جذام (1) (خوره، آکله، یا بیماری هانسن )، بیماری عفونیِ مسری و مزمنی که پوست، عصبهای پیرامونی و استخوانها را تحت تأثیر قرار میدهد. عامل بیماری باسیلی است به نام mycobacterium leprae که هانسن آن را در 1291/1874 شناسایی کرد. بر اساس دانش پزشکی جدید، انتقال این بیماری از طریق تماسهای مکرر و درازمدت با فرد مبتلا صورت میگیرد. گرچه جذام در مناطق گرمسیری و معتدل شیوع بیشتری دارد، ولی در تمام جهان دیده میشود. جذام چهار شکل بالینی دارد: دو شکل پایدار، همراه با جوشهای پوستی یا «شکل گرهای» و شبه سلی یا «با لکههای کمرنگ روی پوست»؛ و دو شکل واسط، شامل «جذام نامعیّن»، که در واقع در مرحلة اولیه است، و «جذام متوسط»، که «بینابینی » نیز خوانده میشود.1) واژهشناسی. چند اصطلاح عربی، که شاید به جذام اشاره داشته باشد، بر اساس نشانهشناسی بیماری درست شده است. جدا از نشانههای متمایز جذام لپروماتو ، اصطلاحات گوناگونی اختیار شده که توصیف ضایعات جذام بوده، اما صرفاً محدود به جذام نبوده است. هیچ مورد بالینی جذام در آثار پزشکی سدههای میانی گزارش نشده است که این اصطلاح را روشن کند؛ ولی، تقریباً تردیدی نیست که واژة جذام به همین بیماری اشاره دارد، خصوصاً به گونة جذام لپروماتو. این اصطلاح که در عربستان پیش از اسلام به کار میرفت، از ریشة عربی واژه، به معنای قطع کردن و ناقص کردن، گرفته شده بود، و توصیفِ از ریخت افتادنی است که در جذامِ لپروماتو رخ میدهد. بنابراین، چون جذام منجر به ناقص شدن دست یا پا میشود، ممکن است به معنای ناقص شده، باشد (علمالهدی، قسم 1، ص 5). از سوی دیگر، کاربرد این ریشه حاکی از این است که گونة لپروماتوی بیماری در عربستان پیش از اسلام وجود داشته است.آشفتگی زیادی در بارة واژههایی غیر از جذام وجود دارد؛ این اِشکال بیتردید ناشی از شکلهای پرشمار بروز بیماری جذام است، خصوصاً در مراحل نخستین و نیز بهسبب شباهتش با دیگر بیماریهای پوستی. واژة برص بیشک برای نامیدن جذام به کار میرفت، اما برای دیگر بیماریها یا حالات غیرعادی پوستی هم شاید از آن استفاده شده باشد. این واژه نیز در عربستان پیش از اسلام به کار میرفته است. واژة برص از ریشة عربی گرفته شده که احتمالاً به معنای «سفید و درخشان بودن» است. تأکید بر سفیدی پوست در گزارشهای پزشکی عربی از برص و بَهَق ( رجوع کنید به برص * )، ممکن است بهکاهش ایجاد رنگدانهها مربوط باشد که در مراحل نخستین جذامِ نامعیّن یا لکهها و ضایعات درون پالیدة جذامِ شبهسل نیز رخ میدهد. برای نام بردن از نشانههای جذام، بسته به شرایط، غالباً برص سفید و سیاه،بهق سفید یا سیاه، وَضَح، و قَوابی بهکار میرفت. به علاوهاین اصطلاحات نیز ممکن است برای جذام به کار رفتهباشند، گرچه بهندرت از آنها استفاده میشد: اَبْقَع، اَتْشَر، اَرْقَط، اَسْلَع (سُلْع)، بَرَش، بیاض (بیضاء)، داءُالاسد، داءُالقُعطال، مُرَقَّع، سوء (اَسواء).برای مآخذ این قسمت رجوع کنید به منابع قسمت تاریخچة بیماری در جهان اسلام.2) خاستگاه بیماری و اطلاعات نخستین. جذام، در مقایسه با سل، بیماری جدیدی محسوب میشود و از باکتری سل دیرتر تکوین یافته و مختص به برّ قدیم بوده و تقریباً منحصر به انسان است. وجود همزمان جذام در هند، فلات ایران و میانرودان (بینالنهرین) در هزارة دوم پیش از میلاد تأیید شده است. بعدها، در سدة چهارم پیش از میلاد، این بیماری در فلسطین و فنیقیه، و در اوایل دورة فرعونها نیز ظاهر شد.نخستین اطلاعات مکتوب در بارة این بیماری به بابل در هزارة اول پیش از میلاد مربوط است. در این دوره، بابلیها افرادی را که دارای جوشهای پوستی جذام بودند، از جامعه طرد میکردند. جذام، که از مدتها پیش در ایران گسترش یافته بود، بسیار دیر در این سرزمین ثبت شد. بهنوشتة هرودوت (سدة پنجم پیش از میلاد)، در ایران جذامیانِ مبتلا به گونههای غدهای و گونة لکههای کمرنگ روی پوست الزاماً در خارج از شهرها زندگی میکردند و حق ورود به شهرها را نداشتند. او میافزاید که در آن زمان جذام به هر گناهی که علیه خورشید صورت میگرفت، نسبت داده میشد (ص 32، ش 139). این امر گواه آن است که در ایران باستان، دوگونة اصلی جذام وجود داشته است.منابع پزشکی هند نخستین منابعی هستند که به تشریح جذام (caraka) پرداختهاند. بقراط، ضمن تشریح جذام، مسلّماً از بیماریای سخن میگفت که به خوبی نمیشناخت: جوشهایی از پوست بیرون میزند و قشری پوسته پوسته ایجاد میشود و میریزد (بقراط، امراض ، ج 1). این توصیفِ عاری از نشانههای دقیق، احتمالاً در بارة جذام است، که در یونانِ آن زمان به ندرت مشاهده میشد. پزشکان یونانی بسیار دیر جذام را شناختند. آنان و نیز پزشکان رومی این بیماری را بیماری مصری مینامیدند، زیرا جذام در مصر بلایی واقعی شده بود. ازاینرو، تعجبآور نیست اگر بگوییم پزشکان اسکندریه نخستین کسانی بودند که در خاورمیانه به تشریح این بیماری پرداختند (استراتن ، سدة دوم پیش از میلاد). در نتیجه، جذام با نام إlإphantiasis ، که پزشکان مسلمان بعدها آن را داءالفیل خواندند، برای گونههای عمومی ( رجوع کنید بهادامة مقاله)، و با نام داءالاسد یا lإontiasis برای گونههای محدود به صورت، توصیف شد. در نخستین سدههای میلادی، پزشکان یونانی و رومی درصدد تشریح نوع چهرهای که مشخصة بیماری است،برآمدند: ایجاد گرهها و ضخیم شدن پوست، جوش زدن بینی و ریختن آن، ریزش موها و مژهها به طوری که در عمل فرد مبتلا، تغییر چهره میدهد و به شیری پیر شبیه میشود.برای مآخذ این قسمت رجوع کنید به منابع قسمت در منابع پزشکی ایرانی.3) تاریخچة بیماری در جهان اسلام. جالینوس [ تأثیرگذارترین پزشک یونانی بر پزشکی دورة اسلامی ]در سدة دوم میلادی، آنچه را elephantiasis graecorum و Ad ) ) glauconem lepra نامیده بود، به نحو نابسندهای توصیف کرد. نخستین و بهترین وصف جذام را آرتایوس کاپادوکیایی ، معاصر جالینوس، به دست داده است ( رجوع کنید بهص 123ـ129/ 366ـ 373، 236ـ240/ 494ـ497). آسیبشناسی و درمان آرتایوس در مورد این بیماری مهم بود، زیرا بر پزشکان یونانی متأخر، که آثار آنها به عربی ترجمه شد، تأثیر فراوان گذاشت. بهجز آرتایوس، در پزشکی دورة متأخر روم بیماریزایی جذام را با نظریة اخلاط توضیح دادند. ابتدا آن را با نفوذ صفرای سیاه، سودا، دربدن مرتبط میدانستند. پزشکان یونانی بیماری را هم مسری و هم ارثی میدانستند و معتقد بودند که قربانیان بیماری، ناپاک و دارای تمایل جنسی شدید هستند. تشخیص روزافزونی در مورد ویژگی چند شکلی بودن جذام وجود داشت، خصوصاً در مورد گونة خفیفتر شبهسل، بیماری را در مراحل پیشرفتهدرمانناپذیر میدانستند. هیچیک از نویسندگانِ کهن، کمشدن حس را، که نشانة چشمگیر بیماری است، ذکر نکردهاند. درمان بیماری شامل فَصد، سوزاندن، تسهیل تخلیة مدفوع، حمام، کمپرس آب گرم، پرهیز غذایی، و بدون استثنا تریاق، میشد. درمانهای گوناگون، همراه با توصیفهای کلاسیک در بارة جذام، وارد علم پزشکی دورة اسلامی شد.قدیمترین مورد انکارناپذیرِ وجود جذام در خاورمیانه را مولر ـ کریستنسن در دو اسکلت از مصر (اَسوان)، متعلق به حدود سال 500 میلادی، یافت؛ بنابراین، تردید اندکی میتوان داشت که جذام واقعی از اوایل دورة اسلامی وجود داشته است و پزشکان مسلمان امکان کافی داشتهاند تا آن را مشاهده کنند. در عمل، هر پزشکینویس مسلمانی در بارة جذام بحث کرده است. ظاهراً نخستین گزارش، کتاب فیالجذام ِ یوحنابن ماسَوَیه ( رجوع کنید به ابنماسویه * ) بوده است. از قرار معلوم نسخهای از این کتاب باقی نمانده است، ولی نویسندگان متأخر مسلمان بارها از آن نقل قول کردهاند. رسالة بینامی موجود است که شامل عقاید ابنماسویه و رازی و ابنسیناست (اسکندر ، ص70ـ71، 216). نخستین گزارش کامل از جذام در پزشکی دورة اسلامی را باید در فردوس الحکمة طبری یافت ( رجوع کنید به ص 318ـ325)، که آسیبشناسی و روش معالجة بیماری به طور گستردهای با متنهای پزشکی یونانی سازگارند. مؤلفان مسلمانی که در بارة جذام بحث کردهاند، به این شرحاند: کندی (ابنندیم، ص 318)، یوحنابن سَرابیون، ثابتبن قُرّه (ص 138ـ141)، رازی (ج 4، ص 59 و بعد، 65، 73، 93، ج 23، قسم 2، ص 1ـ33، 47ـ72، 88 ـ 120)، ابنابیاشعث (به نقل اولمان ، 1970، ص 138)، علیبن عباس مجوسی (ج 1، ص 310ـ311، ج 2، ص 194ـ 196)، ابومنصور قَمَری بخاری (ص 44)، ابوالقاسم زَهراوی (ص44ـ45)، ابنسینا (ج3، ص140ـ146،281ـ287)، جرجانی (1355ش، ص 594 ـ597؛ همو، 1345 ش، ص567 ـ 569)، ابنزُهر (سفر 2، ص 348)، ابنقُفّ (ج 1، ص 155 و بعد، ج 2، ص 48ـ51)، ابنمسعود شیرازی، ابنازرَق (ص 179ـ 181)، نَفیسبن عِوَض (برهان نفیس) و غیاثبن محمد.کتاب درسی پزشکی علیبن عباس مجوسی * ، بسیار مهم است، زیرا از نخستین آثار عربی ترجمه شده به لاتینی) pantegni Liber ) است. ترجمة قسطنطینِ افریقایی * از این اثر حاوی نخستین معادلها برای واژگان غربی در بارة جذام است که درآنزمان بسیار مهم بود. مترجم نتوانسته بود واژة elephantiasis را در ترجمة گزارش مجوسی از جذام به کار برد، زیرا در عربی اصطلاح ' داءالفیل ، از قبل برای بیماری امروزی با همین نام بهکار رفته بود. قسطنطین از کاربرد کتاب مقدّس آن استفاده کرد، که در ترجمة لاتینی از عبری و یونانی lepra بود؛ بنابراین، جذام را lepra ترجمه کرد، نه mutilatio که دقیقتر بود. کاربرد واژة lepra برای جذام، باعث آشفتگی با کاربرد بقراطی این واژه، و کاربرد این نام با مفاهیم مشئوم ضمنیاش برای گسترة وسیعتری از بیماریهای پوستی شد. کتاب زهراوی نیز به لاتینی ترجمه و در اروپا مشهور شد. زهراوی در بحث خود در بارة جذام (همانجا)، ظاهراً برای نخستین بار، نشانههای عصبشناختیِ بیماری را توصیف و از این طریق کمک مهمی به پزشکی کرد.پذیرفتن اینکه پزشکان، بیحسی موضعی [ ناشی از بیماری ] را بسیار زودتر در میان جذامیان مشاهده نکرده باشند، دشوار است. در خاورمیانه، ابنقُفّ به از دست دادن حس بر اثر جذام، توجه کرد؛ منبع اظهارنظر او روشن نیست. تشریح زهراوی از این بیحسی، در آثار پزشکی غربی، حداقل از سدة دوازدهم میلادی، تکرار شد. این ویژگی، به مثابة ابزاری برای متمایز کردن جذامیان و راندن آنها از جامعه به کار رفت. در مقابل سنّت جالینوسیِ آثار دیگر، کتاب ابنازرق نمونة خوبی از «طبالنبوی» است. بحث شبهطبی ابنازرق در خصوص جذام، نشاندهندة عقاید و اعمالی است که در سدههای میانی، در کنار عقاید پزشکی حرفهای، رایج بود. بهعلاوه، در سدههای میانی این عقیده رواج داشت که سنگها میتوانند بیماری جذام را دور کنند. برای جذام، زبرجد معروف به داشتن چنین کیفیتی بود (اولمان، 1973، ص 71).در مجموع، گرچه پزشکینویسان مسلمان از منابع یونانیمآب بسیار وام گرفتند، آثارشان تماماً تقلیدی نبود. وصف جذام در درسنامههای پزشکی دورة اسلامی دنبالهرو شکل دائرةالمعارفی کتابهای قدیمی بود؛ توصیفهای جذام، کوتاه و غیربالینی و بسیار نظری بود. درک مسلمانان از این بیماری، از لحاظ پذیرفتن نظریة اخلاط برای توضیح علت بیماری، مرهون منابع پیشین بود. مراقبت و درمان نیز با پزشکی یونانیمآب سازگار بود؛ اما پزشکان مسلمان گونههای بیشتری از مفردات و مرکّبات دارویی را معرفی کردند. به علاوه، این دیدگاه را پذیرفتند که جذام مُسری و ارثی است؛ با این حال، بیماری را بسیار مسری نمیدانستند و نوشتههای آنان فاقد هرگونه سختگیری به بیمار است. از این گذشته، در رسالههای پزشکی فرار از جذامی یا طرد کردن او از جامعه سفارش نشده است. سنجیدن تأثیر رفتاری که بیماری و قربانیانش را محکوم نمیداند، در جوامع اسلامی ناممکن است، ولی از فعالیت پزشکان مسلمان میتوان فرض کرد که این رفتار به ضرر تبعیض و جداسازی جذامیان تمام شده است. در مجموع، نویسندگان مسلمان، به نسبت پزشکان یونانیمآب، توجه بیشتری به جذام کردهاند. در طبقهبندی و توصیف بیماری، پزشکان مسلمان پیشرفتهای چشمگیری کردند. نویسندگان متقدم بیشتر میان داءالفیل * و جذام تمایز گذاشتهاند. نویسندگان مسلمان گرایش داشتند که جذامِ داءالفیلی را از گونههای جذام بدانند. در خصوص نشانهشناسی بیماری، پزشکان مسلمان وصف آسیبهای پوستی را کنار نهادند و به نشانههای عصبشناسی توجه کردند. بهرغم دشواریهای ذاتی، واژگان عربی مناسبتر و جامعتر از واژگان مؤلفان کلاسیک است. احتمال دارد که واژگان عربی بر نامگذاری رومشرقی اثر گذاشته باشد. سرانجام، درک پزشکی مسلمانان از جذام مهم بود، زیرا به غرب منتقل شد و پایة دانش اروپاییان را از این بیماری تا سدة هفدهم، تشکیل داد.تاریخ اجتماعی. در عربستان پیش از اسلام، در کنار شمار زیادی از بیماریهای مسری، جذام نیز شایع بود. شاعران عربِ معروف این دوره وجود جذام را تصدیق میکنند. نخستین شخصیت مهم در تاریخ اعراب پیش از اسلام، که احتمالاً به گونهای جذام مبتلا بوده، جذیمةالابرش * وَضّاح، شاه حیره، بوده است که نقش او در سیاست شام و عراق در ربع دوم سدة سوم میلادی بسیار مؤثر بود. دو شاعر معروف پیش از اسلام نیز احتمالاً به این بیماری مبتلا بودهاند: نخستین، عَبیدبن ابْرَص * ، که بر اساس نامش، ممکن است مجذوم بوده باشد. جذام علت نفرت همسرش از او شد که در شعر عبید از آن یاد شده است (ص 36ـ40، 44). دومین و مشهورترین، حارثبن حِلِّزَه * یَشکُری، که هفتمین مُعَلَّقه را نوشته است.قرآن در دو جا (آلعمران: 49؛ مائده: 110)، از اینکه عیسی مسیح علیهالسلام بیمار مبتلا به برص و پیسی را شفا داد، خبر داده است. آنچه تأثیر این بیماری را در جامعة مسلمان، نشان میدهد احادیثی است در بارة جذام که به پیامبر اکرم منسوب است. معروفترین این احادیث آن است که مسلمان باید از جذامی بگریزد، همانگونه که از شیر میگریزد. حدیث مشهور دیگری نیز تأکید دارد که انسان سالم نباید برای مدتی طولانی با جذامیان معاشر باشد و باید با آنها به اندازة یک نیزه فاصله داشته باشد (بخاری، ج 7، ص 17؛ ابنقتیبه، ج 4، جزء 10، ص 69؛ نیز رجوع کنید به ابنمنظور، ذیل «جذم»). این دو حدیث نبوی، برای رفتار اجتماعی و دشواریهای ناشی از جذام، رهنمودهایی، هم اخلاقی و هم پزشکی، دارد. این احادیث ممکن است تمایل مسلمانان را به پرهیز از مبتلایان، تقویت کرده باشد، زیرا بیماران هم از لحاظ ذهنی و هم از لحاظ جسمی آزاردهنده بودند. برخی عقیده داشتند که جذام مجازاتی الاهی برای رفتار نکوهیده است (برای نمونه رجوع کنید بهابنماجه، ج 2، ص 729). در نتیجه، جذام اغلب در مورد شخص مسلمان یادآور لعنتی بود که به دلیل رفتار غیراخلاقیاش به آن دچار شده بود. از لحاظ پزشکی، به نظر میرسد هر دو حدیث، بهطور ضمنی، بر مسری بودن بیماری تأکید دارند. عقیده به مسری بودن، در احادیث و نیز در آثار طبی و غیرطبی که ارتباطی با جذام ندارند، یافته میشود. در عین حال، عقیده به مسری بودن این بیماری، در شماری دیگر از احادیث، که میگویند این بیماری مستقیماً از سوی خدا رسیده، رد شده است ( رجوع کنید به تِرمِذی، ج 3، ص 172ـ173). حدیثی که بخاری (همانجا) نقل کرده و در آن به فرار از جذامی توصیه شده، در واقع، پس از رد کامل مسری بودن جذام گفته شده است؛ لذا، موضوع مسری بودن کاملاً متناقض است. هماهنگ کردن این احادیث، از اوایل، موضوع بحثی دینی ـ فقهی بوده است. تناقض حل نشد؛ ظاهراً بسیاری مسری بودن آن را تصدیق میکردند و توجیه آن را در این احادیث مییافتند، افراد مذهبیتر طرفدار غیرمسری بودنِ آن بودند. گروه اخیر در خصوص جذام تا حدودی محق بودند، زیرا این بیماری کمابیش مسری است، اما برخی افراد مطلقاً استعداد ابتلا به آن را ندارند. همچنین در حدیثهایی توصیه شده که برای التیام جذام، باید به خدا توسل جست (برای نمونه رجوع کنید بهابنماجه، ج 2، ص 1172)، در واقع نباید آن را کاملاً بهعهدة سرنوشت گذارد.وضع حقوقی شخص مبتلا به جذام، بهطور مستقیم، با احادیث نبوی مرتبط بود. در متنهای فقهی، از جذام به عنوان موضوعی مستقل، بحث نشده، اما با آن به مثابة معلولیتی با عرصههای گستردهای چون ازدواج، طلاق، ارث، قیمومت و محرومیت از موقعیت قانونی فرد، برخورد شده است ( رجوع کنید بهحَجر * ). چون جذام را بیماری مرگآوری میدانستند، جذامی، از لحاظ فقهی ـ قانونی و قیود، در کنار افراد بیاهمیت، ورشکسته، دیوانه، و برده قرار میگرفت. موقعیت جذامی ظاهراً در امور فقهی، بهویژه، نزدیک به موقعیت دیوانه است، خصوصاً در مورد ازدواج و طلاق؛ ازدواج از سوی هریک از طرفین، به دلیل ابتلای طرف مقابل به این بیماری، قابل فسخ است. در فقه مالکی، باید مرد مبتلا به جذام پیشرفته را از زندگی با کنیزان و زنان آزادش منع کرد (برای نمونه رجوع کنید به حَطّاب، ج 5، ص 168)، که با باور به ارثی بودن بیماری تطابق دارد. فقه مالکی، همچنین ضمانتی سه روزه را به هزینة بردهفروش، در ازای هرگونه «عیبی» که برده داشته باشد، میپذیرفت؛ این ضمانت در مورد جذام به یک سال افزایش مییافت (برای نمونه رجوع کنید بهمالکبن اَنَس، ج 2، ص 612). بهعلاوه، پیشرفت جذام در برده ممکن بود منشأ آزادی او بشود ( رجوع کنید به برده و بردهداری * ، بخش 3: فقه).در مجموع، احادیث گوناگون دینی ـ فقهی پایة تفسیرهای مختلف از بیماری شده است. این احادیث موجب تنوع رفتار متقابل جذامی و مردم شد؛ از آزادی کامل او گرفته تا منزوی کردنش در جذامخانه. دامنة واکنشهای رایج به جذامی، در ادبیات عرب بدوی، در بارة جذام و دیگر ناهمواریهای پوستی، منعکس است. جاحظ و ابنقتیبه، شعرها و روایتهای راجع به این موضوع را جمعآوری کردهاند. مطالب گردآوری شده را میتوان در بُرصان و العُرجانِ جاحظ دید ( رجوع کنید به ص 27ـ170)، که در آن به بسیاری از عوارض جسمی و ویژگیهای شخصی پرداخته شده است. هدف نویسنده آن است که نشان دهد عوارض و غرایب جسمی مانع نمیشود که فرد، عضو کاملاً فعال جامعه نباشد یا از داشتن مشاغل مهم محروم بماند. جاحظ اعتقاد داشت که چنین بیماریهایی ننگ اجتماعی نیستند، بلکه میتوان آنها را نشانههای لطف و رحمت الاهی دانست؛ مبتلایان، بهسبب رنج بیماری، از خداوند پاداش معنوی میگیرند و برای زندگی آنها ارزش خاصی باید قائل شد. بنابراین، او تحقیر کردن و استهزای بیمار را رد میکرد. همچنین بنا بر آنچه ابنقتیبه از شاعران نقل کرده است، بهعقیدة آنان بیماریهای پوستی نباید مورد تمسخر و ناسزاگویی قرار گیرد، بلکه باید سبب شود که انسان رنجور استغفار کند ( رجوع کنید به ج 4، جزء 10، ص 63ـ67). ابنقتیبه و جاحظ اشارات پرشماری را که در اشعار عرب به جذام شده، ذکر کردهاند، از قبیل مناظرههای شدید شعری میان جریر و فَرَزْدَق. همچنین از شاعرانی یاد کردهاند که خود جذامی بودهاند، مانند اَیْمَنبن خُرَیم * (جاحظ، ص 53 ـ55، 72ـ73، 91، 109، 119؛ ابنقتیبه، ج 4، جزء 10، ص 102، ج 1، جزء 2، ص 164). گزارشهای تاریخی دیگری از نمونههای احتمالیِ این بیماری در سدههای آغازین اسلام وجود دارد، از قبیل گزارش ابنمُحرِز * .مهمترین شخصیت سیاسی صدر اسلام، که احتمالاً مبتلا به جذام بود، عبدالعزیزبن مروان * بود. بنا بر گزارشی او مبتلا به داءُالاسد، یعنی جذام، بود. به او داروهای فراوانی برای درمان بیماری میدادند، ولی مؤثر نبود. بنابراین، وی بهسفارش پزشکان، بهسبب وجود چشمههای گوگردی در حلوان، به آنجا رفت و در آنجا اقامت گزید (ابوصالح ، ص154). مدت کوتاهی پس از دورة عبدالعزیز، گزارشمهم مختصریاز محمدبن جریر طبری در دست داریم که خلیفه ولیدِ اول در شام، احتمالاً در دمشق، بوده و کارهای خیریة متعددی برای مردم میکرده است. طبری میگوید که او به مُجَذَّمین کمک مالی کرد و گفت: «از مردم گدایی نکنید» و به هر معلولی مستخدمی و به هر کوری راهنمایی داد (ج 6، ص 496). ظاهراً خلیفه، برای جذامیان نیز، همچون معلولان و کوران، تدارکاتی دید. این قسمت نامشخص است، ولی به نظر میرسد که او جذامیان را از بقیة مردم جدا کرده بود (براون، ص16 و بعد). این اقدامِ ولید را تاریخنگاران عرب، سنّتاً به مثابة تأسیس اولین بیمارستان اسلامی برمیشمرند (قس حمارنه ، 1962، ص 367). بنا به گفتة مقریزی (766ـ845؛ ج 4، ص 258)، نخستین بیمارستان را در عالم اسلام ولید در سال 88 ساخت و خلیفه «زندگی پزشکان و دیگران را در مارستان تأمین کرد و دستور داد تا با جذامیان [ جَذْمی' ] مدارا شود، مبادا که آنان بیرون روند، و مقرری برای آنان و آذوقه برای نابینایان وضع کرد» (نیز رجوع کنید به عیسی، ص10؛ بیمارستان * ). ممکن است تصور شود که خلیفه آسایشگاهی (دارالمرضی'، که بعدها در دورة عباسیان مارستان یا بیمارستان نامیده شد)، برای مبتلایان شهر ایجاد کرد که قابل مقایسه با اقدام مشابه در رومشرقی بود ( رجوع کنید به کنستانتلُس ، ص 78 و جاهایدیگر). دربیمارستانهای سپسینِ دورة عباسی، جذامیان و دیگر مبتلایان به بیماریهای مزمن را در بخشهای خاص مداوا میکردند (حمارنه، 1970، ص41).بیتردید جذام در دورههای میانی در خاورمیانه وجود داشته است؛ اما، راهی برای تعیین دامنهاش وجود ندارد. موارد منفردی از جذام گاه در کتابهای قدیمی ذکر شده است، مانند کتاب المعتبر فیالحکمة ، از ابوالبرکات هبةاللّهبن ملکا بغدادی * که خود در حدود 560 بر اثر جذام درگذشت. نیز میدانیم که جذام، یهودیان را نیز مبتلا کرده بود، زیرا مطالب شایان توجهی در بارة جذامیان در جنیزه * وجود دارد، خصوصاً در نامههای طبریه، که در آنجا در پی شفا یافتن در چشمههای آب گرم و هوای آن منطقه بودند (مان ، ج 1، ص166 و بعد، ج2، ص192ـ195). بهگفتة ابناخوة (ص242)، محتسب یا بازرس بازار [ رجوع کنید بهحسبه * ] نباید اجازه میداد که جذامیان به حمامها بروند. همچنین در وقفنامهای در مصر از سلطان مملوک، بَرْسْبای * ، گفته شده است که بیماران، خصوصاً جذامیان (جذام یا برص)، نباید به کار گرفته شوند (ص 56). تبعیض خاص برای مجذومین در این دو نمونه، نشان میدهد که ممنوعیتهای دینی رایج، تأثیر عملی اندکی داشته است ( رجوع کنید بهاولمان، 1978، ص 86 ـ 88). وانگهی، بهرغم وقفهای مؤمنان برای آنان و وجود قوانین ضدگدایی، جذامیان اغلب در خیابانهای شهرها گدایی میکردند. در حالی که بسیاری حقیقتاً مجذوم بودند، در سدههای میانه، نامعمول نبود که مردان و زنان با ناقص کردن خود، به منظور دریافت صدقه، تظاهر به بیماری کنند (باسورث ، ج 1، ص 24، 84، 100). بر خلاف این، در بازار برده، جراحتهای بدن بردگان را پنهان میکردند و خریدار میبایستمواظبمیبود. در اواخر سدههای میانی،شیوعطاعون، باید شمار فراوانی از جذامیان را، بهسبب آسیبپذیری فراوان آنان، نابود کرده باشد. بیماری مرگبار اواسط سدة هشتم و بازگشت جدّی طاعون از پسِ آن، ممکن است توضیحی باشد برای کاهش جمعیت جذامیان در میان جمعیتی که در کل کاهش یافته بود.در غرب اسلامی، جذامخانههایی ساخته و محلههای خاصی برای جذامیان در نظر گرفته شد. ظاهراً محلهها بیشتر در خارج از حصارهای بسیاری از شهرهای اسلامی، غالباً در کنار گورستان جذامیان، در نظر گرفته میشد (لئوی افریقایی ، ج 1، ص60 و بعد، 299، ج 2، ص 399؛ لوی ـ پرووانسال ، ج 1، ص 188، ج 3، ص 335، 382، 434). نخستین بیمارستان اسلامی ظاهراً در قیروان ساخته شد و نزدیک آن، ساختمان مجزایی قرار داشت که دارالجُذَما نامیده میشد، که در آن جذامیان تحت مداوا قرار میگرفتند (حمارنه، 1962، ص 375). در بخش غربیتر، سلطان موحدی، یعقوب المنصور، جذامخانههایی برای جذامیان بنیان نهاد ( رجوع کنید به لوتورنو ، ص 72، 110؛ بیمارستان * ). [ پزشکان خاورمیانه ] چشمههای گوگردیِ شمال افریقا را، بهویژه، برای جذامیان سودمند میدانستند (وسترمارک ، ج 2، ص 44، 484 به بعد، 497 به بعد؛ لژه ، ص 158؛ ) سفرهای ونیزیها در ایران ( ، ص 144؛ لئوی افریقایی، همان).در آناطولی، عثمانیان در اواخر سدههایمیانی، بیمارستانهایی شبیه به گزنودوکیا ی روم شرقی، بنا کردند. یک جذامخانه در ادرنه در زمان مراد دوم (متوفی 855) ساخته شد، که حدود دو سده دایر بود. پیش از این مؤسسة خیریه، ترکها مؤسسات دیگری در سیواس، قَسطمونی، و قیصریه ساخته بودند. در 936، سلیمان اول جذامخانهای در اشقودره بنا نهاد، که تا دوران معاصر باقی مانده بود. جذامخانة با اهمیتی را سلطان سلیم اول به عنوان وقف در 920 نزدیک استانبول بنا کرد، که تا 1338/1920 دایر بود؛ احمد سهیلانور آنرا وصف کرده است ( رجوع کنید به ص 447ـ450).راههای سنّتی رفتار با جذامیان در جامعة اسلامی تا سدة سیزدهم ادامهیافت. جذامیان و جذامخانهها خصوصاً موردتوجه سیاحان غربی قرار گرفتند؛ با گزارشهای آنان به دانستههای ما درخصوص وضع وخیم بیماران افزودهمیشود ( رجوع کنید به زتسن ، ج1، ص120 و بعد، 277 و بعد؛ کلینگمولر ، ص 49؛ زامباکو ، 1891؛ ) «نامهای از آقای کنسول وتسشتاین به پروفسور فلایشر» ( ، ص 309ـ313). سیاحان غربی اطلاعات موثقی در بارة جذام واقعی در خاورمیانة سدههای میانه یا اوایل دوران جدید بهدست ندادهاند. تنها استثنا، گزارش جذام در مصر از پراسپرآلپینی در کتابش ) پزشکی مصری ( (ص 56) است. غالباً نگرانی اروپاییها از این بیماری، به سبب باورشان به مسری بودن بسیار زیاد آن، افزایش مییافت (کلرژه ، ج 2، ص 16؛ ) وصف مصر ( ، ج 1، ص 492ـ 498، ج 2ر2، ص 697؛ کلو ـ بی ، ج 2، ص 356 و بعد). احتمالاً جذام در روستاها نیز رواج داشته، ولی بیشتر گزارشها از مراکز شهری است. در سدة سیزدهم/ نوزدهم جذام، همچون سیفلیس و داءالفیل، بارها در مصر شایع شد و بهطور ناقص درمان گردید (واکر ، ص 23). امروزه جذام در خاورمیانه و شمال افریقا، به مثابة مشکلی برای سلامتی، همچنان باقی است.منابع: علاوه بر قرآن؛ [ ابناخوه، کتاب معالم القربة فی احکام الحسبة ، چاپ محمد محمود شعبان و صدیق احمد عیسی مطیعی، مصر 1976؛ ابنازرق، تسهیل المنافع فی الطب و الحکمة ، بیروت 1970؛ ابنحوقل؛ ابنزُهر، کتاب التیسیر فیالمداواة و التدبیر ، چاپ میشیل خوری، دمشق 1403/1983 ] ؛ ابنسینا، القانون فیالطب ، بولاق 1294، چاپ افست بیروت [ بیتا. ] ؛ [ ابنقتیبه، کتاب عیونالاخبار ، بیروت: دارالکتاب العربی، بیتا. ] ؛ ابنقُفّ، کتاب العمده ، حیدرآباد دکن 1356/1937؛ [ ابنماجه، سنن ابنماجة ، استانبول 1401/1؛ ابنمنظور؛ ابنندیم؛ ابومنصور قمری بخاری، کتاب التنویر: در ترجمه و تفسیر اصطلاحات پزشکی بزبان پارسی ، چاپ محمدکاظم امام، تهران 1352 ش؛ محمدبن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری ، استانبول 1401/1981 ] ؛ برسبای، سلطان مصر، حجة وقف الاشرف برسبای ، چاپ احمد درّاج، قاهره: مطبعة المعهد العلمی الفرنسی للآثار الشرقیة، 1963؛ [ محمدبنعیسی ترمذی، سننالترمذی ، ج3، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت 1403 ] ؛ ثابتبن قُرّه، کتابالذخیرةفی علمالطب ، چاپ صبحی، قاهره 1928؛ [ عمروبن بحر جاحظ، کتاب البرصان و العرجان و العمیان و الحولان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت 1410/1990؛ اسماعیلبن حسن جرجانی، ذخیرة خوارزمشاهی ، چاپ عکسی از نسخهای خطی، چاپ علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355 ش؛ همو، کتاب الاغراض الطبیّة و المباحث العلائیّة ، عکس نسخة مکتوب در سال 789 هجری محفوظ در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران، تهران 1345 ش؛ محمدبن محمدحطّاب، مواهب الجلیل لشرح مختصر خلیل ، چاپ زکریا عمیرات، بیروت 1416/1995 ] ؛ محمدبن زکریا رازی، کتاب الحاوی فیالطب ، حیدرآباد دکن 1374ـ1390/ 1955ـ1971؛ [ خلفبن عباس زهراوی، جراحی و ابزارهای آن ، ترجمة فارسی بخش سیام از کتاب التصریف لمن عجز عن التألیف ، چاپ احمد آرام و مهدی محقق، تهران 1374 ش ] ؛ علیبن سهل طبری، فردوس الحکمة فیالطب ، چاپ محمد زبیر صدیقی، برلین 1928؛ محمدبن جریر طبری، تاریخ (بیروت)؛ عبیدبن ابرص، کتاب دیوان شعر عبیدبن الابرص السعدی الاسدی ، چاپ چارلزلایل، کیمبریج 1980؛ علیبن حسین علمالهدی، امالی المرتضی: غررالفوائد و دررالقلائد ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره 1373/1954؛ [ احمد عیسی، تاریخ البیمارستانات فیالاسلام ، بیروت 1401/1981؛ مالکبن انس، المُوَطّأ ، چاپ محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت 1406 ] ؛علیبن عباس مجوسی، کامل الصناعة الطبیّة ، بولاق 1294؛ [ احمدبن علی مقریزی، کتاب الخطط المقریزیة ، ج 4، مصر 1326 ] ؛Abu ¦S ¤a ¦lih ¤, The churches and monasteries of Egypt , ed. and tr. B. Evetts, Oxford 1895; F. Adams, The seven books of Paulus Aegineta , London 1846, vol. 2, 12-15, 21-23; Prosper Alpini, Medicina Aegyptorum , 1719; Aretaeus of Cappadocia, Extant works , ed. and tr. F. Adams, London 1856; Caelius Aurelianus, On acute diseases , ed. and tr. I. Drabkin, Chicago 1950, 816-819; "Aus einem Briefe des Herrn Consul Wetzstein an Prof. Fleischer", ZDMG , XXIII (1869); Y.L. de Bellefonds, Traitإ de droit musulman comparإ , Paris 1965, 245-269; Clifford Edmund Bosworth, The mediaeval Islamic underworld: the Banu ¦Sa ¦sa ¦n in Arabic society and literature , Leiden 1976; E.G. Browne, Arabian medicine, Cambridge 1962; H. Carlowitz, Der Lepraabschnitt aus Bernard von Gordons "Lillium medicinae" , Leipzig 1913, 9; M. Clerget, Le Caire , vol.2, Cairo 1934; Clot-Bey, Aperµu gإnإral sur l , ـgypte , vol.2, Paris 1840; D. Constantelos, Byzantine philanthropy and social welfare, New Brunswick, N.J. 1968; M. el-Dalgamouni, "The antileprosy campaign in Egypt", IJL , VI (1938), 1-11, Description de l , ـgypte , vol.1, Paris 1809, vol.2, Paris 1822; M. W. Dols, The black death in the Middle East , Princeton 1977, 23 et passim; C. Doughty, Travels in Arabia Deserta , London 1936, vol.1, 436 f., 655, vol.2, 18; C. Elgood, "On the significance of al-Baras ¤and al- Bahaq", J ] R [ ASB , XXVII (1931), 177-181; Galeni operaomnia , ed. Kدhn, 1821-1833, vol. 14, 757; K. Grخn, "Lepra in Literatur und Kunst", in V. Klingmدller, Die Lepra , Berlin 1930, 806-842; S. Hamarneh, "Development of hospitals in Islam", Journal of the history of medicine and allied sciences , XVII (1962), idem, "Medical education and practice in mediaeval Islam", in The history of medical education , ed. C. O , Malley, Berkeley 1970; A. Z. Iskandar, A catalogue of Arabic manuscripts on medicine and science in the Wellcome Historical Medical Library , London 1967; V. Klingmدller, Die Lepra , Berlin 1930;H. Koelbing and A. Stettler-Schجr, "Aussatz, Lepra, Elephantiasis Graecorum-zur Geschichte der Lepra in Altertum", in Beitrجge zur Geschichte der Lepra , Zurich 1972, 34-54; E. Kohout, T. Hushangi, and B. Azadeh,"Leprosy in Iran", IJL , XLI (1973), 102-111; E.W. Lane, An Arabic-English lexicon , London 1863-1893, repr. NewYork 1955-1956, 188, 267, 298; Legey, Essai de folklore marocain , Paris 1926, 158; Leo Africanus, Description de l , Afrique , ed. and tr. A. ـpaulard, Paris 1956; Leprosy in theory and practice 2 , ed. R. Cochrane and T. Davey, Bristol 1964; R. Le Tourneau, Fةs avant le Protectorat , Casablanca 1949; E. Lإvi-Provenµal, Histoire de l , Espagne musulmane , new ed., Leiden - Paris 1950-1953; H. A. Lichtwardt, "Leprosy in Afghanistan", International Journal of leprosy , II (1935), 75 f.; J. Mann, The Jews in Egypt and in Palestine , Oxford 1920-1922; V. M ller-Christensen, "Evidence of leprosy in earlier peoples", in Diseases in antiquity , ed. D.Brothwell and A. Sandison, Springfield, Ill. 1967, 295-306; idem, "Evidence of tuberculosis, leprosy and syphilis in antiquity and the Middle Ages", in Proceedings of the 19th International Congress of the History of Medicine ) Basel 1964 ), Basel-New York 1966, 229-234; C. Nebuhr, Travels , Edinburgh 1792, vol.2, 276f., K. Opitz, Die Medizin im Koran , Stuttgart 1906, 22f., 27, 39f.; Oribasius, Collectio medica , tr. C. Daremberg, Paris 1851, vol. 4, 59 ff.; P. Richter, "Beitrجge zur Geschichte des Aussatzes", in Sدdhoff , s Archiv fدr Geschichte der Medizin , IV (1911), 328-352; L. Rogers and E. Muir, Leprosy , Baltimore 1946; Ulrich J. Seetzen, Ulrich J. Seetzen , s Reisen , Berlin 1854-1859, E. Seidel, "Die Lehre von der Contagion bei den Arabern", in Archiv fدr Geschichte der Medizin , VI (1912), 81-93; idem, "Die Medizin im Kita ¦b Mafa ¦tih ¤al ـ Ulu ¦m ", in Sitzungsberichte der Physikalisch-medizinschen Sozietجt in Erlangen , XlVII (1915), 10, 16f.; O. Skinenes, "Notes from the history of leprosy", IJL , XLI (1973), 220-237; A. Stettler - Schجr, "Leprologie im Mittelalter und im der frدhen Neuzeit", in Beitrجge zur Geschichte der Lepra , Zurich 1972, 55-72; N. A. Stillman, "Charity and social services in medieval Islam", Societas , V (1975), 105-115; Ah ¤mad Sدheyl غnver, "About the history of the leproseries in Turkey", Neuburger Festschrift (1948); Travels of Venetians in Persia , ed. and tr. C. Grey, London 1873; Manfred Ullmann, Islamic medicine , Edinburgh 1978; idem, Die Medizin im Islam , Leiden 1970; idem, "Neues zum Steinbuch des Xenokrates", Medizinhistorisches Journal , VII (1973); J. Walker, Folk medicine in modern Egypt , London 1934; E. Westermarck, Ritual and belief in Morocco , London 1926; W.Wittmann, Travels , NewYork 1971, 352,446, 452 f.; D.L. Zambaco, La lةpre a travers les siةcles et les contrإes , Paris 1914; idem, Voyages chez les leprإux , Paris 1891.4) در منابع پزشکی ایرانی. آثار پزشکی ایرانی، به معنای واقعی، به تبیین بیماری یاری رساندهاند. این منابع بیشتر به جنبههای درمانی آن اختصاص یافتهاند. رازی، برای جلوگیری از جمعشدگی اعضای بدن (برای مثال، در نتیجة آسیبهای وارد به عصب زند زیرین، دستها به شکل پنجه در میآیند)، که باعث جلب توجه دیگران به بیماران جذامی میشود، بستن نوارهای محکم را توصیه میکند. ابنسینا (ج 3، ص140ـ141) به درمان اصولی (حجامت برای از بین بردن صفرای سیاه یا سودا) و درمان موقت، مثلاً قطع عضو، عقیده داشت. ابوالفرج ابنهندو (اوایل سدة پنجم) در مفتاح الطب (ص 129)، ضمن تشریح بیماری، میان دو نوع آن تفاوت قائل شده است: داءالاسد و داءالفیل، که منظور از داءالفیل آماسهای بزرگ و گرفتگیهای لنفی در برخی از گونههای بیماری فیلاریاست. در صورتی که داءالاسد همان جذام، به معنای جدید کلمه، است، که پزشکانی چون حکیم مَیسَری (سدة چهارم؛ ص 187ـ 188) و اَخَوینی بُخاری (ص 583 ـ586) واژة فارسی «پیسی» را برای آن بهکار میبردند. نظر اسماعیل جرجانی، که به یقین تا حدود زیادی مدیون آرای ابنسیناست، امکان ارزیابی وضع علوم را در پایانعصر پزشکان بزرگ ایران، فراهم میکند. وی در ذخیرة خوارزمشاهی ، کتاب هشتم، گفتار دوم (ص620ـ621)، به بررسی «وضعیت پوست، بیماریها و درمان آن»، و باب ششم همین گفتار به آماسیدگیها و لکههای سفت بهق، وضح و برص میپردازد که در کتاب سوم، گفتار بیستوچهارم، باب اول از کتاب الاغراض الطبیّة (ص 567 ـ569) نیز آمده است. در کتاب هفتم، گفتار چهارم (ص 594ـ597) ذخیرة خوارزمشاهی به اشکال، علتها، نشانهها و درمان جذام پرداخته شده است. مشابه این بحث در کتاب الاغراض الطبیّة ، باب دوازدهم از گفتار بیستودوم (ص 557 ـ 559)، آمده است. جرجانی که به خصوص در زمینة پیشگیری در پزشکی دانش فراوانی داشت، به شرایط انتقال بیماری اشاره کرده که از آن جمله بیبندوباری جنسی و راه رفتن با پای برهنه روی زمین سرد است که شرایط کاملاً مناسبی برای انتقال فراهم میآورد.از جمله پزشکینامههای سپسین، که در بارة جذام سخن گفتهاند، تحفة خانی تألیف محمدبن محمد عبداللّه (اوایل سدة دهم) است. او نیز همچون ابنسینا جذام را ناشی از تراکم سودا،موروثی و مسری دانسته و دوای آن را شوربای گوشت افعی ذکر کرده است (ص 614ـ617). معاصر او، بهاءالدوله رازی، از جذام در میان دیگر بیماریهای پوستی نام برده و درمان جداگانهای برای آن برنشمرده است ( رجوع کنید به باب 4، ص 125ـ163).گیاهداروشناسانی چون حکیم مؤمن (ص 299ـ302)، مصرف تریاق فاروق (کبیر) و تریاق معروف و ایارج ثیادریطوس الاکبر را، و عقیلیعلوی شیرازی (ص 86 ـ87) جرم آزاددرخت را در درمان جذام مفید دانستهاند.منابع: ابنسینا، القانون فی الطب ، بولاق 1294، چاپ افست بیروت [ بیتا. ] ؛ ابنهندو، مفتاح الطب و منهاج الطلاب ، چاپ مهدی محقق و محمدتقی دانشپژوه، تهران 1368 ش؛ اخوینی بخاری؛ بهاءالدوله رازی، کتاب خلاصة التجارب ، چاپ سنگی کانپور 1893، چاپ افست [ تهران ] 1382 ش؛ اسماعیلبن حسن جرجانی، ذخیرة خوارزمشاهی ، چاپ عکسی از نسخهای خطی، چاپ علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355 ش؛ همو، کتاب الاغراض الطبیّة و المباحث العلائیّة ، عکس نسخة مکتوب در سال 789 هجری محفوظ در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران، تهران 1345 ش؛ حکیم مؤمن؛ حکیم میسری، دانشنامه در علم پزشکی ، چاپ برات زنجانی، تهران 1366 ش؛ عقیلی علوی شیرازی؛ محمدبن محمد عبداللّه، تحفة خانی ، مدرس 1959؛Herodotus, The history of Herodotus , tr. George Rawlinson, Chicago 1952.5) در ایران در دورة جدید. با شروع به کار مدرسة دارالفنون (1268) و حضور مدرّسان اروپایی در آن، بررسی این بیماری علمیتر شد. از طریق دکتر پولاک * اتریشی، از مدرّسان دارالفنون، میدانیم که بیماران مبتلا به جذام مراکز و مأمنهای منزوی در آذربایجان، خمسه، خلخال و قرهداغ داشتهاند. او همچنین مواردی از بیماری را که خود دیده، ذکر کرده است ( رجوع کنید بهص 474). اما مفصّلترین توضیح در این دوره از آنِ شلیمر ، پزشک هلندی، مدرّس دارالفنون، است که برخوردش را با بیماری مبتلا به جذام، و درمان و بهبود او را برای دانشآموزان دارالفنون به دقت نقل کرده است ( رجوع کنید بهص230ـ255). بهگفتة وی (ص 239)، پس از ده ماه معالجه چهرة بیمار تقریباً به شکل طبیعی بازگشته بود. شلیمر (ص 242، 244) شرایط آب و هوایی را مهمترین عامل ابتلا به بیماری میداند. در 1311 ش، دکتر کولونیه طرحی برای جمعآوری بیماران مبتلا به جذام عرضه کرد. طبق برآورد رسمی، در آن زمان چهارصد جذامی در ایران میزیستند که برخی در جذامخانة نزدیک مشهد و بوشهر و برخی دیگر در قرای مخصوص جذامیها سکونت داشتند(روستایی، ج 1، ص 473).روستای بهکده (مرکز نگهداری مجذومین در خراسان شمالی) از 1342 ش پذیرای گروههای مجذومین بوده است. از آن زمان تا 1355 ش، چهارصد دستگاه خانه، مراکز حرفهای، خدماتی، تفریحی، آموزشی و غیره در بهکده و شش روستای مجاور آن، عمدتاً بههمت فرانسویان، برای مجذومین ساخته شد. همچنین هیئت خیریة آلمانی بیمارستانی ساخت که در 1346 ش تحویل فرانسویان شد. از 1363 ش، بنا بر لایحة مجلس شورای اسلامی، اموال منقول و غیرمنقول بهکده و شش روستای مجاور آن به کمیتة امداد امام خمینی واگذار گردید و تعدادی از بیماران ناچار به مهاجرت شدند که از این عده، تعدادی در سالهای اخیر به بهکده بازگشتهاند (ایران. وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی، 1384 ش الف ).بابا باغی در اطراف تبریز در استان آذربایجان شرقی نیز دیگر آسایشگاه بیماران مجذوم به همراه خانوادههایشان است که تاریخ ساخت آن به 1312ش میرسد (همو، 1384ش ب ، ص26، 28).در حال حاضر سالهاست که این بیماری در ایران به مرحلة حذف رسیده و ریشهکنی بیماری نیز امکانپذیر شده است. در 1383 ش میزان شیوع بیماری در کشور 02ر0 در ده هزار نفر محاسبه شده و میزان کشف موارد، 12ر0 در صد هزار نفر جمعیت بوده است، 31% از موارد جدید زن، هستند (گویا و دیگران، ص 3). در 1383 ش، در استانهای مازندران، سمنان، اصفهان، چهارمحال بختیاری، کهگیلویه و بویراحمد، بوشهر، کرمان، ایلام، زنجان و همدان میزان شیوع بیماری صفر، و در آذربایجان غربی و استان قزوین، که بالاترین میزان شیوع بیماری را دارند، 19ر0 ـ 1ر0 و میزان شیوع بیماری در سایر استانها در همان سال 1ر0 ـ 01ر0 در ده هزار بوده است (همان، ص 6). همة موارد کشف شده به گروه سنی بالای پانزده سال تعلق داشته (همان، ص 13)، و 18% موارد سابقة تماس نزدیک با بیمار مجذوم داشتهاند (همان، ص 18). انتظار میرود که تا سال 1400 ش/ 2020 رقم ابتلا به بیماری به صفر برسد.منابع: ایران. وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی. مرکز مدیریت بیماریها، «گزارشی از وضعیت بهکدة رضوی (مرکز نگهداری مجذومین در استان خراسان»، [ تهران 1384 ش الف ] (منتشر نشده)؛ همو، «ویژگیهای طبیعی بیمارستان بابا باغی»، [ تهران 1384 ش ب ] (منتشرنشده)؛ یاکوب ادواردپولاک، سفرنامة پولاک ، ترجمة کیکاووس جهانداری، تهران 1361ش؛ محسن روستایی، تاریخ طبوطبابت در ایران: از عهد قاجار تا پایان عصر رضاشاه به روایت اسناد ، تهران 1382 ش؛ محمدمهدی گویا، مهشید ناصحی، و الهه محمودی مقدّم، گزارشوضعیت جذام در ایران تا پایان سال 1383 ، [ تهران ] : وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی، مرکز مدیریتبیماریها، 1384ش (منتشر نشده)؛J.L. Schlimmer, Terminologie mإdico-pharmaceutique et anthropologique: franµaise-persane , litho. ed., Tehran 1874, typo. repr. Tehran 1970.