تِگودار ، احمد (تکودار)، سومین ایلخان مغول در ایران. هفتمین پسر هولاکوخان از قوتوی/قُوتُیْ خاتون بود (رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 1122). از تاریخ تولد و اوایل زندگی او در آثار مورخان ایرانی همروزگارش ــ که از مهمترین منابع در بارة سلطنت اوست ــ سخنی نرفته است، اما چون گفتهاند که بههنگام مرگ 37سال داشته است (ابنعبدالظاهر، ص271؛ قس مقریزی، جزء1، قسم3، ص726ـ727؛ برای دیگر روایتها رجوع کنید به ابنتَغری بردی، 1984، ج2، ص255؛ ذهبی، ج3، ص352؛ ابنعماد، ج5، ص381)، میبایست در حدود 646 بهدنیا آمده باشد. او را تگودر نامیدند که در مغولی بهمعنای «کامل» است ( ایرانیکا ، ذیل «احمد تکودار»).پس از مرگ اباقا در 20 ذیحجّة 680، پسرش ارغونخان * ادعای ایلخانی کرد، اما این ادعا چون با یاسای چنگیزی ــ که سلطنت را حق بزرگترین شاهزادة زنده میدانست ــ مخالفت داشت (نویری، ج27، ص401ـ402؛ اقبال آشتیانی، ص221؛ قس یونینی، ج4، ص212)، ارغون نتوانست جانشین پدر شود. تگودار که بزرگترین پسر هولاکوخان بعد از اباقا بود، برای شرکت در مراسم خاکسپاری برادر خود از کردستان بهچَغاتُو (چَغَتو = زرینهرود) رفت (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1124). اُولجای خاتون میکوشید تا پسر خود مُنْگکَه تیمور، برادر کوچکتر اباقا، را ایلخان کند (همان، ج2، ص1125؛ ابنعبری، ص289)، در حالی که بوقا * و برادرانش آروق و آقبوقا و دیگر نزدیکان اباقا، ارغون را بهعقل و رای از همگان برتر میدانستند (رشیدالدین فضلاللّه، همانجا). امیران مغول انجمن کردند و تگودار را برای ایلخانی از دیگران شایستهتر دانستند (ابنعبری، همانجا). در این میان، شاهزاده منگکه تیمور درگذشت و شیشی بَخشی (اویغور رجوع کنید به د.ا.ترک ، ذیل مادّه)، یکی از امرای کاردان مغول، چون دید که بیشتر امیران بهتگودار تمایل دارند، از ارغون خواست که بهسلطنت تگودار تن در دهد. تگودار در 26 محرّم 681 بهاتفاق رأی امیران مغول بهفرمانروایی بر گزیده شد، اما جلوس واقعی او 46 روز بعد، در 13 ربیعالاول، در آلاتاغ/آلاطاغ (واقع در شرق دریاچة وان) اتفاق افتاد و چون بهاسلام گرویده بود، او را سلطاناحمد خواندند (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1125ـ1126؛ غیاثی، ص45؛ نویدی، ص [ 486 ] ). بهگفتة هایتون در ) مجموعة نوشتههای مورخان جنگهای صلیبی ( ، تگودار پیش از مسلمانی بر آیین مسیحی بود (گروسه ، ص446؛ ایرانیکا ، همانجا) و غسل تعمیدش بهنام نیکولاس انجام شده بود (سایکس، ص107) و او بنا بر مصلحت سیاسی بهاسلام گروید (وایرس ، ص313). به روایت ابنتغریبردی (1984، همانجا)، تگودار در زمان هولاکو اسلام آورد (نیز رجوع کنید به یونینی، همانجا؛ شبانکارهای، ص264)، اما بیشتر مورخان بر آناند که وی هنگامی که بر تخت ایلخانی نشست، اظهار مسلمانی کرد و نام «احمد» و لقب «سلطان» بر خود نهاد (ابنفرات، ج8، ص4؛ مقریزی، جزء1، قسم3، ص711؛ واله اصفهانی، گ75پ؛ نویدی، همانجا). او امیدوار بود که با گرویدن بهاسلام تهدید مملوکها را بهدوستی تبدیل کند (وایرس، همانجا؛ د.اسلام ، چاپ دوم، ذیل مادّه). تگودار کوشید تا خانهای مغول در ایران را نیز بهاسلام فرا خواند و قبیلههای تاتار را مسلمان کند. مغولان کهنسال از این رفتار او پریشان و ناخشنود شدند و نزد قوبیلای قاآن، عموی تگودار، شکوه بردند (گروسه، همانجا) و او پس از اطلاع از تغییر دین تگودار با آن مخالفت کرد (اشپولر، ص153). تگودار که بطریق کلیسای نسطوری را مسئول این اعتراض میدانست، او را زندانی کرد (گروسه، همانجا).تگودار در ابتدای سلطنت اموال فراوانی به برادران و امیران و سران سپاه داد و زمام امور را بهدست شمسالدین جوینی صاحبْدیوان سپرد (ابنعبری؛ واله اصفهانی، همانجاها؛ میرخواند، ج5، ص327). جوینی بهجهت مسلمان بودن تگودار، برای نشستن او بر تخت شاهی تلاش بسیار کرد (شبانکارهای، همانجا). تگودار بهپیشنهاد او فرمانهایی صادر کرد که بسیاری از آنها در استوار کردن مسائل دینی در جامعة آشفتة آن روزگار مؤثر بود ( رجوع کنید به بیانی، ج2، ص413)، مثلاً بهشیخ کمالالدین عبدالرحمانبن مسعود بغدادی مقام شیخالاسلامی و تولیت اوقاف کل مملکت داد (همانجا). تگودار در مناسبات خارجی ( رجوع کنید به صیّاد، ص 131ـ136) نیز از جانبداری اسلام غافل نماند و روش مدارا را با جهان اسلام در پیش گرفت. او با مصر و شام از در مصالحه در آمد و بهتوصیة صاحبدیوان بر آن شد تا با سلطان مصر مناسبات دوستانه برقرار کند (بویل ، ص365؛ برای مناسبات خارجی رجوع کنید به صیّاد، ص 131ـ136). بدینمنظور هیئتی از بلندپایگان سیاسی و علمی با نامهای حاکی از اسلام آوردن خود و رعایت قوانین شرع در جمادیالاولی 681 نزد قلاؤون/ قلاوون بهقاهره فرستاد (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1130؛ دواداری، ج8، ص249ـ254؛ برای متن نامه رجوع کنید بهابنعبری، ص289ـ292؛ قلقشندی، ج7، ص237ـ242؛ وصّافالحضره، ص113ـ 115؛ نیز رجوع کنید به دو گزارش مهم در این باره، هولت ، ص128ـ132). تگودار در نامه تصریح کرد که ارسال آن و کوشش برای صلح کاملاً مخالف خواست شاهزادگان مغول بوده است، زیرا آنان در قُوریلْتای (مجمع عمومی شاهزادگان) خود که در همان زمان تشکیل شده بود، همگی بهجنگ و دشمنی با ممالیک رأی داده بودند (دواداری، ج8، ص250ـ251؛ ابنعبری، ص290؛ بویل، همانجا). آلوش در مقالة ) «اتمام حجت تگودار به قلاوون» ( نشان داده است که تگودار در این نامة آشتیجویانه بهسلطان مصر هشدار داده است (آمیتای ـ پرایس، ص65). قلاوون از فرستادگان تگودار بگرمی استقبال نکرد ( رجوع کنید به آقسرایی، ص137)، اما نامهای در پاسخ نوشت و از اسلام آوردن او اظهار شادمانی بسیار کرد و وی را بهسبب رفع فتنهها ستود و شرطهایی پیشنهاد کرد (وصّافالحضره، ص115ـ 118؛ ابنعبری، ص292ـ296).دوستی تگودار با سلطان مصر موجب وحشت شاهزادگان مغول گردید ( رجوع کنید به وصّافالحضره، ص118). از سوی دیگر، رابطة تگودار با برادرزادهاش ارغون روزبروز وخیمتر میشد ( ایرانیکا ، همانجا)، بویژه آنکه مجدالملک یزدی (متوفی 681)، جوینی صاحبدیوان را نزد ارغون بهقتل اباقا متهم کرده بود (میرخواند، همانجا؛ خواندمیر، ص281؛ واله اصفهانی، گ 76ر). ارغون از بغداد بهخراسان، که اباقا وی را فرمانروای آنجا کرده بود، بازگشت (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1131، 1146) و خود را آماده ساخت که آشکارا بر تگودار خروج کند. قونْقُورْتای (قنطغرطای)، نهمین فرزند هولاکو و فرمانروای روم، نیز که از زمان اباقا در آنجا فرمان میراند (ابنخلدون، ج5، ص369)، با برخی از امیران بر قتل تگودار همداستان شد تا خود بر مسند ایلخانی بنشیند، ازینرو به اردو باز گشت و بهانتظار زمان مناسب ماند، اما یکی از هم پیمانان او ایلخان را از این توطئه آگاه کرد (وصّاف الحضره، ص125؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص 1133).تگودار بهاِلیناق (الیناخ/ علیناق/ ایناق/ علییناق رجوع کنید بهابنعبری، ص297؛ آقسرایی، ص142؛ یونینی، ج4، ص213؛ ابنتغری بردی، 1984، ج2، ص255)، داماد خود، فرمان داد تا قونقورتای را دستگیر کند (رشیدالدین فضلاللّه، همانجا). الیناق وی را دستگیر کرد و بهدستور تگودار پشت او را بهرسم یاسا شکستند. او کسانی چون کوچک نوئین و شادی اَقْتاچی و گروهی از امیران بزرگ را نیز که در این کار دست داشتند کشت و پس از این رویداد از مغول سلب اعتماد کرد (وصّافالحضره، همانجا).گزارش رشیدالدین فضلاللّه (همانجا) از همداستانی قونقورتای با ارغون نامحتمل مینماید، زیرا قونقورتای بر آن بود که از اوضاع نابسامان حکومت تگودار برای نیل به ایلخانی استفاده کند (اشپولر، ص71).تگودار، سپس متوجه ارغون شد و در 9 ذیقعده الیناق را با پانزدههزار سوار پیشاپیش روانه ساخت و خود در 8 صفر با هشت تومان (= هشتادهزار رجوع کنید به دورفر، ج2، ص632) لشکر از بیلهسوار موغان/ مغان روان شد. دو سپاه در میان قزوین و ری به هم برخوردند، اما نبرد اصلی در 16صفر683 در حوالی آقخواجه، نزدیک قزوین، در گرفت (رشیدالدین فضلاللّه، ج 2، ص1136).ارغون بر الیناق پیروز شد، اما صلاح دید که بهسوی مشرق عقبنشینی کند. در حالی که تگودار همچنان بهپیشروی خود ادامه میداد، در آقخواجه نمایندهای از سوی ارغون بهخدمت تگودار رسید و درخواست مصالحه کرد. تگودار، بهرغم توصیة امیرانش، آن را نپذیرفت. در 14 ربیعالاول هیئت دیگری از سوی ارغون به سرپرستی غازان در ناحیة سرخة سمنان بهطلب صلح آمد. تگودار پاسخ داد که ارغون برای اثبات وفاداری میبایست یا خود بهخدمت بیاید یا برادرش گیخاتو را بفرستد (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1136ـ1139) و نیز دستور داد که این پیام با هیئتی از شاهزادگان و امیران از جمله بوقا ــ که پنهانی با ارغون ارتباط داشت ــ فرستاده شود (بویل، ص365). بوقا بهایلخان قول داد که اگر ایلخان ارغون را نیازارد، او را به حضور بیاورد. تگودار این پیشنهاد را پذیرفت. بوقا ارغون را نزد تگودار برد و او نیز شاد شد و سهروز را بهشادمانی گذراندند، اما پس از آن تصمیم بهقتل ارغون گرفت و الیناق را بر این کار گمارد. بوقا از قصد تگودار آگاه شد و شب هنگام مغولان را از نیت او با خبر کرد (ابنعبری، ص297ـ 298). تگودار پس از اطلاع، بوقا را از منصب خود بر کنار کرد و او بهسبب این رفتار، بجدّ، به تقویت و هواداری ارغون برخاست (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1140). در این میان، ارغون با گروه اندکی از یاران خود به دژ کوهستانی کلات پناه برد. الیناق پیشنهاد کرد که همان شب کار او را بسازند، اما تگودار نپذیرفت و راهی اردوی تودای خاتون شد. بوقا وقت را مناسب دانست و ارغون را از بند رهانید و الیناق و بقیة هواداران تگودار را کشت (حمداللّه مستوفی، ص594) «و ارغونکه شبانگاه محبوس بود، علیالصباح پادشاه روی زمین شد» (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1144).تگودار وقتی از این رویداد آگاه شد که هنوز بهاردوگاه خود نرسیده بود. او پس از توقفی کوتاه در کالپوش، در حوالی اسفراین، روی بهگریز نهاد و امیران ارغون همهجا در پی او بودند (همان، ج2، ص1144ـ1145). تگودار پس از آنکه احتمالاً در سُغُورْلُوق/ سقورلوق، ییلاق مغول در شیز (= تخت سلیمان؛ مینورسکی، ص101)، به اردوی خود رسید بر آن شد که به دربند رود و از آنجا راهی قلمرو «اردوی زرین» شود، ولی در راه او را دستگیر کردند و بهارغون سپردند (بویل، ص367؛ ایرانیکا ، همانجا).ارغون بهخاطر قوتوی خاتون، مادر تگودار، میخواست از گناه وی در گذرد، ولی چون از قیام دو تن از شاهزادگان بهنامهای هُولاچُو و جُوشْکاب در حوالی همدان اطلاع یافت، و نیز بهسبب اعتراض مادر و پسران قونقورتای، حکم مرگ تگودار را در شب پنجشنبه 26 جمادیالاولی 683 صادر کرد (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1147ـ 1148؛ برای روایت دیگر رجوع کنید بهشبانکارهای، ص265) و از تیمور و ایلدر، پسران قونقورتای، خواست تا به همانگونه که پدرشان کشته شده بود، تگودار را مجازات کنند؛ آنان هم پشتش را شکستند و او را بدینسان کشتند (وصّافالحضره، ص136).تگودار شش دختر و سه پسر بهنامهای قَبْلانچی و اَرسلانچی از ارمنی خاتون و توقاچیر از قومای قورقوچین داشت که هیچیک از پسران بهایلخانی نرسید (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1122ـ1123). تگودار بهتصوف دلبستگی بسیار داشت و بهروایتی (ابنتغری بردی، 1984، همانجا) نام اسلامی خود، احمد، را از صوفیان احمدیه (پیروان طریقت احمد بدوی) بر گرفته بود. او بیشتر اوقات خود را بهسماع و دیگر آیینهای صوفیانه میگذراند و امور حکومتی را به مادرش وا گذاشته بود؛ با وجود این، کوشش چندانی در گسترش اسلام میان مغولان نکرد ( د.ا.د. ترک ، ذیل «احمد تکودار»). مسلمان شدن تگودار ظاهراً سبب بروز سیاست ضد مسیحی در دستگاه او نشد. ابنعبری (ص289) بهرفتار نیک او با بزرگان مسیحی گواهی داده است. همچنین رشیدالدین فضلاللّه (ج2، ص1134) یادآور شده است که در هنگام لشکرکشی بهسوی ارغون، سربازان ارمنی و گرجی در جمع لشکریان وی بودند. روایت نویسندة شرح حال رَبّن صوما، از رؤسای کلیسای نسطوری، در بارة آزار مسیحیان، ظاهراً راجع به کسانی است که مظنون بهجانبداری از ارغون بودهاند. با وجود این، جانشین تگودار او را متهم کرد که با پذیرش اسلام از قانون مغول سرپیچی و بهیاسای مغولی توهین کرده است ( ایرانیکا ؛ د.ا.د.ترک ، همانجاها). افزون بر این، بعضی مورخان از جمله مقریزی (جزء1، قسم3، ص714)، نوشتهاند که مغولها بهسبب آنکه تگودار مسلمان شد و آنان را به قبول اسلام الزام نمود بر او خشم گرفتند و کمر به قتلش بستند (نیز رجوع کنید به دواداری، ج8، ص264؛ ابوالفداء، ج7، ص22؛ وصّافالحضره، ص125؛ هاوارث ، ج3، ص308). اما بهنظر میرسد که سقوط و قتل او ناشی از بیکفایتی و عدم قابلیت وی در ملکداری و نیز اقدامات نابخردانهاش در عفو مجرمان بوده است (ابنفرات، ج8، ص3؛ دواداری؛ د.اسلام ، همانجاها)، گرچه او را به شجاعت و تدبیر هم ستودهاند (ابنتغری بردی، 1383، ج7، ص362).منابع: محمودبن محمد آقسرایی، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار ، چاپ عثمان تژوران، آنکارا 1944؛ ابنتغری بردی، المنهل الصافی ، ج2، چاپ محمد محمدامین، قاهره1984؛ همو، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة ، قاهره ?[ 1383/1963 ] ؛ ابنخلدون، کتاب العبرو دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم... ، بیروت 1956ـ 1960؛ ابنعبدالظاهر، تشریف الایام و العصور فی سیرة الملک المنصور ، چاپ مراد کامل، قاهره 1961؛ ابنعبری، تاریخ مختصر الدول ، چاپ انطون صالحانی یسوعی، بیروت 1958؛ ابنعماد؛ ابنفرات، تاریخ ابنالفرات ، ج8 ، چاپ قسطنطین زریق و نجلاعزالدین، بیروت 1939؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، کتاب المختصر فی اخبار البشر ، بیروت 1956ـ1961؛ عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول: از حملة چنگیز تا تشکیل دولت تیموری ، تهران 1364ش؛ شیرین بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول ، تهران 1367ـ 1375ش؛ حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده ؛ غیاثالدینبن همامالدین خواندمیر، دستور الوزراء ، چاپ سعید نفیسی، تهران 1317ش؛ ابوبکربن عبداللّه دواداری، کنزالدرر و جامع الغرر ، ج 8 ، چاپ اولریش هارمان، قاهره 1971؛ محمدبناحمد ذهبی، العبر فی خبر من غبر ، چاپ محمدسعیدبن بسیونی زغلول، بیروت 1985؛ رشیدالدین فضلاللّه؛ محمدبن علی شبانکارهای، مجمع الانساب ، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363ش؛ فؤاد عبدالمعطی صیّاد، الشرق الاسلامی فی عهد الایلخانیین ( اُسرة هولاکوخان )، دوحه 1407/1987؛ عبداللّهبن فتحاللّه غیاثی، التاریخ الغیاثی: الفصل الخامس من سنة 656ـ891 ه / 1258ـ 1486م ، چاپ طارق نافع حمدانی، بغداد 1975؛ قلقشندی؛ احمدبن علی مقریزی، کتاب السلوک لِمعرفة دول الملوک ، ج1، قسم3، چاپ محمدمصطفی زیادة، قاهره1970؛ میرخواند؛ زینالعابدین علیبن عبدالمؤمن نویدی، تکملةالاخبار ، نسخة خطی کتابخانة ملی ملک، ش3890؛ احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایة الارب فی فنون الادب ، ج27، چاپ سعید عاشور، قاهره 1405/1985؛ محمدیوسف واله اصفهانی، خلدبرین ، نسخة خطی کتابخانة ملی ملک، ش4176؛ عبداللّهبن فضلاللّه وصّاف الحضره، تاریخ وصّاف ، چاپ سنگی بمبئی 1269؛ موسیبن محمد یونینی، ذیل مرآةالزمان ، حیدرآباد دکن 1374ـ1380/ 1954ـ1961؛Reuven Amitai-Preiss, "Mongol imperial ideology andthe Ilkhanid war against the Mamluks", in The Mongol empire and its legacy , ed. Reuven Amitai-Preiss and David O. Morgan, Leiden 1999; J. A. Boyle, "Dynasticand political history of the Il-K ¢h ¢a ¦ns", in The Cambridge history of Iran , vo1.5, Cambridge 1968; Gerhard Doerfer, Tدrkische und mongolische Elemente im Neupersischen , s.v. Wiesbaden\ 1963-1975; Encyclopaedia Iranica , s.v. "Ah ¤mad Taku ¦da ¦r" (by P. Jackson); EI 2 , s.v. "Tegدder" (by D.O. Morgan); Rene ¨Grousset , L'empire des steppes, Paris 1948; P. M. Holt, "The I ¦lkha ¦n Ah ¤mad's embassies to Qala ¦wu ¦n: two contemporary accounts", BSO ] A [ S , XLIX , pt. 1(1986); Henry H. Howorth, History of the Mongols , London 1888; I A , s.v. "Tekدder" (by Faruk ¤Sدmer); V. Minorsky, Iranica: twenty articles : "Roman and Byzantine campaigns in Atropatene", Tehran 1964; Bertold Spuler , Die Mongolen in Iran , Leiden 1985 ; Percy Sykes, A history of Persia , London 1969; TDVI A , s.v. "Ahmad Tekدder" (by Ha ¦mid Algar); Michael Weiers, "Die Mongolen in Iran", in Die Mongolen , ed. Michael Weiers, Darmstadt 1986.