چشم/ چشمپزشکى (2)4) بیماریهاى چشم و روشهاى درمان آن در دوره اسلامى. همانگونه که پیشتر ذکر شد، چشمپزشکى در دوره اسلامى، بهرغم تکیه فراوان بر منابع یونانى، بیانگر پیشرفت علمى چشمگیرى نسبت به رسالههاى یونانى است، از جمله شناخت برخى عوارض آسیبشناسى، مانند سَبَل که براى درمان آن روشهاى جراحى پیچیدهاى در اندک زمان ابداع شد. عمّاربن على موصلى (چشمپزشک اهل قاهره، متوفى اواخر قرن چهارم) نیز گرچه در المنتخب من علمالعین و علاجها فقط درباره 48 بیمارى بحث کرده است، ولى کتابش شامل برخى موارد بالینى جالب توجه و ادعاى طراحى سوزن توخالى براى بیرون آوردن آب مروارید از چشم به وسیله مکش میشود (رجوع کنید به عمّار موصلى، ص 95ـ97). به دلایلى نامعلوم، در قرن ششم و هفتم گرایش بیسابقهاى به تألیف رسالههاى عربى در چشمپزشکى به وجود آمد. کتابچه جامع دیگرى با نام الکافى فى الکحل، نوشته خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى (چشمپزشک سورى قرن هفتم)، شامل مطالب نو بسیارى بود، از جمله طرحهاى ابزارهاى جراحى چشم (ص 323ـ327) و کاربرد آهنربا براى بیرون آوردن جسم خارجى از چشم که مورد مثال، سوزنى است که هنگام فروبردن در چشمى مبتلا به آبمروارید شکسته بود (ص 701؛ نیز رجوع کنید به تصویر3).تقریبآ همه کتابچههاى چشم پزشکى با بابى درباره کالبدشناسى چشم آغاز میشوند ولى تصاویر، جزئیات کالبدشناسى چشم را که در متن آمده است، چنان که باید و شاید نشان نمیدهند (براى نمونه رجوع کنید به حنینبن اسحاق، تصاویر بین ص 80ـ 81؛ نیز رجوع کنید به تصویر2 در بخش سوم همین مقاله).دستور تهیه داروهاى مرکّب تقریبآ براى همه بیماریها یا دردهاى چشم عرضه، و به پزشک توصیه میشد که با دارو درمانى آغاز کند و فقط وقتى با این کار به نتیجه نرسید به جراحى روبیاورد(رجوع کنید به جرجانى، ص 340ـ341؛ حلبى، ص 270). دو نوع اساسى از داروهاى مرکّب براى چشم وجود داشت: شیاف/ أشیاف، و کحل (رجوع کنید به ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 960ـ965؛ ابننفیس، ص 235ـ247). در شیاف از صمغ عربى ]صمغ اُمِّغیلان[ یا صمغى مشابه، به عنوان پایه، استفاده میشد که پیش از استعمال، عصاره گیاه، شراب یا آب باران را با آن مخلوط میکردند (رجوع کنید به ابننفیس، ص 238ـ247). در ترکیب شیاف معمولا نوعى گیاه معطر و همچنین اغلب افیون وجود داشت و معمولا براى نگهدارى، آن را به صورت قالبهاى میله مانند در میآوردند. از طرف دیگر، کحل (رجوع کنید به سرمه*) دارویى بود به صورت گَردِ ساییده که آن را با میلى به پلکها میمالیدند و همواره به صورت خشک از آن استفاده میکردند (رجوع کنید به ابنسینا، ج3، کتاب 5، ص 2445ـ2450، 2452ـ2453، 2455ـ 2458). اگر کحل به عنوان خنک کننده مصرف میشد، آن را «بَرود» (رجوع کنید به همان، ج 2، کتاب 3، ص 956)، و اگر به جاى مالیدن با میله، به چشم پاشیده میشد، آن را «ذَرور» مینامیدند (رجوع کنید به ابنمنصور قمرى بخارى، ص 92؛ خوارزمى، ص 178؛ ابنسینا، ج 3، کتاب 5، ص 2453؛ براى برخى ذرورها رجوع کنید به ثابتبن قُرّه، 1411، ص 158ـ160؛ ابننفیس، ص 235).بخش اعظم جراحیهاى چشم که در کتابچهها وصف شده است، به برداشتن غده از پلکها مربوط میشود که شامل کیسه، گلمژه، برآمدگى و تاول، و انواع غدههاست. مثلا شَعیره و گلمژه و نوعى التهاب ملتحمه (در عربى بَرَد/ بَرَدَه) اول با دارو مداوا میشدند. در بیمارى برده نیز غده را با رزین حاصل از گیاه دُرما آمونیاکم ]اُشَّک/ اُشَّق[ حل شده در سرکه تند یا با مرهمى از روغن گل سرخ، موم و تربانتین (صمغِ بَنه؛ رجوع کنید به چاتلانقوش*) یا داروهاى مشابه میمالیدند (رجوع کنید به ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 988ـ 989). اگر نتیجه نمیداد، پلک را برمیگرداندند و آن را با نیشترى میشکافتند که در سر دیگرش قاشقکى داشت که با آن میتوانستند برده را بتراشند. اگر حفره ایجاد شده بزرگ بود، لبههاى برش را با بخیه به هم میآوردند، سپس شیاف را به موضع میمالیدند و چشم را با آب گرم میشستند (رجوع کنید به زهراوى، ج 2، ص 482). براى برداشتن برآمدگیهاى پوستى، و گلمژه و کیسه و امراض دیگر نیز از روش مشابهى استفاده میکردند و گاهى ابزارهاى مخصوصى را که براى غدههاى خاصى توصیه شده بود به کار میبردند (رجوع کنید به همان، ج 2، ص 482ـ488). چسبندگى پلکها (التصاق) را هم با جراحى درمان میکردند. معمولا دو نوع آن را میشناختند: آنکه از جراحى نادرستِ سَبَل و ناخنک چشم نتیجه میشد و نوعى که از رشد پلک و قرنیه با هم پس از زخمهاى قرنیه بهوجود میآمد (علیبن عیسى کحّال، ص 89ـ90؛ زهراوى، ج 2، ص 485؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 987). پلک را با فروبردن نوک یک میله یا بالا نگهداشتن آن به کمک یک یا دو قلاب، از کره چشم جدا نگاه میداشتند. سپس چسبندگیها را با نیشتر کوچکى میبریدند و مراقب بودند که قرنیه بریده نشود، زیرا در این صورت افتادگى عنبیه ایجاد میشد (رجوع کنید به علیبنعیسى کحّال، ص 90؛زهراوى، ج2، ص488).جراحى براى درمان آبسه و ناصور گوشه چشم (غَرَب، که به معناى غده و هر نوع ورم هم بود) نیز در رسالهها توصیف میشد. براى آنها نیز دو نوع متمایز قائل بودند: نوعى که در آن هیچ گرایشى براى بیرون زدن از پوست خارجى مشاهده نمیشد و نوعى که در آن گرایش به بیرون زدن خود به خودى وجود داشت. چشم پزشکان همچنین نوعى را که به عمق زیاد نفوذ نمیکرد و نوعى را که عمیق بود و میتوانست براى ساختارهاى استخوانى خطرزا باشد از هم جدا میکردند (ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 972ـ973؛ حلبى، ص 164، 166). به عقیده آنها نوع سطحى با گشودن و برداشتن همه اجزاى عفونى شده و تراشیدن درون موضع و سپس مداوا با مرهم، بهآسانى درمان میشود. اگر از نوع عمیق باشد و به استخوان رسیده باشد باید به داغ کردن متوسل شد (ابنسینا، همانجا؛ حلبى، ص 165، 167). اگر آبسه یا ناصور عمیق، خود به خود سر باز میکرد، براى معلوم شدن اینکه بیمارى به استخوان هم رسیده است یا نه، به چشم پزشک توصیه میشد که پنبهاى آغشته به دارویى مرکّب (زنگار مس، نمک آمونیاک و عصاره گیاه سُداب) را در حفره زخم فرو کند و تکه پارچهاى آغشته به روغن گل سرخ رویش ببندد و آن را دو روز به همان وضع بگذارد. اگر پس از برداشتن پارچه، موضع پاک بود، درمان چشم با دارویى صورت میگرفت که رشد بافتهاى تازه را تقویت میکرد، اما اگر استخوان عفونى شده بود، چشم پزشک میبایست از آهن مخصوص داغ کردن استفاده میکرد که نوک مدورى داشت به اندازه موضعى که باید داغ میشد. بیمار به پشت دراز میکشید و میله گداخته روى موضع عفونى شده قرار میگرفت تا محفظه و اطرافش خوب بسوزد. آنگاه موضع را با تکه پارچهاى، پاک و دوباره آن را داغ میکردند (ثابتبن قرّه، 1411، ص 72ـ73؛ عمّار موصلى، ص 45ـ46). ضمن این کارها از کره چشم، با لایه خنکى از خمیر نان و گذاردن کتان نمناک بین پلکها، محافظت میکردند (رجوع کنید به ثابتبن قرّه، 1928، ص 41؛ قیسى، ص 193)، سپس موضع با مرهمى از ترکیبات سرب مداوا میشد، برخى نیز مواد خشک کنندهاى همچون عدس و انار ساییده به کار میبردند (ثابتبن قرّه، 1928، همانجا). اگر آبسه خود به خود باز نمیشد، چشم پزشک از ابزارى استفاده میکرد که براى این منظور طراحى شده بود (به شکل درفشى با نوک گرد ولى بسیار تیز) و آن را با حرکت چرخشى در حفره زخم فرومیبرد تا خون در بینى و دهان ظاهر شود و در عین حال مراقب بود عمل به ناحیه بین چشم و بینى محدود باشد. وقتى خون از بینى جارى میشد، چشمپزشک میله کوچکترى را که پوشیده از پنبه آغشته به ضماد زنگار مس و مادّهاى چرب بود، در موضع فرومیبرد. اگر خطر سرایت عفونت به اجزاى مجاور در بین بود یا التهاب ادامه مییافت، هر روز میبایست حفره را بزرگتر میکرد و پنبه خیس در آن میگذاشت (ثابتبنقرّه، 1411، ص 73؛ عمّار موصلى، ص 46؛ قیسى، ص 193ـ194). هرگاه پوشش زخم برداشته میشد، موضع را میبایست از لحاظ وجود «استخوان مرده» بررسى میکرد و تا وقتى همه شواهد عفونت برطرف نشده بود، نمیگذاشت حفره بسته شود (قیسى، ص 194).برگشتگى پلک زیرین (شَتْرِه)، از عوارض بیمارى یا نشان باقیمانده از زخم التیام یافته لبه پلک یا ضعف کارکرد پلک تصور میشد (رجوع کنید به ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 988؛ قیسى، ص 161ـ163). فقط نشان باقیمانده از زخم را قابل عمل کردن میدانستند. پس از ایجاد برش در بافت باقیمانده از زخم، لبههاى برش را، باگذاردن پنبه آغشته به مخلوطى از موم و روغن گل سرخ یا با مرهم «سفید»، باز نگاه میداشتند (علیبن عیسى کحّال، ص 94).براى درمان آنچه عواقب تراخم به شمار میآمد، روشهاى جراحى پیچیدهترى به کار میرفت (رجوع کنید به تراخم*).در مورد عوارض رویش مژههاى زائد و برگشتگى لبههاى پلک به داخل، روشهاى جراحى گوناگونى بیان شده است. تنها رویش نابجاى مژههاى پلک بالایى را با جراحى درمان میکردند (قس زهراوى، ج 2، ص 483، که از پِلکپَردازى (تشمیرالعین) مژههاى زائد پلک پایین نوشته است). یک راه درمان، کندن مژههاى زائد بود. گاهى مژهها را با نخى ابریشمى گره میزدند و حفره موها را میسوزاندند، در حالى که با استفاده از ابزارِ بازنگهدارنده، پلک را کاملا برمیگرداندند و به طورى که به خود چشم آسیبى نرسد و براى محافظت بیشتر، بر روى چشم پنبه نمناک میگذاشتند. تنها معدودى مژه را به این طریق درمان میکردند و در هر جلسه بیش از دو مو درمان نمیشد. روش دیگر برش دادن لبه پلک بود (پس از آنکه پلک را به شیوه مطمئنى برگردانده بودند)، سپس سه سوزن (یا سه قلاب) با نخ را در نقاطى به فاصله مساوى در طول پلک فرو میکردند. چشم ْپزشک ضمن اینکه آنها را در دست چپ میگرفت، مژهها را با قیچى میبرید، سپس لبههاى برش را با سه سوزن نخدار به هم میآوردند و اول نخ وسطى را گره میزدند یا در صورت استفاده از قلاب، با بخیه پیوستهاى میبستند. سپس چشم را با محلولى شستشو میدادند و زخمبندى میکردند (علیبن عیسى کحّال، ص 101ـ105؛ زهراوى، ج 2، ص 466ـ467؛ ابننفیس، ص 294ـ296). در روشى دیگر، از چوب استفاده میکردند. بخشى از پوست پلک بالایى را مطابق دستور بین دو میله چوبى به درازى پلک و به پهناى نیشتر قرار میدادند. انتهاى میلهها را محکم به هم میبستند و پوست بین این دو تکه چوب کوچک تغذیه نمیشد و میمرد و طى حدود ده روز میافتاد، بیآنکه اثر زخم برجابماند (ابننفیس، ص 297). علیبن عیسى کحّال، که درمان مشابهى را براى افتادگى پلک بالایى تجویز میکرد، متوجه شد که معمولا بعد از این عمل، پلک خیلى کوتاه میشود (رجوع کنید به ص 106). چشمپزشکان امروزى دریافتهاند که روش کم و بیش مشابهى در نیمه نخست قرن بیستم بین چشم پزشکان دورهگرد و درمانگران سنّتى نقاط دوردست خاور نزدیک و آسیاى میانه رایج بوده است.سَبَل، که عبارت است از آوندى شدن قرنیه، ظاهرآ براى پزشکان یونانى ـ رومى ناشناخته بوده است (هیرشبرگ، ج 3، ص 305)، ولى حتى نخستین پزشکان دوره اسلامى آن را بهروشنى وصف کردهاند. دو نوع متمایز سبل شناخته شده بود : آوندى شدن عمیق قرنیه که احتمالا امروز آن را نوعى التهاب قرنیه بهشمار میآوریم، و آوندى شدن سطحى قرنیه که مشخصه سبلِ تراخمى است (رجوع کنید به علیبن عیسى کحّال، ص191، 194؛ هیرشبرگ، همانجا). نوع اخیر از عوارض بعدى تراخم بهشمار میآمد و مثل تراخم، واگیردار شناخته میشد (علیبن عیسى کحّال، ص 194ـ195؛ رازى، ج 1، جزء2، ص 87).نوع سطحى سبل را با جراحى و از طریق بریدن حلقهاى از ملتحمه در اطراف قرنیه، درمان میکردند. در این جراحى، با ابزارى چشم را باز نگاه میداشتند و تعدادى قلاب ریز براى بالا نگهداشتن پلک بهکار میبردند و از چاقو یا قیچى جراحى بسیار ریز یا سوزن براى برش استفاده میکردند (علیبن عیسى کحّال، ص 197ـ199؛ زهراوى، ج 2، ص 486). پزشکان دوره اسلامى این عمل را برداشتن سبل از ملتحمه چشم به شمار میآوردند (براى نمونه رجوع کنید به علیبن عیسى کحّال، ص 198ـ199). برداشتن سبل با جراحى، در موارد زیادى موجب برداشته شدن لایههایى از بافت پوششى قرنیه و همچنین برداشته شدن لایهاى از ملتحمه، نزدیک جایى که قرنیه به صلبیه میپیوندد، و بریده شدن رگهاى منتهى به قرنیه میشده است. روش برداشتن سبل تراخمى، نخست در دوره اسلامى ابداع شد. در 1279/ 1862 این روش را سالواتوره فورنارى در پاریس و با عنوان اصلاح ملتحمه «ابداع مجدد» کرد (هیرشبرگ، همانجا). انواع این عمل تا پس از جنگ جهانى اول همچنان انجام میشد. به نظر هیرشبرگ (همانجا)، تردیدى نیست که فورنارى آن شیوه را از کحالان بومى شمال افریقا فرا گرفته است.ناخنک (در عربى ظَفَرَة) عبارت است از پیشروى مثلث مانند و عمیق ملتحمه به درون قرنیه که اغلب در سمت نزدیکِ بینى ایجاد میشود. پزشکان یونانى ـ رومى این عارضه را وصف کردهاند. آنان ناخنک را میبریدند و روش بریدن آنان را چشم پزشکان دوره اسلامى هم ادامه دادند. این زائده را به کمک قلابهاى کوچک بلند میکردند و با نیشتر یا چاقو میبریدند و در این کار از همان ابزارهاى لازم براى عمل سبل استفاده میکردند (رجوع کنید به ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 977ـ979؛ حلبى، ص 293ـ294). هر دو روش جراحى (براى ناخنک و براى سبل)، پیچیده و پرزحمت بودند و بیمار ضمن عمل، درد زیادى میکشید. با این حال، گویا هر دو عمل دستکم گاهى انجام میشد. در تصاویر ابزار چشمپزشکى در کتاب خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى، در بیشتر موارد بریدن ناخنک و سبل براى ابزارها ذکر شده است (رجوع کنید به ص 323ـ324).یک علت رایج دیگر براى کورى، ابتلا به آب مروارید بود. امروزه علت آن را تارشدن عدسى چشم میدانند، ولى در آثار دوره اسلامى اگرچه درباره موضع دقیق آن اختلافنظر وجود داشت، اما عمومآ بروز آن را جایى بین عنبیه و قرنیه چشم در نظر میگرفتند، هرچند این عارضه را جزو بیماریهاى مردمک دستهبندى میکردند (براى نمونه رجوع کنید به رازى، ج 1، جزء2، ص 125؛ رجوع کنید به علیبن عیسى کحّال، ص 254؛ ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1007). نام عربى آن، الماءالنازل (آب فروریزنده)، به لاتینى (cataracta) ترجمه گردید و به نام امروزى اروپایى آن (کاتاراکت) منجر شد، ولى بالغ بر بیست نوع آب مروارید میشناختند، که در مواردى با بیماریهاى دیگر اشتباه میشد (رجوع کنید به هیرشبرگ، همانجا). بین آب مروارید سخت و نرم فرق میگذاشتند و براى تعیین قابل عمل بودن آن آزمونهاى گوناگونى داشتند (براى نمونه رجوع کنید به رازى، ج 1، جزء2، ص 127ـ131). در قرن چهارم، علیبن عیسى کحّال (ص 255) واکنش مردمک را در برابر نور، براى تشخیص آب مرواریدِ قابلِ عمل مطرح کرد، که پیشرفتى بود نسبت به روش تشخیص پزشکان یونانى ـ رومى که گشاد شدن مردمک یک چشم را وقتى چشم دیگر بسته شود ملاک تشخیص میدانستند.براى درمان آب مروارید، معمولا از روشى قدیمى استفاده میکردند، که در یونان باستان شناخته شده و احتمالا منشأ آن از پزشکى هندى بود. در این روش عدسى تار شده را برنمیداشتند بلکه آن را بهکنار میراندند. این روش درمان آب مروارید (در عربى، قَدْح)، عبارت بود از ایجاد شکاف کوچکى با نیشتر در صلبیه نزدیک جدار قرنیه و سپس (بعد از برداشتن نیشتر) فروکردن سوزن یا میله آب مروارید در شکاف که با آن به عدسى فشار میآوردند (زهراوى، ج2، ص488). برخى چشمپزشکان، تنها استفاده از سوزن، بدون برش اولیه با نیشتر، را قبول داشتند (براى نمونه رجوع کنید به ابنسینا، ج 2، کتاب 3، ص 1009). بسیار تأکید میشد که وقتى آبمروارید را کنار میزنند دوباره بهجاى خود برمیگردد؛ بنابراین، از بیمار میخواستند تا هفت روز پس از عمل همچنان به پشت بخوابد (علیبن عیسى کحّال، ص 275ـ 276). علیبن عیسى کحّال (ص270ـ271) توصیه میکرد که در طول عمل دست بیمار را ببندند و حرکتش را محدود کنند، ولى این را هم میگفت که وقتى سوزن آبمروارید به درون چشم فرو برده میشود، چشمپزشک باید با مهربانى با بیمار سخن بگوید تا ترس او را برطرف کند (ص 273).عفونت و آبسیاه عوامل عمده ناموفق بودنِ درمان آب مروارید به روش تغییر محل عدسى چشم بود. در بسیارى از جوامع، عمل تغییر محل عدسى حتى تا قرن چهاردهم/ بیستم هم ادامه یافت و شاید هنوز هم در برخى نواحى دور دست انجام شود. بررسى 550 مورد تغییر محل عدسى در هند طى دهه اول قرن بیستم حاکى از آن است که 38% بیماران بخشى از بینایى خود را، و از این تعداد، 6ر10% آنان دست کم یک سوم بینایى خود را بازیافتند، ولى بقیه کور شدند (رجوع کنید به الیوت، ص 25ـ28). براساس یکى از مطالعات مردمشناختى اخیر، درمان آب مروارید با تغییر محل عدسى، در سنگال با 81% عدم موفقیت همراه بوده است (فایگنباوم، ص 305ـ326). در هر صورت، روشهاى درمان آب مروارید با تغییر محل عدسى در قرنهاى اخیر با آنچه در کتابچههاى دوره اسلامى آمده است تفاوت دارد، زیرا چشمپزشکان دوره اسلامى با استفاده از روشى خلفى، عدسى را از پشت قرنیه به سمت زجاجیه میراندند، اما در روشى که دستکم از آغاز قرن دوازدهم/ هجدهم به بعد رایج شد، روشى قدّامى از طریق قرنیه و عنبیه بهکار میرفت. چون مداوا نکردن آب مروارید منجر به کورى میشد و در سدههاى میانه امکاناتى که جامعه براى گذران زندگى به فرد نابینا عرضه میکرد ناچیز بود، روش تغییر محل عدسى براى درمان آبمروارید، بهرغم موفقیت اندک آن، رواج بسیار یافت.شواهدى وجود دارد حاکى از اینکه در برخى نقاط در دوره اسلامى کسانى بودند که کارشان تنها درمان آب مروارید با تغییر محل عدسى بود. آنان احتمالا دورهگردانى بودند که آموزش چندانى در دیگر موضوعهاى پزشکى ندیده بودند. مثلا قطبالدین شیرازى در 682 در شرح القانون فیالطب ابنسینا نوشته که خود کارهایى چون خونگیرى، بخیهزدن، برداشتن سبل و ناخنک چشم را انجام میداده، ولى درمان آبمروارید با تغییر محل عدسى (قدح) را که به نفعش نبوده انجام نمیداده است (رجوع کنید به اسکندر، ص 43).مطالبى هم از «برداشتن» آبمروارید از طریق مکش با سوزنى توخالى در دست است، اما تعدادى از منابع دوره اسلامى این مطالب را نقد کردهاند. عمّار موصلى (ص90ـ96) ادعا کرده بود سوزنى توخالى براى بیرون کشیدن آب مروارید از طریق مکش ابداع نموده و نمونههاى تاریخى از مواردى ذکر کرده که، به ادعاى خود، با این روش به موفقیت دست یافته است. پیش از او، رازى (متوفى ح 313؛ ج 1، جزء2، ص 147) این روش و ابزار توخالى را به نقل از آنتیلوس (انطیلس)، پزشک یونانى قرن دوم میلادى، وصف کرده بود. در اندلس، زهراوى که معاصر عمار بود، گفته که شنیده است آبمروارید را از طریق مکش با سوزنى توخالى برمیدارند، گرچه خودش کاربرد آن را ندیده و افزوده است از رواج آن در عراق (عراق عرب و عراق عجم) خبر دارد (ج 2، ص 488). مؤلفان بعدى توصیف عمار از این نوع سوزن و روش درمان را تکرار کردهاند، ولى درباره عمل با آن شواهد بیشترى نیاوردهاند. «سوزن توخالى» در تصاویر ابزارهاى عرضه شده در کتابچه چشمپزشکى تألیف خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى آمده (رجوع کنید به ص 327) و در متن (ص 317ـ320) درباره روش کار با آن توضیح داده شده است. در توضیح تصویر «مقدح»، پس از توصیف کاربرد آن، عبارت «واللّه اعلم» آمده است و این عبارتِ توضیحى، که براى هیچ ابزار دیگرى ذکر نشده، حاکى از تردید کاتب (اگر نه مؤلف) در مورد کارایى آن است (رجوع کنید به ص 327).در قرن هشتم، شاذلى (چشمپزشک مصرى) روایت جالبى آورده است و مینویسد هنوز خرید دو نوع سوزن آبمروارید از بازارهاى قاهره ممکن است، یکى به صورت سوزن خیاطى کلفت و دیگرى داراى پیچى که جانشین مکش با دهان میشود. وى میافزاید کاربرد آنها را ندیده و نشنیده است کسى از آنها استفاده کند. شاذلى برخى از این سوزنهاى توخالى را در آب و در محلولى لزج امتحان کرده و دریافته است که این سوزنها تنها آب خالص را بالا میکشند ولى براى آبى که اندکى غلیظ شده باشد ــکه به گفته او از لحاظ غلظت به آب مروارید نزدیکتر است ــ بهکار نمیآیند. یکیاز دوستان او، در روسیه چشمپزشکى مسیحى را دیده بود که میخواست سوزنى توخالى را براى درمان زن بیمارى به کاربرد، ولى متوجه شد مجراى سوزن گشاد است و با آن نمیتوان آب مروارید را برداشت. شاذلى سپس ده دلیل منطقى آورده است براى اینکه چنین سوزن توخالیاى نمیتواند براى برداشتن موفقیتآمیز آب مروارید بهکار رود (رجوع کنید به سویج ـ اسمیت، ص 319).اخیرآ در مونبله، واقع در جنوب فرانسه، پنج سوزن آب مروارید در محل بنایى رومى از قرن اول یا دوم میلادى یافته شده است (رجوع کنید به فوژر و همکاران، ص 436ـ508 و لوحه 53ـ67). سه تا از آنها سوزنهاى مخصوص تغییر محل عدسى است، ولى دوتاى دیگر توخالیاند و سوراخ ریزى نزدیک نوکشان و پیستون باریکى درونشان هست که میتواند بر اثر بالا کشیدن، اندک خلائى ایجاد کند. این ابزارهاى توخالى بین ساختههاى رومى یگانهاند و این سؤال را پیش میآورند که آیا اینها نوعى از همان سوزن «توخالى» درمان آب مرواریدند که عمار در قرن چهارم مدعى ابداع آنها بوده و شاذلى آنها را رد کرده و قابل استفاده ندانسته است؟تفسیر این شواهد متناقض درباره برداشتن آب مروارید با سوزن توخالى دشوار است، ولى دستکم میتوان گفت این عمل بسیار بهندرت انجام میشده و در صورت انجام شدن هم احتمالا ناموفق بوده است. اگر این تفسیر را بپذیریم، باید اعتبار شواهد مربوط به «موارد تاریخى» را که عمار در قاهره عرضه کرده و حاکى از موفقیتآمیز بودن این عمل است، رد کنیم.رازى در کتاب الحاوى فیالطب (ج 1، جزء2، ص 101) مینویسد که شاهد برداشتن ناخنک چشم در یک بیمارستان بوده؛ بدون مشخص کردن بیمارستان و کسى که عمل را انجام داده است. همچنین آورده است (ج 1، جزء2، ص 129) که مردى به او مراجعه کرد تا آب مرواریدش را به روش تغییر محل عدسى عمل کند، ولى او توصیه کرد مرد حجامت کند و صبر کند تا آب مرواریدش «برسد». در حدود نهصد مورد تاریخىِ ثبت شده به وسیله شاگردان رازى که پس از فوت وى با عنوان کتاب التجارب تألیف شد، و همچنین در مجموعه عملهاى درمانى و گزارش موارد پزشکى گردآورى شده به وسیله شاگردان ابنزهر (پزشک اندلسى، متوفى 525) با عنوان کتاب المجرّبات، نمونه درخور ذکرى از جراحى چشم وجود ندارد (رجوع کنید به ابنزهر، ص 9ـ 21؛ آلوارث میلان،ص293ـ306). در کتابچههاى چشمپزشکى، گاهى مواردى تاریخى ذکر شده است، ولى این منابع در مجموع فاقد اطلاعات مربوط به جراحى چشم هستند.منابع : ابنزهر، کتابالمجرّبات، چاپ کریستینا آلوارث میلان، مادرید 1994؛ ابنسینا؛ ابننفیس، المهذّب فیالکحل المجرّب، چاپ محمد ظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، رباط 1414/1994؛ ابومنصور قمرى بخارى، کتابالتنویر: در ترجمه و تفسیر اصطلاحات پزشکى بزبان پارسى، چاپ محمدکاظم امام، تهران 1352ش؛ ثابتبن قُرّه، البصر و البصیرة فى علمالعین و عللها و مداواتها، چاپ محمد رواس قلعهجى و محمد ظافر وفائى، ریاض 1411/1991؛ همو، کتاب الذخیرة فى علمالطب، چاپ صبحى، قاهره 1928؛ اسماعیلبن حسن جرجانى، ذخیره خوارزمشاهى، چاپ عکسى از نسخهاى خطى، چاپ علیاکبر سعیدى سیرجانى، تهران 1355ش؛ خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى، الکافى فى الکحل، چاپ محمد ظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، بیروت 1415/1995؛ حنینبن اسحاق، کتاب العشر مقالات فیالعین، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره 1928، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ محمدبن احمد خوارزمى، کتاب مفاتیحالعلوم، چاپ فان فلوتن، لیدن 1895، چاپ افست 1968؛ محمدبن زکریا رازى، الحاوى فیالطب، چاپ محمد محمداسماعیل، بیروت 1421/2000؛ خلفبن عباس زهراوى، التصریف لمن عجز عنالتألیف، چاپ عکسى از نسخه خطى کتابخانه سلیمانیه استانبول، مجموعه بشیرآغا، ش 502، چاپ فؤاد سزگین، فرانکفورت 1406/1986؛ علیبن عیسى کحّال، تذکرةالکحّالین، چاپ غوث محییالدین قادرى شرفى، حیدرآباد، دکن 1383/1964؛ عماربن على عمّار موصلى، المنتخب من علم العین و علاجها، چاپ محمد رواس قلعهجى و محمد ظافر وفائى، در ثابتبن قُرّه، البصر و البصیرة فى علمالعین و عللها و مداواتها، چاپ محمد رواس قلعهجى و محمد ظافر وفائى، ریاض 1411/1991؛ احمدبن عثمان قیسى، نتیجة الفکر فى علاج امراض البصر، چاپ محمد ظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، لندن 1419/1998؛Cristina Alvarez Millan, "Practice versus theory: tenth- century case histories from the Islamic Middle East", Social history of medicine, vol.13, no.2 (Aug. 2000); Robert Henry Elliot, The Indian operation of couching for cataract, incorporating the hunterian lectures, delivered before the Royal College of Surgeons of England on February 19 and 21, 1917, New York 1918; A. Feigenbaum, "Early history of cataract and the ancient operation for cataract", American journal of ophthalmology, vol. 49 (1960); M. Feugere, E.Kunzel, and U.Weisser,"Le aiguilles a cataracte de Montbellet (Saone-et-Loire): contribution a l' etudede l' ophtalmologie antique et islamique",Jahrbuch des ro misch- germanischen Zentralmuseums Mainz, vol. 32 (1985); Julius Hirschberg, "Arabian ophthalmology", in Augenheilkunde im Islam: Texte, Studien und Ubersetzungen, vol.3, ed. Fuat Sezgin, Frankfort on the Main: Institut fur Geschichte der Arabisch-Islamischen Wissenschaften, 1986; A. Z. Iskandar, A catalogue of Arabic manuscripts on medicine and science in the Wellcome Historical Medical Library, London 1967; Emilie Savage-Smith,"The practice of surgery in Isamic lands: myth and reality", Social history of medicin, vol. 13 (2000).5) رسالههاى چشمپزشکى. در میان شاخههاى طب، کارنامه چشمپزشکى تمدن اسلامى از تمدنهاى دیگر درخشانتر است. پزشکان اسلامى توجه و مهارت خاصى در تشخیص و درمان بیماریهاى چشم داشتند. از آثار یونانیان، از روزگار فیثاغورس (ح 570 ـ ح 495ق م) تا سده دوم هجرى، رسالههاى اندکى را میشناسیم که به عربى ترجمه، و بر آثار بعدى خود تأثیر گذاشته بودند. این رسالهها عبارتاند از: کتاب العین، از بقراط* (سزگین، ج 3، ص 45)؛ فى تشریح العین، منسوب به روفس افسیسى* (همان، ج 3، ص 67)؛ علل العین و علاجاتها، از اسکندر ترالسى (همان، ج 3، ص 164)؛ فى دلائل علل العین، فیتشریح العین، و جوامع جالینوس فى الامراض الحادثة فى العین، هر سه از جالینوس*، که فقط از رساله آخر سه نسخه برجاى مانده است (همان، ج 3، ص 101ـ 102).در دوره اسلامى، افزون بر بخش چشمپزشکىِ کتابهاى عمومى پزشکى و درسنامهها (رجوع کنید به ادامه مقاله)، نوشتههاى فراوانى درباره اندامبینایى نوشته شده است. این کتابها، با اختلافهایى، معمولا ساختار کلى مشابهى دارند: ساختمان چشم و مغز، قوه بینایى، بیماریها (شامل بیماریهاى قسمتهاى بیرونى، چون پلک و مژه و گوشههاى چشم؛ بیماریهاى داخلى چشم، چون بیماریهاى ملتحمه، قرنیه، عنبیه، زجاجیه، بیماریهاى عصب بینایى، اختلالات ناشى از ماهیچههاى چشم، لوچى، شبکورى، روز کورى، آب مروارید و غیره)، درمان و بهداشت، و انواع داروهاى مفرد و مرکّب. از کتابهاى در دسترس، المهذّب فى الکحل المجرّب از ابننفیس تنها نمونهاى است که به چشم حیوانات (تعداد چشمها، شکل و اندازه، رنگ، محل قرار گرفتن، تغییرات قوه بینایى در زمانها و مکانهاى خاص و غیره) نیز تاحدى میپردازد (رجوع کنید به ص 42ـ45؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).کتابها و رسالههاى مستقل عربى در باره چشم پزشکى. جابربن حیان* (نیمه دوم قرن دوم) در کتاب اخراج چون از اختلافات پزشکان درباره ساختار چشم یاد میکند، به العین خود ارجاع میدهد (رجوع کنید به جابربن حیان، مختار رسائل، ص 58)، که گویا نسخهاى از آن باقى نمانده است. از ماسرجویه* طبیب (اواخر قرن دوم) کتاب فیالعین گزارش شده است (رجوع کنید به سزگین، ج 3، ص 224). نسخه یگانهاى از مقالة فیالعین، نوشته جبرئیلبن بختیشوع* بهجا مانده است (همان، ج 3، ص 227). چهار رساله نیز از یوحنابن ماسویه (رجوع کنید به ابنماسویه*، متوفى 243) موجود است، به نامهاى دَغَل العین؛ معرفة محنة الکحالین، که مایرهوف در انتساب آن به ابنماسویه تردید دارد (حنینبن اسحاق، مقدمه، ص 6ـ7)؛ ترکیب العین و عللها و أدویتها؛ و رسالة فى العین (سزگین، ج 3، ص 233ـ235). دغلالعین مستقل از دیگر آثار مشابه است وگرچه بهطور وسیعى مبتنى بر آراى جالینوس است، ولى واژههاى فارسى فراوانى در آن وجود دارد که تأثیر جندیشاپور را نشان میدهد (رجوع کنید به مایرهوف، ص 39ـ40؛ نیز رجوع کنید به جندیشاپور*، بخش :2 بیمارستان و مدرسه). کتاب العشر مقالات فیالعین منسوب به حنینبن اسحاق* (متوفى 264)، شاخصترین کحالینگار از ابتداى اسلام تا سده سوم، با تعلیقات ماکس مایرهوف و همراه با ترجمه انگلیسى، در 1307ش/ 1928 در قاهره چاپ شده است. تعبیر مایرهوف پذیرفتنى است که این، قدیمترین کتاب روشمند در چشمپزشکى است (حنینبن اسحاق، مقدمه، ص 7). ابناخوه (648ـ729؛ ص 257ـ258) آن را کتاب مبنا براى سنجیدن چشم پزشکان معرفى کرده است. ابنابیاصیبعه (ص 272) از مقاله یازدهم این کتاب یاد کرده که در آن در باره درمان بیماریهاى چشم با جراحى سخن رفته است. مایرهوف کتاب علاج امراض العین بالحدید از حنین را همین مقاله یازدهم میداند (حنینبن اسحاق، مقدمه، ص 39). نام کاملتر این کتاب، ترکیب العین و عللها و علاجها على رأى بقراط و جالینوس و هى عشر مقالات، است (سزگین، ج 3، ص 272؛ براى تحریرهاى گوناگون کتاب رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ص40ـ 48). حنین کتاب پرسش ـ پاسخ گونهاى نیز با نام کتابٌ فى العین مئتان و سبع مسائل یا کتاب المسائل فیالعین براى دو فرزندش، داود و اسحاق، نگاشته که دستکم هشت نسخه خطى از آن موجود است و متن عربى و ترجمه فرانسه آن در 1317ش/ 1938 در قاهره چاپ شده است (سزگین، ج 3، ص 252). خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى (ص 31) آن را ثلاث مقالات نامیده است. مایرهوف آن را خلاصه شش رساله از کتاب العشر مقالات، و کار یکى از شاگردان حنین دانسته است (حنینبن اسحاق، مقدمه، ص 7). دو رساله با نامهاى اجناس ادویة العین و البصر فى المجموع فیالعین، که صرفآ نقلقولهایى از آنها شده است، و رسالهاى تک نسخهاى به نام مقالة فى تقاسیم عللالعین را نیز از حنین میشناسیم (سزگین، ج 3، ص 254ـ255). حنین رسالهاى نیز بهنام مِنْ کلامٍ جَمَعَه حنینُبن اسحاق لأرسطاطالیس فى اَنَّ الضوء لیسً بجسمٍ للقاسمبن هلال الصابى نوشته که پروفر و مایرهوف آن را به آلمانى ترجمه و در 1329/ 1911 چاپ کردهاند (همان، ج 3، ص 252ـ253). عیسیبن یحییبن ابراهیم، از شاگردان حنینبن اسحاق (ابنابیاصیبعه، ص 279)، مقالة فیالعین را نگاشته که دو نسخه از آن گزارش شده است (سزگین، ج 3، ص 257). ثابتبن قرّه* (متوفى 288) البصر و البصیرة فى علم العین و عللها و مداواتها را تألیف کرده، که در 1370ش/ 1991 در ریاض بهچاپ رسیده است. سزگین بخش دوم نام این کتاب را ضبط کرده است (رجوع کنید به ج 3، ص 261). حبیشبن حسن دمشقى*، خواهرزاده و شاگرد حنین و مترجم همکار او، تعریف امراض العین را نوشته بوده که نسخهاى از آن باقى نمانده است (سزگین، ج 3، ص 266).ابنابیاصیبعه (ص 544) از النهایة و الکفایة فى ترکیب العینین و خلقتهما و علاجهما و ادویتهما، از ابوعلى کحال طولونى (زنده در 302)، نام برده که سزگین به آن اشاره نکرده است. از این کتاب فقط نقلقولهایى در رسالههاى دیگر آمده است (حنینبن اسحاق، مقدمه مایرهوف، ص 12).فیترکیب العین و اظهار حکمة اللّه فیها، و فى ترکیب العین و عللها، هر دو از قُسطابن لوقا* (متوفى در ابتداى قرن چهارم) است، که از هریک نسخهاى موجود است (سزگین، ج 3، ص 272ـ 273). در آثار محمدبن زکریاى رازى* (متوفى 313)، دستکم از هشت رساله چشمپزشکى اطلاع داریم که شاید برخى از آنها قسمتى از دیگر تألیفاتش باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله). این رسالهها عبارتاند از: رسالة فى شرفالعین، و فى معرفة تطریف الاجفان، که نسخهاى از آنها در دست نیست؛ رسالة فى الادویة العین و علاجها، فى هیئة العین، فى کیفیة الابصار، فى فضلالعین على سائر الحواس، و رسالة فى علاج العین بالحدید، که نسخههایى از آنها موجود است (همان، ج 3، ص 290، 293). خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى (ص 31) از المشجّر، نوشته رازى، درباره چشم یاد نموده که سزگین بدان اشاره نکرده است.اسحاقبن سلیمان اسرائیلى* (متوفى ح 320) مقالة فى الکحل را تألیف کرده است (سزگین، ج 3، ص 297). احمدبن محمد طبرى* (متوفى بعد از 366)، افزون بر بخش چشمپزشکى المعالجات البقراطیة (رجوع کنید به ادامه مقاله)، مقالة فى طب العین را نوشته که از این اثر نسخه یگانهاى گزارش شده است (همان، ج 3، ص 308). فى امراض العین و مداواتها از اَعْینبن اَعْین (متوفى 385) است که نسخهاى از آن مانده است (همان، ج 3، ص310). از رساله فیعصب العین، اثر جبرئیلبن عبیداللّه*بن بختیشوع، نسخهاى موجود است (همان، ج 3، ص 314)، همچنین مایرهوف (حنینبن اسحاق، مقدمه، ص 14) از طب العین او نام برده است که شاید هر دو اثر یکى باشند. محمدبن احمد تمیمى در اواخر سده چهارم مقالة فى ماهیة الرَمَد و انواعه و اسبابه و علاجه (سزگین، ج 3، ص 318)، ابنمندویه* (متوفى 420) رسالة فى علاج انتشار العین، رسالة فى ترکیب طبقات العین و فى علاج ضعف البصر را نوشتهاند که از دو رساله اخیر نسخهاى باقى مانده است (همان، ج 3، ص 328).عمّار موصلى*، کحّالِ نامدار سده چهارم، المنتخب من علمالعین و علاجها را نوشته که یکى از سه کتاب برجسته چشمپزشکى تمدن اسلامى است و بهخصوص از لحاظ بررسى آب مروارید و نحوه عمل کردن آن، حائز اهمیت است (همان، ج 3، ص 329ـ333؛ نیز رجوع کنید به عمّار موصلى، ص 85 ـ97). این کتاب در 1411/ 1991، به همراه البصر و البصیرة اثر ثابتبن قرّه، در یک مجلد در ریاض بهچاپ رسید. موسیبن هارونبن سعدان متطبّب (نیمه اول سده پنجم) پرسش ـ پاسخگونهاى به نام فى علمالعین را براى پسرش نگاشته که نسخهاى از آن موجود است (سزگین، ج 3، ص 336). علیبن عیسى کحال* (نیمه اول قرن پنجم) تذکرةالکحالین* را نوشته و فردى ناشناخته به نام عباسبن فضل متطبّب، کتاب سادهاى در چشمپزشکى تألیف کرده است (همان، ج 3، ص 339ـ340، ج 7، ص 390). مایرهوف (حنینبن اسحاق، مقدمه، ص 11ـ 12) از کتاب ترکیب العین و اشکالها و مداواة عللها از علیبن ابراهیمبن بختیشوع کَفَرطابى (سده پنجم) نام برده، که به دو نسخه کامل آن دسترسى داشته و بخشهایى از آن را به آلمانى ترجمه و در 1306ش/1927 چاپ کرده است (رجوع کنید به همان، مقدمه انگلیسى، ص XIV، پانویس 19). نسخهاى از رسالة فى کیفیة تدبیرالادویة المستعملة فیالعین الشادَنج و التوتیا و المرقشیتا و حجرالکحل، از مؤلفى ناشناخته، موجود است (سزگین، ج 7، ص390). کتاب المرشد فى طب العین از محمدبن قَسّومبن اسلم غافقى* (سده ششم)، پزشک اندلسى، در 1366ش /1987 در بیروت چاپ شد. نتیجة الفکر فى علاج امراض البصر، از احمدبن عثمانبن هبةاللّه قیسى (متوفى 657)، نیز در 1419/1998 در لندن بهچاپ رسید. المهذّب فى الکحل المجرّب، اثر ابننفیس* (متوفى 687)، نخست در 1359ش/ 1980 و بار دوم در 1373ش/1994 در رباط، و نهایة الافکار و نزهةالابصار (تألیف 624)، از عبداللّهبن قاسم حریرى اشبیلى بغدادى، در 1358 ش / 1979 در بغداد بهچاپ رسید. نورالعیون و جامعالفنون (تألیف 696)، که عمومآ آن را از صلاحالدینبن یوسف کحال حموى دانستهاند، در ده باب است و آن را کاملترین رساله عربى در چشمپزشکى میدانند (رجوع کنید به سلان، ص 535؛ بروکلمان، )ذیل(، ج 1، ص 901؛ لوکلر، ج 2، ص 205). شولر (ص 87ـ97) استدلال کرده که مؤلف آن شخصى به نام ابوزکریا یحییبن ابیالرجاء بوده است.الکافى فى الکحل، از خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى (سده هفتم)، کارنامه چکیدهوار چشمپزشکان تا زمان تألیف آن است. او از دانشمندان و کتابهاى فراوان، داروهاى مفرد و مرکّبِ ساختِ دانشمندانِ پیش از اسلام، از جمله امباذقلس/ انباذقلس (ص 39)، بقراط و جالینوس و اسکندر افرودیسى (ص 63، 135) و شمارى دیگر، و از میان آثار دانشمندان اسلامى بیش از همه به المعالجات البقراطیة احمدبن محمد طبرى پرداخته است. از طریق این اثر با کحالان ناشناخته و آثارى که به روزگار ما نرسیدهاند نیز آشنا میشویم، از جمله با صاعه ]صاعد[ (ص 532)، ایلیوس کحّال (ص 554)، کنّاش اسکندر افرودیسى (ص 135) و تذکره عبدوس (ص470).کشفالرَّین فى احوال العین از ابناکفانى (متوفى 749) است که خود خلاصهاى از آن با نام تجرید کشفالرین نوشته و نورالدین علیبن محمد مناوى (متوفى 900) بر تجرید شرحى با نام وقایةالعین نگاشته است (بروکلمان، )ذیل(، ج 2، ص 169؛ اولمان، ص 213؛ نقشبندى، ص 386).العمدة الکحلیة فى الامراض البصریة یا العمدة النوریة فى الامراض البصریة، در پنج «جمله»، اثر صدقةبن ابراهیم حنفى شاذلى، معروف به مصرى الکحال، است که تألیف آن در 766 به پایان رسیده و نسخههایى از آن موجود است (بغدادى، ج 1، ص 426؛ دوسرى، ص 136ـ137؛ مایرهوف، ص70ـ71).چشمپزشکى در کتابهاى عمومى پزشکى. رساله هارونیه یا رسالة الکافیة الهارونیة (تألیف پیش از 193؛ ص 308ـ314) در بهداشت تن از مسیحبن حکم دمشقى، بابهاى اول تا پنجم فردوس الحکمة فیالطب (تألیف 235) از علیبن رَبّنطبرى* و قرابادین (باب 16) از شاپوربن سهل* (متوفى 255) به بیماریهاى چشم نیز پرداختهاند. اسحاقبن على رهاوى (نیمه دوم قرن سوم) در کتاب ادب الطبیب، صفحاتى را به حس بینایى و بهداشت آن، شیوههاى آزمودن پزشکان و مدعیان کحالى اختصاص داده است (رجوع کنید به ص 83ـ87، 246ـ247،270). بخشهایى از آثار رازى نیز درباره چشمپزشکى است، از جمله در: الحاوى فیالطب* (ج 2)، که به نظر هیرشبرگ اغلب مفاهیم راجع به چشمپزشکى، داروها، و جراحیهایى که مسلمانان از آنها اطلاع داشتند در آن آمده است (رجوع کنید به سزگین، ج 3، ص 276ـ277)، مطالبى در بخشهاى مختلف المنصورى فى الطب، مطالبى در کتاب المرشد، بخشهایى از کتاب طبیب من لاطبیب له و تدبیرالصبیان (باب 11) در چشمپزشکى کودکان. در المعالجات البقراطیة از احمدبن محمد طبرى نیز بخشهاى مربوط به چشم وجود دارد، که مؤلف این مقاله در همسنجى با الکافى فى الکحل دریافته که پیکره تألیف خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى بر آن استوار است. باتوجه به اشارههاى احمدبن محمد طبرى به کحالان بصره (مثلا ص 151، 174، 181، 267)، احتمالا بصره در آن روزگار از مراکز فعال چشمپزشکى بوده است. او شرح مبسوط بیماریهاى چشمى را به تألیف مستقل خود، العین فى المعالجة (رجوع کنید به ص260)، ارجاع داده که ظاهرآ از آن نسخهاى باقى نمانده است. ابنجَزّار (متوفى 369) در مغرب اسلامى در زاد المسافر (ج 1) و طب الفقراء (باب 10ـ13) به چشمپزشکى، احمدبن محمد بلدى (متوفى در ربع آخر قرن چهارم) در کتاب تدبیرالحُبالى (باب 19ـ21) به چشمپزشکى کودکان، علیبن عباس مجوسى* (متوفى 384) در کامل الصناعة الطبیة، و عیسیبن یحیى مسیحى (متوفى در اوایل سده پنجم) در کتاب المائة فیالطب، به چشمپزشکى پرداختهاند. زهراوى* (متوفى در اوایل سده پنجم) نیز در بخش سیام التصریف لمن عجز عن التألیف، از درمان آب مروارید و اشک ریزش مزمن و جراحى براى نوزده بیمارى چشمى یاد کرده است (رجوع کنید به ص 43ـ 45، 49ـ61؛ ترجمه فارسى، ص 16ـ22، 56ـ79).ابنسینا (370ـ428)، افزون بر یادکردهایى گذرا در ارجوزه منسوب به او (رجوع کنید به 1404، ص 96) و دفع المضارّ الکلّیة عن الابدان الانسانیة (رجوع کنید به همان، ص 63، 70)، در القانون فى الطب* به کالبدشناسى (ج 1، کتاب 1، ص60ـ61، ج 2، کتاب 3، ص 951ـ 952)، مزاج و بهداشت چشم، و شناسایى و درمان 49 بیمارى چشمى (رجوع کنید به ج 2، کتاب 3، ص 952ـ1011) پرداخته و از 63 نسخه داروهاى ترکیبى براى چشم یاد کرده (رجوع کنید به همان، ج 3، کتاب 5، ص 2445ـ2459) و داروهاى توصیه شده از طبیبان هندى (همان، ج 2، کتاب 3، ص 974)، اریباسیوس (همان، ج 2، کتاب 3، ص 989)، أطیوس (آئتیوس) آمدى (همان، ج 2، کتاب 3، ص 1008) و دیگران را آورده است. برخى نوشتههاى او به کتابهاى دیگر نیز راه یافته است (رجوع کنید به جرجانى، 1355ش، ص 362). مطالب چشمپزشکىِ القانون به صورت کتابى مجزا با نام امراض العین و علاجاتها در 1415/ 1995 در بیروت به چاپ رسیده است.بدرالدین قلانسى* (اواخر سده ششم) نیز در کتاب اقرباذین (باب 41) به ذکر داروها و حفظ بهداشت چشم پرداخته است. کوهین عطار هارونى (متوفى 658) در منهاج الدُّکُان (باب 12 و 13)، به چشمپزشکى اطفال پرداخته است. ابوبکربن بدرالدین بیطار مشهور به ابنمُنذِر (متوفى 741) در کاشف هَمِّ الویل فى معرفة امراض الخیل (ج 2، مقاله 5، باب 4)، نشانهشناسى و سببشناسى و (ج 2، مقاله 6، باب 38ـ 51) بیماریهاى چشمى را در اسب بررسى کرده است. (منابع مقاله در چشم پزشکی 3 ببینید).NNNN چشم/ چشمپزشکى (3)چشمپزشکینامههاى فارسى. به فارسى نیز کتابهایى در این باب نوشته شده یا بخشهایى از کتابهاى پزشکى عمومى به بیماریهاى چشم اختصاص یافته است.نخستین کتاب فارسى که در آن به ساختمان چشم و مزاج چشم پرداخته شده، هدایةالمتعلّمین فیالطب* از اخوینى بخارى (سده چهارم) است (رجوع کنید به ص 75ـ77، 123ـ127). نخستین و برجستهترین کتاب مستقل فارسى در این باره، نورالعیون از ابوالروح محمدبن منصور، معروف به زریندست*، است که در 480 تألیف شده است. این کتاب، به پیروى از حنینبن اسحاق، در ده «مقالتِ» پرسش ـ پاسخگونه (حدود 910 پرسش و پاسخ) و براى پسر مؤلف نگاشته شده است (رجوع کنید به گ 2ـ4؛ نیز رجوع کنید به منزوى، ج 5، ص 3756).اسماعیل جرجانى* (متوفى 531) در گفتار دوم ذخیره خوارزمشاهى* در هفت جزء، شامل 77 باب، به چشمپزشکى پرداخته و نوشته که از تذکرةالکحالین عیسى کحال و ادویة العینِ جالینوس (رجوع کنید به ص 342، 358، 655) و بیش از همه از ابوعلى سینا (رجوع کنید به همان، ص 341، 347، 362، و جاهاى دیگر) تأثیر گرفته است. وى به چرایىِ «ازرق» بودن چشم مردم صقلاب (اسلاوها؛ ص 333) و دوربینى و نزدیکبینى (همانجا) اشاره کرده، اما از بهکارگیرى عینک سخن نگفته است. بخش پایانى به داروهاى مفرد و ترکیبى چشم اختصاص دارد (رجوع کنید به همان، 655ـ656، 740ـ741). وى در کتاب الاغراض الطبیة و المباحث العلائیة، بهتشریح چشم، بیماریها و شیوه درمان آنها و داروهاى چشم پرداخته است (رجوع کنید به 80ـ82، 309ـ331، 701ـ706). تذکرةالکحالین به فرمان یکى از سلاطین سلسله قطبشاهیان* در هند، به فارسى برگردانده شد (منزوى، ج 5، ص 3357) و شمسالدین حسین جرجانى، مترجم آن، نقدى در آخر کتاب به آن افزود که در همان دوره، به عنوان راهنماى جراحیهاى چشم، بدان مراجعه میشد (الگود، ص 57). در همین دوره، بهاءالدوله رازى* در کتاب خلاصة التجارب (تألیف 907) به ساختمان چشم و بیماریهاى آن و معرفى عینک پرداخته است (رجوع کنید به ص 223ـ253). از دوره صفوى و قاجار چند رساله و کتاب هنوز بررسى نشده باقى مانده است (رجوع کنید به منزوى، ج5، ص3263، 3405ـ3406، 3518، 3593، 3649؛ نیز رجوع کنید به بخش 2 و 4 مقاله).منابع : ابنابیاصیبعه، عیونالأنباء فى طبقاتالأطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ] 1965[؛ ابناخوه، کتاب معالم القربة فى احکام الحسبة، چاپ محمد محمود شعبان و صدیق احمد عیسى مطیعى، مصر 1976؛ ابنجزّار، زادالمسافر و قوت الحاضر، چاپ محمد سویسى و دیگران، تونس 1999؛ همو، طب الفقراء و المساکین، چاپ وجیهه کاظم آلطعمه، تهران 1375ش؛ ابنسینا، القانون فیالطب، چاپ ادوار قش، بیروت 1408/1987؛ همو، من مؤلفات ابنسینا الطبیة، چاپ محمد زهیرالبابا، حلب 1404/1984؛ ابنمُنذِر، کاشف هَمِّالویل فى معرفة امراضالخیل، او، کاملالصناعتین البیطرة و الزرطقة، المعروف، بالناصرى، چاپ عبدالرحمان دقّاق، پاریس 1411ـ1416/1991ـ1996؛ ابننفیس، المهذّب فى الکحل المجرّب، چاپ محمد ظافر وفائى و محمدرواس قلعهجى، رباط 1414/1994؛ اخوینى بخارى؛ اسماعیل بغدادى، هدیةالعارفین، ج 1، در حاجیخلیفه، ج 5؛ احمدبن محمد بلدى، کتاب تدبیر الحُبالى و الاطفال و الصِبیان و حفظ صحّتهم و مداواة الامراض العارضة لهم، چاپ محمود حاج قاسم محمد، ]بغداد[ 1980؛ بهاءالدوله رازى، کتاب خلاصةالتجارب، چاپ سنگى کانپور 1893، چاپ افست ]تهران[: مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکى، طب اسلامى و مکمل، 1382ش؛ جابربن حیان، مختار رسائل جابربن حیان، چاپ پ. کراوس: کتاب اخراج ما فى القوة الى الفعل، قاهره 1354/1935؛ اسماعیلبن حسن جرجانى، ذخیره خوارزمشاهى، چاپ عکسى از نسخهاى خطى، چاپ علیاکبر سعیدى سیرجانى، تهران 1355ش؛ همو، کتاب الأغراض الطبیة و المباحث العلائیة، عکس نسخه مکتوب در سال 789 هجرى محفوظ در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، تهران 1345ش؛ خلیفةبن ابیالمحاسن حلبى، الکافى فى الکحل، چاپ محمد ظافر وفائى و محمد رواس قلعهجى، بیروت 1415/1995؛ حنینبن اسحاق، کتاب العشر مقالات فى العین، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره 1928، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ هیامحمد دوسرى، فهرس المخطوطات الطبیة المصورة بقسم التراث العربى، کویت 1405/1984؛ محمدبن زکریا رازى، تدبیرالصبیان، چاپ محمود حاجقاسم محمد، بغداد 2001؛ همو، الحاوى فى الطب، چاپ محمد محمداسماعیل، بیروت 1421/2000؛ همو، طبیب من لاطبیب له، او، من لایحضُرُه الطبیب، چاپ محمد رکابى رشیدى، قاهره 1418/1998؛ همو، المرشد، چاپ البیر زکى اسکندر، قاهره 1961؛ همو، المنصورى فى الطب، چاپ حازم بکرى صدیقى، کویت 1408/1987؛ اسحاقبن على رهاوى، ادب الطبیب، چاپ مریزن عسیرى، مدینه 1412؛ محمدبن منصور زریندست، نورالعیون، نسخه خطى کتابخانه آیةاللّه مرعشى نجفى، ش 12528؛ خلفبن عباس زهراوى، جراحى و ابزارهاى آن، ترجمه فارسى بخش سیام از کتاب التصریف لمن عجز عن التألیف، چاپ احمد آرام و مهدى محقق، تهران 1374ش؛ شاپوربن سهل، قرابادین، نسخه خطى کتابخانه ملک، ش 4234؛ احمدبن محمد طبرى، المعالجات البقراطیة، در أمراض العین و معالجاتها، چاپ محمد رواس قلعهجى و محمد ظافر وفائى، لندن 1419/1998؛ علیبن سهل طبرى، فردوس الحکمة فى الطب، چاپ محمد زبیر صدیقى، برلین 1928؛ عماربن على عمّار موصلى، المنتخب من علم العین و علاجها، چاپ محمد رواس قلعهجى و محمد ظافر وفائى، در ثابتبن قُرّه، البصر و البصیرة فى علم العین و عللها و مداواتها، چاپ محمد رواس قلعهجى و محمد ظافر وفائى، ریاض 1411/1991؛ بدرالدین محمدبن بهرام قلانسى، اقرباذین القلانسى، چاپ محمد زهیرالبابا، حلب 1403/1983؛ داودبن ابینصر کوهین عطار هارونى، منهاج الدُّکّان و دستورالاعیان فى اعمال و تراکیب الادویة النافعة للابدان، چاپ حسن عاصى، بیروت 1412/1992؛ علیبن عباس مجوسى، کامل الصناعة الطبیة، بولاق 1294؛ عیسیبن یحیى مسیحى، کتاب المائة فى الطب، دمشق 2000؛ احمد منزوى، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران 1374ش ـ؛ اسامه ناصر نقشبندى، مخطوطات الطب و الصیدلة و البیطرة فى مکتبة المتحف العراقى، بغداد 1981؛Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942; Masih b. Hakam Dimasqi, La Risala al-Haruniyya, texte etabli, traduit et annote par Suzanne Gigandet, Damascus 2002; Cyril L. Elgood, Safavid medical practice, London 1970; Lucien Leclerc, Histoire de la medecine arabe, New York 1971; Max Meyerhof, "The history of trachoma treatment in antiquity and during the Arabic Middle Ages", Bulletin of the Ophtalmological Society of Egypt, 29 (1936), repr. in Max Meyerhof, Studies in medieval Arabic medicine: theory and practice, ed. Penelope Johnstone, London 1984; Gregor Schoeler, "Der verfasser der Augenheilkunde K. Nur al-uyin und das schema der 8 Praliminarien im 1.Kapitel des Werkes", Der Islam, vol.64, no.1 (1987); Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ; M. Le Baron de Slane, Catalogue des manuscrits arabes, Paris 1883-1895; Manfred Ullmann, Die Medizin im Islam, Leiden 1970; Khalaf ibn Abbas Zahrawi, On surgery and instruments, a definitive edition of the Arabic text with English translation and commentary by M. S. Spink and G. L. Lewis, London 1973.6) چشمپزشکى جدید در ایران. چشمپزشکى به شیوه جدید در ایران از تأسیس مدرسه دارالفنون* (1268) آغاز شد. پیش از آن، شغل کحّالى از طبابت یا حکیمباشیگرى جدا بود و حتى مهارت برخى از کحالان سنّتى زبانزد بود (رجوع کنید به مستوفى، ج 1، ص 528؛ نجمى، ص 157). کحالان جراحیهاى گوناگونى میکردند، از جمله براى درمان کجیمژگان، تراخم، ناخنک و آبمروارید. برخى کحالان زن نیز به دلیل مهارتشان شهرت داشتند (رجوع کنید به پولاک، ج 2، ص 206، 346؛ هدایت، ص 36؛ مستوفى، ج 1، ص 528ـ529؛ نفیسى، ص 32). کحالى سنّتى تا سالها پس از تأسیس دارالفنون ادامه یافت. درباره کاربرد عینک قدیمترین سند، دو تصویر از رضا عباسى در حال نقاشى است متعلق به 1087 در اصفهان، که در هر دو رضا عباسى عینک به چشم دارد (رجوع کنید به سودآور، ص 264).پس از تأسیس دارالفنون تا سالها کسى عنوان چشمپزشک نداشت و این رشته نیز از جمله خدمات عام پزشکان بود (براى نمونه رجوع کنید به روزنامه دولت علیه ایران، ش 479، ص 6ـ7، ش482، ص ] 5ـ 6[؛ روستایى، ج2، ص561،574ـ577،644ـ 645، 647) و دارالفنون به پزشکان فارغالتحصیل آنجا تصدیق توأمان طب و کحالى میداد (رجوع کنید به روستایى، ج 2، ص43، 201). پس از تأسیس مدارس خارجیان در ایران، برخى از آنها (از جمله مدرسه آلیانس همدان) نیز به فارغالتحصیلان خود تصدیق طب و کحالى میدادند (رجوع کنید به همان، ج2، ص254، 333).نخستین مدرّس چشمپزشکى جدید در دارالفنون، دکتر یاکوب ادوارد پولاک* (1234ـ1308/ 1818ـ1891)، نخستین معلم طب و جراحىِ مدرسه بود که جراحى چشم نیز انجام میداد (پولاک، ج 1، ص 306؛ نجمآبادى، 1354ش، ص 205ـ 206). کتاب جلاءالعیونِ او در معالجه بیماریهاى چشم که میرزامحمدحسین افشار آن را به فارسى ترجمه کرد و در 1273 چاپ سنگى شد، و علاجالاسقام (درباره جراحى همراه با رسالهاى در کحالى) نخستین کتابها در چشم پزشکى جدید به زبان فارسى هستند (رجوع کنید به نجمآبادى، 1342ش، ج 1، ستون 282، 541ـ547؛ همو، 1354ش، ص 206).یوهان لوئى شلیمر* هلندى، دیگر مدرّس پزشکى و کحالىِ دارالفنون، نیز کتابى با نام جلاءالعیون در بیماریهاى چشم نوشت (آدمیت، ص 363ـ365؛ نجمآبادى، 1342ش، ج 1، ستون 281ـ282؛ همو، 1354ش، ص 215ـ216).در 1310 دکتر گالزوفسکى، چشمپزشک صاحب نامِ لهستانیالاصل فرانسوى، به درخواست ظلالسلطان* به ایران آمد. وى علاوه بر درمان چشم درباریان، در دارالفنون تدریس و در بیمارستان دولتى کار و جراحى میکرد (هدایت، ص 69؛ هاشمیان، ج 1، ص 243).در 1311، مخبرالدوله، وزیر علوم وقت، شاگرد وى دکتر راتولد را استخدام کرد که دو سال در تهران بود و در دارالفنون کرسى مخصوص تعلیم کحالى داشت و شمارى از نخستین چشمپزشکان ایرانى بهمعناى جدید، از شاگردان او بودند، از جمله یحیى میرزاشمس لسانالحکما، محمدشیخ احیاءالملک، علیرضاخان بهرامى مهذبالسلطنه، و اسماعیلخان مرزبان (هدایت، همانجا؛ روستایى، ج 2، ص420، 423).از نخستین چشمپزشکان ایرانى، که در فرانسه نیز تحصیل کردند، این اشخاص بودند: یحییمیرزا شمس لسان الحکما (متوفى 1324ش)، که پس از فارغالتحصیل شدن از دارالفنون، به فرانسه رفت و در 1316ـ1318/ 1899ـ1901 در فرانسه نزد گالزوفسکى کار و تحصیل کرد و پس از گرفتن تصدیق رسمى در چشم پزشکى، به ایران بازگشت. به این اعتبار، او نخستین چشم پزشک ایرانى به مفهوم امروزى بود. وى پس از بازگشت، رئیس چشمپزشکى (کحالى) بیمارستان دولتى (سینا) شد و در دارالفنون نیز تدریس میکرد (روستایى، ج 1، ص یکصدو هشتادو پنج ـ یکصدوهشتادوشش؛ هاشمیان، ج1، ص 135). او کتابى به نام شفاءالعیون نوشت که چاپ شد (همان، ج 2، ص 419ـ422). در 1336 عدهاى از شاگردان او در دارالفنون تصدیقنامه مستقل کحالى دریافت کردند (هاشمیان، ج 1، ص 136). با جدا شدن مدرسه طب از دارالفنون در محرّمِ 1337، لسانالحکما در آنجا نیز تدریس کرد (روستایى، همانجا؛ محبوبى اردکانى، ص 252ـ 255). او کشفیات و ابتکاراتى نیز در چشمپزشکى داشت، از جمله یافتنِ ظفره (ناخنکِ)مخصوصى که تراخم* سبب آن است و نیز سالک قرنیه. روش درمان او براى تراخم، چند دهه بین پزشکان ایرانى متداول بود (روستایى، ج 2، ص 422ـ423). از خانواده لسانالحکما چند نفر چشمپزشک بودند (رجوع کنید به ادامه مقاله).دکترمحمدشیخ احیاءالملک (متوفى 1317ش) نیز پس از اتمام مدرسه دارالفنون به پاریس رفت و نزد گالزوفسکى کار کرد. پایاننامهاش در چشمپزشکى در 1310 در تهران چاپ سنگى شد (همان، ج 2، ص 38؛ هاشمیان، ج 1، ص 463ـ464).دکتر علیرضا بهرامى مهذبالسلطنه (متوفى 1317ش) نیز پس از دارالفنون در پاریس درس خواند و بعد از بازگشت، رئیس وقت قسمت کحالى مریضخانه احمدیه شد. در 1335 شعبه کحالى مریضخانه نسوان تحتنظر و ریاست او افتتاح گردید (روستایى،ج1، ص دویست و بیست وشش، ج2، ص558ـ 559).اسماعیلخان مرزبان (متوفى 1339ش) نیز در دارالفنون و پاریس درس خواند و پس از بازگشت به ایران، به چشم پزشکى هم پرداخت (همان، ج 2، ص 451).با شروع اعزام مرتب دانشجو به خارج در دوره رضاشاه، شمار کسانى که در چشم پزشکى تحصیل کردند، افزایش یافت (رجوع کنید به دانشجویان ایرانى در اروپا، ص 663ـ664، 666). با تأسیس دانشگاه تهران* در 1313ش، مدرسه طب به دانشکده پزشکى دانشگاه تهران منتقل شد. از جمله چشم پزشکان ایرانى نسل بعد، فتحعلى و محمدقلى شمس، دو تن از فرزندان لسانالحکما، و نصرتاللّه باستان بودند (رجوع کنید به روستایى، ج 2، ص 423؛ براى زندگى نصرتاللّه باستان رجوع کنید به موحدى، ج 1، ص 219ـ321).پروفسور محمدقلى شمس (متوفى 1375ش)، استاد کرسى چشمپزشکى دانشگاه تهران، بانى ریشهکنى تراخم است. این بیمارى در شهرهاى جنوبى ایران، خصوصآ دزفول، بسیار شایع بود. او نخستین پیوند قرنیه را در ایران انجام داد و به همت او بود که بیمارستان تخصصى چشم پزشکى فارابى در 1319ش پا گرفت و به دانشکده پزشکى ملحق شد. در همان سال بیمارستان وزیرى هم به دانشکده پزشکى ملحق شد و بخش چشم پزشکى آن تحت ریاست دکتر نصرتاللّه باستان قرار گرفت (محبوبى اردکانى، ص 339ـ342). انجمن چشم پزشکى ایران در 1326ش به سعى او به ثبت رسید و در 1347ش مجله چشم پزشکى ایران به مدیریت و صاحب امتیازى او بنیان نهاده شد (موحدى، ج 2، ص 121ـ123، 135ـ137).منابع : فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، تهران 1354ش؛ دانشجویان ایرانى در اروپا: اسناد مربوط به قانون اعزام محصل (از سال 1307 تا 1313)، بهکوشش عبدالحسین نوایى و الهام ملکزاده، تهران : سازمان اسناد و کتابخانه ملى جمهورى اسلامى ایران، 1382ش؛ روزنامه دولت علیه ایران، ش 479 (29 جمادیالاولى 1277)، ش 482 ( 12 رجب 1277)؛ محسن روستایى، تاریخ طب و طبابت در ایران: از عهد قاجار تا پایان عصر رضاشاه به روایت اسناد، تهران 1382ش؛ ابوالعلاء سودآور، هنر دربارهاى ایران، ترجمه ناهید محمدشمیرانى، تهران 1380ش؛ حسین محبوبى اردکانى، تاریخ تحول دانشگاه تهران و مؤسسات عالى آموزشى ایرانى...، تهران 1350ش؛ عبداللّه مستوفى، شرح زندگانى من، یا، تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، تهران 1377ش؛ محمدمهدى موحدى، زندگینامه مشاهیر رجال پزشکى معاصرایران، تهران 1371ـ1379ش؛ محمود نجمآبادى، «طب دارالفنون و کتب درسى آن»، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابههاى ایراد شده در کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، بهکوشش قدرتاللّه روشنى زعفرانلو، تهران: دانشگاه تهران، کتابخانه مرکزى، 1354ش؛ همو، فهرست کتابهاى چاپى فارسى طبى و فنون وابسته به طب، ج 1، تهران 1342ش؛ ناصر نجمى، تهران در یکصد سال پیش، تهران 1375ش؛ ابوتراب نفیسى، «خاطراتى از وضع طبابت ایران در گذشته»، خاطرات وحید، ش 23 ( 15 شهریور ـ 15 مهر 1352)؛ احمد هاشمیان، تحولات فرهنگى ایران در دوره قاجاریه و مدرسه دارالفنون، ج 1، تهران 1379ش؛ مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران 1363ش؛Jakob Eduard Polak, Persien: das land und seine Bewohner, Leipzig 1865.