دارالهجرة ← دارالاسلام(1)NNNNداران ← فریدنNNNNدارانى، ابوسلیمان ← ابوسلیمان دارانىNNNNدارچین (دارچینى)، قطعات خشک شده یا پودر پوست درختانى از جنس Cinnamomum از تیره برگ بو بهویژهگونهدارچین با نام علمى C. zeylanicum با کاربردهاى دارویى و ادویهاى. ارتفاع درخت دارچین پنج تا هفت متر و درختى همیشه سبز است و از همه اجزاى آن بوى مطبوع دارچین استشمام مىشود. دارچین در هند و سیلان مىروید (زرگرى، ج 4، ص 328ـ333؛ روزنگارتن ، ص 191؛ بالفور ، ذیل "Cinnamomum zeylanicum"؛ قس د. اسلام، چاپ دوم، تکمله، ذیل «دارصینى» که C. cassia را دارچین دانسته است). از پوست گونههاى دیگرى از جنس Cinnamomum هم ممکن است به عنوان دارچین استفاده شود، از جمله دارچین چین (عربى : سلیخه، دارصوص) با نام علمى C. cassia (زرگرى، ج 4، ص 333ـ334؛ روزنگارتن، ص 193) و دارچین سفید (عربى : دارصینى برّى) با نام علمى Canella alba متعلق به تیره Canellaceae (زرگرى، ج 1، ص 288ـ289؛ نیز ← بالفور، ذیل "Cinnamomum"و ترکیبات مشابه پس از آن).واژگان. درباره منشأ معادلهاى لاتین دارچین یعنى cinnamon و cassia و نیز دارچین فارسى نظرهاى گوناگونى وجود دارد. گاه منشأ واژههاى cinnamon و cassia را عبرى مىدانند (← لاوفر ، ص 542 و پانویس 3؛ دالبى ، ذیل "Cinnamon").گاه نیز اعتقاد بر این است که واژههاى یونانى ( و ( از زبان فینیقى مشتق شده و همین واژهها را عبریان نیز به کار بردهاند (← هرودوت ، ص 249؛ دایماک و همکاران، ج 3، ص 203). فون ازِنبِش (به نقل تننت ، ج 1، ص 576)Cinnamon را صورتى از ترکیب Chinese amomumمىداند. این ترکیب در ترجمه عربى کتاب دیوسکوریدس (ص22) به صورت قِنّامومُن (صورت معرب (یاد شده است.به نوشته اُرتا (ج 1، ص 206) ترکیب فارسى دارچین نشان مىدهد که این ادویه را چینیها از طریق خلیجفارس تجارت مىکردهاند و این نام را ساکنان هرمز به این گیاه دادهاند، در حالىکه به نظر لاوفر (ص 542، و پانویس 5، ص 543ـ 544) واژه «چین» براى نسبت دادن موادى که از شرق دور و حتى هند مىآمده، استفاده مىشده و نسبت دادن دارچین به چین اشتباه است (نیز ← تننت، همانجا). برخى نیز اعتقاد دارند که واژه دارچین، منشأ فارسى میانه دارد و به کلماتى مانند «دار» و «چین» ارتباطى ندارد (← لاوفر، ص 541، پانویس 2، ص 542، پانویس 5).در منابع دوره اسلامى از انواع دارچین با واژههاى دارصینى، دارچین چین، قرفه، سلیخه و جز آن یاد کردهاند (← ادامه مقاله). ابنماسویه (ص 19) و ابنخرداذبه (ص 70) معرب واژه، یعنى دارصینى، را بهکار بردهاند، در حالى که پزشک معاصر آنها، علىبن سهل طبرى، در کتابش فقط از طبع و کاربرد دارویى سلیخه (← ص 397) و قرفه (ص 398) سخن گفته است. در برخى منابع، نظیر طبرى و حتى فردوسى که در شاهنامه به تفصیل از محصولات و پیشکشهاى دیگر کشورها به دربار ایران سخن آورده است، نامى از دارچین نیست. این امر اوزلى را به تعجب واداشته است (← ج 1، ص 44). از قرن سوم به بعد رواج واژه فارسى دارچین یا صورت معرب آن، دارصینى، در کتب گیاه ـ داروشناسى اسلامى دیده مىشود (← دمشقى، ص 59؛ اولیا چلبى، ج 1، ص 532؛ ریدل ، ص 190؛ نیز ←ادامه مقاله).تاریخچه کاربرد و تجارت. دارچین از قدیم اهمیت ویژهاى داشته و حتى در عهد باستان بهاى دارچین از طلا بیشتر بوده است ()دایرةالمعارف ادویه( ، ذیل "Cinnamon"). نام سلیخه اولینبار در نوشتهاى متعلق به 2700 قبل از میلاد در چین آمده است (دایماک و همکاران، ج 3، ص 204). از پیش از تاریخ تاکنون، هندیان (← همانجا)، مصریان باستان ()دایرةالمعارف ادویه(، همانجا)، چینیان و رومیان (پلینیوس/ پلینى اکبر ، ج4، کتاب 12، ص61؛ پیکرزگیل ، ص160) پوست انواع مختلف جنس Cinnamomum را استفاده کردهاند. در فقراتى از عهد قدیم نیز به استفاده از دارچین به عنوان یکى از اجزاى روغن مسح مقدس (← سفر خروج، 22:30ـ26؛ نیز ← کتاب امثال سلیمان نبى، 17:7؛ کتاب غزل غزلهاى سلیمان، 14:4) و نیز یکى از اجزاى دود کندرِ تهیه شده براى هیکل (معبد) اشاره شده است (تلمود ، کریتوت ، 6a.c، نیز ← شبات ، 63a). بهنوشته فلیکس (د.جودائیکا ، ذیل "Cinnamon")، دارچین سیلان تا قرون وسطا به مدیترانه وارد نشده بوده و آنچه در کتب قدیمى این منطقه وجود دارد، احتمالا در اشاره به دارچین چین (سلیخه) است؛ در حالىکه در ترجمه انگلیسى تلمود (همانجاها) واژههاى cassiaو cinnamonجداگانه آمدهاند. همچنین از محتواى عهد قدیم برمىآید که تاجران اصلى دارچین در مدیترانه احتمالا اهالى سبأ بودهاند و تجارت دارچین در بابل اهمیت خاصى داشته و دارچین یهودیان از طریق بابل تهیه مىشده است (← کتاب حزقیال نبى، 22:27، مکاشفه یوحناى رسول، 9:18ـ16؛ نیز ← هاکس، ذیل واژه).اهمیت تجارى دارچین، سبب قرنها ابهام در منشأ گیاه دارچین و افسانهپردازى درباره خاستگاه آن شده بود (← د.جودائیکا، همانجا؛ تئوفراستوس ، ج 2، ص 243). حتى هرودوت (484ـ425ق.م؛ ص 249)، نیز به نقلهاى افسانهاى عربها درباره به دست آوردن دارچین از لانه پرندگان در عربستان استناد کرده است. ثاوفرسطس*/ تئوفراستوس، طبیعىدان یونانى در قرون سوم و چهارم پیش از میلاد، به اشتباه دارچین را از گیاهان معطر هند، شبه جزیره عربستان و سوریه دانسته است (← ج 1، ص 323، ج 2، ص 233، قس ج 2، ص 249). از توضیحات او (ج 2، ص 243) درباره انواع دارچین چنین برمىآید که او گیاه را ندیده و فقط براساس برخى شنیدهها آن را وصف کرده است.استرابون (63ق.مـ 25ب.م؛ ج 1، ص 235، 269، 271،507)، منطقهاى با نام جزیره مصریان در نزدیکى سیلان و اقیانوس هند را کشور تولیدکننده دارچین نامیده است. اشتباه تئوفراستوس به نوشته استرابون هم راه یافته است، چنانکه وى در جایى دیگر (ج 7، ص 37) از بخش جنوبى هند، عربستان و اتیوپى به عنوان رویشگاههاى دارچین یاد کرده است (نیز ← دایماک و همکاران، همانجا). پلینیوس* در قرن اول میلادى، ظاهرآ نخستین کسى است که نوشته هرودوت را افسانه دانسته و نوشته است دارچین در شبهجزیره عربستان نمىروید، بلکه در اتیوپى مىروید و صادر مىشود (← ج 4، کتاب 12، ص 61، 63، ج 2، کتاب 6، ص 467، 469، نیز ← ج 3، کتاب 10، ص 327، 329، ج 8، کتاب 29، ص 219).مؤلف )تجارت و دریانوردى در دریاى اریتره((ص56ـ 57، 62) نیز از دو نوع دارچین در مالائو (در سومالى) و صادرات آنها در این منطقه و بندرگاه آروماتا (در اتیوپى) سخن گفته، اما به دارچین سیلان اشارهاى نکرده است. دیوسکوریدس و جالینوس، حکماى یونانى در سدههاى اول و دوم میلادى، بدون اشاره به نام کشور سیلان، انواع و خواص دارویى دارچین را برشمردهاند و نوشتههاى آنان به منابع اسلامى راه یافته است (← ادامه مقاله). با توجه به اینکه عربها، معرب واژه دارچین را به کار بردهاند، مسلّم است که ایرانیان پیش از عربها با این ادویه آشنا شدهاند. همچنین نخستین گزارشها درباره خاستگاه و تجارت دارچین در منابع اسلامى بیشتر در نوشتههاى ایرانیانى همچون ابنخرداذبه، رامهرمزى و قزوینى مشاهد مىشود.اشتباه نویسندگان غیراسلامى در منسوب کردن دارچین به کشورى غیر از سیلان به نوشتههاى دوره اسلامى نیز راه یافته است، به طورىکه آن را متعلق به چین و هند دانستهاند (براى نمونه ← ابنخرداذبه، ص 70؛ الفلاحة النبطیة، ج 1، ص 355؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص77؛ انطاکى، ج1، ص169؛ حکیممؤمن، ص 112؛ نیز ← فرّان ، ج 1، ص 464، به نقل از باکوى). اولیننویسنده اسلامى که دارچین را از جمله عقاقیر جزیره سیلان گزارشکرده، زکریاى قزوینى در قرن هفتماست (← ص55). البته پیش از او ناخدا بزرگبن شهریار رامهرمزى در قرن چهارم هجرى (ص 169) به پوست درختان بلند قرفه سهیلانى (= سیلانى/ سراندیبى) اشاره کرده است. چون در همآمیختگى انواع دارچین در منابع قدیم امرى محتمل است، شاید بتوان اشاره به قرفه سیلانى را در کتاب رامهرمزى قدیمترین نوشته دوره اسلامى درباره دارچین سیلان دانست. محمودبن امیرولى در قرن یازدهم (ص 55) نیز آن را از عقاقیر سراندیب برشمرده است.از نوشته ابنبطوطه در قرن هشتم (ج 2، ص 605، نیز ← ج 2، ص 628) برمىآید که قرفه براى مردم سیلان ارزش تجارى نداشته است و مردم مالابار به راحتى قرفه منطقه سیلان را براى خود مىبرده و احتمالا از طریق دریاى هند و خلیجفارس به مناطق دیگر صادر مىکردهاند.در نوشتههاى مارکوپولو (ج 2، ص 49، 56، 389)، یوحناى هسهاى و جوردانوس (به نقل تننت، ج 1، ص 577، پانویس) دارچین یکى از تولیدات مالابار و تبت ذکر شده (نیز ← )ختا و راه به سوى آن( ، ج 3، ص 62) و ضمن معرفى تولیدات سیلان (← مارکوپولو، ج2، ص 313)، اشارهاى به دارچین سیلان نشده است. البته آنچه مارکوپولو (ج 2، ص 52، پانویس 3، ص 59، پانویس 7، ص 390، پانویس 4) بهعنوان دارچین معرفى کرده، احتمالا همان دارچین چین است، نه دارچین سیلان. کلاویخو در قرن نهم (ص 286) دارچین را متعلق به هند دانستهاست. از قرن نهم/ پانزدهم به بعد در نوشتههاى اروپاییان، دارچین به عنوان محصول سیلان آمده است (براى نمونه ← وارتما ، ص 191؛ ناکس، ص 16؛ تننت، ج 1، ص 577ـ 578، پانویس؛ قس سانچونیاتون ، کتاب 9، ص 163، 165).ارتا در قرن دهم بهدرستى دارچین واقعى و دارچین چین را دو گیاه مختلف دانسته است که با هم خلط شدهاند (←ج 1، ص201ـ202). بهعقیده او (ج 1، ص 202، 206ـ207) یونانیان و عربها دارچین چین را نمىشناختهاند و خود چینیها این گیاه را به هرمز و مناطق عربنشین بردهاند. سپس این ادویه از طریق هرمز به حلب و اسکندریه رسیده است. آنگاه تجار اتیوپى این ادویه را به یونان برده و آن را محصول کشور خود معرفى کردهاند. از آن پس سرگذشت و کاربرد این ادویه با انواع خرافات در هم آمیخته است (نیز ← دالبى، همانجا).کولى ثابت کرده است که عربها دارچین را به اروپا وارد کردند، و بعد از آن یونانیها با برملاکردن افسانههاى عربها، تجارت دارچین را عمدتآ از منطقهاى در شرق افریقا به دست گرفتند. با ضعیف شدن دولت سبأ و انحطاط امپراتورى روم، ساسانیان تجارت ادویه و از جمله دارچین را از طریق خلیجفارس رونق دادند (به نقل تننت، ج 1، ص 577، پانویس). به سبب اهمیت تجارى دارچین، استعمارگران اروپایى از قرن دهم تا سیزدهم از این ادویه بهرهبردارى تجارى کردند (← ویکراماسینگه ، ص 18ـ19؛ روزنگارتن، ص 190؛ پیکرزگیل، ص 161؛ سنگر ، ص 34).انواع و کاربردها. در ترجمه عربى کتاب دیوسکوریدس (ص 20ـ23) دارچین و دارچین چین (سلیخه) جداگانه آمدهاند (نیز ← ابنبیطار، 1989، ص 115). خواص و ویژگیهاى این دو دارو به ترتیب ذیل واژههاى قِسیّا (عربى شده( () و قنّامومُن (عربى شده ) آمده است. به نوشته دیوسکوریدس (1952، ص 20ـ23)، سلیخه در سرزمین عربها داراى چند نوع و منشأ مواد خوشبوست (نیز ← همو، 1934، ص 14؛ ابوالخیر اشبیلى، ج 1، ص 224ـ225؛ ابنبیطار، همانجا؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص 77ـ79). دیوسکوریدس (1952، ص 20ـ23) براى سلیخه و دارچین خواصى تقریبآ مشابه آورده است. او (1952، ص 23، نیز ← ص 51، 54، 56) همه انواع دارچین را گرمکننده، مدر بول و حیض، سقط کننده جنین، مفید براى انواع زهر و گزیدگى، روشنکننده تاریکى دید، از بین برنده کَلَف (= لکههاى سیاه مایل به زرد)، مفید براى سرفههاى مزمن، درد کلیه و سخت آمدن ادرار دانسته است. جالینوس در مقاله هفتم دارچین را لطیف و گرم و خشککنندهترین ادویه دانسته است. او قرفه را نوعى دارچین ضعیف برشمرده است که برخى آن را دارچین دون مىنامند (به نقل رازى، ج 20، ص 491ـ492؛ ابوریحان بیرونى، ص 262ـ 263؛ ابنبیطار، 1291، ج 2، ص 84). دیگر حکماى یونانى از جمله بقراط، بولس اجانیطى و روفس نیز خواصى براى دارچین آوردهاند (← رازى، ج 20، ص 495ـ496؛ انصارى شیرازى ص 161).بیشتر نوشتههاى گیاه ـ داروشناسان و حکماى اسلامى تکرار نوشتههاى حکماى یونانى است. ابنسینا (ج 1، کتاب 2، ص 467) آن را براى زکام، درد گوش، گشودن سدههاى کبد و تقویت آن، تقویت معده و خشکاندن رطوبتش، استسقا، دردهاى رحمى و بواسیر مفید دانسته است. هروى (ص 154، نیز ← ص 39، 96) آن را تریاق افیون ذکر کرده و گاه حتى قرفه را از دارچین قوىتر دانسته است. استفاده دارویى از دارچین در آثار حکماى حوزه غرب جهان اسلام نیز آمده است (← زهراوى، ص 242، 244، 247، 259، 293ـ294؛ ابنزُهر، ص 135). سایر حکما و گیاه ـ داروشناسان اسلامى نیز، از قرن سوم به بعد، خواصى براى دارچین آوردهاند که اغلب تکرار نوشتههاى پیشینیان است (براى نمونه ← الفلاحةالنبطیة، ج 1، ص 355، 543، 601، 603، ج 2، ص 806؛ اخوینى بخارى، فهرست داروها و خوردنىها، ص 831، ذیل «دارچینى»؛ ابنبطلان، ص 41، 61، 64، 74، 83؛ جرجانى، فهرست داروها و غذاهاى دارویى، ص 246، ذیل «دارچینى»؛ ابنبیطار، 1291، ج 2، ص 83ـ85؛ انطاکى، ج 1، ص 169؛ حکیم مؤمن، ص 112؛ عقیلى علوى شیرازى، ص 410ـ411؛ نیز ← هوپر ، ص 100؛ بالفور، ج 1، ص 732؛ زرگرى، ج 4، ص 330ـ334؛ دایماک و همکاران، ج 3، ص 205ـ207).در آثار عربى قدیم، از جمله الفلاحةالنبطیة (ج 2، ص 1218، 1492)، ابنبطلان (ص 46)، ابنعدیم (ج 2، فهرسالنبات، ص 1013)، کنز الفوائد فى تنویع الموائد (نمایه، ص 29) و ایران زمان صفوى و قاجار (← بسحاق أطعمه، ص 36، 111، 243؛ باورچى بغدادى، ص 51، 53، و جاهاى دیگر؛ نوراللّه آشپزباشى، ص 202، 208؛ علىاکبربن مهدى آشپزباشى، فهرست خوراکیها، ص 96، ذیل «دارچینى» و «دارچینى کوبیده») و نیز کتابهاى معاصر (← دریابندرى، ج 1، ص 230ـ233؛ باتمانقلیچ ، ص 162؛ مظلومزاده، نمایه مواد غذایى، ص 308، ذیل «دارچین»؛ د.ایرانیکا، ذیل مادّه) این گیاه را جزء لازم در ساخت ادویههاى ترکیبى، شیرینى و برخى غذاها ذکر کردهاند.منابع : علاوه بر کتاب مقدس؛ علىاکبربن مهدى آشپزباشى، سفره اطعمه، چاپ عکسى تهران 1353ش؛ نوراللّه آشپزباشى، مادةالحیوة:رساله در علم طباخى، در کارنامه و مادةالحیوة: متن دو رساله در آشپزى از دوره صفویه، چاپ ایرج افشار، تهران: سروش، 1360ش؛ ابنبطلان، تقویمالصحة، ترجمه فارسى از مترجمى نامعلوم (اواخر قرن پنجم/ اوایل قرن ششم)، چاپ غلامحسین یوسفى، تهران 1366ش؛ ابنبطوطه، رحلةابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعمعریان، بیروت 1407/ 1987؛ ابنبیطار، تفسیر کتاب دیاسقوریدوس فىالادویة المفردة، چاپ ابراهیمبن مراد، بیروت 1989؛ همو، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة، بولاق 1291، چاپ افست بغداد ]بىتا.[؛ ابنخرداذبه؛ ابنزُهر، کتابالاغذیة، در الاغذیة و الادویة عند مؤلفى الغرب الاسلامى، چاپ محمد عربى خطّابى، بیروت: دارالغرب الاسلامى، 1990؛ ابنسینا؛ ابنعدیم، الوصلة الى الحبیب فى وصف الطیبات و الطیب، چاپ سلیمى محجوب و دریة الخطیب، حلب 1406ـ1408/ 1986ـ1988؛ ابنماسویه، کتاب جواهرالطیب المفردة، چاپ پل اسبات، در Bulletin de l'Institut d'E(gypte, XIX (1937) ؛ ابوالخیر اشبیلى، عمدةالطبیب فى معرفة النبات، چاپ محمد عربى خطّابى، بیروت 1995؛ ابوریحان بیرونى، الصیدنة؛ اخوینى بخارى؛ علىبن حسین انصارى شیرازى، اختیارات بدیعى (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقى میر، تهران 1371ش؛ داوودبن عمر انطاکى، تذکرة اولى الالباب ]و [الجامع للعجب العُجاب، ]قاهره[ 1416/1996؛ اولیا چلبى؛ محمدعلىبن بوداق باورچى بغدادى، کارنامه در باب طباخى و صنعت آن، در کارنامه و مادةالحیوة، همان؛ احمدبن حلّاج بسحاق أطعمه، کلیّات بُسحق اطعمه شیرازى، چاپ منصور رستگار فسایى، تهران 1382ش؛ اسماعیلبن حسین (حسن) جرجانى، یادگار در دانش پزشکى و داروشناسى، چاپ مهدى محقق، تهران 1381ش؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگى تهران 1277، چاپ افست 1378؛ نجف دریابندرى، کتاب مستطاب آشپزى از سیر تا پیاز، تهران 1384ش؛ جعفربن على دمشقى، الاشارة الى محاسن التجارة و معرفة الاعراض و ردیئها و غشوش المدلسین فیها، چاپ فهمى سعد، بیروت 1403/1983؛ پدانیوس دیوسکوریدس، هیولى الطب فى الحشائش و السموم، ترجمة اِصْطِفَنبن بَسیل و اصلاح حنینبن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان 1952؛ محمدبن زکریا رازى، کتاب الحاوى فى الطب، حیدرآباد، دکن 1374ـ1393/1955ـ1973؛ بزرگبن شهریار رامهرمزى، عجائب الهند: برها و بحرها و جزائرها، چاپ عبداللّه محمد حبشى، ابوظبى 1421/2000؛ رشیدالدین فضلاللّه، آثار و احیاء، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1368ش؛ على زرگرى، گیاهان داروئى، تهران، ج 1، 1368ش، ج 4، 1369ش؛ خلفبن عباس زهراوى، ادویة الزهراوى من کتاب التصریف لمن عجز عن التألیف، در الاغذیة و الادویة عند مؤلفى الغرب الاسلامى، همان؛ علىبن سهل طبرى، فردوس الحکمة فى الطب، چاپ محمد زبیر صدیقى، برلین 1928؛ عقیلى علوى شیرازى، الفلاحة النبطیة، الترجمة المنحولة الى ابنوحشیه، چاپ توفیق فهد، دمشق 1993ـ1998؛ زکریابن محمد قزوینى، کتاب آثار البلاد و اخبارالعباد، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن 1848، چاپ افست ویسبادن 1967؛ روى گونثالث د کلاویخو، سفرنامه کلاویخو، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران 1344ش؛ کنزالفوائد فى تنویعالموائد، چاپ مانویلا مارین و دیوید واینز، بیروت: دارالنشر فرانتس شتاینر، 1413/1993؛ محمودبن امیرولى، بحرالاسرار فى مناقب الاخیار، چاپ ریاضالاسلام، کراچى 1980؛ محمدمهدى مظلومزاده، آشپزى در فرهنگ مردم کازرون، تهران 1383ش؛ جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349ش؛ هروى؛Edward Balfour, The cyclopaedia of India and of eastern and southern Asia, 3rd ed. London 1885, repr. Graz 1967-1968; Najmieh K. Batmanglij, A taste of Persia: an introduction to Persian cooking, London 1999; Cathay and the way thither: being a collection of medieval notices of China, translated and edited by Henry Yule, new edition, revised by Henri Cordier, Taipei: Ch(eng-Wen, 1966; The Commerce and navigation of Erythraean sea, being translations of the Periplus Maris Erythraei, by an anonymous writer and partly from Arrian's account of the voyage of Nearkhos, London 1889, repr. Amsterdam: Philo Press, 1973; Andrew Dalby, Food in the ancient world from A to Z, London 2003; Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides, tr. John Goodyer, 1655, ed. Robert T. Gunther, Oxford 1934; William Dymock, C.J.H Warden, and David Hooper, Pharmacographia Indica, London 1890-1893, repr. Karachi 1972; EIr., s.v. "Da(rc(((n((" (by Hu(s(ang A'lam); Encyclopaedia Judaica, Jerusalem 1978-1982, s.v. "Cinnamon" (by Jehuda Feliks); EI2, Suppl. s.v. "Da(r S(((n((" (by A. Dietrich); Encyclopedia of spices, The Epicentre, 2010. Retrieved Oct.13, 2010, from http://www. theepicentre.com; Gabriel Ferrand, Relations de voyages et textes g(ographiques arabes, persans et turks, relatifs ( l'Extre(me-Orient du VIIIe au XVIIIe si(cles, Paris 1913-1914, repr. Frankfurt am Main 1986; Herodotus, The histories, tr. Aubrey de S(lincourt, ed. A.R. Burn, Harmonldsworth, Engl. 1980; David Hooper, Useful plants and drugs of Iran and Iraq, with notes by Henry Field, ed. B.E. Dahlgren, Chicago 1937; Robert Knox, An historical relation of Ceylon, in the East-Indies, London 1681; Berthold Laufer, Sino-Iranica: Chinese contributions to the history of civilization in ancient Iran, Chicago 1919, repr. Taipei 1967; Marco Polo, The book of Ser Marco Polo the Venetion concerning the kingdoms and marvels of the East, translated and edited with notes by Henry Yule, 1871, 3rd. ed. by Henry Cordier, 1903-1920, repr. London 1975; Garcia de Orta, Coloquios dos simples e drogas da India, Lisboa 1891-1895; W.Ouseley, Travels in various countries of the East, more particularly Persia, etc., London 1819; Barbara Pikersgill, "Spices", in The cultural history of plants, ed. Ghillean Prance and Mark Nesbitt, New York: Routledge, 2005; Plinius/Pliny [the Elder], Natural history, with an English translation, by H. Rackham et al., Cambridge, Mass. 1967-1971; John M. Riddle, "The introduction and use of Eastern drugs in the early Middle Ages", Sudhoffs archiv f(r Geschichte der Medizin und der Naturwissenschaften, 49 (1965), repr. in John M. Riddle, Quid pro quo: studies in the history of drugs, Hampshire, Engl. 1992; Frederic Rosengarten, The book of spices, Wynnewood, Penn. 1969; Sanchuniathon, Historiarum phoeniciae, ed. F. Wagenfeld, Bremae 1837; Satys Prakash Sangar, Food and drinks in Mughal India, New Delhi 1999; Strabo, The geography of Strabo, with an English translation by Horace Leonard Jones, London, vol.1, 1949, vol.7, 1966; Talmud, Hebrew-English edition of the Babylonian Talmud, tractate Shabbath, tr. H. Freedman, tractate Kerithoth, tr. I. Porusch, London: The Soncino Press, 1987-1989; James Emerson Tennent, Ceylon: an account of the Island, Physical, historical, and topographical, with notices of its natural history, antiquities and products, London 1859; Theophrastus, Enquiry into plants and minor works on odours and weather signs, [Greek text], with and English translation by Arthur Hort, London 1948-1949; Lodovico de Varthema, The travels of Ludovico di Varthema in Egypt, Syria, Arabia Deserta and Arabia Felix, in Persia, India, and Ethiopia, A.D. 1503 to 1510, 1508, translated from the original Italian edition of by John Winter Jones, and ed. George Percy Badger, London 1863; Nira Wickramasinghe, Sri Lanka in the modern age: a history of contested identities, London 2006.