ججل/ ججلی رجوع کنید به جیجل/ جیجلیNNNNجُحا (یا جُحی'/ جُوحی)، شهرت مردی سادهلوح در سدة دوم که حکایتها و لطایف بسیاری به او منسوب است. در بارهواژة جحا اختلافنظر میباشد. به گفتة بَلَوی (متوفی 604؛ ج 1، ص 407) جحا در اصل حِجا (به معنای خرَد) بوده ولی مردم، به تصحیف، آن را جحا خواندهاند. ریشة واژة جُحا از فعل جَحا است و فعل جَحا (از ریشة ج ح و) در لغت به معنای «راه رفت»، «قدمزد» یا «در جایی اقامت گزید» آمده است (ابندُرَید، ج 1، ص 442؛ ازهری، ج 5، ص 133؛ ابنمنظور، ذیل مادّة). نام جحا را دُجَیْنبن ثابت و کنیهاش را ابوالغُصْن گفتهاند ( رجوع کنید بهابنحِبّان، ج1، ص 294؛ حمزة اصفهانی، ص116). جوهری (ذیل «جحی» و «غصن») و ابنمنظور (ذیل «جحی» و«غصن») جحا را نام، و ابوالغصن را کنیة وی دانستهاند، ولی فیروزآبادی (ذیل مادّه) تصریح کرده که جوهری به خطا رفته و جحا لقب است نه اسم. به گفتة برخی، جحا لقبی است که بر اسم غلبه یافته و نام جحا، اسحاق بوده است (برای نمونه رجوع کنید بهحمزة اصفهانی، ص 116، پانویس 20). نام جحا را عبداللّه نیز آوردهاند ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل " ¦a ¤"Djuh ؛ د. ا. د. ترک ، ذیل " "Cuha ). مرتضی زَبیدی (ذیل «جحو»)، به نقل از استاد خود، گفته است که اسم، اعم از لقب و کنیه است و ممکن است جحا نام باشد نه لقب، زیرا نشاندهندة مدح یا ذمّ نیست.ظاهراً نخستین کسی که در عربی از جحا نام برده، ابنابیربیعه (متوفی 93)، شاعر عصر اموی (حک : 41ـ132)، بوده است، در بیتی که ابوسعد آبی (ادیب و مورخ شیعی و وزیر آلبویه، متوفی 421 یا 422؛ ج 5، ص 307) از ابن ابیربیعه نقلکرده «وَلَّهْتِ عَقلی و تَلَقَّبتِ ] تلعّبتِ [ بی/ حتّی کأَنّی مِنْ جُنونی جُحا» (قس دیوان ابن ابیربیعه، که این بیت را ندارد). ابوالعتاهیه (متوفی 211؛ ص 488) نیز در بیتی سُست ــ که به سبب سرودنش بر او خرده گرفتهاند (برای نمونه رجوع کنید به مرزُبانی، ص 401) ــ جحا را نماد و مظهر شهرت دانسته است. جاحظ (متوفی 255) نیز حکایتی را به نقل از ابوالحسن مَدائنی (متوفی 215) از جحا آورده است (1384، ج 2، ص 239ـ 240) که نخستین حکایت منقول و مکتوب از جحاست. جاحظ در الرسائل السیاسیّة (ص 351) نیز از جحا نام برده و ابوموسی اشعری (متوفی 44) را پراشتباهتر از جحا معرفی کرده است. در آثار بهجا مانده از جاحظ، توضیح بیشتری در بارهجحا نیامده، که شاید به سبب شهرت جحا در آن دوران و بینیازی جحا از بیان بوده باشد (نجّار، ص 20)؛ اما، ابوسعد آبی (همانجا)، از قول جاحظ، نقل میکند که نام جُحا، نوح بوده و او بیش از صد سال زیسته است، سپس میافزاید که جحا، زمان خلفای عباسی ابوجعفر منصور (حک : 136ـ 158) و مهدی (حک : 158ـ169) را دریافته و در کوفه ساکن گشته است. به روایتی، پدر جحا از بازرگانان بنامِ کوفه بوده است ( رجوع کنید بهد.ا.د.ترک ، همانجا).ابومسلم خراسانی (متوفی 137) وقتی وارد کوفه شد درخواست دیدار با جحا را کرد، که دلیلی بر ناموری جحاست. در مجموع، دو حکایت در بارهدیدار ابومسلم و جحا نقل شده است ( رجوع کنید به ابوحیان توحیدی، کتاب الامتاع والمؤانسة ، ج 2، ص 57؛ حمزة اصفهانی، ص 117؛ عسکری، ج 1، ص 387).ابنندیم (ص375) در زمرة «مُغَفَّلین» (افراد گول و سادهلوح) ــ که در بارهنوادر و حکایتهای آنان کتاب تألیف شده است ــ از کتابی مجهولالمؤلف به نام نوادر جحا نام برده که نشان میدهد حکایتها و لطایف جحا، در سدة چهارم گردآوری شده بوده است.در بررسی منابع کهن، گاه به دو شخصیت گوناگون از جحا بر میخوریم که این امر، برخی را واداشته تا به وجود دو نفر با این مشخصات تصریح کنند ( رجوع کنید به د.اسلام ؛ د.ا.د.ترک ، همانجاها). ابوحَیّانتوحیدی(متوفیح 400؛ البصائروالذخائر ، ج5،ص111) از ابنکُناسة کوفی (متوفی 207) نقل کرده که جحا، مردی کوفی و از مَوالی بنیاسد و راوی حدیث بوده است. از جحا، حدیث نیز نقل کردهاند. در برخی کتب رجال اهل سنّت، از دُجَیْنبن ثابت یَربوعی بصری نام برده شده که از اَسْلَم، مولای (آزاد شده) عمربن خطّاب، احادیثی شنیده و مسلم و ابنمبارک نیز از وی روایت کردهاند ( رجوع کنید بهبخاری، ج 3، جزء 2، قسم 1، ص257؛ ذهبی، 1963ـ1964، ج2، ص23) ولی دجین را در روایت، غیرثقه و ضعیف دانستهاند ( رجوع کنید به نَسائی، ص 99؛ ابنابیحاتم، ج 3، ص 445)، زیرا در روایات معدودی که از او نقل شده، تغییراتی داده است (ابنحبّان، ج 1، ص 294). ابنحبّان (متوفی 354؛ همانجا) میگوید که یارانِ جوانِ ما میپندارند ابوالغصن دجین بصری، همان جُحاست، ولی اینگونه نیست. در مقابل، ابنعَدِیّ جرجانی (متوفی 365؛ ج3، ص584) از یحییبن مَعین (متوفی 233) و یوسفبن بحر (متوفی سدة سوم) نقل کرده که دجین، همان جحاست. برخی نیز این نقل را از ابنمعین خطا دانسته و گفتهاند که ابنمعین در علم رجال داناتر از آن است که از دجین سخن بگوید، زیرا دجین فردی اَعرابی (بادیهنشین) بوده و ممکن نیست که راویان اخبار از او حدیثی نقل کرده باشند ( رجوع کنید بهذهبی، 1963ـ1964، ج 2، ص 23ـ24؛ صَفَدی، ج 13، ص511 ـ 512؛ ابنحَجَر عَسْقَلانی، ج 2، ص 428).دلیل مرگ جحا را تشنگی در کشتی ذکر کردهاند ( رجوع کنید بهعَبْدَری شَیْبی، ج 1، ص 142؛ فراهانی، ص 74). حُصْری قَیْرَوانی (ص 82) نقل میکند که نقش انگشتری ابوالعِبَر محمدبن احمد (متوفی 250)، شاعر و ادیب هزلگوی بغدادی، این بود: «تُوُفِّیَ جُحا یَوْمَ الْاَرْبَعاء» (جحا در روز چهارشنبه درگذشت). سال درگذشت دجین 160 گفته شده ( رجوع کنید به صفدی، ج 13، ص 512) و جالب توجه آنکه ابنشاکر کُتْبی (متوفی 764)، پس از تصریح به وجود دو شخصیت تاریخی که با هم خلط شدهاند، میگوید که هر دو در سال 160 درگذشتهاند ( رجوع کنید بهنجّار، ص 27ـ 28) و احتمال دارد که اهالی کوفه، به سبب مخالفت با بصریان، محدّث بصره را بدنام کرده باشند ( د. اسلام ، همانجا) و شاید سبب ضعیف دانستن جحا نیز همین لطایف منسوب به او و حکایتهای وی باشد (نجّار، ص 29ـ30).ابنجوزی (متوفی 597) و دیگران در مقام دفاع از جحا بر آمده و او را مردی هوشمند دانستهاند که گاهی گولی و غفلت بر وی چیره میگشت و این حکایتها و لطایف، برساختة دشمنان اوست، و به نقل از مکّیبن ابراهیم (متوفی 214 یا 215) آوردهاند که جحا مردی زیرک بود و آنچه دربارهاش میگویند دروغ است، چون او با همسایگان خود مزاح میکرده، آنان نیز این حکایتها را برایش ساختهاند ( رجوع کنید به ابنجوزی، ص 46؛ ابنحِجّه، ص190). خود ابنجوزی (ص 47ـ50) برخی از این حکایتها را آورده است.ذَهَبی (متوفی 748) اقوال گوناگون را در بارهجحا گرد آورده و گفته که جحای بصری همان است که این حکایتها را در بارهاش گفتهاند و نیز احتمال دارد که کس دیگری باشد و از قول عَبّادبن صُهَیْب (متوفی 212) آورده که وی داناتر از جحا ندیده است. همچنین از برخی نقل کرده که شاید جحا در جوانی، اهل مزاح بوده و در پیری دست از این کار کشیده و به نقل روایت روی آورده است. این احتمال نیز داده شده که جحای شوخطبع، کوچکتر از دجین بوده باشد زیرا عثمانبن ابیشَیْبَه (متوفی 239) جحا را درک کرده است، ولی اینکه گفتهاند ابوالغُصن ثابتبن قَیْس مدنی، جحاست اشتباه است ( رجوع کنید بهذهبی، 1402، ج 8، ص 172ـ173؛ دَمیری، ج 1، ص462ـ463).عَبْدَری شَیْبی (متوفی 837؛ ج 1، ص 140ـ141)، از نوشتة استاد خود شرفالدین ابنکان موصلی و او نیز از نوشتة استاد خود تقیالدین ابن صلاح (متوفی 643)، نقل میکند که جحا ــ که از نظر شیبی همان دُجین بصری است ــ اَنَسبن مالک (متوفی 93) را دیده است. مرتضی زَبیدی (همانجا)، به نقل از سیوطی، آورده که مادرِ جحا خدمتکار مادرِ اَنسبن مالک، و جحا فردی سادهدل و دارای صفای باطن بوده و شایسته نیست که تمسخر شود بلکه باید از خداوند بخواهیم که ما را از برکات جحا بهرهمند سازد، و بیشتر حکایتهای خندهداری که از جحا نقل میشود بیاساس است. مرتضی زبیدی، به نقل از استاد خود، میافزاید که کرامتها و دانشهای گوناگونی نیز به جحا منسوب است.در برخی آثار شیعی نیز از مُسند ابوشجاع فارسبن سلیمان اَرَّجانی (متوفی 320) نام بردهاند که حاوی روایتهای منقول از ابونُواس، جحا و دیگران بوده است ( رجوع کنید به استرآبادی، ص 258؛ آقابزرگ طهرانی، ج 21، ص 25).زَمَخْشری (متوفی 538)، که چند حکایت از جحا را در رَبیعالابرار (ج 1، ص 262ـ263، ج 5، ص 172) و المُسْتَقْصی' فیامثال العرب (ج 1، ص 76) آورده است، میگوید حکایتهای جحا آنقدر زیاد است که نمیتوان آنها را ثبت و ضبط کرد (همان، ج 1، ص 76ـ77). این گفته عجیب است، زیرا در منابع کهنی که به جا مانده، حدود هشتادواندی حکایت از جحا تا سدة ششم در دست است که ترتیب تاریخی آنها از این قرار است: جاحظ: یک حکایت ( رجوع کنید به 1384، ج 2، ص 239ـ240)؛ حمزةاصفهانی: سه حکایت (ص116ـ117)؛ ابوهلال عسکری: چهار حکایت (ج 1، ص 387)؛ ابوحیّان توحیدی: یک حکایت در الاِمتاع و المُؤانَسة (ج 2، ص 57) و 23 حکایت در البَصائر و الذخائر (ج2ـ9، جاهای متعدد)؛ ابوسعد آبی: 44 حکایت (ج5، ص307ـ313)؛ ثعالبی نیشابوری: یک حکایت به نقل ابنجوزی در اخبارالحَمْقی و المُغَفّلین (ص 48) و یک حکایت ناتمام در ثِمارالقلوب (ص 455ـ456)؛ راغب اصفهانی: چهار حکایت (ج1، جزء1، ص328، جزء2، ص602، ج2، جزء4، ص721)؛ و مَیَدانی: سه حکایت (ج 1، ص 396ـ397). البته برخی از این حکایتها تکراری است، ولی از گفتة زمخشری (1397؛ همو، 1410، همانجاها) چنین برمیآید که حکایتهای دیگری تا سدة ششم وجود داشته که منابع آنها به دست ما نرسیده است.جحا، بهسبب حُمق (اَحمقُ مِن جُحا) و بازِ شکاریاش، به کتابهای مَثَل عربی راه یافته است ( رجوع کنید به ثعالبی، ص 144، 455). ابناَبییُمْنِ غِفاری کتابی در بارهنوادر جحا، مشتمل بر هزار صفحه، نوشته بوده است که اینک موجود نیست و اطلاعی از آن نداریم (قزوینی، ج 2، ص 138؛ مروّه، ص 26، پانویس).نام شخصیت دیگری به نام نصرالدین خُوجه (یا خواجه نصرالدین) نیز با نام جحا در آمیخته است. نصرالدین خوجه در سدههای هشتم و نهم میزیست و در میان ترکها مثل شد و شخصیتی را که از جحا در جامعه وجود داشت، به خود گرفت ( د. اسلام ، همانجا). منظور از جحای رومی، همین شخص است که گفتهاند آرامگاهش در آقْشهر ترکیه است ( رجوع کنید بهسامی، ذیل «جحی»؛ عَزّام، ص 25).در سدة دهم، با غلبة عثمانی بر کشورهای عربی، نوادر و حکایتهای جحا را به ترکی ترجمه و آنها را به خواجه نصرالدین منسوب کردند. در سدههای هشتم و نهم و در پرتو پیوند فرهنگی میان ایران و ترکیه، ایرانیان نیز شخصی به نام ملانصرالدین را مطرح و حکایتهای جحا و دیگر حکایات را به او منسوب کردند؛ ازاین رو، نصرالدین در ایران و ترکیه بسیار مشهور شد ( المَوسُوعة العربیّة العالمیّة ، ذیل مادّه؛ نیز رجوع کنید به ملانصرالدّین * ).خُوجه به معنای دبیر و معلم است ( رجوع کنید به پاکالین ، ذیل "Hoca" ) و برخی این ادعا را که نام جحا به خوجه (خواجه) تبدیل شده است، صحیح نمیدانند (برای نمونه رجوع کنید به گولپینارلی، دفتر 5، ص450). عَقّاد بر آن است که خواجه نصرالدین درویش بوده و در ترکیه میزیسته و بسیاری از حکایتهای منسوب به او اصیل است و برگردان از عربی نیست. یکی از دلایل آن، وجود جناس در بین واژههای ترکی این حکایتهاست که نمیتواند منقول از عربی باشد. دیگر آنکه این حکایتها، ویژگیهای مشهور شهرها و سرزمینهای آسیای صغیر را در بر دارد ( رجوع کنید به عقّاد، ص 189؛ قس دهخدا، ذیل «ملانصرالدین»، که وجود او را افسانهای و آمیخته از چند شخصیت دانسته است).ترجمهای از حکایتهای نصرالدین با عنوان نَوادر الخوجه نصرالدین المُلقَّب بِجُحا الرومی به عربی در 1298/1880 در بولاق به چاپ رسید و مصریان، نصرالدین و جحا ] یِ روم [ را یک شخص قلمداد کردند ( د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل " ¦a ¤"Djuh ). این ادعا که عربها به ملانصرالدین لقب جحا دادهاند و او را در مصر به نام جوحه (= جحا) میشناسند ( رجوع کنید به د.ا.د.ترک ، همانجا؛ سوپ ، ص20)، درست نیست، زیرا عربها، نصرالدین را جحای رومی مینامیدند که با جحای اصلی (متوفی 160) یکی نیست ( رجوع کنید به بستانی، ذیل «جحی»). مجموعهای نیز با عنوان مطایبات جناب ملانصرالدین در 1312 در بمبئی به چاپ رسید که بیشتر لطیفههای آن، به نام جحاست (محجوبی، ص 11؛ نیزرجوع کنید به مشار، ج 2، ستون 3033). غربیان نیز در ترجمههای خود، حکایتهای جحا و نصرالدین را باهم ترجمه کردهاند، از جمله آلبر آده و آلبر یوسیپوویچی ، گزیدة لطایف منسوب به جحا و نصرالدین را در ) کتاب جحای سادهدل ( در 1334/1916 در پاریس به زبان فرانسه چاپ کردند. به نوشتة اوکتاو میربو در مقدمة این کتاب، مترجمان، شرح و توضیحی راجع به جحا ندادهاند، زیرا جحا بخشیاز زندگی شرقیان است و نیازمند توضیح و تعریف نیست. این کتاب پس از چاپ با استقبال عمومی مواجه شد و به دیگر زبانهای اروپایی نیز ترجمه گردید، از جمله به انگلیسی با عنوان ) جحایاحمق ( . در 1317ش/1938، لئونید سالاویف کتابی به روسی در بارهجحا نوشت و در همان سال، شبونینا آن را به انگلیسی ترجمه و منتشر کرد. شخصیتی که در این کتاب از جحا ترسیم شده، شخصیت کسی است که در کشورهای آسیایی، برای گریز از ستم ستمکاران، به این سو و آن سو میرود و ظرافتهای خود را، در مناسبتهای گوناگون، به کار میبندد ( رجوع کنید به عقّاد، ص180ـ182؛ د.ا.د.ترک ، همانجا). نکتة بسیار مهم در بارة جحا و نصرالدین یا جحای رومی آن است که بسیاری از لطایف منقول از آنان، واقعاً از آنان نیست و منسوببه آنهاست و رمزش آن است که این افراد، یک شخصیت اولیه داشتهاند ولی به مرور زمان نماد و مظهر گشتهاند و یافتن شخصیت اولیة آنان، پس از گذشت سالیان، شاید ناممکن باشد (عقّاد، ص132ـ133؛ فرّاج، ص 5، 14؛ نجّار، ص 33ـ34). شگفت آنکه در طول تاریخ نیز برخی افراد سبکمغز را، که تمایل به شوخطبعی و هزل داشتند، جحا مینامیدند، از جمله ازبکبن عبداللّه قانیبای را (متوفی 850؛ رجوع کنید به ابنتَغْری بِرْدی، ج 2، ص 345ـ346).بررسی ادبیات عامیانه نشان میدهد که مردم عرب، جحا را نماد خود ساخته و در سختیها و دگرگونیهای روزگار و در مسائل روانشناسی و جامعهشناسی و نقد مسائل اجتماعی، دیدگاههای خود را از زبان جحا مطرح کردهاند، همانگونه که در ترکیه، خوجهنصرالدین و در ایران، ملانصرالدین چنین حالتی یافته است ( رجوع کنید به الموسوعةالعربیة العالمیة ، همانجا؛ نجّار، ص 7ـ12، 61ـ 62؛ وهمن، سخن ، دورة19، ش8،ص755ـ756،ش9،ص906).تلاشهایی نیز صورت گرفته تا لطایف جحا و نصرالدین از یکدیگر متمایز شوند، ازجمله فرّاج درکتاب اخبار جحا این لطایف و حکایتها را به چهار نوع تقسیم کرده است: 1) حکایتهایی که در متون کهن عرب یافته شده و از آنِ جحاست ( رجوع کنید به ص 57 ـ 107)؛ 2) حکایتهایی که در متون کهن عرب یافته نشده است (ص 108ـ166)؛ 3) حکایتهای منسوب به نصرالدین، که وقایع آن در دوران تیمورلنگ اتفاق افتاده است (ص 167ـ 175)؛ 4) حکایتهایی که شامل و مبتنی بر واژگان و اصطلاحات زبان ترکی است (ص176ـ179). در این بررسی حدود 40% حکایتها از متون کهن عربی و حدود 6% اصل لطیفهها، ترکی است (برای نقد و بررسی این شیوه رجوع کنید بهد. اسلام ، همانجا). برخی بر این عقیدهاند که تشابه برخی حکایتها و لطایف، به دلیل توارُد است نه نقل و انتقال، زیرا اقوام ایرانی و عرب و ترک پروردة فرهنگ اسلامیاند و داشتن اشتراکات فرهنگی در میان آنان، طبیعی است (طیباوی، ص 442؛ قس عقّاد، ص 173ـ174، که ویژگیهای هر قوم را معیاری تقریبی برای تشخیص این لطایف میداند).شخصیت جحا در ادبیات فارسی با نمونههای عربی و ترکی آن، قدری متفاوت است. ظاهراً نخستین بار «طنز جحا» به همراه نام ابوبکر رَبابی (از شخصیتهای طنز و هزل، احتمالاً در دورة محمود عزنوی) در شعر منوچهری دامغانی (متوفی 432؛ ص 140، بیت 1811) آمده است و احتمالاً نخستین حکایت و لطیفة منقول از جحا به فارسی در مقامات ابوسعید ابوالخیر (متوفی 440) ذکر شده است ( رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ص 73). ناصرخسرو (ص 468) طنزهای جحا را «خرافات خندهناک» نامیده است. در شعر ادیب صابر تِرْمِذی (متوفی ح 542؛ ص 266، 389)، طنزهای جحا در برابر شعر نیک و همطراز با دیوانگی قرار داده شده است. در سرودة پَیْغوملک (متوفی اوایل سدة هفتم) نیز «هزلهای جحا» وسیلهای برای خنده ذکر شده است ( رجوع کنید بهعوفی، ج 1، ص 55).در حدیقة سنایی (ص 388ـ389) جحا، انسان فقیری است که به دلیل «اندوه چاشت» و غم نان، مِهر و بغض کسی را نمیتواند در دل داشته باشد. انوری نیز، ضمن نقل یکی از حماقتهای جحا (ج 1، ص 92)، نخستین مَثَل منقول از جحا را در ادب فارسی بیان کرده است: «وین مَثَل برخوان که جُحی خر نداشت» (همان، ج 2، ص 572). دیگر مَثَل منقول از جحا از یحیی کاشی، دانشمند و ادیب قرن هشتم، است: «جوحی نداشت کاری برخویش زد درفشی» (لالهتیک چند بهار، ذیل «جوحی و جحی»). در مقالات شمس تبریزی (ص 127، 166)، جحا عیّاری حیلهجو و اهل طنز معرفی شده است (قس همان، تعلیقات موحد، ص350، که در آن جحا شخصیتی افسانهای دانسته شده است). در سرودههای مولوی، تصویرهای گوناگونی از جحا ترسیم گشته است، گاه وی مظهر طرّاری ( رجوع کنید به1355 ش، ج 1، ص 54، بیت 925) و گاه مکار بدبختی است که با همة استعدادهایش در نقشهکشی، همواره در بینوایی است و مکر خود را در راههای انحرافی به کار میاندازد ( رجوع کنید بهاسلامی ندوشن، ص 178ـ179). در حکایت جحا و جنازه ( رجوع کنید بهمولوی، 1366 ش، دفتر2، ص 421ـ422، بیت 3116ـ3127)، جحا برخوردار از ذوق طنز و هزل و مشابه با قهرمان داستانی اسپانیایی است ( رجوع کنید به زرّینکوب، 1366 ش، ص280). این حکایت، تصویری جالب و مبتنی بر واقعیت از زندگی طبقات محروم جامعة آن دوران است (همان، ص 344). در داستان چادر پوشیدن جحا در میان زنان ( رجوع کنید بهمولوی، 1366 ش، دفتر 5، ص 211ـ212، بیت 3325ـ3336)، وی مظهر هزلبارگی است و این حکایتِ مستهجن نوعی از خشونت و وقاحت شوخیهای عامیانه را در بر دارد (زرّینکوب، 1366 ش، ص280ـ281). در حکایت زن جحا و قاضی ( رجوع کنید به مولوی، 1366 ش، دفتر6، ص530 ـ 535، بیت 4449ـ4537)، جحا در نقش یک عیّار حیلهگر ظاهر میشود که گول و ساده نیست و با تمام زیرکساریهای خود، همواره دچار فقری است که در مثنوی ، دیگر خردمندان نیز به آن محکوماند (زرّینکوب، 1366 ش، ص 281). حکایتهای جحا از جمله داستانهای عامیانهای است که ظاهراً در دوران کودکی مولوی در باب مسخرگان و لطیفهپردازان در میان مردم نقل میشده و در بیشتر حکایتها، جحا مشهور به حماقت و در مثنوی نیز مظهر طنز و هزل است (زرّینکوب، 1364 ش، ج 1، ص 335). محمدتقی بهار (ج 1، ص 285ـ286) بر این باور است که شعر و نثر خندهآور (کمدی) در ادبیات ایران بسیار نادر است، زیرا خندانیدن، ویژة گروهی بوده که آنان را مسخره مینامیدند و از زمرة آنان جحاست که در ادبیات دورة غزنوی (حک : 367ـ582) شهره گشته است. محمدعلی جمالزاده نیز جحا را مسخرهای معرفی کرده که ظاهراً همان جحای ترکها و فرنگیهاست ( رجوع کنید بهمولوی، 1337 ش، ص 113، پانویس 4).از سدة هشتم تا دهم داستانهای منثور جحا در برخی آثار گردآوری شد، از جمله عُبید زاکانی (متوفی 772) ده حکایت را به اسم جحا در رسالة دلگشا (ص 21، 64ـ169) آورده که یک حکایت به عربی و نُه حکایت به فارسی است (برای تحلیل شخصیت جحا در آثار عبید زاکانی رجوع کنید بهسیدی، ص 141). عبدالرحمان جامی (متوفی 898؛ ص115) لطیفهای از جحا آورده است. فخرالدین صَفی (متوفی 939؛ ص 153ـ390) دوازده حکایت و لطیفه از جحا را دستهبندی و نقل کرده است. حبیباللّه کاشانی (متوفی 1340) باب چهاردهم کتاب خود (ص 195ـ 196) را به حکایتهای جحا اختصاص داده است. کاملترین کتابی که تمام حکایتهای منسوب به جحا در آن گردآوری و به فارسی ترجمه شده، کتاب جوحی از احمد مجاهد است.برخی محققان بعید ندانستهاند که لطایف جحا از فارسی به عربی و ترکی منتقل شده باشد ( رجوع کنید بهطیباوی، ص 441؛ د.اسلام ، همانجا) و به اعتقاد برخی، حکایتهای منسوب به جحا، ازطریق ترکیه به بالکان و اروپا انتقال یافته است (برای نمونه رجوع کنید بهوهمن، سخن ، دورة 19، ش 9، ص 906). همانندی برخی حکایتهای منقول از جحا با برخی حکایتهای شخصیتهای غربی، نظیر ازوپ (نویسندة یونانی قرن ششم پیش از میلاد) و بوکاتچو جووانّی (متوفی 777/ 1375) در برخی از حکایتهای دکامرون ، و فرانسوا رابله (متوفی 960/1553) و هافل گلاس (مشهور به جُحای آلمانی) درخور تأملاست ( رجوع کنید بهعقّاد، ص 137ـ138؛ نجّار، ص 266ـ267، 293، پانویس 1).برخی لطایف جحا در سواحل شرقی آسیا منسوب به ابونُواس * است، ولی شخصیت جحا بسیار مقبول است. در نوبه/ نوبیا به جَوها ، در مالت به جهان و در سیسیل و ایتالیا به جوفا/ جوکا مشهور است. شهرت جحا در افریقای شمالی بسیار دیرین است. در سدة یازدهم، یوسفبن وکیل میلَوی کتابی نگاشت با عنوان اِرشادُ مَن نَحا اِلی نَوادرِ جُحا . در میان بربرها نیز حکایتهایی گردآوری شده است که با جحای عربی مطابقت دارد. اهل مراکش ادعا میکنند که جحای اصلی، که آنان او را زُحه مینامند، اهل فاس بوده و در آنجا خیابانی نیز به نام اوست. وی گاه چهرهای کینهجو دارد و گاه مسخره و سادهلوح است ( د. اسلام ، همانجا).چندین نمایشنامه نیز در بارهجحا و کارهای او نگاشته شده است ( رجوع کنید به نجّار، ص 302ـ305؛ مجاهد، ص 838). در چندین فیلم سینمایی و مجموعة تلویزیونی و تئاتر در تونس، پاریس، مصر، لبنان و کویت نیز آثاری در بارهجحا به نمایش در آمده است ( رجوع کنید به مجاهد، ص 848 ـ853؛ د. اسلام ، همانجا). در ادبیات کودکان نیز از حکایتهای جحا بهره بردهاند ( رجوع کنید به نجّار، ص 305ـ309). همچنین تندیسهایی از جحا و خواجه نصرالدین در برخی کشورها ساخته شده است ( رجوع کنید به مجاهد، ص 855 ـ 858؛ برای آگاهی از آثار مستقلی که در بارهجحا نگاشته شده رجوع کنید به سرکیس، ج 2، ستون 1858ـ1859؛ مجاهد، ص 835 ـ837). با وجود شخصیتهای فراوانی که در عربی، مَثَل و قهرمان طنز شدهاند، هیچیک بهسان جحا ماندگار نگشتهاند.منابع: منصوربن حسین آبی، نثرالدرّ ، ج 5، چاپ محمدابراهیم عبدالرحمان، مصر 1987؛ آقابزرگ طهرانی؛ ابن ابیحاتم، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بیروت ] بیتا. [ ؛ ابن ابیربیعه، دیوان ، بیروت 1380/1961؛ ابنتغری بردی، المنهل الصافی ، ج 2، چاپ محمد محمدامین، قاهره 1984؛ ابنجوزی، اخبار الحمقی و المغفلین ، چاپ عبدالامیرمهنّا، بیروت 1410/1990؛ ابنحِبّان، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین ، چاپ محمودابراهیم زاید، حلب 1395ـ1396/ 1975ـ1976؛ ابن حجر عسقلانی، لسانالمیزان ، حیدرآباد دکن 1329ـ1331، چاپ افست بیروت 1390/1971؛ ابنحجه، ثمرات الاوراق ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت 1407/1987؛ ابندرید، کتاب جمهرةاللغة ، چاپ رمزی منیر بعلبکی، بیروت 1987ـ 1988؛ابنعدی، الکامل فی ضعفاءالرجال ، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت 1418/ 1997؛ ابنمنظور؛ ابنندیم؛ اسماعیلبن قاسم ابوالعتاهیه، ابوالعتاهیة: اشعاره و اخباره ، چاپ شکری فیصل، دمشق ?] 1384/1964 [ ؛ ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر ، چاپ وداد قاضی، بیروت 1408/1988؛ همو، کتاب الامتاع و المؤانسة ، چاپ احمد امین و احمد زین، بیروت ] بیتا. [ ؛ صابربن اسماعیل ادیب صابر، دیوان ، چاپ محمدعلی ناصح، تهران ] 1343ش [ ؛ محمدبن احمد ازهری، تهذیباللغة ، ج 5، چاپ عبداللّه درویش، قاهره ] بیتا. [ ؛ محمدبن علی استرآبادی، منهجالمقال فی تحقیق احوال الرجالالمعروف بالرجالالکبیر ، چاپ سنگی ] تهران [ 1307؛ محمدعلی اسلامی ندوشن، ایران چه حرفی برای گفتن دارد ؟، تهران 1379 ش؛ محمدبن محمد(علی) انوری، دیوان ، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران 1364 ش؛ محمدبن اسماعیل بخاری، کتاب التاریخ الکبیر ، بیروت ?] 1407/1986 [ ؛ بطرس بستانی، کتاب دائرةالمعارف: قاموس عاملکل فن و مطلب ، بیروت 1876ـ1900، چاپ افست بیروت ] بیتا. [ ؛ یوسفبن محمد بلوی، الفباء ، جده: دارالعلم للطباعة و النشر، ] بیتا. [ ؛ لالهتیکچند بهار، بهار عجم: فرهنگلغات، ترکیبات، کنایات و امثال فارسی ، چاپ کاظم دزفولیان، تهران 1380 ش؛ محمدتقی بهار، بهار و ادب فارسی ، بهکوشش محمد گلبن، تهران 1351ش؛ عبدالملکبن محمد ثعالبی، ثمارالقلوب فی المضاف و المنسوب ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ] 1985 [ ؛ عمروبن بحرجاحظ، رسائل الجاحظ ، چاپ عبدالسلام محمدهارون، رسالة 16: کتاب البغال ، قاهره 1384؛ همو، رسائل الجاحظ: الرسائل السیاسیة ، چاپ علی ابوملحم، رسالة 4: رسالة فی الحکمین و تصویب امیرالمؤمنین علیبنابیطالب فی فعله ، بیروت 1987؛ عبدالرحمانبن احمد جامی، بهارستان و رسائل جامی ، چاپ اعلاخان افصحزاد، محمدجان عمراُف، و ابوبکر ظهورالدین، تهران 1379 ش؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاحالعربیة ، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت ] بیتا. [ ، چاپ افست تهران 1368 ش؛ ابراهیمبن علی حصری، جمعالجواهر ، چاپ علیمحمد بجاوی، قاهره 1372/1953؛ حمزةبن حسن حمزة اصفهانی، سوائرالامثال علی افعل ، چاپ فهمی سعد، بیروت 1409/1988؛ محمدبن موسی دمیری، حیاةالحیوانالکبری ، قاهره1390/1970، چاپ افست قم 1364 ش؛ دهخدا؛ محمدبن احمد ذهبی، سیراعلام النبلاء ، ج 8، چاپ شعیب ارنوؤط و محمدنعیم عرقسوسی، بیروت 1402/1982؛ همو، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی، قاهره 1963ـ1964، چاپ افست بیروت ] بیتا. [ ؛ حسینبن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء والبلغاء ، بیروت: منشورات دارمکتبةالحیاة، ] بیتا. [ ؛ عبدالحسین زرینکوب، بحر در کوزه: نقد و تفسیر قصهها و تمثیلات مثنوی ، تهران 1366 ش؛ همو، سر نی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی ، تهران 1364 ش؛ محمودبن عمر زمخشری، ربیعالابرار و نصوص الاخبار ، چاپ سلیم نعیمی، بغداد ] بیتا. [ ، چاپ افست قم 1410؛ همو، المستقصی فی امثال العرب ، بیروت 1397/1977؛ شمسالدین سامی، قاموس الاعلام ، چاپ مهران، استانبول 1306ـ1316/ 1889ـ 1898؛ یوسفالیان سرکیس، معجمالمطبوعات العربیة و المعربة ، قاهره 1346/ 1928، چاپ افست قم 1410؛ مجدودبن آدم سنایی، حدیقةالحقیقة و شریعة الطریقة ، چاپ مدرس رضوی، تهران 1359 ش؛ ایوان سوپ، «هزار و یک لطیفة ملانصرالدین»، پیام یونسکو ، ش 79 (اردیبهشت 1355)؛ مهدی سیدی، «هنر شخصیتپردازی عبید زاکانی»، در عبید زاکانی: لطیفهپرداز و طنزآور بزرگ ایران ، به کوشش بهروز صاحب اختیاری و حمید باقرزاده، تهران: اشکان، 1375 ش؛ محمدرضا شفیعی کدکنی، «مقامات کهن و نویافتة ابوسعید ابوالخیر»، نامة بهارستان ، سال 2، ش 2 (پاییز ـ زمستان 1380)؛ محمدبن علی شمس تبریزی، مقالات شمس تبریزی ، چاپ محمدعلی موحد، تهران 1356 ش؛ صفدی؛ عبداللطیف طیباوی، «جحاالعربی»، مجلة مجمعاللغة العربیة بدمشق ، ج 56، ش 2 (جمادیالاولی 1401)؛ محمدبن علی عبدری شیبی، تمثالالامثال ، ج 1، چاپ اسعد ذبیان، بیروت 1402/1982؛ عبیداللّه عبید زاکانی، رسالة دلگشا، به انضمام رسالههای تعریفات، صد پند و نوادر الامثال ، تصحیح و ترجمه و توضیح علیاصغر حلبی، تهران 1383 ش؛ عبدالوهاب عَزّام، «جحا فیالادبالفارسی»، الرسالة: مجلة اسبوعیة للا´داب و العلوم والفنون ، ش 20 (رجب 1352)؛ حسنبن عبداللّه عسکری، کتاب جمهرةالامثال ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم و عبدالمجید قطامش، بیروت ?] 1384/1964 [ ؛ عباس محمود عقّاد، جحا: الضاحک المضحک ، ] مصر [ : دارالهلال، ] بیتا. [ ؛ عوفی؛ علیبن حسین فخرالدین صفی، لطائف الطوائف ، چاپ احمد گلچین معانی، تهران 1336 ش؛ عبدالستار احمد فَرّاج، اخبار جحا ، قاهره ?] 1373/1954 [ ؛ ابوالحسن فراهانی، شرح مشکلات دیوان انوری ، چاپ مدرس رضوی، تهران 1340 ش؛ محمدبن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط ، بیروت: دارالمعرفة، ] بیتا. [ ؛ محمد قزوینی، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران 1363 ش؛ حبیباللّهبن علی مدد کاشانی، ریاض الحکایات: مشتملبر احادیث، اخباروحکایاتشیرین و خواندنی ، ] کاشان [ 1377 ش؛ عبدالباقی گولپینارلی، نثر و شرح مثنوی شریف ، ترجمه و توضیح توفیق ه . سبحانی، تهران 1371ـ1374 ش؛ احمد مجاهد،جوحی ( 60ـ160 ه ق )، تهران 1382 ش؛ منوچهر محجوبی، «جنابملانصرالدین تو اهل کجا هستی؟ آیا نصرالدین خوجه، خواجه نصرالدین جوهی ] کذا [ و ملانصرالدین همه یکی هستند؟»، سپید و سیاه ، ش 42 (خرداد1349)؛ محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس ، ج 10، بیروت 1386/1966؛ محمدبن عمران مرزبانی، الموشح ، چاپ علیمحمد بجاوی، مصر 1965؛ یوسف احمد مروّه، نوادر اعلام الفکاهة ، بیروت 1412/1991؛ خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران 1352 ش؛ احمدبن قوص منوچهری،دیوان ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1347 ش؛ الموسوعة العربیة العالمیة ، ریاض: موسسة اعمال الموسوعة للنشر و التوزیع، 1419/1999؛ جلالالدین محمدبن محمد مولوی، بانگ نای: داستانهای مثنوی مولوی ، به انتخاب محمدعلی جمالزاده، تهران 1337 ش؛ همو، کلیات شمس، یا، دیوانکبیر ، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، تهران 1355 ش؛ همو، مثنوی معنوی ، چاپ رینولد آلن نیکلسون، تهران 1366 ش؛ احمدبن محمدمیدانی، مجمعالامثال ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت 1407/1987؛ ناصرخسرو، دیوان ، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران 1378 ش؛ محمد رجب نجّار، جحا العربی: شخصیته و فلسفته فی الحیاة و التعبیر ، کویت 1398/1978؛ احمدبن علی نسائی، کتاب الضعفاء و المتروکین ، چاپ بوران ضناوی و کمال یوسف حوت، بیروت 1407/1987؛ محمد فرید وجدی، دائرة معارف القرن الرابع عشر/ العشرین ، بیروت: دارالمعرفة، ] بیتا. [ ؛ فریدون وهمن، «داستانهای ابلهان و سادهلوحان»، سخن ، دورة 19، ش 8 (دی 1348)، ش 9 (بهمن 1348)؛