جُبَیْلَه ، شهری در عربستان سعودی. شهر کوچک جبیله در پنجاه کیلومتری شمالغربی شهر ریاض، بین آبادی اَلعُیَیْنَه در مغرب و شهر دِرْعِیَّه در جنوب شرقی، در َ54 24 عرض شمالی و َ27 46 طول شرقی، در مسیر ریاض ـ بُرَیده * واقع است. جبیله در دشت قرار دارد و با دو جاده به ریاض متصل میشود. این جادهها میان تپههایی به ارتفاع هفتصد تا هشتصد متر کشیده شدهاند. یکی از این جادهها از منطقة صخرهای میان ساحل شرقی وادی حنیفه و ریاض میگذرد و دیگری تا دِرْعیّه * امتداد مییابد و پس از عبور از بستر وادی حنیفه، به جبیله میرسد. این دو جاده از نظر اقتصادی مهماند، زیرا امکان حمل و نقل محصولات جبیله را به ریاض فراهم میآورند. در 1340ش/ 1961 جادة جدیدی از ریاض به بُرَیده احداث گردید که مسیری مناسب به سمت شمال است ( د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل مادّه).از میان جغرافینویسان متقدم مسلمان، یاقوت حموی (ذیل مادّه) به جبیلهای در بحرین اشاره کرده که قصبة قبیلة بنیعامربن حارثبن اَنْمار بوده است و به نظر نمیرسد با شهرموردنظر ارتباطی داشته باشد (نیز رجوع کنید به نجدی، ج 3، ص 151). امین ریحانی (ص 25) جبیله را از قریههای قدیمی بنوحنیفه در نجد * و مسکن مُسَیلمة کذّاب، از مدعیان نبوت در زمان پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم، به شمار آورده است. به نوشتة برخی، تپهماهورهای سمت راست وادی حنیفه در نزدیکی جبیله ــ که در محل «قبورالصحابه» نامیده میشوند ــ مدفن جنگجویانی است که در نبرد عَقْرَباء شهید شدند ( رجوع کنید بهکحّاله، ص 104؛ ریحانی، ص 38ـ39). نبرد عقرباء در سال یازدهم هجرت در سرزمین یَمامه بین سپاه مسلمانان به فرماندهی خالدبن ولید و سپاه مسیلمه در گرفت. بعضی پنداشتهاند که دامنة این نبرد تا شمال شهر کنونی جبیله و باغ آن، عقرباء، گسترده شده بوده است. در این نبرد 200 ، 1 تن از اصحاب پیامبر صلیاللّهعلیهوآلهوسلم به شهادت رسیدند که هفتصد تن آنان حافظان قرآن بودند، از جمله زید برادر عمربن خطّاب ( رجوع کنید بهبلاذری، ص 121ـ127؛ ابناعثم کوفی، ج 1، ص 30ـ31، 34؛ طبری، ج 3، ص 286ـ290؛ د. اسلام ، همانجا).در 850، جبیله به آل یزید تعلق داشت. شوکت این خاندان در پی حملة موسیبن ربیعةبن مانع مرادی، امیر درعیّه، از میان رفت و افراد آن پراکنده شدند. گفتهاند که آل دُغَیْثِر در درعیّه، نسب از بازماندگان آل یزید میبرند. آلیزید خود یکی از شعب طایفة بنوحنیفه (بن لُجَیْمبن وائل) بودند و بنوحنیفه در نبرد عقرباء از مسیلمه حمایت کردند ( رجوع کنید به عثمانبن عبداللّه، ج 1، ص 16ـ17، ج 2، ص 6؛ د. اسلام ، همانجا). در اواسط سدة دوازدهم، شهر جبیله، عُیَیْنه و حُرَیْمَله محل نخستین برخورد محمدبن عبدالوهاب (متوفی ح 1206)، مؤسس مذهب وهابیه، با دشمنانش (قبایلی از اَحْسا * ) بود. محمدبن عبدالوهاب و پیروانش نخستین پیروزیها را در این شهرها به دست آوردند و سپس دامنة آن را به اطراف گستراندند (ریحانی، ص 62ـ63). پیش از قیام محمدبن عبدالوهاب، مردم این شهرها و همچنین منطقة شرقی شبه جزیرة عربستان، قبور اولیا و بزرگان را زیارت میکردند و حتی برای درختان قداست قائل بودند و نذرهای خود را تقدیمشان میکردند. ابنوهاب پس از تسلط بر نجد، با کمک شاگردش (عثمانبن مُعَمَّر، حاکم عُیَیْنه) قبور و بقاع صحابهای را که در جبیله بود ــ از جمله قبر زیدبن خطّاب را که مورد تکریم مردم بود ــ ویران کرد. پس از خراب کردن قبر زید، برخی از بیاباننشینان از شدت اعتقاد به زید، منتظر بودند که خداوند بلایی بر ابنوهاب نازل کند (عثمانبن عبداللّه، ج 1، ص 9ـ10؛ ریحانی، ص 35، 38). در 1172 در نبرد سخت میان عُرَیْعَربن دجینبن سعدون (حاکم احساء در 1166ـ 1188) و محمدبن سعود (متوفی 1179، نخستین فرمانروای سعودیها) در جبیله، عدهای کشته شدند و شهر آسیب دید. این نبرد در نهایت به صلح انجامید (خزعل، ص 258ـ261).جانگوردون لوریمر ، که در اواخر قرن سیزدهم/ نوزدهم از جبیله دیدن کرده، نوشته است فقط چهار خانواده از قبایل کم اهمیت، ساکنان دائمی دهکده بودند اما در زمستان حدود پنجاه خانوادة کشاورز، عمدتاً از مَلْحَم و تعداد کمی از سَلبوخ، به این دهکده میآمدند. به تصریح لوریمر، جبیله پیش از آن روستایی بزرگ بوده است. محصولات کشاورزی آن گندم، جو، یونجه، هندوانه و خربزه بوده و خرمای اندکی داشته است. در دو سویوادی حنیفه زمینهای کشاورزی قرار داشتند و با چاههای متعدد آبیاری میشدند (لوریمر، ج 7، ص 626). در اواسط سدة چهاردهم/ بیستم نیز هنگامی که ملک عبدالعزیز، پادشاه سعودی (متوفی 1332 ش)، از جبیله دیدن کرد، در این آبادی گروههای عرب منتسب به بنوحنیفه ساکن بودند و آثاری از قبور صحابه در آنجا دیده میشد ( رجوع کنید به یاسین، ص 28).منابع: ابناعثم کوفی، کتابالفتوح ، چاپ علی شیری، بیروت 1411/1991؛ اطلس المملکة العربیةالسعودیة ، ریاض: وزارةالتعلیم العالی، 1420/2000؛ بلاذری (بیروت)؛ حسین خلف خزعل، حیاةالشیخ محمدبن عبدالوهاب ، بیروت ?] 1388/ 1968 [ ؛ امین ریحانی، تاریخ نجدالحدیث و ملحقاته ، بیروت 1954؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ عثمانبن عبداللّه، عنوان المجد فی تاریخ نجد ، ریاض: مکتبة الریاض الحدیثة، ] بیتا. [ ؛ عمررضا کحّاله، جغرافیة شبه جزیرة العرب ، چاپ احمدعلی، مکه 1384/1964؛ موسوعة اسماء الاماکن فی المملکة العربیةالسعودیة ، ریاض: دارةالملک عبدالعزیز، 1424/2003؛ محمد نجدی، صحیح الاخبار عمّا فی بلاد العرب من الا´ثار ، بیروت 1392/ 1972؛ یوسف یاسین، الرّحلات الملکیّة: رحلات جلالة الملک عبدالعزیز الی مکة المکرمة و جدة و المدینة المنورة و الریاض ، ] ریاض [ 1419/1999؛ یاقوت حموی؛EI 2 , s.v. "Al- Djubayla" (by R. L. Headey); J. G. Lorimer, Gazetteer of the Persian Gulf, , Oma ¦n, and central Arabia, Buckinghamshire 1986.جَت (جات)، قوم بزرگ هندی. این قوم قدیمی در شمالغربی شبهقارة هند، در پنجاب (هند و پاکستان)، راجپوتانا، صحرای هندوستان (ایالت راجستان هند)، درة رودخانة سند و ایالت سند و بلوچستان ساکن هستند (بالفور ، ذیل "Jat" ؛ تیت ، قسمت 4، ص 310). گروههای بزرگی از این قوم، در شرق و جنوب افغانستان (فیض محمد، ص 147؛ فرخ، ص 81) و سیستان و بلوچستان ایران سکونت دارند (تیت،قسمت 4، ص 302ـ303، 310؛ فیروزان، ص 32). نام جَت به صورتهای جات، جِت، جات، زُطّ، جَتّه و جَتّان آمده است ( رجوع کنید بهکوفی، ص 47؛ یاقوت حموی، ج 4، ص 773؛ بکری، ص 145؛ واله اصفهانی، ص 244؛ نَدَوی، ص 24؛ پاتینجر، ص 26؛ عبرت لاهوری، ص 236). قوم جت ظاهراً منشأ سکائی دارد (نهرو، ج 1، ص 246؛ بالفور، همانجا). بهنوشتة بالفور (همانجا)، جغرافینویسان معروف باستان نظیر استرابون ، بطلمیوس و پلینیوس از این قوم با اسامی زانتی ، زوتی و جَتی یاد کردهاند (نیز رجوع کنید به استرابون، ج 5، ص 261). بالفور همچنین احتمال داده است که اقوام جت و داهه قوم واحدی بودهاند که از ماساژتها جدا شدهاند (همانجا). جتهای پنجاب عقیده داشتند که اجدادشان در قرون بسیار دور از آسیای میانه مهاجرت کردهاند (تیت، قسمت 4، ص 302)، این عقیده با نظریة بالفور (همانجا) مبنی بر اینکه سرزمین مادری جتها در کنار جیحون قرار داشت، مطابقت دارد. شواهد موجود حاکی از آن است که قوم جت مردم یکدستی نبودند و از دوران باستان تا قرون اخیر با اقوام گوناگون اختلاط داشتهاند. مناسبات جتها با میدها ( رجوع کنید بهمجملالتواریخ والقصص ، ص 107ـ 108؛ تیت، قسمت 4، ص310ـ311) و پیوندهای طولانی آنان با گوجر ها (گاودارها)، بلوچها و افغانها (تیت، قسمت 4، ص 302ـ 303، 309ـ312)، در پیدایش و گسترش قوم جت مؤثر بوده است. آنچه این نظر را تقویت میکند، تفاوتهای فراوان میان اشراف و عامة جت و روایات چندگانه در بارهمنشأ پیدایش آنهاست. طبقة ممتاز جتهایپنجابیکه راجپوتان رتهور نامیدهمیشدند، مردمی ورزیده، تنومند، زیبا و دلیر توصیف شدهاند (الفینستون ، ج 1، ص 8). مردان راجپوت آن دسته از فرزندان خود را که مادرانشان از عامة طبقات پایین و خدمتگزاران طبقاتِ بالا (سودراها؛ رجوع کنید بهحکمت، ص 16ـ17) بودند، جت خطاب میکردند (بالفور، همانجا). جتهای گجرات که در زمان جلالالدین اکبرشاه (963ـ 1014) مالک بخش اعظم این ناحیه بودند، خود را از نسل مردی بهنام دهودی میدانستند که همراه سلطان محمود غزنوی به گجرات آمده بود (تیت، قسمت 4، ص 314). جتها زمانی از اشراف زمیندار هند بهشمار میآمدند، اما پس از غلبة اقوام و قبایل دیگر، جایگاه خود را از دست دادند (بالفور، همانجا). آنها اغلب کشاورزند و بهگفتة پاتینجر (همانجا) جت بهمعنای برزگر است (نیز رجوع کنید به بالفور، همانجا). دامداری نیز از مشاغل قدیمی آنهاست ( رجوع کنید به لاپیدوس ، ص 444). شغل عمدة جتهای ناحیة سند، شترداری بود (نمکین بهکری، ص 239 و پانویس). جتها عموماً پیرو مذاهب هندو، اسلام و سیخ/ سیک هستند که سیخها و هندوها پس از تقسیم شبهقاره به دو کشور هند و پاکستان، از پنجاب غربی (پاکستان) به پنجاب شرقی (هند) مهاجرت کردهاند (حکمت، ص 230).جتهای خاورمیانه. جتها که نخستین مورخان مسلمان از آنان با نام زُطّ (معرّبِ جَتّ رجوع کنید به بستانی، ذیل «زطّ»؛ د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل "Zutt" ) یاد کردهاند، از دوران ساسانیان در بعضی سواحل و جزایر شمالی و جنوبی خلیجفارس حضور داشتند ( رجوع کنید به حمزة اصفهانی، ص 38؛ بلعمی، ج 1، ص 407؛ باش اعیان عباسی، ج 1، ص 136). اَعراب در قرن اول اسلامی زطها را میشناختند (گردیزی، ص 176، پانویس 4). دلایل مهاجرت این مردم به نواحی جنوبی ایران، با وجود توجیهاتی که بعضی مورخان قدیم آوردهاند، همچنان نامعلوم است. بعضی از اینان تا کوهپایههای حومة رامهرمز در شرق خوزستان پیش رفتند و در ناحیهای که به نام آنان زط خوانده شد، ساکن شدند ( رجوع کنید به ابنحوقل، ص252؛ مقدسی، ص420؛ لسترنج ، ص244؛ اشپولر، ج 1، ص 439). با نخستین پیروزیهای اعراب مسلمان در اهواز، زطهای خوزستان، همراه گروههایی دیگر از بومیان اسیر شدند. خلیفة دوم همگی آنان را بهشرط پرداخت خراج، آزاد کرد (بلاذری، ص 532)؛ گروههایی از آنان، پس از آگاهی از پیوستن اَسواران ایرانی به مسلمانان که از قبیلة بنیتمیم بودند، به طایفة بنوحنظه از طوایفِ تمیمی برای یاری رساندن در جنگ پیوستند (همان، ص520، 522). ابوسالمة زطی که به درستکاری شهرت داشت، در سال 35، سرکردة نگهبانان بیتالمال بصره بود و پس از قتل خلیفة سوم، از تحویل بیتالمال به طلحه و زبیر خودداری کرد. با این حال از تسلیم بیتالمال به عثمانبن حُنیف انصاری، والی امیرمؤمنان علیهالسلام، هم سرپیچی کرد و در جنگ با عبداللّهبن زبیر کشته شد (همان، ص 523 ـ524).جنگجویان زط در تصرف نواحی داخلی ایران شرکت داشتند و همراه عبداللّهبن عامر (متوفی 59) تا خراسان پیش رفتند. معاویه در سال 50، و سپس ولیدبن عبدالملک در 86، گروههایی از زطها را به سواحل شام و انطاکیه فرستادند (ص 221ـ222، 524). گویا عبدالرحمان اوزاعی * (88 ـ157)، فقیه نامور ناحیة شامات و پیشوای یکی از اولین مذاهب فقهی، از همین مردم بوده است ( د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل " ¨t ¦"Dja ؛ نیز رجوع کنید به ذهبی، حوادث و وفیات 141ـ160 ه ، ص 483ـ 485). زطهای خوزستان و عراق در 82 بهشورش عبدالرحمانبن محمدبن اشعث پیوستند و حجاجبن یوسف پس از پیروزی بر ابناشعث، تمام امتیازات زطها را که با پیوستن به طوایف بنیتمیم بهدست آورده بودند، لغو کرد (بلاذری، ص520 ـ521). حجاج چند سال پس از این شورشها، بُدیلبن طَهْفة بَجَلی را روانة سند کرد که در جنگ با قوم جت کشته شد (همان، ص 612). پس از او محمدبن قاسم ثقفی، عموزادة حجاج، به سند رفت و پس از جنگهای متعدد در فاصلة سالهای 92 تا 96 و پیروزی بر قوم جت، سرزمین سند را فتح کرد و گروههایی از جتها را به عراق فرستاد ( رجوع کنید به همان، ص612ـ 618؛ کوفی، ص121ـ122، 132 و جاهای دیگر). وی همچنین برای تنبیه و مجازات جتهای شورشی که همچنان پایبند مذهب قدیم خود بودند، همان مرتبة اجتماعی نازلی را که شاهان قدیم سند برای آنان تعیین کرده بودند، برای ایشان باقی گذاشت ( رجوع کنید بهکوفی، ص 47، 214ـ216). جتها در فاصلة سالهای 160 و 164 علیه مسلمانان شوریدند و سرانجام مغلوب لیثبن طُرَیْف شدند (یعقوبی، ج2، ص398). زطهای عراق و خوزستان نیز در اوایل خلافت هارونالرشید یکی از بطایح (= شورهزارهای) میان بصره و بغداد را در اختیار خود گرفتند و به راهزنی پرداختند. آنان، پس از الحاق تدریجی گروههای بردگان فراری، تدریجاً دامنة غارتگریهای خود را گسترشدادند و در سالهایآخر خلافت مأمون راههای آبی میان بصره و بغداد را قطع کردند. معتصم عباسی (حک : 218ـ227)، در 219، عُجَیْفبنعَنْبَسه خراسانی را بهجنگ آنان فرستاد. او در ذیحجّة همان سال زطیان را در هم شکست و هزاران تن از آنان را در عاشورای 220 به بغداد آورد. به دستور معتصم گروهی را به خانقین و اغلب آنان را به عینِ زَرْبِه در مرزهای روم فرستادند. رومیان در 241 عین زربه را اشغال کردند و تمام زطیان را به اسارت گرفتند (بلاذری، ص235؛ گردیزی، ص177؛ ابنخلدون، ج 3، ص 321، 347). ظاهراً داستانهای زطیان در آن روزگار، بخشی از فرهنگ شفاهی عرب شده بود ( رجوع کنید بهمسعودی، ج 8، ص 162). در اواخر قرن چهارم هجری، هنگام درگیری ابونصرشاه فیروز با بهاءالدولة بویی، زطها را بخشی از لشکریان ابونصرشاه ذکر کردهاند (ابناثیر، ج 9، ص 160). پس از آن منابع از آنان یادی نکردهاند.جتهای سند. بعضی جتها خود را از نسل محمدبن هارون مکرانی میدانند که در سال 82، پس از فتح مکران به دست محمدبن قاسم، از آنجا گریخته و به سند رفت (قانع، ج 3، بخش1، ص55 ـ56، 61). جتهای سند در 417، هنگام بازگشت محمود غزنوی از فتح سومنات، آسیبهای فراوانی به لشکریانش وارد آوردند. او نیز در 418، با صدها قایق جنگی از طریق رودخانة سند به سرزمین آنها رفت و علیرغم پایداری جتها، بر آنان پیروز شد و با اسیران بسیار به غزنین بازگشت (گردیزی، ص 414ـ 415). در 425، احمد یِنالْتْکین حاکم غزنوی سند، بر ضد سلطان مسعود شورید. جتهای سند به امید دریافت پاداش در جنگ علیه مسعود شرکت جستند و سرانجام ینالتکین را کشتند ( رجوع کنید به گردیزی، ص 425، 431؛ بیهقی، ص 559 ـ560).از قرن پنجم تا قرن هفتم هجری، ذکر اقوام جت، تنها در بعضی تواریخ عمومی نظیر مجملالتواریخ و القصص (ص107ـ 108) آمده است. در زمان غلامشاهیان دهلی (602ـ962)، معروف به ملوک شمسی، گروههایی از مردم جت به خدمت آنان در آمدند ( رجوع کنید به منهاج سراج، ج 2، ص 27). قلمرو جتهای اطراف دهلی، در سالهای 800 و 801 به اشغال قوای امیرتیمور در آمد و خسارتهای فراوانی به آنان وارد شد ( رجوع کنید به غیاثالدین علی یزدی، ص97ـ99؛ نظامالدین شامی، ص185؛ والهاصفهانی، ص 244). جتهای ناحیة مولتان پنجاب در قرن نهم و دهم، اتباع دولت لَنْگائیان * (847ـ932) بودند و در آخرین لشکرکشی نافرجام محمود لنگائی (908ـ930) علیه حسنشاه ارغون * (928ـ 962)، شرکت داشتند ( رجوع کنید به بکری، ص 145، 153؛ قانع، ج 3، بخش1، ص28). جتها پس از یک قرن همزیستی با دولت بابری هند، از آغازحکومت شاهجهان (1037ـ 1068) بهبعد شورشهایی برپا کردند که به تناوب تا نابودی بابریان ادامه داشت. این شورشها که با سختگیریهای مذهبی اورنگزیب (1068ـ1118) علیه غیرمسلمانان شدت گرفته بود، پس از مرگ او به تشکیل امارتهای مستقل جتها و جدایی قلمرو آنان از دولت بابری هندوستان منجر شد ( رجوع کنید به لاپیدوس، ص444ـ 445؛ باسورث ، ص213). جتهای شهر مقدّس متهرا (متهورا) از شهرهای ایالت اوتارپِرادِش (در شمالآگره)،در 1047، حاکمناحیه، مرشدقلیخان فوجدار، را کشتند و خود مغلوب قوای شاهجهان شدند (کنبو، ج2، ص221ـ 222). آنان در 1079 به رهبری گوکله تلپتی علیه اورنگزیب شوریدند(آفتاباصغر،ص390). در 1097 خانجهان کوکلتاش (متوفی 1099) مأمور سرکوبیِ شورش جتها در اکبرآباد (آگره) شد (صمصامالدوله شاهنوازخان، ج 1، ص 809 ـ810؛ نیز رجوع کنید به سریواستاوا ، ص342). چورامِنْ، سرکردة جتهای بهرتپور (از شهرهای راجستان)، از گرفتاریهای اورنگزیب در جنگهای دکن سود جست و به غارتگری پرداخت و پس از فوت پادشاه کهنسال هند، عملاً حاکم مستقل بهرتپور، فتحپور و اکبرآباد شد (عبرت لاهوری، ص 236، 274).سیوراج مل (سورجْمَل)، حاکم مقتدر و با تدبیر و ثروتمند جتها، سالهای طولانی به جنگ با دولت هند، مراتهه (ماراتاها)، سیخها و احمدشاه ابدالی پادشاه افغانستان مشغول بود. در 1174 سرکردگان مراتهه برای جنگ با احمدشاه ابدالی ازسیوراج مل یاری خواستند، ولی او بهسبب خودداری آنان از پذیرش توصیههای جنگی وی، از شرکت در جنگ معروف پانیپت خودداری ورزید و پس از غارت دهلی به قلمرو خود بازگشت. وی پس از خروج احمدشاه ابدالی از هندوستان، نواحی اطراف از جمله آگره را اشغال و عمال احمدشاه و دولت دهلی را اخراج نمود، ولی سرانجام بهدست گروهی از سربازان شکست خوردة دهلی کشته شد و فرزندش جواهرمل به جایش نشست (کار ، ص 329ـ334؛ نیز رجوع کنید به فدائی، ص 496؛ حسینی، ص 341ـ342). درگیریهای مشترکِ جتها و سیخها و مراتهه با دولت ابدالی، پس از مرگ سیوراجمل همچنان ادامه یافت ( رجوع کنید بهغبار، ج 1، ص 371). جتها چندین بار شهر اکبرآباد را تصرف و غارت کردند، ولی سرانجام بهدنبال یک جنگ طولانی با نجفخان (متوفی 1196)، وکیلالسلطنه ایرانیتبارِ شاهعالم دوم (حک : 1173ـ1202)، مغلوب شده و به نواحی دور دست گریختند. جنگ میان جتها و سرکردگان دولت هند، نظیر محمدبیگ و اسماعیلبیگ همدانی تا سالهای اول قرن سیزدهم ادامه یافت (فدائی، ص 500 ـ 505). جتها و بلوچهای سند، در 1170، علیه محمد مرادیابخان کلهوری، حاکم موروثی سند، شوریدند و بهجای او میانغلامشاهخان کلهوری را به حکومت نشاندند (قانع، ج 3، بخش 1، ص 464ـ465). رنجیت سینگ (1194ـ 1255)، پادشاه معروف پنجاب و کشمیر که از قوم جت بود، توانست حکومتی مستقل از سیخها تشکیل دهد (نهرو، ج 1، ص 466؛ بالفور، ذیل "Ranjit Singh" ). جتها پس از نفوذ استعمار انگلیس در شبهقارة هند، مزاحمت چندانی ایجاد نکردند و حتی در شورش بزرگ سالهای 1273ـ1274 نیز شرکت نداشتند. به پاداش این رفتار، بخشی از اراضی مصادره شدة راجپوتها و مسلمانانِ شورشی، نصیب مالکان جت شد ( رجوع کنید به هاردی، ص 108ـ109). زمینداران بزرگ جت، مانند مالکان سیخ و مسلمان از متحدان دولت انگلیس در پنجاب بودند و عاملی برای تضعیف قدرت عمومی استقلالطلبان هند بهشمار میآمدند (مشیرالحسن، ص 288؛ نیز رجوع کنید به پنجاب * ). جتهای غیرمسلمان پنجاب و بهویژه جتهای سیخ، در حوادث خونین ناشی از تقسیم شبهقارة هند به دو کشور هند و پاکستان و کشتارهای نواحی فیروزپور و اَمِرْتیار، قساوتهای زیادی از خود نشان دادند ( رجوع کنید به کالینز و لاپیر، ص360، 377).روند گسترش اسلام در میانِ جتها مبهم و ناروشن است. آنگونه که از ظواهر امر پیداست، با وجود حکومت مسلمانان در سند و تأثیر دعوت عمربن عبدالعزیز، خلیفة خوشنام اموی، از مردم سند برای گرویدن آنها به اسلام ( رجوع کنید به بلاذری، ص620)، قاطبة مردم جت تا قرون بعد همچنان پیرو دین قدیم خود بودند. تحمیل دوبارة ترتیبات اجتماعی قدیم بر قوم جت، دریافت جزیه از آنان توسط عمرانبن موسی برمکی، حاکم سند در سالهای 221 تا 226 ( رجوع کنید به همانجا)، و اطلاق عنوان کافر بر این مردم، از سوی ابوالفضل بیهقی (نیمة قرن پنجم؛ ص 559 ـ560) حاکی از دوام و رواج مذهب قدیم در میان آنان است. زمان قطعی نفوذ اسلام در میان جتها روشن نیست، اما احتمالاً نفوذ شیخفریدالدینِ گنجشکر * پاک پَتَنی، صوفی معروف فرقة چَشتیه (قرن هفتم)، و نیز کوششهای سیدجلالالدین حسینِ بُخاری * و نوهاش سیداحمد کبیر، مشهور به مخدوم جهانیان، از عوامل توسعة اسلام در میان جتها بوده است (هالیستر ، ص141؛ لاپیدوس، ص 444). عامل دیگر گرایش جتها به اسلام، پیروزیهای دولت بابری هند است. بعضی از مردم جت به واسطة مناسبات نزدیکی که با امپراتوران هند داشتند، به صورت گروهی به دین اسلام در آمدند (هالیستر، همانجا). مذهب شیعة امامیه نیز پیروانی میان آنان دارد. جَتهای ناحیة دِیْرِه اسماعیلخان در پاکستان پیرو مذهب شیعه هستند (همان، ص185). مذهب سیخ که مقارن استقرار دولت بابری پدید آمد، جمع کثیری از جتها را بهویژه در پنجاب بهخود جلب کرد (بالفور، ذیل "Sikh" ). طبق سرشماری 1901 در پنجاب، حدود 48% از جتها پیرو مذهب هندو، 20% پیرو مذهب سیخ و 32% پیرو اسلام بودند ( د. اسلام ، چاپ اول، ذیل " ¤t ¦"Dja ). زبان جت در واقع لهجة محلی به نام جَتْکی است (همانجا). از میان مردم جت افراد برجسته و مشهوری برخاستهاند از جمله ابوحنیفه نعمانبن ثابت کوفی زوطی (متوفی 150)، مؤسس مذهب حنفی؛ شبلی نعمانی * ؛ محمد ظفراللّهخان، قاضی پاکستانی ( رجوع کنید بهد. اسلام ، چاپ دوم، ذیل " ¨t ¦"Dja ) و رَنجیتسینگ محقق و پادشاه پنجاب (نهرو، ج 1، ص 466).منابع: آفتاب اصغر، تاریخنویسی فارسی در هند و پاکستان ، لاهور 1364 ش؛ ابناثیر؛ ابنحوقل؛ ابنخلدون؛ برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی ، ج 1، ترجمة جواد فلاطوری، تهران 1364 ش؛ عبدالقادر باش اعیان عباسی، موسوعة تاریخالبصرة ، ج 1، بغداد ] 1988 [ ؛ بطرس بستانی، محیط المحیط؛ قاموس مطوّل للّغةالعربیّة ، بیروت 1987؛ محمدمعصوم بکری، تاریخ سند، المعروف به تاریخ معصومی ، چاپ عمربن محمد داودپوته، بمبئی 1938؛ بلاذری (بیروت)؛ محمدبن محمد بلعمی، تاریخنامة طبری ، چاپ محمد روشن، تهران 1366 ش؛ بیهقی؛ هنری پاتینجر، مسافرت سند و بلوچستان: اوضاع جغرافیائی و تاریخی ، ترجمة شاهپور گودرزی، تهران 1348 ش؛ سید محمدعلی حسینی، تاریخ راحتافزا ، حیدرآباد دکن ?] 1366/1947 [ ؛علیاصغر حکمت، سرزمین هند ، تهران 1337 ش؛ حمزةبن حسن حمزة اصفهانی، کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء علیهم الصلوة و السلام ، برلین 1340؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 141ـ160 ه ، بیروت 1408/1988؛ محمود شهابی، ادوارفقه ، ج 3، تهران 1372 ش؛ صمصامالدوله شاهنوازخان، مآثرالامراء ، کلکته 1888ـ1891؛ محمدقاسم عبرتلاهوری، عبرتنامه ، چاپ ظهورالدین احمد، لاهور 1977؛ غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ ، ج 1، قم 1359 ش؛ غیاثالدین علی یزدی، سعادتنامه، یا، روزنامة غزوات هندوستان در سالهای 800 ـ 801 هجری ، چاپ ایرج افشار، تهران 1379ش؛ نصراللّهبن محمدحسین فدائی، داستان ترکتازان هند ، با مقدمه، حواشی و تراجم اعلام ] از [ ع. قویم، تهران 1341 ش؛ مهدی فرخ، تاریخ سیاسی افغانستان ، قم 1371 ش؛ ت. فیروزان، «در بارهترکیب و سازمان ایلات و عشایر ایران»، در ایلات و عشایر ، تهران: آگاه، 1362 ش؛ فیض محمد، نژادنامة افغان ، مقدمه، تحشیه و تعلیقه از کاظم یزدانی، چاپ عزیزاللّه رحیمی، قم 1372 ش؛ غلامعلی شیربن عزتاللّه قانع، تحفةالکرام ، ج 3، بخش 1، چاپ حسامالدین راشدی، حیدرآباد سند 1971؛ لاری کالینز و دومینیک لاپیر، آزادی در نیمه شب ، ترجمة پروانه ستاری، تهران 1368 ش؛ محمدصالح کنبو، عمل صالح، الموسومبه شاه جهاننامه ، ترتیب و تحشیة غلامیزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور 1967ـ1972؛ علیبن حامد کوفی، فتحنامة سند، المعروف به چچنامه ، چاپ عمربن محمد داودپوته، دهلی 1358/1939؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی ، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363 ش؛ مجملالتواریخ و القصص ، چاپ محمدتقی بهار، تهران: کلالة خاور، 1318ش؛ مسعودی، مروج (پاریس)؛ مشیرالحسن، «قومگرایی در ایالات: بنگال و پنجاب در سالهای 1922ـ1926»، در جنبشاسلامی و گرایشهای قومی در مستعمرة هند ، گردآوری مشیرالحسن، ترجمة حسن لاهوتی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1367ش؛ مقدسی؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقاتناصری ، چاپ عبدالحی حبیبی، کابل 1342ـ1343 ش؛ سید ابوظفر ندوی، تاریخ سنده ، لاهور 1997؛ نظامالدین شامی، ظفرنامه ، چاپ پناهی سمنانی، تهران 1363 ش؛ یوسف میرکبن میرابوالقاسم نمکین بهکری، تاریخ مظهر شاهجهانی: در بیان احوال ولایت سند از بهکر تا به تهته ، چاپ حسامالدین راشدی، حیدرآباد سند 1962؛ جواهر لعل نهرو، کشف هند ، ترجمة محمود تفضلی، تهران 1361 ش؛ محمد یوسف واله اصفهانی، خلدبرین: تاریخ تیموریان و ترکمانان ، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1379 ش؛ پیتر هاردی، مسلمانان هند بریتانیا ، ترجمة حسن لاهوتی، مشهد 1369 ش؛ یاقوت حموی؛ یعقوبی، تاریخ ؛Edward Balfour, The cyclopaedia of India and of eastern and southern Asia , 3rd ed. London 1885, repr. Graz 1967-1968; Clifford Edmund Bosworth, The Islamic dynasties: a chronological and genealogical handbook ,Edinburgh 1980; Mountstuart Elphinstone, An account of the kingdom of Caubul , Karachi 1972; EI 1 . s.v. "Dja ¦t ¤" (by J. S. Cotton); EI 2 , s.vv. "Dja ¦t ¨" (by A. S. Bazmee Ansari), "Zutt" (by C. E.Bosworth); John Norman Hollister, The Shi ـ a of India , New Delhi 1979; H. C. Kar, Military history of India , Calcutta 1980; Ira M. Lapidus, A history of Islamic societies , Cambridge 1991; Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate , London 1966; Ashirbadi Lal Srivastava, The Mughul empire ) 1526-1803 A. D. ), Agra 1966; Strabo, The geography of Strabo , with an English translation by Horace Leonard Jones, vol.5, London 1961; George Passman Tate, Seistan: a memoir on the history, topography, ruins, and people of the country , Quetta, Pakistan 1977.