توتیا ، به معنای اخصِّ کنونی آن، اُکسید ناسرة روی ( ZnO ) که به وقت تصفیه، تکْلیس یا تصعید بعض سنگهای کانیِ حاوی روی ( Zn ) ــ مثلاً، بلِنْد (سنگ کانی سولفور روی)، کالامین (سیلیکات طبیعی روی) و اسمیتسونیت (کَربُنات طبیعی روی)ــ به رنگهای مختلف (سفید، زرد، قهوهای، سبز) ناشی از وجود فلزها یا مواد دیگرِ همراه با روی، حاصل میشود. در گذشته آن را برای ساختن برنج (آلیاژ مس و روی) و درمان برخی بیماریهای چشم به کار میبردند و اشتباهاً یا توسّعاً این نام را به بعض ترکیبهای فلزی مشابه و حتی به مواد بسیار متفاوتی نیز اطلاق کردهاند، که سبب آشفتگی در بارة ماهیت «توتیا» شده است ( رجوع کنید به ادامة مقاله).واژگان. منشأ یا ریشة واژة توتیا به یقین معلوم نیست. به روایت لاوفر (1919؛ ص 512)، این واژه در نوشتههای عربیِ دورة اسلامی، نخست در ترجمة لوقا بن سَرابیون از کتاب الاحجار منسوب به ارسطو (چاپ روسکا ، 1912، ص 120: «نَعْت حجرِالتوتیا») به کار رفته است. اما این مترجم، بلکه مُلخِّص (در متن، ص 93، موسوم به «لوقا بن اسرافیون»)، شخصی ناشناخته است (تذکرهها و دیگر منابع قدیم در بارة او خاموشاند؛ در بارة احتمال خَلط او با کسان دیگر رجوع کنید به مقدمة روسکا، ص 45 و بعد)؛ حتی اگر او را، مانند یوحنا/ یحیی بن سرابیون ( رجوع کنید به مقالة «ابن سرابیون» در د. اسلام ، چاپ دوم، و دائرة المعارف بزرگ اسلامی ) از خاندان سَرابیون بپنداریم، رونق و فعالیت علمی این خاندان در نیمة دوم سدة سوم/نهم بوده است، در حالی که ما واژة توتیا را در آثار چند حکیم معروف همان سده مییابیم: یکی در ترجمة عربی (از روی متن یونانی و ترجمة سُریانی) اِصطِفَن بن بَسیل (شاگرد و همکار حُنَین بن اسحاق * ، 192ـ260/ 808 ـ873 ، حکیم نامدار دورة متوکّل عباسی [ 232ـ247 ] ) از تألیف مشهور دیوسکوریدس (سدة اول میلادی؛ کتاب الحشائش ...، ص 401ـ403 : «سفودیس [ کذا ] و هوصنفٌ مِن التوتیا»)؛ دیگری در فردوسالحکمة علی بن سَهل طبری، که در 236 برای متوکّل تألیف کرده است، در وصفی بسیار کوتاه (ص 409)؛ «التوتیا یابسٌ، یُجَفِّفُ الرطوبةَ فی العَین»؛ و دیگری در قراباذین یعقوب بن اسحاق کِنْدی (رونقش در نیمة اول همان سده) که آن را در دَه گونه «کُحْلِ» (=گَرد برای بیماریهای چشم) مرکّب تجویز کرده است ( رجوع کنید به ادامة مقاله).در بارة اصل این واژه گمانهایی رفته است. حکیم مؤمن تُنکابنی در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080؛ ص 221) و، به تَبَعِ او، عقیلی علوی شیرازی در مخزن الادویة (تألیف در ح 1185؛ ص 279) آن را «معرَّب از دودها ی [ جمع دود ] فارسی» دانستهاند ــ گمانی ظاهراً ناشی از این که توتیا از دودهایی/ بُخارهایی که «در وقت گداختن سنگ مس [ و بعض فلزهای دیگر ] در کوره» برمیخیزد، به دست میآید (این گمان را مهندس دانشمند آلمانی، هانس وولف [ 1966 ] ، ص 12، پانویس 74، بی ذکر مأخذ خود، تکرار کرده است). به عقیدة رنو و کولن (1932؛ شرح بر تحفة الاحباب ، ش 403، ص 174)، توتیا «شاید مشتق از توت [ نام میوة معروف ] باشد، به علت ظاهرِ دانْدان و پُف کردة این مادّه، [ که ] در این صورت، با نام یونانی آن که دیوسکوریدس ذکر کرده، یعنی پُمْفُلیکس [ رجوع کنید به ادامة مقاله ] ، اصلاً به معنای ' حباب فلزی ، ، قرابت معنایی دارد» (در بارة این «حبابها» رجوع کنید به وصف دیوسکوریدس در ادامة مقاله). مایرهوف (1940؛ شرح بر ابنمَیمون ، ش 382، ص 191) توجیه رنو و کولن را پذیرفته اما میافزاید که توتیا ، نه از توتِ فارسی یا عربی، بلکه از توتا ( ¦ta ¦tu )یِ سُریانی (به همان معنی) گرفته شده است (لیوی [ 1966 ] ، در تعلیقات خود بر اَقراباذینِ یعقوب بن اسحاق کندی [ ص 250 ] این نکتة اخیر مایرهوف را که توتیا واژهای سریانی مأخوذ از توتا ست، نامُسلّم دانسته است). احتمال دیگر، منشأ هندی یا سنسکریت این واژه است. ابوریحان بیرونی (362ـ440 ؛ مقالة «توتیا»، الصیدنة ، ش 225، ص 154ـ155) واژة «هندی ـ سِندیِ» طتو [ کذا ] را به عنوان معادل توتیا و مترادفِ «سنگِ مسِ» فارسی یا «سنگِ طتو» [ کذا ] از بِشْر بن عبد الوهّاب فَزاری (دورة سامانی؟) و، از قول دوستان خود («أصحابنا»)، به صورت توتَه ضبط کرده است. املاء یا تلفظ درست این واژة هندی/سنسکریت که طِبقِ ) فرهنگ وِبستر ( (ذیل "tutty" ) توتیا ی فارسی از آن میآید، تُتَهه tuttha (یا توتَکَه taka ¦tu ) است (پلتس ، همین واژه، ص 310؛ مونیرـ ویلیامز ، ص 450)، به معنای «کاتِ/زاجِ کبود» (= سولفات مس)، که در پزشکی قدیم هندی، آن را به شکل پُماد به چشم میمالیدند (نیز رجوع کنید به رسالة دکتری فریبرز مُعطّر [ 1971 ] در بارة , مفردات پزشکیِ ، اسماعیل جُرجانی، که معطّر [ ص 300ـ301 ] منشأ واژة توتیا را بیاستدلال، هندی دانسته است). لاوفر در بحث مشروح خود (بر اساس منابع قدیم چینی) در بارة توتیا و برنج در ارتباط با چین و ایران باستان (ص 511 ـ 515)، جزء اول واژة دوبخشی چینی i §t'ou-s ( توـ شی ، لفظاً «سنگِ» تو ) به معنای «برنج» [ آلیاژ ] را همان هجای اول توتیا ی فارسی دانسته، که «محتملاً به فارسی میانه [ پهلوی ] باز میگردد»، با ذکر این که واژة سنسکریت مذکور فقط به معنای «زاج سبز یا کبود » [ زاجِ/ کاتِ سبز = گونهای سولفاتِ آهن ] به کار رفته، در ارتباط توتیا ی فارسی با این واژة سنسکریت شک نموده است.در توضیح ارتباطِ [ محتمل ] واژة چینی t'ou با توتیا ی فارسی، لاوفر (همانجا) و وولف (ص 12ـ13) در مبحث شناخت و ترکیب و اهمیت برنج در روزگار قدیم در خاورمیانه و دور (از آسیای صغیر و بینالنهرین باستان تا چین) به شواهد تاریخی فراوانی در بارة سنگهای کانی مس و روی و جز اینها در ایران (بویژه در ناحیة کرمان و جنوب شرقی ایران کنونی)، آشنایی بومیان این نواحی با صنعت استخراج و ذوب و آلیاژ و تصفیة این فلزها و نیز صدور «توتیا» و برنج از ایران (به معنای وسیعتر قدیم این جاینام) به کشورهای شرقیتر (هند، چین) استناد کردهاند (برای شرح رجوع کنید به برنج * ، روی * ، مس * ).تاریخچة شناخت توتیا در دورة اسلامی. ماهیت شیمیایی مادّة معروف به «توتیا» (یا نامهای دیگر)، همچون منشأ واژگانی نام آن، در قدیم و نزد ملتهای متمدنِ باستانی معلوم و معیّن نبوده است؛ لذا آن را با مواد دیگری که (امروزه ترکیب و فرمول شیمیایی آنها معلوم است و) خواص فیزیکی، شیمیایی و، بویژه، دارویی کمابیش همانندی داشتند، خَلط میکردند. ظاهراً علت بنیادین این اختلاط و آشفتگی این بوده که پیشینیان فلز مستقلی را که امروزه «روی» یا zinc (و صورتهای دیگری از این واژه در زبانهای اروپایی) نام دارد، عموماً نمیشناختند، زیرا این فلز در طبیعت، معمولاً نه به صورت خالص، بلکه در آلیاژ با بعض فلزهای دیگر (بویژه مس و قَلع) یا به صورت ترکیبی (اُکسید، سولفات، و جز اینها) یافت میشود؛ لذا نام مخصوصی هم برای آن (بر خلافِ، مثلاً، آهن، سرب و مس) نداشتند ــ شاید بجز , ایرانیها ، ، که مادّهای را به نامِ عربینمای «خار صین» یا «خار صینی» (لفظاً، «خارِ [ ؟ ] چین/ چینی») میشناختند و بعض مؤلفان کتابهای کانیشناسی دورة اسلامی آن را به درجات مختلفِ صراحت وصف کردهاند (در بارة ماهیت «خار صینی = zinc ، رجوع کنید به مثلاً، الجماهر ابو ریحان بیرونی، و شرحهای یوسف الهادی بر آن، ص 423ـ 425، و دائرة المعارف بُستانی، مقالههای «زِنک» و «توتیا»؛این واژة متروک در فارسی، هنوز در عربی به عنوان معادلِzinc اروپایی و مترادف با زِنْک [ معرّب همین واژه ] به کار میرود). گفتنی است که واژة فارسی روی ( ) فارسی میانهy ¦ro : «مس، برنج»؛ مکنزی ، ذیل y" ¦"ro ؛ در نیبرگ ، بخش 2، ذیل d " ¦"ro : «فلز، مس») در فارسی میانه و قرنها در ادب فارسیِ پس از اسلام به معنایِ «مس» (= نُحاس در عربی)به کار میرفته است. ریشه یا مأخذ واژة سپسینِ مس دانسته نیست ( رجوع کنید به روی * ؛ مس * ). در غرب نیز به سبب ناشناختگی فلزِ روی و ماهیت واقعی توتیا، نامهای مخصوصی برای این فلز نداشتند تا اینکه در سدة شانزدهم میلادی ظاهراً نخست کیمیاگر، شیمیدان و پزشک جنجالی نامدار سوئیسی، پاراسِلْسوس ، آن را تفکیک و کشف کرد و با اطلاق نام آلمانیِ Zink ( تسینک ) بر آن، آن را به عنوان «شکل حرامزادة مس» شناسانید ( رجوع کنید به مقالة "zinc" در بریتانیکا ، 1971، و در ) واژهنامه بزرگِ دانشنامهای لاروس ( ).وصف مشروح دیوسکوریدس از شیوة استحصال پُمفُلیکس از گدازش سنگ کانیِ مس با اَقْلیمیا/ قَلیمیا (معرَّب کادْمیا/ کَدْمیا یِ یونانی = کربنات یا سولفاتِ روی ) در کورههای مخصوص دو طبقه و سپس شیوههای «تَغسیل» (شُست و شوی) آن (ترجمة عربی، همانجا، و نیز به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 143ـ 145؛ ترجمة قدیم انگلیسی [ 1655 ] ، ص 624ـ626) و همچنین وصف کوتاهتر جالینوس (سدة دوم میلادی؛ در فی الادویة المُفردة ، ترجمة حنینبن اسحاق؛ ترجمة انگلیسی مقالة مربوطه در شروح ه. یول در ترجمة سفرنامة مارکو پولو، ج 1، ص 126) مینمایاند که فلزکاران و دانشمندان غربیِ آن روزگار، از شیوة استحصال توتیا هیچ یا چندان اطلاعی نداشتند. خلاصة کوتاهی از شرح دیوسکوریدس و جالینوس چنین است: به دو شیوه میتوان پُمفُلیکس را که سفید و بسیار سبک است به دست آورد: یکی این که در وقت تصفیة سنگ مس، اقلیمیای سوده را بر مسِ گدازان بپاشند؛ دودی/بخاری که از این اقلیمیا برمیخیزد، چون بفسرد، پمفلیکس (توتیا) است؛ دیگری این که خودِ اقلیمیا را بگدازند و دود حاصل را، پس از فسردن آن، گِرد آورند (بسنجید با وصف وولف [ ص 12 ] از استحصال توتیا در روزگار نو در کرمان : «برای به دست آوردن توتیا، کالامینِ خوب ساییده را با زغال و دانههای مس در بوتههایی میگذارند و سپس حرارت میدهند. روی فلزیای که بدینسان با زغال [ فروزان ] ' احیا ، میگردد ، بخار میشود اما ظاهراً سپس در بوتههای سربسته با مس در آمیخته به شکل [ آلیاژ ] برنج در میآید.») دو فرآیند مذکورِ دیوسکوریدس در کورهای دو طبقه انجام میگیرد: برکف طبقة زیرین، کوره و بوتةگداز قرار دارد. دودها/بخارهای حاصل از گدازش که از طریق دودکشی به طبقة زبرین میرود و در آنجا اُکسیده میشود، میفسرد و بر دیوارهها مینشیند. [ این بخار اُکسیده و جامد شده، پمفلیکس است ] . در جوار این کوره اتاقکی برای فلزکار و دستیار و ابزارهای آنان (دَم، زغال، گَردِ اقلیمیا و جز اینها) میسازند که با دریچهای به کورهخانه راه دارد. پس از پایان گدازش و تصعید، پمفلیکس فسردة گِرد آورده را چند بار به شیوههایی مخصوص میشویند تا ناخالصیهای آن را بپالایند.دیوسکوریدس در آغاز مقالة خود مادّة دیگری را نیز به نام سپودیون (در یونانی: spodion )، یادکرده که در طی همان فرآیندِ تصفیة مس در کورههای مذکور حاصل میشود : بر خلاف پمفلیکسِ رقیقِ سبک و سفید که به بالا میرود، سپودیون دود غلیظ سنگین سیاهرنگی است که بر کف طبقة زیرین کوره و بر اطراف آن مینشیند (راسب میشود) و، در نتیجه، به چیزهایی مانند خاک ومو و پشم آمیخته میشود. به نوشتة او، «تفاوت میان سپودیون و پمفلیکس در نوع است نه در جنس». سپس، بلافاصله پس از مقالة «پمفلیکس» («توتیا»)، مقالة نسبتاً کوتاه اما مستقلی در بارة اَبدالِ ( رجوع کنید به بَدَل * ) سپودیون دارد (در ترجمة اصیل انگلیسی، ش 86 ، ص 626ـ627 ، با عنوانِ "Antispoda" ، که در انگلیسی آن را به معنای «خاکسترهایی که به جای سپودیون میتوان به کار بُرد» تفسیر کردهاند). دیوسکوریدس میگوید: «در بسیاری از اوقات که به توتیا نیاز و توتیا ناموجود باشد، اَبدالی برای آن هست»، و سپس در حدود دوازده مادّة گیاهی (مثلاً : برگ و گُل و میوه مُورْد ؛ شاخههای درخت زیتون یا درختچة مَصْطَکی' یا شمشاد یا درخت انجیر؛ و بِهی که دانههای آن را در آورده باشند) و دو مادّة جانوری (چسب/ سریشم مأخوذ از پوست گاو، و پشم ناشستة مخلوط با زِفت یا عسل) ذکر میکند که باید هر یک را در چند دیگِ گِلی (سفالین؟) در تنورْ گرم کرده سوزانید و به صورت خاکستر در آورد و سپس خاکسترها را پالود. در ترجمههای عربی کتاب دیوسکوریدس، به سبب آشفتگی نسخههای خطی یا به اشتباه، بخش مربوط به بدلهای (عمدتاً گیاهی) سپودیون را از بخش مخصوص پمفلیکس و سپودیون تفکیک نکردهاند؛ لذا بعض مؤلفان سپسین قائل به «توتیای نباتی» نیز شدهاند (مثلاً، رجوع کنید به وصف داوود انطاکی و حکیم مؤمن تنکابنی در ادامة مقاله).دیوسکوریدس در پایان اشارة گذرایی میکند به این که «سپودیون از زر و سیم و سُرب نیز ساخته میشود و سپودیونِ حاصل از سرب در خوبی [ و سودمندی دارویی ] ثانیِ سپودیون قبرسی [ = مِسی ] است». این هم خود در خَلط ماهیت «توتیا» نزد مؤلفان سپسین، مؤثر بوده است.گرچه تأثیر نوشتة دیوسکوریدس در بارة پمفلیکس/ توتیا در تألیفات داروشناختی حکیمان دورة اسلامی، غالباً با برداشتها یا تفسیرهای گوناگون و بعضاً نادرست، مشهود است، اما به چند دلیل نمیتوان تجارب فلزکاران بومی و ملاحظات بعض دانشمندان محلی را، بویژه در بارة شیوههای استحصال و انواع «توتیا»، نادیده گرفت: یکی این که در قدیم سنگ مس یونانیان عمدتاً از جزیرة قبرس در مدیترانه به دست میآمد، در صورتی که کانهای آن در ایران زمین (به معنای جغرافیایی بسی گستردهتر قدیم) فراوان بود (و هنوز هم چنین است)؛ دیگر این که سنگ کانیِ روی (فلز ناشناختة Zn در آن روزگار) نیز در ایران و بعض نواحی اطراف آن فراوان و شناخته شده بود؛ سوم این که وجود ویرانههای کورههای باستانی گداز و آلیاژ فلزها (از دورههای هخامنشی و ساسانی) که از دیرینگی فلزکاری و صنایع دستی فلزی در ایران حکایت میکند، و تعدد گونههای مفروض ' توتیا ، (از حیث منشأ جغرافیایی، رنگ، شکل و بعض ویژگیهای دیگر) ناشی از اختلافهای مزبور است. به هر حال، آمیزش اطلاعات ' دیوسکوریدسی ، و معلومات و تجارب محلی سبب آشفتگی و اشتباه و خَلط شدیدی در بارة ماهیت ' توتیا ، نزد حکیمان دورة اسلامی شده است، که مهمترین آنها را در اینجا یاد میکنیم.1) اختلاف نظر در بارة اقلیمیا و توتیا در تعریفات ابن میمون قُرطُبی (سدة ششم) بخوبی دیده میشود : در جایی (متن عربی، ش 382، ص 40) میگوید «توتیا همان است که ' اقلیمیا الصُّفر ، («اقلیمیایِ برنج»)... و قَدْمیا نامیده میشود» و در جایی دیگر (همان، ش 342، ص 37) قلیمیا/اقلیمیا/قدمیا را چنین تعریف کرده که «ریم هر جسمِ گدازان است»! مایرهوف (شرح بر ابن میمون، ش 342، ص 171) این اختلاف و آشفتگی را چنین توضیح میدهد: «قلیمیا/قدمیا [ در ترجمة فرانسوی: ]cadmie معرّبِ kadmeia ی یونانی است که محتملاً از طریق سریانی داخلِ عربی شده. ابنمیمون، مانند بعض مؤلفان سپسین عرب، مثلاً، داوود انطاکی و عبد الرزّاق بن محمد جزائری [ سدة دوازدهم ] ، واژة قلیمیا را به معنای بسیار وسیعی گرفته اما آن را شامل قلیمیای طبیعی که حاوی روی، آهن، آرسنیک و غیره است، ننموده است. قدمیاهای مصنوعْ اُکسیدهای روی، آرسنیک و غیره اند که در کورهها مُصعَّد میشوند یا بر سطح تودههای [ کانیهایِ ] در حال گداز تشکیل مییابند.»2) در بارة خود «توتیا» در کتاب الاحجار منسوب به ارسطو (ص120): «توتیا از کانیها و دارای گونههای بسیار است: سفید، زرد و سبز... . کان آن در کرانة دریای هند و سِند [ یعنی اقیانوس هند ] است. بهترین توتیا گونة سفید است که گویی بیرون آن پوشیده از نمک است، اما چون آن را بشکنند، لایهای آبی («أزرق») در آن دیده میشود. پس از آن [ از حیث نیکویی ] ، گونة سبز است...» (در بارة خواص این گونهها در این کتاب رجوع کنید به ادامة مقاله).3) در متن چاپی مغلوط و نا دَرخورِ اعتمادِ نُزهت نامة علائی شهمردان بن أبیالخیر (سدة چهارم) چنین میخوانیم: «توتیا مِس را سپید کند و زر را بشکند و سرخ گرداند چون با گوگرد تسویه [ کذا؛ درست: تشویه به معنای «بریان کردن» ] کنند. و از چند گونه است: سبزِ پاره پاره، زردِ خوزی، سبز کرمانی و سوری که قَصَب خوانند، هندیِ معمول، [ و ] محمودی [ «توتیای محمودی در شام و افریقا و اَنْدَلُس موجود است»؛ دُزی ، واژة «توتیاء» ] . بهترین [ توتیا ] سپید است [ که ] چون بینند چنان دانند که شوره بر آورده است یا نمک بر او فشاندهاند، و در ساختنِ [ آلیاژ ] برنج خاصیتی تمام دارد» (ص270).4) ابومنصور موفّق هِروی (سدة چهارم؛ کتاب الابنیة ...، ص 82): «توتیا از گونهگونه... و بهترینش طباشیری [ یعنی به رنگ طباشیر ] است، پس زنگاری [ یعنی سبز به رنگ زنگار مس ] ، پس خراسانی، پس کرمانی. و این همه معدنی است» ( رجوع کنید به توضیح نادرست و گمراه کنندة ویراستار این کتاب، احمد بهمنیار، ص 82، پانویس 4: «توتیا، معرّب دودیا ،... دارویی است که از قلعی و سرب یا از مس سازند»!).5) ابو ریحان بیرونی ( الصیدنة ، همانجا)، که در کانیشناسی و جواهرشناسی هم مجتهد بود ( رجوع کنید به بیرونی * ، ابوریحان، بخش 5: کانیشناسی)، بیاطلاعی شخصی خود را از ماهیت توتیا نشان داده و به نقل قولِ دیگران بسنده کرده است: 1) به نقل از بِشْرِبن عبدالوهّاب فَزاریِ مذکور: چهار «لَون» (رنگ، گونه) توتیا هست: «سبز به رنگ گردنِ طاوس، که به فارسی ' سنگِ مس ، و به رومی دَهْنَج ... مینامند» [ «دهنج» معرّب از فارسی و به معنایِ مالاکیت = کربنات طبیعیِ مَرمرْگونة سبز تا سیاهرنگِ مس است، که برای استحصال مس یا برای ساختن بعض چیزهای زینتی به کار میبَرند ] ؛ سفید، منسوب به کرمان،در هندی و سندی موسوم به ' سنگ طتو ، ؛ گونة دیگری، که یک جور ' سنگ طتو ، است، و با آن چیزهایی مانند بازوبند/دستبند برای زنان و مُهرههایی برای تزئین گردن چهارپایان میسازند»؛ و گونة کرمانی، به رنگ پوست گردو و بیرونش خاردار/سیخْ سیخ («مُشَوَّک» مانند میوة تاتوره * = «جوز ماثِل» ) است»؛ 2) از قول «دوستان» خود : «توتیای هندی که دو نوع است: یکی سفید طباشیری، که نیکوتر است و از شکافهای خاک به دست میآید، و دومی سبز زنگاری...؛ پس از آن، توتیای کرمانی است، [ به شکل ] نایچهها [ یِ میانْ تهی ] ، معروف به بَصْری [ زیرا از کرمان به بصره میبردند و از آنجا به کشورهای دیگر صادر میشد ] ، و پس از آن [ در نیکویی و منفعت ] ، توتیای طَبَسی»؛ 3) منقول از کتاب النُخَب جابر بن حَیّان * : «هم کانی و هم مولَّد [ = مصنوع ] آن هست؛ [ مادّة ] همه از سرب است؛ [ چند نوع است: ] از همه بهتر، توتیای هندی سفید رقیق است (در بارة «توتیای هندی» ابنبَلخی در فارسنامه [ تألیف در دهة نخست سدة ششم ] ، ص 127، در ضمن وصف بناهای اصطخر تخت جمشید، مطلب جالبی نوشته که در ویرانههای آنجا، «کودههای گِل بر جای است و مردم روند و آن گِل کَنَند و شویند و در میان، توتیای هندی یابند که داروی چشم را شاید و کس نداند که آن چگونه در میان گِل آمیخته شده است».)؛ نوع جَشَری مانند تکّههای فَسان («مِسَنّ»، سنگ چاقو تیزکنی) [ زِبْر و خشن ] است؛ و نوع مَرازِبی [ کذا؛ درست آن، مَرازیبی ، جمع واژة معرّبِ مِرزاب به معنای «ناودان» ] که در طبس به شکل اَنابیب [ جمع اُنْبوبه به معنای «لوله»، «ماسوره» ] میسازند». برای این کار، «گِلی معروف [ کذا؛ «طیناً معروفاً» ] را به کورة خانهمانندی که میخهایی [ از آن ] گِل در آن نصب میکنند، میبَرَند، کوره را آتش میکنند، و بخار توتیا بر آن قالبها منعقد میشود»؛ 4) به نقل از بُختیشوع بن عبد اللّه (؟): «توتیای مَرازبی مانند پوستة تخممرغ، سبُک، و [ از همه توتیاها ] بهتر است.» ابو ریحان بیرونی در الجماهر هماشاراتی به توتیا دارد، مثلاً : در مبحث دَهْنَج: «گفتهاند که دهنج را به هندی ' توتیا ، میگویند زیرا گمان کردهاند که از انواع توتیاست» (ص 313) ؛ و در ذکر شَبَه (= برنج): «برنج مسی است که آن را با ترکیب با توتیای ممزوج با مواد شیرین (مانند عسل و شیرة انگور) زرد کنند تا شبیه به زر گردد» (ص 429).6) وصف ابنسینا (370ـ 428) از خودِ توتیا و سپودیون (در متن چاپی مغلوط: «سقودیون»)، و نه خواص دارویی آن (در القانون ، چاپ ادوار قَش، ج 1، کتاب دوم، ص 752ـ753)، خلاصة کوتاه و بعضاً نادرستی از نوشتههای دیوسکوریدس یا جالینوس است (مثلاً، در تعریف «سقوریون» [ کذا ] مینویسد که همان توتیای «هندی [ یعنی ] غُسالَة توتیاست که مانند دُرْد در زیر آبی که آن را میشوید، جمع میشود»!). چون ابنسینا تجربه و اطلاع شخصی در بارة ماهیت توتیا نداشته، ضمناً نظر سخیف دیگری را در خصوص توتیای «دریایی» تکرار کرده که «میگویند در دریا جانوری مدور هست دارای سُمّ شکافتة («خدج») سِفت که در دریا میمیرد و امواج آن را به ساحل میاندازند، و از آن توتیایی به دست میآید که بسیار لطیف است». منظور از این «توتیای بَحری/دریایی» ظاهراً آن جانور خارْ پوست دریایی بوده است که به علت مشابهتش با جوجه تیغی/خارْپشت (در عربی: قُنفُذ) آن را (شاید به تقلید hإrisson de mer فرانسوی یا sea urchin انگلیسی) «قنفذ البحر» یا «خارپشت دریایی» و سپس «توتیا(ء) البحر» نامیدهاند. وجه تسمیة اخیر شاید این بوده که تن این جانور عمدتاً متشکل از پوستة سخت آهکی کمابیش مدوّری است، پوشیده از خار؛ چون این خارها بریزند، در جای آنها برجستگیهایی مانند حُباب برسطح آب دیده میشود و بدینسان پوستة آهکی سفید شبیه به پمفلیکسِ سفیدِ مصعَّدِ دانْدانِ مذکورِ دیوسکوریدس میگردد! تنها مطلب نسبتاً جدید در وصف او این است که همة انواع توتیا («سفید، زرد، سبز، [ رنگی ] مایل به سُرخی»، و چه «رقیق» و چه «غلیظ») در «بِلاد کرمان» به عمل میآید.7) به نوشتة نصیر الدین طوسی (597 ـ672 ؛ ص 172ـ 173) توتیا دو نوع است: معدنی، و «صناعی... [ که ] توتیای نایژه خوانند و در زمین کرمان میسازند». توتیای معدنی چند جور است: «فیدی»، سبز رنگ، شفاف، که به شکل تکههای خُرد در میان ریگهای رودخانهای جاری نزدیک کوه فید در بادیة عربستان مییابند؛ «توتیاء پیکانک» (؟)؛ «توتیاء دیکلک» (؟)، که از «دریای هندوستان به موج بیرون میافتد» (توتیای اخیر شاید همان توتیای دریایی مذکور در بالا باشد)؛ و «نوعی دیگر... بغایت سفید»، شبیه به نمک، که «لطیفترین توتیاهاست» (این نوع را مؤلف قاعدتاً میبایست از نوع «صناعی» و مترادف با «توتیای نایژه» ذکر کرده باشد).نصیر الدین طوسی اشارات پراکندة دیگری هم به توتیا دارد، مثلاً : (در ارتباط با «برنج دمشقی») «توتیا کشته از سرب است، با مس آمیزشی تمام ندارد» (ص 213)؛ (در مبحث سرب) «توتیا هم در معدن اُسرب تولد کند؛ از بخارِ اسرب میشود» (ص 218)؛ (در مبحث «انواع معمولات و ممزوجات» فلزی [ = آلیاژها ] ) «برنج/شَبَه... از مس و توتیای مدبَّر سازند» (ص 227؛ نیز رجوع کنید به عَرایسالجواهر تألیف ابوالقاسم عبد اللّه کاشانی در 700، که انواع توتیای مذکور در آن بر گرفته از تألیف نصیرالدین طوسی است.)8) مقالة داوود انطاکی (متوفی 1008) در تذکرة او (ص 142ـ143)، نه فقط چیز تازهای در بارة توتیا ندارد، بلکه گمراه کننده نیز هست، زیرا، علاوه بر توتیای معدنی و مصنوع، انطاکی، به تَبَعِ ترجمة عربی آشفتة تألیف دیوسکوریدس، سخن از توتیای «نباتی» (گیاهی) گفته و مطالب او را در بارة "antispoda" (مذکور در بالا) تکرار کرده است!9) حکیم مؤمن تنکابنی هم در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080؛ ص 221ـ222) تقریباً مطالب انطاکی (و از جمله، اشتباه او در بارة توتیای «گیاهی») را به فارسی تکرار کرده است. معذلک، چند نکتة کوچک در مقالة او یافت میشود، مثلاً : ذکر اصطلاح «توتیای قلم» [ یعنی به شکل قلم ] مرادف با توتیای «انابیبی»/ «میزابی»؛ بهترین نوع توتیای معدنی «سفید آن [ است ] و عَدیم الوجود است» (؟!)؛ در بارة توتیای «دریاییِ» مذکور ابنسینا، این تفسیر را به نقل از امین الدوله (= ابوالحسن هِبَة اللّه، مشهور به ابن تِلمیذ، متوفی 560) ذکر کرده که «توتیای بحری نیز میباشد و آن سفید و مُستدیر و شبیه به سنگریزه است».10) بیشتر مطالب محمدحسین عقیلی شیرازی نیز در مخزن الادویة (تألیف در ح 1180؛ ص 279ـ280) تکراری است، بجز چند موضوع، مثلاً : اشتباه «توتیای نباتی» را نیاورده است؛ در بارة توتیای کانی نکتة جالبی میگوید: «آنچه به تحقیق پیوسته آن است که غیر مصنوع نمیباشد»؛ «توتیای سُفالک» و «سنگِ بَصْری» [ منسوب به شهر بَصْره در عراق ] را هم به عنوان دو مرادف دیگر برای توتیای کرمانی ذکر کرده و در توجیه «بصری» میگوید «نه از آن جهت که در بصره به عمل میآورند بلکه [ چون ] از کرمان به بصره میبَرند و از آنجا به جاهای دیگر و در ممالک هند»؛ در بارة توتیای سبز: «توتیای اَخضر را که توتیای هندی است از «اِحراقِ... مِس با زاج سفید [ = سولفاتِ مرکّب پُتاس و آلومینیوم ] به عمل میآورند» و استعمال آن در بیماریهای چشم نادر است.مزیت بزرگ مقالة عقیلی شیرازی (همانجا) در وصف مبسوط دو جور کورة تهیة توتیا در کرمان است: 1) کورة بلند دوطبقه که آن را بر فراز یک اُجاق یا تنور، بر پا میکنند. با خاک «رُسْت»، «قَلَمها و شِمشها»یی به اندازة یک وجب با دو سَرِ اندکی باریک میسازند، خشک میکنند، سپس در آب نمک «غوطه میدهند»؛ باز آنها را میخشکانند و «در طبقات آن کوره چپ و راست و چلیپا [ وار ] خوابانیده میچینند تا اینکه در حین گدازِ سرب [ در آن کوره ] ، دود آن بر آن [ قلمها ] بپیچد و منعقد گردد و ضایع [ نشود ] ». پس از انعقادِ دود بسیار بر آنها، قلمها و شمشها را در میآورند و میشکنند و دودهای منعقد و سِفت شده «مانند انبوبه و سفالک» و قلم را از آنها جدا میکنند (وجه تسمیه «توتیای قلم» برای توتیای کرمانی از اینجاست). 2. در بالای اجاق، دیگی بلند و سَرْتَنگ میسازند. از پایین تا بالای دیوار آن تنور سوراخها [ یی ] برای نصب قلمها و شمشها [ ی مزبور ] » تعبیه میکنند، و چون دود بسیار بر قلمها نشست و سِفت شد، قلمها را از سوراخها در میآورند و به طرز پیشین، تکههای توتیا را از آنها جدا میکنند. بهترین تکههای بر کنده «پارچهها [ = قطعهها ] و انبوبهای صُلبِ» به خاک نیامیخته است، که نرم میسایند و سپس میشویند، «زیرا استعمال [ گَردِ توتیای ] غیر مغسول جایز نیست».فرآوری توتیا در کرمان قدیم. گرچه امروزه «توتیا» (با ماهیت چندگانة آن و با این نام) مصرفی دارویی یا صنعتی در ایران ندارد، اما اشارات عدید مذکور به توتیای کرمانی و به نیکویی انواع لولهای و قلمی و تیلهای («سُفالک») آن و همچنین وصف اخیر عقیلی شیرازی از کورههای گداز سرب در کرمان اهمیت فرآوری توتیا را در این ولایت تا حدود نیمة دوم سدة هجدهم میلادی مینمایاند (قس دو پزشک و داروشناس اروپایی و ضمناً معلم در دار الفنون ناصری، دکتر پولاک اتریشی [ 1865 میلادی ] و دکتر شلیمّر هُلندی [ 1874 میلادی ] که هیچ ذکری از استحصال و استعمال توتیا در ایران نکردهاند). اما در گذشتة دورتر، علاوه بر آثار عدید بازمانده از آن کورهها ( رجوع کنید به آلِطه، ص 54 ، که در 1375 ش موقعیت جغرافیایی چهار کورة متروک را ذکر کرده)، چندین تن از جغرافیانگاران شرقی و سیاحان اروپایی به رونق این کورهها و رواج ساخت توتیا در کرمان (بویژه در کو ( ه ) بنان) اشاره کردهاند، از جمله:1) ابنفقیه همدانی (سدة سوم) در مختصری که از کتاب البُلدان او بازمانده (ص 206): «شهر دَمَنْدان [ کذا ] در کرمان: در آن کانهای زر و سیم و آهن و مس و نوشادر و صُفْر [ = برنج ] هست» (یاقوت حموی، ج 2، ص600 توتیا را نیز از محصولات کانیِ دَمَنْدان ذکر کرده است).2) ابوعبد اللّه مقدّسی (سدة چهارم؛ در فصل «اقلیم کرمان») وصف اغراقآمیزی از فراوانی توتیا کرده است: «در آن [ = کرمان ] توتیا مانند زُلال [ آب صاف و روشن ] بر مَرازیب [ ناودانها ] جاری است (ص 459)؛ «از ویژگیهای این کوره [ شهرستان، ناحیه ] توتیای مرازیبی است، و تسمیة ' مرازیبی ، از این جهت است که سفالهایی بزرگ مانند انگشتان میسازند وسپس توتیا را بر آنها میریزند؛ توتیا به آنها میچسبد و به شکل مرازیب در میآید. من دیدم که آن را از کوهها جمع میکنند. کورههای دراز عجیبی ساختهاند که آن را، همچنان که آهن تصفیه مییابد، تصفیه میکنند. من این را جز در روستاها ندیدم» (ص 470). حمد اللّه مستوفی قزوینی در بخش جغرافیایی نُزهَة القلوب (تألیف در 740؛ ص 205) درازای سفالهای انگشتْ مانندِ مزبور را «یک گَز» (کذا؛ «به شکل میل به طول یک گز») نوشته، اما آل طه (ص 56، با ارائة تصویری و تصویر دیگری در ص 57) گزارش کرده که در بازماندة فراوان قلمها یا میخهای سفالی مزبور در اطراف کورههای قدیمِ استحصال توتیا، این «میل»ها/ میخها به درازای دَه تا سی سانتیمتر و به قطر 2ـ 5 ر3 سانتیمتر دیده میشوند.3) یاقوت حَمَوی (575 ـ626) در مُعجمالبُلدان (ج 4، ص 3، تحت عنوان نادرست «کوبَیَان/ کوکیان») چنین نوشته: [ کو(هْ) بَنان ] از روستاهای کرمان است. از مردی کرمانی شنیدم که در آنجا و در روستای دیگری به نام بَهاباذ [ ؟ ] توتیا که به همة جهان میبَرند، ساخته میشود.»4) ظاهراً قدیمترین اروپایی که تهیة توتیا در کو(ه) بنان را ذکر کرده مارکو پولو، سیاح معروف ونیزی (1254ـ1324 میلادی)، است، که در روزگار فرمانروایی قوبْلای قاآنِ مغول در چین (658ـ693/1260ـ1294) از راه ایران و آسیای مرکزی نزد او رفت. پولو در سفرنامة خود (ترجمة انگلیسی یول با شرحهای همو و کردیه ، ج 1، ص 125) در وصف کو(ه) بنان (به املای او: Cobinan ) چنین نوشته: «در شهر بزرگ [ کذا ] » کوهبنان، علاوه بر «آینههای فولادی بسیار بزرگ و زیبا، توتیا (که چیز بسیار خوبی برای چشمهاست) و اِسْپودی [ = سپودُس مذکور در کتاب دیوسکوریدس ] نیز تهیه میکنند. [ به این منظور ] ، آنها...رَگهای از خاک [ = سنگ یا ترکیب کانی ] مخصوصی را که دارای کیفیت مطلوب است در کورة بزرگ مُشتعلی که در بالای آن یک شبکة آهنی تعبیه میکنند، میگذارند. دود و رطوبتی که از [ گُدازش ] خاک مذکور برمیخیزد به آن شبکه میچسبد [ قس با میخها و میلههای سفالی موصوف در دیگرِ آثار ] . این دودِ منعقد و متحجّر شده توتیاست، «در صورتی که فضولات بازمانده از اِحراق، اسپودی است».افسر فاضل و پژوهشگر انگلیسی، ژنرال هاوتم ـ شیندلر ، که سفرهایی در ایران نیز کرده بود، در 1298/ 1881 در شرح مسیر خود در کرمان، در ارتباط با وصف مارکو پولو از کو(ه) بنان و توتیای آن، از جمله، چنین نوشته است: «نام توتیا به عنوانِ گردی برای بیماریهای چشم اکنون [ دیگر ] در کرمان به کار نمیرود. این واژه اگر تنها [ یعنی بی ذکر صفتی ] به کار رود به معنای سولفاتِ مس است، که در جایهای دیگر ایران به آن ' کاتِ کبود ، میگویند. ' توتیای سبز ، سولفاتِ آهن است، که ' زاجِ سیاه ، نیز خوانده میشود. یک تکه ' توتیای زرد ، که به من نمودند، alum بود، که عموماً به آن ' زاج سفید ، میگویند، و یک تکه ' توتیای سفید ، ظاهراً قطعهای از یک سنگ کانی رُستی/ رُسی روی بود. ' خاکی ، که به نوشتة مارکو پولو در کوره میریختند، محتملاً یکی از این مواد بوده است» (به نقل کوردیه ، شرح بر سفرنامة پولو، ج 1، ص 126).لوکلر در 1877 در تعلیقات خود بر ترجمة فرانسوی الجامع ابن بیطار (ج 1، مقالة «توتیا»، ص 325) چنین گواهی کرده که «امروزه عربها نام توتیا را به طور اخص به سولفاتهای روی، مس، آهن اطلاق و اینها را با صفتی دالّ بر رنگِ آنها تفکیک و تشخیص میکنند؛ [ بدینسان ] واژة توتیا تقریباً به معنای ' زاج ، است». رنو و کولن نیز در 1934 این تبدل مفهوم توتیا از اکسید روی به انواع زاج را در «دورة جدید» در کشورهای عربی زبان شمال افریقا تأیید کردهاند (تفسیر بر ترجمة فرانسوی مقالة بسیار کوتاه «توتیا» در تُحفةالاحباب ، ش 403، ص 174).توتیا و سُرمه. اشتباه دیگری هم ــ خَلط توتیا و سُرمه ــ به ابهام در بارة ماهیت توتیا افزوده است. این اشتباه در ایران به مآخذی مانند لغتنامة دهخدا (و فرهنگهایی که وی ذکر کرده، در مقالة «توتیا») نیز سرایت کرده است. سُرمه (در عربی اِثْمِد یا کُحْل ) عنصر فلزآسای آنتیموان ( Sb ) است، که در چشمپزشکیِ قدیم آن را دارای بعض خواص درمانی توتیا میدانستند و نیز زنان آن را برای آرایشِ (سیاهکردنِ) (لبههای) پلکهای چشم و مژگان به کار میبردند و شاید هنوز هم در بعض کشورهای عربی و اسلامی به کار میبرند ( رجوع کنید به سُرمه * ).خواص درمانی.الف) در چشم پزشکی. خواص و سودهای دارویی عدیدی که، بویژه در درمان بَسی بیماریهای چشم، به توتیا نسبت دادهاند، بر حَسَبِ طب جالینوسی، ناشی از «طبع» آن است: «سرد در درجة اول و خشک در درجة دوم» (به عقیدة جالینوس، به نقل عقیلی شیرازی، ص 280؛ همچنین در القانون ابنسینا، ج 1، کتاب دوم، ص 753)، یا «سرد و خشک در درجة دوم» (به تشخیص حُنین بن اسحاق، به نقل همو، همانجا؛ رجوع کنید به هروی، ص 82 ، که درجهای برای سردی و خشکی آن ذکر نکرده)، یا «سرد و خشک به درجة سوم» (جُرجانی، در ذخیره ، ص 336 ؛ ولی «سرد به درجة اول و خشک به درجة دوم»، در الاغراض ، ص 635). به علت این «طبع»، «قوّة» توتیا «قَبْض» و «تبرید» است (دیوسکوریدس، ترجمة اصطفن و حنین، ص 402) و، در نتیجه، «فعل» (کُنش) اصلی آن «تجفیف» (خشکانندگی) است (دیوسکوریدس، همانجا). در بارة چند و چون این خشکانندگیِ توتیا، توضیحاتی این چنین مییابیم: قبض/ قابضیت توتیایی که با خَمر شسته شود بیش از آن است که با آب بشویند (دیوسکوریدس، همانجا، و با تصرفی در ترجمه، به نقل ابن بیطار، همانجا). به نوشتة جالینوس، خشکانندگی توتیای شسته بیش از هر خشکانندة دیگری و [ در عین حال ] بیلَذْع («سوزانندگی، گزندگی») است؛ «کنش توتیای شسته خشکاندن رطوبتهای جاری [ از سَر ] به چشمان و منع از نفوذ آنها به خودِ طبقات چشم است...»؛ همچنین «توتیا را به شیافات [ جمع شیاف = داروی چشمی مرکّب ] میافزایند که برای درمان ریزش مواد [ = رطوبات ] به چشم و درمان نَفّاخات [ = وَرَمها، باد کردگیها ] و ریشهای حادث در چشم به کار میروند» (به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 145؛ به نقل رازی، ج20، ص 194ـ196: «... مانع از نفوذ رطوبتِ زایدة مُحتَقَن در رگهای چشم به خودِ طبقات چشم میگردد»). علیبن عیسی، معروفترین کَحّال (چشم پزشک) عرب (نیمة اول سدة پنجم)، که تذکِرة الکحّالین او عمدتاً مبتنی بر نوشتههای جالینوس و حنین است، با تلخیص مطالب این دو در بارة توتیا به مفهوم اعم، سهگونه توتیا و خواص آنها را به ایجاز چنین ذکر کرده است (ص 352): «توتیای محمودی که مُیَبِّس (خشکاننده) است...؛ توتیای حشری [ کذا؛ = جَشْری؛ رجوع کنید به تعلیقات زریاب بر الصیدنة بیرونی، ص 155، پانویس 4 ] ، که کنشش قویتر از آنِ محمودی است؛ و کانی، که سَیَلانِ [ رطوبات مذکور به چشم ] را بند میآورد و دَمْعَه (= آبریزش چشم) را خشک میکند.» سپس بعض حکیمان دورة اسلامی گامی در چشم پزشکی فرا رفته سودمندی توتیا را به طور کلی برای تقویت «روحِ باصر/ روح البَصَر » یاد کردهاند، مثلاً: توتیا برای تقویت چشم نیک است» (رازی، به نقل ابن بیطار، همانجا)؛ «چشم را قوی گرداند و بَصَر تیز کند... و تاریکی از چشم ببَرَد» (هروی، همانجا)؛ «توتیای شسته صحت چشم را حفظ میکند» (علی بن عیسی کحّال، همانجا).«اگر توتیا موجود نباشد، بَدَلِ آن [ فقط در چشم پزشکی؟ ] هموزن آن شادَنا [ کذا؛ = ش'ادَنَه، شادَنج ] یا نیموزنِ آن توبال (خُردههای فلز تافته که به وقت کوفتن میریزند) است»؛ محتملاً در اینجا توبالِ آهن منظور است که آن را نیز «خشکاننده، قابض و سودمند برای ریشهای بد(خیم)» دانستهاند ( رجوع کنید به مثلاً، علی بن عیسی کحّال، «توبال الحدید» همانجا؛ اما رجوع کنید به انطاکی، ص 143: «بدل آن مَرقَشیثا یا اقلیمیا یا شَبَه یا نیم وزن آن توبال مس است»).گفتنی است که در چشم پزشکی قدیم، توتیا نه منفرداً بلکه معمولاً در ترکیب با چند(ین) مادّة دیگرــ در ترکیباتی معروف به «شیاف» یا «کُحْل» (در جمع، اَکحال ) ــ به کار میرفته است، که نمونههای آنها در قَرابادینها (کتابهای حاوی دستورها یا فرمولهای داروهای مرکّب) یا در بخشهای چشم پزشکی در تألیفات عمومیتر پزشکی فراوان است. چند تا از قدیمترین آنها را به عنوان مثال در اینجا به اختصار ذکر میکنیم: 1) نسخة شیافی از جالینوس، سودمند برای بُثور (جمع بَثْر ، «جوش» )، ریشهای غایر (گود شده) و پلید، پارهشدگی قرنیه، ریمِ پنهان در چشم ، چشم درد شدید، موسرج (= خروج عِنبیه )، درد شدید در چشم، و برای زدودنِ آثار باقیمانده از ریشها: قلیمیای سوخته و شسته: 16 مثقال ؛ سُرمة سوخته و شسته: 12 مثقال؛ نشاسته: 2 مثقال؛ سُرب سوختة شسته، کتیرا، و گِل سامُسی ، از هر یک: 8 مثقال. همة این اخلاط را با آب بکوبید...» (به نقل حنین بن اسحاق، ص 213)؛ 2) «کُحلی برای حفظ صحت چشم» از ثابت بن قُرَّة حَرّانی (221ـ 288 ؛ ص 42): «ترکیب توتیا یا اقلیمیای زر یا سرمه با آب هَلیله، آب سُماق، آبغوره و، برای افزایش تیزبینی چشم، افزودن مَرزنگوش و اندکی مُشک و کافور به آن آبها»؛ 3) نسخة شیافی برای روشنی چشم و تقویت بینایی از اَقراباذین یعقوب بن اسحاق کِنْدی (متن عربی با ترجمة انگلیسی م. لیوی، ص 170ـ171): «توتیا، 2 مثقال؛ هَلیلة زرد، 1 مثقال؛ «فلفل سفید» و صمغ عربیِ نیکو، از هر یک 12 مثقال».ب) در بیماریهای دیگر. خواص و سودهای دیگری هم به توتیا نسبت دادهاند، که دشوار میتوان آنها را ناشی از طبیعت سرد و خشک و خاصیت تجفیف مذکورِ توتیا دانست. به هر حال، این خواص و کنشها هم به نوشتههای دیوسکوریدس و جالینوس باز میگردد، از جمله: به عقیدة دیوسکوریدس، توتیا در زخمهای غایر [ در چشم ؟ ] گوشت میرویاند («تَملا/ یَملا القُروحَ لَحماً»، در ترجمة اصطفن و حنین، ص 402 ؛ «یملا قروحَ العَین» در نسخة خطی کاخ گلستان، برگ [ 381 ] ؛ به اصطلاح، «دارای قوه مُغریه/مُلحمه» است). به نوشتة جالینوس، توتیا به علت قوّة خشکانندگی شدیدش، «برای ریشهای سرطانی و دیگر ریشهای خبیث [ بدخیم؟ ] سودمند است، [ از جمله، ] ریشهای مقعده، نَره و زِهار» (به نقل رازی و ابن بیطار، همانجاها؛ رجوع کنید به هروی، همانجا: «ریشهای سرطانی و هر ریشی زشت را سود کُند [ چون ] ریش چشم و [ نره ] و مقعده و عانه» و علی بن عیسی کحّال، همانجا: «توتیای محمودی... برای ریشهای سرطانی و دیگر ریشهای خبیث سود دارد»). این خواص اخیر را بعض مؤلفان سپسین نیز کمابیش تکرار کردهاند (مثلاً رجوع کنید به حَلَبی، ص 449؛ حکیم مؤمن و عقیلی شیرازی، همانجاها.) و دیگر این که نوشتهاند که «پاشیدن سنگ کوبیده [ یا گَردِ ] توتیا بر چیزهای بدبو، بوی بد را رفع میکند» ( کتاب الاحجار منسوب به ارسطو، ص 120)، یا توتیا گَندِ بغل را میزداید («قاطعةٌ لِلصُنان»؛ رازی، به نقل ابن بیطار، همانجا؛ رجوع کنید به هروی: «بوی کَش بِبَرَد»؛ برای مصارف دارویی دیگر توتیاهای گوناگون به فارسی رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی، همانجا).در روزگار ما، اکسید روی ( Zno )، علاوه بر مصارف عدید صنعتیِ آن، گَردِ نابِ سفید یا اندکی زردش در استعمال بیرونی در پزشکی به عنوان مادّهای قابض و محافظ به صورت پُماد یا کِرِمِ موضعی در عوارض پوستی گوناگون به کار میرود ( رجوع کنید به ) فرهنگ مصور پزشکی دُرلند ( ، ذیل "zinc" ).در ادب فارسی. اشارات بسیاری در شعر به سودمندی توتیای سوده برای درمان چشم درد و برای تقویت بینایی ولی بیشتر بر سبیل مَجاز (هم توتیا هم چشم و هم بینایی مجازی) یافت میشود، مثلاً : «مرا چشمْ درد است و خورشید خواهم / که از زحمت توتیا میگریزم [ یعنی از رنج تهیة «کُحلها» و «شیافها»ی توتیا و مالیدن یا کشیدن آنها با میلة مخصوص بر چشم دردگین ] (خاقانی، ص 288)؛ «چشم مخالفان را چونان شکسته خاری / چشم موافقان را چون سوده توتیایی» (فرّخی سیستانی، در وصف یکی از ممدوحان خود؛ ص 363)؛ «همه دردِ چشم تو شد هستی تو/ شو از نیستی توتیایی طلب کُن» (خاقانی، ص 795)؛ «دیدة سر را اگر سُرمه ببخشد فروغ / کوری دل را چه سود مِکْحَلة توتیا؟» (فیضی هندی [ دَکَنی ] ، سدة دهم؛ به نقل دهخدا ؛ مِکحَلَه : میله یا ابزار مالیدنِ «کُحْل»). در این استعمالهای مجازی، «چشم» یا «دیده» معمولاً به صورتِ «اضافة استعاری» ــ مثلاً، «چشمِ خِرَد»، «چشمِ بَخت»، «چشمِ جان» و «چشمِ دل» ــ به کار رفته است، مثلاً : «مَر چشم خِرد را زِ عِلم بهتر/ ای پور پدر، هیچ توتیاء نیست» (ناصرِ خسرو، ص 116)؛ «هر که را چشمِ بخت خیره شود / خاک پای تو توتیا باشد» (مسعودِ سعد سلمان، ص 93)؛ «کسانی که پوشیده چشمِ دلند/ همانا کزین توتیا غافلند» (سعدی، ص 94 ؛ در داستانی که عنایت و بخشش کوری به درویشی مستحق، همچون توتیایی اعجازگر، بینایی را به آن کور باز میگرداند). سپس، همچون در بیت اخیر، بر سَبیل اغراق شاعرانه، گاهی «خاکِ پا/ قَدَم»، «خاکِ دَر» یا «خاکِ راه» ممدوح (مخدوم یا محبوب) را در روشنیبخشی به دیدگان، به توتیا تشبیه کردهاند، مثلاً : «چشم حَورا چون شود شوریده، رضوانِ بهشت / خاک پایش توتیای دیدة حَورا کُنَد» (منوچهری، ص 25)؛ «گر دَهَد دستم، کَشَم در دیده همچون توتیا/ خاک راهی کان مشرَّف گردد از اَقدامِ دوست» (حافظ، ج 1، ص 142)؛ «گر آب دیده [ = عارضة کاتاراکت در عدسی چشم ] تیره کُنَد دیدة مرا/ این دیده را زخاک دَرَتْ توتیا کنم» (مسعود سعد سلمان، ص 345).منابع: بابک آلطه، «توتیا و صنعت تهیة آن در کوهبنان»، فصلنامة کرمان ، ش 20 و 21 (بهار و تابستان 1375)؛ ابن بلخی؛ ابن بیطار، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة ، بولاق 1291، چاپ افست بغداد [ بیتا. ] ؛ ابن سینا، القانون فی الطب ، چاپ ادوار قش، بیروت 1408/1987؛ ابن فقیه؛ ابن میمون، شرح اسماء العقار ، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره 1940؛ ابو ریحان بیرونی، الجماهر فی الجواهر ، چاپ یوسف الهادی، تهران 1374 ش؛ همو، کتاب الصیدنة فیالطب ، چاپ عباس زریاب، تهران 1370 ش؛ انطاکی؛ بطرس بستانی، کتاب دائرةالمعارف ، بیروت 1876ـ 1900، چاپ افست [ بیتا. ] ؛ یاکوب ادوارد پولاک، سفرنامة پولاک ، ترجمة کیکاووس جهانداری، تهران 1361 ش؛ ثابت بن قُرّه، کتاب الذخیرة فی علم الطب ، چاپ صبحی، قاهره 1928؛ اسماعیل بن حسن جرجانی، ذخیرة خوارزمشاهی ، چاپ عکسی از روی نسخهای خطی، چاپ علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355 ش؛ همو، کتاب الاغراض الطبیّه و المباحث العلائیة ، عکس نسخة مکتوب در سال 789 هجری محفوظ در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران، تهران 1345 ش؛ شمس الدینمحمد حافظ، دیوان ، چاپ پرویز ناتل خانلری، تهران 1362 ش؛ حکیم مؤمن؛ خلیفه بن ابیالمحاسن حلبی، الکافی فی الکحل ، چاپ محمد ظافر وفائی و محمد رواس قلعهجی، بیروت 1415/1995؛ حمد اللّه مستوفی؛ حنین بن اسحاق، کتاب العشر مقالات فیالعین ، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره 1928، چاپ افست بیروت [ بیتا. ] ؛ بدیل بن علی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاء الدین سجادی، تهران 1368 ش؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ، زیرنظر کاظم موسویبجنوردی، تهران 1367 ش ـ ؛ دهخدا؛ دیوسکوریدس، کتاب الحشایش دیسقوریدوس ، نسخة خطی کتابخانة کاخ گلستان، ش 2251؛ همان: هیولی الطبّ فی الحشائش و السموم ، ترجمة اِصْطِفَن بن بَسیل و اصلاح حنین بن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان 1952؛ محمد بن زکریا رازی، کتاب الحاوی فیالطب ، حیدرآباد دکن 1374ـ1390/ 1955ـ1971؛ مصلح بن عبد اللّه سعدی، بوستان سعدی: سعدینامه ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1363 ش؛ شهمردان بن ابیالخیر، نزهت نامة علائی ، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362 ش؛ علی بن سهل طبری، فردوس الحکمة فیالطب ، چاپ محمد زبیر صدیقی، برلین 1928؛ عقیلی علوی شیرازی؛ علیبن عیسی کحّال، تذکرة الکحّالین ، چاپ غوث محییالدین قادری شرفی، حیدرآباد دکن 1383/1964؛ علیبن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1371 ش؛ عبد اللّهبن علی کاشانی، عرایس الجواهر و نفایس الاطایب ، چاپ ایرج افشار، تهران 1345 ش؛ مسعود سعد سلمان، دیوان ، چاپ غلامرضا رشید یاسمی، تهران 1362 ش؛ مقدسی؛ احمدبن قوص منوچهری، دیوان ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363 ش؛ ناصرخسرو، دیوان ، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران 1368 ش؛ محمد بن محمد نصیرالدین طوسی، تنسوخنامة ایلخانی ، چاپ محمد تقی مدرس رضوی، تهران 1363 ش؛ هروی؛ یاقوت حموی؛Aristoteles, Das Steinbuch , ed. & tr. Julius Ruska, Heidelberg 1912; Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides, tr. John Goodyer, 1655, ed. R.T. Gunther, Oxford 1934; Dorland's illustrated medical dictionary , 26th ed., Philadelphia 1984; Reinhart Pieter Anne Dozy, Supplإment aux dictionnaires arabes , Leiden 1881, repr. Beirut 1981; Encyclopaedia Britannica , Chicago 1971; EI 2 , s.v. "Ibn Sara ¦biyu ¦n" (by S. Maqbul Ahmed); Grand dictionnaire encyclopإdique Larousse , Paris 1982-1985; Ibn Bayt ¤a ¦r, Traitإ des simples , tr. Lucien Leclerc, Paris 1877-1883; Ya ـ qu ¦b b. Ish ¤a ¦q Kind ¦â, The medical formulary or Aqra ¦ba ¦dh ¦n of al-kind ¦, ed.& tr. Martin Levey, Madison 1966; Berthold Laufer, Sino-Iranica... , Chicago 1919, repr. Taipei 1967; David N. MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary , London 1971; Fariborz Moattar, Isma ¦ Ü ¦l G §org §a ¦n ¦und seine Bedeutung fدr die iranische Heilkunde inbesonders pharmazie... , Marburg 1971; Sir Monier Monier-Williams, A Sanskrit-English dictionary , ed. E.Leumann et al ., Oxford 1979; Henrik Samuel Nyberg, A manual of Pahlavi , Wiesbaden 1964-1974; John T. Platts, A dictionary of Urdu ¦, classical Hind ¦and English , Oxford 1982; Marco Polo, The book of Ser Marco Polo the Venetian concerning the kingdoms and marvels of the East , translated and edited, with notes by Henry Yule, 1871, 3rd. ed. by Henri Cordier, 1903-1920, repr. London 1975; J.L. Schlimmer, Terminologie mإdico- pharmaceutique et anthropologique: fran µaise- persane , Litho. ed., Tehran 1874, typo. repr. Tehran 1970;Tuh ¤fat al-ah ¤ba ¦b (Glossaire de la matiةre mإdicale marocaine), ed. & tr. H.P.J. Renaud & G.S.Colin, Paris 1934; Webster's third new international dictionary of the English language: unabridged , ed. Philip Babcock Gove, Springfield, Mass. 1981; Hans E. Wulff, The traditional crafts of Persia , Cambridge, Mass. 1966.