جانماز رجوع کنید به سجادهNNNNجان محمد قادری رجوع کنید به قادریّهNNNNجان محمد لاهوری رجوع کنید به لاهوری، جانمحمدNNNN جانور/ جانورشناسی (1)این مقاله شامل این بخشهاست:1) بحثهای واژهشناسی و ادبیات2) جانورشناسی در میان مسلمانان3) جانوران ایران4) جانوران سرزمینهای اسلامی1) بحثهای واژهشناسی و ادبیات. این بخش شامل این قسمتهاست:الف) در زبان فارسیب) در ادبیات زردشتیج) در ادبیات فارسید) واژگان در عربیه ) در ادبیات عربو) در ادبیات و فرهنگ ترکی زبانهاالف) در زبان فارسی. واژة جانور در فارسی عموماً بر هرگونه ذیروح (جاندار؛ رجوع کنید به مکنزی ، ص 224: در فارسی میانه nwar ¦gya ) اطلاق میشده که این معنی ناظر به کاربرد واژة جان در معنای روح است (برای بحث در بارة اشتقاق واژة جان و تطور واژگانی آن در زبانهای اوستایی و فارسی میانه رجوع کنید بهجان * )، اما روشن نیست که از چه زمانی واژة جانور تنهادر معنای «حیوان» در فارسی به کار رفته است (برای شواهد شعری که متضمن کاربرد واژه در هر دو معنی است رجوع کنید به دهخدا، ذیل «جانور»).سابقة استفاده از نامِ بعضی حیوانات (بیش از همهاسب) به عنوان جزئی از نام اشخاص یا نام مکانهای جغرافیایی، در زبان فارسی و لهجههای گوناگون آن بسیار کهن است و در متنهای باقیمانده از فارسی باستان نیز دیده میشود، از جمله anah- §aspac به معنای دوست دارندة اسبها، نام یکی از کمانداران داریوش اول هخامنشی (حک : 521 ـ486 یا 485 ق م؛ رجوع کنید بهکنت ، ص 173)، gaubaruva- به معنای دارندة گلة گاو، نام یکی از افسران داریوش اول (همان، ص 182) و na- ¦varka به معنای سرزمین گرگ، صورت دیگر نام منطقة گرگان کنونی و توابع آن (همان، ص 206). در ایران باستان با نسبت دادِن بعضی از ویژگیهای ظاهری و رفتاری جانوران به آدمیان برای آنان نام و لقب میساختهاند. در فارسی میانه نیز صورتهای متعدد اسمهای مرکّب چند جزئی، که بخشی از آنها اسم یکی از جانوران باشد، دیده میشود (برای نمونههای این نامها رجوع کنید به ادامة مقاله) در این میان، از اسمهایی که یکی از اجزای آن اسپ/ اسب باشد، بیشتر از دیگر اسامی استفاده شده است. در متون باقیمانده به زبان اوستایی و پهلوی، اسمهای فراوانی در ترکیب با اسپ/ اسب به چشم میخورد، که بیشتر آنها نیز از ترکیب گُشْنَسْپ/ گشنسب با اسامی گوناگون پدید آمده است. گشنسب از ریشة مفروض na- §vrs به معنای زایا، به علاوة اسپ ساخته شده است و در انتقال از فارسی باستان به فارسی میانه، vi/v در آغاز کلمه به go تبدیل شده است؛ چنانکه spa- ¦ta §vis در فارسی باستان ( رجوع کنید به کنت، ص 209 ) به sp ¦ta §Gus در فارسی میانه ( رجوع کنید به ژینیو ، ج 2، بخش 2، ص 94 ) تبدیل شده است. گشنسپ/ گشنسب گاه در پایان اسم مرکّب قرار میگرفت، مثل آزادگشنسپ (همان، ج 2، بخش 2، ص 51)، فرخآذر گشنسپ (همان، ج 2، بخش 2، ص 83) و فریزارماه گشنسپ (همان، ج 2، بخش 2، ص 88). گاه نیز در اول اسم میآمد، همچون گشنسپبُرزین و گشنسپماه (همان، ج 2، بخش 2، ص 93). از میان 092 ، 1 اسمی که ژینیو (ج 2، بخش 2، ص 25ـ196) از اسامی فارسی دورة میانه جمعآوری کرده است، 65 اسم جزء گشنسپ/ گشنسب دارند. اسمهایی نیز دارای جزء اسب هستند، مانند تهماسب (همان، ج 2، بخش 2، ص 165) و اسمهایی نیز با نام جانوران دیگر ساخته شدهاند، مانند شیرْنیوْ (همان، ج 2، بخش 2، ص 164).در دورة اسلامی تنوع استفاده از نام جانوران در اسمها بیشتر است. یکی از دلایل آن، نوشته شدن متون تاریخی،اسطورهای و حماسی است که متن پایه و پیش از اسلام آنها به دست ما نرسیده است. در این متون دورة اسلامی، اسامی متعددی هست که از صورت پیش از اسلام آنها بیاطلاعیم. در این دوره همچنین اسمی واحد به صورتهای گوناگون ضبط شده است، مانند گستاسف ( مجملالتواریخ و القصص ، ص 38، 51)، گشتاسف (همان، ص 30)، گشتاسب (همان، ص 51، 91)، کشتاسب (همان، ص 92) و بشتاسب (طبری، ج 1، ص 540) که جملگی صورتهای تصحیف شدة گشتاسپاند. در این دوره نیز در اسمهای متعددی نام حیواناتی به جز اسب به کار رفته است، از جمله گرگسار (ولف ، ص 704؛ یوستی ، ص 122)، گبرگاو (یوستی، ص 106)، سمند (ولف، ص 526؛ یوستی، ص 281)، شیرزاد (یوستی، ص 298) و شیرویه/ شیروی ( مجمل التواریخ والقصص ، ص37؛ ولف، ص588). در تاریخ طبری (ج 1، ص 212ـ213)، در بارة خاندان فریدون آمده است که جملگی افراد آن با لقبی که یکی از اجزای آن گاو/ کاو بوده است، از هم متمایز میشدهاند، از جمله نیک کاو، سیاه کاو، اسبیذکاو. طبری (همانجا) ترجمة عربی این القاب را نیز ذکر کرده است؛ از جمله «البقرالبیض» در معنای اسبیذ (سپید) گاو.در دوران صفویه (ح 906ـ1135) و قاجار (1210ـ1344/ 1304 ش)، علاوه بر نام حیوانات، لقبهای گوناگونی وجود داشته که بر گرفته از صفات جانوران بوده است، مانندتذروْرفتار (برگرفته از خرامیدن تذرو) یا غزال چشم (رستمالحکما، ص 155). در این دوران القابی نیز بوده که از ترکیب با نام جانوری در عربی ساخته شده است، مانند ضرغام السلطنه، طاووسالعرفا و غضنفرالسلطنه (سلیمانی، ص103، 105، 116).امروزه نیز از نام حیوانات برای نامیدن آدمیان استفاده میشود، مانند پرستو، پروانه، مارال، هما. اسمهای مرکّبی نیز وجود دارد که یک جزء آنها اسم جانوران است، مانند شیرعلی، علیشیر، محمد شاهین و غیره. در زبانها و گویشهای گوناگون ایرانی نیز برای نامیدن انسانها، از اسامی حیوانات استفاده شده است، مانند توکا (نام پرنده) و شوکا (آهو) در مازندرانی (زنگنه، ص 222ـ 225)؛ ملیجه و ملیچک، هر دو به معنای گنجشک، در گیلانی و لری (همان، ص 244، 304) و کَپوت به معنای کبوتر در بلوچی (همان، ص 170). نام بعضی شهرها و روستاها نیز از نام حیوانات گرفته شده است، مانند گرگان، اسبآباد و اسب سیاه (پاپلییزدی، ص 55)، پلنگدره، پلنگآباد (همان، ص 129)، گرگآباد، گرگتپه (همان، ص 483) و خرسآباد (همان، ص 221). در ایران، از میان پدیدههای طبیعی، کوهها بیشترین اسم را از میان اسامی جانوران به خود اختصاص دادهاند، مانند کفتار کوه در استان خراسان ( فرهنگ جغرافیایی کوههای کشور ، ج 4، ص 154)، شیرکوه در یزد (همان، ج 3، ص 202) و مجموعة پنج کوه شامل چال خرس، چال شاهین، چال کبوتر، چالکلاغ و چاله گرگ در استان کهگیلویه و بویراحمد (همان، ج 2، ص 459ـ460).منابع: محمدحسین پاپلی یزدی، فرهنگ آبادیها و مکانهایمذهبی کشور ، مشهد 1367 ش؛ دهخدا؛ محمدهاشم رستمالحکما، رستمالتواریخ ، چاپ محمد مشیری، تهران 1348 ش؛ پری زنگنه، آوای نامها از ایران زمین ، تهران 1382 ش؛ کریم سلیمانی، القاب رجال دورة قاجاریه ، تهران 1379 ش؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ فرهنگ جغرافیایی کوههای کشور ، تهران: سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، 1379 ش؛ مجملالتواریخ و القصص ، چاپ محمدتقی بهار، تهران: کلالة خاور، 1318 ش؛ دیوید نیل مکنزی، فرهنگ کوچک زبان پهلوی ، ترجمة مهشید میرفخرایی، تهران 1373 ش؛ فریتس ولف، فرهنگ شاهنامة فردوسی ، تهران 1377 ش؛Philippe Gignoux, Iranisches Personennamenbuch , vol 2: mitteliranische Personennamen , facs. 2: Noms propres sassanides en moyen-perse إpigraphique , vienna 1986; Ferdinand Justi, Iranisches Namenbuch , Marburg 1895; Roland Grubb Kent, Old Persian: grammar, texts, lexicon , New Haven 1961.ب) در ادبیات زردشتی.این قسمت از مقاله (در دو بخش الف و ب) مبتنی و مستند بر محتویات کتاب بُنْدَهِش * به زبان پهلوی است که موبدی به نام فَرْنْبَغ دادَگی در دورة اسلامی عمدتاً از بعض کتابهای اَوِستا و گهگاه با نقل توضیحات و اضافات دستورانِ (روحانیان زردشتی) سپسین گِرد آورده است. بندهش عمدتاً مجموعهای است از باورها و عقاید و افسانههای مَزدَیَسنانِ قدیم در بارة چونی و چندی آفرینش کیهان، کُرة زمین و موجودات آن (آدمی، جانوران، گیاهان و جز اینها)، و از این لحاظ تا اندازهای مانند «سِفْرِ تکوینِ» (کتاب آفرینشِ) تورات است. این قسمتبر اساس آوانگاری و ترجمة ب.ت. انکلساریا (موسوم به زَند آکاسیه ) اما با بهرهگیری از بعض توضیحات ترجمة فارسی مهرداد بهار و آوانگاری و ترجمة فارسی رقیه بهزادی از « بندهشِ هندی » فراهم آمده است (از این پس، به اختصار، به ترتیب: انکلساریا، بهار و بهزادی).الف) جانورانی که هُرمَزدْ (اَهورامَزْدا) آفرید.بنا بر بندهش (انکلساریا، فصل 13، ص 116ـ127؛ بهار، ص 78ـ80؛ بهزادی، بخش 13، آوانگاری، ص 26ـ30، ترجمه، ص90ـ93)، هرمزد، علاوه بر گیاهان سودمند، همة «گوسفندان» (= جانوران سودمند) را از «مَغْزِ» (در پهلوی، mazg : مغز سر، مغزِ استخوان؛ در ترجمة انکلساریا: "seed" ، یعنی تخم، بذر؛ در بهزادی: «مغز، نُطفه») گاوی نمادی و افسانهای به نامِ «گاوِ یکتا داده/ یکتا آفریده (در پهلوی : d ¦k-da ¦e )»، پدید آورد، با این توضیح مُبهم: وقتی که اهریمن به آفریدگانِ هرمزد تاخت، نخست گاو مذکور را از پای در آورد (هرمزد برای کاستن از درد و رنج مرگِ او، به او بَنگ خورانید؛ در بارة «گاوِ یکتا داده» و چونیِ درگذشتِ او، رجوع کنید به بنگ * ؛ و انکلساریا، فصل 4، فرگرد ] بند، پاراگراف [ 20، ص50ـ51). اما «مغز» او را هرمزد به «ماهْ پایه» ( ؟ ) در آسمان بُرد. این مغز، در آنجا پالوده شد ( ؟ ) و از آن، علاوه بر 55 «سَرْدَه» (پهلوی: sardag ، نوع، قِسم، گونه، جور) گیاهِ سودمند، «گوسفند پُرسَردَه» (دارای انواع و اقسامِ بسیار) آفریده شد. توضیح این که واژة گوسفند ( spand ¦go ) به دو معنای متفاوت در این متن بهکار رفته است: یکی «جانور سودمند» بهطور کلی، و دیگری جانور اهلی معروف. توضیحِ لازمِ دیگر اینکه واژههای سَردَه ، کَرْدَه ( kardag )، گونه ( nag ¦go ) و جز اینها که در این متن برای تقسیم یا رَدهبندی جانوران بهکار رفته هیچ مدلول علمی و فنی (مانند اصطلاحات امروزینِ جنس ، نوع ، زیرْ نوع و گونه/ جور ) ندارد ( رجوع کنید بهطرح تقسیمبندیِ بهار، ص 178ـ181، که خردپذیر نیست).تحقیق جانورشناسیِ بندهشی سخت دشوار و گاهی ناممکن است، به چند سبب، از جمله: نسخههای خطی (کامل یا ناقص) موجودِ بندهش ، محتملاً به علت غفلت و شاید بیمایگی کاتبان، دارای عیوب، نقایص و اشتباهات بسیار است؛ دستنوشتههای مزبور تفاوتهایی باهم دارند؛ و هویت بسیاری از جانوران یا نامعلوم است و یا در آن شک هست. لذا، کسانی که به تصحیح یا ترجمه و توضیح محتویات بندهش ، همت نمودهاند (از معاصران، انکلساریا، دانشمند پارسی؛ استاد فقید انگلیسی، ه. بیلی ، که کارِ گران مذکور موضوع رسالة دکتری او بوده، رسالهای که به طبع نرسیده اما بهار از توضیحات و یادداشتهای ارزشمند آن بهرة بسیار برده است؛ بهار و بهزادی) نتوانستهاند مبهمات و مجهولات بندهش (از جمله، فصلهای مربوط به جانوران) را ایضاح کنند (در بارة دستنوشتهها و ترجمههای بندهش یا بخشهایی از آن رجوع کنید به پیشگفتار بهار، ص 6ـ 10). بالتَّبَع، این مُشکلها و مجهولات در مقالة حاضر نیزدیده میشود.طبقهبندی یا ردهبندی بندهشی جانوران مُبتنی بر اصولی همگن، منظم و خردپذیر نیست؛ مثلاً جانوران را گاهی به حسب زیستگاه معمولی آنها (مثلاً، آبزی، «کوهْزی»، «سوراخْزی»)، گاهی برحسب کوچکی و بزرگی جُثة آنها، یا گاهی از لحاظ شکل و شمار انگشتان (مثلاً، سُمدار، «سُمْ شکافته»، پنج انگشتی) گروهبندی کرده است، چنانکه گاهی فلان جانور در دو یا چند گروه گنجانده شده است (مثلاً، رجوع کنید بهخُفاش در ادامة مقاله؛ نیز رجوع کنید به«طرح تقسیمبندیِ» مذکورِ بهار، که نابسامانی و آشفتگی این تقسیمبندی را تا اندازهای مینمایاند). به هر حال، ما به ناچار در این مقاله خلاصهای از گروههای جانوران را طِبق ترتیب و تقسیمی که در متن انکلساریا یافت میشود، ذکر میکنیم (نیز رجوع کنید به بندهش هندی که تلخیصی از بندهش «بزرگتر» است).] 1 [ هرمزد از «مغزِ» «گاوِ یکتا آفریدة» مذکور نخست دو «گاو» (پهلوی: w ¦ga )، نَر و ماده، آفرید. بهسبب ارجمندیِ «گاو»، هرمزد آن را دو بار آفرید: یک بار به شکل «گاوِ» معمولی و دیگر بار، به صورت «گوسفندانِ پُر سَردَه».] 2 [ سپس، از این «گوسفندان» (= جانوران سودمند) سه «کَردَه» آفریده شد: چَرندگانِ ] اهلی [ : بُز، میش، شُتر، اسب، و خر؛ جانورانِ «کوهْزی/ کوهْگُذَر» که «فراخْرفتار»ند ( ؟ )؛ پرندگانی که «دَستآموز» (= رام و اهلیشدنی) نیستند؛ جانوران آبزی؛ و جانوران «سوراخْ زی». بدینسان، میبینیم که شمار «کردَه»ها، نَه سه تا بلکه پنج تاست! اینک توضیحاتی در بارة بعض جانوران گروهِ نخست از «کردة» ] 1 [ : این گروه شامل پنج «گونه» است: «خَرپایان»، دارای سُمهای ناشکافته، که بزرگترینِ آنها اسبِ زِبال (تُندرو، تَکاوَر) و کوچکترین، «خَرِ گُرگانی» است؛ سُمْ شکافتگانِ چرنده، که بزرگترینِ آنها شتر و کوچکترین، «بُز گیپان» (؟ رجوع کنید به توضیحات بهار، ص176، ش16) نوزاد است. از پنجهدارانِ پنج انگشتی، سگ بزرگترین و «مُشْکان» («گُربة زَبّاد» ؟ ) کوچکترینِ آنهاست (در بارة سگ رجوع کنید به ادامة مقاله). سَردَة بُز شامل بُز معمولی، خَرْبُز (= بُزِ کلان)،بزِ کوچک، پازَن و قوچ است. سردة میش شامل پنج «گونه»: دُمدار ] = دُنبهدار ؟ [ ، بیدُم «سگْ میش» ( ؟ )، میشِ شاخدار، «کُریشَک» ( ؟ ) که میشی است اسبْ مانند، دارای شاخ بزرگ و سه کوهان، که آن را همچون سُتور (مَرکب برای سواری) بهکار میگیرند («گویند که بارة ] = مَرکب [ نیای ما، منوچهر، همین بود»). سردة شتر شامل چهارگونه است: کوهی و «شایستة چرا» (= دشتی)؛ شتر یک کوهانه و دو کوهانه. هشت گونه اسب وجود دارد: اسب تازی، اسب پارسی، اَستَر، گورْخر، «اسبِ آبی» ، و جز اینها. پانزده گونه گاو: سفید، سرخ، زرد، سیاه و پیسه (= اَبلق)، گَوَزن، گاوْمیش، «شترْ گاوْ پلنگ» (= زَرّافه)، «گاوْ ماهی» ( ؟ )، غَژ گاو ، خوک (!)، و جز اینها.] 2 [ کردَة «سگ»، شامل ده گونه: سگِ گلّهبان، سگِ نگهبانِ خانه، سگ چوپان؛ سگ آبی یا بیدستر ؛ روباه، راسو، تَشی (خارپشتِ تیغانداز)، شَنْگ ، و سنجاب پرنده . در بندهش هندی (ص 93)، ظاهراً به نقل از دستوران و شارحانِ سپسین، علاوه بر لقبهایی برای سگ، این نکتة شگفت در بارة سگ دیده میشود که سگ آمیختهای از گوسفندان (= جانوران سودمند) و مردمان است. از اینرو او را سگ خواندند که او یک سوم از مردمان است ] ! [ .] 3 [ دو گونه خرگوش: سوراخْ زی و بیشهزی.] 4 [ راسو ، هشت گونه: سَمور ، سمور سیاه ، خَز ، قاقُم ، قاقم سیاه، و دیگر گونهها.] 5 [ هشت گونه «موش» : موش معمولی؛ موشی که نافة مُشک دارد ( ؟ )؛ موشِ دوپا (در عربی، یَربوع) ؛ بیشْموش، که گیاه زهرناکِ بیش * را میخورَد، و «موش سیاه»، که دشمن مار است (شاید نِمْس، جانوری که به انگلیسی mongoose میگویند)، و گونههای دیگر .] 6 [ پرندگان/ بالدارها، صد و ده گونه: سیزده گونهشامل سیمُرغ (در پهلوی : n-murw ¦se ؛ پرندة افسانهای ؟)، کَرْشِنْت ( ؟ )، عقاب، کَرکَس، کلاغ، جغد، خروس، کُلَنگ/ دُرنا ] و جز اینها [ . دو گونه خُفاش/ شَبپَره، که نوزادان خود را شیر میدهند (توضیح مؤلف بندهش : «خفاش در سه گروه جای میگیرد: در گروه پرندگان چون بال دارد، در گروه سگانزیرا دندانهایی چون آنِ سگ دارد، و در گروه موشها چون سوراخْزی است»).] 7 [ ماهیها، ده گونه: اَرَز (= کَرْ ماهی)، آرْزوکا ( ؟ ) و مَرزوکا ( ؟ ) و «ماهیهای دیگری که نامهای اوستایی دارند».] 8 [ سپس در هریک از سردَههای مذکور «سرده اندر سرده» ] شاید به معنای انواع و گونههای فرعی [ پدید آمدند که شمار آنها نهایتاً به 282 (در بهار: 262) رسید. جانوران سودمند در طی نُه سال به هفت اقلیم زمین، در سه سال به شش کشور و در شش سال به خُوَنِرَهْ (در پهلوی: Xwanirah ، «قارة مسکون مرکزی زمین»؛ مکنزی ، همین واژه) آمدند.] 9 [ بعض جانوران سودمند سِمَتِ «رَدی» (= سَروری، سَرکردگی) گروه خود را دارند. این سرکردگان که نخستین نمونههایی بودند که هرمزد آفرید، ویژگیهای شگفتی دارند، این چنین (انکلساریا، فصل17، ص152ـ155؛ بهار، ص89): «خَرْبُز» (= بُزِ کلان)، دارای آروارة سفید، سَروَرِ «بُزان»؛ گوسفندِ (جَوانِ) دارای آروارة سفید، سَرور گوسفندان؛ شترِ دوکوهانه که زانوانش موی سفید دارد، سرور شتران؛ گاو سیاهْ موی و زردْزانو، سرورِ گاوان؛ اسب سفیدِ زردْگوش، درخشانْ موی و سفیدْچشم، سَرور اسبان؛ خَر سفیدِ «گُربهْ پای» ( ؟ )، سرور خران؛ سگ سفیدِ زردْموی ( ؟ )، سرور سگان؛ خرگوشِ بور، سرور «فراخْ رفتاران و دَدانِ دستْآموز (رام) نشدنی که در کوهها میزیند». در مورد پرندگان، نخست «سیمرغِ سه انگشتی» ( ؟ ) آفریده شد، اما او سرور پرندگان نیست، بلکه کَرشِفت ( ؟ ) که «دین» (= کتابهای مقدّس اَوستا ) را به «وَرِ جَمکرد» بُرد سرور آنان است. ] «وَرِ» مذکور پناهگاهی بود که جَم، شاه افسانهای، پیش از وقوع طوفان سهمگین و ویرانگری که در پیش بود ساخت ــ حادثهای چون طوفان نوح ــ ، و از هر جانور، گیاه و جز اینها نمونههایی به آن پناهگاه منتقل کرد تا از آسیب طوفان مصون بمانند. [ ؛ قاقُم سفید سرکردة راسوان است؛ و اَرَز / کَرماهی ] محتملاً بالِن، پستاندار دریایی کلانی که هنوز در اصطلاح اهالی کرانههای جنوب ایران «کَرْماهی» نام دارد [ سَرور آبزیان است.ب) جانورانی که اهریمن آفرید. اهریمن، در پیکار دائمش با هرمزد، برای مقابله با «گوسفندان» (= جانوران سودمند)، از همان چهار گوهرِ (= عنصر) هرمزدی (یعنی آب، باد/ هوا، آتش و خاک)، «خِرَفَسْتَران» (در پهلوی : n ¦xrafastara ) یعنی «جانوران زیانگر» (به تعبیرِ انکلساریا) را به سه گونة آبزی، زمینی و پرنده/ بالدار آفرید. از آبزیها وَزَغ، از زمینیها «اَژدَهایِ بسیارْ سَر» ( ؟ ) و از بالداران «مارِ بالدار» ( ؟ ) از همه بدترند. همة خرفستران جادوگرند و مار که تا نکُشندَش نمیمیرد، از همه «جادوگرتر» است. خرفستران در چندین سردَه جای میگیرند، بدین تفصیل (انکلساریا، فصل 22، ص 182ـ189؛ بهار، ص 97ـ99؛ شمارهگذاری از نگارندة حاضر است):] 1 [ سردة «مار» ( ! ): مار، اَژدَها ( ؟ در پهلوی: §az )، اژدهای دو سَر و هفت سر ( ؟ )، ماری که مانند سوسمار دُمْسیاهِ زهرناک است و پوست میاندازد ( ؟ )، خفاش جنگلی و زمینی، «مارانْ گوش» (در بهار، «ماراندوش»)، «مارانْ شاه» (در بهار) که باریک و سفید و به درازای یک انگشت است و بر سر مار بزرگ مینشیند، و انواع بسیار دیگر.] 2 [ سردة کَژدُم، شامل چند جور عقرب ] که قرائت نامها و تعیین هویت آنها ناممکن است [ .] 3 [ سردة مارمولکها، شامل سوسمار زهرناک، «برگْ مار» ( ؟ بهار) و چند نوع دیگر.] 4 [ سردة وَزَغ، شامل چند جور (که نامها و هویت آنها را نتوانستهاند دریابند؛ انکلساریا، فرگرد 13؛ بهار، ص 98).] 5 [ سردة کرمها: کرم ابریشم؛ کرمی که «اندر آتش است» ( ؟ ) و در ناحیة خراسان یافت میشود و از آن رنگِ سرخ ]برای رنگرزی [ به دست میآورند (ظاهراً منظور همان حشرهای است که به انگلیسی kermes میگویند)، و گونههای دیگر.] 6 [ سردة مور: مورچة دانهکَش، مورچة گزنده ] = شاید مورچة بزرگی که در تهران «مورچهْ سَواری» نام دارد [ ، موریانه ( ؟ )، و مورچگان دیگر. مؤلف از دستوری نقل میکند که اگر لانة مورچه را سیصد سال نیاشوبند، مورچهها مبدل به «مارِ پَردار» میشوند (منقول در بهار، ص 99).] 7 [ سردة مگس ( ! ): «مگس کاسْکینی» (= لاجوردی رنگ ؟)، مگس سیاه، مگسِ انگبین (= زنبور عسل)، مگسی که لانة گلی برای خود میسازد، و جز اینها.] 8 [ سردة مَلَخ ] ! [ : ملخ، پشة خُرد و کلان و کیک/کَک (همه در یک فرگرد کوتاه و نامفهوم در ش 17، گنجانده شدهاند).] 9 [ «گُرگْ سردَگان». فصل جداگانهای در بندهش (انکلساریا، فصل 23، ص 188ـ191؛ بهار، ص 99ـ100) به تقبیح و تشنیع گرگ اختصاص یافته است. اهریمن پانزده سردَه «گرگ» آفرید. گرگ سیاهِ سُترُگ (= درندهخو، خشن و بیرحم) از دیگران دلیرتر/ بیباکتر است. دَدان دیگری نیز در این سرده گنجانده شدهاند: بَبر، شیر، پلنگ، یوز، روباه، شغال، کَفتار، «غارْ کَن» ( ؟ )، گربه، «گرگِ آبی» (= ماهی کوسه ؟)، جُغد ] و چند جانور دیگرِ نامعلوم [ .] 10 [ در بارة چگونگی پیدایش میمون و خرس در بندهش هندی (ص 106) این افسانه را که ظاهراً از بَر افزودهای سپسین است، میخوانیم: «وقتی که جَمِ مذکور از فَرّ ایزدی محروم شد، از ترسِ دیوها دیوی را به زنی گرفت و خواهر خود را به زنی به دیو دیگری داد. میمون و خرس دُمدار و دیگر سردَههای ویرانگر از ] آن آمیزشها [ » پدید آمدند ] ! [ .] 11 [ فصل 24 بندهش (انکلساریا، ص 194ـ205؛ بهار، ص 101ـ103) حاوی وصف چند جانور موهوم و تکملهای توضیحی است در بارة جانورانی که هرمزد برای مقابله با بعض جانوران اهریمنی آفرید. از جانوران موهوم و کارهای موهومتر آنها ذکر این دو مورد کافی است: یکی «خَرِ سه پای» که ششچشم، نُه دهان، دو گوش و یک شاخ دارد، و در میان دریای فَراخْکَرت ( ؟ ) ایستاده است. هرگاه عَرعَر کُند، همة آفریدگان آبزیِ مادة هرمزدی آبستن میشوند و همة آفریدگان مادة آبستنِ اهریمنی بچه میاندازند/ سقط میکنند. دیگری (انکلساریا، فرگرد 25) پرندة کَرشفتِ مذکور است که گویند میتوانست کلمات را تلفظ کند؛ لذا متن اوستا را به «وَرِ جمکرد» بُرد و در آنجا اشاعه کرد.از جانورانی که هرمزد اختصاصاً برای کشتن بعض جانوران زیانگر و جادویی آفرید اینها را ذکر میکنیم: زاغچه/ کلاغ زاغی (در پهلوی : n murw ¦ske ¦ka ) برای کشتن ملخ (همان، فرگرد 35)؛ کَرکَس برای خوردنِ «نَسا» (گوشت مردگان، مُردار)، کلاغ] و چند جانور دیگر نیز چنین میکنند [ (فرگردهای 36ـ37)؛ سگ برای مقابله با گرگ و برای حفاظت از جانوران سودمند؛ راسو برای مقابله با خرچنگ (در پهلوی : karzang ) و دیگر خرفسترانِ سوراخْزی (فرگرد 40)؛ جوجهتیغی/ خارپُشتکه به لانة مورانِ دانهکَش رفته در آن لانه ادرارِ بول میکند و هربار هزار مور را میکُشد (فرگرد 42)؛ بیدستر (سگ آبی) برای مقابله با دیوی آفریده شد که در آب میزید (فرگرد 44)؛ و خروس برای همکاری با سگ در مقابله با دیوها و جادوگران (فرگرد 48).] 12 [ هرمزد با همهدانی/ بَس آگاهیِ خود، بعض خرفستران را به سود آفریدگان خود مبدل کرد. مثلاً زنبور عسل و کرم ابریشم را که اصلاً در جزو جانوران زیانکار به شمار میآمدند.منابع: بندهش ، ] گردآوری [ فرنبغ دادگی، ترجمة مهرداد بهار، تهران 1369 ش؛ بندهش هندی: متنی به زبان پارسی میانه ( پهلوی ساسانی )، تصحیح و ترجمة رقیه بهزادی، تهران: 1368 ش؛David N. MacKenzie, A conoise Payhlavi dictionary, London, repr. 1971. Zand-a ¦kas ¦h: Iranian or Greater Bundahis §n , transliteration and English translation by B.T. Anklesaria, Bombay 1956.ج) در ادبیات فارسی. کاربرد فراوان نام جانوران در شعر و نثر فارسی حاکی از توجه خاص ادبیات فارسی به جانوران است. تمام این توجه ادامة آنچه از جانوران در فرهنگ ایران باستان متداول بوده و در اوستا یا دیگر متون زرتشتی ذکر شده است، نیست. بخش عظیمی از آن نتیجة تعلیمات اسلامی، به ویژه تأثیر داستانهای قرآن، در ادب فارسی است و بیشترین بخش آن، خاصه آنچه از حکایتهای جانوران در ادبیات سنّتی مکتوب و ادبیات شفاهی مردم ایران رایج است، متأثر از فرهنگ و ادبیات هند باستان است ( رجوع کنید به ادامة مقاله؛ برای پیشینة حکایتهای جانوران در ادبیات جهان رجوع کنید به د. دین و اخلاق ، ج 5، ص 676ـ 678). در ایران باستان، بر خلاف هند، قهرمانان متون حماسی جانوران نبوده بلکه بیشتر شاهان و پهلوانان بودهاند، همچنانکه این سنّت در شاهنامه نیز ادامه یافته است ( رجوع کنید بهادامة مقاله). آنچه از جانوران در ادبیات ایران باستان ذکر شده است، بیشتر از اساطیر محسوب میشود ( رجوع کنید به اسطوره * ) یا صبغة مذهبی دارد ( رجوع کنید به بخش 1، ب). تنها متن داستانیِ غیرمذهبی به زبان پهلوی، که یکی از شخصیتهای آن جانور است، منظومة درخت آسوریک است که در آن یک بُز و درخت خرما، راجع به فواید خود، با یکدیگر مناظره میکنند. بهزعم برخی محققان، این منظومه سرچشمة پارتی و به گفتة برخی دیگر، ریشه در ادبیات بینالنهرین دارد ( رجوع کنید بهسرکاراتی، ص 56 ـ57).در ادب فارسی، شاهنامه با توجه به اینکه ترجمة دقیق بخشهایی از خداینامة پهلوی را در بردارد، ظاهراً بیش از هر کتابی شناخت ایرانیان باستان را از جانوران و چگونگی برخوردشان را با آنها و برداشتها و تصوراتی را که از جانوران داشتهاند، نشان میدهد. در شاهنامه جانوران به دو گروهِ دَد و دام تقسیم شده و بیش از همه از این جانوران یاد شده است: اسپ (اسب)، پلنگ، پیل (فیل)، شیر، عقاب، گور، ماهی، مرغ (عموم پرندگان)، نهنگ (تمساح * ؛ مثلاً رجوع کنید به دفتر 2، ص70، 86، 178، دفتر 3، ص 32، دفتر 4، ص 266، دفتر 5، ص 232ـ 233). نخستین بار هوشنگ، پادشاه پیشدادی، از فواید جانورانی نظیر گاو و خر و گوسفند بهره برد و از پوست و چرم جانورانی نظیر روباه و قاقُم و سنجاب استفاده کرد (فردوسی، دفتر 1، ص 31). در داستان هوشنگ، واژة «پویندگان» برای چهارپایان به کار رفته ( رجوع کنید به همانجا) که شایان توجه است.در شاهنامه اسب ــ که نامهای دیگری نظیر «چَرمه» (مثلاً دفتر 1، ص 207، دفتر 2، ص 466) و «باره» (مثلاً دفتر 5، ص 143) نیز برای آن به کار رفته است و گلة آن را «فَسیله» نیز میگفتهاند ( رجوع کنید به دفتر 3، ص 12) ــ بیش از همة جانوران حضور دارد و نامش به همراه نام تخت و کلاه و پیل و پرستنده (کنیز)، جزو لوازم و مایحتاج زندگی آمده است ( رجوع کنید به دفتر 1، ص 237، 239). اهمیت داشتن اسب را در داستانی که رستم رخش را برمیگزیند، میتوان دید ( رجوع کنید به فردوسی، دفتر 1، ص 334ـ 335). برخی از اسبها در شاهنامه نام خاص دارند، مانند رخش * که نام اسب رستم ( رجوع کنید به دفتر 1، ص 335) و بهزاد که نام اسب کیخسروست ( رجوع کنید به دفتر 2، ص 427). اسب رستم، رخش، آنچنان نیرومند است که در خان اول از هفت خان، شیری را میکشد (فردوسی، دفتر 2، ص 22). اهمیت اسب در زندگی ایرانیان دورة باستان چنان بود که نام برخی اشخاص به واژة اسب ختم میشد ( رجوع کنید به بخش1، الف). برطبق شاهنامه (مثلاً دفتر 1، ص 227)، نژاد مرغوب اسب برای سوارکاری، اسب تازی بود (نیز رجوع کنید به اسدی طوسی، ص 113). از اسب در چوگان بازی هم استفاده میکردند ( رجوع کنید به فردوسی، دفتر 5، ص 48).جانور دیگری که نام آن در شاهنامه (مثلاً دفتر 3، ص 276) برای وصف زورمندی، دلاوری و جنگاوری فراوان به کار رفته، شیر است که گاه «هِزَبر» نیز نامیده شده است (مثلاً دفتر 1، ص 129). صفتی که برای شیر به کار میرود معمولاً «ژیان» (خشمگین و درنده، مثلاً دفتر 2، ص420) یا «درنده» (دفتر 2، ص70) است. با توجه به ویژگیهای شیر، صفتهایی مانند «شیراوزَن» (شیراوژن، شیرافکن؛ دفتر 1، ص 146)، «شیر بازو» (دفتر 1، ص 191) و «شیرمرد» (دفتر 4، ص 66) برای پهلوانان شاهنامه به کار رفته است. «شیروی»، منسوب به شیر، در شاهنامه (دفتر 1، ص 127، 132، 147) نام یکی از پهلوانان سپاه فریدون، است که گاه «شیر» نیز نامیده شده است و این خود، اهمیت شیر را در فرهنگ ایرانیان نشان میدهد. افزون بر اینها، اسداللّه، لقب امام علی علیهالسلام، نیز بر اهمیت و کاربرد نام شیر در ادب فارسی افزوده است (مثلاً: «فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین/ فضل حیدر، شیریزدان، مرتضای پاکدین»، کِسایی مروزی، به نقل ریاحی، ص 93).در شاهنامه از درندگان دیگر، پلنگ (مثلاً دفتر 2، ص 178)، از خزندگان و آبزیان نهنگ (تمساح، مثلاً دفتر 2، ص 178، دفتر 4، ص 65، 245) و از پرندگان عقاب * (مثلاً دفتر 2، ص 86) مظهر زورمندی و دلاوریاند. در داستان پروازِ کیکاووس به آسمان، به فرمان او چهار بچة عقاب را از آشیانة عقاب میربایند و آنها را با مرغ و گوشتِ بره میپرورانند تا اینکه مانند شیر نیرومند میگردند. تخت کیکاووس را با نیزههایی به چهار عقاب میبندند و بر نیزهها ران بره میبندند تا عقابها به طمع آنها پرواز کنند اما آنها پس از چندی، از پرواز خسته میشوند و کیکاووس به زمین سقوط میکند (فردوسی، دفتر 2، ص 96ـ97).جانور دیگری که نام آن در شاهنامه آمده (مثلاً دفتر 1، ص 225) و گاه با صفتِ «مست» (وحشی و دیوانه) برای وصف جنگاوری به کار رفته، فیل است، چنانکه برای بیان دلاوری و توانایی رستم، در برخی نسخههای خطی شاهنامه آمده است که رستم در جوانی پیل سپید را میکشد ( رجوع کنید بهفردوسی، دفتر 1، ص 275، پانویس 17). در شاهنامه صفتی که برای فیل فراوان به کار رفته (مثلاً دفتر 3، ص 18ـ19)،«زَنده» (ژَنده، عظیم و مهیب) و صفت رستم «پیلتن» است (مثلاً دفتر 1، ص 191). ایرانیان در جنگها بر پشت فیل مینشستند (مثلاً دفتر 3، ص 18).در شاهنامه از جانوران درندهای نظیر گراز (دفتر 3، ص 308) و گرگ (دفتر 5، ص 29ـ31) نیز یاد شده است. هریک از پهلوانان ایرانی در شاهنامه درفشی با تصویر یکی از جانوران درنده یا تنومند دارند ( رجوع کنید بهدفتر 2، ص 159ـ162)، از جمله درفش پهلوانی به نام «گراز»، صورت گراز دارد ( رجوع کنید بههمان، دفتر 2، ص 162).یوز و باز * جانوران شکاری بودهاند که علاوه بر شاهنامه (دفتر 4، ص 266)، در دیگر متون ادب فارسی نیز از آنها بسیار یاد شده است. جالب توجه اینکه در برخی متون ادبی، از جمله بوستان سعدی (ص 88)، آمده است که یوز پنیر میخورد!حیوانی که در شاهنامه نام آن بسیار ذکر شده و قهرمانان شاهنامه ، از جمله رستم، آن را شکار میکنند و میخورند، گور است ( رجوع کنید به دفتر 2، ص 119). برطبق شاهنامه (مثلاً دفتر 3، ص 383)، از شتر برای بارکشی استفاده میکردند. بلبل * ، پرندهای که در ادب فارسی نماد عاشق و عاشق بودن است، در شاهنامه نیز هست و به زبان پهلوی سخنسرایی میکند ( رجوع کنید بهدفتر 5، ص 292). گاو مشهور شاهنامه ، «گاوبرمایه» است که فریدون در کودکی از شیر آن تغذیه میکند و ضحاک آن را میکشد ( رجوع کنید بهدفتر 1، ص 63ـ64).دیگر جانور مشهور شاهنامه ، مار * است که با نیرنگِ اهریمن بر دوشهای ضحاک * میروید و خوراکش مغز جوانان است ( رجوع کنید بهدفتر 1، ص50، 55 ـ56). در بسیاری از موارد، از مار در شاهنامه با نام «اَژدها» یاد شده است. علاوه بر این، اژدها * از جانوران افسانهای شاهنامه است که رستم (دفتر 2، ص 26ـ29) و اسفندیار (دفتر 5، ص 232ـ233) در خان سوم از هفت خان، و گشتاسپ پدر اسفندیار (دفتر 5، ص 43)، آن را میکشند. گرشاسپ نیز از دیگر پهلوانان اژدهاکش در ادب فارسی است ( رجوع کنید به اسدی طوسی، ص 59 ـ61؛ نیز رجوع کنید به اژدها * ).سیمرغ دیگر جانور افسانهای است که در شاهنامه ، زال، پدر رستم، را پرورانده است (دفتر 1، ص 166ـ 168، 171ـ 172). اسفندیار در طی هفت خان، سیمرغ اهریمنی را در خان پنجم میکشد (دفتر 5، ص 241ـ242). از سیمرغ در دیگر آثار ادبی فارسی نیز بسیار یاد شده، بهویژه نقش او در منطقالطیر * و قصههای عامیانه در خور توجه است (نیز رجوع کنید بهسیمرغ * ).دیو جانور افسانهایِ مشهور شاهنامه است. یکی از معروفترین دیوان شاهنامه ، دیو سپید است که رستم او را میکشد ( رجوع کنید بهدفتر 2، ص 42ـ43) و دیگری اَکوانِ دیو است که به شکل گور، رستم را به دنبال خود میکشاند، هنگامی که رستم خسته میشود و میخوابد، دیو او را به هوا بلند میکند و چون وارونه کار است، رستم را به جای خشکی به دریا میافکند (دفتر 3، ص 291ـ293). دیو نیز در دیگر آثار ادب فارسی، بهویژه در قصههای عامیانه نظیر امیرارسلان * ، نقش عمده دارد (نیز رجوع کنید بهدیو * ).جانورانِ شاهنامه دارای شخصیت آدمی نیستند و نقل حکایتهای جانوران، شیوة شاهنامه نیست. حضور گستردة جانوران را در ادب فارسی در حکایتهایی که جانوران شخصیت آدمی دارند میتوان دید. این حکایتها غالباً از فرهنگ و ادب هند به ادبیات فارسی راه یافته است چنانکه در عهد ساسانی کتابهایی نظیر پنچه تنتره ، شامل حکایتهای جانوران، از سنسکریت به پهلوی ترجمه شد و سپس در دورة اسلامی از عربی به فارسی برگردانده شد ( رجوع کنید به کلیله و دمنه * ؛ در بارة حکایتهای هندی در ادب فارسی همچنین رجوع کنید به مجتبائی، 1370 ش، ص 471ـ 488). بنا بر جاتکه ، از کتابهای بسیار کهن هندی به زبان پالی ( د. دین و اخلاق ، ج 7، ص 493)، بودا در مراحل گوناگون حیات به شکل جانوران گوناگون، از جمله فیل، در آمد (همان، ج 5، ص 677، ج 7، ص 491) که اعتقاد هندیان را به تناسخ * نشان میدهد. باتوجه به اینکه بسیاری از حکایتهای پنچه تنتره یا همان کلیله و دمنه در جاتکه نیز هست (همان، ج 7، ص 492)، ظاهراً اینکه در اینگونه حکایتها، جانوران شخصیت انسانی دارند، به گونهای با اعتقاد هندیان به تناسخ مرتبط میشود، که در ادبیات فارسی نیز نمود پیدا کرده است. از کتابهای هندی که ترجمة آنها به فارسی، بخش اعظم حکایتهای جانوران در ادب فارسی را در بر دارد، کلیله و دمنه ، سندبادنامه * و طوطینامه * در خور ذکر است.علاوه بر آنها، مرزباننامه نیز از آثار بسیار مهم حکایتهای جانوران در ادب فارسی است که با اینکه در اصل به زبان طبری بوده است، پارهای از حکایتهای جانوران در آن، اصل و نسب هندی دارد ( رجوع کنید بهمرزباننامه * ). بخش شایان توجهی از مجلد دومِ هزار و یک شب * (ص 108ـ116، 118ـ140)، که در 1268 عبداللطیف طسوجی تبریزی آن را از عربی به فارسی برگردانده، نیز شامل حکایتهای جانوران است.بسیاری از حکایتهای کلیله و دمنه به دیگر آثار ادب فارسی هم راه یافته است، نظیر حکایت خرگوش و شیر (ص 86 ـ 88) و سه ماهی در آبگیر (ص 91ـ92) که هر دو در مثنوی مولوی (دفتر 1، ص 49ـ62، 66ـ71، دفتر 4، ص110، 113ـ114) نیز ذکر شده است (در بارة حکایتهای جانوران در مثنوی نیز رجوع کنید بهزرینکوب، 1367 ش، ص 163ـ195).بسیاری از باورها و تصورات ایرانیان در بارة جانوران، که در زبان و ادب فارسی تا به امروز باقی است، ظاهراً از حکایتهایی سرچشمه گرفته است که اصل هندی دارند. مثلاً، حماقت و سادهلوحی خر یا درازگوش را در حکایت «بازرگان و درازگوشِ» طوطینامه (ثغری، ص 361ـ363) میتوان دید؛ نیرنگبازی و فریبکاری مار در کلیله و دمنه در حکایتِ ماری آمده است که پیری بر وی غلبه کرده بود و با فریب، غوکان (قورباغهها) را میخورد (ص230ـ232)؛ حرص و طمع مار در حکایت شاپور، امیرغوکان، در طوطینامه (ثغری، ص 318ـ 325) آمده؛ و دانایی و زیرکی و حیلهگری روباه، که از قهرمانان اصلی حکایتهای جانوران است، در حکایت «حمدونه (بوزینه) با روباه و ماهی» در سندباذنامه (ظهیری سمرقندی، ص 47ـ 48) آمده است. در بارة حیلهگری روباه، حکایت مشهورِ «روباه و خروس» در مرزباننامه (سعدالدین وراوینی، ج 1، ص330ـ 334) شایان توجه است که هرچند او میکوشد خروس را بفریبد و شکار کند، کامیاب نمیشود و خروس، که داناتر است، روباه رااز سگ تازی میترساند و روباه میگریزد. در کلیله و دمنه (مثلاً ص 61) شغال نیز، مانند روباه، مظهر زیرکی و مکاری است. فریبکاری او را در حکایتِ «شغال خر سوار» در مرزباننامه (سعدالدین وراوینی، ج 1، ص 57 ـ60) میتوان دید کهخری را میفریبد و بر آن سوار میشود اما، سرانجام، خرآگاه میشود و خود را از چنگ شغال میرهاند. روباه وشغال، در عین حیلهگری، ترسو و زبوناند و از این لحاظ متضادّ شیرند که سلطانِ دلاور وحوش است (در بارة سلطنت شیر رجوع کنید بهکلیله و دمنه، ص 61، 312). تضاد و تقابل شیر و روباه در دیگر آثار ادب فارسی نیز بارها ذکر گردیده است (مثلاً سعدی، 1363ش، ص88: «برو شیر درّنده باش ای دغل/ مینداز خود را چو روباهِ شل»).طوطی * بیش از هر پرندهای در حکایتهای فارسیِ هندیالاصل حضور دارد و مظهر دانایی و حکمت است (مثلاً رجوع کنید به ثغری، ص40)، همانطور که در سراسر کتاب طوطینامه ، با دانایی خود، همسر بازرگان را از کار خطا باز میدارد. شاعران فارسیگوی از سخنگویی و قند یا شکر خوردن یا شکر شکستنِ این پرنده، بسیار گفتهاند (مثلاً سعدی، 1361 ش، ص 231؛ حافظ، ج1، غزل 63، بیت 2، غزل 373، بیت 2) و «شکرخایی» طوطی را در کنایه از «شیرین سخنی» به کار بردهاند (مثلاً سعدی، 1361ش، ص222، 423؛ حافظ، ج1، غزل 4، بیت 2).حکایتِ «برادر خواندگی زاغ و بط» (مرغابی) در طوطینامه (ثغری، ص 454ـ 455) از پستی و دون همتی زاغ یا کلاغ سخن میگوید که آشیانة آلوده دارد. پرندة متضاد آن، که عالی همت است، باز است که جایش بر بازوی شاه است (قس سعدی، 1361 ش، ص440). پرویز ناتل خانلری * به جای باز، عقاب را در شعر مشهورش به همین نام، در برابر کلاغ * قرار داده است. در شعر فارسی، جغد (نیز با نامهای بوم * ، بوف و کوف)، مانند زاغ، دون همت است (مثلاً رجوع کنید به مولوی، دفتر 6، ص 51) و آشیانة او در ویرانههاست (مثلاً رجوع کنید به عطار، 1383 ش، ص 277). سعدی بوم را، که شوم و بدخبر است، در برابر بلبل خوش خبر قرارداده است: «بلبلا مژدة بهار بیار/ خبر بد به بوم باز گذار» (1368 ش، ص 174).بیشتر حکایتهای جانوران در ادب فارسی، تمثیلهایی است برای تفهیم و تعلیم برخی پندها و حکمتها ( رجوع کنید به مجتبائی، 1370 ش، ص 472؛ برای حکمتهای اینگونه تمثیلها رجوع کنید به تقوی، ص 139ـ 335). گاهی گوینده از این تمثیلها مقصودی عارفانه دارد، مانند برخی حکایتهای جانوران در مثنویهای عطار و مثنوی مولوی (نیز رجوع کنید به تقوی، ص 336ـ366). پارهای از این حکایتهای عارفانه، که قهرمانان آنها پرندگاناند، نوع ادبی خاصی به نام رسالةالطیر و منطقالطیر در ادبیات فارسی پدید آورده که مهمترین آنها منطقالطیر عطار نیشابوری است ( رجوع کنید بهعطار، 1383 ش، مقدمة شفیعی کدکنی، ص 102ـ169).در تمثیلهای عرفانی و نیز شعر غنایی فارسی، بیش از همة حشرات، از پروانه و عشق او به شمع سخن گفته شده است (مثلاً همو، 1366 ش، ص 90، 408، 475؛ سعدی، 1363 ش، ص 114؛ حافظ، ج 1، غزل 176، بیت 7، غزل 179، بیت 6).بخش شایان توجهی از آنچه از جانوران در ادب فارسی آمده، از برخی داستانهای قرآنی سرچشمه گرفته است، از جمله داستان ابراهیم خلیل و چهار مرغ ( رجوع کنید به بقره: 260؛ مثلاً خاقانی، ص 31؛ مولوی، دفتر 5، ص10ـ11)، اصحاب کهف و سگشان (کهف: 18ـ22؛ مثلاً سعدی، 1361 ش، ص440؛ همو، 1368 ش، ص 62)، مور و سلیمان (نمل: 18؛ مثلاً خاقانی، ص 259؛ حافظ، ج 1، غزل 273، بیت 5)، هدهد و سلیمان (نمل: 20ـ 28؛ مثلاً خاقانی، 29، 356؛ عطار، 1383 ش، ص 259) و یونس و ماهی (صافات: 142ـ145؛ مثلاً ناصرخسرو، ص 469؛ خاقانی، ص 509، 908).طبق تعلیمات اسلامی، از نجاست یا پلیدی سگ در ادب فارسی نیز بحث شده (مثلاً سعدی، 1361 ش، ص 475؛ همو، 1368 ش، ص 154) و چون استخوان میجوید، پست همت محسوب شده است ( رجوع کنید بهسنایی، ص 31) و در عین حال،بهرغم درندگی و گزندگیِ آن (مثلاً رجوع کنید بههمان، ص 156، 223)، از وفاداریاش نیز یاد شده است: «سگی را لقمهای هرگز فراموش/ نگردد ور زنی صد نوبتش سنگ» (سعدی، 1368 ش، ص 186؛ در باور عامیانة ایرانیان، گربه برعکس سگ به ناسپاسی مشهور است رجوع کنید به نجفی، ج 2، ص 1219)، همچنانکه شرح وفاداری سگ در حکایتهای غربی مشهور است ( رجوع کنید به مجتبائی، 1368ش، ص 15ـ21). در هزار و یک شب (ج 3، ص 146) حکایتی آمده که حتی از سخاوت و طبعکریمانة سگ سخن میگوید که از این لحاظ در ادب فارسی نظیر ندارد. صادق هدایت * ، در داستان کوتاه سگ ولگرد ، به گونهای، مظلومیت این حیوان را شرح داده و برداشتی نو در بارة سگ عرضه کرده است.خوک نیز، چون نجس است، در ادب فارسی پلید است و نفس را در پلیدی به خوک تشبیه کردهاند (مثلاً عطار، 1383 ش، ص 295).علاوة بر ادب سنّتیِ مکتوب، جانوران، خاصه جانوران افسانهای مانند دیو و اژدها و سیمرغ، از قهرمانان اصلی قصههای عامیانة فارسیاند (برای آگاهی بیشتر در این باره رجوع کنید بهمارزلف ، 1376 ش). شماری از جانوران افسانهای، که نیمی از اندام آنها شبیه آدمی و نیمی دیگر مانند جانوران است، در اسکندرنامهها ذکر شده است، از جمله سگساران ( رجوع کنید بهطرسوسی، ج 2، ص 357؛ اسکندرنامة کبیر ، ج 3، ص 254ـ 256) که وصف جالبی از آنها در گرشاسبنامه (اسدی طوسی، ص 174) هم آمده، دوالپایان ( اسکندرنامه ، ص 96) و آدمخواران که در دریا زندگی میکنند و سرشان مانند آدمی است اما دست و پاهایشان مانند چادری پهن به هم پیوسته است (طرسوسی، ج 2، ص 358). پریان نیز چهرة انسان و اندام پرندگان (همان، ج 2، ص 454) یا چهارپایان را دارند ( اسکندرنامه ، ص 354، 356). پری در قصههای عامیانه به شکل اسب، گاو (ارجانی، ج 5، ص 45، 51، 69)، شیر، اژدها، انواع چهارپایان ( اسکندرنامه ، ص 354، 359)، گاه بهصورت مار (طرسوسی، ج 1، ص 188ـ189) و در بیشترمواقع به صورت کبوتر در میآید (مثلاً رجوع کنید بهارجانی، ج 5، ص 31ـ32؛ قصّههای ایرانی ، ج 1، ص210ـ211؛ نیز رجوع کنید به«پری» * ). مانند شاهنامه ، قهرمانان قصههای عامیانه نیز گاه نام جانوران را دارند، از جمله نهنگِ پهلوان در اسکندرنامة کبیر (ج 3، ص 256ـ 258) و سَمَک (ماهی) و شغال در سمک عیّار (ارجانی، جاهای متعدد).حکایتهای جانوران در قصههای عامیانة کوتاه و شفاهی فارسی فراوان است ( رجوع کنید به مارزلف، همانجا؛ نیز رجوع کنید به ادبیات عامیانه * ) و برخی از همین حکایتها، بخشی عظیم از ادبیات کودکان ایران را تشکیل میدهد نظیر قصة خاله سوسکه و آقاموشه ، و بز زنگولهپا ( رجوع کنید بهادبیات کودکان * ). نمونههایی از این حکایتهای عامیانة فارسی در ادبیات ملل دیگر نیز دیده میشود ( رجوع کنید بهزرینکوب، 1374 ش، ص350ـ357).بر اساس تصورات قدیمی ایرانیان در بارة جانوران و آنچه از جانوران در طی صدها سال در ادبیات فارسی رایج بوده است، کاربرد نام برخی جانوران در فارسی امروزی و در تداول عامه نیز درخور توجه است، از جمله در بارة انسان چرب زبان و مکار میگویند: «مار را با زبان خود از سوراخ بیرون میکشد» (نجفی، ج 2، ص 1316) یعنی حتی مار را، که نماد فریبکاری است، میفریبد؛ یا «شیرکردن» در معنای تشجیع و تحریک کردن (همان، ج 2، ص 981)؛ «فیل هواکردن» کنایه از کار غیرعادی و غریب انجام دادن (همان، ج 2، ص 1064)؛ «خر» در معنای کودن و ابله (همان، ج 1، ص 535)؛ «خرکردن» به معنای فریب دادن (همان، ج 1، ص 538)؛ «سگ شدن» کنایه از عصبانی شدن و پرخاشگری به کار میرود (همان، ج 2، ص 915)؛ و «روباه آمدن» یا «روباه برگشتن» کنایه از این است که آدمی از کاری ناموفق باز گردد (همان، ج 2، ص 784)، در برابر «شیرآمدن» یا «شیر برگشتن» که کنایه از کامروا و موفق بازگشتن است (همانجا).منابع: علاوه بر قرآن؛ فرامرزبن خداداد ارجانی، سمک عیّار ، چاپ پرویز ناتل خانلری، تهران 1347ـ1353 ش؛ علیبن احمد اسدی طوسی، گرشاسبنامه ، چاپ حبیب یغمائی، تهران 1354 ش؛ اسکندرنامه ، چاپ ایرج افشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343 ش؛ اسکندرنامة کبیر ، چاپ سنگی تهران: شرکت طبع کتاب، 1317 ش؛ محمد تقوی، حکایتهای حیوانات در ادب فارسی ، تهران 1376 ش؛ عمادبن محمد ثغری، طوطینامه، جواهرالاسمار ، چاپ شمسالدین آلاحمد، ] تهران [ 1352 ش؛ شمسالدین محمد حافظ، دیوان ، چاپ پرویز ناتل خانلری، تهران 1362 ش؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1368 ش؛ محمدامین ریاحی، کسایی مروزی: زندگی، اندیشه و شعر او ، تهران 1367 ش؛ عبدالحسین زرینکوب، «از قصههای مثنوی»، در نامة شهیدی: جشننامة استاد دکتر جعفر شهیدی ، به اهتمام علیاصغر محمدخانی، تهران: طرحنو، 1374 ش؛ همو، بحر در کوزه: نقد و تفسیر قصهها و تمثیلات مثنوی ، تهران 1367 ش؛ بهمن سرکاراتی، سایههای شکار شده: گزیدة مقالات فارسی ، مقالة 3: «مروارید پیش خوک افشاندن: یک مثل ایرانی در کتاب عهد جدید»، تهران 1378 ش؛ سعدالدین وراوینی، مرزباننامه ، چاپ محمد روشن، ] تهران [ 1355 ش؛ مصلحبن عبداللّه سعدی، بوستان سعدی: سعدینامه ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1363 ش؛ همو، غزلیات سعدی ، چاپ حبیب یغمائی، تهران 1361 ش؛ همو، گلستان سعدی ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1368 ش؛ مجدودبن آدم سنایی، حدیقةالحقیقة و شریعةالطریقة ( فخرینامه )،چاپ مریم حسینی، تهران 1382 ش؛ محمدبن حسن طرسوسی، دارابنامة طرسوسی ، چاپ ذبیحاللّه صفا، تهران 1356 ش؛ محمدبن علی ظهیری سمرقندی، سندباذنامه ، چاپ احمد آتش، استانبول 1948؛ منیژه عبداللهی، فرهنگنامة جانوران در ادب پارسی بر پایة واژهشناسی، اساطیر، باورها، زیباییشناسی و... ، تهران 1381 ش؛ محمدبن ابراهیم عطار، دیوان ، چاپ تقی تفضلی، تهران 1366 ش؛ همو، منطقالطیر ، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران 1383 ش؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه ، چاپ جلال خالقی مطلق، نیویورک 1366 ش ـ ؛ قصّههای ایرانی ، گردآوری و تألیف ابوالقاسم انجوی شیرازی، تهران: امیرکبیر، 1352ـ1353 ش؛ کلیله و دمنه، ترجمة کلیله و دمنه ، انشای ابوالمعالی نصراللّه منشی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1343 ش؛ اولریش مارزلف، طبقهبندی قصّههای ایرانی ، ترجمة کیکاووس جهانداری، تهران 1376 ش؛ فتحاللّه مجتبائی، «افسانههای جهانگرد»، در کتاب سخن: مجموعه مقالات ، ج 1، تهران: علمی، 1368 ش؛ همو، «داستانهای هندی در ادبیات فارسی»، در یکی قطره باران: جشننامة استاد دکتر عباس زریاب خوئی، به کوشش احمد تفضلی، تهران: ] نشر نو [ ، 1370 ش؛ جلالالدین محمدبن محمد مولوی، مثنوی ، چاپ محمد استعلامی، تهران 1360ـ1370 ش؛ ناصر خسرو، دیوان ، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران 1368 ش؛ ابوالحسن نجفی، فرهنگ فارسی عامیانه ، تهران 1378 ش؛ هزار و یک شب ، ترجمة عبداللطیف طسوجی تبریزی، تهران: جامی، 1379 ش؛Encyclopaedia of religion and ethics , ed. James Hastings, Edinburgh: T. and T. Clark, 1980-1981, s.vv. "Fable" (by Joseph Jacobs), "Ja ¦taka" (by M. Winternitz).د) واژگان در عربی. واژة عربی حَیَوان تلویحاً مفهومی از زندگی (حیات * ) را تبیین میکند. حَیَوان در قرآن تنها یک بار (عنکبوت: 64) و به معنای زندگی حقیقی به کار رفته، که ناظر بر جهان دیگر است. در فرهنگهای لغت آمده که چشمهای در بهشت نیز همین نام را دارد، اما رایجترین معنای حَیَوان ، بهصورت مفرد یا جمع، ناظر بر معنای حیوان بهطور کلی است، یعنی انسان را نیز، که او را حیوان ناطق میخوانند، در بر میگیرد.جانداران شبهجزیرة عربستان ( رجوع کنید به جزیرةالعرب * )، احتمالاً به جز شیر و شترمرغ که منقرض شدهاند، از زمان پیش از اسلام به بعد تغییرات ناچیزی داشتهاند؛ با وجود این، حتی در شبهجزیره نیز تمام واژگان کهن، همان گونه که در آثار کهنِ واژهنگاری دیده میشود، باقی نماندهاند. در دیگر کشورهای عربیزبان نیز جانداران، اعم از بومی و غیربومی، هر چند ویژگیهای مدیترانهای مشترکی دارند، اسامی آنها کاملاً مشابه اسامی رایج در شبهجزیرة عربستان در دوران باستان نیست، زیرا اصطلاحات گویشی از زبانهای محلی بهوجود آمده یا از آنها وام گرفته شدهاند (مثلاً رجوع کنید به مونتی ، 1951). علاوه بر این، یک واژه ممکن است در مناطق گوناگون به حیوانات متفاوت اطلاق شود (به خصوص رجوع کنید به د.اسلام ، چاپ دوم، ذیل "Fanak" ). اما بهطورکلی واژگان مربوط به حیوانات معروفتر، در سراسر کشورهای عربیزبان بسیار مشابهاند. واژگان دوران کلاسیک حتی از سدة دوم ـ سوم، موضوع مجموعه رسالههایی شدکه بهطور خاص به حیوانات بومی (اسب، شتر و غیره) میپرداختند و فرهنگهای عربی به دقت آنها را ثبت کردهاند. فرهنگنامهای نظیر المُخَصَّص ابنسیده به هر حیوان، حجمی متناسب با اهمیت آن در زندگی اعراب اختصاص داده است ( رجوع کنید بهج 2، ص 81 ـ 358) و مؤلفان از غنای واژگان عربی برای توصیف برخی گونههای جانوران، از زمانهای دور آگاه بودهاند. این وفور واژگان تا حدی ناشی از این واقعیت است که محققان، واژگان متعلق به گویشهای منسوخ را گرد آوردهاند. تا حدی نیز به علت کثرت استعارههایی است که شعرا بهکار میبردند و نیز معلول تمایز بسیار دقیقی است که از لحاظ سن، جنس، توانایی تولیدمثل، رنگ پوست یا پر، شکل اعضای بدن و دهان و غیره میان جانوران قائل بودند. از همینروست که همل (1879) بیش از 120 واژه برای اسب و بیش از 160 واژه برای شتر ثبت کرده است. با وجود این، تعداد واژههای اختصاصی که کاربرد بیشتری دارند، بهچهار عامل بستگی دارد:الف) اغلب حیوانات وحشی صرفنظر از واژههای هممعنا یا اسامی گونههایی که تشخیص آنها دشوار است (واژة عقاب ، مؤنث است، واژة طاووس مذکر و غیره)، با واژهای واحد مشخص میشوند.ب) برای این جانوران دو واژه به کار میرود: 1. برای جانوران وحشی که به صورت گروهی زندگی میکنند، یک اسم جمع و یک اسم مفرد برای هر دو جنس (نَمل یعنی مورچهها؛ نَملة یعنی یک مورچه)، اما به نظر میرسد اسم مفرد که در این مورد با همان پسوند مؤنث مشخص شده، جنس ماده را نشان میدهد (حَمام یعنی کبوترها؛ حَمامة یعنی یک کبوتر ( یک کبوتر ماده). 2. جانوران وحشی یا اهلی که جنس آنها از یکدیگر متمایز شده است، صورت مذکر واژه به گونة جانور و جنس نر اختصاص دارد، در حالی که صورت مؤنث آن از همان ریشه مشتق میشود (کَلب یعنی سگ؛ کَلبة یعنی ماده سگ). گاه واژة بهکار رفته برای جنس ماده، هر چند به لحاظ دستوری مؤنث است، صورت مذکر دارد و غالباً هم جنس ماده و هم گونة جانور را نشان میدهد (ضَبُع ( مؤنث ) یعنی کفتار؛ ذیخ ( مذکر ) یعنی کفتار نر).ج) برای گونههای خاصی از جانوران سه واژه بهکار میرود: یک اسم جمع، یک اسم مفرد که برای هر دو جنس به کار میبرند، و واژهای برای نامیدن جنس نر جانورانی که به صورت گروهی زندگی میکنند (نَعام یعنی شترمرغ؛ نَعامة یعنی یک شترمرغ نر یا ماده؛ ظَلیم یعنی شترمرغ نر). در مواردی نظیر حِمار به معنای خر و حِمارة و اَتان به معنای خر ماده، به نظر میرسد که «حِمارة» نامی ثانوی برای خر ماده باشد و اسم مفرد برای هر دو جنس نیست (قس حَمور/ اَتون در عبری).د) در مورد برخی گونههای اهلی که در تماس نزدیک با بدویان زندگی میکنند، چهار واژه میتوان یافت: واژهای برای گونة جانور، واژهای برای یک جانورِ واحد صرفنظر از جنسِ آن، واژهای برای جانور ماده، و واژهای برای جانور نر (اِبِل یعنی شتران؛ بَعیر یعنی یکی از شتران گله؛ ناقة یعنی شتر ماده؛ جَمَل یعنی شتر نر). در این گروه از جانوران، معمولاً نام گونة جانور شکل مذکر دارد، اما به لحاظ دستوری مؤنث محسوب میشود (مانند اِبِل، غَنَم و غیره) که دلیل آن فزونی تعداد جانور ماده نسبت به جانور نر است.بررسی اسامیِ برخی جانوران نشان میدهد که نام حیوان ماده متمایز از نام حیوان نر است و ساخته شدن نام حیوان ماده با افزودن پسوند ــَ ة ( ــَ جنبة ثانوی دارد. این پسوند ,, مشخص کننده ،، اساساً برای ساختن اسامی مفرد، برای هر دو جنس بهکار میرود (بَغلة به معنای قاطر نر و ماده است)، اما چون در حیواناتی که به صورت گلهای زندگی میکنند، تعداد جانور ماده همیشه بیشتر از جانور نر است، اسم مفردی که به جنس فلان جانور اطلاق میشود، با نام جانور ماده خلط میگردد (مثلاً دَجاجَة یعنی مرغی از مرغان خانگی ( مرغ). در این مورد رجوع کنید به پلاّ ، 1960).در میان شمار عظیم اسامی جانورانی که در فرهنگنامهها یا آثار جانورشناسی یافت میشود، در کنار واژگان اختصاصی یا استعاری، نامهایی که مانند کُنیه ] رجوع کنید به کنیه * [ یا مَعرِفة ] رجوع کنید به ابن * [ انسانها ساخته میشوند، شایان توجهاند: اُمّ حُبَین (چلپاسه)، ابنآوی' (شغال) و غیره. این اسامیِ کُنیهوار ــ که در طول سدهها بهویژه در گویشهای عربی به وفور به کار رفته ( رجوع کنید بهدزی ، ذیل «ابن»، «ابو»، «اُم») ــ گاه جانشین واژة خاص متناظر شدهاند، اما با این نامها نمیتوان هویت جانوران مورد بحث را تعیین کرد زیرا تعدادی از گیاهان نیز نامهایی مشابه دارند، بلکه باید اینگونه نامها را حُسن تعبیر یا نامی خودمانی بدانیم، به خصوص هنگامی که از موجود جذابی مانند گنجشک با نامهای ابومُحرِز ، ابومزاحم و ابویعقوب و غیره نام بردهاند.ه ) در میان عرب پیش از اسلام. اعراب بدوی نیز، نظیر دیگر مردمان، خصلتها و عیوب انسانی را به حیوانات نسبت میدادند. این امر از مثلهایی آشکار میشود که ] پیشینة آنها [ بیتردید به پیش از اسلام باز میگردد. تقریباً همة این مثلهای عربی در صفتی تفضیلی نمود یافته که پس از آن نام جانور ذکر شده است؛ بدینترتیب، بخشندگی به خروس نسبت داده شده است (اَسخی' من لافِظَة)، خیانت به سوسمار (اَخدَع مِن ضَبّ)، حماقت به هوبَرِه (اَحْمَق من الحُباری')، بیباکی به شیر (أَجْرَأُ من اللَیْثْ) و غیره ( رجوع کنید به جاحظ، فهرست مثلها، ج 7، ص518 ـ526).علاوه بر این، میدانیم که تعدادی از قبایل باستانی عربستان نام حیوان بر خود دارند، از قبیلِ اسد (شیر)، قریش (کوسه) و غیره، و گفتهاند که این اسامی احتمالاً مفهومی توتمی دارند. اسمیت (1903) در زمینة بقایای کیشهای حیواندوستی و ممنوعیت برخی غذاها و غیره، شواهدی مبتنی بر واقعیت گرد آورده و از آنها نتیجه گرفته که یک نظام توتمی در میان عربهای اولیه وجود داشته است. اما قومشناسان نظریة او را در کل نپذیرفته و احتمال دادهاند اهمیتی اعراب بدوی برای انواع جانوران قائل بودند، به هیچوجه ناشی از توتمپرستی نبوده، بلکه صرفاً شکلی از حیوانگرایی بوده است ( رجوع کنید بههنینگر ، ص 85 ـ86 و ارجاعات آن). گفتنی است که عرب باستان روح درگذشتگان خود را به صورت پرندهای (هامه)، که معمولاً نوعی جغد بود، تصویر میکردند که مدتی بر فراز گور متوفی پرواز میکرد و گهگاه فریاد انتقام میکشید ( رجوع کنید بهگولدتسیهر ، ص 3 به بعد که بوسکه ، ص257ـ260، آنرا تجزیه و تحلیل کرده است). گرچه پیامبر اسلام این باور را نفی کرد (« لا عَدْوی' ] ولاطِـیَرَةَ [ ولاهامَةَ ولاصَفَرَ »)، اما اینگونه باورها پس ازاسلام نیز به اشکال گوناگون به حیات خود ادامه داد (نیز رجوع کنید بهتفأل و تطیّر * ).در قرآن (مائده: 102ـ103؛ انعام: 138ـ139 و آیههای بعد) از رسوم دورة جاهلیت به سختی انتقاد شده است، رسومی که طبق آن برخی حیوانات را با نسبت دادن به برخی خدایان تقدیس میکردند یا در مورد برخی شترها، گوسفندها و دیگر حیواناتِ اهلی تحریمهایی قائل میشدند. حیوانگرایی دوران باستان، علاوه بر «بلیّه» ] در بارة این آیین جاهلی رجوع کنید به خلیلبن احمد، ج 8، ص 339، ذل «بلی» [ ، آیینهای قربانی کردن را نیز در بر میگرفت (اشاره به اثر جامع شلهود ، 1955، در این مورد کفایت میکند). حیوانات با افسونگری خیرخواهانه نظیر استمطار * (افسونگری برای طلب باران) مرتبط بودهاند، حتی جانورشناسان معاصر شیوة تفسیر مشاهدة حیوانات را در خواب ( رجوع کنید به خوابگزاری * ) و نیز خواص جادویی اعضای بدن آنها را، که جادوگران از آنها بهرة فراوان میبرند ( رجوع کنید بهد.اسلام ، چاپ دوم، ذیل r" ¤"Sih )، به تفصیل شرح دادهاند. حیوانات افسانهای در بیابانها سکونت داشتند ( رجوع کنید بهغول * ) و جنّیان غالباً به شکل حیوان بر انسانها ظاهر میشدند. حیواناتی از قبیل شتر، اسب، گاو، گوسفند، سگ تازی، گربه و زنبور واجد برکت اند، اما سگها، گربهها و غیره شور چشم نیز هستند (در مورد این موضوعات رجوع کنید به وسترمارک ، جاهای متعدد).ه ) در ادبیات عرب. در اشعار عربی پیش از اسلام، چند حیوان جایگاه ویژهای دارند، به طوری که در جلد اول المجانی الحدیثة ، تألیف بستانی ــ که تحقیقی موردی از این اشعار به دست داده است ــ حدود هشتاد حیوان با اسامی گوناگون ذکر شدهاند که در آن میان نام شتر * ] اِبِل [ ، اسب * ] فرس [ ، شترمرغ * ] نَعام [ و شیر * ] اسد [ بیش از همه به چشم میخورد (م. نُوَیْهی این موضوع را در رسالهای منتشر نشده که در 1321 ش/ 1942 در لندن ارائه کرد، بررسی کرده است: ) «حیوانات در اشعار عربی باستان ] به جز اسب و شتر [ » ( .حیوانات بیابان در اشعار عربی دوران اسلامی، حتی نزد شاعران کلاسیک و نوکلاسیک، بهطور طبیعی اهمیت کمتری دارند، هرچند این شاعران همچنان به توصیف شتران خود و لاف زدن در بارة سفرهای خود به ناکجاآبادها ادامه میدهند. بهرغم وفور منابع الهامبخش جدید، نوگراها برای نشان دادن دانش زبانشناختی خود در طَرَدیّات * ــ که در آن واژگانی فوقالعاده غنی بهطور مصنوعی برساختهاند ــ تردیدی به خود راه ندادند. برخی از آنها اشعار زیبایی در مورد حیوانات دستآموز سرودند، به ویژه محمدبن یسیر ( رجوع کنید به پلاّ ، 1955، ص 289ـ 338) یا قاسمبن یوسفبن القاسم ( رجوع کنید به سوردل ، ص 229، و فهرست) که مرثیههایی در بارة بزها، گربهها و پرندگان سرودند ( رجوع کنید به فارق، ص261ـ270). در سدههای بعد، باوجود ظهور گونههای جدیدی از جانوران (مثل فیل و زرافه) در ادبیات، کلاغ * (غراب) و شیر جایگاه خود را در ادبیات حفظ کردند زیرا به ترتیب نمادِ غمِ جدایی و قدرت و بیباکی هستند. توصیف طبیعت در بردارندة مضامینی تازه و نمادهای اصیل است و شعرا زشتترین و زیباترین حیوانات را وصف میکنند. کبوتر (حَمام)، بلبل، و طاووس نه تنها در زبان عربی، بلکه در ادبیات فارسی و ترکی نیز همچون نماد بهکار میروند. شعرای سرزمینهای غربی اسلامی بسیار به حیوانات دستآموز میپرداختند و به شتر، که بهندرت او را میشناختند، توجهی نداشتند ( رجوع کنید بهپرس ، ص 235ـ247).در حوزة نثر، وضع کاملاً متفاوت است. هیچ داستانی در بارة جانوران از عربستان پیش از اسلام ــ که در مجموع، فاقد یک فرهنگ عامیانة مترقی بودند ] رجوع کنید به حکایت * [ ــ به دست نیامده است و حکایتهای منسوب به لقمان * ، عمدتاً به دوران پس از اسلام تعلق دارند. ترجمة کلیله و دمنه * که همواره شاهکار باقیمانده و گاه از آن تقلید شده اما هرگز برتری خود را از دست نداده است. از میان این آثار، نخست باید از اثر اَبانِبن عبدالحمید لاحقی * که حکایات کلیله و دمنه را به نظم در آورده و سپس از اثر ابنهَبّاریَّه * با عنوان نَتائج الفِطنه فی نَظم کلیله و دمنه نام برد و پس از آن بهترتیب این آثار را میتوان برشمرد: تقلیدهای سهلبن هارون * در کتاب ثَعْلا و عَفْرا و کتاب النَمر و الثَعْلَب (نسخهای خطی از آن در تونس موجود است؛ رجوع کنید بهمهیری، ص 19ـ40)، تقلیدهای ابنظفر * در کتاب سُلوان المُطاع فی عُدوان الاَتْباع ، و نیز کتاب الصادِح و الباغِم نوشتة ابنالهَبّاریّه، و فاکِهَةُ الخُلفاء نوشتة ابنعربشاه * . ظاهراً هیچیک از این آثار به موفقیت کلیلهودمنه دست نیافتند.همچنین در هزارویک شب نام تعدادی از حیوانات آمده و موضوع مسخ و استحالة حیوانات نیز در این اثر به طور گسترده مطرح شده است ( رجوع کنید به الیسیف ، ص 93، 142ـ144، 193 و جاهای دیگر؛ گرهارت ، ص 305 به بعد).غیر از جنّیان و غولها ، نام تعدادی حیوان افسانهای، عمدتاً پرندگان، نیز در این آثار وجود دارد ( رجوع کنید بهد. اسلام ، چاپ دوم، ذیل murgh" ¦kh", "S -Rukh Al ", " ف ¦a ¤Ank ـ " ).در ادبیات عامیانة برخی مناطق جهان اسلام، تعداد داستانهای حیوانات بیش از دیگر داستانهاست. این داستانها به ویژه در شمال افریقا بخش مهمی از ادبیات بومی بربرها را تشکیل میدهد و شباهتهای بسیاری میان آنها و داستانهای مشابه غربی وجود دارد. در اینجا شغال ( رجوع کنید به همان، ذیل" ¦wa ¦"Ibn A ) جانوری نیمه گرگ و نیمهروباه است که شخصیت اصلی است ( رجوع کنید به باسه ، ص240 به بعد). در گویش عربی شمال افریقا، ادبیات بربر بر عناصر شرقی، که اساساً از کلیله و دمنه گرفته شده، تأثیر محسوسی میگذارد. غیر از شغال، معمولترین شخصیتها حیوانات معروفاند: خر، گاو، قوچ، بز نر، مرغ، سگ، گربه و نیز روباه، آهو، کفتار و شیر. در اغلب کتابهای راهنما و مجموعههایی که به عربیِ گویشی نوشته شده، برخی از این داستانها بازآفرینی گردیده است.منابع: علاوه بر قرآن؛ ] ابنسیده، المُخصَّص ، بیروت 1417/1996 [ ؛فؤاد افرام بستانی، المجانیالحدیثة ، ج 1، بیروت 1945؛ شارل پلاّ ، «محمدبن یسیرالریاشی و اشعاره»، المشرق ، سال 49 (1955)؛ عمروبن بحر جاحظ، کتابالحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?] 1385ـ1389/ 1965ـ1969 [ ، چاپ افست بیروت 1388/1969؛ ] خلیلبن احمد، کتاب العین ، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1405 [ ؛ عبدالقادر مهیری، «کتاب النمر و الثعلب لسهلبن هارون»، حولیات الجامعة التونسیة ، ش 1 (1964)؛H. Basset, Essai sur la littإrature des Berbةres , Algiers 1920; G. H. Bousquet, "ـtudes islamologiques d , Ignaz Goldziher : traduction analytique (III)", Arabica , VII (1960); J. Chelhod, Le sacrifice chez les Arabes , Paris 1955; Reinhart Pieter Anne Dozy, Supplإment aux dictionnaires arabes , Leiden 1881, repr. Beirut 1981; N. Elissإeff, Thةmes et motifs des Mille et une nuits , Beirut 1949; EI 2 , s.v v. " ـ Ank ¤a ¦ " (by Ch. Pellat), "Fanak", "Ibn A ¦wa ¦" (by F. Virإ), " Al -Rukh kh" (by U. Marzolph), "Sih ¤r" (by T. Fahd), "S ¦murgh" (by F. C. de Blois); K. A. Fariq, " An ـ Abba ¦sid secretary-poet who was interested in animals", IC , XXIV (1950); M. I. Gerhardt, The art of story-telling , Leiden 1963; I. Goldziher, "L , oiseau reprإsentant l , a me dans les croyances populaires des musulmans", Globus , lxxx (1903); J. Henninger, in L , antica societب beduina , ed. F. Gabrieli, Rome 1959; Fr. Hommel, Die Namen der Saدgethiere bei den sدdsemitischen Vخlkern , Leipzig 1879; V. Monteil, Faune du Sahara occidental , Paris 1951; Ch. Pellat, "Sur quelques noms d , animaux en arabe classique", in Bulletin du groupe linguistique d , إtudes chamito-sإmitiques , 25 May 1960; H. Pإrةs, Poإsie andalouse; W. R. Smith, Kinship and marriage in early Arabia , London 1903; D. Sourdel, Le vizirat abbasside ; E. Westermarck, Pagan survivals in Mohammedan civilization , London 1933.