ثقل رجوع کنید به خفیف و ثقیل

معرف

ثِقل‌ رجوع کنید به خفیف‌ و ثقیل#‌
متن
ثِقل‌ رجوع کنید به خفیف‌ و ثقیل‌NNNNثقلین‌، حدیث‌ ، حدیثی‌ متواتر از پیامبر اکرم‌ در بارة‌ ارزش‌ و جایگاه‌ قرآن‌ و عترت‌ نبوی‌.در لغت‌، ثَقَلْ به‌ معنای‌ بار و کالای‌ مسافر (فراهیدی‌، ج‌ 5، ص‌ 137؛ ابن‌دُرَید، ج‌ 1، ص‌430) و هر شی‌ء گرانبها و ارزشمندی‌ است‌ که‌ باید در نگهداری‌ آن‌ کوشش‌ شود (ازهری‌، ج‌ 9، ص‌ 78؛ ابن‌منظور، ج‌ 2، ص‌ 114). برخی‌ از اهل‌ لغت‌، ثِقْل‌ و ثَقَل‌ را به‌ یک‌ معنا دانسته‌اند ( رجوع کنید به ابن‌فارس‌، ج‌ 1، ص‌ 382، پانویس‌ 1 و 2؛ ابن‌منظور، ج‌ 2، ص‌ 115)، اما برخی‌ دیگر میان‌ آن‌ دو تفاوت‌ قائل‌ شده‌اند ( رجوع کنید به ابن‌درید، همانجا؛ المعجم‌ الوسیط‌ ، ج‌ 1، ص‌ 98). جمع‌ هر دو واژه‌ «اثقال‌» است‌ (فراهیدی‌؛ ابن‌درید، همانجاها؛ ابن‌منظور، ج‌ 2، ص‌ 112، 115). واژة‌ ثِقْل‌ یا ثَقَل‌ در قرآن‌ به‌کار نرفته‌، اما اَثقال‌ در چند آیه‌ (نحل‌: 7؛ زِلزال‌: 2؛ عنکبوت‌: 13) و ثَقَلان‌ فقط‌ در یک‌ آیه‌ به‌کار رفته‌ است‌ (الرحمن‌: 31). عموم‌ مفسران‌ مراد از صورت‌ اخیر را دو گروه‌ جن‌ و انس‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید بهابوالفتوح‌ رازی‌، ج‌ 10، ص‌ 396؛ فخررازی‌، ج‌ 29، ص‌ 112؛ ابن‌کثیر، ج‌ 4، ص‌ 447؛ طباطبائی‌، ج‌ 19، ص‌ 106) و معدودی‌ از مفسران‌ هم‌ مراد از آن‌ را قرآن‌ و عترت‌ دانسته‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به قمی‌، ج‌ 2، ص‌ 345؛ بَحرانی‌، البرهان‌ ، ج‌ 4، ص‌ 267). این‌ واژه‌ در دسته‌ای‌ از روایات‌ نیز، به‌ تَبَع‌ قرآن‌، به‌ جن‌ و انس‌ اطلاق‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید بهابن‌حنبل‌، ج‌ 2، ص‌ 136، 196، 219؛ مجلسی‌، ج‌ 2، ص‌ 39، ج‌ 13، ص‌ 412). در دسته‌ای‌ دیگر مراد از این‌ واژه‌ را قرآن‌ و عترت‌ (اهل‌ بیت‌) دانسته‌اند، که‌ بر گرفته‌ از حدیثِ مورد بحث‌ در این‌ مقاله‌ است‌. در این‌ حدیث‌، پیامبراکرم‌ امت‌ خود را به‌ حرمت‌ نهادن‌ به‌ دو شی‌ء گرانقدر (ثقلین‌) سفارش‌ و سپس‌ آن‌ دو را کتاب‌ و عترت‌ (اهل‌ بیت‌) معنا کرده‌اند.حدیث‌، به‌سبب‌ کاربرد همین‌ واژه‌، به‌ «ثَقَلَین‌» یا «ثِقْلَین‌» مشهور است‌. برخی‌ مفسران‌ و لغت‌نویسان‌، به‌ پیروی‌ از قرآن‌، ضبط‌ اول‌ را بر گزیده‌اند ( رجوع کنید به ازهری‌، همانجا؛ فضل‌بن‌ حسن‌ طبرسی‌، ج‌ 9، ص‌ 309؛ ابن‌منظور، ج‌ 2، ص‌ 114) و برخی‌ دیگر ضبط‌ دوم‌ را ترجیح‌ داده‌اند ( رجوع کنید به طُرَیْحی‌، ج‌ 5، ص‌330؛ واعظ‌زاده‌ خراسانی‌، 1416، ص‌40ـ42). در باب‌ نامگذاری‌ عترت‌ و قرآن‌ به‌ ثقلین‌، دو قول‌ وجود دارد: یکی‌ اینکه‌ عمل‌ به‌ قرآن‌ و پیروی‌ از اهل‌ بیت‌ دشوار و سنگین‌ است‌ (ازهری‌؛ طریحی‌، همانجاها)، دوم‌ اینکه‌ مقام‌ و جایگاه‌ آنها والا و گرانقدر است‌ (ابن‌منظور، همانجا).حدیث‌ ثقلین‌ را علما و محدّثان‌ شیعه‌ و اهل‌ سنّت‌ در حد تواتر و از طرق‌ متعدد نقل‌ کرده‌اند. اهل‌ سنّت‌ آن‌ را از قول‌ عدة‌ بیشماری‌ از اصحاب‌ پیامبر، بنا به‌ قولی‌ ( رجوع کنید به ابن‌حَجَر هَیْتَمی‌، ص‌ 150) حدود 25 تن‌ و بنا به‌ قولی‌ دیگر ( رجوع کنید به راضی‌، ص‌ 17ـ19) 35 تن‌، گزارش‌ کرده‌اند. همین‌ تعدد راویان‌ در طبقات‌ بعدی‌ نیز حفظ‌ شده‌ و بدینگونه‌ این‌ حدیث‌ در مهم‌ترین‌ منابع‌ حدیثی‌ اهل‌ سنّت‌ نقل‌ شده‌ است‌، از جمله‌ در صحیح‌ مسلم‌بن‌ حجاج‌ (ج‌ 2، ص‌ 1873، حدیث‌ 36ـ37)، مسند ابن‌حنبل‌ (ج‌ 3، ص‌ 14، 17، 26، 59، ج‌ 4، ص‌ 367، 371)، سنن‌ دارِمی‌ (ص‌ 828)، سنن‌ تِرْمِذی‌ (ج‌ 5، ص‌ 662ـ663، حدیث‌ 3786، 3788)، المعجم‌ الکبیر طبرانی‌ (ج‌ 3، ص‌180، حدیث‌ 3052)، المستدرک‌ علی‌الصحیحین‌ حاکم‌ نیشابوری‌ (ج‌ 3، ص‌ 109)، الدرّ المنثور سیوطی‌ (ج‌ 7، ص‌ 301)، فرائدالسِّمْطَیْن‌ جوینی‌ خراسانی‌ (ج‌ 2، ص‌ 142ـ147، 250ـ 251، 267ـ276)، ینابیع‌ المودة‌ قُندوزی‌ (ج‌ 1، ص‌ 95ـ106)، کنزالعُمّال‌ متقی‌ (ج‌ 1، ص‌ 370ـ389) و نیز اُسْدالغابة‌ ابن‌اثیر (ج‌ 2، ص‌ 12). در مجموع‌ بیش‌ از 150 تن‌ از عالمان‌ اهل‌ سنّت‌، در طول‌ سیزده‌ قرن‌، حدیث‌ ثقلین‌ را در آثار خود گزارش‌ کرده‌اند (میرحامد حسین‌، ج‌ 1، ص‌ 17ـ 28).شیعیان‌ نیز این‌ حدیث‌ را به‌ 82 طریق‌ (امین‌، ج‌ 1، ص‌370) نقل‌ کرده‌اند، از جمله‌ صَفّار قمی‌ در بصائرالدرجات‌ (ص‌ 412ـ 414)، عیاشی‌ در تفسیر خود (ج‌ 1، ص‌ 5، حدیث‌ 9)، کلینی‌ در کافی‌ (ج‌ 1، ص‌ 294)، قمی‌ در تفسیر (ج‌1، ص‌ 173)، ابن‌بابویه‌ در خصال‌ (ص‌ 65، حدیث‌ 97) و معانی‌ الاخبار (ص‌ 90ـ94) و کمال‌الدین‌ (ج‌ 1، ص‌ 234ـ241)، مفید در الارشاد (ج‌ 1، ص‌180) و الامالی‌ (ص‌ 135)، و طوسی‌ در الامالی‌ (ص‌ 255، 547). سیدهاشم‌ بحرانی‌ تمام‌ این‌ طرق‌ را در غایة‌المرام‌ ( رجوع کنید بهج‌ 2، ص‌ 321ـ367) آورده‌ است‌. در بیشتر این‌ طرق‌، سند حدیث‌ به‌ پیامبر اکرم‌ و در موارد معدودی‌ به‌ ائمه‌ علیه‌السلام‌ ختم‌ می‌شود (نیز رجوع کنید به مجلسی‌، ج‌ 23، ص‌ 104ـ166).حدیث‌ ثقلین‌ با اختلافِ الفاظ‌ و برخی‌ افزایشها و کاستیها، در منابع‌ نقل‌ شده‌ است‌ (برای‌ نقلهای‌ مختلف‌ رجوع کنید به وِشْنَوی‌، ص‌ 13ـ 15؛ کتاب‌ الله‌ و اهل‌ البیت‌ فی‌ حدیث‌ الثقلین‌ ، ص‌ 43ـ 142). یک‌ صورت‌ آن‌ چنین‌ است‌: «عن‌ النبی‌(ص‌) قال‌: اِنّی‌ اُوشِکُ اَنْ اُدْعی‌' فَأُجیبَ و انّی‌ تارکٌ فیکمُ الثقلینِ: کتابَ اللّهِ عزوجلَّ و عترتی‌ ــ کتابُ اللّه‌ حبلٌ ممدودٌ مِنَ السماءِ الی‌ الارضِ و عترتی‌ اَهلُ بیتی‌ ــ و انّ اللطیفَ الخبیرَ اخْبَرَنی‌ اَنّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتی‌ یَرِدا' علیَّ الحَوضَ، فَانْظُرونی‌ بما تَخْلُفُونی‌ فیهما» (ابن‌حنبل‌، ج‌ 3، ص‌ 17؛ ابن‌بابویه‌، 1363 ش‌ ب‌ ، ج‌ 1، ص‌ 235، حدیث‌ 46) بدین‌ معنا: « ] ای‌ مردم‌ [ بزودی‌ ] به‌سوی‌ خداوند [ خوانده‌ خواهم‌ شد و ] این‌ دعوت‌ را [ اجابت‌ خواهم‌ کرد، حال‌ آنکه‌ دو شی‌ء گرانقدر را در میان‌ شما می‌نهم‌: کتاب‌ خدا و عترت‌ خود را ـ کتاب‌ خدا رشته‌ای‌ است‌ که‌ از آسمان‌ به‌ زمین‌ کشیده‌ شده‌ است‌ و عترت‌ من‌ خاندان‌ من‌اند. ] پس‌ [ بدانید که‌ ] خدای‌ [ آگاه‌ مرا خبر داد که‌ این‌ دو هیچگاه‌ از یکدیگر جدا نخواهند شد تا ] روز قیامت‌ [ در کنار حوض‌ بر من‌ وارد شوند. پس‌ بنگرید که‌ پس‌ از من‌ چگونه‌ با ایشان‌ رفتار می‌کنید!».در معدودی‌ از روایتها به‌جای‌ واژة‌ «ثقلین‌»، «خلیفتین‌» ( رجوع کنید بهابن‌حنبل‌، ج‌ 5، ص‌ 181ـ182؛ ابن‌بابویه‌، 1363 ش‌ ب‌ ، ج‌ 1، ص‌240، حدیث‌ 60) و در برخی‌ دیگر «ما اِنْ تَمَسَّکْتُم‌ بِهِ لَنْ تَضِلّوا بَعدی‌» آمده‌ ( رجوع کنید به ترمذی‌، ج‌ 5، ص‌ 663، حدیث‌ 3788؛ ابن‌بابویه‌، 1363 ش‌ ب‌ ، ج‌ 1، ص‌ 235، حدیث‌ 48، ص‌ 236ـ 237، حدیث‌ 53) و ابن‌حنبل‌، تعبیر اخیر را در توضیح‌ ثقلین‌ آورده‌است‌ (ج‌ 3، ص‌ 59). در بیشتر نقلها،«اهل‌بیت‌»، برای‌ توضیح‌ مراد از «عترت‌» با آن‌ همراه‌ شده‌، اما در برخی‌ نقلها تنها عترت‌ ( رجوع کنید بهابن‌بابویه‌، 1363 ش‌ الف‌ ، ج‌ 2، ص‌ 62، حدیث‌ 259؛ حاکم‌ نیشابوری‌، همانجا) و در برخی‌ دیگر تنها اهل‌ بیت‌ ( رجوع کنید بهجوینی‌ خراسانی‌، ج‌2، ص‌268؛ مجلسی‌، ج‌23، ص‌131، حدیث‌ 64) آمده‌ و در پاره‌ای‌ موارد سفارش‌ به‌اهل‌ بیت‌ تکرار شده‌ است‌ ( رجوع کنید بهابن‌حنبل‌، ج‌ 4، ص‌ 367؛ دارمی‌، ص‌ 828؛ مسلم‌بن‌ حجاج‌، ج‌2، ص‌1873، حدیث‌ 36؛ جوینی‌ خراسانی‌، ج‌ 2، ص‌250، 268). برخی‌ نقلها بسیار کوتاه‌اند و پس‌ از بر شمردن‌ قرآن‌ و عترت‌ تمام‌ می‌شوند ( رجوع کنید به ترمذی‌، ج‌ 5، ص‌662، حدیث‌ 3786؛ ابن‌بابویه‌، 1363 ش‌ ب‌ ، ج‌ 1، ص‌235، حدیث‌ 44، ص‌ 239، حدیث‌ 58) اما در بیشتر موارد به‌ عدم‌ جدایی‌ آن‌ دو، تا ورودشان‌ بر پیامبر در کنار حوض‌ * تصریح‌ شده‌ است‌. در برخی‌ نقلها یکی‌ از آن‌ دو را بر دیگری‌ ترجیح‌ داده‌اند، نظیر «اَحَدُهُما اکبرُ مِنَ الا´خَرِ» (حاکم‌ نیشابوری‌، همانجا) و در شماری‌ از نقلها، در پایان‌ حدیث‌ چنین‌ آمده‌ است‌: «فَلا' تُقَدِّمُوهما فَتَهْلِکوا و لاتُقَصِّروا عنهما فَتَهْلِکوا و لاتُعَلِّمُوهم‌ فَاِنَّهم‌ اعلمُ مِنْکُم‌» (مفید، 1413، ج‌ 1، ص‌ 180؛ هیثمی‌، ج‌ 9، ص‌ 164؛ ابن‌حجر هیتمی‌، ص‌ 150، 228؛ و تقریباً مشابه‌ آن‌: کلینی‌، ج‌ 1، ص‌ 294).فزونیهایی‌ در برخی‌ نقلهای‌ شیعه‌ وجود دارد که‌ در منابع‌ اهل‌ سنّت‌ منعکس‌ نشده‌، نظیر مواردی‌ که‌ در توضیح‌ اهل‌بیت‌، به‌ دوازده‌ معصوم‌ اشاره‌ شده‌ ( رجوع کنید بهابن‌بابویه‌، 1363 ش‌ ب‌ ، ج‌ 1، ص‌ 278، حدیث‌ 25؛ مجلسی‌، ج‌ 36، ص‌ 317) یا موردی‌ که‌ در آن‌، پیامبر برای‌ بیان‌ تساوی‌ و توازی‌ قرآن‌ و عترت‌، دو انگشت‌ اشارة‌ خویش‌ را کنار هم‌ قرار دادند و تأکید کردند که‌ قرآن‌ و عترت‌ مانند انگشت‌ میانی‌ و اشاره‌ نیستند که‌ یکی‌ از آنها بر دیگری‌ فزونی‌ داشته‌ باشد (قمی‌، ج‌ 1، ص‌ 173؛ مجلسی‌، ج‌ 37، ص‌ 113ـ114، حدیث‌ 6). در برخی‌ دیگر از نقلها، آن‌ دو را ثقلِ اکبر و ثقل‌ اصغر گفته‌اند که‌ مراد از اولی‌ قرآن‌ و مراد از دومی‌ عترت‌ است‌ (صفّار قمی‌، ص‌ 414، حدیث‌ 5؛ مفید، 1403، ص‌ 135؛ مجلسی‌، ج‌ 37، ص‌ 121ـ122، حدیث‌ 15). به‌ روایت‌ مجلسی‌ (ج‌ 44، ص‌ 248ـ249، به‌ نقل‌ از ابن‌نما) پیامبر اکرم‌ در قیامت‌ از امتش‌ در بارة‌ رفتارشان‌ با کتاب‌ و عترت‌ سؤال‌ خواهد کرد؛ دو گروه‌ از آنان‌ پاسخ‌ می‌دهند که‌ با آن‌ دو مخالفت‌ و بدرفتاری‌ کرده‌اند و در برابر، گروه‌ سوم‌ از حفظ‌ حرمت‌ کتاب‌ و پایبندی‌ به‌ آن‌ و نیز یاری‌ و دوستی‌ اهل‌ بیت‌ خبر می‌دهند.علاوه‌ بر موارد مذکور، به‌ نقلهای‌ شاذّی‌ در منابع‌ شیعه‌ و سنّی‌ بر می‌خوریم‌ که‌ بر اساس‌ قرائنی‌، در صحت‌ آنها تردید هست‌، نظیر روایتی‌ که‌ در آن‌ به‌ جای‌ «عترتی‌» کلمة‌ «سنّتی‌» آمده‌ است‌ ( رجوع کنید به متقی‌، ج‌ 1، ص‌ 187، حدیث‌ 948). اگرچه‌ در روایات‌ متعددی‌ در منابع‌ اهل‌ سنّت‌، به‌ «سنّت‌» سفارش‌ شده‌، اما نقلی‌ که‌ لفظ‌ به‌ لفظ‌ با حدیث‌ ثقلین‌ مطابقت‌ داشته‌ باشد، در منابع‌ معتبر اولیه‌ نیامده‌ است‌ و شاید به‌ همین‌ دلیل‌ این‌ نقل‌ در نزاعهای‌ کلامی‌ بین‌ مذاهب‌، محل‌ توجه‌ متکلمان‌ اهل‌سنّت‌، قرار نگرفته‌ و در مقابلِ «عترت‌» به‌ آن‌ تمسک‌ نجسته‌اند. مشابه‌ این‌ نقل‌، در منابع‌ شیعه‌ نیز آمده‌ است‌ که‌ در آن‌ به‌ جای‌ عترت‌، «علی‌بن‌ ابی‌طالب‌» ذکر شده‌، با این‌ توضیح‌ که‌ آن‌ حضرت‌ برتر از قرآن‌ و مبیّن‌ آن‌ است‌ (یُتَرجمُ کتابَ اللّهِ رجوع کنید به دیلمی‌، ج‌ 2، ص‌ 378؛ با تفاوتی‌ جزئی‌ رجوع کنید به ابن‌شاذان‌، ص‌ 161). این‌ روایت‌ علاوه‌ بر منحصر به‌ فرد بودنش‌، مخالف‌ روایات‌ متعدد دیگری‌ است‌ که‌ در آنها، قرآنْ ثقلِ اکبر و عترت‌ ثقلِ اصغر خوانده‌ شده‌اند. امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ نیز در نهج‌البلاغة‌ (خطبة‌ 87) از قرآن‌ با همین‌ تعبیر یاد کرده‌ است‌. به‌ نظر می‌رسد راوی‌ این‌ حدیث‌ برای‌ رفع‌ اجمالِ واژة‌ «عترت‌»، نام‌ امام‌ را جانشین‌ آن‌ ساخته‌ است‌. ضعف‌ و سستی‌ آشکار این‌ نقل‌ نیز موجب‌ شده‌ تا متکلمان‌ شیعه‌ به‌ آن‌ توجه‌ و استناد نکنند. هر چند در احادیث‌ دیگر بر پیوند جدایی‌ناپذیر امام‌ علی‌ و قرآن‌ تأکید شده‌ است‌ ( رجوع کنید به کتاب‌ الله‌ و اهل‌ البیت‌ فی‌ حدیث‌ الثقلین‌ ، ص‌ 396ـ400؛ مجلسی‌، ج‌ 22، ص‌ 223، 476، ج‌32، ص‌223، ج‌38، ص‌35ـ 36، ج‌ 89، ص‌ 81).نکتة‌ دیگری‌ که‌ در نقلهای‌ حدیث‌ ثقلین‌ جلب‌ توجه‌ می‌کند تفاوت‌ در ضبط‌ زمان‌ و مکان‌ القای‌ آن‌ است‌، چنانکه‌ به‌ گفتة‌ ابن‌حجر هیتمی‌ (ص‌150)، رسول‌ اکرم‌ آن‌ را در بازگشت‌ از فتح‌ مکه‌، در راه‌ طائف‌ گفته‌اند، و دیگران‌ چنین‌ آورده‌اند: در روز عرفه‌ سوار بر شتر (ترمذی‌، همانجا)؛ در حجة‌الوداع‌ (احمدبن‌ علی‌ طَبْرِسی‌، ج‌ 1، ص‌ 391)؛ در کنار غدیر خم‌ پیش‌ از آنکه‌ حاجیان‌ متفرق‌ شوند (ابن‌حنبل‌، ج‌ 4، ص‌ 371؛ مسلم‌بن‌ حجاج‌، ج‌ 2، ص‌ 1873) و حدیث‌ غدیر در ادامة‌ آن‌ بیان‌ شده‌ است‌ (ابن‌بابویه‌، 1363 ش‌ ب‌ ، ج‌ 1، ص‌ 234، حدیث‌ 45، ص‌ 238، حدیث‌ 55؛ حاکم‌ نیشابوری‌، ج‌ 3، ص‌ 109؛ سَمْهودی‌، ص‌ 236)؛ در خطبه‌ای‌ در روز جمعه‌ همراه‌ با حدیث‌ غدیر (عیاشی‌، ج‌ 1، ص‌ 4، حدیث‌ 3)؛ در نماز جماعتی‌ در مسجد خَیْف‌، در آخرین‌ روز از ایام‌ تشریق‌ * (قمی‌، همانجا)؛ بر فراز منبر (ابن‌بابویه‌، 1400، ص‌ 62؛ جوینی‌ خراسانی‌، ج‌ 2، ص‌268)؛ در آخرین‌ خطبه‌ای‌ که‌ برای‌ مردم‌ ایراد کردند (عیاشی‌، ج‌ 1، ص‌ 5، حدیث‌ 9؛ احمدبن‌ علی‌ طبرسی‌، ج‌ 1، ص‌ 216)؛ در خطبه‌ای‌ بعد از آخرین‌ نماز جماعت‌ با مردم‌ (دیلمی‌، ج‌ 2، ص‌340)؛ و در بستر بیماری‌، آنگاه‌ که‌ اصحاب‌ بر بالین‌ حضرتش‌ گرد آمده‌ بودند (ابن‌حجر هیتمی‌، همانجا). با تأمل‌ در این‌ موارد می‌توان‌ برخی‌ از آنها را گزارش‌ پیشامدی‌ واحد تلقی‌ کرد که‌ در یک‌ روایت‌ به‌ اجمال‌ و در دیگری‌ به‌تفصیل‌ آمده‌ است‌، اما قطعاً در بارة‌ برخی‌ دیگر نمی‌توان‌ چنین‌ داوری‌ کرد، زیرا بصراحت‌ نشان‌ می‌دهند که‌ پیامبر اکرم‌ در مکانهای‌ متعدد و مناسبتهای‌ گوناگون‌، به‌ ویژه‌ در آخرین‌ روزهای‌ زندگی‌، بارها به‌ مقام‌ این‌ دو گوهر ارزشمند توجه‌ داده‌ است‌ (مفید، 1413، ج‌ 1، ص‌ 180؛ ابن‌حجر هیتمی‌، همانجا؛ شرف‌الدین‌، ص‌ 74).حدیث‌ ثقلین‌ که‌ بخشی‌ از آن‌ در بارة‌ اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام‌ است‌، در بحثهای‌ کلامیِ بین‌ فِرَق‌ و مذاهب‌، در مسئلة‌ امامت‌ و خلافت‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است‌. این‌ حدیث‌ اگرچه‌ همچون‌ حدیث‌ غدیر، حدیث‌ طَیْر مَشْویّ و حدیث‌ منزلت‌ بصراحت‌ از ائمه‌ علیه‌السلام‌ نام‌ نمی‌برد و به‌ لحاظ‌ ذکرِ تعداد ایشان‌ هم‌، در مقایسه‌ با روایاتی‌ که‌ به‌ شمار دوازده‌گانة‌ امامان‌ اشاره‌ دارد، مجمل‌ است‌، اما به‌ جهت‌ دلالت‌ بر تمامی‌ وجوه‌ امامت‌، بی‌نظیر است‌. متکلمان‌ شیعه‌ با استناد به‌ اینکه‌ در این‌ حدیث‌، عترت‌ همتای‌ جدا نشدنی‌ قرآن‌ معرفی‌ شده‌، حکم‌ وجوب‌ تبعیت‌ بی‌کم‌وکاست‌ از قرآن‌ را شامل‌ اهل‌بیت‌ هم‌ دانسته‌ و از آن‌ برای‌ وجوب‌ تبعیت‌ از عترت‌ استفاده‌ کرده‌اند و چون‌ تبعیتِ مطلق‌ از غیر معصوم‌، به‌ مخالفت‌ با صریحِ قرآن‌ و سنّت‌ می‌انجامد، نتیجة‌ منطقی‌ آن‌ حکم‌، عصمت‌ اهل‌ بیت‌ خواهد بود. به‌علاوه‌، اختصاص‌ این‌ مقام‌ به‌ اهل‌ بیت‌، حکایت‌ از اعلمیت‌ و افضلیت‌ ایشان‌ و شایستگی‌ انحصاری‌ آنان‌ برای‌ احراز مقام‌ خلافتِ پیامبر اکرم‌ دارد؛ در عین‌ حال‌ وجوب‌ محبتِ ایشان‌، حداقل‌ مفاد این‌ حدیث‌ است‌.اختلاف‌ کلامی‌ شیعه‌ و سنّی‌ در بحث‌ امامت‌ و خلافت‌، با آغاز دورة‌ غیبت‌ وارد مرحلة‌ تازه‌ای‌ شد. غیبت‌ مسئله‌ای‌ بسیار دشوار بود که‌ پذیرش‌ آن‌ حتی‌ در میان‌ شیعیان‌ و محدّثان‌ طول‌ کشید، چنانکه‌ بیش‌ از یک‌ قرن‌ بعد، بزرگ‌ترین‌ متکلمان‌ شیعه‌، مانند مفید و صدوق‌ و نعمانی‌ و سیدمرتضی‌ علم‌الهدی‌ و طوسی‌، کتابهای‌ مستقلی‌ را به‌ موضوع‌ «غیبت‌» اختصاص‌ دادند. روشن‌ است‌ که‌ قبول‌ این‌ موضوع‌ برای‌ اهل‌ سنّت‌ بمراتب‌ دشوارتر بود. اگرچه‌ عموم‌ اهل‌سنّت‌ به‌ ظهور حضرت‌ مهدی‌ عجل‌اللّه‌ تعالی‌فرجه‌ معتقدند و حتی‌ او را از سلالة‌ حضرت‌ زهرا علیهاالسلام‌ می‌دانند، اما عموم‌ آنان‌ تولد و غیبت‌ او را باور ندارند. در پذیرش‌ وجود امام‌ غایب‌، یا باید حجیت‌ قول‌ ائمه‌ را پذیرفت‌ و به‌ آن‌ قائل‌ شد، یا باید به‌ مبانی‌ کلامی‌ یا عرفانیِ ضرورتِ وجود حجت‌ در تمام‌ زمانها گردن‌ نهاد. در این‌ میان‌، حدیث‌ ثقلین‌، بدون‌ نیاز به‌ هیچ‌یک‌ از این‌ مقدمات‌، با تأکید بر همراهی‌ مطلق‌ عترت‌ و قرآن‌، دلیلی‌ روشن‌ بر وجود امام‌ زمان‌ است‌ (میرحامد حسین‌، ج‌ 2، ص‌ 269ـ367؛ امین‌، ج‌ 1، ص‌ 361ـ370؛ حسینی‌ فیروزآبادی‌، ج‌ 2، ص‌ 61ـ62؛ نیز رجوع کنید بهغیبت‌ * ؛ المهدی‌ * ، امام‌محمدبن‌ الحسن‌).شگفت‌ آنکه‌ اگرچه‌ از دیرباز، عالمان‌ و اندیشه‌وران‌ متقدم‌ شیعه‌، به‌ نقل‌ این‌ حدیث‌ در مجموعه‌های‌ حدیثیِ خود یا در ذکر فضائل‌ امامان‌ پرداخته‌اند اما در کتابهای‌ کلامی‌، در بحث‌ امامت‌ و خلافت‌ بدان‌ استناد نکرده‌اند، چنانکه‌ ابن‌ابی‌زینب‌ نعمانی‌ (قرن‌ چهارم‌) در الغیبة‌ (ص‌ 41ـ42) در تفسیر «حبل‌» الاهی‌ از آن‌ بهره‌ گرفته‌ و به‌ اختصار برای‌ وجوب‌ تمسک‌ به‌ قرآن‌ و اهل‌ بیت‌ از آن‌ استفاده‌ کرده‌ و نیز در اینکه‌ امامت‌ امانتی‌ است‌ که‌ از امامی‌ به‌ دیگری‌ منتقل‌ می‌شود، به‌ این‌ حدیث‌ استناد نموده‌ ( رجوع کنید بهص‌ 51 ـ 55) اما در بحثهای‌ دیگر امامت‌، از آن‌ ذکری‌ به‌ میان‌ نیاورده‌ است‌. ابن‌بابویه‌ (متوفی‌ 381) در باب‌ 22 کتاب‌ کمال‌الدین‌ (ج‌ 1، ص‌ 234ـ244) در اثبات‌ اینکه‌ زمین‌ هیچگاه‌ از حجت‌ خالی‌ نخواهد بود، به‌ این‌ روایت‌ استناد کرده‌ است‌ و در گزارش‌ یک‌ شبهه‌ و جواب‌ آن‌، از این‌ حدیثْعصمتِ اهل‌ بیت‌ را استنباط‌ کرده‌ ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ 1، ص‌ 94ـ 95)، اما در فصل‌ وجوبِ وجود امام‌ و لزوم‌ اطاعت‌ از خلیفه‌، وجوب‌ عصمت‌ امام‌، وجوب‌ معرفت‌ امام‌ عصر، اثبات‌ غیبت‌ و غیره‌ به‌ آن‌ استشهاد نکرده‌ است‌. شیخ‌مفید (متوفی‌ 413) نیز در افصاح‌ ، در بحثهایی‌ چون‌ امامت‌ و افضلیت‌، به‌ آن‌ استناد نکرده‌، ولی‌ در کتابهای‌ حدیثی‌ خود آن‌ را آورده‌ است‌ ( رجوع کنید به 1413، ج‌ 1، ص‌ 180؛ همو، 1403، ص‌ 135). سیدمرتضی‌ (متوفی‌ 436) نیز در الذخیرة‌ فی‌ علم‌ الکلام‌ در بحثهای‌ امامت‌، از آن‌ یاد نکرده‌ است‌. ابوالصلاح‌ حلبی‌ (متوفی‌ 447) در تقریب‌ المعارف‌ فقط‌ در بحث‌ عصمت‌ از آن‌ بهره‌ برده‌ (ص‌ 181)، شیخ‌طوسی‌ (متوفی‌ 460) در الغیبة‌ به‌ آن‌ نپرداخته‌ ولی‌ در تلخیص‌ الشافی‌ ، تنها در بحث‌ ضرورت‌ وجود امامی‌ از اهل‌بیت‌، در همة‌ زمانها، به‌ آن‌ استناد کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به ج‌ 1، جزء 2، ص‌ 245). طبری‌ در استدلالهای‌ خود در دلائل‌الامامة‌ ، از آن‌ بهره‌ نگرفته‌، عمادالدین‌ طبری‌ (قرن‌ ششم‌) نیز در بشارة‌المصطفی‌ عنایتی‌ به‌ این‌ حدیث‌ نداشته‌ است‌. ابن‌شهرآشوب‌ (متوفی‌ 588) در متشابه‌ القرآن‌ (ج‌ 2، ص‌ 57) نصوصِ موجود در باب‌ ائمه‌ را دو دسته‌ کرده‌ است‌: دستة‌ اول‌ احادیثی‌ که‌ تعداد و مصداق‌ را بر می‌شمارند، دستة‌ دوم‌ نصوصی‌ کلی‌ هستند؛ وی‌ حدیث‌ ثقلین‌ را در شمار اولین‌ موارد این‌ دسته‌ قرار داده‌ است‌. خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ (متوفی‌ 672) در تجریدالاعتقاد و به‌ تبَع‌ او علامه‌ حلّی‌ (متوفی‌ 726) در کشف‌ المراد از این‌ حدیث‌ یادی‌ نکرده‌اند. ابن‌طاووس‌ (متوفی‌ 664) در الطرائف‌ (ج‌ 1، ص‌ 113ـ122) نقلهای‌ مختلف‌ این‌ حدیث‌ را تماماً از منابع‌ اهل‌ سنّت‌ در فضیلت‌ و مقام‌ اهل‌بیت‌، پس‌ از روایات‌ دیگر گزارش‌ کرده‌ است‌. علامه‌ حلّی‌ در اَلْفَیْن‌ تنها به‌ دلایل‌ عقلی‌ و قرآنی‌ توجه‌ کرده‌ و طبیعتاً به‌ این‌ حدیث‌ و هیچ‌ حدیث‌ دیگری‌، نپرداخته‌ است‌، اما در نهج‌الحق‌ و کشف‌ الصدق‌ (ص‌ 225ـ 228) در اثبات‌ خلافت‌ امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌، در مرتبة‌ بیست‌وپنجم‌ و به‌ نقل‌ از منابع‌ اهل‌ سنّت‌، به‌ حدیث‌ ثقلین‌ استناد کرده‌ است‌. او در کشف‌ الیقین‌ ، در خبر مُناشِدِه‌ (سوگند دادن‌) از فضائل‌ غیراکتسابی‌ (ص‌ 426) و در بیان‌ اینکه‌ اولاد امام‌ علی‌ نیز از امامان‌ هستند، این‌ حدیث‌ را آورده‌ است‌ (ص‌ 335). بیاضی‌ (متوفی‌ 877) در الصراط‌ المستقیم‌ (ج‌ 2، ص‌ 101ـ102)، در بحث‌ از امامت‌ فرزندان‌ حضرت‌ علی‌، به‌ این‌ روایت‌ هم‌ استناد کرده‌ و وجود 89 طریق‌ را برای‌ آن‌ به‌ ابن‌مَرْدویه‌ (متوفی‌ 410) نسبت‌ داده‌ است‌ (نیز رجوع کنید به ابن‌مردویه‌، ص‌ 228). شهیدثانی‌ (متوفی‌ 965) در حقایق‌الایمان‌ بدان‌ اشاره‌ای‌ ندارد. فیض‌ کاشانی‌ (متوفی‌ 1091) نیز در علم‌الیقین‌ (ج‌ 1، ص‌ 544 ـ546) در بحث‌ از جایگاه‌ قرآن‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ ولی‌ در بحثهای‌ امامت‌ به‌ آن‌ توجهی‌ نداشته‌ است‌. سیدهاشم‌ بحرانی‌ (متوفی‌ 1107) پس‌ از بر شمردن‌ تمام‌ نقلهای‌ حدیث‌ ثقلین‌ در غایة‌المرام‌ (ج‌ 2، ص‌ 304ـ367)، وجوب‌ تمسک‌ به‌ ثقلین‌ را استنباط‌ کرده‌ است‌.در این‌ میان‌، میرحامد حسین‌ کنتوری‌ (هندی‌، متوفی‌ 1306) با اختصاص‌ دادن‌ فصلی‌ مستوفی‌' در عَبِقات‌ الانوار (ج‌ 1ـ3) به‌ این‌ حدیث‌ و طرق‌ نقل‌ آن‌، و از همه‌ مهم‌تر تأکید بر وسعت‌ دلالت‌ آن‌، بااستناد به‌ منابع‌ اهل‌سنّت‌، در شناساندنِ اهمیت‌ این‌ حدیث‌، جایگاهی‌ ممتاز دارد، خصوصاً اینکه‌ در بحث‌ امامت‌، آن‌ را بر تمام‌ احادیث‌ دیگر مقدّم‌ داشته‌ و به‌ عنوان‌ اولین‌ حدیث‌ مطرح‌ کرده‌ است‌. از آن‌ پس‌، حدیث‌ ثقلین‌ بیش‌ از پیش‌ محلّ توجه‌ قرار گرفت‌ تا آنجا که‌ در دورة‌ معاصر مهم‌ترین‌ حدیثی‌ است‌ که‌ برای‌ لزوم‌ و ضرورت‌ تمسک‌ به‌ حدیث‌ اهل‌ بیت‌ به‌ آن‌ استناد می‌شود.بدینگونه‌ روشن‌ می‌شود که‌ نگرش‌ متکلمان‌ و مستندات‌ ایشان‌ در طول‌ قرون‌ چگونه‌ تحول‌ یافته‌ است‌، تحولی‌ که‌ باید خاستگاه‌ آن‌ را در ضرورتهای‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ اعصار مختلف‌ جستجو کرد. از آنجا که‌ مباحث‌ کلامیِ متقدمان‌، به‌ دلیل‌ نزدیکی‌ ایشان‌ به‌ عصر حضور بشدت‌ متأثر از شیوة‌ برخورد ائمه‌ است‌، پیش‌ از هرچیز باید چگونگی‌ بهره‌گیری‌ ائمه‌ را از این‌ حدیث‌ باز جست‌. تأملی‌ در مباحثات‌ ایشان‌ نشان‌ می‌دهد که‌ اگرچه‌ ائمه‌ بعضاً خود را به‌ عنوان‌ یکی‌ از دو ثقل‌ معرفی‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به خطبه‌ای‌ از امام‌ حسین‌ علیه‌السلام‌ در مجلس‌ معاویه‌: مجلسی‌، ج‌ 44، ص‌ 205؛ مشابه‌ این‌ خطبه‌ از امام‌ حسن‌ علیه‌السلام‌: همان‌، ج‌ 43، ص‌ 359؛ گفتاری‌ از امام‌ باقر علیه‌السلام‌ در ضمن‌ خطبة‌ نماز جمعه‌: کلینی‌، ج‌ 3، ص‌ 423؛ و نیز در گفتگوی‌ ایشان‌ با یک‌ نفر: مجلسی‌، ج‌ 10، ص‌160؛ امام‌ صادق‌ در گفتگو با یک‌ مُحِب‌: همان‌، ج‌ 36، ص‌ 408)، اما در هیچ‌یک‌ از موارد، این‌ حدیث‌ مشهور مبنای‌ احتجاج‌ قرار نگرفته‌ و به‌رغم‌ آنکه‌ امام‌ علی‌ در موارد مختلف‌ به‌ این‌ حدیث‌ استناد کرده‌، ظاهراً در هیچ‌یک‌ از این‌ موارد ( رجوع کنید بهمجلسی‌، ج‌ 2، ص‌ 225، حدیث‌ 3، ج‌10، ص‌ 369) از آن‌ برای‌ اثبات‌ حقانیت‌ خود بهره‌ نگرفته‌ است‌. شاید یکی‌ از دلایل‌ این‌ امر، اجمال‌ تعبیرِ «اهل‌ بیت‌» باشد؛ عنوانی‌ که‌ بنی‌عباس‌ نیز از آن‌ بهره‌ می‌بردند. وجود نقلهایی‌ از این‌ حدیث‌ در طرق‌ اهل‌ سنّت‌، که‌ با کنار گذاشتن‌ همسران‌ پیامبر، آل‌علی‌، آل‌جعفر و آل‌عباس‌ یکجا، اهل‌ بیت‌ خطاب‌ شده‌اند ( رجوع کنید به ابن‌حنبل‌، ج‌ 4، ص‌ 367؛ مسلم‌بن‌ حجاج‌، ج‌ 2، ص‌ 1873، حدیث‌ 36)، بروشنی‌ اجمال‌ این‌ تعبیر و زمینة‌ بهره‌گیری‌ نابجای‌ عباسیان‌ را از آن‌ می‌نمایاند. در چنین‌ اوضاعی‌ ائمه‌ و به‌ تبع‌ آنان‌ متکلمان‌ شیعه‌، در بحث‌ امامت‌ و خلافت‌، بیشترین‌ توجه‌ خود را معطوف‌ به‌ روایاتی‌ کرده‌اند که‌ در آنها به‌ نام‌ اهل‌بیت‌ تصریح‌ و فضیلت‌ ایشان‌ بازگو شده‌ است‌.در دورة‌ معاصر که‌ ضرورتهای‌ اجتماعی‌ کاملاً تغییر کرده‌ و تحولات‌ اجتماعی‌ ـ سیاسی‌ بر اهمیت‌ همبستگی‌ و ضرورت‌ وفاق‌ مذهبی‌ میان‌ مسلمانان‌ افزوده‌است‌، به‌نظر می‌رسد حدیث‌ ثقلین‌، با تأکید بر جایگاه‌ علمی‌ اهل‌بیت‌ و مرجعیت‌ علی‌الاطلاق‌ و انحصاری‌ ایشان‌، و به‌ تبع‌ آن‌ حجیت‌ حدیثشان‌، بتواند راهی‌ جدید در مباحثات‌ بین‌مذاهب‌ بگشاید. با همین‌ رویکرد،اثبات‌ مرجعیت‌ علمی‌ ائمه‌ و لزوم‌ تبعیت‌ از آنان‌، در بحث‌ سیدعبدالحسین‌ شرف‌الدین‌ با شیخ‌سلیم‌ بُشری‌' نمودی‌ روشن‌ یافت‌ ( رجوع کنید به ص‌ 71ـ 76). در واقع‌، توجه‌ جدی‌ آیت‌اللّه‌ بروجردی‌ به‌ این‌ حدیث‌ ــ که‌ زمینه‌ را برای‌ همکاری‌ با علمای‌ اهل‌ سنّت‌ در موضوع‌ تقریب‌ * فراهم‌ آورد ــ ادامة‌ حرکتی‌ بود که‌ شرف‌الدین‌ آغاز کرده‌ بود ( رجوع کنید به واعظ‌زاده‌ خراسانی‌، 1416، ص‌ 39ـ40؛ همو، 1370 ش‌، ص‌ 222ـ 223). این‌ حرکت‌ بعدها در جریان‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ با توجه‌ جدّی‌ به‌ وحدت‌ مسلمین‌ شتاب‌ گرفت‌، بدانسان‌ که‌ امام‌ خمینی‌(ره‌) در وصیتنامة‌ سیاسی‌ خود همة‌ علمای‌ اسلام‌ را به‌ اجابت‌ دعوت‌ این‌ حدیث‌ فرا خواند ( رجوع کنید به ص‌ 1).آنچه‌ تاکنون‌ گفته‌ شد، نظر متکلمان‌ شیعی‌ بود، در حالی‌که‌ متکلمان‌ اهل‌سنّت‌ نیز به‌ بحث‌ در بارة‌ این‌ حدیث‌ و نتایج‌ کلامی‌ آن‌ پرداخته‌اند. عده‌ای‌ از ایشان‌ با پاره‌ای‌ از آرای‌ شیعه‌ همسو هستند و تصریح‌ کرده‌اند که‌ ثقلین‌ خواندنِ قرآن‌ و عترت‌، به‌ دلیل‌ دشواریِ عمل‌ به‌ امر و نهی‌ این‌ دو است‌. این‌ عالمان‌ بر لزوم‌ بزرگداشت‌ و پیروی‌ از آنان‌ و رعایت‌ حقوقشان‌ و نیز دوستی‌ اهل‌بیت‌، تأکید کرده‌اند. نیز وجود فردی‌ از ایشان‌ را در همة‌ زمانها از آن‌ استنباط‌ کرده‌ و حتی‌ آنان‌ را منحصر در اهل‌ کساء دانسته‌اند و در این‌ باره‌ مانند شیعه‌ می‌اندیشند ( رجوع کنید بهفراهیدی‌، ج‌ 5، ص‌ 136ـ137؛ ازهری‌، ج‌ 9، ص‌ 78؛ طبری‌، ص‌ 16؛ جوینی‌ خراسانی‌، ج‌ 2، ص‌ 142، 272؛ سمهودی‌، ص‌ 243ـ 254؛ ابن‌حجر هیتمی‌، ص‌ 151؛ مناوی‌، ج‌ 3، ص‌ 14ـ 15؛ نیز رجوع کنید به میرحامد حسین‌، ج‌ 2، ص‌ 269ـ319).از سوی‌ دیگر، برخی‌ علمای‌ اهل‌سنّت‌ این‌ حدیث‌ را از جهات‌ مختلف‌ نقد کرده‌اند، مثلاً ابن‌جوزی‌ (ج‌ 1، ص‌ 269) سند آن‌ را صحیح‌ ندانسته‌ و آن‌ را در شمار روایات‌ معلَّل‌ ــ که‌ در متن‌ یا سند آنها ضعف‌ یا مشکلی‌ وجود دارد ــ آورده‌ و بخاری‌ (ج‌ 1، ص‌ 302) آن‌ را بر ساختة‌ کوفیان‌ دانسته‌ است‌. ولی‌ عده‌ای‌ دیگر از عالمان‌ اهل‌سنّت‌ از داوری‌ ابن‌جوزی‌ و بی‌توجهی‌ او به‌ طرق‌ متعدد این‌ حدیث‌، اظهار شگفتی‌ کرده‌، آن‌ را ناشی‌ از بی‌اطلاعی‌ یا خطای‌ او دانسته‌اند ( رجوع کنید به ابن‌حجر هیتمی‌، ص‌ 228؛ مناوی‌، ج‌ 3، ص‌ 15). این‌ منتقدان‌ با در نظر گرفتن‌ اینکه‌ ابن‌جوزی‌ در کتابش‌ تنها از یک‌ طریقِ حدیث‌ نام‌ برده‌ و به‌ «موضوع‌» بودن‌ حدیث‌ تصریح‌ نکرده‌ و آن‌ را در کتاب‌ الموضوعات‌ خویش‌ نیاورده‌، داوری‌ وی‌ را ناشی‌ از ضعف‌ همین‌ طریق‌ معیّن‌ حدیث‌ دانسته‌اند که‌ با وجود طرق‌ متعدد دیگر و به‌ ویژه‌ اختلاف‌نظر علما و رجال‌ در مورد قدح‌ راویان‌، نمی‌تواند اعتبار حدیث‌ را خدشه‌دار سازد (میرحامد حسین‌، ج‌ 2، ص‌ 18ـ57). همچنانکه‌ در جواب‌ اشکال‌ دوم‌، که‌ به‌ احمدبن‌ حنبل‌ نسبت‌ داده‌ شده‌، عمل‌ خود او در نقل‌ مکرر حدیث‌ در مسند ، دلیلی‌ بر رد این‌ انتساب‌ است‌ (میرحامد حسین‌، ج‌ 2، ص‌ 9ـ16). به‌ علاوه‌، پر شماریِ طرق‌ نقل‌ این‌ حدیث‌ در آثار فریقین‌ (شیعه‌ و اهل‌سنّت‌)، موجب‌ می‌شود تا تضعیف‌ سندی‌ این‌ حدیث‌ با برخورداری‌ از تواتر راویان‌ در تمام‌ طبقات‌، به‌ آن‌ خدشه‌ وارد نسازد.در نقد دلالت‌ این‌ حدیث‌، برخی‌ از عالمان‌ اهل‌ سنّت‌ در باب‌ لزوم‌ تمسک‌ به‌ اهل‌ بیت‌ و تبعیت‌ از ایشان‌ خدشه‌ وارد کرده‌اند، در مصادیق‌ اهل‌ بیت‌ نیز گفتگو کرده‌ و آن‌ را از انحصار پنج‌ تن‌ و فرزندان‌ معیّنی‌ از ایشان‌، خارج‌ کرده‌ و به‌ تمام‌ بنی‌هاشم‌ تعمیم‌ داده‌اند. اگرچه‌ ایراد اول‌ را حتی‌ عده‌ای‌ از علمای‌ اهل‌سنّت‌ هم‌ نپذیرفته‌اند، اما شاید مهم‌ترین‌ تفاوت‌ اهل‌ سنّت‌ و شیعه‌ در تعیین‌ مصادیق‌ اهل‌ بیت‌ این‌ باشد که‌ شیعه‌ به‌ استناد احادیث‌ فراوانی‌ که‌ بیشتر محدّثان‌ روایت‌ کرده‌اند، مراد قطعی‌ از اهل‌بیت‌ را روشن‌ می‌داند (طوسی‌، تلخیص‌الشافی‌ ، ج‌ 1، جزء 2، ص‌ 240ـ242؛ میرحامد حسین‌، ج‌ 2، ص‌ 367ـ 377؛ حسینی‌ جلالی‌، ص‌ 125ـ132).جدای‌ از بحث‌ سند و دلالت‌، در نقد این‌ روایت‌ بعضاً روایاتی‌ معارض‌ با آن‌ مطرح‌ شده‌ است‌ که‌ به‌ جای‌ کتاب‌ و عترت‌، در آنها از کتاب‌ و سنّت‌ نام‌ برده‌ شده‌، یا روایات‌ دیگری‌ که‌ لزوم‌ تبعیت‌ از سنّت‌ نبوی‌ و سنّت‌ خلفای‌ راشدین‌ را بیان‌ می‌کنند (میرحامد حسین‌، ج‌ 2، ص‌ 337). از نظر عده‌ای‌، این‌ دسته‌ از روایات‌ در مقابل‌ حدیث‌ ثقلین‌ و برای‌ کاستن‌ از اهمیت‌ و مقامِ اهل‌بیت‌، ساخته‌ شده‌ است‌؛ بنابراین‌، کوشیده‌اند تا با بررسی‌ سند این‌ دسته‌ از روایات‌، ضعف‌ آنها را بنمایانند و در نهایت‌، به‌ فرض‌ صحت‌ آنها، با ضمیمه‌ کردن‌ روایات‌ دیگر، معنای‌ آن‌ را چنان‌ تبیین‌ کنند که‌ باز هم‌ بر ائمه‌ دلالت‌ کند (همان‌، ج‌ 2، ص‌ 337ـ364؛ حسینی‌ جلالی‌، ص‌ 122ـ124، پانویس‌). به‌ کار رفتن‌ تعبیر «خلفای‌ راشدین‌» در برخی‌ از این‌ روایات‌، در صحت‌ انتساب‌ آنها تردید ایجاد می‌کند، زیرا ظاهراً این‌ اصطلاح‌، پس‌ از دورة‌ خلافت‌ آنان‌، به‌وجود آمده‌ و متأخر از عصر پیامبر اکرم‌ است‌، اما داوری‌ در بارة‌ روایاتی‌ که‌ در آنها به‌ سنّت‌ سفارش‌ شده‌، دقت‌ و تأمل‌ بیشتری‌ را می‌طلبد؛ ازاین‌رو، عده‌ای‌، از جمله‌ وشنوی‌ (ص‌30)، این‌ دسته‌ از احادیث‌ را پذیرفته‌ و آنها را مستقل‌ از حدیث‌ ثقلین‌ دانسته‌اند که‌ با آن‌ ناسازگار نیست‌.اگرچه‌ در طرح‌ این‌ روایات‌، هر روایتی‌ را می‌توان‌ روایت‌ معارض‌ در نظر گرفت‌ (برای‌ موارد دیگر رجوع کنید به مجلسی‌، ج‌ 23، ص‌ 162ـ164؛ میرحامد حسین‌، ج‌ 2، ص‌ 383 به‌ بعد، ج‌ 3)، اما از تأمل‌ در نزاعهای‌ کلامی‌ در خصوص‌ حدیث‌ ثقلین‌، چنین‌ بر می‌آید که‌ عموم‌ شبهات‌ به‌ همین‌ موارد باز می‌گردد و پَسینیان‌ سخنی‌ بیش‌ از پیشینیان‌ در این‌ باره‌ ندارند.باید توجه‌ داشت‌ که‌ این‌ حدیث‌ نه‌ تنها در بحث‌ امامت‌ و خلافت‌ و موضوعات‌ مرتبط‌ با آن‌، بلکه‌ در تفسیر پاره‌ای‌ از آیات‌ و مباحث‌ کلامی‌ دیگر نیز مورد استفاده‌ بوده‌ است‌. چنانکه‌ در تفسیر «حبلُاللّه‌» در آیة‌ «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْل‌اللّه‌» (آل‌عمران‌: 103) موردتوجه‌ مفسران‌ قرار گرفته‌ ( رجوع کنید به فضل‌بن‌ حسن‌ طبرسی‌، ج‌2، ص‌805؛ ابوالفتوح‌ رازی‌، ج‌2، ص‌129؛ ابن‌کثیر، ج‌ 1، ص‌610؛ سیوطی‌، ج‌ 2، ص‌ 269ـ270) و در تفسیر «المودّة‌ فی‌ القربی‌» در آیة‌ 23 شوری‌ نیز برای‌ بیان‌ حق‌ اهل‌بیت‌ به‌ آن‌ استناد شده‌ است‌ (ابن‌کثیر، ج‌ 4، ص‌ 180ـ181). متکلمان‌ شیعه‌ در مبحث‌ تحریف‌ناپذیری‌ قرآن‌ به‌ این‌ حدیث‌ توجه‌ نموده‌اند و با استناد به‌ آن‌، روایات‌ بر ساختة‌ متعددی‌ را که‌ در بارة‌ این‌ موضوع‌ در منابع‌ فریقین‌ آمده‌است‌، نقد کرده‌اند ( رجوع کنید به خوئی‌، ص‌229ـ230). همچنین‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ ادلة‌ حجیت‌ اجماع‌ اهل‌بیت‌ به‌ این‌ حدیث‌ استناد شده‌ است‌ (طوسی‌، تلخیص‌الشافی‌ ، ج‌ 1، جزء 2، ص‌ 239؛ فضل‌بن‌ حسن‌ طبرسی‌، ج‌ 7، ص‌ 239ـ240؛ علامه‌ حلّی‌، 1982، ص‌ 387ـ396؛ حسینی‌ جلالی‌، ص‌ 113ـ 114). به‌ طور کلی‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ در بحثهای‌ حجیت‌ حدیث‌ اهل‌بیت‌ و حجیت‌ ظواهر قرآن‌ و مطابقت‌ آموزه‌های‌ این‌ دو، یا تقدم‌ قرآن‌ بر کلام‌ معصومین‌، این‌ حدیث‌ مورد استناد قرار گرفته‌ است‌ ( رجوع کنید به طوسی‌، التبیان‌ ، ج‌ 1، ص‌ 5؛ خوئی‌، ص‌ 283).منابع‌: علاوه‌ بر قرآن‌؛ ابن‌ ابی‌زینب‌، کتاب‌ الغیبة‌ ، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، تهران‌ ?] 1397 [ ؛ ابن‌اثیر، اسدالغابة‌ فی‌ معرفة‌ الصحابة‌ ، قاهره‌ 1280ـ1286، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ ابن‌بابویه‌، امالی‌ الصدوق‌ ، بیروت‌ 1400/1980؛ همو، عیون‌ اخبارالرضا ، چاپ‌ مهدی‌ لاجوردی‌، قم‌ 1363 ش‌ الف‌ ؛ همو، کتاب‌ الخصال‌ ، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ 1362 ش‌؛ همو، کمال‌الدین‌ و تمام‌ النعمة‌ ، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ 1363 ش‌ ب‌ ؛ همو، معانی‌ الاخبار ، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ 1361 ش‌؛ ابن‌جوزی‌، العلل‌ المتناهیة‌ فی‌ الاحادیث‌ الواهیة‌ ، چاپ‌ خلیل‌ میس‌، بیروت‌ 1403؛ ابن‌حجر هیتمی‌، الصواعق‌ المحرقة‌ فی‌ الرد علی‌ اهل‌ البدع‌ و الزندقة‌ ، چاپ‌ عبدالوهاب‌ عبداللطیف‌، قاهره‌ 1385/1965؛ ابن‌حنبل‌، مسند الامام‌ احمدبن‌ حنبل‌ ، ] قاهره‌ [ 1313، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ ابن‌درید، کتاب‌ جمهرة‌ اللغة‌ ، چاپ‌ رمزی‌ منیربعلبکی‌، بیروت‌ 1987ـ 1988؛ ابن‌شاذان‌، مائة‌ منقبة‌ من‌ مناقب‌ امیرالمؤمنین‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ و الائمة‌ من‌ ولده‌ علیهم‌السلام‌ ، چاپ‌ محمدباقر ابطحی‌، قم‌ 1407/ 1987؛ ابن‌شهر آشوب‌، متشابه‌ القرآن‌ و مختلفه‌ ، تهران‌ 1328 ش‌، چاپ‌ افست‌ قم‌ 1410؛ ابن‌طاووس‌، الطرائف‌ فی‌ معرفة‌ مذاهب‌ الطوائف‌ ، قم‌ 1399؛ ابن‌فارس‌؛ ابن‌کثیر، تفسیرالقرآن‌ العظیم‌ ، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ ابن‌مردویه‌، مناقب‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ ، چاپ‌ عبدالرزاق‌ محمدحسین‌ حرزالدین‌، قم‌ 1380 ش‌؛ ابن‌منظور؛ ابوالصلاح‌ حلبی‌، تقریب‌ المعارف‌ ، چاپ‌ فارس‌ تبریزیان‌ حسون‌، ] قم‌ [ 1375 ش‌؛ ابوالفتوح‌ رازی‌، تفسیر روح‌ الجنان‌ و روح‌الجنان‌ ، چاپ‌ ابوالحسن‌ شعرانی‌ و علی‌اکبر غفاری‌، تهران‌ 1382ـ1387؛ محمدبن‌ احمد ازهری‌، تهذیب‌ اللغة‌ ، ج‌ 9، چاپ‌ عبدالسلام‌ هارون‌، قاهره‌ ] بی‌تا. [ ؛ امین‌؛ هاشم‌بن‌ سلیمان‌ بحرانی‌، البرهان‌ فی‌ تفسیرالقرآن‌ ، چاپ‌ محمودبن‌ جعفر موسوی‌زرندی‌، تهران‌ 1334 ش‌؛ چاپ‌ افست‌ قم‌ ] بی‌تا. [ ؛ همو، غایة‌ المرام‌ و حجة‌الخصام‌ فی‌ تعیین‌ الامام‌ من‌ طریق‌ الخاص‌ و العام‌ ، چاپ‌ علی‌ عاشور، بیروت‌ 1422/ 2001؛ محمدبن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، التاریخ‌ الصغیر ، چاپ‌ محمود ابراهیم‌ زاید، بیروت‌ 1406/1986؛ علی‌بن‌ محمد بیاضی‌، الصراط‌ المستقیم‌ الی‌ مستحقی‌ التقدیم‌ ، چاپ‌ محمدباقر بهبودی‌، ] تهران‌ [ 1384؛ محمدبن‌ عیسی‌ ترمذی‌، سنن‌ الترمذی‌ ، استانبول‌ 1401/1981؛ ابراهیم‌بن‌ محمد جوینی‌ خراسانی‌، فرائدالسمطین‌ فی‌ فضائل‌ المرتضی‌ و البتول‌ و السبطین‌ و الائمة‌ من‌ ذریتهم‌ علیهم‌السلام‌ ، چاپ‌ محمدباقر محمودی‌، بیروت‌ 1398ـ1400/ 1978ـ1980؛ محمدبن‌ عبداللّه‌ حاکم‌ نیشابوری‌، المستدرک‌ علی‌ الصحیحین‌ ، بیروت‌: دارالمعرفه‌، ] بی‌تا. [ ؛ محمدرضا حسینی‌ جلالی‌، تدوین‌ السنة‌ الشریفة‌ ، قم‌ 1376ش‌؛ مرتضی‌ حسینی‌ فیروزآبادی‌، فضائل‌ الخمسة‌ من‌ الصحاح‌ الستة‌ ، بیروت‌ 1404؛ روح‌اللّه‌ خمینی‌، رهبر انقلاب‌ و بنیانگذار جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌، صحیفة‌ انقلاب‌: وصیت‌نامه‌ سیاسی‌ ـ الهی‌ رهبر کبیر انقلاب‌ اسلامی‌ و بنیانگذار جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ ، تهران‌ ] 1368ش‌ [ ؛ ابوالقاسم‌ خوئی‌، البیان‌ فی‌ تفسیرالقرآن‌ ، قم‌ 1394/ 1974؛ عبداللّه‌بن‌ عبدالرحمان‌ دارمی‌، سنن‌ الدارمی‌ ، استانبول‌ 1401/ 1981؛ حسن‌بن‌ محمد دیلمی‌، ارشاد القلوب‌ ، قم‌ 1368 ش‌؛ حسین‌ راضی‌، سبیل‌ النجاة‌ فی‌ تتمة‌ المراجعات‌ ، در عبدالحسین‌ شرف‌الدین‌، المراجعات‌ ، چاپ‌ حسین‌ راضی‌، بیروت‌ 1402/1982؛ علی‌بن‌ عبداللّه‌ سمهودی‌، جواهرالعقدین‌ فی‌ فضل‌الشرفین‌ ، چاپ‌ مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ 1415/1995؛ سیوطی‌؛ عبدالحسین‌ شرف‌الدین‌، المراجعات‌ ، چاپ‌ حسین‌ راضی‌، بیروت‌ 1402/ 1982؛ محمدبن‌ حسن‌ صفار قمی‌، بصائرالدرجات‌ فی‌ فضائل‌ آل‌محمد«ص‌» ، چاپ‌ محسن‌ کوچه‌باغی‌ تبریزی‌، قم‌ 1404؛ طباطبائی‌؛ سلیمان‌بن‌ احمد طبرانی‌، المعجم‌ الکبیر ، چاپ‌ حمدی‌ عبدالمجید سلفی‌، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ 1404ـ ? 140؛ احمدبن‌ علی‌ طبرسی‌، الاحتجاج‌ ، چاپ‌ محمدباقر موسوی‌خرسان‌، نجف‌ 1386/1966؛ فضل‌بن‌ حسن‌ طبرسی‌؛ احمدبن‌ عبداللّه‌ طبری‌، ذخائر العقبی‌' فی‌ مناقب‌ ذوی‌ القربی‌' ، قاهره‌ 1356، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ فخرالدین‌بن‌ محمد طریحی‌، مجمع‌ البحرین‌ ، چاپ‌ احمد حسینی‌، تهران‌ 1362 ش‌؛ محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، الامالی‌ ، قم‌ 1414؛ همو، التبیان‌ فی‌ تفسیرالقرآن‌ ، چاپ‌ احمد حبیب‌ قصیر عاملی‌، بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ همو، تلخیص‌ الشافی‌ ، چاپ‌ حسین‌ بحرالعلوم‌، قم‌ 1394/1974؛ حسن‌بن‌ یوسف‌ علامه‌ حلّی‌، کشف‌ الیقین‌ فی‌ فضائل‌ امیرالمؤمنین‌ ، چاپ‌ حسین‌ درگاهی‌، تهران‌ 1411/1991؛ همو، نهج‌الحق‌ و کشف‌الصدق‌ ، بیروت‌ 1982؛ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ (ع‌)، امام‌ اول‌، نهج‌البلاغة‌ ، چاپ‌ صبحی‌ صالح‌، بیروت‌ ?] 1387 [ ، چاپ‌ افست‌ قم‌ ] بی‌تا. [ ؛ محمدبن‌ مسعود عیاشی‌، کتاب‌ التفسیر ، چاپ‌ هاشم‌ رسولی‌ محلاتی‌، قم‌ 1380ـ1381، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ] بی‌تا. [ ؛ محمدبن‌ عمر فخررازی‌، التفسیر الکبیر ، قاهره‌ ] بی‌تا. [ ، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ] بی‌تا. [ ؛ خلیل‌بن‌ احمد فراهیدی‌، کتاب‌ العین‌ ، چاپ‌ مهدی‌ مخزومی‌ و ابراهیم‌ سامرائی‌، قم‌ 1405؛ محمدبن‌ شاه‌ مرتضی‌ فیض‌ کاشانی‌، علم‌ الیقین‌ فی‌ اصول‌الدین‌ ، قم‌ 1358ش‌؛ علی‌بن‌ابراهیم‌ قمی‌، تفسیرالقمی‌ ، چاپ‌ طیب‌ موسوی‌ جزائری‌، قم‌ 1404؛ سلیمان‌بن‌ ابراهیم‌ قندوزی‌، ینابیع‌ الموَدَّةِ لِذَویِ القُربی‌ ، چاپ‌ علی‌ جمال‌ اشرف‌ حسینی‌، قم‌ 1416؛ کتاب‌ الله‌ و اهل‌ البیت‌ فی‌ حدیث‌ الثقلین‌ ، قم‌: دلیل‌ ما، 1422؛ کلینی‌؛ علی‌بن‌ حسام‌الدین‌ متقی‌، کنزالعمال‌ فی‌ سنن‌ الاقوال‌ و الافعال‌ ، چاپ‌ بکری‌ حیّانی‌ و صفوة‌ السقّا، بیروت‌ 1409/1989؛ مجلسی‌؛ مسلم‌بن‌ حجاج‌، صحیح‌ مسلم‌ ، استانبول‌ 1401/1981؛ المعجم‌ الوسیط‌ ، تألیف‌ ابراهیم‌ انیس‌ و دیگران‌، تهران‌: دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامی‌، 1367 ش‌؛ محمدبن‌ محمد مفید، الارشاد فی‌ معرفة‌ حجج‌اللّه‌ علی‌العباد ، قم‌ 1413؛ همو، کتاب‌ الامالی‌ ، چاپ‌ حسین‌ استاد ولی‌ و علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ 1403؛ محمد عبدالرووف‌بن‌ تاج‌ العارفین‌ مناوی‌، فیض‌ القدیر: شرح‌ الجامع‌ الصغیر ، ] بیروت‌ [ 1391/1972؛ میرحامد حسین‌، خلاصة‌ عبقات‌ الانوار فی‌ امامة‌ الائمة‌ الاطهار ، ] تلخیص‌ و تعریب‌ [ بقلم‌ علی‌ حسینی‌ میلانی‌، تهران‌ 1405؛ محمد واعظ‌زاده‌ خراسانی‌، حدیث‌ الثقلین‌ ، در قوام‌الدین‌ محمد وشنوی‌، حدیث‌ الثقلین‌ ، ] تهران‌ [ 1416/1995؛ همو، «مصاحبه‌ با حجة‌الاسلام‌ و المسلمین‌ محمد واعظ‌زاده‌ خراسانی‌»، حوزه‌ ، سال‌ 8 ، ش‌ 1و2 (فروردین‌ ـ تیر 1370)؛ قوام‌الدین‌ محمد وشنوی‌، حدیث‌ الثقلین‌ ، ] تهران‌ [ 1416/1995؛ علی‌بن‌ ابوبکر هیثمی‌، مجمع‌ الزوائد و منبع‌الفوائد ، بیروت‌ 1408/1988.
نظر شما
مولفان
گروه
تاریخ علم ,
رده موضوعی
جلد 9
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده