیستند، زیرا سفید و سیاه از لحاظ مشتق بودن، جهات بیشماری دارند، در حالی که سفیدی و سیاهی واحد به معنای حقیقیاند و بنا بر قاعدة مذکور، تضاد حقیقی تنها میان سفیدی و سیاهی است ( رجوع کنید به صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص 114؛ ابراهیمیدینانی، ص 160ـ161). ابنسینا (1404، ج 2، ص 308ـ309) نیز این قاعده را به این معنا که تضاد تنها میان دو امر است، مطرح کرده است. صدرالدین شیرازی در اسفار (سفر اول، ج 2، ص 113ـ 115) قید جنس قریب را به تعریف تضاد اضافه کرده است. به نظر او، یکی از شرایط تضاد این است که هر دو متضاد تحت یک جنس قریب باشند. به عبارت دیگر، تضاد در حقیقت در صوَر نوعیه و فصول اخیر مربوط به جنس واحد است، همچنانکه استقرا بر آن دلالت دارد. به همین دلیل، وی تقابل خیر و شر را از نوع تقابل تضاد نمیداند. به گزارش علامه طباطبائی (1362ش، ص 151)، این قید را مشائیان به تعریف تضاد افزودهاند. شیخ شهابالدین سهروردی ( رجوع کنید به ج 1، کتاب المشارع و المطارحات ، ص 466ـ467) قید جنس قریب را در تعریف تقابل تضاد نیاورده و به همین سبب خیر و شر را متضاد دانسته است.علامه طباطبائی در نهایة الحکمة (ص 151ـ153) تعریفی از تضاد عرضه کرده که جامع تمام قیود و عناصری است که فلاسفة قبل از وی ذکر کردهاند. به نظر او، دو متضاد دو امر وجودیاند غیر از دو متضایف، و بر موضوع واحدی وارد میشوند. همچنین تقابل تضاد میان دو نوع، تحت جنس قریب از مقولات عرضی واقع میشود و حتی میان دو عرضی نیز تضاد حقیقی وجود ندارد. به نظر وی (1362 ش، ص 152ـ 153)، بین این دو امر وجودی نهایت خلاف و بُعد هست و این قید نشان میدهد که هیچ شیئی نمیتواند بیش از یک ضد داشته باشد.تضاد در قضایا. تضاد در قضایا از انواع تقابل در قضایا و قسیم «تداخل» و «تناقض» و «داخل تحت تضاد» است. ارسطو در کتاب عبارت (1980، ج 1، ص 105) تضاد در قضایا را اینگونه تعریف کرده است که اگر بر معنایی کلی، حکم کلی شود، به این نحو که شیئی (محمولی) برای آن یا موجود است یا موجود نیست، آنگاه دو حکم متضاد خواهیم داشت. مقصود از حکم کلی بر معنای کلی، مانند چنین قضایایی است: «هر انسانی سفید است» و «هیچ انسانی سفید نیست». به عبارت دیگر، هرگاه موضوع و محمول دو قضیه واحد و کلی باشند و حکم نیز در این قضایا کلی باشد و اختلاف فقط در سلب و ایجاب باشد، آن دو قضیه متضادند. اما هنگامی که بر معنای کلی حکمی غیرکلی شود، دو حکم، متضاد نیستند، هرچند دو امری که در مورد آن استدلال میشود، گاهی ممکن است متضاد باشند. مقصود از حکم غیرکلی بر معنای کلی، قضایایی است همچون: «انسان سفید است» و «انسان سفید نیست».قضایای متضاد، اجتماع در صدق ندارند، ولی رفع کذبی آنها ممکن است. به عبارت دیگر، هر دو نمیتوانند صادق باشند، اما کاذب بودن آنها ممکن است (ابنسینا، 1405، ج 1، فن 3، ص 46ـ47). تضاد در قضایا کاملاً صوری است، به همین دلیل ارسطو دو قضیة مهمله را ــ هر چند در مواد متضاد باشند و اجتماع صدقی نداشته باشند ــ متضاد ندانسته است، زیرا این عدم اجتماع به ساختار و صورت دو قضیه باز نمیگردد، مانند «انسان حیوان است» و «انسان حیوان نیست»، که هر چند از لحاظ مادّه اجتماع صدقی ندارند، از لحاظ صوری نمیتوان آنها را متضاد دانست.از آنجا که اینگونه تضاد در حوزة قضایا و نسبت بین آنها مطرح میشود و در آن تنها صورت و ساختار قضایا در نظر گرفته میشود، اصطلاحی منطقی به شمار میآید و میتوان آن را «تضاد منطقی» دانست. مبحث «تضاد در قضایا» در منطق و فلسفة اسلامی تغییری نکرده و در کتب رایج منطق همان تعریف ارسطو از تضاد، بدون کم و کاست، آمده است (برای نمونه رجوع کنید به ابنسینا، 1405، ج 1، فن 3، ص 45ـ53).تضاد به معنای ناسازگاری. مرتضی مطهری در کتاب اصل تضاد در فلسفه اسلامی تضاد در مفاهیم و قضایا را مربوط به حوزة شناخت دانسته و قسمی دیگر از تضاد را، که به معنای ناسازگاری است، مطرح کرده است. به نظر او (ص 34ـ 35)، این ناسازگاری، ناسازگاری بعد از موجود بودن است نه ناسازگاری در موجود بودن؛ یعنی هر دو ضد، اجتماع در وجود پیدا میکنند و در حالیکه هر دو در آن واحد وجود دارند، با یکدیگر ناسازگارند و هریک دیگری را معدوم یا اثر آن را خنثی' میکند. مطهری این قسم از تضاد را با تضادی که حکما و منطقیان در بحث از اقسام تقابل و به معنای امتناع اجتماع دو طرفِ تضاد در وجود مطرح میکنند، متفاوت دانسته است. به اعتقاد وی (ص 12)، آنچه حکمایاسلامی در بحث خیروشر در بارة تضاد نگاشتهاند، تضاد به معنای اخیر است، لذا اگر در بحث خیر و شر گفتهاند: «اگر تضاد نبود، هیچ پدیدهای پدید نمیآمد» یا «فیض وجود جاری نمیشد»، مقصود همین معنا از تضاد است. مطهری در توضیح این معنا از تضاد به اقوال صدرالدین شیرازی (سفر سوم، ج 2، ص 70ـ71) و شیخ اشراق (همانجا) استناد کرده است، در حالی که این دو فیلسوف تضاد را در باب خیر و شر به معنای «تضاد در مفاهیم» بهکار بردهاند ( رجوع کنید به ابراهیمی دینانی، ص 162ـ163).برخی از متفکران معاصر، به پیروی از مطهری، این نوعتضاد را در بحث از انواع تضاد آورده و تقابل تضاد را به دو قسم منطقی و فلسفی تقسیم نموده و این نوع تضاد را تضاد فلسفی نامیدهاند (سروش، ص 28ـ29)، اما با اندکی تأمل روشن میشود که «تضاد در مفاهیم» نیز از اقسام تضاد فلسفی است و در فلسفة قدیم نیز همین معنا از تضاد به عنوان تضاد در فلسفه مورد بحث قرار گرفته است، زیرا تضاد از انواع تقابل است و تقابل از ملحقات غیریت، و غیریت از لواحق کثرت است و واحد و کثیر از تقسیمات اولیة وجودند و از مباحث اصلی امور عامه به شمار میآیند، ازینرو نمیتوان آن را تضاد منطقی خواند (صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص 100؛ ابراهیمی دینانی، ص 163ـ164).منابع: غلامحسین ابراهیمی دینانی، شعاع اندیشه و شهود در فلسفة سهروردی ، تهران 1366 ش؛ ابنسینا، الشفاء، الالهیات ، چاپ ابراهیم مدکور، قاهره 1380/1960، چاپ افست قم 1404؛ همان، المنطق ، ج 1، الفن الثانی: المقولات ، چاپ ابراهیم مدکور و دیگران، قاهره 1378/ 1959، الفن الثالث: العبارة ، چاپ ابراهیم مدکور و محمود خضیری، قاهره [ بیتا. ] ، چاپ افست قم 1405؛ ارسطو، منطق ارسطو ، چاپ عبدالرحمان بدوی، بیروت 1980؛ بهمنیاربن مرزبان، التحصیل ، تصحیح مرتضی مطهری، تهران 1375 ش؛ محمد خوانساری، فرهنگ اصطلاحات منطقی ، تهران 1376 ش؛ عبدالکریم سروش، نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی، به ضمیمة نقدی بر روش شناخت ، تهران 1357 ش؛ یحییبن حبش سهروردی، مجموعة مصنفات شیخاشراق ، چاپ هانری کوربن، تهران 1355 ش؛ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ، تهران 1337 ش، چاپ افست قم [ بیتا. ] ؛ محمدحسین طباطبائی، بدایة الحکمة ، قم 1404؛ همو، نهایة الحکمة ، چاپ عبداللّه نورانی، قم 1362 ش؛ حسنبن یوسف علامه حلّی، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید ، قم 1363 ش؛ محمدبن محمد فارابی، المنطقیات للفارابی ، چاپ محمدتقی دانشپژوه، قم 1408ـ1410؛ مرتضی مطهری، اصل تضاد در فلسفة اسلامی ، [ تهران ] : انجمن اسلامی دانشجویان مدرسة عالی ساختمان، [ بیتا. ] ؛ محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، کتاب اساس الاقتباس ، چاپ مدرسرضوی، تهران 1367 ش؛Aristoteles, The works of Aristotle , vol. 1, in Great books of the Western world , vol. 7, ed Mortimer J. Adler, Chicago: Encyclopaedia Britannica, 1993.