خانات خوقند، از خاننشینان ازبک در فرغانه* و مشرق ماوراءالنهر، در سده دوازدهم و سیزدهم هجرى قمرى.با ضعف حکومت جانیان* در اوایل سده دوازدهم در مشرق ماوراءالنهر، خانهاى طایفه مینگ/ منک (بعدها مشهور به خانات خوقند) که از تیرههاى ازبک بودند، در فرغانه قدرت یافتند (رجوع کنید به منشى، ص 271ـ275؛ وامبرى، 1873، ص 339ـ345). برخى از مورخان معاصر نسبت این خاندان را به بابر میرزا، نواده امیرتیمور، و از طریق او به چنگیزخان رساندهاند (رجوع کنید به لین ـ پول و همکاران، ج 2، ص 488؛ هاییت، ص 33)، ولى وامبرى (1865، ص 347) در درستى این انتساب تردید کرده است. فروپاشى حکومت قِلموق*ها در مشرق سیحون و منطقه هفتآب، و جانیان در سده دوازدهم به خانهاى مینگ فرصت داد تا بهتدریج قلمرو خود را به سمت مغرب، جنوب و مشرق توسعه دهند (رجوع کنید به محمدحکیم خان، ج 2، ص 9؛ باسورث، ص290ـ292). در اواسط سده سیزدهم، آنها از مشرق تا رود ایلى، از مغرب تا اوراتپه و نزدیکى سمرقند، از جنوب تا رود جیحون و مرزهاى چین در کاشغر و از شمال تا دشت قبچاق را زیر فرمان داشتند (بخارى، ص 94؛ نیز رجوع کنید به وامبرى، 1865، ص 341؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل «خوقند»).بهرغم وجود شهرهاى بزرگى چون اَخسیکث و اندیجان، مرکز خاننشینْ شهر خوقند* بود که در دوره فرمانروایان مینگ رونق یافت. باسورث (ص 295) و اسکایلر (ص 177) به خطا، ایجاد و تأسیس خوقند را به دوران این سلسله نسبت دادهاند، در حالى که در منابع جغرافیایىِ قرن چهارم، از خوقند، با ضبط خواکند، نام برده شده ولى در آن زمان اهمیت و وسعت زیادى نداشته است (اصطخرى، ص 347؛ حدودالعالم، ص 113).بارتولد و باسورث نام این شهر را خوکند و مرکّب از خوک + کند به معناى شهر خوک (گراز) دانستهاند (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «خوقند»). شاید بتوان خوقند را مرکّب از دو واژه خوب + کند به معناى شهر خوب دانست. در خاننشین خوقند، طوایف گوناگونى حضور داشتند که مهمترین آنها در زمان اوج قدرت سلسله مینگ، ازبکها، تاجیکها، قزاقها، قرقیزها، و قبچاقها بودند. آنان بهلحاظ نوع معیشت به دو دسته یکجانشین و کوچنشین تقسیم مىشدند که تاجیکان یا سارتها و ازبکان از دسته اول و مابقى جزء دسته دوم بودند. افزون بر این، عدهاى افغانى، یهودى و بودایى نیز در این خاننشین حضور داشتند (وامبرى، 1865، ص 342ـ344 و پانویس 2؛ اسکایلر، ص 204). فرمانروایان این خاندان عبارت بودند از :شاهرخبیگ، فرزند عاشور قُل، مؤسس و نخستین فرمانرواى خاندان مینگ، که در حدود 1110 حکومت ناحیه چادک در فرغانه را برعهده داشت. شاهرخبیگ شهر خوقند را به پایتختى خود برگزید و قلعهاى در آنجا احداث کرد (هاییت؛ د. اسلام، همانجاها) و تا 1134، سال درگذشت او، حدود بیست سال حکومت کرد (رجوع کنید به لین ـ پول و همکاران؛ باسورث، همانجاها).ابورحیمبیگ. پس از شاهرخبیگ، پسرش ابورحیمبیگ به قدرت رسید. او نیز قلعهاى در خوقند بنا نهاد که به نام وى خوانده مىشد. در دوره حکومت ابورحیم، شهرهاى خجند، مرغیلان/ مرغینان و اندیجان ضمیمه قلمرو مینگ شدند و این حکومت به نام خانات خوقند معروف گشت. او حملاتى به سمرقند، کته قورغان و شهر سبز، که تابع بخارا بودند، کرد (محمدحکیم خان، ج 2، ص 4ـ5؛ هاییت، ص 34؛ نیز رجوع کنید به گالیتسکى و پلوسکیخ، ص 38). ابورحیمبیگ پس از ده سال حکومت، در 1144، درگذشت (محمدحکیمخان، ج 2، ص 5؛ قس لینپول و همکاران، همانجا، که مرگ وى را در 1153 دانسته است). پساز وى برادر کوچکش عبدالکریمبیگ به قدرت رسید.عبدالکریمبیگ. او قلعه دیگرى در خوقند ساخت که بعدها به اسکىاورده معروف شد (د. اسلام، همانجا). در طول دوره پنج ساله حکومت عبدالکریمبیگ، قلموقها به خانات خوقند تاختند و حتى کاسان را تصرف کردند، اما مردم خوقند در مقابل آنها مقاومت نمودند و عبدالکریمبیگ پسر خود، بابابیگ، را به گروگان نزد مهاجمان فرستاد و شهر را ایمن نگاه داشت. پس از مرگ عبدالکریم، قلموقها بابابیگ را به دستنشاندگى خود به حکومت برگزیدند اما خوقندیها او را به قتل رساندند و برادرش ایردانا/ ایردهنه را به تخت نشاندند (گالیتسکى و پلوسکیخ، همانجا).ایردانا. در 1172، اشترخانیان بخارا استقلال خانات خوقند را به رسمیت شناختند و چینیها پس از غلبه بر قلموقها و تصرف کاشغر، در فرغانه با خانات خوقند همسایه شدند و ایردانا بهناچار سیادت چین را بر خود پذیرفت (رجوع کنید به بارتولد، 1956ـ1958، ج 1، ص 165؛ طوغان، ص 175). او با استفاده از درگیریهاى خانهاى قرقیز، نواحى مرزى فرغانه چون اوش و اوزگند (خجند) را تصرف کرد (گالیتسکى و پلوسکیخ، ص 42). بهنوشته بارتولد (1358ش، ص 36)، اسناد چینى از ایجاد اتحادیه فرمانروایان مسلمان آسیاى مرکزى به ریاست احمدشاه درّانى*، فرمانرواى افغانستان (حک : 1160ـ1186)، براى مقابله با چینیها خبر دادهاند که ظاهراً ایردانا نیز به آن پیوسته بوده است. احمدشاه در 1176 با سپاهى به ترکستان رفت و سرزمینهاى مابین خوقند و تاشکند را تصرف کرد. در همان زمان، از خوقند نیز به سرزمین قرقیزها در هفتآب حمله شد و احمدشاه بهسبب اقدامات و برنامههایش در جاهاى دیگر، به سرعت عقبنشینى کرد (طوغان؛ هاییت، همانجاها). از زمان مرگ وى اطلاع دقیقى در دست نیست (قس هاییت، همانجا : سال 1192). بارتولد (1358ش، همانجا) به قدرت رسیدن فرمانرواى بعدى، ناربوتا، نوه عبدالکریم، را در 1188 دانسته است.ظاهراً پس از مرگ ایردانا، میان اشراف و بزرگان رقابت آغاز شد و هر بار با حمایت دستهاى از ایشان، یکى از خانزادگان مینگ به سلطنت مىرسید، اما به زودى کنار گذاشته مىشد و دیگرى بر تخت مىنشست، که فقط نام دو تن از آنان یعنى شاهرخ و سلیمانبن شادىبیگ (برادرزاده رحیمخان) بر ما معلوم است (رجوع کنید به محمدحکیمخان، ج 2، ص 18ـ19؛ نیز رجوع کنید به لین پول و همکاران، همانجا).ناربوتابیگ. او نیز همچون سلفش به اطاعت از چینیها تن داد (طوغان، همانجا) و امپراتور چین وى را خان نامید (د. اسلام، همانجا). بخارى (ص 94) او را سادهلوح توصیف کرده و نوشته که خطبه و سکه به نام وى نبوده است. عالمخان، پسر و جانشین او، نیز در یکى از اسناد اوایل دوره سلطنتش به تاریخ 1213، خود را نماینده خان (بدون ذکر نام) معرفى کرده است (بارتولد، 1358ش، ص 38). بهنظر مىرسد که در سده دوازدهم، ناربوتا با امپراتور چین بر ضد امیر بخارا متحد شده است (د. اسلام، همانجا)، اما بنابه گفته بخارى (ص 96)، این اتحاد فقط منحصر به آن بود که خان خوقند در قبال دریافت مبلغ گزافى از امپراتور چین، از عزیمت سپاه امیربخارا به کاشغر و یارى رساندن آنان به خواجگان کاشغر جلوگیرى کند. در دوره ناربوتا، نخستین تلاشهاى روسیه براى نفوذ تجارى در خوقند انجام گرفت (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا). زمان مرگ ناربوتابیگ نیز روشن نیست. هاییت (همانجا) مرگ وى را در سال 1222 دانسته است، در حالىکه وجود سندى مربوط به عالمخان به تاریخ 1213، نشان مىدهد که عالمخان از آن تاریخ حکومت مىکرده است (قس اعتمادالسلطنه، ج 3، ص 1439).عالمخان. او نیز مطیع امپراتور چین بود، اما بهسبب اینکه چینیها مبلغ توافق شده را نپرداختند، با جلوگیرى از رفتوآمد تجار خوقند و بخارا به قلمرو چین، آنها را تحت فشار قرار داد و مواجب معوقه سه سال پیش از آن را نیز گرفت (بخارى، همانجا). از آنجا که به گفته بخارى (ص 94)، او پس از مدتى خود را خان نامید و به نام خویش خطبه خواند و سکه ضرب کرد، مىتوان وى را مؤسس واقعى این سلسله دانست. او نخست به سرکوب مدعیان سلطنت و مخالفانش پرداخت و حتى برادر خود، رستمبیگ، را به قتل رساند. نبرد وى با اشراف و طبقات مذهبى، بهویژه درویشها بود، به همیندلیل به جبار کافر معروف شده است (همانجا؛ قس محمد حکیمخان، ج 2، ص 91ـ92). عالمخان شهرهاى چوست، نمنگان و خجند را گرفت و ایالت فرغانه را یکپارچه تصرف کرد (هاییت، همانجا؛ قس رجوع کنید به باسورث، ص 295). او همچنین با تصرف تاشکند، قلمرو خود را گسترش داد و از آنجا دستاندازى به مایملک ایلات و طوایف قزاق ساکن دشت قبچاق را آغاز کرد (بخارى، همانجا؛ اسکایلر، ص 55؛ هاییت، ص40؛ قس د.اسلام، همانجا، که به خطا این فتح را به عمرخان، برادر عالمخان، نسبت داده است). عالمخان به همراه دانیالبیگ، حکمران شهر سبز (کَش)، به قلمرو امیرنشین بخارا تاخت (رجوع کنید به بخارى، همانجا؛ سامى، ص 22؛ شمس بخارائى، ص 74ـ75)، اما تندخویى وى با اشراف و نزدیکانش، زمینه شورش سپاهیان را فراهم کرد و آنها با رضایت عمرخان، عالمخان را به قتل رساندند، و عمرخان را به تخت سلطنت نشاندند (بخارى، ص 97ـ100). سالشمار وقایع خانات خوقند از ابتداى سلطنت عالمخان در دسترس نیست. حتى زمان قتل عالمخان و بر تخت نشستن عمرخان نیز در منابع متفاوت ضبط شده است. به نوشته عبدالکریم بخارى (ص 99)، عالمخان در 1224 کشته شد، اما به گفته بارتولد (1358ش، ص 37)، سندى از عالمخان به تاریخ جمادىالاولى 1225 در دست است که قول بخارى را نفى مىکند. بارتولد عالمخان را تا بهار 1232 زنده دانسته و از سوى دیگر، بناى مسجدجامع خوقند در 1231 را به عمرخان نسبت داده است. فیلیپ نظراُف، مترجم روسى که در زمستان 1230 در خوقند بود، حکمران خوقند را 25 ساله دانسته که احتمالا عمرخان بوده است (رجوع کنید به بارتولد، 1358ش، همانجا) بنابراین عمرخان در فاصله سالهاى 1225 تا 1230 بهحکومت رسیده است.عمرخان. او در آغاز حکومت خود به ترمیم نابسامانیهاى عهد برادرش اقدام نمود و اموال بزرگان و اشراف را به آنها بازگردانید (بخارى، ص100). در 1231، شهر ترکستان (اُترار یا فاریاب قدیم) و بخشهایى از دشت قبچاق را ضمیمه حکومت خوقند نمود و چند قلعه در آنجا بنا نهاد. او خود را امیرالمسلمین نامید و تصمیم گرفت بخارا و خیوه را فتح کند. براى تحقق این امر، به اوراتپه حمله کرد و نبرد با امیرحیدر، امیر مِنغیتى بخارا را آغاز نمود، اما به زودى با وى صلح کرد (محمد حکیمخان، ج 2، ص 136ـ139؛ بخارى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به طوغان، ص 183). او آرامش و امنیت را در خوقند برقرار و مقدمات گسترش تجارت را فراهم نمود که به بهبود وضع اقتصادى انجامید (بخارى، همانجا). عمرخان به تبادل سفیر و انعقاد قرارداد تجارى با روسیه نیز پرداخت، اما روسها سفیر او را به قتل رساندند. عمرخان نیز با اسیر گرفتن سفراى روسى و پافشارى در تنبیه فرد خاطى، مبلغ گزافى به عنوان خونبها از آنها گرفت (بخارى، ص 102). او مساجدى در خوقند ساخت که بعدها از آنها به عنوان مدرسه استفاده کردند (د. اسلام، همانجا). سیاست داخلى عمرخان با سلفش کاملا تفاوت داشت، جز آنکه او نیز همچون دیگر حکمرانان ماوراءالنهر، توجه خود را به درهم شکستن اقتدار خانها و دیگر خاندانهاى ازبک معطوف کرده بود. ازاینرو، سربازان مزدور از کوهنشینان قراتگین و درواز و دیگر نواحى را به خدمت خود درآورد (بارتولد، 1358ش، ص 38). عمر همچنین با تخلص «امیر» شعر مىسرود (همان، ص 39). او در 1237 درگذشت و پسرش، محمدعلى، در دوازده یا چهارده سالگى جانشین وى شد (محمد حکیمخان، ج 2، ص 272ـ274؛ هاییت، ص 35).محمدعلى. در زمان او، خانات خوقند به منتهاى قدرت و وسعت خود رسید (وامبرى، 1865، ص 348). او از طرف جنوب، بر همه نواحى قراتگین، درواز و کولاب که تا آن زمان جزو بخارا بودند، غلبه کرد. از سوى شمالشرقى نیز تا رود ایلى پیش رفت و از قرقیزهاى آن ناحیه مالیات مىگرفت. حتى نمایندگان (مأموران) او در میان ایلات و قبایل اردوى بزرگ قزاقها که در ساحل راست ایلى کوچنشینى مىکردند، حضور داشتند (هاییت، ص 36؛ د.اسلام، همانجا). او موجب اعتبار و حیثیت سیاسى خانات در عرصه بینالمللى شد. محمدعلى برخلاف اسلاف خود که براى حفظ امنیت کاشغر از چینیها مواجب مىگرفتند، به یارى خواجهزادگان کاشغر براى اعاده حاکمیت خود برخاست و یوسفخواجه را یارى داد تا در 1241 در کاشغر شورشى برپا کند (شمس بخارائى، ص 103ـ 107). محمدعلى خان، که رقابت جدّى با امارت بخارا داشت، با پذیرایى از مأموران انگلیسى و خوشرفتارى با آنان، سعى کرد از آنان علیه امارت بخارا بهرهبردارى کند و از دانش جدید اروپایى براى تجهیز ارتش خود استفاده نماید (وامبرى، 1873، ص 387). او با خانات خیوه نیز مناسبات دوستانه برقرار نمود و با آنان متحد شد (همانجا). همچنین با پناه دادن به عمرخانبن امیرحیدر، برادر امیرنصراللّه (امیر منغیتى بخارا) و مهربانى به او و همراهانش، درصدد بهرهبردارى از اختلاف خانوادگى آنان براى مقاصد سیاسى خود بود (رجوع کنید به شمس بخارائى، ص 91ـ97). او با این وضعیت توانست با پیشروى روسها در منطقه مقابله کند و در 1255/1839 آنها را در منطقه شهیدان مغلوب نماید (وامبرى، 1865، ص 348ـ349). این عوامل، بهویژه هراس نصراللّهخان، امیر بخارا، از رفتوآمد مأموران انگلیسى در خوقند، دشمنى و حسادت وى را برانگیخت و قصد حمله به قلمرو محمدعلى را داشت که محمدعلى خان پیشدستى نمود و به قلمرو خان بخارا حمله کرد، اما شکست خورد و گریخت. سرانجام در معاهده صلح بین دو طرف، محمدعلى اوراتپه و خجند و نواحى پیرامون آن را به امیرنصراللّه واگذار کرد و پسر خود را به گروگان به دربار امیر بخارا فرستاد. امیرنصراللّه نیز برادر محمدعلى خان، بهنام سلطان محمود را که رقیب محمدعلىخان بود، در 1255 به امارت این نواحى منصوب کرد (سفرنامه بخارا، ص 34، 66ـ67؛ وامبرى، 1865، ص 349؛ نیز رجوع کنید به اسکرین و راس، ص 216)؛ اما با بازگشت امیر نصراللّه، مادر محمدعلىخان و سلطانمحمود آن دو را آشتى داد و بار دیگر خوقند یکپارچه شد. این امر خشم امیر نصراللّه را برانگیخت و او را به لشکرکشى دیگرى واداشت. ظاهرآ مردم خوقند هم که از رفتار خشن محمدعلىخان به ستوه آمده بودند، از امیر نصراللّه استمداد کردند. در این هنگام سپاهیان اللّهقلىخان، خان خیوه، احتمالا بهمنظور همراهى با خان خوقند، به منطقه چارجو تاختند اما امیرنصراللّه نبرد را ادامه داد و با شکست دادن سپاه محمدعلىخان، خوقند را تصرف کرد. محمدعلىخان به مرغینان گریخت اما دستگیر شد و در 1258 همراه با برادر و فرزندانش به قتل رسید (رجوع کنید به سفرنامه بخارا، ص30، 42، 68؛ سامى، ص 24؛ وامبرى، 1865، ص 349ـ 350). امیر نصراللّه براى مقابله با سپاه خیوه، ناچار بود خوقند را ترک کند، ازاینرو ابراهیمبیگ مروزى، یکى از فرماندهان خود، را به حکمرانى خوقند تعیین کرد (وامبرى، 1865، ص350).شیرعلىخان. اوضاع آشفته خوقند و نارضایتى مردم سبب شد تا اندکى بعد، اشراف طوایف قرقیز پس از قتل ابراهیمبیگ مروزى و راندن سپاه بخارا، شیرعلىخان، از بستگان محمدعلىخان، را بر تخت نشانند (رجوع کنید به سفرنامه بخارا، ص 42؛ هدایت، ص 121؛ گالیتسکى و پلوسکیخ، ص 44؛ قس وامبرى، 1865، همانجا؛ اسکرین و راس، ص220). از این به بعد، دوره اغتشاش دائمى و جنگهاى خونین بهویژه میان قبایل ازبک و قبچاق با سارتها یعنى جمعیت بومى (یکجانشین) در خوقند آغاز شد و تا غلبه روسها ادامه یافت (رجوع کنید به ادامه مقاله). در 1260، پسر شیرعلىخان بر او شورید و از امیر نصراللّه یارى خواست. او نیز یکى از سران طایفه قبچاق ساکن خوقند به نام مسلمان قل را براى سرکوبى شیرعلى خان فرستاد. مسلمان قل پس از غلبه بر شیرعلىخان، به سبب هراس از چیرگى سپاه بخارا، به همطایفهایهاى خود پیوست، شیرعلىخان را آزاد کرد و بر امور مملکتى مسلط شد (رجوع کنید به سفرنامه بخارا، ص 42ـ43؛ وامبرى، 1865، ص 351).مرادخان. در 1261، بزرگان ایلهاى قرقیز که از این اوضاع ناراضى بودند، مرادخان فرزند عالمخان را با خود همراه ساختند و پس از قتل شیرعلىخان، وى را بر تخت نشاندند. حکومت مرادخان بیش از چند روز (هفت تا یازده روز) نبود زیرا قبچاقها، به سرکردگى مسلمان قل، او را به قتل رساندند (محمد حکیمخان، ج 2، ص680ـ685؛ نیز رجوع کنید به هاییت، ص 37ـ38؛ گالیتسکى و پلوسکیخ، ص 46).خدایارخان. مسلمان قل سپس فرزند نوجوان شیرعلىخان، به نام خدایارخان را به تخت نشاند و دختر خود را به همسرى وى درآورد و بر همه امور کشور مسلط شد (رجوع کنید به هدایت، همانجا؛ گالیتسکى و پلوسکیخ، همانجا). در این زمان، مسلمان قل به رقابتى دوجانبه با سارتها و طوایف کوچنشین همچون قرقیزها برخاست. او با کمک نیروى نظامى قبچاقها در پایتخت، سارتها را از خانههایشان راند و بر همه نهرهاى منطقه مسلط شد و سارتها را مجبور کرد براى آبیارى زمینهایشان مبالغ هنگفت بپردازند (د. اسلام، همانجا). مسلمان قل همچنین به خجند و تاشکند و دیگر نواحى لشکرکشى کرد. خدایارخان که از نفوذ وى به ستوه آمده بود، در 1269 یا 1270 با یارى اشراف و بزرگان، مسلمان قُل را به قتل رساند و سپس به قتلعام کوچنشینان یعنى قبچاقها و قرقیزها پرداخت و اراضى بار دیگر بهدست سارتها افتاد (اسکایلر، ص 205؛ گالیتسکى و پلوسکیخ، همانجا). خدایارخان ناچار بود رقابت خود را با امیرنصراللّه ادامه دهد، اما در جریان جنگ داخلى، مخالفان او معمولا به بخارا پناه مىبردند و نصراللّهخان با استفاده از همین منازعات در 1275 تا خجند پیشروى کرد (د. اسلام، همانجا). بااینحال، خدایارخان توانست حدود پیشین قلمرو خود را تا زمان غلبه روسها حفظ کند. در همین دوره، روسها با پیشروى در دشت قبچاق و سیبرى از دو طرف با خانات خوقند همجوار شده بودند. یکى از طرف شمال، در اطراف رود ایلى که روسها از 1267 بدانجا وارد شدند و با غلبه بر سپاهیان خوقند، اراضى هر دو طرف آن رود را در اختیار گرفتند؛ دیگرى، در دشت قبچاق و کناره رود سیحون، که در 1270 دو قلعه مرزى گومش گورکان و جیم گورکان را تصرف کردند و بلافاصله آقمسجد را بهرغم دفاع خوقندیان گرفتند و به جاى آن قلاع روسى بنا نهادند (کستنکو، ص 162؛ وامبرى، 1873، ص 398). خوقندیها براى استرداد قلمرو خود از هر دو طرف اقدام کردند، اما موفق نشدند. روسها به پیشروى خود ادامه دادند و قلاع پیشبک و تُقماق، هر دو در منطقه هفتآب، را نیز ویران ساختند (کستنکو، ص 163، 168). از سوى دیگر، رفتار ملایم خدایارخان با سارتها مایه خشم و نارضایتى ایلات قرقیز و قبچاق شده بود و لذا در 1275 شورش مَلّا/ملهخان، بر ضد برادرش خدایارخان، با حمایت قرقیزهاى منطقه آلاى، به سرکردگى عالمبیگ، همراه شد. با حمله آنان به خوقند و غلبه بر آنجا، خدایارخان به بخارا گریخت و ملاخان به حکومت رسید. خدایارخان دوبار دیگر حکومت خوقند را در اختیار گرفت (رجوع کنید به ادامه مقاله).ملاخان. در زمان حکومت او، کوچنشینان بر امور مسلط شدند و اراضىاى که سارتها تصاحب کرده بودند، بازپس گرفتند. ملاخان، عالمبیگ را مأمور مقابله با پیشروى روسیه در هفتآب نمود، اما سپاه خوقند شکست خورد (گالیتسکى و پلوسکیخ، ص 47، 52ـ53). در 1278/1861، روسها تصرف تاشکند را در صدر برنامههاى سیاسى و نظامى خود در آسیا قرار دادند (کستنکو، ص 168ـ169). در پى تحرکات مرزى روسها در این منطقه، ملاخان، عالمبیگ را مأمور مبارزه با آنها نمود ولى چون عالمبیگ از اجراى فرمان امتناع کرد، مناسبات آن دو تیره شد. ملاخان تصمیم گرفت با خودسریهاى سران ایلها مقابله کند و تنى چند از آنها را نیز به قتل رساند. در 1279، عالمبیگ به خوقند حمله کرد، ملاخان را کشت و بهجاى وى، شاه مرادخان (نوه شیرعلىخان) را به تخت نشاند و خود بر همه امور مسلط گشت. اندکى بعد، خدایارخان با حمایت امیرمظفرالدین، امیرمنغیتى بخارا، به خوقند بازگشت. او عالمبیگ را به قتل رساند و خود اداره امور را به دست گرفت (رجوع کنید به سامى، ص 26؛ گالیتسکى و پلوسکیخ، ص 54 ـ 55؛ قس اسکرین و راس، ص220).مرحله دوم حکومت خدایارخان. او در این دوره به مبارزه با سران ایلها برخاست و آنان را به نواحى شرقى راند (گالیتسکى و پلوسکیخ، ص 47). رفتار خشن او با ایلها سبب خشم و نارضایتى آنها شد. سرانجام عالم قل (علیم قل)، از سران طوایف قبچاق، با قیام بر ضد خدایارخان، سلطانسعیدخان (پسر ملاخان) را به سلطنت رساند و خدایارخان بار دیگر به امیر بخارا پناه برد (سامى، ص 26ـ29).سلطانسعیدخان. در سال 1280، روسها قلاع یانى گورکان، ترکستان (حضرت) و چمکند را تصرف کردند و در 1282 به تاشکند حمله بردند (کستنکو، ص 172). عالم قل و سلطان سعیدخان به مقابله با روسها شتافتند. اهالى تاشکند نیز از امیرمظفرالدین یارى خواستند. امیر مظفرالدین تا خجند رفت ولى به جاى کمک به مدافعان تاشکند، به خوقند حمله برد. هراس خوقندیهاى حاضر در تاشکند از بدرفتارى سپاه بخارا با خانوادههاشان باعث شد تا مقاومت را رها کنند و به تعجیل به خوقند بازگردند، درنتیجه، تاشکند بهدست روسها افتاد (سامى، ص 28ـ29؛ اسکایلر، ص 55ـ56؛ نیز رجوع کنید به کاظمزاده، ص 8). مظفرالدین پس از دو ماه تعقیب و سرکوب سران ایلها، بار دیگر خدایارخان را به حکومت خوقند گماشت و به بخارا بازگشت (سامى، ص30).مرحله سوم حکومت خدایارخان. او در این دوره، سعى کرد با بهبود مناسبات خود با سران ایلها اوضاع آشفته را آرام کند، اما در مناسبات خارجى خود شکست خورد و تحت فشار بود. روسها که در حال تصرف ولایات خاننشین خوقند بودند، در 1283 خجند، اوراتپه و جیزک را تصرف نمودند (کستنکو، ص 175؛ گالیتسکى و پلوسکیخ، ص 54ـ55؛ کاظمزاده، ص10). خدایارخان قادر به دفاع از قلمرو خود نبود و ناگزیر در 1285 عهدنامه تجارى تحمیلى روسها را پذیرفت و عملا دستنشانده آنان گردید و استقلال این خاننشین به پایان رسید (کستنکو، ص 176؛ کارر دانکاس، ص 145).سوءرفتار خدایارخان و فزونى مالیات، به نارضایتى عمومى از وى و شورش در سالهاى 1290 تا 1291 انجامید. خدایارخان به سرکوبى شورش پرداخت ولى سران ایلها از ژنرال کاوفمان، فرمانده سپاه روس، کمک خواستند (کارر دانکاس، همانجا). در 1292، شورش دیگرى به سرکردگى اسحاق حسناوغلو، مشهور به پولادخان، در اندیجان و اوش آغاز شد. بهتدریج دامنه شورش بالا گرفت و عده زیادى از سران و بزرگان و حتى اعضاى خاندان سلطنتى به شورشیان پیوستند. خدایارخان به تاشکند گریخت و تحت حمایت روسها قرار گرفت و پسرش ناصرالدین جانشین او شد (همان، ص 145ـ146).ناصرالدین. او براى تحکیم قدرت خود نخست در مرغینان معاهدهاى با روسها بست و مطابق آن، همه اراضى ساحل راست سیحون را به آنها واگذار کرد اما ادامه شورش در مرزهاى شرقى فرغانه مانع تحکیم قدرت وى گردید و ناگزیر همچون پدرش به روسها پناهنده شد. کاوفمان با استفاده از این اختلافات به خوقند لشکرکشى نمود اما چنانکه اسکایلر (ص 205) اشاره کرده است، حمایت روسها از خدایارخان و فرزندش، خشم و نارضایتى مردم خوقند از روسها را برانگیخت و درنتیجه فردى بهنام عبدالرحمان آفتابهچى با اعلام جهاد، به مقابله با روسها برخاست و با پولادخان همراه شد. این شورش را سرانجام اسکوبلف سرکوب کرد و خاننشین خوقند رسماً ضمیمه قلمرو روسیه گردید و چند ماه بعد، آن را شهرستان فرغانه نامیدند (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ج 3، ص 1961؛ کارر دانکاس، ص 145ـ147؛ کاظمزاده، ص 32).منابع: اصطخرى؛ محمدحسنبن على اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصرى، چاپ محمداسماعیل رضوانى، تهران 1363ـ1367ش؛ واسیلى ولادیمیروویچ بارتولد، گزیده مقالات تحقیقى، ترجمه کریم کشاورز، تهران 1358ش؛ عبدالکریم بخارى، تاریخ آسیاى مرکزى، افغانستان، بخارا، خیوه، خوقند، چاپ شارل شفر، آمستردام 1970؛ حدودالعالم؛ عبدالعظیم سامى، تاریخ سلاطین منغیتیه، چاپ و ترجمه ل.م. یپیفانوا، مسکو 1962؛ سفرنامه بخارا: عصر محمدشاه قاجار، چاپ حسین زمانى، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1373ش؛ شمس بخارائى، تاریخ بخارا، خوقند و کاشغر، چاپ محمداکبر عشیق، تهران 1377ش؛ احمد زکىولیدى طوغان، بوکونکى تورکستان و یاقین مامنیسى، ]استانبول ? 1940[؛ فیروز کاظمزاده، روس و انگلیس در ایران، ترجمه منوچهر امیرى، تهران 1371ش؛ کاپیتان کستنکو، شرح آسیاى مرکزى و انتشار سیویلیزاسیون روسى در آن با نقشه ممالک آسیاى مرکزى، ترجمه ماردروس داودخانف، بهاهتمام مؤتمنالسلطان صنیعالدوله، چاپ غلامحسین زرگرىنژاد، تهران 1383ش؛ ولادیمیر گالیتسکى و ولادیمیر پلوسکیخ، تاریخ اوش، ترجمه میترا نظریان همدانى، تهران 1384ش؛ استنلى لین ـ پول و همکاران، تاریخ دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حکومتگر، ترجمه صادق سجادى، تهران 1363ـ1370ش؛ محمدحکیمخان، منتخبالتواریخ، ج 2، چاپ یایوئى کاواهارا و کوئیچى هانهدا، توکیو 2006؛ محمدیوسفبن خواجه بقا منشى، تذکره مقیمخانى : سیر تاریخى، فرهنگى و اجتماعى ماوراءالنهر در عهد شیبانیان و اشترفانیان، چاپ فرشته صرافان، تهران 1380ش؛ رضاقلىبن محمدهادى هدایت، سفارتنامه خوارزم، چاپ جمشید کیانفر، تهران 1385ش؛Vasily Vladimirovich Barthold, Four studies on the history of Central Asia, translated from the Russian [by] V. and T. Minorsky, Leiden 1956-1958; Clifford Edmund Bosworth, The new Islamic dynasties: a chronological and genealogical manual, Edinburgh 2004; Helene Carrere d'Encausse, "Systematic conquest: 1865 to 1884", in Central Asia: 130 years of Russian dominance, a historical overview, ed. Edward Allworth, Durham 1994; EI2, s.v. "Khokand" (by W. Barthold - [C.E. Bosworth]); Baymirza Hayit, Turkistan devletlerinin mili mucadeleleri tarihi, Ankara 1995; Eugene Schuyler, Turkistan: notes of a journey in Russian Turkistan, Kokand, Bukhara and Kuldja, ed. Geoffrey Wheeler, a bridged by K.E. West, London 1966; Francis Henry Skrine and Edward Denison Ross, The heart of Asia: a history of Russian Turkestan and the Central Asian Khanates from the earliest times, London 1899; Armin Vambery, History of Bokhara: from the earliest period down to the present, London 1873; idem, Voyages d'un faux derviche dans l'Asie centrale, traduit de l'anglais par E.D. Forgues, Paris 1865.