جدیدها، نهضت (جدیدیه)، جنبش اصلاحطلبی فرهنگی ـ آموزشی و سیاسی در مناطق مسلماننشین روسیةتزاری، شامل تاتارستان، آسیای مرکزی و قفقاز. تا اواخر قرن نوزدهم، مکتبها، یعنی مدارس ابتدایی، در جهان اسلام و از آن جمله در مناطق مسلماننشین روسیه عهدهدار مرحلة نخست امر تعلیم و تربیت بودند و در آنها خواندن و نوشتن، روخوانی قرآن، از برخوانی برخی سورهها و مقدمات علوم دینی تدریس میشد ( رجوع کنید به صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 407).در برابر شیوة سنّتی آموزش، که «اصول قدیم» نامیدهمیشود ( رجوع کنید به کستنکو ،ص101ـ103؛خالد،ص20ـ34؛چاغلا ، ص34)، روشنفکران نوجو و غربگرای مسلمان روسیه، که شیوة مذکور را پاسخگوینیازهای جوامع رو بهتحول خود نمیدانستند، از شیوة دیگری بهنام «اصول جدید»، که برگرفته از نظام آموزش و پرورش غربیبود، هواداری میکردند. هواداران شیوة اخیر را «جدیدچی»، «جدیدیست»، «جدید» و این شیوه را «جدیدچیلیک» ، «جدیدیسم» یا «جدیدیه» مینامند ( د.ا.د.ترک د. تاجیکی ، ج 8، ص 441). جز اینها، هواداران جدیدیه در جاهای مختلف به نامهای دیگری نیز خوانده میشدند، چنانکه در آسیای مرکزی آنان خود را «ترقیخواهان»، «ترقیپروران» ( رجوع کنید به صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 319ـ370) و «اصلاحاتچیان» (رجبی، ص 46) و دیگران آنان را «یاشلار» (جوانان)، «ضیالیلار» (منوّران) و «اصول جدیدچی» مینامیدند (خالد، ص93). پس از انقلاب 1917 روسیه هم، به مناسبت فعالیتهای سیاسی، «جوان بخارائیان» (بخاراییان جوان * ) و «حریتطلبان» و «انقلابچیان» نامیده میشدند (صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص319). اما جنبش،ریشه در ادوار پیش از پیدا شدن این نامها داشت و اصلاحات آموزشی، مرحلة آغاز جنبشی بود که بعدها دارای ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شایان توجهی شد ( رجوع کنید بهادامة مقاله).زمینهها و اقدامات. استیلای دولت روسیه بر سرزمینهای مسلماننشین با تصرف خاننشین قازان * ، از بقایای دولت اردوی زرین * در اواسط سدة دهم/ شانزدهم آغاز شد و از آن پس در جهت مسیر رود ولگا به سوی خزر و اورال توسعه یافت ( د.ا.ترک ، ج 6، ص 512 ـ 518). در اواخر قرن هجدهم، کریمه و در پی آن بخش اعظم قفقاز در نیمة اول قرن نوزدهم و آسیای مرکزی ــ مشتمل بر اراضی جمهوریهای امروزی ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان ــ از نیمة دوم قرن نوزدهم، به تدریج به تصرف دولت مذکور در آمدند ( رجوع کنید بهکستنکو، ص145ـ 178؛ دولت ، ص 3ـ4). همچنان که استیلای روسیه بر سرزمینهای مذکور از غرب به سوی شرق گسترش یافت، زمینة پیدایش جدیدها نیز نخست در غرب فراهم آمد و سپس به شرق راه یافت. تاتارهای حوضة ولگا، که شهر قازان مرکزشان بود، از نظر اقتصادی و فرهنگی پیشرفتهتر از مسلمانان مناطق دیگر روسیه بودند و همین، زمینهساز پیشاهنگی ایشان در جریان تجددخواهی بود (دولت، ص10).اصلاحات دورة سلطنت کاترین دوم(1175ـ1211/ 1762ـ 1796) و کاسته شدن نسبی فشار استیلاگرانة روسیه، به رشد سرمایهداری در منطقة ولگا ـ اورال کمک کرد و باتوسعة تجارت و صنعت در آن سرزمین ( رجوع کنید بههمان، ص 9)، ضمن تقویت بورژوازی، طبقهای متوسط نیز پدید آمد که جناحهای روشنفکر آن معماران تحولات نوین بودند (کارپات ، ص 561 ـ562). سرمایهداران تاتار، چون برادران حسینوف و آقچورا (آقچورین)، ضمن وفادار ماندن به حکومت روسیه، نهادهای فرهنگی نوین ملی و در رأس آنها مدارس جدید را تأمین مالی میکردند (همان، ص 534). تاتارهای کریمه که از زمان تسلط روسیه در 1197/1783 بر آنجا، تحت انواع فشارهای استیلاگرانه قرار داشتند، در طی حدود یک سده بیش از یک میلیون نفر از آنان وادار به مهاجرت به عثمانی شده بودند و بسیاری از مساجد و مدارسشان تخریب شده بود و جریان روسی و مسیحی کردن در آنجا هم اعمال میشد (دولت، ص 17). فشارهای موردبحث خواه ناخواه واکنشهایی را نیز در جامعة تاتارهای کریمه در پی داشت.ترویج آموزش و پرورش جدید در شهری چون قازان، که دژ مقاومت تاتارهای مسلمان در برابر جریان مسیحی و روسی شدنشان بهشمار میرفت، از جلوههای واکنش آنان در دفاع از هویت دینی و قومیشان بود. جریان مستحیل کردن تاتارها در جامعة روس، که پس از استیلای روسها بر منطقه آغاز شدهبود (یملیانوا ، ص34؛ بنیگسن و ویمبوش ، ص10، 238؛ د.ا.د. ترک ، ذیل "Kazan" )، با تأسیس مدرسهای در 1280/1863 به همت نیکلایایوانویچ ایلمینسکی (1237ـ 1308/ 1822ـ 1891)، استاد فرهنگستان ارتدوکس قازان و مبلّغ متعصب و فعال (دولت،ص20؛ چاغلا، ص 35ـ36)، برای تشویق تاتارها به پذیرش مسیحیت وارد مرحلة جدیدی شد. چنانکه وی، با به خدمت گرفتن شماری از تاتارهای روسیدان، بیش از یک صد هزار تاتار را مسیحی کرد، اما همین حادثه دهها هزار مسلمان را برای جلوگیری از این جریان و نجات از خطر استحاله به چارهجویی و تلاش واداشت (کارپات، ص 536 ـ 537). در چنین اوضاعی بود که یک نهضت فکری در قازان شکل گرفت که از لزوم نگرشی نو به زندگی و «عصری» شدن برای رهایی از قیمومت جانبداری میکرد.عبدالناصر کورساوی (متوفی 1228/1813)، از علمای نواندیش تاتار، آغازگر اصلی این نهضت بود. وی در کتاب خود، الارشادللعباد ، که به عربی نوشته شده است، با دفاع از آزادی اندیشه به نقد دنبالهروی از گذشتگان پرداخت و از لزوم باز بودن باب اجتهاد دفاع میکرد ( رجوع کنید بهد.ا.ترک ، ج 6، ص 517؛ د.ا.د. ترک چاغلا، ص 31ـ32، به نقل از عایشه؛ دولت، ص 13). شهابالدین مرجانی (متوفی 1306/ 1889)، عالم کلامی و مورخ، معلم مدرسة تربیت معلم روس ـ تاتار (تأسیس شده در 1293/1876) و گیمنازیومِ (دبیرستان) قازان (گشوده شده در 1171/1758) و مرتبط با استادان دانشگاه قازان (گشوده شده در 1219/1804)، دوامبخش راه کورساوی به شمار میرفت. وی، ضمن تقویت شعور تاریخی در تاتارها، با آثار تاریخی خود، نظریات خویش را در بارة تعلیم و تربیت در مدرسهای که در قازان تأسیسکرد، اعمالمینمود (دولت، ص13ـ 14؛ کارپات، ص 545؛ چاغلا، ص 32ـ33؛ د.ا.ترک ، همانجا؛ د.ا.د. ترک). با این حال، احمد قانلیدره ، ضمن اهمیت دادن بهپشتیبانی مرجانی و علمای جوان گرد آمده در اطراف وی از جنبش «اصول جدید» ابداعی اسماعیل گاسپرالی * / گاسپرینسکی ( رجوع کنید به ص155؛ نیز رجوع کنید بهادامة مقاله)، قراردادن علمای اصلاحطلبی چون کورساوی و مرجانی را در زیرچتر جدیدها بیپایه دانسته، بر آن است که مرجانی اگرچه از اصول آموزش سنّتی انتقاد، و از ضرورت اصلاحات در نظام آموزشی دفاع میکرد، این کارها را در محدودة گفتمان اسلامی انجام میداد. بنابراین، بهتر است انتقادهای دو عالم اصلاحطلب مورد بحث را، به جای جدیدیه، در چارچوب اصلاحگری و نواندیشی دینی یا جنبش تجدید (احیای دینی) بررسی کرد (همان، ص 153). با این همه، جریان اصلاحگری دینی رواج یافته در پرتو تلاشهای آنان، نسل جوان را به ضرورت اجرای «اصول جدید» برای اصلاح مدارس متقاعد کرد. گاسپرالی، بنیانگذار اصلی جدیدها، از خدمات و آثار مرجانی بارها در ترجمان تقدیر کرده است ( د. ا. د. ترک).حسین فیضخانی (متوفی 1283/ 1866)، از شاگردان مرجانی و استاد دانشکدة خاور دانشگاه قازان که با انتقال آن دانشکده به سن پترزبورگ به آن شهر منتقل شد، مؤلف رسالهای با عنوان اصلاح مدارس است. وی از تدریس علوم غیردینی در مدارس و گشایش دبیرستان تاتاری بر اساس الگوی دبیرستانهای اروپایی جانبداری میکرد (دولت، ص 14؛ چاغلا، ص 34). سابقة جدیدیه، به مناسبت طرح یاد شدة فیضخانی، به دهة 1280/1860 میرسد (قانلیدره، ص 152ـ153). قَیّوم ناصری (1240ـ1320/ 1825ـ1902)، معلم زبان تاتاری در مدارس روس و مؤلف کتابهای درسی در رشتههای مختلف ( د.ا.د. ترک ، ذیل " r s m Na "Kayyu )، به مناسبت تاتارگرا بودن مورد انتقاد ترکگرایان پیرو گاسپرالی قرار گرفته است (دولت، ص 15). تجددخواهان یاد شده اگرچه در زمرة جدیدها نیستند، به اعتباری از پیشاهنگان این جنبش بهشمار میروند.اسماعیل گاسپرالی (1267ـ1332/ 1851ـ1914)، که در یکی از روستاهای باغچهسرای * به دنیا آمد، در 1289/1872، از طریق استانبول، رهسپار فرانسه شد و پس از آنکه دو سال در پاریس و مدتی در استانبول اقامت کرد، به کریمه بازگشت و در فاصلة سالهای 1295 تا 1301/ 1878ـ1884 شهردار باغچهسرای شد ( د.ا.د. ترک ، ذیل il Bey" sma , I ral "Gasp ؛ د.اسلام ، چاپ دوم، ذیل l" , Isma "Gaspral ). وی که در این مدت، ضمن آشنایی با افکار ترقیخواهانه و محافل و شخصیتهای فرهنگی و شیوههای آموزشی نوین در روسیه و عثمانی و اروپا، با اندیشههای پاناسلاویستی موجود در روسیه نیز آشنا شده بود، با هدف بیدار کردن همدینان و همتباران خود به فعالیت همهجانبهای پرداخت و از جمله مقالة بلندی با عنوان ) «مسلمان [ در ] روسیه، اهداف، اندیشهها و نظریات مسلمانان» ( در شمارههای 43ـ47 سال 1298/1881 روزنامة روسی زبان تاوریدا ، چاپ سیمفروپل (آقمسجد)، منتشر ساخت. این مقاله بعداً بهصورت رسالهای تجدیدچاپ شد (دولت، ص18). وی در این مقاله ــ پس از اظهار اینکه حاکمیت روس برای اقوام ترک ـ تاتار، تمدن و معارف نیاورده و به آنها فایدة مادّی نرسانده است ــ سؤال میکند: آیا امکان روسی کردن مسلمانان روسیه و پدیدآوردن یک ملت روس وجود دارد؟ و پاسخ منفی به آن میدهد و میافزاید که مسلمانان و ترکان، بهواسطة رژیم حاکم، ناآگاه نگهداشته شدهاند و اسیر روسها و سیاست روس هستند ( رجوع کنید به اولکن ، ص 208). مقالة مورد بحث دربردارندة برنامة گاسپرالی و به عبارت دیگر، اساس نهضت جدیدها (جدیدیه) بود و خواستهای اصلی مطرح شده در آن از این قرار بود: توسعة مدارس ملی و اعمال اصلاحات در تعلیم و تربیت؛ تشکیل جمعیتهای خیریه به منظور حمایت مالی از مراکز تعلیم و تربیت ملی؛ انتشار مطبوعات ملی برای مورد خطاب قرار دادن همة ترکان روسیه به زبانی مشترک؛ نوکردن شیوة زندگی مسلمانان؛ تأمین آزادی زنان مسلمان؛ و تربیت روشنفکران ملی (دولت، همانجا). همانگونه که مشاهده میشود، جدیدیه به عنوان جنبشی فرهنگی ـ اجتماعی از همان آغاز اهدافی فراتر از اصلاحات آموزشی داشته و بهطور کلی به دنبال نوکردن شیوة زندگی مسلمانان بوده است (قانلیدره، ص150). یوسف آقچورا * ، مورخ و روزنامهنگار و سیاستمدار تاتار (1296ـ1354/ 1879ـ 1935) مفهوم اصلی «اصول جدید» را فراگیری علوم و اصول آموزش و شیوة زندگی غربی و به عبارت دیگر غربی شدن دانسته و گاسپرالی نیز به شرط حفظ هویت ملی ترکان روسیه، از غربیشدن آنان جانبداری کرده، تلاشش را بر همین هدف متمرکز نموده است (همانجا).همة جدیدها ــ با وجود گوناگونی از نظر وابستگیهای قومی، اجتماعی، زمینة روشنفکری، درجة باور به عرفیگرایی (سکولاریسم) و علاقه به راهحلهای التقاطی در قبال برخوردهای درون فرهنگی ــ در فعالیتها و نوشتههای خود موافق گفتمان نوگرایانة جدیدیه بودند. پیام اصلی و هدف غایی جدیدها عبارت بود از درک و پذیرش نیاز به تغییرات بنیادی در نگرش و شیوة زندگی مسلمانان برای دستیابی به عظمت و افتخار از دست رفتة آنان. نکات عمدة راهبرد جدیدها، که میبایست تحقق مییافت، از این قرار بود: تعریف مجدد تاریخ و درس عبرت گرفتن از تاریخ با پذیرش روششناسی تحلیلی (مشتمل بر استفادة انتقادی از منابع) که در تاریخنگاری غربی تکوین یافته است؛ توجه مجدد به اسلام، به مثابة نیرویی فرهنگی، بهگونهای که همچنان نیروی سازماندهندة رفتار انسانی باقی بماند، اما وسیلة منحصر بهفرد تجربه دانسته نشود؛ بازسازی شکلی و محتوایی نظام آموزشی؛ افزایش حضور بانوان در اجتماع؛ و تقویت تولید مادّی برای پایان دادن به رکود اقتصادی که ناتوانی در میدان رقابت با قدرتهای مجهز به فنّاوری پیشرفتة غرب مسیحی و شرق بتپرست (بهویژه ژاپن) را در پیداشته است ( ) دایرةالمعارف جهاناسلامآکسفورد ( ).گاسپرالی در نخستین گام، برای رهایی جامعة تاتارهای مسلمان کریمه از استعمار روس، آمیزهای از اصول اسلام، تجدد و ملیگرایی را پدید آورد و آن را، به انضمام سنّت، برای تحرک بخشیدن به روشنفکری کریمه بهکار برد. در این میان نظریاتش، افزون بر مسلمانان روسیه، روشنفکران عثمانیرا نیز کموبیش تحت تأثیر قرار داد (کارپات، ص550). وی برای طرح و ترویج افکار و نظریات خویش اندکی پس از انتصاب به شهرداری اقدام به نشر روزنامة ترجمان / پروُتچیک به زبان تاتاری و روسی کرد که نخستین شمارة آن در 14 جمادیالا´خرة 1300/ 22 آوریل 1883 منتشر شد. این روزنامه ــ که تا انقلاب 1323/ 1905، اجباراً به دو زبان (با ترجمة روسی تمام مطالب) و پس از آن تا 1336/1918 بدون ضمیمة روسی، به مدت 35 سال در باغچهسرای منتشر شد ( د.ا.ترک ، ج 7، ص 387ـ 388؛ د.ا.د. ترک) ــ به اعتباری ترجمانِ مطبوعاتی اصلی جدیدها بهشمار میرفت. گاسپرالی با انتشار این روزنامة پرشمارگان با شعار اتحاد در زبان و فکر و عمل، که از تاتارستان تا قفقاز و آسیای مرکزی و عثمانی و مصر و هندوستان خواننده داشت، کوشید تا زبان مشترکی برای ترکزبانان به منظور متحد کردن آنها پدید آورد (کارپات، ص 552). وی اگرچه برای در امان ماندن از ممیزی و توقیف، اندیشههایش را پوشیده بیان میداشت، اما طرح آرمانهای پاناسلامیستی و پانترکیستی در ترجمان از چنان وضوحی برخوردار بود ( د. اسلام ، چاپ دوم) که ایلمینسکی، از همان اوایل متوجه اهداف وی شد و در گزارشی به یکی از مقامات تزاری آنها را چنین خلاصه کرد:1) گسترش استفاده از اصول آموزش و پرورش اروپایی، بدون دور شدن از مبانی اسلامی در بین اتباع امپراتوری روس و درهم آمیختن اندیشة اسلامی با آموزش و پرورش اروپایی. 2) متحد کردن مسلمانان روسیه که به زبانها یا لهجههای گوناگون سخن میگفتند و مستحکم کردن روابط و علایق آنان باهم. 3) تبدیل زبان ترکی عثمانی به زبان مشترک مسلمانان ترکزبان. ازاینرو، هر سال بر تعداد جراید و نیز کتابهای درسی تاتاری، افزوده میشود که محتویات آنها مطالب کتابهای اروپایی و زبان آنها ترکی عثمانی است. بدینترتیب، میتوان گفت که روشنفکران تاتار در تلاشاند تا مرکز فرهنگی برای مسلمانان روسیه به وجود آورند (دولت، ص20ـ21). از اینرو، به باور یملیانوا، هدف جدیدها کسب استقلال از روسیه نبود، بلکه آنان ملت را واحدی قومی ـ فرهنگی و نه قومی ـ سیاسی تعریف میکردند؛ ملتی که آمالش در درون روسیه بر اساس زبان و فکر و عمل مشترک تبلور مییافت (ص 35). اما، باتوجه به اشتمال بخشی از فعالیتهای فرهنگی گاسپرالی به امر اتحاد مسلمانان و ترکان روسیه از طریق بیدار و آگاه کردن آنان، کاوه بیات (واند، پیشگفتار، ص 4) او را بنیانگذار پانترکیسم * بهشمار آورده و لانداو (ص 10) انتشار روزنامة ترجمان از سوی وی را نخستین حادثة مهم تاریخ پانترکیسم دانسته، و بر آن است که اندیشة وحدت ترکها بهواسطة روزنامة ترجمان در میان اقلیتهای ترکتبار روسیه گسترش پیدا کرد و شعار «اتحاد در زبان و فکر و عمل» الهامبخش نسلهای بعدی تاتارهای کریمه و ولگا و روشنفکران قفقازی شد. با این همه، گاسپرالی کوشید مقامات روسی را متقاعد کند که ترکان بهترین متحدان روسیه در عرصة رقابتهای جهانی بهشمار میروند (واند، پیشگفتار بیات، ص 5، 13) و بنابراین، اتحاد و اقتدار آنان بهنفع روسیه است. بنا بر آنچه گذشت، میتوان گفت که اتحاد مسلمانان و ترکان کموبیش از اجزای جداییناپذیر نهضت جدیدها بوده است.گاسپرالی برای تعلیم و تربیت و اصلاح مدارس، بهویژه مدارس ابتدایی، اولویت قائل بود. در اصول جدیدی که بهنظر او میبایست جانشین اصول قدیم آموزش میشد، برنامههایی در نظر گرفته شده بود که برخی از مهمترین آنها عبارتاند از: جدایی مکاتب جدید (دبستانها) از مدارس سنّتی و قدیمی؛ انتصاب معلمان خاص مدارس ابتدایی جدید و پرداخت حقوق مشخص (بهجای صدقه) به آنان؛ اهمیت دادن به آموزش و نوشتن در کنار خواندن؛ تعلیم و تربیت بر اساس برنامة از پیش تدوین شده و گنجاندن دروسی چون جغرافی، ریاضیات، علمالحیات (زیستشناسی) در برنامههای درسی؛ تألیف کتابهای درسی متناسب با سن شاگردان و درجات تحصیلیآنان؛ و گشودن مدارس مخصوص دختران. وی بهویژه تأکید میکرد که برای آموزشِ خواندن و نوشتن، بهجای هجی کردن بیقاعده، از شیوة نوین آموزش الفبا بر اساس آوانگاری (اصول فونتیک) استفاده شود ( رجوع کنید بهدولت، ص 44ـ 45). وی پس از زمینهچینیهای لازم، نخستین مدرسة اصول جدید را، برای اجرای نظریات آموزشی خود، در 1301/1884 در باغچهسرای تأسیس کرد. موسی جاراللّه (1292ـ 1368/ 1875ـ1949)، از علمای اصلاحطلب روسیه، گشایش این مدرسه را سرآغاز جنبش جدید دانسته است (خالد، ص 89؛ رجوع کنید بهکائوشیک ، ص75ـ76). اصطلاحات جدیدچی، جدیدیست و جدید نیز، که به معنای طرفدار اصول جدید است، از همین تاریخ رواج یافت (قانلیدره، ص150). آقچورا بر آن است که تعبیر اصول جدید، در آن تاریخ در استانبول بهکار میرفته و گاسپرالی آن را از عثمانی گرفته است. در این صورت، سابقة جنبش اصول جدید به تنظیم الفبا در مدارس صبیان و رشدیه، موافق اصول جدید و بنا به نظامنامة معارف عمومیة 1286/ 1869، در عثمانی باز میگردد. بنا بر این نظامنامه، گویا خواندن بر اساس آوانگاری آموخته میشده است؛ اما، با گشایش مدرسة اصول جدیدِ گاسپرالی بود که اصول جدید به نهضت آموزشی تبدیل شد (همانجا).هنگام تأسیس مدرسة اصول جدیدِ گاسپرالی، گروهی از تاتارها، براثر گشایش مدارس روس ـ تاتار و تربیت معلمان نوع جدید در دانشسراهای تربیت معلم قازان و اوفا و باغچهسرای، با هدف تضعیف تأثیر مکاتب و مدراس سنّتی، با آموزش نوین موافقت کردند و آن را وسیلهای برای پیشرفت و ترقی دانستند. در همین دورة پرکشمکش، چنین به نظر میرسید که گویا بین روشنفکران نوگرا و حکومت روس نوعی اتحاد پوشیده برضد دستکم قشری از علمای متعصب و در زمینة پذیرش تعلیم و تربیت نوین بهوجود آمده باشد. در چنین اوضاعی بود که تأسیس مدرسةاصول جدید گاسپرالی امکانپذیرشدو چنانمدارسی مورد تأیید و حمایتمقاماتمحلی روس قرارگرفت (کارپات،ص538).گاسپرالی، که شخصاً درگیر تطبیق اصول جدید بود، برای قبولاندن مدرسة نوین خود در درجة اول به مردم باغچهسرای، که خواه ناخواه با تردید به آن مینگریستند، از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد. نظام اصول جدید در پرتو فعالیتهای گوناگون تبلیغی وی، از جمله سفرهایش به مناطق دوردست مسلماننشین روسیه و تألیف کتابهای درسی مناسب، ترتیب دادن دورههایآموزش اصولجدید و چگونگی تدریسآن برای معلمان داوطلب، و استفاده از روزنامة ترجمان ، در اندک مدتی از باغچهسرای فراتر رفت. نخست در شهرهایی چون قازان و اوفا در باشقیرستان (خالد، ص89، 161) و سپس در سراسر مناطق مسلماننشین روسیه، صدها مدرسه با الگو قرار دادن مدرسة اصول جدید و اجرای برنامة آموزشی و تربیتی آن تأسیس گردید، به گونهای که شمار مدارس اصول جدیدی از یکصد باب در 1312/1895، به پنج هزار باب در 1332/ 1914 در سراسر روسیه افزایش یافت. حمایت و پیروی گروههایی از علما و معلمان و اصناف، و بهویژه برخی ثروتمندان متجدد مسلمان، از عوامل پاگرفتن مدارس اصول جدیدی بهشمار آمده است (کارپات، ص 551؛ د.ا.د. ترک).جدیدچی ـ قدیمجی. گروهی از علمای نواندیش تاتار، چون مرجانی (امام مسجدجامع قازان)، فیضخانی، قیوم ناصری، رضاءالدینبن فخرالدین (متوفی 1315 ش/ 1936) و موسی جاراللّه (متوفی 1328 ش/ 1949)، نهضت آموزشی اصول جدید را تأیید کردند؛ اما، بسیاری از علما، که در اندیشة حفظ ارزشهای سنّتی بودند و پیروان ایشان، که افکار و رفتار جوانان هوادار اصول جدید را انحراف میدانستند، با چنین مدارسی به مخالفت پرداختند. بهویژه در دهة 1310/1890 با توسعة دامنة نفوذ اصول جدید، تضاد بین هواداران آن و طرفداران اصول قدیم بیش از پیش شدت یافت. در این میان، طرفداران اصول جدید خود به دو گروه طرفدار اصلاح مکاتب و مدارس قدیمی و طرفدار گشایش مدارس نوین برای آموزش علوم غیردینی تقسیم میشدند (قانلیدره، ص150ـ152). در حالی که اختلاف جدیدچی ـ قدیمجی تا مدتی پیش، بهمثابة تضاد فکری بین عناصر ترقیخواه و علمای متعصب بود. استفان دودوانیون فرانسوی به جنبة اجتماعی ـ اقتصادی و مبنای مادّی آن توجه کرده است (همان، ص 159). مجلة دین و معیشت (به زبان تاتاری؛ انتشار در اورنبورگ 1324ـ1336/ 1906ـ 1918)، ناشر افکار علمای محافظهکار، جدیدچیها را «جوانان»، «معلمان بیدین»، «مترقیون» و «فسادانگیزها به بهانة ترقی» معرفی میکرد. با توجه به نوشتههای این مجله، معلوم میشود که خط فاصل بین قدیمجیها و جدیدچیها چندان قاطع و روشن نبوده و محافظهکاران، چنانکه ادعا شده، مخالف هر نوآوری نبودهاند. بسیاری از مسلمانان، انتقاد از علمای قدیمی و ادعای «غیرلازم» و «از مد افتاده» بودن درسهایی که از دیرباز خوانده میشده و «به درد نخور» اعلام کردن آنها از سوی جدیدها را نمیپذیرفتند. بین قدیمیگراها، همچنان که افراد متعصبی پیدا میشدند، افراد میانهرو بسیاری هم بودند (همان، ص 152). در این میان، حکومت تزاری، پس از احساس خطر از جانب جدیدها و بهویژه پس از انقلاب 1323/1905، در قبال کشمکشهای بین آنها و قدیمیها، از جناح اخیر حمایت میکرد (همان، ص 151؛ محمدزاده ، ص 18ـ19؛ واند، ص 28ـ29).جدیدها در قفقاز جنوبی. نهضت جدیدها، اگرچه به اعتباری جنبشی سراسری در میان مسلمانان روسیه بوده، به جهت آنکه در مناطق مختلف آن کشور در اوضاع یکسان و هم زمان شروع نشده(دولت، ص10)، خواهناخواه در هرکداماز مناطقظهور خود، ویژگیهای متفاوتی داشته است؛ چنانکه قانلیدره بر آن است که نه از یک جدیدیه، بلکه از جدیدیههای مختلف باید سخن گفت. تاتارهای قازان از نظر جغرافیایی مناسبات گستردهای با خارج داشتند؛ آنان ضمن نزدیکی بهاروپا، با نهضتهای دینی اصلاحطلب و نوگرای هندوستان، استانبول و مصر ارتباط و از آنها کموبیش آگاهی داشتند؛ ازاینرو، جنبش جدیدها در میان تاتارهای قازان، بیش از جاهای دیگر، دارای رنگ اصلاحگری دینی بوده است، در حالیکه تأثیر روس و تمایلات نوگرایانه در مسلمانان قفقاز جنوبی و قزاقها چشمگیرتر است. پیشگامان نوگرایی در قفقاز جنوبی از میان فرزندان اشراف و بازرگانان محلی، که حکومت تزاری با دادن امتیازهایی آنان را به خود وابسته کرده بود، برخاستهاند. اینان با تحصیل در مدارس روس، بهواسطة زبان و فرهنگ روسی، با اندیشهها و ارزشهای غرب آشنایی یافته، تحت تأثیر جهانبینی عرفیگرایی (سکولاریسم) قرار گرفته و خواهناخواه در همین راستا حرکت کردهاند (قانلیدره، ص154).نخبگان فرهنگی و روشنفکران محلی که در قرن نوزدهم در منطقة قفقاز جنوبی پیدا شدند، در حقیقت از تماس دو تمدن اروپایی ـ روسی و اسلامی پدید آمدند (شوینتوخوفسکی ، ص 42). اینان که اغلبشان، به سبب خاستگاه طبقاتی و تحصیل در مدارس و دانشگاهها و مراکز تربیت معلم روسی و به اقتضای اشتغال در ارتش و ادارات و مؤسسات فرهنگی دولتی، وابستگیهای تنگاتنگی به روسیه داشتند، به دلیل در اقلیت بودن در جامعه، در آغاز به روسیه ابراز وفاداری مینمودند و نوسازی و اصلاح جامعه را به واسطة آن قدرت، امکانپذیر میدانستند؛ اما، نسل بعدی آنان مواضع تندتری در برابر روسیه پیدا کرد (کارپات، ص 536؛ نیز رجوع کنید بهادامة مقاله). در همین مرحله روشنفکران محلی و مقامات تزاری در مورد اصلاحات فرهنگی، بهویژه آموزشی، اتفاقنظر داشتند ( د.ا. ترک ، ج 2، ص 145). سیاستهای فرهنگی حکومت تزاری که به تازگی بر آن منطقه سلطه یافته بود، در جهت خنثا کردن نفوذ فرهنگی ایران بود (شوینتوخوفسکی، ص 45). زبان فارسی تا 1256/1840 زبان رسمی در منطقة مورد بحث بود و تا 1287/1870، که زبان روسی رسمیت یافت، در دادگاهها در کنار زبان روسی به رسمیت شناخته میشد و نفوذش، به مثابة عامل و واسطة فرهنگی عمیق در جامعه، دستکم تا دهة 1920 ادامه داشت و در مدارس تدریس میشد. روسیه در عین حال، به منظور تأمین شبکة مأموران برای پیشبرد سیاست استعماری خویش و به قصد فراهم آوردن قشری برای ایجاد ارتباط با جامعة تحت استیلا، نسبت به اصلاح و تحول نظام آموزشی احساس نیاز میکرد؛ از اینرو، اندکی پس از تصرف قفقاز جنوبی، مدارس ابتدایی روسی را، که «قضا مکتبی» (مدرسة ناحیه) خوانده شدهاند، در نواحی مختلف تأسیس کرد. نخستین مدرسه از این نوع در 1245/1830، دو سال پس از انعقاد معاهدة ترکمانچای، در شوشی تأسیس گردید. این مدارس دولتی، بر اساس اساسنامة 1244/1829 مدارس ماورای قفقاز، که جزئی از نظام آموزشی سراسر روسیه بود، تأسیس شدند (دولت، ص 23؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 2000، ج 4، ص 128ـ 130؛ آخوندوف ، ص 51). در این مدارس، زبان روسی، حساب، تاریخ و جغرافیا را معلمان روسی و زبان مادری و شریعت را معلمان محلی تدریس میکردند؛ اما، تعداد دانشآموزان مسلمان و محلی در آنها انگشتشمار بود ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 1996، ص720ـ721). مدارس ابتدایی نخستین مؤسسات نوین آموزشی در قفقاز بودند (آخوندوف، ص 51) و پس از آن، به ویژه در نیمة دوم قرن نوزدهم، انواع مدارس (از ابتدایی، متوسطه، عالی و فنی) در باکو و دیگر شهرهای مسلماننشین قفقاز گشوده شد (سلیمانوف ، ص 165).عباسقلیآقا قدسی * ، مشهور به باکیخانوف (1208ـ1263/ 1794ـ1847)، از خاندان خانهای باکو و از کارکنان دستگاه نظامی اداری روسیه در قفقاز و از نسل اول روشنفکران مسلمان آن سامان ( رجوع کنید به رئیسنیا، 1381 ش، ص 177ـ224)، که از نظام تعلیم و تربیت سنّتی انتقاد میکرد و بر ناتوانی آن از پاسخگویی بهنیازهای زمانه ایراد میگرفت، اصلاح تعلیموتربیت را مهمترین وسیلة برطرف کردن عقبماندگی میدانست. او در 1247/ 1832 طرحی به مقامات روسی داد مبنی بر تأسیس مدرسهای که در آنجا، در کنار شرعیات، معلمان روس و مسلمان دروس غیردینی چون تاریخ، جغرافی، حساب و زبانهای مادری، فارسی و روسی را تدریس کنند و فارغالتحصیلان برگزیدة آنها در گیمنازیای (دبیرستان) تفلیس یا مدارس روسیه ادامة تحصیل دهند؛ اما، پاسخ مساعدی نگرفت ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 2000، ج 4، ص 129؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 1996، ص 721؛ اسماعیلوف ، ص 234). پانزده سال پس از رد شدن تقاضای عباسقلیآقا قدسی، سرانجام نخستین مدارس مخصوص مسلمانان، در 1263/1847 در تفلیس تأسیس شد. در برنامة درسی این مدارس، درسهایی مانند زبانهای تاتاری (ترکی)، فارسی، عربی، روسی، شرعیات، حساب، تاریخ، جغرافی و حقوق اسلامی و روسی گنجانده شده بود و شرعیات و زبانهای شرقی را معلمان مسلمان و دروس دیگر را روسهای آشنا با زبانهای محلی، تدریس میکردند. استقبال نسبی مسلمانان از این مدارس موجب تأسیس مدارس خاص مسلمانان در شهرهایی چون گنجه، شوشی، شماخی، باکو، دربند، لنکران و سالیان در 1265ـ 1266/ 1849ـ1850 شد. بهرغم استقبال مسلمانان، این مدارس به علت عدم حمایت دولت، عمری کمتر از یک دهه داشتند ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 1996، ص 721ـ722). از تجارب حاصل از این مدارس، که بر اساس اصول جدید آموزش و پرورش بنیانگذاشته شده بودند، در دیگر مدارس مسلمانان، که به همت معارفپروران قفقازی تأسیس گردید، استفاده شد.جنبشاصلاح مدارس در بین مسلمانان قفقاز ــ که واکنشی در برابر جریان روسیسازی بود ــ بهطور کلی در دو مسیر پیش میرفت: در حالی که گروهی از معارفپروران میانهرو خواهان اصلاح مدارس موجود قدیمی با وارد کردن دروس دنیوی (غیردینی) در برنامة درسی و بازسازی بنای آنها بودند، گروهی دیگر، همچون آخوندزاده * (1227ـ1295/ 1812ـ 1878)، از بنیانگذاری مدارس جدید با برنامة مبتنی بر دستاوردهای اصول آموزش و پرورش نوین و اصلاح یا تغییر الفبا و تعلیم اجباری عمومی جانبداری میکردند ( ) تاریخآذربایجان ( ، 2000، ج4، ص324ـ 325؛ آدمیت، ص 81). آخوندزاده از جهاتی همانند گاسپرالیبود (چاغلا، ص110ـ111) و حتی دولت (ص24ـ25)، او را از نمایندگان نهضت جدیدها در قفقاز به شمار آورده است.بحث در بارة تعلیم و تربیت جدید، در مطبوعات قفقاز مطرح میشد، از جمله در کاوکاز (قفقاز) که از 1281/1846 در تفلیس منتشر میشد (آخوندوف، ص 25)؛ اَکینجی ، نخستین روزنامة ترکیزبان مسلمانان روسیه که از 1292 تا 1294/ 1875ـ1877 به همت حسنبیک ملکزادة زردابی (متوفی 1325/1907) در باکو انتشار یافت؛ و روزنامة روسی زبان کاسپی که از 1298 تا 1337/ 1881ـ1919 بیش از ده هزار شماره از آن منتشر شد ( د. آ ، ج 5، ص290ـ291)، بهویژه از 1314/1897 که به مالکیت حاجی زینالعابدین تقییف (متوفی 1303 ش/1924) در آمد ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 2000، ج 4، ص 325). محمدآقاشاه تختینسکی (متوفی 1310 ش/ 1931)، تحصیلکردة تفلیس و مسکو و فرانسه و صاحب و مدیر روزنامة شرق روس (1903ـ 1905؛ رجوع کنید بهرئیسنیا، 1374ش، ج2، ص601)، که سلسله مقالاتی با عنوان ) «حیات مدرسه در بین مسلمانان» ( در شمارههای متعدد کاوکاز در 1299/1882 انتشار داده، از مدارس قدیمی از جهات گوناگون انتقاد کرده است (آخوندوف، ص50). زردابی نیز در مقالات خویش لزوم تدریس علوم دنیوی در مدارس و الغای اصول تعلیم و تربیت قدیمی را ترویج میکرد ( رجوع کنید بهجوادووا ، ص 138ـ 140). زردابی از همفکران گاسپرالی به شمار آمده است (محمدزاده، ص20ـ21). از دیگر اقدامات شایان ذکر زردابی، تأسیس مدرسة دخترانه در باکو با سرمایة تقییف در 1313/ 1896 بود (آخوندوف، ص 52 ـ53؛ اسماعیلوف، ص261).مدارس نوین قفقاز، بهطور کلی مدارس دولتی بودند و تحت نظارت مستقیم بازرسان روسی اداره میشدند؛ اما، در نتیجة تحولات اجتماعی ـ اقتصادی و تحت تأثیر تمایلات نوین فرهنگی، مدارس جدید خصوصی بهتدریج از دهههای آخر قرن سیزدهم در برخی از شهرهای مسلماننشین قفقاز جنوبی ایجاد شدند ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 2000، ج 4، ص 325؛ دولت، ص 28). مدارس مورد بحث هر کدام شیوه و برنامة تدریس خاص خود را داشتند و در آن میان مدرسة سیدعظیم شروانی که در 1286/ 1869ـ1870 در شماخی و مدرسة محمدتقی صدقی که در 1299/1882 در اردوباد تأسیس شدند، مدارس نوع جدید بودند ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 2000، همانجا؛ حسینوف، ص 22)، در حالی که هنوز مدرسة «اصول جدید» گاسپرالی افتتاح نشده بود.در دهة 1300/1880، اغلب معلمان مدارس نوین مسلمانان قفقاز، و بهویژه معلمان مدارس روس ـ تاتار، را مؤسسة تربیت معلم آلکساندروفسکی تفلیس و دانشسرای تربیت معلم ماورای قفقاز (تأسیس در 1293/1876 در شهر گوری گرجستان)، بهویژة شعبة تاتاری آن (افتتاح در 1296/1879) تأمین میکرد ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 1964، ج 2، ص 345؛ آخوندوف، ص 51؛ دولت، ص 27ـ 28؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 2000، ج 4، ص 327؛ نیز رجوع کنید بهحبیببیگلی ، ص 72ـ116). سلطان مجید غنیزاده و حبیببیک محمود بیگوف، که هر دو از فارغالتحصیلان مؤسسة تربیت معلم مذکور در 1304/1887 بودند ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 1964، ج 2، ص 346ـ347)، نخستین مدرسة روس ـ تاتار را، که بعدها شبکة آنها در سراسر ماورای قفقاز شرقی گسترده شد، در همان سال در باکو بنیان نهادند (همان، ج 2، ص 355). این مدارس، که بر اثر فشار افکار عمومی قشرهای ترقیخواه جامعة مسلمانان قفقاز، تأسیس شدند، نقش مؤثری در تحولات این منطقه داشتند (همانجا؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 2000، ج 4، ص 327). در این مدارس ابتدایی، که وظیفة آمادهسازی دانشآموزان را برای ورود به مدارس متوسطه به عهده داشتند ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 1964، ج 2، ص 355)، معلمان و دانشآموزان همه مسلمان بودند و زبان روسی هم جزو برنامة درسی آنها بود ( ) دایرةالمعارف بزرگ شوروی ( ، ج 1، ص 565). در اوایل قرن چهاردهم/ بیستم، مدارس دخترانة روس ـ تاتار نیز تأسیس شد ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 2000، ج 4، ص 326). نادر دولت (ص 27)، نخستین مدرسهای را که صفروف در 1307/1890 [ احیاناً در 1309/ 1892 ( رجوع کنید بهصدقی، مقدمة حبیببیگلی، ص 4) ] در اردوباد تأسیس کرده، نخستین مدرسة اصول جدید در آذربایجان بهشمار آورده است. مدرسة تربیه، که وی دو سال بعد در نخجوان بنیان گذاشته، تکمیل و توسعه یافتة مدرسة اختر اردوباد بوده است. عباس زمانوف، مکتب تربیه را مدرسة اصول جدیدی بهشمار آورده است. یاووز آقپینار مدعی است که صفروف در مدرسة اختر، بر اساس اصول جدید، درسهای نوینی، متفاوت با دروس و شیوة تعلیم سنتی، تدریس میکرده و موفقیت او در کار تعلیم و تربیت در اطراف نیز تأثیر مثبت و برانگیزنده گذاشته است، به طوری که مدارس اصول جدیدی چندی در نقاط دیگر تأسیس گردید (ص 441). صفروف که در چند روزنامة ایرانی داخل و خارج مقالاتی بهویژه در زمینة تعلیم و تربیت مینوشته ( رجوع کنید بهصدقی، مقدمة حبیب بیگلی، ص 5؛ رئیسنیا، 1374 ش، ج 1، ص 317، ج 2، ص 915ـ 918)، برخی از مقالات خود را نیز در ترجمان گاسپرالی بهچاپ میرسانده و همکاری ثمربخشش با گاسپرالی مدتها ادامه یافته است (حبیببیگلی، ص 224ـ 225، 245). این همه، دلالت دارد بر اینکه صفروف با «اصول جدید» گاسپرالی آشنایی داشته و در هر حال در مدارس خود از آن اصول استفاده میکرده است.عمرفائق نعمانزاده (1289ـ1356/ 1872ـ1937) ــ که در 1311/1894 در مدرسة تازه تأسیس اصول جدیدیِ شهر شَکّی به معلمی پرداخت ( رجوع کنید به نعمانزاده، ص370ـ402؛ نیز رجوع کنید بهآقپینار، ص 471) ــ آن را نخستین مدرسة ملی منظم ترک در قفقاز دانسته که بر اساس اصول جدید پایهریزی شده است (نعمانزاده، ص 402ـ404).بدینترتیب، نهضت جدیدها همزمان با شکلگیری آن در مناطق تاتارنشین، در بین مسلمانان قفقاز هم، بهرغم محدودیتهای استعماری و تحت تأثیر پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی، شکل گرفت (کارپات، ص 538). تحصیل کردگان مدارس روسی، بهجای ابراز وفاداری به رژیم حاکم، در جستجوی علل عقبماندگی خویش، از عملکرد دولت استیلاگر انتقاد کردند (چاغلا، ص 96). روشنفکران نوپدید، در پرتو تحصیل در مدارس و دانشگاههای روسیه و عثمانی و اروپا، و غالباً بهواسطة زبان روسی، امکان آشنایی غیرمستقیم و مستقیم با تمدن غربی را کموبیش پیدا کردند و بهرغم مقاومت سنّتگرایان ( رجوع کنید بهدولت، ص 24)، با برخورداری از ضرورتهای اجتماعی نوینی که تمام مناسبات و شئون جامعه را دستخوش تحول ساخته بود، پیش رفتند ( د.ا.ترک ، ج 2، ص 144). افزون بر مدارس جدید، ابزارهای تازهای را به کار گرفتند، از جمله نمایش ( رجوع کنید بهشوینتوخوفسکی، ص 46ـ47؛ یوکسل ، ص 88 ـ 91)، جراید * ، انواع جدید ادبی ( ) تاریخ ادبیات آذربایجان ( ، ج 2، ص 37ـ64؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 2000، ج 4، ص 146ـ 155، 352ـ365؛ اسماعیلوف، ص264ـ 265)، و نشر کتاب و تأسیس کتابخانه و قرائتخانه ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 1993، ص 222؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 1996، ص762ـ763؛ آخوندوف، ص172ـ173؛ اسماعیلوف، ص261؛ دولت، ص 28) و بدینترتیب، دامنة نوگرایی بیش از پیش گسترش یافت و ابعاد فرهنگی وسیعتری را دربرگرفت (چاغلا، ص 94) و این روند در سالهای نخستین قرن چهاردهم/ بیستم سرعت یافت و با وقوع انقلاب 1323ـ 1325/ 1905ـ1907 روسیه، وارد مرحلة سیاسی شد (همان، ص 47).نهضت جدیدها در آسیای مرکزی. در حالی که جنبش جدیدها در قازان و کریمه و قفقاز، که از نظر صنعتی و تجارت و شهرنشینی از پیشرفت نسبی برخوردار بودند، زمینة مساعدی برای توسعه یافت، آسیای مرکزی، که از نظر اقتصادی عقب ماندهتر از مناطق مذکور بود، تا مدتها به این جنبش بیاعتنا ماند، چنانکه حتی سفر گاسپرالی در 1310/ 1893 به این منطقه به منظور رفع بیاعتنایی یاد شده، تغییر چندان محسوسی در اوضاع بهوجود نیاورد. اما از نخستین دهههای قرن چهاردهم (سالهای پایانی واپسین دهة قرن نوزدهم و از نخستین سالهای قرن بیستم)، بهرغم مقاومت سنّتگرایان مورد حمایت امیران، جنبش جدیدها، اگرچه بهصورت محدود، در آسیای مرکزی رو به توسعه نهاد ( د.ا.د. ترک ، ذیل dcilik" "Ced ). در آسیای مرکزی رهبران مهم جدیدها عبارت بودند از: احمد دانش * (متوفی 1314/ 1897)، شاعر، نویسنده، نقاش و خطاط و از سرآمدان جریان معارف گستری و آرمانپرداز جدیدها، که نفوذش تا سالها پس از درگذشتش پابرجا، و تربیتکنندة گروهی از جدیدها بود(عینی، 1362ش، ص342ـ352، 659ـ676؛ قانلیدره، ص154؛ صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص352ـ353)؛ محمود خواجه بهبودی * (متوفی 1338/1919)؛ عبدالرئوف فطرت * (متوفی 1317/1938)، نویسندهو شاعر تاجیک، تحصیلکردة استانبول و دارای تمایلات پان ترکیستی و از رهبران جدیدهای ماوراءالنهر، که پس از بهقدرت رسیدن بولشویکها * به مقامات حزبی و دولتی رسید و سرانجام مشمول تصفیههای نیمة دوم دهة 1310 ش/ 1930 شد (عینی، 1381 ش، ص 55، 64، 74، 81؛ صدرضیا، تعلیقات شکوری،ص383ـ387؛ دولت، ص147ـ 148)؛ منوّر قاری * (متوفی 1312 ش/1933)، بنیانگذار نخستین مدرسة اصول جدید برای ازبکها در 1318/ 1901 در تاشکند، که یکی از بزرگترین و سازمانیافتهترین مدارس جدیدی منطقه بود، مؤلف کتابهای درسی، مؤسس کتابفروشی و انتشاراتی، فعال سیاسی، از ناشران و نویسندگان روزنامههایی چون خورشید و مجلة آیینه به زبان ازبکی (دولت، ص 144ـ 145، 205ـ207؛ کارر دانکاس ، ص 79ـ82، 86 ـ 88، 173؛ خالد، ص 95ـ96، 169ـ171، 299ـ300).در دهههای پایانی قرن نوزدهم، در آسیای مرکزی هم، مانند تاتارستان و قفقاز، سه نوع مدرسه وجود داشت: مدارس روسی یا رسمی که مجری سیاست دولت در جهت روسی گردانی بودند، نخستین مدرسه از این نوع در 1287/1870 در سمرقند تأسیس گردید و فقط شمار کمی از کودکان طبقات بالای جوامع مسلمان به این مدارس جذب شدند (کائوشیک، ص 75)؛ مدارس سنّتی مستقل، که شمارشان بسیار زیاد بود (دولت، ص 209)؛ و مدارس دو زبانه، که نخستین بار در دهة 1870 در منطقة ولگا و سپس در مناطق تاتارنشین دیگر و نیز در قفقاز گشایش یافتند و مدارس روس ـ تاتار نامیده میشدند، و در آسیای مرکزی به مدارس روس ـ محلی معروف شدند. در چنین مدارسی تعلیم و تربیت روسی و سنّتی مسلمانان توأم بود. نخستین مدرسه از این نوع در صفر 1302/ دسامبر 1884 در تاشکند گشوده شد (همانجا). دورة این مدارس چهار سال بود و انتظار میرفت که دانشآموزان در این مدت بتوانند به زبان روسی بخوانند و بنویسند و حرف بزنند و با جغرافی و تاریخ و فرهنگ روسی آشنایی مقدماتی پیدا کنند (خالد، ص 157). شمار کودکان مسلمان در این گونه مدارس نیز اندک بود، اگرچه بهسبب ناکامی مدراس روس، در جذب دانشآموزان محلی مسلمان، تأسیس گردیده بودند ( رجوع کنید به همان، ص 84). بهطور کلی مردم مسلمان منطقه به هر نوع مدرسهای که روسها تأسیس میکردند، سوءظن داشتند (دولت، ص 208). مدارس روس ـ محلی در زمینهسازی مدارس اصول جدیدی سهم مهمی داشتند (خالد، ص160ـ161).نخستین بنیانگذاران مدارس اصول جدیدی در آسیای مرکزی، تاتارهای مهاجر بودند. در واپسین دهة قرن نوزدهم، در خوقند و اندیجان مدارس تاتار وجود داشت و معلمان تاتار در فرغانه بر اساس اصول جدید به تدریس پرداختند. گاسپرالی در 1310/1893، در سفری به ماوراءالنهر، نخستین مدرسة اصول جدیدی شهر سمرقند را بنیان نهاد. نخستین مدارس اصول جدیدی قرقیزستان را نیز تاتارها گشودند (همان، ص 161؛ دولت، ص 209؛ کارر دانکاس، ص 82). با این همه، این ادعا که نهضت جدیدها در آسیای مرکزی تنها محصول نفوذ تاتارها بود، محل تردید است ( رجوع کنید به خالد، ص 91ـ92؛ قانلیدره، ص 159). اسناد موجود حاکی از آن است که یکی از نخستین مدارس اصول جدیدی را صاحب یک کارخانة پنبهپاککنی در اَندیجان، با استخدام معلمی تاتار برای آموزش کودکان کارگران کارخانهاش، گشوده است (خالد، ص 165). افتتاح این مدرسه احتمالاً در 1314/ 1897 بوده است (کارر دانکاس، همانجا). منوّر قاری نخستین مدرسة جدیدی ازبک را در تاشکند بنیان نهاد (همان، ص 95، 165). تا 1317/1900 از هیچ مدرسة اصلاح شدهای در بخارا خبری نبود. نخستین اقدامات در زمینة گشودن مدارس جدیدی در آن امارت با شکست مواجه شد تا آنکه در 1325/1907، دو معلم تاتار یک مدرسة جدیدی را در شهر روسی کاگان، که روسها آن را بخارای نو میخواندند (صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 391ـ392) و از اوضاع مساعدتری برخوردار بود، پی افکندند. همان معلمان در 1326/1908، مدرسة اصلاحشدة دیگری را در بخارا گشودند. گاسپرالی، که در همان زمان به بخارا آمده بود، توصیه کرد که نام آنجا را به منظور جلب موافقت امیرعبدالاحد خان مَنغیت (حک : 1302ـ1329/ 1885ـ1910؛ رجوع کنید بهصدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 314ـ 315)، به یاد پدر فقید او امیرمظفرخان (حک : 1276ـ 1328/ 1860ـ1910؛ رجوع کنید به همان، ص 315ـ316)، مظفریه بگذارند؛ اما، گاسپرالی در مذاکره با امیر، موفق به جلب موافقت او نشد. سبب مخالفت امیر، که در ابتدا به تأسیس چنان مدرسهای تمایل نشان داده بود، آن بود که شماری از علمای محافظهکار، مدارسجدیدرا مخالفشرع میدانستند. بورناشف ، یکی از دو معلم مذکور، مدرسه را در منزل خودش دایر کرد و شمار کمی از شاگردان ازبک را در آنجا پذیرفت. برنامة این دو معلم تاتار برای توسعة تعلیم و تربیت نوین امارت بخارا، متکی بود بر آرزوی نو پدید تاجران آن سامان، که براثر مطالعة روزنامههای اصلاحطلب خارجی چون ترجمان و حبلالمتین شکل گرفته بود. تاجران مذکور، با کسب آگاهی در بارة مدارس نوین، به تأسیس اینگونه مدارس علاقه داشتند و به آن نیاز روزافزونی احساس میکردند. بنابراین، بهرغم پاسخ منفی امیرعبدالاحد بهگاسپرالی، آنان همچنان بر خواست خود پافشاری نمودند، چندانکه امیر، که در میان دو جناح مخالف و موافق مدارس جدید درمانده بود، سرانجام وادار به تغییر تصمیم خود شد. شاید مداخلة نمایندگی سیاسی حکومت روسیه در بخارا ــ که قونسولخانه یا ایلچیخانه نامیده میشد و در امیر نفوذ کامل داشت ( رجوع کنید به همان، ص391؛ عینی، 1381ش، ص60) ــ نیز در آن برهة زمانی در تغییر نظر وی مؤثر بوده است. اگرچه مقامات روسی در آسیای مرکزی، مدارس جدید را، که مروج آزادی و پانترکیسم بهشمار میآمدند، بهچشم دشمن روسیه مینگریستند و از تعلیم و تربیت سنّتی مدافع ارزشهای محافظهکارانه جانبداری میکردند، اما مسئله در آن زمان در بخارا صورت دیگری داشت. مقامات روسی، چون علمای بخارا را متحجر افراطی میانگاشتند و هر اقدام و حرکت ضدروس را با همان برچسب محکوم مینمودند، بر آن بودند که مواضع افراطی آنان، مسلمانان را سرانجام بر ضدشان میشوراند و نهایتاً به تضعیف حکومت امارت میانجامد. ازاینرو، در اوضاع خاص بخارا نه تنها با پیشرفت و توسعة تعلیم و تربیت جدید مخالفتی نداشتند، بلکه حتی احتمالاً امیر را نیز تحت فشار قرار میدادند تا اجازة تأسیس مدرسة جدید را بدهد. در چنین اوضاعی، امیرعبدالاحد اجازة تأسیس مدرسة اصلاح شده را برای اتباع خود در شوال 1326/ اکتبر 1908 صادر کرد و مدرسه تأسیس گردید. در این مدرسه، به زبان فارسی تدریس میشد و مدیریتش بر عهدة میرزا عبدالواحد منظم (متوفی 1313 ش/ 1934) بود ( رجوع کنید بهدانشنامة ادب فارسی ، ج 1، ص 845؛ د. تاجیکی ، ج 4، ص 549؛ صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص415ـ416؛ کارر دانکاس، ص 82 ـ84). صدرالدین عینی * (متوفی 1333 ش/ 1954) در این کار با میرزاعبدالواحد همکاری داشت (شکوری، ص10). وی گزارش ارزشمندی از این مدرسة اصول جدیدی بهدست داده است ( رجوع کنید بهعینی، 1381 ش، ص 23ـ27؛ همو، 1362 ش، ص 802).اما جناحی از علمای محافظهکار به مخالفت جدّی با مدرسة مذکور پرداختند و تعلیم و تربیت جدید را مغایر شرع قلمداد کردند، تا جایی که سرانجام دستور بستن مدرسه صادر شد (عینی، 1381 ش، ص 38؛ صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 408). افزون بر داملا اکرام، از علمای اصلاحطلب که دو فرزندش را در همان مدرسه گذاشته بود (عینی، 1381 ش، ص 28ـ29، 35)، شریفجان مخدوم صدرضیا * (متوفی 1311 ش/ 1932) هم، ضمن گذاشتن فرزند خود در همان مدرسه، در پاسخ سؤال کتبی امیر در بارة مدرسة مذکور، از مدرسة جدید و تلاشهای جوانان ترقیخواه جانبداری کرد (شکوری، ص 11ـ12؛ صدرضیا، تعلیقات شکوری، همانجا).در آسیای مرکزی، طبقة علما و بهطور کلی مدارس سنّتی، از خاستگاههای نخبگان جدیدی بودند. برای نمونه، محمود خواجه بهبودی، که پدر نهضت جدیدهای ازبک بهشمار میآید (کریموف ، ص 24)، مفتی بود (خالد، ص 81). منوّر قاری، معروف به پدر جدیدان تاشکند ( رجوع کنید بهرجبوف، ص 178)، نیز که شاید بتوان او را انتهای طیف محافظهکار جدیدیه به شمار آورد، اکثر همکاران نزدیک خود را از میان علما برگزیده بود (خالد، ص 103ـ104). فطرت و عینی هم سالها در مدارس قدیم تحصیل کرده بودند (همان، ص 95؛ صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 376، 384). سیداحمد وصلی، با این که خود مدرّس مدارس سنّتی بود، اشعار فراوانی در هواداری از اصول جدید سروده است (خالد، ص 99)؛ اما، وی با نمایش مخالف بود و در این مورد بین او و بهبودی در اوایل 1333/ اواخر 1914 مباحثهای در گرفت ( رجوع کنید بههمان، ص 153ـ154). مدارس بگلربگی/ بیگلربیگی و کوکُلتاش در تاشکند، از مراکز فعالیت ادبی جدیدی بودند و شاعرانی چون تولاّ ، کامی، خصلت و صدقی، از شخصیتهای محبوب اصلاحطلبی در مطبوعات جدیدی، در آنجا کار میکردند. این همه، حاکی از دشواری، بلکه ناممکن بودن ترسیم خط فاصلی قاطع بین علما و جدیدان است. بین علما همچنانکه اصولگرایان و قدیمیگرایان و متعصبان وجود داشتند، میانهروان و اصلاحگرایان نیز بودند (همان، ص 99). علمایی هم بودند که از گونة دیگری از اصلاحات جانبداری میکردند، مانندِ عبدالقادر سیاح که از جهاتی با بسیاری از جدیدها همانندیهایی داشت. وی مؤلفی پرکار بود و مجلة الاصلاح را منتشر میکرد؛ اما، به اصول جدید تعلیم و تربیت علاقهای نداشت. او در مجلهاش به مسائل مربوط به پاکدینی و درست دینی میپرداخت. اگرچه الاصلاح در پی اصلاح انحرافات جاری راه یافته به عالم اسلام بود، نه از گفتمان ترقی و دانش، بلکه از تقویت سنّت جانبداری میکرد و ضمن ابراز خصومت با جدیدها، برای اصلاح مدارس قدیمی پیشنهادهایی مطرح میساخت (خالد، ص100). الاصلاح از جهاتی یادآور مجلة دین و معیشت است.با بسته شدن مدرسة میرزاعبدالواحد منظم، یک سال پس از تأسیس آن، مدرسة تاتاری بخارا تصمیم به پذیرفتن پنجاه تن از دانشآموزان آن گرفت. مخالفان مدارس جدید این بار در صدد بستن مکتب تاتاران برآمدند. وقتی تاتاران به ایلچیخانة روس متوسل شدند، ایلچی حمایت خود را از مدرسة آنان مشروط به اخراج اطفال بخارایی کرد و شاگردان بخارایی از آن مدرسه اخراج شدند (عینی، 1381 ش، ص 43). این اقدام به کاهش نفوذ تاتارها در بخارا انجامید، چندان که روشنفکران جامعه از آن پس، بیش از پیش به عثمانی، که ترکان جوان با انقلاب 1326/ 1908 در آنجا بهقدرت رسیده بودند، متمایل شدند (کارر دانکاس، ص 85). در همین زمان، حکومت با استفاده از برخورد خونینی که بین شیعیان و سنّیان در محرّم 1328/ ژانویة 1910 در بخارا بهوقوع پیوسته بود (عینی، 1381 ش، ص 45ـ52)، مدرسة تاتاری مذکور را هم بست. به همین مناسبت تقاضای معلمان تاتار و هواداران بخاری آنان خطاب به ملاهای بخارا در روزنامة ترجمان درج گردید و مجلة ملانصرالدین * قفقاز با انتشار کاریکاتورهایی، بستن این مدارس را آماج انتقاد قرار داد (همان، ص 44؛ کارر دانکاس، همانجا).تهیة کتابهای درسی برای مدارس جدید آسیای مرکزی یکی از مشکلات عمده بود؛ چنانکه همزمان با گشوده شدن مدرسة میرزاعبدالواحد و عینی، شرکت بخارای شریف، به همت چند معلم و روشنفکر از جمله بنیانگذاران مدرسة مذکور و با حمایت مالی منصوروف، تشکیل شد ( رجوع کنید به شکوری، ص10). شرکت ضمن سازماندهی ترتیبات چاپ کتاب به فارسی دری در اورنبورگ و انتقال آن به بخارا، برخی از اعضای خود را، بهمنظور کسب آگاهیهایی در بارة شیوههای جدید تعلیم و تربیت و کتب درسی نوین، به باغچهسرای و استانبول و سمرقند اعزام کرد و آنان در باغچهسرای با گاسپرالی و در سمرقند با بهبودی و منوّر قاری، ملاقات و مشاوره کردند (کارر دانکاس، ص 87 ـ 88). محمود خواجه بهبودی مدرسة اصول جدید خود را دو سال پس از تأسیس مدرسة منوّر قاری در تاشکند، در 1903 در سمرقند بنیان گذاشت (دولت، ص40). در مدرسة منوّر قاری، مانند دیگر مدارس اصلاح شدة منطقه، تدریس دروس مذهبی از اولویت خاصی برخوردار بود. منوّر قاری در 1333/ 1915 آموزش دستورزبانهای فارسی و عربی را نیز به فهرست دروس مدرسه افزود (کارر دانکاس، ص 86 ـ87).بلوایی که به بسته شدن مدرسة جدیدی میرزاعبدالواحد و فرار او از بخارا و مخفی شدن صدرالدین عینی انجامید ( رجوع کنید بهعینی، 1362 ش، ص 802 ـ803)، فعالان شرکت بخارای شریف و جمعی از معارفپروران بخارایی را بر آن داشت تا برای تعقیب مقاصد فرهنگی و سیاسی خود، به تشکیل یک جمعیت زیرزمینی همت گمارند ( د. تاجیکی ، ج 7، ص 255). بدینترتیب، «جمعیت تربیة اطفال» در ذیقعدة 1328/ دسامبر 1910 تشکیل گردید. تحت نفوذ این جمعیت، گروههای پراکندة موجود نیز بهتدریج متحد شدند. به زودی بین این جمعیت و جمعیت تعمیم معارف بخارا، که به همت مهاجران بخارایی در استانبول تشکیل شده بود، ارتباط برقرار شد. جمعیت اخیر ــ که شعبههایی در بخارا و سمرقند داشت و در زمینة تأسیس مدارس و تعمیم تعلیم و تربیت اصول جدیدی و انتشار مطبوعات و کتابهای درسی و ادبی و اخلاقی واعزام دانشجویانی از بخارا و آسیای مرکزی به قفقاز، کریمه، قازان، روسیه و استانبول و یاری رسانی به آنان در جریان تحصیل کوشا بود ــ بنیانگذار شرکت بخارای شریف و نیز شعبة علنی جمعیت تربیة اطفال به شمار آمده است (همان، ج 8، ص 456).در پرتو فعالیتهای هر دو جمعیت، زمینة مساعدی برای اعزام محصلان به استانبول فراهم آمد؛ چنانکه به روایتی، شمار محصلان بخارایی در 1328/1910 در استانبول پنجاه نفر بود ( رجوع کنید بهصدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 331)، اما جنگ جهانی اول، روند افزایش دانشجویان بخاری در استانبول را برهم زد (کارر دانکاس، ص100).جمعیت، افزون بر استانبول، «طالب علمانی» را نیز برای ادامة تحصیل به شهرهای تاتارنشین چون اورنبورگ، قازان و کریمه فرستاد (عینی، 1362 ش، ص 803). جمعیت، که از کمکهای مالی بازرگانانی چون منصوروف و یعقوبوف ( رجوع کنید به کارر دانکاس، ص 92) و از حمایتهای مادّی و معنوی علمای اصلاحطلب متنفذی چون صدرضیا (شکوری، ص11) برخوردار بود، به علت مراعات شدید اصول مخفیکاری و شرایط عضوگیری، توسعة کمتری داشت و شمار اعضای آن از سی نفر فراتر نرفت و اگرچه شبکة تشکیلاتیاش چند ولایت را در بر میگرفت، هرگز به صورت سازمانی فراگیر در نیامد (عینی، 1362 ش، همانجا؛ کارر دانکاس، ص 92ـ93). علت وجودی جمعیت در نظامنامهاش، که در بر دارندة وظایفی است، مستتر است. در حدود سه مورد از وظایف پنجگانة مندرج در نظامنامه، دارای جنبة فرهنگی است؛ بدین قرار:1) تعمیم تعلیموتربیت [ جدید ] بین مردم و بههمین منظور، تأسیس مدارس و چاپخانه برای تهیة کتاب. 2) مبارزه با تحجر از طریقاصلاح مدارس قدیمیو روزآمدکردناندیشههای مسلمانان. 3) پایان دادن به دشمنی بین پیروان مذاهب و فرق مذهبی و رفع تعصب و تنگ نظری مقامات اهل سنّت در امارت (کارر دانکاس، ص 94). جدیدها ــ که اسلام را جوهری پیوندبخش میان اقوام و مذاهب میدانستند و پایبندی به اسلام را برای بهرهوری از فضیلتهای سازندة آن لازم میشمردند ــ بر آن بودند که باید با در نظر داشتن واقعیتهای کنونی به دستاوردهای دانش و فنّاوری پیشرفته در انطباق با توصیههای اولیة اسلام دست یافت (علیمووا و اعظم خواجهیف ، ص32ـ33). جدیدها احساس میکردند که مسلمانان دستخوش جهل و انحراف از دین شدهاند؛ زیرا، به قول فطرت، مردم «از حقیقت اسلام خبر ندارند و کسی را که یک آیة قرآن و یک حدیث پیغمبر را به فکر و تأمل درست خوانده [ باشد ] و به اینها بفهماند،ندارند.» به نظر وی، ترقی اسلام در گذشته به برکت سعی و غیرت مسلمانان بوده و تنزل امروزی آن «به شومی بیسعیی و بیغیرتی» مسلمانان است ( رجوع کنید بهرجبی، ص 27). فطرت، در اغلب آثارش موضع مسلمانی ترقیخواه و معارفگستر را داشت و در کنار آن منظومة بلند مولود شریف یا خودْ مرآت خیرالبشر را در ستایش حضرت محمد صلیاللّه علیهوآلهوسلم سرود ( رجوع کنید بهفطرت، 2003).پرهیز از تعصب و تنگنظری از ویژگیهای اخلاقی جدیدها به شمار آمدهاست (اعظمخواجهیف، ص153). اما، در نظر مخالفان آنان تمام تحصیلکردگان روسیه و استانبول و کسانی که زبان روسی میدانستند و آنهایی که روزنامه میخواندند یا کودکانشان را به مدارس جدید میفرستادند یا حتی کسانی که با این گونه افراد آمد و رفت میکردند، از جدیدها بهشمار میآمدند (رجبی، ص 65). بر اثر تحریکات آنان بود که فتوای «جدید کافر است» صادر شد و کار تعقیب و سرکوبی جدیدها و هواداران آنان و بهطور کلی روشنفکران ابعاد گستردهای یافت ( رجوع کنید به ادامة مقاله).سیاحتنامة ابراهیمبیک زینالعابدین مراغهای، سوانح عبدالرحمانخان و مجلة کاوه چاپ لندن، از جملة کتابها و مجلههای مورد علاقة جدیدهای آسیای مرکزی بود (طوغان، ص 39؛ کارر دانکاس، ص 103). فطرت از قرار معلوم اثر رمانگونة خود، بیانات سیاح هندی ، را تحت تأثیر اثر مراغهای نوشته است (خالد، ص112). بهدست آوردن مطبوعات و کتاب در امارت بخارا کار دشواری بود؛ از اینرو، شرکت برکت و کتابخانة معرفت در 1323/1914 تأسیس شد ( رجوع کنید بهصدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 331؛ گاسپرالی، مقدمة محمدامینوف، ص22). وظیفة شرکت برکت، وارد کردن تمام وسایل مورد نیاز برای آموزشوپرورشنوین و آگاهیدهی عمومی، زیرپوشش فعالیت بازرگانی، بود. کتابخانه یا سازمان معرفت نیز، زیرنظر فطرتو عثمانخواجهیف، عهدهدار نشر اندیشههای اصلاحطلبی در بین تودة مردم از طریق سازماندهی نشر و توزیع کتابها و مطبوعات و تأسیس انجمنهای فرهنگی و سیاسی بود (کارر دانکاس، ص 92).جدیدهای بخارا، پس از بسته شدن مدرسة جدیدی عبدالواحد، در صدد سازماندهی نظام آموزش و پرورش نوین زیرزمینی بر آمدند. شخصی به نام مکملالدین مخدوم نخستین مدرسة مخفی را در 1329/1911 در خانة خود بنیان نهاد و شماری از کودکان را در آنجا پذیرفت. همین مدرسه گاهی به ملاحظة مسائل امنیتی در خانههای محصلان تشکیل میشد. شمار شاگردان این مدرسة نیمه سیار در عرض یک سال بیش از پنجاه نفر شد. پس از مکملالدین، چند جدیدی دیگر نیز مدارسی از آن نوع در خانههای خود تأسیس کردند (عینی، 1362 ش، ص 803؛ کارر دانکاس، ص 96ـ97). شیعیان بخارا نیز، به پیروی از سنّیان، به سازماندهی مدارس جدید مخفی پرداختند. دو مدرسة جدید شیعی شهر بخارا را شیخ عبدالقاسم و شیخمیرزا حبیب اداره میکردند. جنبش تأسیس مدارس جدید خصوصی از پایتخت امارت به ولایات دیگر نیز شیوع یافت. در چنین مدارسی، علاوه بر پیوندی که بین معلمان و شاگردان پدید میآمد، دیدارها و ملاقاتهای معلمان و والدین دانشآموزان به مباحثات و مناسبات سیاسی نیز راه میگشود. در 1331/ 1913، بر اثر شکستن جوّ ارعاب و حاکم شدن تساهل نسبی بر جامعه، در نتیجة فشار افکار عمومی، مدارس جدید از حقوق نیمهرسمی برخوردار شدند؛ اما، این دوره چندان نپایید و در نتیجة اعتراض برهانالدین (قاضیالقضات بخارا) و مدرّسان قدیمی، امیر یک بار دیگر در شعبان 1332/ ژوئیه 1914 مدارس جدید را تعطیل و اغلب معلمان آن را نیز به ولایات دوردست تبعید کرد. برخی از جدیدهای معروف، و در رأس آنان فطرت، به بخش خاوری امارت پناه بردند و با بهرهگیری از نفرت عمومی اهالی آنجا از دستگاه امارت، مدارس جدید را باز گشودند (کارر دانکاس، ص96ـ99). در هر حال، با وجود مانع تراشیها و تعطیل کردنها و آزارها، مدارس جدید در بخارا (همان، ص100) و دیگر مناطق آسیای مرکزی توسعه یافت، چنانکه در آستانة 1335/1917، تنها در اندیجان هجده مدرسة اصول جدیدی و در قرقیزستان ده مدرسه از این نوع دایر بود (دولت، ص 209ـ210).بهطور کلی، به علت ساختار اقتصادی ـ اجتماعی آسیای مرکزی و دوام نفوذ ذهنیت قدیمی، نهضت جدیدها در آن سامان، با وجود تلاشهای روشنفکران، در مقایسه با قازان، کریمه و قفقاز از توسعة فرهنگی کمتری برخوردار بوده است. چنانکه در آستانة 1328/1910، در حالی که تعداد مدارس اصول جدیدی در سایر مناطق مسلماننشین روسیه به پنج هزار باب رسیده بود، در آسیای مرکزی به یکصد باب نمیرسید. جدیدهای آسیای مرکزی در روزنامهنگاری نیز فعال بودند ( رجوع کنید بهجراید، آسیای مرکزی). روزنامه برای جدیدها جاذبة خاصی داشت. آنان روزنامه را نشانة پیشرفت و سرچشمة روشنگری میدانستند (خالد، ص 121).دو تن از اعضای جمعیت مخفی تربیه اطفال، با استفاده از جوِّ تا حدودی آزادِ بخارا در 1330/1912، انتشار روزنامة بخارای شریف * را به زبان فارسی آغاز کردند (عینی، 1381 ش، ص 75؛ خالد، ص123؛ کارر دانکاس، ص100ـ101). اینروزنامه، نخستین روزنامة فارسی ماوراءالنهر ( رجوع کنید بهشکوری، ص10ـ11) و ناشر افکار جدیدیة بخارا و مبلّغ تعلیم و تربیت مبتنی بر «اصولجدید» بود و روشنفکرانی چون عینی و فطرت در آن قلم میزدند ( د.تاجیکی ، ج1، ص557 ـ 558). از ربیعالا´خر 1330/ مارس 1912 انتشار آن آغاز شد (عینی، 1381ش، ص75).در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، افزون بر مدارس و مطبوعات، در زمینة ادبیات نیز، از نظر مضمون، موضوع، زبان، سبک، شکل و پیدایش گونههای نو، تحولاتی صورت گرفت (مسلمانیان قبادیانی، ص 16) و بدینترتیب، ادبیات ماوراءالنهر وارد مرحلة نوینی شد که از آن به ادبیات جدیدیه تعبیر میشود ( رجوع کنید به صدرضیا، مقدمة شکوری، ص26). صدرالدین عینی اگرچه آغاز ادبیات نوین تاجیک را از 1323/ 1905 میداند، اما این مطلب را نیز ناگفته نمیگذارد که احمد دانش در ادبیات منثور راه نو و اسلوب تازهای ایجاد کرد، و گروهیاز سخنوران که در اطراف وی گرد آمده بودند، در نیمة دوم قرن نوزدهم موفق شدند روند ادبی را به سویی سوق دهند که به زندگی مردم نزدیکتر و با آن همگام باشد ( رجوع کنید بهمسلمانیان قبادیانی، همانجا). در واقع، سخنوران مورد بحث، بیشتر رویة انتقادی احمد دانش از طرز کشورداری و ترتیبات اجتماعی و سیاسی وقت را ادامه دادند (صدرضیا، مقدمة شکوری، همانجا). یکی از ویژگیهای ادبیات جدید، پرهیز از مغلقنویسی و روی آوردن نویسندگان به سادهنگاری بود. این جریان، که از احمد دانش شروع شده بود، با گذشت زمان رواج بیشتری یافت و با نوشتههای نویسندگانی چون فطرت و بهویژه عینی و داستاننویسان بعدی صیقل یافت و به تکوین نثر داستانی جدید فارسی و ترکی [ ازبکی و... ] انجامید ( رجوع کنید به همان مقدمه، ص 83).جدیدها از نمایش نیز به مثابة وسیلهای برای ترویج و پیشبرد اهداف خویش در آسیای مرکزی استفاده میکردند. آنان تئاتر را مکتب فرزانگان، عبرتخانه ( رجوع کنید بهرضایف، ص 119، 126)، «مجلس وعظ و اصلاح» و محل درمان دردهای جامعه، و مانند مدرسه و روزنامه آن را نشانة ترقی و تمدن میدانستند (خالد، ص 129، 135، 153).نخستین نمایشنامهای که با استقبال بسیاری مواجه شد، پدرکش ، نوشتة بهبودی، بود. این نمایشنامه که در 1329/1911 نوشته شدهبود، در 1332/1914 به روی صحنه رفت (رضایف، ص120). پیام اصلی نمایشنامة مذکور این بود که آزادی مسلمانان در درجة اول وابسته است به شکلگیری جامعة روشنفکری ملی (کارر دانکاس، ص105). موفقیت بیسابقة پدرکش موجب روی آوردن نویسندگانی چون حمزه حکیمزاده نیازی * (خوقند)، اولانی (تاشکند)، و عبداللّه بدری (بخارا) به نمایشنامهنویسی و پدید آمدن کانونهای نمایشی شد (همان، ص130). استقبال مردم به اندازهای بود که نمایش، بهرغم مخالفت «قدیمجی»ها با آن، به حیات خود ادامه داد (همان، ص 105).اگرچه صدرالدین عینی بر آن بود که «جمعیت تربیة اطفال»، چندان جنبة سیاسی نداشت و بههیچوجه سازمان سیاسی بهشمار نمیآمد، حکومت و کارگزاران تزاری، به اینگونه فعالیتها همچون تشکیلات انقلابی مینگریستند و اعضای آن را از مخالفان دولت بهشمار میآوردند (عینی، 1362 ش، ص 803؛ همو، 1381 ش، ص 45)؛ اما، دستکم دو مورد از وظایف مندرج در نظامنامة جمعیت، حاکی از جنبة سیاسی داشتن آن است. موارد مذکور به این قرار بود: 1) مبارزه با فساد در دستگاه حکومت. 2) شرکت فعال در جریان متحول کردن امارت بخارا به دولتی متجدد، در چنین اوضاعی، مبرمترین وظیفه عبارت خواهد بود از تغییر نظام مالی حکومت، در وهلة اول با جدا کردن کامل خزانة عمومی از خزانة خصوصی فرمانروا (کارر دانکاس، ص 94). در عین حال، جمعیت با حکومت بخارا و اعمال ظالمانة امیر، وزیر و حکام و رفتارهای انعطافناپذیر «قدیمجی»های افراطی، مبارزه و با برخی از احکام قضات و فتوای علما مخالفت میکرد ( د. تاجیکی ، ج 7، ص 255) و برای نجات مملکت از عقبماندگی و وابستگی و سوق دادن آن به راه ترقی میکوشید (شکوری، ص11). در نتیجة چنین فعالیتها و مبارزاتی، اعضای جمعیت نه تنها در بخارا، بلکه در سراسر آسیای مرکزی از نفوذ سیاسی نسبی برخوردار شدند ( د. تاجیکی ، همانجا). جنبش جدیدها در بخارا خیلی دیرتر از دیگر جنبشهای اصلاحطلب روسیه شکل گرفت و تنها بخشی از آنها موفق به سازماندهی خود به موازات انقلاب روسیه شد (کارر دانکاس، ص 92ـ93). انقلابهای 1335/1917 روسیه باعث شد دو گرایش میانهرو (معروفبه پیرمردان) و چپ، در نهضت جدیدها شکل گیرد، درحالیکه جناح میانهرو از اصلاحات محدودی چون آزادیهای شهروندی، کاهش مالیاتها، و جلوگیری از تحجر و تعصب دفاع میکرد، جناح چپ جدیدها بر تحولات اساسی، بهویژه محدود کردن اقتدار امیر مستبد، پافشاری مینمود و خواستار اصلاحاتی چون اصلاحاتی بود که ترکان جوان در عثمانی اعمال کرده بودند. عناصر بسیار تندرو جدیدها و سازمان مخفی در 1334/1916 با چنین خواستهایی در حزب بخارائیان جوان گردهم آمدند (همان، ص126ـ127). انقلاب ربیعالا´خر 1335/ فوریة 1917، به حزب مذکور امکان فعالیت نیمه علنی و رشد و توسعه داد، چندان که شکوری (صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص317) گفته است، این حزب در 1917 در کاگان تأسیس شد و کائوشیک (ص156) بر آن است که جدیدهای بخارا پس از انقلاب فوریه خود را بخارائیان جوان نامیدند.جدیدها و انقلاب روسیه. انقلاب فوریة 1917، جدیدهای سراسر مناطق مسلماننشین روسیه از جمله جدیدهای آسیای مرکزی را ــ که فعالیتشان تا آن تاریخ غالباً جنبة فرهنگی و آموزشی داشت ــ به مبارزة سیاسی کشاند (کائوشیک، همانجا). در پی آن در بخارا، ایلچیخانة روس و دولت امیربخارا، تحت تأثیر فضای انقلابی در سراسر روسیه، برای قبول تقاضاهای اصلاحی آنها تا حدودی موافقت کردند (عینی، 1381 ش، ص 94، 99، 105؛ همو، 1362 ش، ص 811؛ کارر دانکاس، ص 127) و حتی، برای جلوگیری از گسترش اعتراضها در امارت ( رجوع کنید بهنیکولایوا، ص 25)، امیر، لایحة اصلاحاتی را که در ایلچیخانه تهیه شده بود (صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 383)، طی مراسم خاصی در 28 جمادیالا´خرة 1335/ 21آوریل 1917 اعلان کرد (عینی، 1381ش، ص111). «فرمان اصلاحات» ( رجوع کنید بهصدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 319) مورد بحث، اگرچه در بر دارندة وعدة اصلاحات محدودی بود (نیکولایوا، ص 25؛ برای متن آن رجوع کنید بهعینی، 1381 ش، ص 112ـ113؛ صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 382ـ383)، چندان مورد استقبال اکثر جدیدهای جوان، که اینک خود را بخارائیان جوان مینامیدند، قرار نگرفت (عینی، 1381 ش، ص 94ـ99، 109). یک روز پس از «اعلان حریت»، برای سپاسگزاری از امیر و ابراز وجود و احیاناً قدرتنمایی، به تظاهرات پرداختند؛ اما، این تظاهرات پنج ـ شش هزار نفری با عکسالعمل مخالفان اصلاحات، روبهرو شد. آنان امیر را به حمایت از شریعت دعوت میکردند و خواستار اعدام جدیدها بودند (همان، ص 116ـ117؛ همو، 1362 ش، ص 816 ـ817). در عین حال، مورد حمایت آشکار و نهان اکثر علما و طلاب و نیز سربازان حکومت و حتی تأیید ضمنی ایلچیخانه بودند (صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 319). در نتیجة تعقیب و مجازاتهای خشونتآمیز، بسیاری از جدیدها به کاگان، که تحت ادارة روسها بود، گریختند (صدرضیا، ص 265؛ عینی، 1381ش، ص127 بهبعد، 135ـ136،141) و امیر هم اصلاحات وعده دادهشده را، بهاین بهانه که مخالف شرع است، ملغا ساخت و اوضاع بهدوران پیشازانقلاب 1335/1917 بازگشت (نیکولایوا، ص 25؛ کارر دانکاس، ص 137). همین سختگیریها بسیاری از فراریان را بر آن داشت که، برای رهایی از استبداد امیر و استعمار روسیه که در دورة حکومت موقت پس از سقوط حکومت تزاری نیز به نوعی ادامه داشت (علیمووا، ص 38)، به همدستی با انقلابیون روسی تمایل پیدا کنند (کارر دانکاس، ص 147). حزب بخارائیان جوان، برای سرنگون کردن امیربخارا ــ که پس از انقلاب اکتبر، ستمگریش شدت بیشتری یافته بود و، برای جلوگیری از سرایت بلشویسم به قلمرو خویش، به همدستی با نیروهای ضدشوروی ( رجوع کنید بهکائوشیک، ص 156) و خلل رساندن به حکومت شوروی در ترکستان بر آمده بود (عینی، 1362 ش، ص 824) ــدست یاری به سوی فیودر کولسوف ، صدر شورای کمیسرهای خلق ترکستان مستقر در تاشکند، دراز کرد و او را به بخارا فراخواند. وی اندکی قبل، جمهوری خودمختار ترکستان به پایتختی خوقند را، که به دست جدیدها در صفر 1336/ نوامبر 1917 تشکیل گردیده بود، برانداخته و جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی را جانشین آن ساخته بود (لاپیدوس، ص 797؛ نیکولایوا، ص 39). لشکرکشی کولسوف به بخارا در جمادیالا´خرة 1336/ مارس 1918 ( رجوع کنید بهکائوشیک، ص 157؛ کارر دانکاس، ص 147) و جرأت یافتن امیربخارا، در نتیجة شکست و عقبنشینی نیروهای تحت فرمان وی، به سرکوبی خونین جدیدها و هوادارانشان انجامید (صدرضیا، ص 275 و بعد؛ رجوع کنید بهامیرعالمخان، همانجا). شمار قربانیان پس از عقبنشینی کولسوف در بخارا نزدیک به چهار هزار تن برآورد شده است (صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 314). عینی داستان جلادان بخارا را تحت تأثیر همین فاجعة جدیدکشی نوشته است (مسلمانیان قبادیانی، ص 48ـ49). بر اثر تشدید ترور و فشار، «روشنفکران اصلاحطلب بخارا به سمرقند و تاشکند مهاجرت کردند حال آنکه در این زمان سمرقند و تاشکند تحت سیطرة بلشویکان روس و پانترکیستهای ازبک و تاتار بود» (صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 317).در نشستی که در رجب 1336/ آوریل 1918، به سازماندهی سازمانهای کمونیستی بخارای نو و با شرکت اکثر جدیدهای امارت بخارا، در تاشکند برگزار گردید، سه گرایش عمده وجود داشت: 1) جدیدهای قدیمی مخالف تأسیس حزبی جدید و پیوستگی با بولشویکها بودند. 2) جناح میانهرو از برنامة سوسیالیستهای انقلابی (اس ارهای) چپ جانبداری میکردند. 3) افراطیها، که شمارشان زیاد بود، اعتقاد داشتند که تنها با پیوند تنگاتنگ با بولشویکها، که معنایش پیوستن به حزب کمونیست بود، انقلاب در امارت بخارا پیروز میشود. در پی این نشست، حزب کمونیست بخارا بنیان گذاشته شد (کارر دانکاس، ص 163؛ نیکولایوا، ص 38). بدینترتیب، در نتیجة اوضاع پس از انقلاب اکتبر، از درون جدیدها، که بهطور کلی جنبشی اصلاحطلب و مشروطهخواه بود ( رجوع کنید به صدرضیا، مقدمة شکوری، ص69ـ72؛ کارر دانکاس،ص154؛ علیمووا، ص38)، یک جریان انقلابی کمونیستی پدید آمد که عمدتاً شامل تاتارها و کمونیستهای آسیای مرکزی بود (جعفریمذهب، ص22). فعالان در این جریان، پس از تصرف بخارا به دست ارتش سرخ در ذیحجة 1338/ سپتامبر 1920 و فرار امیرعالمخان، واپسین امیربخارا ( رجوع کنید بهامیرعالمخان، ص 35؛ نیکولایوا، ص 42ـ 45)، در ترکیب کمیتة اجرایی مرکزی «جمهوریت شوروی مردم بخارا» ( رجوع کنید بهصدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 317) وارد شدند ( رجوع کنید بهکارر دانکاس، ص 167)؛ اما، اکثر قریب به اتفاق آنان، پس از استقرار حاکمیت شوروی، به اتهامهایی چون داشتن تمایلات ملیگرایانه، ضدانقلابی، پانترکیستی و پاناسلامیستی، مشمول تصفیه گردیدند (صدرضیا، تعلیقات شکوری، ص 319؛ کائوشیک، ص 194ـ 195).خاننشین خوارزم نیز، در فرآیندی کموبیش همانند امارت بخارا، در فوریة 1920 به «جمهوری شوروی مردم خوارزم» تبدیل شد. بدین ترتیب، در طول سه ـ چهار سال سراسر آسیای مرکزی تحت حاکمیت نظام کمونیستی در آمد (لاپیدوس، ص 798؛ آکینر، ص 537 ـ 538؛ کائوشیک، ص 191ـ200؛ نیکولایوا، ص 43).بدینترتیب، جنبش جدیدها، که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به آسیای مرکزی راه یافت، ابتدا جنبة فرهنگی و آموزشی داشت و حتی در جریان انقلاب 1323ـ 1325/ 1905ـ1907 روسیه نیز چندان جنبة سیاسی نیافت (دولت، ص 91) و تنها پس از انقلاب فوریة 1917 بود که به مبارزة سیاسی گسترده روی آورد و با گذشت زمان، به سازمانها و احزاب و نیز ایدئولوژی سیاسی برای کسب استقلال دست یافت؛ گرچه این جنبش در خاستگاههای اصلی خود (سرزمینهای تاتارنشین) و نیز قفقاز، به مقیاس وسیعتری از انقلاب روسیه متأثر شد و از جنبشی برای اصلاح مدارس به جنبشی که خواستار اصلاحات و نوگرایی و تحول در زمینة حیات اجتماعی و فرهنگی بود، ارتقا یافت و کموبیش به صحنة مبارزات سیاسی گام نهاد ( د.ا.د. ترک).نخستین سازمانهای سیاسی در بین مسلمانان روسیه ظاهراً در بین طلاب مدرسه در قازان شکل گرفته و احتمالاً جمعیت «شاگردلیک» (شاگردی)، که در 1319/1901 تشکیل گردیده و ترجمانی به نام ترقی داشته، اولین آنها بوده است. این جمعیت، که دامنة تأثیراتش از حوضة ولگا نیز فراتر میرفته، با استبداد تزاری مبارزه میکرده است (دولت، ص 89). پس از انقلاب 1905 و اعلان بیانیة 17 اکتبر، که آزادی بیان و قلم را نوید میداد، جنبش طلاب توسعة بیشتری یافت و در همان سال، با گردآمدن گروهی از نمایندگان طلاب، سازمانی مخفی به نام الاصلاح تشکیل گردید. این سازمان، ضمن انتشار پنهانی روزنامهای به همان نام و با شعار «همة شاگردان متحد شوید!»، شعب خود را در مدارس دیگر منطقة ولگا ـ اورال گسترش داد. با گذشت زمان، خواستهای «الاصلاح» از اصلاح وضع مدارس فراتر رفت و با گسترش یافتن در بین مردم، جنبشی ضد تزاری شد. در نشریهای به نام ) شاگردان چرا خواستار اصلاحاتاند ( ، که طلاب قازان در 1326/ 1908 انتشار دادند، از فشارهای تحملناپذیر حکومت روس بر تاتارها، غسل تعمید دادن اجباری آنان، بیحرمتی به پیغمبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و قرآن از طرف مبلّغان روس، ممیزی، وضع مالیاتهای سنگین و خرج نکردن بخشی از آن برای تجهیز مدارس، و ایجاد موانع بر سر راه توسعة تجارت تاتارها، سخن رفته و تأکید شده بود که با در نظر گرفتن بیعدالتی و فشارهای حکومت فعلی روس، حکومت تاتار (خاننشین قازان، حک : 841 ـ963/1437ـ1556) که مغلوب روسها شد ( رجوع کنید به د.ا.ترک ، ج 6، ص 505 ـ 514) بسیار بهتر از آن بودهاست (دولت، ص125ـ126). افزونبر سازمانهای اصلاحطلب طلاب، سازمانها و جمعیتهایی نیز در همین دوره در قازان و اطراف آن بهوجود آمد که از آنجمله بودند: 1) «تشکیلات تنویر مسلمانان»، که در زمینههای فرهنگی چون تأسیس کتابخانه و انجمنهای فرهنگی در شهرها و روستاهای مسلماننشین منطقة مورد بحث فعالیت داشت و در عین حال از فعالیتهای سیاسی معتدل نیز رویگردان نبود، چنانکه در انتخابات دوما در 1905 فعالیت داشت (همان، ص 89). 2) «جمعیت ترقیون»، که مجموعهای از چند انجمن بود که برای ترقی مسلمانان تلاش میکرد (همان، ص129). جمعیتهای خیریه و تعاونیها و شرکتهای اعتباری زیادی نیز در بین تاتارها، اعم از شهری و روستایی، فعالیت داشت که در جنگ جهانی اول بسیاری از آنها از بین رفت (همان، ص 128ـ129). جز آنها به این احزاب نیز میتوان اشاره کرد: حریت که ترجمانی به همین نام داشت و دارای برنامة ملیگرایانة رادیکال ضد تزاری بود و در جریان برگزاری نخستین همایش سراسری مسلمانان سعی در سوق دادن آن به راه انقلابی داشت (همان، ص89)؛ اتفاق، که پس از اعلان بیانیة اکتبر 1905 تشکیل گردید و همزاد تاتاری حزب [ دموکرات مشروطهخواه ] کادت ( رجوع کنید بهد.آ. ، ج 5، ص 204) بود (دولت، ص 89)؛ حزب تانْغیچی، که تحت تأثیر احزاب چپی چون سوسیالیستهای انقلابی (اس ارها) و سوسیال ـ دموکراتهای روس بود (همانجا). شمار قلیلی از روشنفکران تاتار قازان هم با حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه ارتباط داشتند (همان، ص 128).روشنفکران جدیدیة تاتار کریمه، در فاصلة انقلابهای 1905ـ 1917 روسیه، را نیز به سه دسته میتوان تقسیم کرد: 1) پیروان گاسپرالی که عبارت بودند از معارفپروران، ادیبان، ناشران و معلمان که با تلاش آنان شمار مدارس اصول جدیدی در کریمه در 1917 به 360 باب رسید، و شاعران و نویسندگان گرد آمده در اطراف روزنامة ترجمان ، از بنیانگذاران ادبیات نوین تاتار بهشمار میروند. 2) جریان «تاتارهای جوان»، که ضمن داشتن وابستگی به جنبش اصلاحی گاسپرالی برخورد ریشهایتری با مسائل داشتند و بر آن بودند که استقلال سیاسی و اقتصادی تنها از طریق مبارزه با حکومت تزاری به دست میآید. 3) جناح چپ جدیدیها که به انقلابیون روسی پیوستند و در انقلاب 1323/ 1905ـ1907 فعالانه شرکت داشتند و شعار میدادند زمین از آن کسی است که روی آن کار میکند (همان، ص 130ـ131).انقلاب 1905ـ1907 در قفقاز و دیگر سرزمینهای مسلماننشین روسیه، سرآغاز احیای فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بود و باعث گسترش فعالیت جدیدها شد. جمعیتهای خیریه به وجود آمدند که به ویژه در زمینة تأسیس مدارس جدید و تشکیل کلاسهای شبانه و برپایی گروههای نمایشی و باشگاههای فرهنگی و کتابخانهها و قرائتخانهها و تأمین هزینة تحصیل یتیمان و فرزندان تنگدستان فعال بودند. از آن جمله بود: جمعیت نشر معارف که در فاصلة سالهای 1324ـ 1335/ 1906ـ1917 فعالیت داشت ( رجوع کنید بهد.آ. ج 7، ص 235؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 2001، ج 5، ص 205؛ محمدزاده، ص 34)؛ جمعیت نجات، که از 1908 به جمعیت نشر معارف پیوست ( د.آ. ، ج 7، ص 272؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 2001، همانجا؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 1964، ج 2، ص 848)؛ و جمعیتهای نیمه فرهنگی ـ نیمه سیاسی سعادت و صفا (محمدزاده، همانجا؛ ) تاریخ آذربایجان ( ، 2001، ج 5، ص 217؛ یوکسل، ص80 ـ81). «انجمن خیریة ایرانیان بادکوبه» و انجمنهای خیریة فرهنگی ایرانیان، در دیگر شهرهای قفقاز ( رجوع کنید بهدهنوی، ص 31ـ91) نیز فعال بودند. از اقدامات مهم انجمن خیریة ایرانیان بادکوبه تأسیس و ادارة مدرسة اتحاد ایرانیان در 1324/ 1916 در بادکوبه بود ( رجوع کنید بههمان، ص 93ـ141؛ «بادکوبه»، ص 2262ـ2263) و در آن، علاوه بر ایرانیان مهاجر، کودکان و نوجوانان قفقازی هم تحصیل میکردند ( ) تاریخ آذربایجان ( ، 2001، ج 5، ص 206). در حالی که این جمعیتها برای توسعة معارف ملی میکوشیدند، حکومت تزاری، معلمان مدارس اصول جدید را به جاسوسی و کارگزاری دولت عثمانی متهم میکرد و وزارت کشور روسیه رهنمود میداد که برای مقابله با این جمعیتها نه از نیروهای پلیس، بلکه از علمای متعصب استفاده شود (محمدزاده، ص 35). در همین دوره سازمانها و احزاب سیاسی زیادی نیز در سرزمینی که بعدها جمهوری آذربایجان در آن برپا شد، تشکیل میگردید که از آن جمله بود: سازمان همت که بعدها حزب شد ( رجوع کنید به چپ/ چپگرایی * : در قفقاز) و حزب مساوات * ، که برنامهاش پیگیری اصلاحخواهی، معارفگستری، ملیگرایی و جانبداری از فدرالیسم و جدیدها بود ( رجوع کنید بههمان، ص 48ـ67) که در جریان حوادث تاریخی سالهای پس از انقلابهای 1917 روسیه، در قفقاز تأثیر گذاشت. در هر حال، نهضت جدیدها که در مناطق انتشار خود ابتدا جنبشی فرهنگی ـ آموزشی بود، در فاصلة سالهای 1323 تا 1335/ 1905ـ1917، بهویژه در مناطق تاتارنشین و قفقاز جنبة سیاسی بارزی یافت و فعالان سیاسی، از ملیگرایان میانهرو و لیبرال اصلاحطلب گرفته تا چپ افراطی چون بولشویکها و سوسیالیستهای انقلابی، را در بر گرفت ( د.ا.د.ترک ، ذیل dcilik" "Ced ). حکومت تزاری، که با تردید به مدارس اصول جدید مینگریست و آنها را کانون پرورش ملیگرایی و مخالفت و شورش میانگاشت، بهتدریج بر فشار خود بر آنها افزود و مثلاً در 1330/1912 شماری از معلمان جدیدی را بازداشت کرد (همانجا) و در جریان کشمکشهای قدیمیان و جدیدیان، از قدیمیها حمایت نمود (محمدزاده، ص 18؛ واند، ص 28ـ29؛ قانلیدره، ص 151). در پی انقلاب بولشویکی در روسیه، اکثر قدیمیها طرفدار دولت تزاری بودند؛ گروهی از جدیدها هم که طرفدار حفظ روسیة متحد با خودمختاری فرهنگی مسلمانان بودند، مخالف بولشویکها و عدة کمی از آنان طرفدار انقلاب بولشویکی بودند (بنیگسن و براکسآپ ، ص 124؛ یملیانوا، ص 39ـ40). از سوی دیگر، احزاب سوسیالیست روسیه، نهضت جدیدها را جنبش نوگرایی در بین مسلمانان ارزیابی و در مقابل احزاب راست از آن جانبداری میکردند ( میدان لاروس ، ج 2، ص 832) و از اینرو، از همان سالهای انقلاب 1905ـ1907 روسیه، مناسبات دوستانهای بین آنها ایجاد شد ( د.اسلام ، چاپ دوم) و جدیدها نیز از عوامل تسهیلکنندة سلطة کمونیستها بر مناطق مسلماننشین روسیه بودند.از دیگر دلایل مهم پیوستن گروهی از جدیدها به حزب کمونیست اینها بود: برخوردار نبودن از نفوذ گسترده و ژرف در میان تودههای مردم؛ نداشتن تشکل و سازماندهی منظم و قدرت نظامی برای متحقق ساختن اهداف فرهنگی و سیاسی خویش؛ دشمنی علمای محافظهکار و اشراف محلی متنفذ با آنها؛ وعدههای رهبران حزب یاد شده در بارة حق تعیین سرنوشت ملل و موافقتشان با برقراری نظام فدرالی در کشور و شناختن حقوق برابر برای تمام خلقهای روسیه. از همین روی، برخی از نخبگان جدیدی اهداف انقلاب روسیه را به اهداف اصلاحطلبانة خود نزدیک میدیدند (لاپیدوس، ص 799) و برای ورود به حزب حاکم شوروی متمایل میشدند. تا پیش از 1917، به جز عدهای از قفقازیان روسیه، مسلمانان دیگری در حزب کمونیست عضویت نداشتند؛ اما از 1917 تا پایان جنگ جهانی اول هزاران مسلمان به عضویت حزب در آمدند. پارهای از آنان چون جدیدهای تاتار به صورت فردی، ولی بسیاری چون بخارائیان جوان، به صورت گروهی به حزب پیوستند (بنیگسن و براکسآپ، ص 140). ورود میرسعید سلطان گالیف جدیدی (متوفی 1307 ش/ 1928)، از تاتارهای ولگا، به حزب کمونیست روسیه، و انگیزهها و اهداف او از همراهی با بولشویکها، نمونهای است از بسیاری از جدیدها که پیوستن به حزب مذکور را وسیلهای برای دستیابی به اهداف ملیگرایانه و خودمختاری و حتی اهداف استقلالطلبانة خویش میدانستند.گالیف که در حزب تا معاونت استالین و کمیسری خلق امور ملیتها ارتقا یافته بود، در تلاش برای تبیین اندیشههای استقلالطلبانة مسلمانان بر پایة اصول ایدئولوژیک کمونیسم، انقلاب پرولتاریهایی را در درجة اول انقلابی برای رهایی خلقهای ستمدیدة شرق ارزیابی میکرد (کارر دانکاس، ص 161ـ162) و در حقیقت، بهجای آرمان مارکسیستی مبارزة طبقاتی، به مبارزه بین ملل استثمارگر و تحت استعمار اولویت میداد و بر آن بود که ملل پرولتاریا و ستمدیده باید برای کسب آزادی خویش در برابر ملل استعمارگر مبارزه کنند ( د.ا.د.ترک). به باور وی و همفکرانش، آزادی ملی به کشورهای مسلمان این امکان را میداد تا بدون ورود به مرحلة سرمایهداری، مستقیماً وارد مرحلة سوسیالیسم شوند ( رجوع کنید بهلاپیدوس، ص 800). جناح چپ جدیدها، به رهبری گالیف و مولاالنور وحیدوف، اگر چه الحاد بولشویکها را رد میکردند، بر سازگاری اسلام با سوسیالیسم ــ که منافع جمع را بر فرد مقدّم میدارد و بر عدالت اجتماعی پافشاری میکند ــ تأکید میکردند (یملیانوا، ص 41ـ42). گالیف با استدلالهایی از این دست، در مقابل سوسیالیسم روسی، از آرمان تورانیسم دفاع میکرد و به منظور پدیدآوردن جمهوری مستقل توران، تمام اقوام ترک اتحاد جماهیر شوروی را به اتحاد فرا میخواند (لانداو، ص 17؛ د.ا.د.ترک ، همانجا؛ نیز رجوع کنید به توران * ). وی بر اهمیت جمهوری توران، بهعنوان متحد طبیعی بولشویسم و پیشتاز انقلاب شرق، تأکید میکرد (واند، پیشگفتار بیات، ص 14). بدینترتیب، در درون حزب بولشویک، یک فراکسیون مسلمان پدید آمد که نشان میداد این کمونیستهای مسلمانِ نخستین بهمانند جدیدهای قدیمی، بیآنکه میان تزاریسم و یا شوروی فرقی قائل باشند، به دولت روس و روسها و بهطور کلی به غربیها احساس بیاعتمادی عمیقی دارند (بنیگسن و کلکژه ، ص 122ـ123). سرانجام، پس از استقرار نظام شوروی، سلطان گالیف در 1302 ش/1923، به اتهام ترویج ملیگرایی و تهدید امنیت شوروی، از حزب اخراج گردید و در 1307 ش/ 1928 به اردوگاه زندانیان فرستاده شد و از آن پس ناپدید گردید (لاپیدوس، همانجا). اخراج جدیدها از حزب و ادارات دولتی و حبس و تبعید و حتی اعدام آنان، که از اواخر دهة 1300 ش/1920 آغاز گردیده بود، در نیمة دوم دهة بعدی، که دورة تصفیههای خونین بود، ابعاد وسیعتر و وحشتناکتری یافت و اکثر قریب به اتفاق جدیدهای سرشناس در سراسر مناطق مسلماننشین، با شعار «تصفیة کادرهای دولت و حزب کمونیست از دشمنان خلق و ملیگرایان»، بازداشت و بیشترشان تیربارانشدند. کار دشمنی با جدیدها درایندوره چندان بالا گرفت که قبرِ گاسپرالی در باغچهسرای، تخریب و در جای آن مجتمع آپارتمانی ساخته شد و در جریان ستردن نشانههای جدیدیه، حتی آثار مکتوب جدیدها در کتابخانهها مشمول تصفیه شد (یملیانوا، ص 43ـ44؛ د.ا.د. ترک).پیامدها. جنبش جدیدها نتوانست به شعار «اتحاد در زبان و فکر و عمل» گاسپرالی جامة عمل بپوشاند، بر واقعیت پراکندگی جغرافیایی فایق بیاید و در برابر بولشویسم از خود دفاع نماید ( ) دایرةالمعارف جهان اسلام آکسفورد (). با این همه، این نهضت دستاوردهایی داشت که اهم آنها عبارت بود از: 1) اصلاحات در زمینةآموزش و پرورش و تأسیس مدارس جدید که حاصل آن پرورش نسلی بود که پذیرای افکار و عقاید نوگرایانه و اصلاحطلبانه بودند، مدارسی که از نظر بازتولید اجتماعی جنبش نیز اهمیت داشتند (خالد، ص 103). 2) افزایش علاقه به سوادآموزی و روزافزون شدن شمار سوادآموزان و باسوادان در پرتو تسهیل خواندن و نوشتن و بهکارگرفتن شیوههای نوین آموزش و پرورش (قانلیدره، ص150). 3) رشد خودآگاهی ملی و توسعة ایدئولوژی آزادیبخش ملی (علیمووا و اعظم خواجهیف، ص30). 4) کوشش در راه تدوین اصول اصلاح تدریجی برای حل مسائل اجتماعی (همان، ص40). 5) ارتقای مقام زن در جامعه ( د.ا.د. ترک). 6) داشتن سهم در توسعة مطبوعات ملی و تکوین ادبیات و هنر نوین، بهویژه نمایش ( رجوع کنید بهسطور قبل). 7) پذیرفتن اشکال نوینی از جامعهپذیری با بنیان نهادن و ترویج انجمنهای خیریة معارفگستر (خالد، ص 103). 8) تحول در جهانبینی، چنانکه مردم آسیای مرکزی در اوایل قرن بیستم نه تنها در بارة اندیشههای نو مباحثه میکردند،بلکه این مباحثه را به شیوه و بیانی نو پیش میبردند (همان، ص10).با این همه، ضمن آنکه توفیق جدیدها در زمینههای مذکور نسبی بود، در زمینههای دیگر هم، به علت موانع موجود، توفیقی نداشت ( رجوع کنید به د.ا.د. ترک ، همانجا)، وانگهی این نهضت هرگز نتوانست بهطور کامل جانشین شیوة سنّتی تفکر و عمل شود ( ) دایرةالمعارف جهان اسلام آکسفورد ( ، همانجا).در دورههای مختلف حکومت شوروی، با جدیدیه و جدیدها برخوردهای متفاوتی شده است که فراز و نشیب آن را در آثار مربوط به جدیدهای تاتار از انقلاب کمونیستی تا فروپاشی اتحاد شوروی، میتوان دنبال کرد (لازرینی ، ص 61ـ69؛ قانلیدره، ص 155ـ159). در دایرةالمعارفهایی که در اتحاد جماهیر شوروی سابق چاپ شده است، جدیدیه بهطور کلی یک جنبش سیاسی با گرایش ایدئولوژیک بورژوا ـ لیبرالی ضدانقلابی، دارای تمایلات پانترکیستی و پاناسلامیستی، ارزیابی شده و ضمن اشاره به اصلاحطلبی جدیدها در زمینة آموزش و پرورش، ادعا شده است که آنان تنها از اصلاحات محدود اسلامی و نیز از برچیدن بقایای فئودالیسم، آن هم بهمنظور زمینهسازی برای رشد و توسعة بورژوازی، جانبداری و حتی بهطور ضمنی از حکومت تزاری دفاع میکردند و در تلاش بودند تودهها را از فعالیتهای انقلابی بازدارند ( رجوع کنید به ) دایرةالمعارف بزرگ شوروی ( ، ج 8، ص 539؛ د.آ. ، ج10، ص409؛ د.ازبکستان شوروی ، ج4، ص278ـ279؛ د. تاجیکی ، ج 8، ص 442). مورخان شوروی نیز تلقین میکردند که مترقی ارزیابی کردن جدیدها دور از واقعبینی است، چرا که آنان نه تنها از مردم دفاع نمیکردند، بلکه ضدمردم بودند (کائوشیک، ص77ـ79). استقلال و خودگردانی را نیز از آن روی میخواستند که تنها خودشان زحمتکشان را تاراج کنند (غفوروف، ج 2، ص 1119)؛ ولی، به نظری، آنان نه به ادعای استعمارگران تزاری «انقلابی و تجزیهطلب» بودند و نه به گفتة بولشویکها «ارتجاعی و دشمن خلق»، بلکه نهضت جدیدها جنبشی برآمده از بطن جوامع مسلمان روسیه در اوضاع زمانی و مکانی خاص بود و مجموعاً در عداد جریانهای فکری غربگرای اصلاحطلب و ترقیخواه قرار میگیرد ( میدان لاروس ، ج 2، ص 832) و خود نشانهای است از بیداری ملل مسلمان روسیه (چاغلا، ص 27). مسئلة اصلی جدیدها، چه در دورة تزاری و چه در زمان شوروی، این بود که چگونه میتوان با حفظ هویت اسلامی ـ ملی و مستهلک نشدن در جریان روسیگردانی، تمدن معاصر را اخذ کرد (همانجا). اگر چه در دوران حاکمیت کمونیسم در شوروی بیشترین ضربه به جدیدها وارد شد (یملیانوا، ص 43ـ44)، این جریان بار دیگر پس از فروپاشی اتحاد شوروی، بهسبب نقش بسزایی که از نظر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در دهههای پایانی قرن نوزدهم و دهههاینخست قرنبیستم در مناطقمسلماننشین روسیه داشت، به جهات مختلف، بهویژه از جهت بازیابی هویت ملی، در کشورهای تازه بهاستقلال رسیده موردتوجه قرار گرفت (علیمووا و اعظم خواجهیف، ص40ـ41؛ نیز رجوع کنید به یملیانوا، ص 75ـ 78). اعادة حیثیتاز جدیدهای محکومشده در دورةاستالین، تحقیقات گسترده برای بازشناسی رهبران فکری و سیاسی جدیدها و تجدید چاپ و انتشار آثار آنان، و برگزاری همایشی در مورد گاسپرالی در اسفند 1370/ مارس 1991، از جلوههای این توجه است ( د.ا.د. ترک ، ذیل dcilik" "Ced ). این جریان که در دورة شوروی پنداشته میشد که از بین رفته است، در سالهای پس از فروپاشی اتحاد شوروی، منبع الهام جنبشهای ملی در کشورهای تازه به استقلال رسیدة مذکور شده است؛ چنانکه جنبش جبهة خلق در جمهوری آذربایجان، جنبش ارک در ازبکستان و جنبشهای بیداری در قازان و کریمه ریشه در نهضت جدیدها دارند (همانجا؛ یملیانوا، همانجا). در مقابل «جریان نو قدیمی» نیز سربرآورده است: آنان جدیدها را به تسلیم در برابر فشار فرهنگی اروپا متهم، و از ترویج اندیشههای قدیمی در جامعه حمایت میکنند (یملیانوا، همانجا). در برابر این دو جریان، گروهی دیگر جریانهای قدیمیگرا، جدیدیگرا و صوفیگرایی را رد میکنند و خود گرایش سلفی (وهابی) دارند (همان، ص 86).منابع: فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده ، تهران 1349 ش؛ شیرین آکینر، اقوام مسلمان اتحاد شوروی ، ترجمة علی خزاعیفر، مشهد 1366 ش؛ «بادکوبه»، تربیت ، ش 118، 6 رمضان 1324؛ امیرعالمخانبن امیر عبدالاحد، خاطرههای امیرعالم خان ( تاریخ حزنالملل بخارا )، پیشگفتار و توضیحات از احرار مختاراف، تهران 1373 ش؛ آلکساندر بنیگسن و ماری براکسآپ، مسلمانان شوروی: گذشته، حال و آینده ، ترجمة کاوه بیات، تهران 1370 ش؛ محسن جعفریمذهب،«سالهای بحران در بخارا»، جهان کتاب ، سال 6، ش 19ـ 20 (بهمن 1380)؛ دانشنامة ادب فارسی ، به سرپرستی حسن انوشه، ج 1، آسیای مرکزی ، تهران: مؤسسة فرهنگی و انتشاراتی دانشنامه، 1375 ش؛ نظامعلی دهنوی، ایرانیان مهاجر در قفقاز: فعالیتهای فرهنگی آنان در سالهای 1900 م ـ 1931 م ، تهران 1383 ش؛ رحیم رئیسنیا، ایران و عثمانی در آستانة قرن بیستم ، تبریز 1374 ش؛ همو، «گذری بر اندیشهها و آثار عباسقلی آقاقدسی (باکیخانوف)»، تاریخ روابط خارجی ، سال 3، ش 12 (پاییز 1381)؛ محمد جان شکوری، صدر بخارا: تکنگاشتی در تحولات سیاسی ـ اجتماعی بخارای شریف طی نیمة پایانی امارات خانات منغیت ، به اهتمام صفا اخوان، تهران 1380 ش؛ محمد شریفجان مخدوم صدرضیا، روزنامة صدر ضیاء: وقایعنگاری تحولات سیاسی ـ اجتماعی بخارای شریف طی نیمة پایانی امارت خانات منغیت ، تحقیق وپژوهش محمدجان شکوری، تهران 1382 ش؛ احمد زکی ولیدی طوغان، قیام باسماچیان ، ترجمة علی کاتبی، تهران 1368 ش؛ دلارام علیمووا و اکبر اعظمخواجهیف، «تاریخنهضت جدیدیه در ترکستان: اوایل قرنبیستم»، مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز ، ش20 (زمستان 1376)؛ صدرالدین عینی، تاریخانقلابفکریدر بخارا ، تهران1381ش؛همو، یادداشتها ، چاپ سعیدی سیرجانی، تهران 1362 ش؛ باباجان غفوروف، تاجیکان ، دوشنبه 1377 ش؛ کستنکو کاپیتان اتاماژور، شرح آسیای مرکزی و انتشار سیویلیزاسیون روسی در آن با نقشة ممالک آسیای مرکزی ، ترجمة ماردروس داود خانف، بهاهتمام مؤتمن السلطان صنیعالدوله، چاپ غلامحسین زرگرینژاد، تهران 1383 ش؛ رحیم مسلمانیان قبادیانی، ستارههای پامیر: آشناییبا تنی چند از ادیبان معاصر تاجیک ، تهران 1383ش؛ لاریسا نیکولایوا، تاجیکستان: تحولات سیاسی ـ اجتماعی در یکصد سال اخیر ، تهران 1380 ش؛ زاره واند [ مستعار مشترک ] ، افسانة پانتورانیسم ، ترجمة محمدرضا زرگر، تهران 1369 ش؛Na ¦zim A ¦khundov, Sanadlarin dilila , Baku 1980; Yavuz Akp nar, Azer edebiyat ara t malar , Istanbul 1994; D.A. Alimova, "Jadidchilik haraka ¦t n q ijtima ¦i-siyasi ma ¦hiyati va Jadidlar tafakkuri", in Jadidchilik: isla ¦ha ¦t, yanqilanish, mدstaqillik va taraqq ya ¦t دchدn kدrash , ed. D.A. Alimova et al ., Tashkant: Tashkant University, 1999; S. S. A ف zamkhojaev, "Turkista ¦n mukhta ¦riyati-Jadidlar mill i- demokratik davlatchilik gha ¦yalarining amaldagi ifa ¦dasi", in ibid; A ¦zarba ¦yja ¦n adabiya ¦t ta ¦rikhi , ed. Sa ¦mad Vurghun, Mirza Ibra ¦himov, and M. A ¦rif Da ¦da ¦shza ¦da, vol. 2, Baku 1960; A ¦zarba ¦yja ¦n Sa ¦vet Ensiklopedya ¦s , Baku 1976-1987; A ¦zarba ¦yja ¦n ta ¦rikhi , ed. I. A ¦. Hدseynov et al , vol.2, Baku: Azarbayjan SSR Elmler A ¦ca ¦demiya ¦s Nashriyya ¦t , 1964; A ¦zarba ¦yja ¦n ta ¦rikhi , ed. I qra ¦r Aliyev, Baku: Elml, 1993; A ¦zarba ¦yja ¦n ta ¦rikhi , ed. Sدleyma ¦n Aliyarl , Baku: A ¦zarba ¦yja ¦n Nashriyya ¦t 1996; A ¦zarba ¦yja ¦n ta ¦rikhi , ed. M.A. Isma ¦y lov et al ., vol. 4, Baku: A ¦zarba ¦yja ¦n Dخvlat Nashriyya ¦t 2000; A ¦zarba ¦yja ¦n ta ¦rikhi , ed. M.A. Isma ¦y lov et al ., vol.5, Baku: Elm Nashriyya ¦t 2001; A. Bennigsen and C. Lemercier-Quelquejay, L'Islam en Union Sovietique , Paris 1968; Alexandre Bennigsen and S. Enders Wimbush, Muslims of the Soviet empire: a guide , London 1985; Cengiz ´ag ¦la, Azerbaycan ف da milliyet ilik ve politika , Ankara 2002; Helen Carrere d , Encausse, Islam and the Russian empire: reform and revolution in Central Asia , tr. Quintin Hoare, London 1988; Nadir Devlet, Rusya tدrklerinin milli mدcadele ta ¦rihi: 1905-1917 , Ankara 1999; EI 2 . s.vv. "Djad ¦d" (by B. Spuler), "Gaspral (Gasprinski), Isma ¦ l" (by Z.V.Togan); Ensiklopediya ¦yi Sa ¦vetii Ta ¦jik , Dushanbe 1978-1988; Abdur , rauf Fitrat, Moludi sharif ya khud mir , a ¦ti khayr-ul-bashar , ed. Sa ¦h Tabarov, Dushanbe 2003; Isma ¦ l Gaspral , Mu ¦salma ¦na ¦ni da ¦rurra ¦hat , tr. Abdur , rauf Fitrati Bukha ¦ra ¦, Dushanbe 2002; Great Soviet encyclopedia , New York 1973-1983, s.vv. "Jadidism" (by A.V. Piaskovskii), "Azerbaijan Soviet Socialist Republic: Education and cultural affairs"; I sa ¦Habibbayli, Jalil Mammadquluza ¦da: mدhiti va mدa ¦sirlari , Baku 1997; Sa ¦diq Hدseynov, Seyid Azim Shirvaninin ya ¦ra ¦d j l q yolu , Baku 1977; IA , s.vv. "A zer . c.v:A zer edebiyat nda teceddدd devri" (by M.Fuad Kخprدlد), "Kazan", "Matbuat. II. 5: K r m Tدrkleri" (by Re id Rahmeti Arat); Mahmud Isma ¦y lov, A ¦zarba ¦yja ¦n ta ¦rikhi , Baku 1993; Esmira Ja ¦va ¦dova ¦, Satirlarda dخyunan urak , Baku 1988; AhmetKanl dere, "Soviet ve Tدrk tarih yaz c l g §nda Rusya mدslدmanlar n n dد دnce tarihi", Tدrkiye ara t rmalar literatدr dergisi , vol.2, no.1 (2004); N. Karimov, "xx asr ba ¦shlar dagi ta ¦rikhii vaziiat va jadidchilik harakatining vujudga Kelishi", in Jadidchilik , ibid; Kemal H. Ka ¦rpa ¦t, I sla m' n siyasalla mas , tr. iar Yalµ n, Istanbul 2004; Devendra Kaushik, Central Asia in modern times: a history from the early 19 th century , ed. N. Khalifin, Moscow 1970; Adeeb Khalid, The politics of Muslim cultural reform: Jadidism in Central Asia , Berkeley 1998; Jacob M. Landau, Pan-Turkism: from Irredentism to cooperation , London 1995; Ira M. Lapidus, A history of Islamic societies , Cambridge 1991; Edward J. Lazzerini, "Ethnicity and the uses of history: the case of the Volga Tatars and Jadidism", Central Asian survey (Oct. 1982- Jan. 1983); Mirza Bala Mammadza ¦da, Milli A ¦zarba ¦yja ¦n haraka ¦t , Baku 1992; Meydan Larousse , Istanbul 1979- 1981; عmar Fa ¦iq Ne ف ma ¦nza ¦da, Sechilmish asarlar , Baku 1992; The Oxford encyclopedia of the modern Islamic world , ed. John L.Esposito, New York 1995, s.v. "Jad ¦dism" (by Edward J. Lazzerini); Ma ـ rufi Rajab , Islam: Jadidiya va inqila ¦b , Dushanbe 1997; Q.K. Rajabov, "Jadidlar istiqla ¦lchilik harakatining gha ¦yavii rahnama ¦lari", inJadidchilik , ibid; Sh. Riza ¦ev, "Jadid ma ف rifatchiligi va tea ¦tr", in ibid; Mahammad Ta ¦gh Sidqi, Maktab heka ¦ytlari , ed. Shirindil-Teymur Karimli, Baku 1996; Mana ¦f Sدleymanov, Eshitdiklarim, okhuduqlar m gخrdدklarim , Baku 1989; Tadeusz Swietochowski, Mدslدman cemaatten ulusal kimlig §e: Rus Azerbaycan 1905-1920 , tr. Nuray Mert, Ankara 1988; TDVI A , s.vv. "Ced dcilik" (by Taha Akyol), "Gasp ral , I sma il Bey"(by Hakan K r ml ),"Kayyu m Na s r " (by I smail Tدrkog §lu and I brahim Mara ),"Kazan" (by I smail Tدrkog §lu), "Kursav " (by I smail Tدrkog §lu and I brahim Mara ),"Merca n "(by Ahmet Kanl dere); Hilmi Ziya غlken, Tدrkiye , de µag §da dد دnce tarihi , Istanbul 1966; Uzbek Sa ¦vet Ensiklopediya ¦s , Tashkant 1971-1980; Galina Yemelianova, "Islam inRussia: an historical perspective", in Islam in post-Soviet Russia: public and private faces , ed. Hilary Pilkington and Galina Yemelianova, London: Routledge Curzon, 2003; I brahim Yدksel, Azerbaycan , da fikir hayat , Istanbul ]n.d.[; Kh. Z. Z ya ¦yev, "Jadidlar harakatining siyasi va ijt mai-ikt sa ¦di zamini", in Jadidchilik , ibid.