تِمْساح ، نام عربی عام (در جمع، تَماسیح ؛ در فارسی کلاسیک، نَهنگ ) برای گونهها/ انواع خزندگان سوسمارْ مانند بزرگ، عمدتاً آبزی، و گوشتخوار از جنس کُرکُدیلوس (تیرة نهنگیان ، راستة نهنگسانان ، ردة خزندگان ) و، توسّعاً، برای انواعی از جنسهای دیگر از راستة مذکور ـ مثلاً اَلیگاتُر قارة امریکا و گَرْیال/گَوْیال هند ( ) هندی گَهر ط یال ) ــ که در حاشیة رودها، دریاچهها و تالابهای مناطق استوایی و گرمسیر جهان زندگی میکنند، بویژه تمساح رود نیل (در مصر)، کرُکُدیلوس نیلُتیکوس (لفظاً، «نهنگ نیلی»)، موضوع اصلی این مقاله.واژة تمساح از ¤ m-s-h مصری باستان یا ¤ / (t)emsah ¤ imsah قبطی گرفته شده است، که در زبان آشوری ـ بابلی نیز بهصورت u § h ¦ timsa یافت میشود ( د. اسلام ، چاپ اول؛ نیز رجوع کنید به همان، چاپ دوم، ذیل این واژه).پراکنش جغرافیایی. از سیزدهگونه تمساحِ راستة نهنگسانانِ موجود در جهان، یازده تا از جنس کُرکُدیلوس اند، از جمله: «نهنگ نیلی» مذکور، که در گذشته در مصر فراوان میبوده است ( رجوع کنید به ادامة مقاله)؛ ک. پالوستریس (لفظاً «نهنگ تالابی»)، که در سیلان/ سریلانکا، شبهقارة هند (مثلاً در رود گَنگ) و در بلوچستان ایران زندگی میکند؛ و دو جنس دیگرِ موجود در شبهقاره هند و جنوب شرقی آسیا ( ) واژةنامه بزرگ دانشنامهای لاروس ( ، مقالة "crocodile" ؛ برای تفصیل نهنگسانان دو منطقة اخیر رجوع کنید به بالفور ، مقالة "crocodile" ؛ در بارة پراکنش گونة کرکدیلوس در امریکا و دیگر نواحی جهان رجوع کنید به بریتانیکا ؛ آمریکانا ، مقالههای "Crocodilia", "crocodile" ).ریختشناسی و بومشناسی . «نهنگ نیلی» یگانه تمساح مذکور و موصوف در آثار دانشمندان قدیم غربی (بویژه هرودت ، ارسطو و پلینیوس اکبر ) و مؤلفان دورة اسلامی است. لذا، برای ارزیابی نوشتههای اینان، نخست میبایست ویژگیهای عمدة این تمساح را از نظر علمی جانورشناسان و بومشناسان جدید، ذکر کنیم (عمدتاً به نقل از ) واژهنامة بزرگ دانشنامهای لاروس ( ؛ بریتانیکا ؛ آمریکانا ).1) درازای تن. طبق بررسیهای موثّق، درازای تمساحها از نُک پوزه تا نُکِ دُم فراتر از 23 فوت (تقریباً 8ر7 متر) نمیرود. بیشتر نمونههای بررسی شده به درازای 2 تا 4 متر و نمونههای 7ـ 8 متری استثناییاند.2) دَهَن. آروارة زیرین دهانِ بسیار فراخِ تمساح به استخوان یکپارچة گردن و تنه چسبیده است. لذا این جانور نمیتواند سَر خود را به اطراف بگرداند و، بر خلاف جانوران درنده و جوندة دیگر، آروارة زبَرینش میجُنبد. هریک از نهنگیان کمتر از 22 دندان در هر آرواره دارد. این دندانهای بالا و پایین، وقتیکه جانور دهان خود را میبندد، در حفرههایی در آروارةدیگر و جُفت و جور ، میشوند، مگر دو دندان چهارمِ درازترِ دو طرف آروارة زیرین که کاملاً در بیرون دهان میمانند و کاملاً مرئیاند (این ویژگی اخیر تمساح را از دیگر نهنگسانان متمایز میسازد). دندانهای سیخْمانند و تیز تمساح بهکار جویدن طعمه نمیخورد؛ تمساح با آنها فقط طعمه میگیرد و میدَرَد تا سپس نجویده ببلعد.3) معده، گوارش و دفع. تمساح طعمههای نسبتاً کوچک را با همین دندانها خُرد میکند و سپس دُرسته میبلعد، ولی طعمههای بزرگتر را، پس از کشاندن و خفه کردن آنها درآب، در گودالی در زیر آب در کرانه رود یا مرداب میگذارد بمانند تا نرم و لِه شوند. سپس طعمة پوسیده را میدَرَد و تکههایآن را میبلعد. تمساح این تکههای بزرگ و سخت را با فشار عضلات بسیار نیرومند شکم و معدة خود و به وسیلة قُلوهسنگهای کوچکی که از کرانه یا کف رودخانه برگرفته، بلعیده و برای این منظور در معدة خود نگه داشته، میشکند و میساید (همچون عمل سنگهای آسیا). چون روده و مخرج تمساح از دفع فضولات بزرگ و خشن گوارشی (مانند استخوانها و پوستِ کُلُفت طعمهها) بر نمیآید، جانوراین فضولات را از راه دهانِ خود استفراغ میکند. بجز طعمههای خاکزی زنده، تمساح ماهی و حتی مُردار بازمانده در کرانه را میخورد.4) بیرونِ تن. بجز پوست زیر شکم تمساح که نسبتاً نرم و نازک است، بقیة تنش از زرهی متشکل از فَلسها (پولکها)ی شاخی ضخیم چهارگوش برجسته، پوشیده است، که تیر (پیکان)، و نیزه و شمشیر بر آن کارگر نمیشود. بدینسان تمساح در برابر جانوران دیگر در محیط زیست خود آسیبناپذیر است و مقهور و طعمة هیچ جانوری نمیشود (مگر آدمیان که برای دفع شر آن یا به خاطر پوستش اکنون تفنگ بهکار میبرند و در قدیم ترفندهایی میزدند؛ رجوع کنید به گزارش هرودوت و پلینیوس در ادامة مقاله).5) دُم. دراز (تقریباً به قدر نیمِ درازی سراسر تن) وبسیار نیرومند است، و همچون سلاحی دفاعی یا هجومی ـ شکاری و هم برای شنا کردنِ این جانور بهکار میرود. درمورد طعمههای بزرگ (مثلاً، آدمی، آهو، شتر و گاو) کهبرای آب برداشتن یا خوردن به لبة آب بیایند، تمساحِ شناورِ منتظرِ طعمه، که در حالت شناوری فقط دو سوراخ بینی (واقع در نک پوزة درازش) و چشمهایش (واقع بر بلندی جمجمهاش) از آب بیرون است، بسیار آهسته و محتاطانه به طعمه نزدیک شده با یکی دو ضربه شدید ناگهانی دُم خود به طعمه او را غافلگیر و مدهوش میکند و سپس او را فوراً با دهان و به زور چهار دست و پای کوتاه ولی بسیار نیرومندش، به درون آب میکشد و خفه میکند. در مورد طعمههای نسبتاً کوچک، تمساح با یکی دو حرکت تند ناگهانی دُم به آنها میپَرَد و آنها را به دندان میگیرد.6) تولیدمثل. نهنگسانان ماده همه تخمگذارند. نهنگ نر و ماده برای جفتگیری ناچار به شنهای نرم یا گِل و لای کرانه میروند. برای تخمگذاری، ماده به سائق غریزة خود، در جایی بالاتر از بالاترین سطح احتمالی رودخانه یا برکه، گودالی به ژرفای تقریباً نیم متر میکَند و در حدود سی تخم، به بزرگیتخم مرغابی یا غاز در ته آن چاله میگذارد و آنها را با شن و یا خَس و خاشاک میپوشاند؛ به قولی آنها را به حال خود رها میکند و، به قولی دیگر، دورادور آنها را میپاید. پس از حدود پنجاه روز تخمها میشکنند. نوزادان به درازی حدود 25 سانتیمتر، با بانگِ خود مادر را از خروج خود از تخم میآگاهانند و به یاری او از چاله بیرون میآیند و به راهنمایی مادر یااز روی غریزه راهیِ آب میشوند. بسیاری از تخمها و نوزادان طعمة پرندگان شکارگر، جانوران گوشتخوار (بویژه گونهای راسو، «نِمْسِ مصری» ) و سوسماران بزرگ (بویژه، وَرَل ؛ در فارسی، بُزمَجّه، که گونهای از آن در کرانههای شنی نیل فراوان است ) میگردند.7) همزیستی با «پرندة نهنگ». چون نهنگ نمیتواند تکههای خُرد گوشت و پوست و استخوان طعمه را که به دندانهای تیز او فرو میرود یا در میان دندانها میچسبد و به تدریج میگَندَد و، به اصطلاح، و کِرم میگذارد ، و نهنگ را رنج میدهد، بزداید، دهان خود را در آفتاب و بیشتر در خشکی فراخ میگشاید تا شاید گوشتها و کرمها در اثر گرمای شدید آفتاب بخشکند و بریزند. پرندگان کوچکِ نُکْتیزی، به نام علمیِ پلوویانوس آیگیپتیوس ، به عربی طَیر التمساح ، به نامهای محلی مصریِ تُورِم و قَطْقاط ( مصری ) (گودمَن و دیگران ، ص 238؛ برای نامهای دیگر محلی رجوع کنید به ادامة مقاله) و در انگلیسی مسمّی به crocodile bird (لفظاً، «پرندة نهنگ»)،که در گذشته در کرانهها و آبْخَستهای درة نیل میزیستند، بر اطراف آروارههای تمساح میپَرَند و مینشینند و به چابکی آن کِرمها و خُردهگوشتها را بر میچینند و میخورند. در نتیجةاین همزیستی، به قول محمد بن محمود طوسی (ص 607ـ 608 ؛ رجوع کنید به ادامة مقاله)، «آن مرغ سیر میشود و نهنگ برمیآساید». این پرنده خدمت دیگری هم به نهنگ میکند: اگر در حین استراحت و خوابآلودگی و دهانگشادگی نهنگ در آفتاب، دشمنی (مثلاً، شکارگری) دارد نزدیک میشود، این پرنده با بانگهایی به و وَلی نعمتِ ، خود هشدار میدهد و نهنگ فوراً به مأمن آبی خود میگریزد.8) گسترش. مدتهاست که تمساح در مسیر نیل در مصر دیگر یافت نمیشود ( د. جودائیکا ، مقالة "crocodile" )،اما در اثر مهاجرت کمابیش به آبهای حدود جزیرة ماداگاسکارو جزایر کومور و سیشلز راه یافته است. یگانه نهنگِ دیگر از جنس کرکدیلوسِ موجود در قارة افریقا تمساح مُردابزی، با نام علمیِ ک. کاتافراکتوس ، بومیِ افریقای مرکزی است.پیشینة شناخت و وصف. قدیمترین وصف مستقل تمساح نیل، مبتنی بر مشاهدات عینی در محل، را در ) تواریخِ ( هرودوت (سدة پنجم ق م؛ ص 156ـ157) مییابیم، که در جوانی به مصر و افریقا هم سفر کرده بود. نوشتة او، علاوه بر اشتمال بر بسیاری از مطالب علمی جدید در بارة تمساح نیل، حاوی اطلاعات ریختشناسی و زیستشناسی صحیح دیگری و، بویژه، مطالبی در بارة تقدس این جانور در مصر باستان و در بارة شیوة شکار آن است (توضیحات ما در درون کروشه [ ... ] خواهد آمد). بعض مطالب بیسابقة او چنین است: نهنگِ نیل در ماههای زمستان چیزی نمیخورد [ زیرا طاقتِ سرما ندارد و ترجیح میدهد در حفرهای در زیر آب در کرانة رودخانه خزیده خود را از سرما محفوظ بدارد ] . تفاوت ابعاد نوزاد نهنگ و جانور بالغ در هیچ جانور دیگری دیده نمیشود. یگانه جانوری [ یعنی، چهارپایی، سوسماری ] است که زبان ندارد [ قس ناتوانی او از و خلال کردن ، ] . چشمهایش در زیر آب [ خوب ] نمیبیند، اما در بیرون آب، تیزبین است. چون وقت بسیاری در آب [ و گِل و لای ] میگذراند، زالوهای بسیار به درون دهان او میچسبند و پرندهای که یگانه [ جانوری ] است که با نهنگ اُلفت دارد، به درون دهانِ گشادة او میجهد و زالوها را میبلعد [ کذا؛ ظاهراً منظور کرمهای مذکوردر پیش است، و الاّ نمیتوان پذیرفت که پرندة کوچکی بتواند حتی یک زالو را ببلعد! ] . چون نهنگ از این خدمت آن پرنده لذت میبَرَد، هرگز به او آسیب نمیرساند. بعض مصریان، بویژه اهالی ثِبِس/ طیبَه/ طیوه/ ثیبَه و دریاچة میریس ، نهنگ را جانوری مقدس میدانند و به او ادای احترام میکنند. در این نواحی، نهنگ خاصی را رام میکنند، حلقههای شیشهای یا زرین در گوشهای او [ ! ] و النگوهایی بر دو پای پیشین او میبندند، خوراک مخصوص و هدایای دیگری به او میدهند. نهنگها در زمان زندگی، مُعزَّزند و پس از مرگشان، پرستندگانشان آنها را [ مانند فرعونها ] تحنیط و مومیایی میکنند و در گورستانهای مقدّسی به خاک میسپرند. [ « صدها کالبد مُحنَّط/ مومیایی شده تمساح در مصر در گورستانی مخصوص آنها یافت شده است. چون مصریان باستان تمساح را مقدس و محفوظ و مصون میداشتند، این جانور در آبهای آن کشور بهفراوانی تولیدمثل میکرد»؛ د. جودائیکا ، همانجا. ] اما در حوالی الفانتین ، مردم نهنگها را هیچ مقدس نمیدانند،بلکه [ گوشت ] آنها را میخورند. اینان چند شیوه برای شکار نهنگ دارند، که جالبترینِ آنها چنین است: [ نهنگگیران ]قلابِ [ بزرگ متصل به طناب درازی ] را در یک شقّه گوشت خوک تعبیه کرده این طعمه را در نهر شناور میسازند. همزمان، [ برای جلب و تطمیع نهنگ ] خوک زندهای را در کنار نهر میزنند. نهنگ که جیغ و فغان خوک را شنید، به سوی او میشتابد، به طعمه برمیخورد، آن را قورت میدهد. [ قلابتیز به گلو یا معدة نهنگ گیر میکند. ] آنگاه شکارگران [ با طناب ] نهنگ را از آب به خشکی میکشانند و نخستین کاری که میکنند این است که گِل به چشمهای او میپاشند [ تا اطرافو کسی را نبیند ] زیرا بدون این احتیاط کاری، نهنگ گزندِ بسیار [ به شکارگران ] خواهد رساند. سپس کشتن نهنگ نسبتاً به آسانی انجام میگیرد».دانشمند رومی، پلینیوس اکبر (23ـ79) در ) تاریخ طبیعیِ ( خود، که مجموعهای از واقعیات، افسانهها و خرافات است، به نقل از هرودوت، کتاب الحَیَوان ارسطو و مؤلفان یا راویان دیگری، اطلاعاتی در بارة تمساح نیل گرد آورده ( رجوع کنید به ترجمة فرانسوی، ج 1، کتاب هشتم، ص 333؛ ترجمة انگلیسی، ج 3، کتاب هشتم، بخشهای 37ـ 38، ص 64ـ69) که بعض آنها را که تازگی دارد در اینجا به اختصار ذکر میکنیم: درازایش معمولاً بیش از 18 اَرَش [ تقریباً 9 متر ] است. نهنگ ماده تخمهایی به درشتی تخم غاز، به سائق نوعی «عِرافَت» (پیشگویی یا پیشبینیِ وحیْمانند)، همیشه در جایی فراتر از بالاترین حدّی که طغیان آب نیل در آن سال به آن خواهد رسید، میگذارد و [ مانند مرغ کُرچ ] بر آنها و میخوابد ، [ نادرست ] . بعضی میگویند که نهنگ عُمری دراز دارد و تا زنده است بزرگتر و بزرگتر میشود [ نامعقول و نادرست ] . از دشمنان نهنگ یکی نَمس [ راسوی مذکور ] است که وقتی نهنگ با شکمی سیر و با دهانی کاملاً گشوده در آفتاب و چُرت میزند ، و از و تخلیل ، (خلال کردن) پرندة مزبور لذت میبَرَد، نمسِ کمین کرده و منتظرِ فرصت ناگهان همچون تیری به درون حلق او میجهد و گلو یا شکمش را میجَوَد. دشمن دیگر نهنگ، دُلفین [ پستاندار آبزی معروف ] است. نهنگ ورود و و تجاوز ، دلفینها برای گرفتن و خوردن ماهی به دلتای نیل، که آن را مِلکِ طِلق خود میداند، برنمیتابد و دلفینها را میراند. دلفین که از مواجهه و مبارزه با نهنگ ناتوان است، حیلهای بهکار میبرد: به زیر شکم رفته با «باله»/ «خار»ی که بر پشت دارد [ نادرست ] پوست [ نسبتاً نرم و نازک ] نهنگ را میدَرَد [ و بدینسان او را هلاک میکند ] . [ تکْبالة پشتی دلفین چنان نیرومند و تیز نیست که شکم نهنگ را بدَرَد؛ شاید منظور، پوزة دراز و منقارْمانندِ نیرومند دلفین معمولی ( دِلفینوس دِلفیس ) است، دارای 160ـ200 دندان تیز، که جانور برای شکار ماهیها و سختپوستان ــ یعنی خوراک معمولی خود ــ به کار میبرد و محتملاً میتواند پوست شکم نهنگ را با آن سوراخ یا پاره کند؛ (برای وصف و تصویر این گونة دلفین رجوع کنید به اعتماد، ج 2، ص 286ـ289؛ نیز رجوع کنید به بریتانیکا ،مقالة "dolphin" ). پلینیوس (همانجا) شیوة دیگر شکار و کشتن نهنگ را وصف کرده است: در آبخَستِ تنتیرا در نیل [ اکنون، دِنْدِرَة ] قبیلهای از آدمیان کوتوله ساکنند که «حضور ذهن» [ زرنگی؛ فطانت ] شگفتی لا اقل در جنگ با نهنگها دارند:جرأت کرده به آب میزنند، سوار دوش نهنگها میشوند وچون نهنگ برای گزیدن آنها سر خود را بالا کرده دهان میگشاید، کوتولهها چماقی را در بُن آروارههای نهنگ میگذارند و با دست دو سر چماق را محکم میگیرند. با چنین لگامی نهنگ را به خشکی سوق میدهند. در کرانه، با جاروجنجالِ خود نهنگ را ترسانده وا میدارند که جسد/ اجساد کسی/ کسانی را که تازه بلعیده است و بالابیاورد ، (استفراغ کند)تا مرده/ مردگان را در گور بگذارند. [ سپس نهنگ را میکُشند. ] لذا تنتیرا یگانه آبخستی است که نهنگها از ترس به آن نزدیک نمیشوند.در تألیفات دورة اسلامی. اکنون میتوان به بررسی و ارزیابی نوشتههای مؤلفان دورة اسلامی در بارة تمساح پرداخت. نخستین و نامدارترین آنها تألیف مشروحِ گرانقدر اما بسیار مشوّش و ناسامانمند جاحظ بَصْری (ح 160ـ255)، کتاب الحَیَوان ، است که مأخذ عمدة اطلاعات جانورشناختی نویسندگان سپسین بوده است ( رجوع کنید به ادامة مقاله). معتبرترین مستند جاحظ در این تألیف، ترجمة نوشتههای جانورشناختیِ «صاحب المنطق» (بهقول او؛ یعنی ارسطو) است ( رجوع کنید به ارسطو، 1971، مقدمة بروخمان و دروسارت لولُفس ، ص 9؛ برای ملاحظة کثرتِ منقولات جاحظ از ارسطو، مثلاً رجوع کنید به ج 4، ص 227ـ 228)؛ اما بیشترِ مطالب او از راویانی است ناشناخته یا نامذکور (مثلاً، «الاعرابی»، «أصحابنا») که ظاهراً هیچیک مشاهدات عینی نداشتهاند و، لذا، روایاتشان در خور اعتماد نیست. به هر حال، چیزهای تازه یا تفسیرهای راویان او را به اختصار در اینجا ذکر میکنیم: پیروزی و «دلیری وبیباکی عقاب در هوا، نهنگ در آب، شیر در بیشه است»،یعنی نهنگ «در خشکی بسیار ذلیل است» (ج 2، ص160). «نهنگ و شیر هیچ گوشتی را بیش از گوشت سگ دوست ندارند» (از قول یک اَعرابی، همانجا). «به گمان بعضی،اندرون شکم نهنگ به شکل کیسه است [ یعنی ] دهانه دارد اما مخرجش بسته است. لذا، چون دُبُر ندارد، فضولات گوارش («نَجْو، رَجیع») خود را از دهن دفع میکند» (خود جاحظ هم این گمان را نادرست و بیپایه دانسته است؛ ج 3، ص 155، 157). نهنگ نر و ماده در خشکی «سِفاد» میکنند. پس از تخمگذاری، ماده برای «حَضْنِ» تخمها ( و خوابیدن ، بر تخمها مانند پرندگان) به خشکی میرود (بهنقل از یک راوی؛ ج 7، ص140ـ141؛ نکته اخیر نادرست است). از قول «دوستان» خود در بارة اسب آبی («فَرَس/ خیل النهر»، «الفَرَس المائی») روایت میکند (ج 7، ص 129ـ130) که در نیل اسبهایی هستند که در آب بر نهنگها چیره میشوند، آنها را میکُشند و میخورند [ نیز رجوع کنید به طوسی در ادامة مقاله؛ روایتِ کاملاً مجعول؛ البته اسب آبی در نیل و کرانههای آن فراوان است اما این جانور گوشتخوار نیست و زورش هم به تمساح نمیرسد ] . در بارة استفادة نهنگ از دُم خود برای گرفتن و به درونِ آب کشیدن جانوران بزرگ، روایت جاحظ نادرست است: «... جانورِ [ واقع بر کنارة آب ]را دُمْپیچ کرده به درون آب میکَشاند» (ج 2، ص160)؛«نهنگ در آب سُلطة بزرگی ندارد مگر بر جانوری که با دمخود از شَریعة (آبشخور یا حوالی آن) [ گرفته به درون آب ]حمل کند» (ج 7، ص250). در بارة پرندة مذکور (به نقل از ارسطو؛ ج 4، ص 228) چنین میافزاید (ج 6، ص 344) که میگویند پرندهای است «ملیح» و «اَرقَط» (خالخال، دارای پرو بال خالدار).ظاهراً قدیمترین وصف نهنگ به فارسی در منابع ما از آنِ شهمردان بن أبیالخیر در نزهتنامة علائی است (تألیف آن محتملاً در ح 490ـ495). گرچه بعض مطالب جاحظ در بارة تمساح (مثلاً معدة به شکل انبان و بیمخرج) در این تألیف دیده میشود، اما آشکارا مأخذ عمدة اوصاف او کتاب (یا کتابهای) مهم دیگری بوده است. به هر تقدیر، بسیاری از اطلاعات نویسندگان سپسین را در بارة نهنگ (مثلاً رجوع کنید به طوسی و قزوینی در ادامة مقاله) در نزهتنامه (ص 165ـ 168) مییابیم. اینک خلاصهای از نکات بیسابقه و یا تفسیرهای جدید او در بارة نهنگ، که البته همة آنها درست و خردپذیر نیست: «پای بسیار دارد و [ لذا ] نیک رَوَد و سبُک دَوَد» [ کاملاً نادرست؛ ظاهراً بعض اوصاف نهنگ را با اوصاف جانور(ان) دیگری خلط کرده است ] . «دهانی فراخ ... و زبانی دراز و قوی دارد» [ در بارة این مطلب کاملاً نادرست در بارة زبان نهنگ رجوع کنید به ادامة مقاله ] . «جُز در رود نیل و دریای هند [ ظاهراً اشتباه با رودهای هند ] نباشد» [ این نخستین اشاره در منابع ما به وجود تمساح در جایی جز رود نیل است ] . «مانند مرغابی خایه نَهَد» [ یعنی تخمهای او به بزرگی تخم مرغابی است ] و گویند از خایة او بوی مُشک آید لکن زُهومَتی [ = بوی نامطبوع گوشتِ چرب ] دارد» [ ! ] . «مانند موش بچه زاید [ یعنی نوزاد تازه از تخم در آمدة او به اندازة موش است ] ؛ آنگاه بزرگ شوند و به درازا دَه اَرَش گردند و چندان که سالش بیشتر [ شود ] در درازی همی فزاید» [ نکتة اخیر نادرست است ] . «اگر او را از آب نیل به آبی دیگر بَرَند... بمیرد» [ متناقض با نکتة بالا که نهنگ در «دریای هند» هم میزید ] . در بارة سفاد نهنگ اغراقی بیسابقه کرده است. در بارة پرندة مزبور و خدمتش به نهنگ: «مُرغکان خُردِ لطیف با نقطههای بسیار [ رجوع کنید به پروبال مفروضاً خالدار این پرنده در بالا ] بیایند و دندانهای او [ را از آنچه در بُن آنها میماند ] پاک کنند. نهنگ چون دانست که چیزی نمانْد، دهان بر هم نهد و آن مرغکان را بخورَد. [ لذا مَردم ] «چون مکافات نیکی بدی یابند، مَثَل زنند [ که ] و مکافات التمساح ، [ در نسخة دیگر: و کفاک مکافاةَ التمساح ، »؛ شکل درستترِ مَثَل در دَمیری، ج 1، ص 232: کافَأَهُ مُکافَأةَ التمساح»، یعنی «پاداش نیکی او را همچون نهنگ پاداش داد» ] . در بارة نحوة گرفتن طعمه: «چون بر کنارِ آب کسی [ یا جانور بزرگی ] ... بیند، [ او را ] به دنبال بزند و در میان آب آرَد، بر عکس ماهی کوسه». «سگ آبی [ ظاهراً «سگ آبی»/ «کلَب الماء» بهمعنای معروف کنونی نیست، که خوراکش پوست بعض درختان است و خودش ابداً در گرمسیر یافت نمیشود؛ محتملاً آن را با راسوی مذکور خلط کردهاند ] و سوسمار [ ! ] دشمن اویند» و آنگاه که «نهنگ دهان باز کرده دارد، سگ آبی خویشتن به گِل بگرداند [ یعنی برای گول زدن نهنگ خود را به گِلمیآلاید تا شناخته نشود ] و در شکمش شود و او را بکُشد؛ [ لذا ] هر که پیه سوسمار یا سگ آبی بر خویشتن بمالد از [ گزند ] نهنگ ایمن باشد». (برای «خواص» نهنگ به روایت شهمردان رجوع کنید به ادامة مقاله).قدیمترین و عجایبنگار ، فارسینویسِ کمشناخته شده، محمد بن محمود طوسی (سدة ششم؛ ص 607ـ 608) و پس از او، و عجایبنگار ، عربینویس معروف، زکریای قزوینی (ح 600ـ682؛ ص 98ـ99) این مطالب و یا تفسیرهای و جدید ، ی را در بارة نهنگ ذکر کردهاند: درازای سر او به درازی [ بقیّة ] تن اوست (طوسی؛ قزوینی: سرَش دو اَرَش و غایت درازایِ [ سراسر تنش ] هشت ارش است [ هر دو نادرست ] . به نوشتة طوسی، رویهم شصت دندان دارد اما بهروایت قزوینی، شصت دندان تیز در بالا و چهل دندان تیز در پایین دارد و میان هر دو دندان مزبور، دندان کوچک چهارگوشی هست که، وقتی دهان بسته میشود، این دندانها کاملاً بر هم منطبق ( و چِفْت ، ) میگردند. نوزادِ تازه از تخم در آمدة او «مانند موش [ به قدر موش ] بوَد و آنگه بزرگ میشود تا یازده ارش... و به مرور ایام بزرگتر میشود» [ رجوع کنید به نکتة مربوطة پلینیوس و شهمردان ] . بر خلاف تکذیب جاحظ، هر دو نوشتهاند که نهنگ «هر چه بخورد قی میکند زیرا مسدود الدّبُر است» (طوسی) و «زِبْل [ سرگین ] از دهانش بر میآید زیرا منفذ [ = مخرج ] ندارد» (قزوینی). در بارة پرندة مزبور، وقتی که «نهنگ احساس کرد که آن پرنده خللهای دندانهای او پاک کرده است، دهنش را میبندد تا آن پرنده را بخورد اما خدا بر سر آن پرنده استخوانی تیزتر از سوزن آفریده که پرنده با آن به کام دهن نهنگ میزند، نهنگ دهن میگشاید و آن پرنده میگریزد» [ خیالپردازی قزوینی؛ مخالف با روایت شهمردان و مَثَل عربی مذکور ] . در بارة ساختار استخوانی نهنگ: «سرش تا دنبال یک استخوان است [ یعنی مانند کَشَف، لاکی یکپارچه دارد؛ البته نادرست ] وَگَر بر قفا افتد... بَر نتواند گردیدن» (طوسی)؛ «پشت او مُهره ندارد بلکه یک قطعة واحد است؛ [ لذا ] نمیتواند بخَمَد و بر خود بپیچد» (قزوینی)؛ لذا برای سفاد و در خشکی، ماده به زور و کمک نر بر پشت میافتد و سپس بدانسان به وضع عادی بر میگردد (طوسی). ماده شصت تخم میگذارد به بزرگیِ تخم مرغابی، و تخم او «بوی مُشک [ می ] دهد» (طوسی؛ نیز در قزوینی؛ هر دو مأخوذ از شهمردان یا مأخذ او). در بارة استفادة نهنگ از دُمِ خود برای گرفتن طعمه: «صید را به دنبال گیرد. دنبال گِرد شیر در آورد و پشتش بشکند» (طوسی؛ تعبیر نادرست). از دیگر دشمنان نهنگ: قزوینی، بجز راسو (ص 252ـ253؛ «اِبن عِرْس»)، دشمن یا هِماورد دیگری هم برای نهنگ ذکر کرده است، یعنی «جاموس» (گاومیش؛ ص 248)، که «با بزرگی تن خود» تمساح را میکُشد و، لذا، «گاومیشهایی را در اطراف نیل رها میکنند که آزادانه بگردند و بچرند».در بارة زبان نهنگ، قزوینی هم میگوید که «زبانش دراز است». این درست مخالف وصف و توجیه ارسطو (384ـ 322 ق م؛ 1978، ص 218) است: «زبان در جانورانی که تخم میگذارند، بجز تمساح، یافت میشود؛ [ بعضی ] گمان میکنند که تمساح زبان ندارد و فقط مکان زبان [ = کف آروارة پایین ؟ ] را دارد» [ ترجمة عربی ابن بطریق در اینجا و بسیاری از مواضع دیگر واضح نیست ] . در جای دیگر (همان، ص 114ـ115) متناقضاً میگوید عدم حرکت آروارة پایین نهنگ با کوتاهی و کوچکی زبان او موافق است... [ در جانوران ] زبان چسبیده به این آرواره است و چون نهنگ آروارة زبرین خود را حرکت میدهد، زبان او به ناحیة زبرین نمیرسد/ نمیچسبد. ارسطو توجیه دیگری هم دارد: گرچه نهنگ در خشکی هم میزید، «اما معاش و تدبیر زندگی او مانند ماهیان است [ که زبان ندارند ] ؛ لذا زبان تمساح و غیرمُفصّل ، است». ظاهراً در اشاره به این استدلال ارسطوست که پلینیوس (همانجا) چنین تعبیر کرده که نهنگ «یگانه جانور [ چهارپایِ ] زمینی است که کاربرد زبان ندارد»[ در ترجمة انگلیسی: «... که زبان ندارد»؛ در متن اصلی لاتینی: ]"... linguas usu caret" .در بارة چگونگی غلبة موهوم اسب آبی بر نهنگ (مذکور در بالا)، طوسی چنین توضیح میدهد: «نهنگ را بر [ دشمن خود ] اسپِ آبی قدرت نیست. هیبت وی [ = اسب آبی؛ شاید یعنی ظاهر بزرگ و منظرمهیب اسب آبی ] بر او [ = نهنگ ] کار کند [ در خشکی ] تا [ نهنگ ] سست شود».قزوینی دیگری، حمد اللّه مستوفی، نیز در بخش جانوران نُزهة القلوب (تألیف در 740؛ ص 74ـ75، «تمساح») چند نکته یا تفسیر جدید هم در بارة تمساح روایت کرده است: «نهنگ را ترکان اوت [ t ¦ o ] و مغولان پیلْقَسون [ n ¦ lqasu ¦ p ] خوانند [ ؟ ] ؛... پیوسته کِرم در دهانش افتاده بُود... و مرغانی که.... عَصافیر التمساح [ لفظاً، «گنجشکهای نهنگ» ] خوانند کِرم از دهانش بیرون بَرند؛... در رود نیل بسیار بوَد اما در شهر [ = کشور ] مصر و حوالیش تا یک فرسنگ به افسون، ایذاء آن را بستهاند و او را قدرت ایذاء در آن قدر زمین نیست» [ شاید اشارة دورادور نادرستی به تقدس مذکور تمساح در مصر باستان ] ؛... بر آدمی و بعض حَیَوان پیروز شود، الا جاموس [ که ] آن را به زخم سُرو [ شاخ ] بکُشد؛... در تاریخ مغرب [ ؟ ] آمده که او را دُبُر نیست...» [ ظاهراً این تاریخ مغرب منشأ فرضیة باطلِ فقدان «دبر» در نهنگ بوده است ] .زکریای قزوینی (ص 98) هم به وجود تمساح در ناحیهای بجز نیل اشاره کرده است: «فقط در نیل و رود سِنْد [ در هند ] یافت میشود.» در ارتباط با وجود تمساح در هند، منبع فارسی سپسین ما جامع الاشیاء تألیف «باقر حسین معروف به نور محمد خراسانی» در روزگارِ حکومت «محمدعلی خان (بهادر) عظیمْجاه» (1820ـ1825)، والیِ کَرناتک ( ek ¤ t ¦ a ¤ Karn ؛ نام قدیم منطقهای در جنوب هند) است، که، افزون بر تکرار بعض مطالب مذکورِ پیشینیان، اطلاعاتی در بارة تمساحهای هند میدهد (ص 295ـ296): «به فارسی نهنگ و به هندی مَگَر [ magar ] و مگر مجه [ h § c § magar-mac ] ، درانهارِ کِبار و خَنادق پُرآب و غدیرها و در مُلک کرناتک جابجا موجود، و در گَنگا [ رود گَنگ ] و غیره... [ هم ] بِهَم میرسد. طولش تا ده ذراع و [ بیشتر ] و عرض آن تا دو ذراع و [ بیشتر ] دیده شده است... در خشکی با دست و پا به مردم و حیوانات دیگر سنگ میاندازد» [ کاری که، بهسبب ساختمان و شکل چهار دست و پای نسبتاً کوتاه و کوچک تمساح، ابداً از او بر نمیآید ] .مسئلة تمساح و سْقَنْقور و وَرَل. سقنقور (یا اِسْقَنْقور ؛مُعرَّبِ skingkos یونانی) نامی عام برای بیش از 600 نوع سوسمار از تیرة سقنقوریان (از ردة خزندگان) که در مناطقِ (نیمه) استوایی و بیشتر در نواحی نیمهبایر و شِنی میزیند، بویژه (در ارتباط با مقالة حاضر) انواع نسبتاً کوچکی (به درازی تقریباً هفت سانتیمتر) از جنس سکینکوس که در افریقا، آسیا و مناطق دیگری یافت میشوند. این سقنقورها خاکزی یا شنزارزیاند (گرچه بعض گونهها که در امتداد آبراههها میزیند اَحیاناً وارد آب هم میشوند). منظور از «سقنقور» به معنای اخص که بعض مؤلفان قدیم غربی (مثلاً پلینیوس و دیوسکوریدس [ سدة اول ] ) و بسیاری از مؤلفان دورة اسلامی کمابیش وصف و خواصی طبی (بویژه به عنوان مبهّی قوی) برای آن ذکر کردهاند، گونة س. اُفیکینالیس است که در ریگزارهای کرانة نیل فراوان است.بیگمان بهسبب تشابهی کمابیش میان تمساح و سقنقور و اشتراک زیستگاه زمینی و جایگاه تخمگذاری آنها، بعض مؤلفان دورة اسلامی چنین پنداشتهاند که سقنقور بچة تمساح است. در مآخذ ما قدیمترین ذکر این «پدر ـ فرزندیِ» موهوم «تمساح ـ سقنقور» در الصّیدنة ابوریحان بیرونی (362ـ440) از قول «ابونصر خطیبی [ ؟ ] و مُخبران دیگر» است (ص 49)، که «تمساح در نیل و بر شطهای نیل [ ! ] تخم میگذارد و با سینه بر تخمها میخوابد [ مانند پرندگان بر تخمهای خود ] ، و آنچه از نوزادان بر اثر او [ به شط ] میرود تمساح و آنچه در خشکی میماند، اسقنقور [ میشود ] » (نیز رجوع کنید به صورت نادرستتر این پندار در ترجمه و تحریر فارسی الصیدنة [ نیمة اول سدة هشتم ] ، ج 1، ص 58 ـ59 : «تمساح حیوانی است که آنچه بر خشکی قرار کند عرب او را وَرَل و چون در آب بوَد و بزرگ شود او را تمساح گویند، و در کتب لغت آمده که ورل حیوانی است که چون سوسمار و دُم او از دُم سوسمار درازتر باشد.»). ابوریحان بیرونی در جای دیگری (ص 152) از قول «ابن زکریّا» [ کذا؛ ظاهراً کسی غیر از محمد بن زکریای رازی است ] مینویسد که «تمساح...، در مصر ملقب به و ابوقشرة ، ، همان وَرَل [ سابقالذکر ] است جز این که در آب بسیار بزرگ شده به درازی شصت اَرَش میرسد» [ روایتی سخیف است ] . از لحاظ تاریخی، اشارة سپسین در مآخذ ما به این رابطه از آن شهمردان (سدة پنجم؛ ص 183ـ184) است: «سقنقور... از اصل نهنگ... و مانند نهنگ است؛ و گویند چون [ نهنگ ] از خایه برآید، هرچه روی به آب نهد نهنگ شود و هر چه سوی ریگ رَوَد سقنقور است.» حتی بعضی سقنقور را، نه گونهای سوسمار، بلکه «ماهی»ای ریگزی دانستهاند (از اینجاست نام مهجور «ریگْماهی» برای سقنقور)؛ مثلاً، طوسی (ص 607) مینویسد: «سقنقور ماهیای است مانند نهنگ. [ چون ] از خایه برآید، [ اگر ] به آب رود نهنگ شود وَگَر در ریگ شود سقنقور گردد.» (جاحظ و زکریای قزوینی این افسانه را نیاوردهاند). این افسانه را در بعض تألیفات و غیرعلمی ، سپسین هم مییابیم؛ از جمله، و عجایبنگار ، دیگری، شمسالدین محمد دمشقی (متوفی 727)، که،به روایت از دیگری، با تکرار افسانة مزبور، ضمناً نوشته است که «در قسمت عُلیای نیل سقنقور نیز هست، جانوری خاکی ـ آبی [ یعنی دوزیستی ] که و وَرَل البحر ، نامیده میشود و از نسل تمساح است» (اما میافزاید که «دیگری گفته که سقنقور و وَحْدَهُ ، [ به ذات خود، به تنهایی، به خودی خود ] جانوری [ دیگرگونه ] است» (ص 122؛ ترجمة فارسی، ص 145). مهرن ، مترجم نُخبة الدَّهرِ دمشقی به فرانسوی، در بارة «سقنقور» مذکور در این کتاب چنین توضیح داده است (ص 110، پانویس): «جانور مذکور در اینجا واقعاً نه سقنقور معمولی طبیعیدانان بلکه وَرَل ( varan ؛ بزمجة سابقالذکر) است، که به دو شکل کاملاً متمایز یافت میشود: یکی [ به نام علمی ] مونیتور تِرّستریس [ لفظاً، «ورل/ بزمجّة زمینی/ خاکزی» ] ، دیگری م. نیلوتیکوس [ لفظاً، «وَرَلِ نیل/ نیلی» ] . این دومی شباهت بسیار به تمساح دارد؛ لذا تازیان این دو خزنده را غالباً با هم خَلط و اشتباه کردهاند.»شگفتا که این افسانه به بعض تألیفات مفروضاً و علمیِ ، دورة اسلامی هم راه یافته است؛ مثلاً (علاوه بر الصیدنة بیرونی) حتی به القانون ابنسینا (370ـ 428؛ ج 1، کتاب دوم، ص 647): «ماهیت سقنقور: وَرَل نیلی است که در مصر صید میکنند. گمان میکنند که از نتاج تمساح در خشکی است.» به نوشتة انصاری شیرازی (729ـ806؛ ص 225ـ226)، «سقنقور ورل ماهی است و سقنقس نیز گویند و از نسل تمساح است... [ از بچههای تمساح ] هرچه در آب افتد نهنگ و آنچه در ریگ میمانَد سقنقور بود. وی هم در آب و هم در خشکی تواند زیست». انطاکی (متوفی 1008)، که در مصر میزیسته، گرچه مینویسد که «سقنقور جانور مستقلی است» (ص 275) ولی به اشتباه چنین میافزاید: «گفته میشود سقنقور تخم تمساح است که فاسد شود. مانند انواع ماهی، به درازی دو ارش بزرگ میشود اما شبیه ورل است. آنچه اکنون درمصر [ به نام سقنقور ] وجود دارد، غالبش ورل است. بهترین آن، سقنقور هندی است [ ! ] و آنچه از دریای قُلزُم [ دریای سرخ ] و فَیّوم [ شهری در مصر ] و نواحی مصر گرفته میشود، خوب نیست.» در جای دیگری (ص140ـ141)، متناقضاً نوشته: «جانوری است در اصل، آبی اما در خشکی زندگی میکند... و گفته میشود... که در خشکی تخم میگذارد، و سقنقور از او به وجود میآید و تمساحهای کوچک به ورل معروفند» (نیز رجوع کنید به حکیم مؤمن؛ عقیلی علوی شیرازی، مقالههای «تمساح» و «سقنقور»). از میان مؤلفان دورة اسلامی، فقط نور محمد خراسانی در کتاب جامع الاشیاء (ص 295ـ296) در بارة ارتباط سقنقور و ورلْماهی با تمساح جدّاً تشکیک کرده: «راقم این سطور در صدقِ حقیقت [ کذا ] [ ارتباط ] سقنقور و ورلماهی [ با تمساح ] تردّد عظیم دارد.»تمساح در ایران. زیرگونهای از «نهنگ تالابی» سابقالذکر در حوضة آبریز رودخانة موسمی باهوکَلات * (شامل ریزآبههای اصلی آن، رود سَرباز و کاجو)، با نام محلیِ (بلوچی) گَنْدو ، یافت میشود، که گسترش آن از آسام (ولایتی در شمالشرقی هند) به سوی غرب، شبهقارة هند و پاکستان، سریلانکا (سیلان)، و غربیترین زیستگاه آن در جهان دهستان باهوکلات (بویژه، مسیر رود سرباز) در منتهیالیه جنوبشرقی ایران است ( ایرانیکا ، مقالة "crccodile" ). محتملاً این جانور از حدود 110 سال پیش از بلوچستان هند به بلوچستان ایران راه یافته است ( رجوع کنید به فیروز، ص 35). بهسبب اوضاع و احوال زیستْبومی بسیار سخت در ناحیة منظور و عواملی دیگر، «نهنگ تالابی» ایران نسبتاً نادر و حتی محتملاً در معرض انقراض است. پیشتر گفته شد که تمساح جانوری عمدتاً آبزی است، و لذا بسختی در رودهای فصلی و سیلابی مذکور زندگی میکند. این سیلابها که پس از بارش پراکندة باران از اوایل پاییز تا اوایل بهار جاری میشود و نهایتاً به خلیج گَواتِر میریزد، برکهها یا تالابهایی در امتداد خود باقی میگذارد، که زیستگاه تمساحها در دورة طولانی خشکی رودخانههاست. با شروع شدت گرما، آب این برکهها هم بتدریج کمعمقتر میشود. لذا، در این دوره تمساح نقبهایی در کرانة رودخانه یا این برکهها میزند و در انتظار موسم آیندة بارش، بیخوراک در آن نقبها میماند.این جانور بیشتر در شب به صید میپردازد. خوراکش ماهیهای موجود در برکهها، وزغها، پرندگان آبچر و دیگر جانورانی است که برای آب خوردن به کنار رود یا برکه میآیند، و به احتمالِ اندرسون ( ایرانیکا ، مقالة "crocodile" ) شاید تمساحهای کوچک است. به گزارش همو، گویا به آدمیان حمله نمیکند، حتی به کودکان و بزرگترانی که در برکهها تَنشویی میکنند. تمساح ماده در شب برای تخمگذاری چالهای به گودیِ تقریباً نیممتر در کرانة شِنی رودخانه میکَنَد، بیست تخم یا بیشتر در آن میگذارد و سپس روی آنها را با شن میپوشاند. پس از تخمگذاری، ماده بیشتر وقت خود را برای حفاظت تخمها در اطراف آن گودال میگذراند. پس از حدود پنجاه روز، بچهها، به درازی 25 سانتیمتر، از تخمها بیرون میآیند و ماده برای کاستن از سنگینی شنهای گودال و بیرون آوردن نوزادان، به کمک آنها میرود. نوزادان محتملاً در 6ـ10 سالگی بالغ شده به حداکثر رشد خود، تقریباً سه متر درازا، میرسند، اما نمونههای سه متری ندرتاً دیده شدهاند (ریاضی، ص 82ـ85، با چند تصویر). در حالی که تمساحهایی از این (زیرْ)گونه را به درازی چهار متر از هند گزارش کردهاند، نمونههایی که زیستشناسان در ایران دیدهاند معمولاً درازتر از دو متر نبودهاند ( ایرانیکا ، همانجا). سبب قلّت این جانور در ناحیة باهوکلات، جز کمآبی محیط، گاهی خشکسالی و نابسندگی خوراک، چند چیز است: یکی اینکه پرندگان شکارگر و جانوران گوشتخوارِ دیگر تخمها یا نوزادان تمساح را میربایند، و دیگری، دستبرد شکارگران (غیربومی ؟) به تمساحهای بالغ برای پوست آنها. برای پیشگیری از کاهشِ بیشتر و محتملاً خطر انقراض این تمساح و بعض جانوران بومی دیگر، در 1350 ش/ 1971 «سازمان حفاظت محیط زیستِ» ایران ناحیة باهوکلات را «منطقة حفاظتشده» و «نهنگ تالابی» ایرانی را «گونة حفاظتشده» اِعلام کرد، که ظاهراً سبب افزایش شمار تمساحها شد (فیروز؛ ایرانیکا ، همانجاها)؛ اما، از سویی، اجرای طرحهای راهسازی و سدسازی و پیایندهای آنها (مثلاً، گسترش کشاورزی) موجب دگرگونی بیشتر در زیستگاه طبیعی این جانور گشته یا میگردد،و، از سوی دیگر، کنترل فعالیت غیرقانونی شکارگران مزبور در آن ناحیه بسیار «دشوار یا ناممکن» است ( ایرانیکا ، همانجا). عاملی که به بقا و افزایش این تمساح کمک میکند گویا این اعتقاد بومیان است که اگر «در محلی تمساحی را بکُشند، دیگر در آنجا باران نمیبارد و رودخانهها و برکهها خشک خواهد شد» (ریاضی، ص 39).برای بررسیهای خارجیان در بارة «نهنگ تالابی» ایران تا 1979 رجوع کنید به ایرانیکا ، منابع همان مقاله.خواص پزشکی و غیرپزشکی نهنگ. در دورة اسلامی، خواصی درمانی و نیز غیرپزشکی (خُرافی) به اجزای مختلف تمساح نسبت دادهاند، که ظاهراً منشأ آنها عمدتاً کتاب الخواصِّ مشهور ابوالعلاء بن عبدالملک بن زُهْر (متوفی در قُرطُبه در 525) و بعضاً شاید کتاب الادویة المفردة ابوعبد اللّه محمد معروف به شریف اِدریسی (493ـ560) است، که ابن بیطار از آن بسیار نقل کرده است. اینک عمدة این «خواص» را به تفکیک پزشکی (الف) و خُرافی (ب) و دگرگونیهای تفسیری جزئی نویسندگان سپسین ذکر میکنیم ــ برحسب اجزای مربوطة جانور:ابن زُهر (بهنقل ابن بیطار، ج 1، ص 141، مقالة «تمساح»). ــ (الف) 1. پیه/ چربی: ضماد آن بر جای گزش تمساح در حال (فوراً) زخم را التیام میکند؛ طِلای آن بر (تنِ ؟) مبتلایان به «حُمّی الرِّبع» تَبشان را بند میآورد؛ 2. اکتحال با مَراره/ زَهْره و زبْل/ سرگین، «بیاض (فی) العَین» (لکه سفید بر قَرنیة چشم) (جدید و قدیم) را زایل میکند؛ 3. جگر: تدخین جگر (خشکانده) بر شخص دیوانه، او را آرام میکند. (ب)1. اگر فتیلهای در مخلوط پیه تمساح و شمع بگذارند و بیفروزند و آن را در نهری یا نیزاری بنهند، تا وقتی که فتیله روشن باشد و بسوزد، وزغها در آنجا خاموش (بیصدا) میمانند؛ 2. اگر تکهای از پوست تمساح را در پیرامون «قَریه»ای بگردانند و سپس آن را بر «دهلیز»ی [ در آن قریه ] بیاویزند، دیگر «بَرَد» (تگرگ) در آن قریه نخواهد بارید؛ 3. مالیدن پیه آن بر پیشانی یک قوچ جنگی سبب میشود که قوچهای «نَطّاح» (شاخْزنِ) دیگر از او بترسند و بگریزند؛ 4. چشم: اگر دو چشم او را وقتی که زنده است بکَنَند و بر کسی که «جُذام» [ به ترجمة لوکلر ، = داء الفیل ] دارد بیاویزند، پیشرفت این بیماری باز میایستد؛ با بستنِ چشم راست او بر چشم راست دردمند کسی (یا چشم چپش بر چشم چپ بیمار)، چشمْ دردش درمان مییابد.شریف ادریسی (به نقل همو، همانجا). ـ (الف) 1. پیه: مالیدن پیه آب کردة آن با «روغن گُل» (دُهن الوَرد) برای درد قلب و گُردهها سودمند است، و [ ضمناً ] باه را نیز میافزاید؛ چکاندن پیه گداخته در گوشی دردمند، درد را آرام و ادامة قُطور، کَری را نیز درمان میکند؛ 2. خون: مالیدن مخلوط آن با هلیله و آمله بر «وَضَح» (= بَهَقِ سفید؛ رجوع کنید به بَرَص * )، رنگ آن را دگرگون، و بر پیشانی و شقیقهها «وَجَع الشقیقة» (= میگرن) را درمان میکند؛ 3. گوشت (در بارة حِلّ یا حُرمت آن رجوع کنید به ادامة مقاله): خوردن آن بهصورت «اِسفیدْ باج» (معرّب اِسپیدبا ؛ نوعی شوربا در قدیم برای بیماران) مَردمانِ بسیار لاغرشده را فربه میکند.شهمردان أبیالخیر (ص 167) همان مطالب ابن زهر را تکرار کرده، با چند تفاوت کوچک. مثلاً؛ در مورد سودمندی تدخین پیه تمساح برای «حمّیالربع»، فقط «تب» بهطور کلی؛ بهجای «دهلیزِ» قریه برای آویختن تکه پوست بهمنظور پیشگیری از بارش «تگرگ»، «جایگاهی [ که در آن «دیه» بلندتر باشد»، و در ازای «بَرَد»، «ژاله» (نیز به معنای «تگرگ») دارد؛ و با افروختن فتیلة مزبور، «جُغدان [ و نه وزغها ] بانگ نتوانند کردن». طوسی (تألیفش در نیمة دوم سدة ششم؛ ص 608) از خواص تمساح فقط به ذکر یکی (و آنهم خرافی) بسنده کرده است: «چون دندان وی از سامان چپ [ = سمت چپ آرواره ] بر کسی بندند که تب دارد، حالی [ = در حال، فوراً ] [ تب ] بَروَد.»زکریای قزوینی (ص 99) نیز مطالب ابن زهر را تکرار کرده اما در مورد تدهین جگر، به جای «مجنون/ دیوانه»، «مَصروع» آورده و به جای مالیدن پیه بر پیشانی قوچجنگی، بستن تکهای از پوست تمساح را بر آن پیشانی ذکر کرده است. مطلب طوسی را در بارة بستن دندان تمساح از آروارة چپ برای درمان «تب»، چنین توضیح کرده: «نخستین دندان از فکّ چپ» [ و آنهم ] برای درمان «قُشَعْریَره» (تب و لرز).انصاری شیرازی (ص 84) و عقیلی علوی شیرازی (ص274ـ 275) منقولات ابن بیطار از ابن زُهر و شریفِ ادریسی را، بیتفکیک این دو، تکرار کردهاند. عقیلی فقط چنین اَفزوده که «طبیعت [ گوشت ] آن در دوّم گرم و در سوّم خشک... [ و لذا ] محرّک باه» است.حِلّ یا حُرمت گوشت تمساح. محمد بن موسی دَمیری (742ـ 808)، که خود فقیه و محدّث نیز بوده، در حیاة الحَیَوان (ج 1، ص 231ـ233)، علاوه بر تکرار بیشتر مطالب پزشکی و خرافی پیشینیان (بویژه زکریای قزوینی)، مسئلة حلّ یا حرمت خوردن گوشت تمساح را نیز به میان آورده است: به روایت او گروهی از «اصحاب» معتقدند که هر جانور گوشتخواری که طعمة خود را با دندانهای تیزش بدرّد و ببلعد، گوشتش حرام است. در برابر، بعضی استدلال میکنند: چرا «قِرْش» (ماهی کوسه) که مشمول این تعریف میشود، حلال است؟ بعضی میگویند میان جانور گوشتخوار دریایی و خاکی/ زمینی (مثلاً سگ) تفاوت است. ظاهراً خود دمیری معتقد به تحریم گوشت تمساح است اما با بیان «واللّهُ أعلمُ» مبحث را ختم میکند.نهنگ در ادب فارسی. اشارات عدیدی به تمساح، تقریباً همیشه با لفظ «نهنگ»، به عنوان جانوری (و کنایتاً یا تشبیهاً، قهرمانی، هماوردی یا دشمنی) بسیار نیرومند، دلیر، سهمگین، جنگجو، غدّار، بیرحم) یافت میشود (برای مثالهای منظوم رجوع کنید به دهخدا؛ عبداللهی، مقالة «نهنگ»). معذلک، از بعض اشارات و تعبیرات چنین برمیآید که قلیلی نهنگ (= تمساح) را با پستاندار دریاییِ ماهیمانندِ عظیم الجثة وال خَلط کردهاند، مثلاً : «مستغرق نعیم وی [ = ممدوح شاعر ] اند اهل هوش و هَنگ/ از غم نجات یافته چون یونس از نهنگ» (سوزنی سمرقندی، سدة ششم؛ به نقل دهخدا؛ اشاره به داستان یونُسِ * پیغمبر که به پاداَفراهِ قصورش در رسالت، خداوند او را چند روز در کام یا شکم یک «ماهیِ» وال محبوس کرد)؛ «از شَغَبِ هر پلنگ، شیر قضا [ = بُرج اَسَد/ شیر ] بَست دَم/ وَز فَزَع هر نهنگ، حوتِ فَلَک [ = بُرج یا صورت فلکی حوت/ ماهی ] ریخت ناب» (خاقانی [ سدة ششم ] ، ص 44)؛ «غوّاص گَر اندیشه کُنَد کام نهنگ/ هرگز نکُند دُرّ گرانمایه به چنگ» (سعدی [ سدة هفتم ] ، ص 125). نیز رجوع کنید به «نهنگ فلک، کنایه از بُرج حوت» ( برهان قاطع ، و جز آن).اصطلاح «اَشکِ تمساح» در فارسی جدید، به معنای اندوه کاذب یا اشک دروغین برای فریبکاری یا تظاهر به اندوهگینی، ترجمة لفظیِ اصطلاحی اروپایی است ، که منشأ آن یک افسانة سدههای میانة غربی است. تمساح پس از بلعیدن یک آدمی، اشکِ (پشیمانی و استرحام ؟) میریزد، یا برای جلب و بلعیدن آدمیان بانگی نالهمانند برمیآورد. منشأ این خرافه را وارینگ (ص 109) به معتقدات «هِندی شمردگان» (= سرخپوستان) قارة امریکا نسبت داده است.منابع: ابن بیطار؛ ابن سینا، القانون فیالطب ، چاپ ادوارقش، بیروت 1408/1987؛ ابوریحان بیرونی، کتاب الصیدنة فی الطب ، چاپ عباس زریاب، تهران 1370 ش؛ همان، ترجمة فارسی نیمة اول قرن هشتم هجری از ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1358 ش؛ ارسطو، اجزاءالحیوان، ترجمة [ من الیونانیة الی العربیة ] یوحنا بن بطریق، چاپ عبدالرحمان بدوی، کویت 1978؛ همو، فی کون الحیوان: المقالات 15ـ19 من کتاب الحیوان ، ترجمة من الیونانیة الی العربیة یوحنا بن بطریق، چاپ یان بروخمان و یوان دروسارت لولُفس، لیدن 1971؛ اسماعیل اعتماد، پستانداران ایران ، تهران 1357ـ1364 ش؛علیبنحسین انصاریشیرازی، اختیاراتبدیعی (قسمتمفردات)، چاپ محمدتقی میر، تهران 1371 ش؛ انطاکی؛ محمدحسین بن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران 1361 ش؛ عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان ، چاپ عبد السلام محمد هارون، مصر ?[ 1385ـ1389/ 1965ـ1969 ] ، چاپافست بیروت 1388/1969؛حکیممؤمن؛ بدیلبنعلی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1368 ش؛ محمدبن ابیطالب دمشقی، کتاب نخبة الدهر فی عجائب البر و البحر ، بیروت 1408/1988؛ همان، ترجمة حمید طبیبیان، تهران 1357 ش؛ محمدبن موسی دمیری، حیاة الحیوان الکبری ، قاهره 1390/1970، چاپ افست قم 1364 ش؛ دهخدا؛ برهان ریاضی، حوزة آبریز رودخانة باهوکلات: منطقهای با ویژگیهای منحصر بفرد ، تهران 1365 ش؛ مصلح بن عبد اللّه سعدی، گلستان سعدی ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1368 ش؛ شهمردانبن ابیالخیر، نزهتنامة علائی ، چاپ فرهنگ جهانپور،تهران1362ش؛ محمدبن محمود طوسی، عجایبالمخلوقات ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1345 ش؛ منیژه عبداللهی، فرهنگ نامة جانوران در ادب پارسی، بر پایة واژهشناسی، اساطیر، باورها، زیباییشناسی و... ، تهران 1381 ش؛ عقیلی علوی شیرازی؛ زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات ، قاهره 1390/1970، چاپ افست قم 1364 ش؛ نورمحمد خراسانی، جامع الاشیاء ، چاپ عبد القدیر احمد، مدرس 1950؛ فیلیپ وارینگ، فرهنگ خرافات ، ترجمه و گردآوری احمد حجاران، تهران 1371 ش؛Edward Balfour, The cyclopaedia of India and of eastern and southern Asia , 3rd ed., London 1885, repr. Graz 1967-1968; Moh ¤ ammad b. Ab ¦ â T ¤ a ¦ lib Demes § qi, Manuel de la cosmographie du Moyen A ª ge , Fr. tr. by A. H. Mehren, Copenhagen 1874. repr. Amsterdam 1964; Encyclopaedia Britannica , Chicago 1971; Encyclopaedia Iranica , s.v. "crocodile" (by S.C. Anderson); Encyclopaedia Judaica , Jerusalem 1978-1982, s.v. "crocodile" (by Jehuda Feliks); EI 1 , s.v. "timsa ¦ h ¤ " (by Jan Ruska); EI 2 , s.v. "timsa ¦ h ¤ " (by Fran µ ois Virإ); The Encyclopedia Americana , New York 1962; Eskandar Firouz, Environment Iran , Tehran 1974; Steven M. Goodman et al ., The birds of Egypt , Oxford 1989; Grand dictionnaire encyclopإdique Larousse , Paris 1982-1985; H ¤ amd-Alla ¦ h Mostowfi, The zoological section of the Nuzhatu-l-qulu ¦ b , ed. & tr. J. Stephenson, London 1928; Herodotus, The histories , tr. Aubrey de Sإlincourt, ed. A. R. Burn, Harmondsworth, Engl. 1980; Ibn Bayt ¤ a ¦ r, Traitإ des simples , tr. Lucien Leclerc, Paris 1877-1883; Pliny ]the Elder[, Histoire naturelle de Pline , avec la traductionen Fr. tr. by Fran µ ais, ـ. Littrإ, Paris 1848-1850; ibid: id., Natural history , with an English translation, vol. 3, ed. & tr. H. Rackham, Cambridge, Mass. 1967.