پَلِم(ياپَلَم)، نام محلّي ِ(ايرانيِ) نوعهايي/گونههايي از درختچههاي عَلَفيِ پايا يا بوتههاي علفي چند سالة خودروي از جنس سامْبوكوس (تيرة شُونديان ) كه در منابع قديم، خواصي درماني و بعض مصارف ديگر براي آنهاذكر كردهاند.اينجنسشامل تقريباً بيست گونه است كه در مناطق معتدل و نيمه استوايي هر دو نيمكرة شرقي و غربي ميرويند. چند گونة آن همچون گياهي زينتي نيز كاشته ميشوند. ويژگي نمايان و محسوس دو گونة معروفتر و شايعتر آن ( رجوع كنيد به دنبالة مقاله) چند چيز است: از برگهاي آنها (بر اثر مالش) بوي تند يا نامطبوعي برميخيزد؛ گُلآذينِ ديهيميِ پَهنِ آنها، مركب از گلهاي كوچك (سفيدِ اندكي زرد رنگ و، در بعض گونهها، «صورتي» و ارغواني) كه، بر خلاف برگ و ساقه، بوي نسبتاً خوشي دارند؛ و ميوههاي كوچك آبدار (اصطلاحاً، سِتَه )، نخست سُرخ و، پس از نُضج، سياه، كه، خوشه مانند، جانشين گلها ميشوند ( ) دايرة المعارف گُلها و باغها ( ، ص 1858ـ1859).از قديم، دو گونه پلم معروفتر بوده است: يكي (با نام علميِ) سامبوكوس نيگرا (لفظاً، «پلمِ سياه») و ديگري س. اِبولوس (لفظاً، «پلمِ ابولوس»؛ معناي لفظي اصليِ ابولوس در زبان لاتيني دانسته نيست). تئوفراستوس ، فيلسوف و طبيعيدان نامدار يوناني (287ـ ح 371قم)، ظاهراً قديمترين دانشمندي است كه در جايهاي مختلف تأليف خود در بارة گياهان اشاراتي به بعض ويژگيهاي ريختشناختي پلم (با نام يونانيِ ¦ ؤkte ] معرَّبِ آن: اَقطي [ )كردهاست(رجوع كنيد به فهرست نامهاي گياهان در آن تأليف، ج2، زير k t h ¨ a ] = ¦ ؤkte [ ). پس از او، دانشمند رومي، پلينيوس * (23ـ79 ميلادي) اكبر، در جايجاي تأليف خود ( رجوع كنيد به فهرست نامهاي گياهان در اين تأليف عظيم، ج7، زير واژههاي acte و ebulum )، بعض كاربردهاي درماني دوگونة مذكور را ذكر كرده است. اما قديمترين وصف سامانمند گياهشناختي و داروشناختي اين دو گونه را در كتاب الحشائش ديوسكوريدس ، پزشك و گياهشناس يوناني (سدة اول ميلادي) مييابيم: يكي درختْ مانند ] = س. نيگرا [ به نام ¦ ؤkte ، و ديگري علفْ مانند، كوچكتر و كوتاهتر از اولي، با نامِ ¦ chamaف ؤkte (معرَّب آن: خامااقطي ؛ لفظاً، «پلم ] گسترده [ بر زمين»، يعني «پاكوتاه، كوتهقد»)، كه منطبق با س. ابولوس است (ترجمة عربي قديم اِصْطِفَن بن بَسيل، ص566ـ567؛ ترجمة قديم انگليسي ] 1655 ميلادي [ ، ش 174 و 175، ص 574 ـ 575). ترجمة عربي وصف ديوسكوريدس از اين گياه مأخذ اصلي پزشكان ـ داروشناسان دورة اسلامي بوده است (مثلاً غافقي، گ ] 59 ر [ ، زيرِ اقطي ؛ ابن بيطار، ج2،ص76؛ انطاكي، ص 208ـ 209؛ انصاري شيرازي، ص 153؛ حكيم مؤمن، ص361ـ362، اين هر چهار زير واژة خَمان ). شگفتا كه ابنسينا در بخش «الادوية المُفردة» قانون ، كتاب دوم، هيچ ذكري از اين گياه نكرده است.رُستنگاه در ايران و بعض نواحي مجاور . سه گونة خودروي از اين جنس را در گسترة گياهشناختي ايران (به معناي جغرافيايي وسيعتر قديم اين جاينام) گزارش كردهاند ( رجوع كنيد به وندلبو ، ص 1ـ2): 1) سامبوكوس وايتيانا ،كه منحصر بهغرب پاكستان و شرق افغانستان(دركوهستانهيماليا)است. 2) س. نيگرا (مذكور در بالا)، كه در عراق،ايران(دركَنگاوَر]كرمانشاهان[واروميه]آذربايجانغربي[ونيزدر قفقاز و در آسياي صغير ميرويد. 3) س. ابولوس(مذكوردر بالا)، كه در تركمنستان، ايران (طالش، گيلان، مازندران، قزوين)، عراق (و نيز در اروپا و شمالافريقا) ميرويد (براي گونة نيگرا ، نيز رجوع كنيد به ثابتي، ص690ـ691؛ و براي گونههاي نيگرا و ابولوس ، نيز رجوع كنيد به خاتمساز، ص 4ـ6؛ مظفريان، ص 480ـ 481؛ تصوير رنگي اجزاي س. ابولوس در قهرمان، ج 2، ش 206).چند گونة زينتي پلم نيز به ايران وارد شده است، از جمله، س. راكِموزا («آقطيِ سرخ» ] كذا [ ؛ ثابتي، ص691) و س. كانادِنْسيس (لفظاً، «پلم كانادايي»؛ مظفريان، ص 481).واژگان . پَلِم (و ديگر صورتهاي آن) نامي است محلّي (در گويشهاي «خَزَري» ) كه بعض گياهشناسان جديد در ايران، به جاي نامِ معرَّب قديم اَقْطي / آقْطي ، براي گونههاي اين گياه برگزيده و به كار بردهاند. ديگر نامهاي «خَزريِ» آن، علاوه بر پَلِم/ پَلَم/ پَلْهِم/ پَليم ، پَلْخوم/ پَلْخون/ پَلاخوم/ پَلاخون و شُونْد/ شون است (در گويشهاي مازندراني؛ رجوع كنيد به نجفزادة بارفروش، زير اين واژهها). براي گويشهاي گيلكي، مرعشي (ص 118)، علاوه بر شوند و پلهم/پلم ، صورت پَلهام را نيز ذكر كرده و «وجه تسمية» عاميانهاي براي آن فرض كرده است («به علت روييدن بوتهها پهلوي هم» ] ! [ ). شليمّر (1874ميلادي) چنين گزارش كرده است (ص 498) كه گونة «آقطي سياه» را در تنكابن، غَلْيون ] كذا [ و در پيره بازار (نزديك رشت) شُون ميناميدند (نيز رجوع كنيد به پارسا، ج8، ص173). به گزارش ثابتي (ص 690ـ691) همين گونه «در اطراف رضائيّه ] = اروميه [ به تِرّ و ] در [ همدان، به انگورِ كَولي مشهور است».در مآخذ قديم عربي، بجز اَقطي يونانيالاصل، چندين نام ديگر براي پلم ذكر كردهاند: خَمان (كه به نوشتة حكيم مؤمن ] همانجا [ واژهاي «نَبَطي» است)، خابور (ابن بيطار، بهنقل از غافقي ] همانجا [ ) و چند نام اندلسي معرّب (براي توضيح اين نامها و بعض ديگر رجوع كنيد به غافقي؛ ابن بيطار، همانجاها؛ تحفة الاحباب ، تعليقات رنو و كُلَن ، ش 427، ص 182، ش 208، ص 93ـ94؛ عيسي ، ص 162، ش 8 و9؛ ابن ميمون ، تعليقات مايرهوف ، ش 57، ص 30ـ32).مصارف . براي گياهي كه در ايران (و شايد در مناطق مجاور) «علفِ هَرْز» دانسته ميشود (شيمي و تِرمه، ص52، ش476، در مورد س. ابولوس ) بعض حكيمان قديم خواص درماني عديدي ذكر كردهاند كه، چنانكه گفته شد، عمدتاً برگرفته از كتاب ديوسكوريدس است، و ميتوان آنها را چنين تلخيص و تنظيم كرد: 1) «قوّت» (يا كُنش كُلّي) هر دو گونه «تبريد» (سَرْدكنندگي)، «اِسهال» (روانكنندگي) و (به گفتة جالينوس ] سدة دوم ميلادي [ ، به نقل ابنبيطار ] همانجا [ ) «تجفيف» (خشكانندگي)، «تَدميل» (خشكانندگي و التيام زخمها) و «تحليل» است. 2) ساقه يا برگ (خوردن جوشاندة آن): مُسهل بلغم و صفرا؛ (ضماد آن با آردِ جو): مسكّن «وَرَمهاي گرم»، سوختگي، گزش سَگ، و رافعِ ناصورها؛ (ضماد با پيه بُز) سودمند براي نقرس. 3) ريشه (خوردن جوشاندة آن با يك نوشابه): سودمند براي استسقاء و براي گزش افعي؛ (جلوس زنان در آب جوشاندة آن) صَلابت زهدان را نرم و مَجاري به هم چسبيدة آن را باز ميكند. 4) ميوهها (خوردن آنها): همين اثرها را در زنان دارد؛ (ماليدن شيرة ميوههاي رسيده) موي را سياه ميكند. غافقي (به نقل ابن بيطار، همانجا) ميافزايد كه استعمالداخليشيرةخَمانبرايدرمانشكستگياعضاو«وَثْي»(از جا دَررفتگي استخوانها يا پيچخوردگي دست و پا براثرسقوط) سودمند است.به نوشتة حكيم مؤمن (همانجا)،«مزاجِ پلم، خشك در ] درجة [ دوم و سَردي در آن غالب» است؛ضمادجوشاندةريشةآنهمچنينبرايدَردمفاصل،و مضمضة آن براي تسكين درد دندانِ «كِرمخورده»، و «سَعوط» آن براي رفع سُرخي چشم سودمند است. مقدار خوراكش «تا دو دِرهَم» است.در روزگار ما، مصارفي محلي كه براي پلم در منابع جديد به نظر رسيده اينهاست: «در رامسر (مازندران)، شيرة حاصل از پختنِ شاخههاي نو رُستة تاك و ميوههاي شوند/ شون (= س. نيگرا ] كذا [ ) را براي درمان ناتواني جنسي مردان تجويز ميكنند» (پارسا، همانجا). براي «درمان كچلي» به كار ميرود، و «با ] شيرابة [ سرخ رنگ آن مِثلِ جوهر ميتوان نوشت» (مرعشي، همانجا). «مغز ساقة آن، به نامِ مغزِ آقطي در آزمايشهاي ] بافتشناسي گياهي [ مورد استفاده قرار ميگيرد» (ثابتي، ص 690). براي ساختن آونگ الكتريكي در آزمايشهاي ايستانبرقي نيز گلولهاي از مغز ساقة آقطي را ــ كه بسيار سبك است ــ با نخ ابريشمي از پايهاي عايق ميآويختند. براي وصف مشروح ريختشناختي، تركيبات شيميايي و خواص دارويي گونههاي اين گياه از لحاظ داروشناسي و پزشكي جديد غربي، رجوع كنيد به زرگري، ج2، ص651ـ663.منابع: ابن بيطار، الجامع لِمفردات الادوية والاغذية ، بولاق 1291؛ علي بنحسين انصاري شيرازي، اختيارات بديعي (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقي مير، تهران 1371 ش؛ داود بنعمر انطاكي، تذكرة اولي الالباب والجامع للعجب العجاب ، چاپ علي شيري، بيروت 1411/ 1991؛ حبيب الله ثابتي، جنگلها، درختان و درختچههاي ايران ، تهران 1355 ش؛ محمدمؤمن بن محمد زمان حكيم مؤمن، تحفة حكيم مؤمن ، تهران ] تاريخ مقدمه 1402 [ ؛ محبوبة خاتمساز، تيرة شوند (= فلور ايران ، ش 13)، تهران 1374 ش؛ ديوسكوريدسِ، هيولي الطّب في الحشائش و السموم ، ترجمة اِصْطِفَن بن بَسيل و اصلاح حنين بن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الياس تِرِس، تطوان 1952؛ علي زرگري، گياهان داروئي ، ج 2، تهران 1367 ش؛ پرويز شيمي و فريدون ترمه، مجموعة علفهاي هرز ايران ، تهران 1373 ش؛ احمد بن محمد غافقي، كتاب في الادوية المفردة ، نسخة خطي نيمة اول كتاب، كتابخانة اُزلر، دانشگاه مكگيل، ش 7508 ؛ احمد قهرمان، فلور ايران ، ج 2، تهران1360ش؛احمدمرعشي ،واژهنامةگويش گيلكي ،بهانضمام اصطلاحات و ضربالمثلهاي گيلكي ، رشت 1363 ش؛ ولي الله مظفريان، فرهنگ نامهاي گياهان ايران: لاتيني ـ انگليسي ـ فارسي ، تهران 1375 ش؛ محمدباقر نجفزادة بارفروش، واژهنامة مازندراني ، تهران 1368 ش؛Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides , tr. John Goodyer, 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford 1934; L'encyclopإdie des fleurs et des jardins , Paris 1969; Ahmed Issa, Dictionnaire des noms des plantes en latin, franµais, anglais et arabe, Cairo 1930; Maفmonide, S § arh ¤ asma ¦ Ý al- ـ uqqa ¦ r ) L'explication des noms de drogues ), un glossaire de matiةre mإdicale..., tr. & ed. Max Meyerhof, Cairo 1940; Ahmad Parsa, Flore de l'Iran , VIII, Tehran 1960; Pliny [the Elder], Natural history, with an English translation, vol. VII, ed. & tr. W. H. S. Jones, Cambridge, Mass. 1966; J. L. Schlimmer, Terminologie mإdico-pharmaceutique et anthropologique franµaise-persane , litho. ed., Tehran 1874, typo. repr. Tehran 1970; Theophrastus, Peri phyt(ik)o ª n historصa , ed. & tr. Arthur Hort, Enquiry in to plants, London 1916, repr. 1948-1949; Tuh ¤ fat al-ah ¤ ba ¦ b (Glossaire de la matiةre mإdicale marocaine), ed. & tr. H. P. J. Renaud & G. S. Colin, Paris 1934; Per Wendelbo, Caprifoliaceae (= K. H. Rechinger, ed., Flora Iranica , no. 10), Graz 1965.