توابع ، اصطلاحی در علم نحو. تابع در لغت به معنای پیرو، و در اصطلاح، کلمهای است که در اِعراب، تابع کلمة پیش از خود (متبوع) است.توابع به اعتبار لفظ شامل نَعت یا صفت، عطف با حروف یا عطف نَسَق، تأکید یا توکید، بدل، و عطف بیاناند، و به اعتبار معنا شامل توابع مفعولات (مستثنا، حال و تمییز) است(رضیالدین استرآبادی، ج 1، ص 264، ج 2، ص 307ـ 308).نحویان قدیم، تابع و اقسام آن را در مبحثی مستقل مطرح نکردهاند، چنانکه خلیلبن احمد فَراهیدی (متوفی 175) توابع را به طور پراکنده و ذیل انواع اِعراب بررسی کرده ( رجوع کنید به ص 88 ـ90، 127ـ 128، 132ـ133، 163 و جاهای دیگر) و سیبویه (متوفی 180) به پیروی از وی (فراهیدی، مقدمة قَباوه، ص 19؛ سیبویه، ج 1، مقدمة عبدالسلام محمد هارون، ص 11) اصطلاح توابع را ذیل بابهای اِعراب آورده؛ مثلاً، نعت را ذیل باب جرّ (ج 1، ص 419ـ441، ج 2، جاهای متعدد)، بدل و توکید را در چند جا ( رجوع کنید به ج 1ـ3، جاهای متعدد)، عطف با حروف را با نام دیگر (ج 1، ص60، 435ـ436، ج 2، ص 144، 228) و عطف بیان را با عنوان بدل بررسی کرده است (ج 2، ص 14، 184ـ186، 190ـ193). در بارة اقسام تابع و اولویت آنها نیز میان نحویان اختلافنظر وجود داشته است. ابنکَیْسان (متوفی 320) تأکید را در اولویت قرار میدهد (رضیالدین استرآبادی، ج 2، ص 412). زَجّاجی (متوفی 338) توابع را چهار قسم و به ترتیب نعت، عطف با حروف، توکید و بدل میداند (ص 13، 17). زَمَخْشَری (متوفی 538) تأکید، صفت، بدل، عطفبیان و عطف با حروف را ذکر میکند (ص 44). ابنیَعیش (متوفی 643) نیز در شرح خود بر المفصّل ، ترتیب آنها را بر اساس اولویتها دانسته است (ج 3، ص 39). ابنحاجب (متوفی 646) از ترتیب زجاجی پیروی کرده، اما توابع را پنج قسم دانسته و عطف بیان را به آن افزوده است (رضیالدین استرآبادی، ج 2، ص 307ـ415). رضیالدین استرآبادی (متوفی 686)، در شرح خود بر کافیة ابنحاجب، عطف بیان را همان بدل دانسته و آن را حذف کرده و تأکید را در مرتبة دوم و عطف نَسَق را در پایان آورده است (ج 2، ص 309، 412). ابنمالک (متوفی 672)، و به پیروی از او ابنهشام (متوفی 761)، ترتیب نعت، تأکید، عطف و بدل را ذکر کرده و عطف را به بیان و نسق تقسیم میکند (ابنعقیل، ج 2، ص 190، 218؛ ابنهشام، 1417، ص 266). اما ازهری (متوفی 905) در شرحالتصریح ابنهشام، پس از نعت اولویت را به عطف بیان میدهد و عطف نسق را جداگانه در پایان ذکر میکند (ج 2، ص 108).توابع لفظی عبارتاند از:نعت یا صفت، تابعی مشتق (از قبیل اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه و افعل تفضیل) یا مؤوَّل به مشتق (شامل اسمهای جامدِ تأویل به مشتق) است که حالت و چگونگی اسم پیش از خود (منعوت یا موصوف) یا یکی از وابستههای آن اسم را بیان میکند. اگر وصفی از اوصافِ منعوت را بیان کند، «نعت حقیقی» است و اگر چگونگی یکی از وابستههای منعوت را بیان کند، «نعت سببی» نامیده میشود ( رجوع کنید به ابنعقیل،ج 2، ص 191ـ195؛ شیرازی، ج 2، ص 496ـ497؛ برای اطلاع بیشتر در بارة تابع مشتق و مؤول به مشتق رجوع کنید به سیبویه، ج 1، ص 422، 434؛ زمخشری، ص 46؛ ابنیعیش، ج 3، ص 48ـ 50 ؛ رضیالدین استرآبادی، ج 2، ص 315ـ323؛ ابنعقیل، ج 2، ص 195، 200ـ201). به گفتة رضیالدین استرآبادی (ج 2، ص 311)، صفت به معنای عام، هر لفظی است که معنای وصفی بدهد (چه تابع و چه غیرتابع) و شامل خبرِ مبتدا و حال نیز میشود. در تعریف زمخشری (ص 11، 46)، صفت اسمی است که بر برخی احوال ذات دلالت دارد (مانند طویل، قصیر، قائم)، اما ابنیعیش (ج 3، ص 47) این تعریف را جامع و مانع نمیداند، زیرا شامل جملة وصفی نمیشود و از طرف دیگر، خبر نیز، که بر برخی احوال ذات دلالت میکند، در این تعریف میگنجد (نیز رجوع کنید به رضیالدین استرآبادی، ج 2، ص 314ـ315).برخی، صفت را اعم از نعت میدانند و آن را در توصیف حُسن و قبح، هر دو، به کار میبرند، اما نعت را فقط توصیف کنندة حُسن و خوبی میدانند. برخی نیز صفت و نعت را یکی دانستهاند (ابنیعیش، همانجا؛ ابنمنظور، ج 2، ص100). خلیل از صفت، تعبیر مدح و ذم کرده است (ص 88ـ90). سیبویه (ج 2، ص 121) صفت را اعم از نعت دانسته و گاه آن را بر حال و تمییز هم اطلاق کرده است. صفت در نکره برای تخصیص، در معرفه برای توضیح، و گاه فقط برای مدح و تعظیم یا ذم و تحقیر و نیز برای تأکید بهکار میرود (زمخشری، ص 46؛ رضیالدین استرآبادی، ج 2، ص 314؛ ابنابیالربیع، سفر اول، ص 297؛ ابنهشام، 1417، ص 267؛ ابنعقیل، ج 2، ص 191ـ192).صفت به اعتبار ساختار سه نوع است: مفرد، جمله و شبهجمله. صفت مفرد، صفت غیرجملهای است. اگر صفت، جملة وصفی (اسمیه یا فعلیه) باشد، موصوف آن همواره نکره است، مانند «هذا رجلٌ قامَ ابوهُ» (ابنیعیش، ج 3، ص 52؛ رضیالدین استرآبادی، ج 2، ص 323). سیبویه (ج 2، ص 49ـ50) برخی از شباهتهای جملة وصفیه و جملة حالیه و مواردی را که احتمال هر دو میرود، ذکر کرده است.نعت حقیقی به لحاظ اِعراب، معرفه و نکره بودن، جنس و عدد، تابعِ منعوت خود است (ابنیعیش، ج 3، ص 54؛ ابنعقیل، ج 2، ص 193). بهگفتة خلیل اگر صفت در مقام تشبیه باشد، کاربرد صفت معرفه برای موصوف نکره جایز است، مانند «هذا رجلٌ اخو زیدٍ» (این مردی شبیه به برادر زید است؛ سیبویه، ج 1، ص 361).نعت سببی، عامل است و اسم پس از خود (معمول) را به عنوان فاعل یا نایب فاعلِ خود مرفوع میکند و معمولِ آن همواره به ضمیری که به موصوف بازمیگردد، اضافه میشود، مانند «هذا رجلٌ قائمٌ أبوهُ» (این مردی است که پدرش ایستاده است) که « أب » برای « قائم » نعت سببی و عامل است و یکی از متعلقات موصوف (رجل) را توصیف میکند (همان، ج 2، ص 22ـ23؛ ابنیعیش، ج 3، ص 54ـ55). نعت سببی در اعراب و معرفه و نکره تابعِ موصوف است، اما در مذکر و مؤنث تابع معمول، مانند «هذا رجلٌ قائمةٌ اُمُّهُ». این نعت از نظر عدد با موصوف خود مطابقت نمیکند و به صورت مفرد میآید، مانند «ه'ؤلاء رجالٌ قائمٌ آباؤُهُم» (زمخشری، ص 47؛ ابنیعیش، ج 3، ص 55؛ ابنعقیل، ج 3، ص 193ـ194). نحویان بهکارگیری صفت سببی را به صورت جمع مکسر جایز دانستهاند، مانند «ه'ؤلاء رجالٌ قِیامٌ آباؤُهُم» (اینها مردانی هستند که پدرانشان قیام کردهاند؛ سیبویه، ج 2، ص 42ـ43؛ ابنهشام، 1417، ص270).صفت وقتی معانی مدح، تعظیم، ذم یا ترحم داشته باشد، جایز است که از موصوفِ معلوم تبعیت نکند و به عنوان خبر برای مبتدای محذوف، مرفوع شود یا به عنوان مفعول برای فعل محذوف منصوب شود، مانند «الحمدُللّهِ العظیمُ» مرفوع به تقدیرِ هو، و «الحمدُللّهِ العظیمَ» منصوب به تقدیر اَمدحُ العظیمَ (ابنهشام، 1417، همانجا؛ ابنعقیل، ج 2، ص 203ـ205). سیبویه (ج 2، ص 62ـ63) مجرورشدنِ آن را به تبعیت جایز دانسته است، مانند «الحمدُلِلّهِ العظیمِ».عطف با حروف. بصریان آن را عطف با حروف، و کوفیان آن را عطف نَسَق نامیدهاند (ابنیعیش، ج 3، ص 74). سیبویه عطف با حروف را در باب «شریک» (ج 1، ص 441) و گاه با تسمیة «اشتراک» (ج 1، ص60) و «اشراک» (ج 1، ص 435، 437ـ 438) بررسی کرده است. در این نوع تابع، ارتباط بین تابع و متبوع با یکی از حروف دَهگانة عطف (مانند فَ، اِمّا، بل، ثمَّ) صورت میگیرد و این ارتباط بین دو اسم، دو فعل یا دو جمله است. کلمة پیش از حروف عطف را «معطوفٌعلیه» و پس از آن را «معطوف» میگویند (رضیالدین استرآبادی، ج 2، ص 354ـ 355). حروف عطف برای افادة معنای جمع، ترتیب، غایت انتخاب، نفی حکم از معطوف، استدراک و رفع توهم شنونده میآید. در بارة معنای برخی حروف عطف (مثلاً «لا») و نیز برخی حروف (مثلاً «اِمّا») اختلاف هست. ابنهشام در شرح قَطْرالنَّدی (ص 285، 287) «لا» را برای افادة معنای ترتیب نیز آورده است. سیبویه (ج 1، ص 435) «اِمّا» را از حروف عطف دانسته، ولی سکّاکی (ص 59) این نظر را ضعیف شمرده است (نیز رجوع کنید به زجاجی، ص 18). ابنابیالربیع (متوفی 688) اختلاف آرای موجود را بتفصیل بررسی کرده است ( رجوع کنید به سفر اول، ص 331ـ 332). زجاجی (ص 17ـ 18) «حتّی'» را حرف عطف نمیداند و «لا بَل» را در معنای «بَلْ» به عنوان حرف عطف ذکر میکند. او و دیگر کوفیان «حتّی'» را حرف عطف نمیدانند (ابنهشام، 1979، ص 173). ابنهشام در مغنی (ص 615ـ 632) اقسام عطف (عطف بر لفظ، عطف بر محل و عطف بر معنی) را، با ذکر اختلاف آرای نحویان، بتفصیل آورده است (نیز رجوع کنید به ابنیعیش، ج 3، ص 74ـ 78؛ رضیالدین استرآبادی، ج 2، ص 366ـ370؛ ابنابیالربیع، سفر اول، ص 353ـ 358).تأکید (از ریشة أکد) یا توکید (از ریشة وکد). از نظر بسیاری از نحویان میان این دو تسمیه ترجیحی وجود ندارد ( رجوع کنید به ابنیعیش، ج 3، ص 39). این قسم تابع، برای رفع احتمال اشتباه شنونده بهکار میرود و بر دو نوع است: صریح یا لفظی، که در آن لفظ مؤکَّد ــ که میتواند اسم (اسم ظاهر یا ضمیر)، فعل، حرف و جمله باشد ــ تکرار میشود (مانند «رأیتُ زیداً زیداً »)؛ غیرصریح یا معنوی، که در آن لفظ متبوع با کلمهای دیگر تأکید میشود (مانند «فَعلَ زیدٌ نفسُهُ »؛ سیبویه، ج 2، ص 125؛ زمخشری، ص 44ـ45؛ ابنیعیش، ج 3، ص 39ـ41). تأکید معنوی هرگاه برای تثبیتِ محدود بودن مفهوم در ذهن شنونده و رفع احتمال غیرمؤکَّد به کار رود، الفاظ آن «نَفْس» و «عَین» است و همیشه به ضمیری که با مؤکَّد مطابقت کند اضافه میشود و هرگاه برای تثبیت گستردگی مفهوم در ذهن شنونده بهکار رود، الفاظ آن «کِلا، کِلْت'ا، کُلّ، اَجْمَع، جُمَع، اَجْمَعُون و جَمْع'اء» خواهد بود (زجاجی، ص 21؛ زمخشری، ص 45ـ46؛ ابنیعیش، ج 3، ص40؛ ابنابیالربیع، سفر اول، ص 371). کلمات «اَکْتَعُون»، «اَبْصَعُون»، «اَبْتَعُون»، «أکْتَع»، «أبْصَع» و «اَبْتَع» همگی تابع «اَجْمَع» هستند که برای تأکید معنای أجمع و فقط پس از آن بهکار میروند (سیبویه، ج 2، ص 11، 116؛ زجاجی، ص 22؛ زمخشری، ص 46؛ ابنابیالربیع، سفر اول، ص 364). «اَجمَعون» پس از «کُلّ» برای مبالغه و تأکید میآید (ابنیعیش، ج 3، ص 41؛ قس ابنابیالربیع، سفر اول، ص 115، به نقل از مبرّد). زجاجی (ص 21ـ22) و زمخشری (همانجا) «عامّة» را جزو الفاظ تأکید ذکر نکردهاند. سیبویه (ج 1، ص 377) «عامّة» را صفت دانسته است. زجاجی (ص 22) تأکید برای متبوع نکره را جایز نمیداند. برخی نحویان نیز کاربرد «کُلّ» و «اجمعون» را برای تأکید متبوع نکره روا نمیدانند، ولی کوفیان اگر آن متبوع دارای مفهوم محدود، نه شمولی، باشد آن را جایز دانسته (سیبویه، ج 2، ص 396؛ زمخشری، همانجا) و برآناند که متبوع نکره فقط با «کُلّ» و «اَجْمَع» تأکید میشود نه با «نَفْس» و «عَیْن» (ابن ابیالربیع، سفر اول، ص 377). لفظ «اَجْمَع» اگر بر غیر مؤکّد دلالت کند، دیگر تأکید نیست (ابنیعیش، ج 3، ص 41).سیبویه (ج 1، ص 377، ج 2، ص 359ـ360، 379ـ381) گاه تأکید را به صفت تعبیر میکند و گاه آن را صفتی در معنای تأکید میداند (همان، ج 2، ص 385ـ386). برخی تأکید را همان بدل دانستهاند ( رجوع کنید به ابنمنظور، ذیل «اَکد»)، اما رضیالدین استرآبادی (ج 2، ص 381، 384) در پاسخ، به بیانِ تفاوتهای بدل و تأکید پرداخته و فرق بین الفاظ توکید و صفت را در شمول نسبت آنها دانسته است. خلیل و سیبویه حذف مؤکّد و حفظ توکید را جایز، اما اَخفش و دیگر نحویان این نظر را مردود شمردهاند (ابنهشام، 1979، ص 793ـ794، 822).بدل. تابعی است که نسبتی را، بدون واسطه، میرساند و میتواند جانشین اسم شود. بدل رکن است و پیش از آن اسم دیگری به منزلة مقدمه میآید که «مُبْدَلٌمنه» نامیده میشود. بدل در اعراب تابع مبدلٌمنه است و این ویژگی، بدل را از تأکید و صفت و عطف بیان جدا میکند. همچنین نعت و تأکید پس از متبوع میآیند و نقش مکمل و تتمة آن را دارند، حال آنکه بدل مستقل است (زمخشری، ص 48ـ49؛ ابنیعیش، ج 3، ص 66؛ ابنعقیل، ج 2، ص 247؛ نیز رجوع کنید به رضیالدین استرآبادی، ج 2، ص 397ـ 398).بدل چهارگونه است (ابنیعیش، ج 3، ص 64): بدل کُل از کل یا بدل مطابق، که به لحاظ معنی، با مبدلٌمنه برابر است؛ بدل بعض از کل، که بدل بر قسمتی (جزءحقیقی) از مبدلٌمنه دلالت میکند؛ بدل اشتمال، که از متعلقات مبدلٌمنه و صفتی از اوصاف آن است (نَفَعَنی الصدیقُ أخلاقُهُ، اخلاق دوست به من سود رساند؛ زجاجی، ص 25؛ زمخشری، ص 49؛ ابنیعیش، ج 3، ص 63ـ65؛ ابنابیالربیع در سفر اول کتابش، ص 391ـ 392، وجه تسمیة بدل اشتمال را بتفصیل بررسی کرده است)؛ بدل غَلط و نسیان یا بدل مُباین. چنانچه به اشتباه یا از روی فراموشی کلمهای ذکر شود، با آوردن کلمة دیگر، آن را اصلاح میکنند، مانند خَرَجَ سعیدٌ علیٌّ (سعید رفت، نه، علی رفت؛ سیبویه، ج 1، ص 439، ج 2، ص 16؛ زمخشری، همانجا؛ ابنیعیش، ج 3، ص 66).برخی بدل را سهگونه دانستهاند: بدل اِضراب و بدل بداء که تابع و متبوع هر دو مورد نظرند و بدل برای نفی مبدلٌمنه نیست؛ بدل غلط و نسیان، که مبدلٌمنه در آن مقصود نیست بلکه از روی اشتباه و فراموشی ذکر شده است (ابنابیالربیع، سفر اول، ص 392ـ393، 408ـ409؛ ابنعقیل، ج 2، ص 249).نحویان کاربرد بدل معرفه از نکره و نکره از معرفه، و نیز اسمظاهر از ضمیر و ضمیر از اسم ظاهر را جایز دانستهاند (سیبویه، ج 1 ص 441، ج 2، ص 14، 16؛ زجاجی، ص 23ـ24؛ زمخشری، ص 49؛ ابنیعیش، ج 3، ص 68ـ69؛ ابنعقیل، ج 2، ص250، 252). ابنابیالربیع (ج 1، ص 396) اختلاف آرای نحویان را در مورد بدل ضمیر مخاطب برای اسم ظاهر بررسی کرده است. بدل میتواند فعل از فعل باشد (مانند «وَمَنْ یَفْعلْ ذ'لِکَ یَلْقَ اَثاماً یُضاعَفْ لَهُ العَذابُ»، که «یُضاعَفْ» بدل از «یَلْقَ» است). عامل نیز در بدل گاه مقدر و گاه مذکور است (مانند «اِتَّبِعوا المرسَلینَ اِتَّبِعوا مَنْ لایَسألُکُم اَجراً»، که دومی «اتبعوا»ی دوم میتواند حذف شود؛ ابنابیالربیع، ج 1، ص 388). رضیالدین استرآبادی (ج 1، ص 404ـ405) تطابق یا عدم تطابق بدل و مبدلٌمنه را با تفکیک اقسام بدل ذکر کرده و عدم تطابقِ بدلِ کل از کل را فقط در معرفه و نکره بودن دانسته و در دیگر انواع بدل، عدم لزوم تطابق بدل با مبدلٌمنه را به لحاظ تعداد و جنس، جایز شمرده است.عطف بیان. تابعی جامد و واضحتر از متبوعش که یا مانند صفت برای توضیح اسم پیش از خود، در صورت معرفه بودن، به کار میرود (مانند جاء زیدٌ التاجرُ، زیدِ تاجر آمد) یا برای تخصیصِ متبوع نکره (مانند لَبِستُ ثوباً قمیصاً، که «قمیص» ( پیراهن ) أخص از «ثَوْب» ( لباس ) است). تفاوت عمدة آن با بدل در استقلال نداشتن عطف بیان است (ابنیعیش، ج 3، ص 72؛ ابنهشام، 1417، ص 278؛ ابنعقیل، ج 2، ص 218ـ219). چون شبیه به صفت است، موارد چهارگانة تبعیت صفت ازموصوف بر آن صدق میکند (ابنیعیش، ج 3، ص 71؛ ابنعقیل، ج 2، ص220؛ عباسحسن، ج 3، ص 538ـ539).سیبویه تفاوتهای عطف بیان و صفت را ذکر کرده، اما گاه عطف بیان را بدل نامیده است (ج 2، ص 14، 193ـ194). برخی نحویان نیز، با ذکر شواهدی، عطف بیان را با بدل کل از کل یکی میدانند (ابنیعیش، ج 3، ص 71ـ72؛ ازهری، ج 2، ص 132). ابنعقیل (ج 2، ص 221ـ222) عطف بیان را، جز در دو مورد، همان بدل میداند. رضیالدین استرآبادی (ج 2، ص 397ـ402، 413) نیز عطف بیان را همان بدل دانسته و آرای نحویان را در بارة تفاوتهای این دو رد کرده و فقط بدل غلط و نسیان را بدل دانسته است. در هر صورت، عطف بیان و متبوعش، بر خلاف بدل، هیچگاه ضمیر و فعل و جمله واقع نمیشوند (ابنیعیش، ج 3، ص 72؛ ابنهشام، 1979، ص 593ـ595). در مورد نکره آمدن عطف بیان و متبوعش میان نحویان اختلافنظر وجود دارد، اما ابنعقیل (ج 2، ص220) و ابنهشام (1417، ص 279) نظر به جواز آن دادهاند. از موارد اشتراک عطف بیان و بدل آن است که هر دو به تبیین و توضیح متبوع خود میپردازند و هر دو اسم جامدند (ابنیعیش، همانجا).منابع: ابنابیالربیع، البسیط فی شرح جملالزجاجی ، چاپ عیّادبن عیدالثبیتی، بیروت 1407/1986؛ ابنعقیل، شرح ابنعقیل علیالفیة ابن مالک ، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، [ قاهره ] 1384ـ 1385/1964ـ 1965؛ ابنمنظور؛ ابنهشام، شرح قطرالنّدی و بلّالصّدی ، چاپ امیل بدیع یعقوب، بیروت 1417/1996؛ همو، مغنیاللبیب عن کتبالأعاریب ، چاپ مازن مبارک و محمدعلیحمداللّه، بیروت 1979؛ ابنیعیش، شرحالمفصّل ، بیروت: عالمالکتب، [ بیتا. ] ؛ خالدبن عبداللّه ازهری، شرحالتصریح علیالتوضیح ، و بهامشه حاشینة لیسبن زینالدین، [ بیروت، بیتا. ] ، چاپ افست تهران [ بیتا. ] ؛ محمدبن حسن رضیالدین استرآبادی، شرح کافیة ابنالحاجب ، چاپ امیل بدیع یعقوب، بیروت 1419/1998؛ عبدالرحمانبن اسحاق زجاجی، کتابالجمل فیالنحو ، چاپ علی توفیقالحمد، بیروت 1405/ 1985؛ محمودبن عمر زمخشری، کتاب المفصّل فیالنحو ، اسلو 1879؛ یوسفبن ابیبکر سکّاکی، مفتاحالعلوم ، قاهره 1356/1937؛ عمروبن عثمان سیبویه، کتاب سیبویه ، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ?[ 1385/1966 ] ، چاپ افست بیروت 1411/1991؛ صادق شیرازی، شرحالسیوطی: توضیحات للبهجةالمرضیة فی شرحالالفیة ، قم 1368 ش، عباس حسن، النحوالوافی ، ج 3، قاهره [ 1976 ] ، چاپ افست تهران 1367 ش؛ خلیلبن احمد فراهیدی، کتابالجمل فیالنحو ، چاپ فخرالدین قباوه، حلب 1416/1995.